
مصطفی بستانی، پژوهشگر سیاست بینالملل
مقدمه
در سالهای اخیر، مفهوم «تنهایی استراتژیک» در تحلیل سیاست خارجی جمهوری اسلامی ایران برجسته شده است. بهویژه در سایه تحولات منطقهای، فشارهای بینالمللی و بحرانهای داخلی، این مفهوم میکوشد وضعیت خاص ایران در نظام جهانی را توضیح دهد. در این میان، دو روایت از این مفهوم شکل گرفته-نخست، خوانش اولیهای که محیالدین مصباحی در سال ۲۰۱۱ ارائه داد، و دوم، خوانش جدیدتر و پرطنینترِ ایرانشهری از سوی آرش رئیسینژاد-که گرچه در ظاهر مشابهاند، اما در بنیان نظری و بویژه پیامد تحلیلی، تفاوتهایی بنیادین دارند.
روایت مصباحی مفهوم «تنهایی استراتژیک» را برای تحلیل کنشگری جمهوری اسلامی در فضای بینالمللی جنگ سرد و پس از آن طرح میکند. او با تأکید بر عدم اتکای ایران به بلوکهای قدرت جهانی و نوع خاصی از کنشگری مقاومتی، چارچوبی سهوجهی برای تحلیل سیاست خارجی ایران ارائه میدهد که مبتنی بر تعامل میان قدرت نظامی، قدرت هنجاری و قدرت اقتصادی است. این مدل، با تکیه بر چند عنصر مفهومی مختصر اما پویا، هم نقاط قوت جمهوری اسلامی را برجسته میکند و هم آسیبپذیریهای آن را نشان میدهد و بهرغم گذشت زمان، همچنان ظرفیت تحلیلی قابل قبولی دارد.
در مقابل، روایت ایرانشهری آرش رئیسینژاد تلاش میکند با افزودن ابعاد تاریخی، جغرافیایی و هویتی، به این نظریه عمق ببخشد، اما عملاً آن را از چارچوب تحلیلی خارج کرده و به روایتی ایستا، ذاتگرا و جبرگرایانه تبدیل میکند.
این مقاله با مقایسه این دو رویکرد، نشان میدهد چگونه خوانش ایرانشهری رییسی نژاد از نظریه مصباحی، آن را از تبیین پویای واقعیتها باز داشته و به تصویری بسته و ناکارآمد از سیاست خارجی منجر میشود. در نهایت به این سوال پاسخ میدهد که آیا خروج از «تنهایی» ممکن است؟ اگر آری، چگونه؟ ادامه مطلب “تنهایی استراتژيک ایران در دو روایت: انتخاب یا تقدیر؟”