ایدئولوژی در دادگاه فلسفه
سید امیررضا ثُعبانی
وانگهی، [فلسفه] شمار بسیاری از هواداران خود را از دست داده است، و دیده نمیشود کسانی که دست بالایی دارند و در علوم دیگر خوش میدرخشند، بخواهند شهرت خویش را با ورود در فلسفه ضایع کنند، یعنی عرصهای که هر فردی که در تمامیِ شئون دیگر جاهل است، به خود اجازه میدهد تا در آن اظهار لحیه کند، زیرا که در این سرزمین، هنوز میزان و عیار مطمئنی برای تمییز فکر اساسی از ترّهات وجود ندارد.[1] (Kant, Prolegomena, Akademieausgabe, S.256)
چیستیِ ایدئولوژی، اوصاف و مؤلفههای نگرش ایدئولوژیک و نتایج نگرش ایدئولوژیک به دین، موضوعاتی هستند که محتوایِ متن حاضر را تشکیل میدهند. دغدغه درمیان آوردن موضوع، ازآنجا قوّت، شدّت و حِدّت گرفت که در فضای مهآلود فرهنگیِ موجود، متفکرین و روشنفکران، از این واژه فراوان استفاده میکنند و آن را «بیت الغزلِ» نوشتهها، سخنرانیها و مکتوباتِ خود قرار دادهاند. از سویی دیگر، عدم تبیینِ دقیقِ این معنا در مقام ابتدایی،«ایدئولوژی» را، واژهای تهی از معنا به نظر میرساند که تنها برای مرعوب کردنِ مخالف و اسکاتِ خصم، به کار میرود و هیچ معنای محصلی ندارد. راقم این سطور، سعی و همت خود را برای بررسی و استخراجِ معنایِ دقیقِ واژۀ ایدئولوژی نزد سه متفکر مهم ایران و انتقاداتِ ایشان به نگرش ایدئولوژیک دکتر علی شریعتی، به کار خواهد بست. اتهامِ مشترکِ علی شریعتی از منظرِ شایگان، سروش، طباطبایی، ایدئولوژیک اندیشی است.
دکتر داریوش شایگان چنانکه درخور اوست، با تبیین مفهوم ایدئولوژی و «فرزند حرامزاده» خواندنِ این نگرش، مؤلفههایی را برای ایدئولوژی بیان میکند. «خود مرکز بینی و آرمانی کردن گروه خودی و شیطانی کردن گروه غیرخودی»، «خَلطِ مفاهیم مارکسیستی و اسلام»، «مشروعیت بخشی به خود»، «درهم آمیختن اسطوره و تاریخ» از ویژگیهای اندیشه دکتر علی شریعتی بهعنوان یک «ایدئولوگ»[2] از منظر نویسندۀ آسیا دربرابرغرب است.
انتقاداتِ عبدالکریم سروش، اما پس از داریوش شایگان طرح و درانداخته میشود، سروش ابتدا در مقالهای با عنوان«دین فربهتر از ایدئولوژی» به بررسی معنا و مؤلفههای ایدئولوژی میپردازد و در نوشتاری دیگر[3]در پاسخ به انتقادِ کسانی که ناقدانِ شریعتی را متهم به «عدم توجه به زمانه و زمینۀ گفتمانِ شریعتی میکنند، و دچار خطای زمان پریشی[4] میشوند» مینویسد: «معنای این سخن این است که از حقانیت و بطلان آرای شریعتی سخن نگویید. از بهدردخور بودن و نبودنش، از سازگار افتادن و نیفتادنش با سایر احوال آن دوره سخن بگویید. اگر ایدئولوژیک کردن دین، با غایات نظام اجتماعی، و با نیازهای تاریخی آن دوره، همخوانی دارد که آن را تحسین کنید وگرنه، نه. و همین است سرّ ناشایستگی فونکسیونالیسم برای تحلیل و تبیین نظامات فکری و عقیدتی، چه را که حق و باطل را با قساوت و سخاوت تمام در پای خدمت و غایت و حاجت نظام قربانی میکند.»[5]
دراینبین، مفهوم ایدئولوژی در نظام فکری دکتر سید جواد طباطبایی حضور فربهتر و غلیظتر دارد و به دست او، این مفهوم، نَضج و قوام بیشتری یافته است و کمتر کسی است که آرای او در نگاهِ طباطبایی، مشمولِ دارا بودن مؤلفههای ایدئولوژی اندیشی نباشد. طباطبایی با سلاح دیگری بهنقد ایدئولوژی میرود و آن «جایی نداشتن ایدئولوژی در تاریخ»[6] است. مُبدعِ نظریۀ ایرانشهری، معتقد است «ایدئولوژی با برهم زدن وضع و شرایط معلولِ خروج از بنبست امتناعِ اندیشه را، جانشین دشواری درکِ علت و چیرگی آن میکند.»[7] ادامه مطلب “مقاله سید امیررضا ثُعبانی با عنوان «ایدئولوژی در دادگاه فلسفه»”