خدا و امر متعالی در نگاه کریستین بوبن

خدا و امر متعالی در نگاه کریستین بوبن

کریستین بوبن به دنبال باورهای یقینی و ارائه‌ی تعاریف مشخص از خدا و امر متعالی نیست. تعاریف پژمرده می‌کنند. عقیده، می‌خُشکاند. خدا، امر متعالی یا امر مقدس در نگاه کریستین بوبن امری است که به تجربه در می‌آید، احساس می‌شود، بساویده می‌شود، اما تن به منطق عقیده و قرنطینه‌‌ی تعریف نمی‌سپارد. خدا دانستنی نیست، دوست داشتنی است. گفتنی نیست، زیستنی است:

«کسانی را که از خدا مانند قیمتی مقطوع حرف می‌زنند دوست ندارم. کسانی را که خدا را نتیجه‌ی خللی در دستگاه هوش می‌دانند دوست ندارم. آنانی را که “می‌دانند” دوست ندارم، کسانی را دوست دارم که دوست دارند.»(۱)

«خدا یک فکر و عقیده نیست، بلکه بخار صورتی و آبی‌رنگ باقی‌مانده از لب‌های حلزون‌مانند کودکان بر شیشه است، مراقبت از زندگی معمولی است- آرامش قلبی ژرف‌اندیش است.»(۲)

خدا یک عقیده نیست، بلکه نامی است بر نوعی تجربه و شیوه‌ای رویارویی با زندگی. تجربه‌‌ای که آمیخته با حیرت و مراقبت است. شبیه حالت هوشیار و جستجوگرِ کودکانی که لب‌های‌شان را به شیشه‌ی پنجره می‌چسبانند. خدا نوعی مراقبت از زندگی روزمره است. همچون مراقبت پُرظرافت مادری از شیرخوار چندروزه. مراقبتی توأم با عشق و آرامش. خدا، پرستاری مادرانه از زندگی است.

اگر خدا یک فکر یا یک عقیده نیست، آن‌وقت کتاب‌ها و کلام‌های مقدس هم نه مجموعه‌ای از باورهای مشخص که باید تصدیق شوند، بلکه اشارت‌های عاشقانه‌ی خداست برای توجه دادن. توجهی که گوهرِ ایمان است. نوعی بیدارباش و «ذکر» است. افشاندن کلمات مایه‌ور از امر متعالی بر سر و روی روح است:

«کتاب مقدس فهرست تلاش‌های خداوند است برای دیده شدن توسط ما، حتی شده برای یک ثانیه، حتی توسط یک انسان، حتی اگر آدم به دردنخوری باشد یا شبان بزها که تنهایی و شراب بد، او را منگ کرده‌اند. از هر چیزی استفاده می‌کند. هر چیزی که بتواند توجه ما را به او جلب کند خوب است؛ از توطئه‌ی عظیم توفان نوح و سیلاب‌ها و توفان‌های مهیب تا ناله‌های زمزمه‌وار نوزادی خفته بر کاه که نفس‌های حقیرانه‌ی یک خر یا یک گاو را می‌جنبانند.»(۳)

کریستین بوبن با منطق دوگانه‌انگاری و ثنویت آسمان و زمین مخالف است. امر الوهی و آسمانی را می‌خواهد در همین‌جا، در لابه‌لای امور عادی و روزمره و زمینی، تجربه کند:

«در گذشته به کودکان می‌آموختند که خداوند در آسمان‌هاست اما چه کسی به آنها یاد خواهد داد که آسمان بر روی زمین و در همه جاست و در اشیاء ساده به درخشش در می‌آید؟‌ ‌یک زندگی آرام، بی‌فروغ و معطوف به سادگی‌ها به میوه‌ی بِه شبیه است که ظاهری زمخت و پوستی پُرزدار دارد و وقتی در سایه می‌رسد، هوای انباری را عطرآگین می‌کند، همان‌طور که پیکر یک قدیس، پس از مرگ، هوا را معطر می‌کند.»(۴)

نام بُردن از خدا برای تجربه‌ی خدا، ضرورت ندارد. شیوه‌‌های زندگی متناسب می‌توانند حضور خدا را بازتاب دهند. حضور خدا را تنها در زندگی‌های خالص می‌توان تجربه کرد:

«زندگی روزمره‌ی پدر خود به اندازه‌ی کافی حضور خداوند را باز می‌تابانید، بی‌اینکه نیازی به نام بُردن از او وجود داشته باشد.»(۵)

«خدا شگفت‌زده میان سخنان عشاق، چون برزگری در مزرعه‌ی خود قدم می‌زند. اگر ما خداوند را در داستان‌های عاشقانه خود راه ندهیم، داستان‌های ما رنگ می‌بازند، کِدِر می‌شوند، می‌پوسند و فرو می‌ریزند. بردن نام خدا امری اساسی نیست، حتی دانستن نام او برای آن‌هایی که به هم عشق می‌ورزند، ضروری نیست. تنها کافی است که دل‌دادگان روی زمین، یک دیگر را در پهنه‌یی آسمان یافته باشند.»(۶)

«در برکه‌ی آب، در شمیم پیچک‌ها، در صفا و خلوصِ برخی کتاب‌ها پروردگار را یافته‌ام، حتی گاهی نزد آنان که مذهبی ندارند، اما نه هرگز نزد کسانی که شغل‌شان گفتن از اوست.»(۷)

گفتن از خدا جز از طریقِ زندگی‌های خالص و ناب و یا کلماتی که از فرطِ بی‌وزنی در هوا معلّق‌اند ممکن نیست. خدا در چشم‌انداز بوبَن شبیه عشق است. به مانند «لرزش لبخندی روی لب‌ها» که تنها می‌شود احساس‌اش کرد، در سکوت به تماشا نشست و با دیگری سهیم شد. خدا یک مسئله‌ی فکری نیست، یک تجربه‌ و تماشا است:

«مسئله‌ی عشق، پاسخی ندارد. نه اینکه مسئله‌ی پیچیده‌ای باشد؛ نه، موضوع این است که عشق یک مسئله نیست، فقط حقیقتی است بدیهی، احساس آرامشی است عمیق، خطی آبی‌رنگ است روی پلک‌ها، لرزش لبخندی است روی لب‌ها. لازم نیست به حقیقتی بدیهی، پاسخ بدهیم. نگاهش می‌کنیم، تماشایش می‌کنیم، در سکوت با هم تقسیمش می‌کنیم، ترجیحاً در سکوت.»(۸)

«از شما می‌پذیرم که عشق امری درک‌ناشدنی است. اما آنچه درکش محال باشد، زیستنش بس ساده است.»(۹)

تا اینجا گفته شد که در نگاه کریستین بوبن، تجربه‌ی امر مقدس تنها از طریق شیوایی زندگی و طرز و طراز ویژه‌ای در نگریستن امکان‌پذیر است و برای ادراک حضور خدا در زندگی به شیوه‌ای متفاوت از زیستن نیازمندیم و نه عقیده بستن یا نام بُردن از چیزی. اکنون می‌خواهیم بنگریم از منظر کریستین بوبن زندگی آکنده و رنگ‌وطعم‌گرفته از خدا، واجد چه ویژگی‌هایی است.

۱) زندگی طعم‌گرفته از خدا، زندگی به شیوه‌ی کودکان است. رویارویی کودک با زندگی واجد همه‌ی ویژگی‌هایی است که برای ارتباط با خدا نیازمندیم. کودک مستقیم و بی‌واسطه با زندگی روبرو می‌شود و درک و دریافتی ناشی از تجربه‌ی محض دارد. کودک، رها و آسوده از مفاهیم و برساخته‌های زبانی، با زندگی می‌آمیزد. تماسی که کودکان با زندگی دارند تمام عیار است. کودک، پیش‌پاافتاده‌ترین امور زندگی را با همان خلوص و حضورقلبی انجام می‌دهد که بزرگ‌سالان خطیرترین کارها را. به ویژه بازی‌های کودکان، جلوه‌گاه امر متعالی است. چرا که کودکان به وقت بازی، با تمامِ دل حضور دارند. کودکان شیرخوار هم جلوه‌ی دیگری از امر مقدس هستند. سکون، آرامش و لبخندِ خرسندی که بر چهره‌ دارند، از حضوری ناب حکایت می‌کند که هنوز خراشی برنداشته است. ضمن اینکه مشخصه‌ی چشمگیر زندگی کودکان، ظرفیت بالای حیرت کردن است. نگاهِ شسته به حیرت و راززده‌ی کودک، میزبان امر متعالی است:

«اولین شناخت از خداوند، در زندگی شناختی است تلخ و شیرین، که در کودکی، با اولین لقمه‌های غذا، بلعیده شده‌اند. کودک خداوند را می‌مکد. می‌آشامد، او را می‌زند، به او می‌خندد. بدنبالش فریاد می‌زند و در آخر، در بازوانش، در عمق تاریکی، با شکم سیر می‌خوابد. این شناختی آنیست. به کسانی که تازه به دنیا می‌آیند داده می‌شود، مردان کلیسان آن را ندارند هم‌چنین آنان که در مورد خداوند شناخت ضعیفی دارند.»(۱۰)

«وجود بیکرانه‌ی او تنها در زمزمه‌های کودکان متجلی می‌شود… خدا آن چیزی است که کودکان‌‌‌ می‌دانند‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌، نه بزرگسالان‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌. بزرگسالان وقت خود را برای غذا دادن به گنجشکان هدر‌‌‌ نمی‌دهند‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌.»(۱۱)

«کودکی که بازی می‌کند در بازی‌اش بیش‌تر از قدیسین در دعاهایشان یا فرشته‌ها در آوازهایشان نور منتشر می‌کند. کودکی که بازی می‌کند مایه‌ی تسلی خاطر خداست.»(۱۲)

«کودکی که به خواب می‌رود صورتی است از زندگی ابدی، رهاشده، مطمئن، در دستان خداوند. درختی که می‌لرزد نماد زندگی گذرا و تابع خلقیات فصل‌هاست. کودکی که به خواب می‌رود و درختی که می‌لرزد هر دو نمادهای اعلای زندگی جاری هستند.»(۱۳)

«نوزادان میان مشت‌های بسته‌ی خود خدا را به اسارت گرفته‌اند.»(۱۴)

«خداوند در وجود هر نوزادی، دوباره خود را در دستان نه چندان مطمئن ما قرار می‌دهد.»(۱۵)

«شب ‌و روز می‌توانم با کودکی شیرخوار سخن بگویم: کسی از راه می‌رسد که از حقایق کاذب و عادات، هیچ لطمه‌ای ندیده است. کودکان شیرخوار چیزی دارند که گویی بر حکمت مبتنی است، به سان بوداها. آنان خبر از ستاره‌ای بس دوردست به ما می‌دهند، خبری که هنوز واژه‌ها آن را کُندآهنگ نساخته‌اند. کودکان شیرخوار به خود اجازه‌ی خیره شدن نیز می‌دهند و این همان کاری است که ما اجازه‌ی انجام آن را به خود نمی‌دهیم. اگر به این بیگانه‌ی محض که همانا کودک شیرخوار است بنگریم، می‌بینیم که از زبان معمول که برای سخن گفتن با او به‌کار می‌گیریم، تقریباً یکّه می‌خورد. آنگاه که به او واژه‌‌‌‌های کوچک ابلهانه می‌گوییم، می‌بینیم که نگاهش از سخن ناشایست ما برق می‌زند. کودکان شیرخوار عالمان مابعدالطبیعه‌ی محض‌اند و این بی‌مایگی است که برای ایشان جز ستایشی عادی قایل نمی‌شویم. این اهانتی است که در حق ذکاوت بسیار ظریف این فرزانگان روا می‌داریم.»(۱۶)

«تحمل نگاه ثابت یک کودک بسیار سخت است‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌. انگار که خداوند رو به روی شما نشسته… شما را برانداز می‌کند و در عین حال از وجودتان هم شگفت‌زده است‌‌‌‌‌‌‌‌‌.»(۱۷)

«مشکل ما در این است که هیچگاه به کودکِ سه‌ساله‌ی وجود خود اطمینان نمی‌کنیم. در آنجا که واژه‌ها توانایی‌شان را از دست می‌دهند، این کودکِ درون ما است که کلامی تازه می‌گوید و در آنجا که به راه‌های بسته خورده‌ایم، راه جدیدی را پیش رویمان باز می‌کند.»(۱۸)

«اگر برای من فرزانگی وجود داشته باشد، عبارت است از هنرِ حضورِ کامل داشتن، با توجهی بی‌اندازه و پایدار. از همین روست که کودکان مرا مسحور می‌سازند، به سبب استعداد خویش در حضورِ کامل داشتن، در زمانِ حاضرِ ناب. با ایشان تفاهمی عمیق دارم.»(۱۹)

آنچه کودکان را در چشمان کریستین بوبن درخورِ ستایش می‌کند حیرت‌زدگی، تماس بی‌واژه با جهان و هنرِ «حضور کامل» است و نیز آرامش ناشی از خرسندی که به وقت خواب در چهره‌های‌شان پیدا می‌شود.

۲) زندگی آکنده از خدا، زندگیِ آکنده از عشق است. عشقی که زندگی را به طعم خدا درمی‌آورد عشقی آلوده به تصاحب نیست؛ عشقی است که بیش از هر چیز به نثار کردن وفادار است. نثارکردنِ بی‌چشمداشت:

«نادر اشخاصی قادرند عاشق شوند زیرا نادر اشخاصی قادرند همه چیز را از دست بدهند‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌.»(۲۰)

«زایشگاه مکان از خود گذشتگی است و از همین روی مرا منقلب می‌سازد‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌: کسی که در نهایت توانایی است‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌، تمامی توانمندی خویش را نثار ناتوان‌ترین موجود می‌کند‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌. عشق هولناک‌ترین رویداد است‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌. به سان تنفس دهان به دهان با خداست‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌، به سان به زندگی برگرداندن چیزی در عالم نهان است‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌. عشق ورزیدن عملی ماورای طبیعی است‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌، تجربه‌‌‌ای عرفانی است و جز این چیزی نیست‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌. عرفانی است که به یکسان می‌تواند به دخترکی روستایی یا متألهی بزرگ عطا شود‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌.»(۲۱)

«از عشق چشم آن دارید که خلأهایتان را پرکند حال آنکه عشق هیچ خلأیی را پر نمی‌کند. عشق بیش از آنکه وفور باشد، کاستی ست، عشق وفور کاستی ست!»(۲۲)

عشقی که راه به خدا می‌بَرد، تمنایی نیست که تشنه‌ی «داشتن» است، بلکه تهی شدن از خویش و جابازکردن برای دیگری است. عشقی که آنقدر آدمی را فقیر و بی‌چیز می‌کند تا جای کافی برای ضیافت خدا فراهم شود. هر چه عشق ما به چیزی فزونی بگیرد، توجه ما نیز قوّت می‌گیرد. توجه ژرف به خواندن و مطالعه‌ی دیگری:

«دوست داشتن کسی در حکم خواندن اوست. در حکم آن است که بتوانیم تمامی جمله‌هایی را که در دل دیگری است بخوانیم و در حال خواندن، دل او را از بند برهانیم.»(۲۳)

۳) زندگی رنگ‌گرفته از خدا زندگی آراسته به سادگی است. زندگی‌های متکلّفانه که در پیِ شکوهی مصنوعی و نُمایشی اقتدارآمیز و مقرون به زیورهای چشم‌رُبا هستند، قادر به تماس با خدا نیستند. خدا در سادگی و بی‌شیله‌پیلگی، پیدا می‌شود. جایی که نشانی از جلوه‌فروشی‌ و چهره‌سازی‌ کاذب نیست. جایی که سادگی در نهایتِ خلوص است و زندگی در هیأت همیشه‌ی خود، پریشان و نزدیک.

«تنها در جایی می‌توان دید، که هیچ نشانه‌ای از ظلمت اقتدار نیست. اقتدار کور می‌کند، افتخار تاریکی می‌آورد. در گذشته‌ها، شاهزادگان با شکوه و جلال بسیار از قصرشان خارج می‌شدند: کالسکه‌ها، اسب‌ها، نوکران، پرچم‌ها و همه‌گونه تشریفات. پریشانی و آشفتگی یعنی محروم بودن از هر نوع تشریفات و محافظ و همراه، پیش رفتن در یک زندگی محروم از هر نوع پوشش قدرت. خداوند تحت پوشش آرایه‌ها و زیورهای صاعقه یا سلطنت، بی‌معناست. خداوند نهفته در خواب یک نوزاد… بی‌کران است، عظیم است.»(۲۴)

«خدا در خانه‌ای شکوهمند جایی ندارد. مأوای او کلبه‌ای است که تخته‌های چوبین آن به درستی بر هم چفت نشده‌اند و پرّه‌های نور به درونش به راحتی راه می‌یابد. با آنکه هیچ از او نمی‌دانم، ممکن نیست در عادی‌ترین روزهای زندگی، به نظرم بیگانه بیاید. این روزهای زندگی، هر یک کتابی است، کتابی که او نگاشته است. چهره‌ها، درد و رنج، احسان و نیکی غنی‌ترین و رنگین‌ترین صفحات کتاب اوست. همان‌گونه که بوته‌ی گل سرخ، گنجشک و یا پامچال.»(۲۵)

«هر بار که چیزی را ساده می‌کنیم به دامان خداوند چنگ می‌زنیم.»(۲۶)

«تکلف» و زیورهای عاریتی هستیم حجابِ دیدار و تجربه‌‌اند:

«چیزهای بیهوده‌ی بسیاری را از زندگیم دور کردم تا خداوند نزدیک آمد که ببیند چه می‌گذرد.»(۲۷)

از این‌رو در کلیساها و معابد پُرزرق و برق که می‌خواهند در تظاهر متکلّفانه‌ی زیورها، احتشام امر الوهی را آینگی کنند، خدا غایب است. خدا در سادگی است. همچنان که زیبایی هم.

۴) زندگی آکنده از خدا زندگی سرمست از زیبایی است. اما عبورِ سبک‌سرانه از کنارِ زیبایی، زندگی را خداآیین نمی‌کند، بلکه مست شدن از زیبایی‌ است که آدمی را آغشته به امر متعالی می‌سازد. تماشا کردن یعنی به درون خویش راه دادن. زیبایی را باید تنفس کرد تا خدا در زندگی بتراود و در ساقه‌ی حیات، شکوفه کند. در تجربه‌ی ژرف امر زیبا که نوعی «بی‌خویشی» و فراروی از خود به همراه دارد، رازی از رازهای خدا هویدا می‌شود.

«هنر راه رفتن هنر نظاره کردن است. ابتدا، آنچه را از آن می‌گذریم نگاه می‌کنیم، سپس همان می‌شویم.»(۲۸)

«نمی‌توانم نظاره‌گر خاموش زیبایی باشم. اگر مرا پذیرا شود، به کام آن می‌روم و با آن یگانه می‌شوم.»(۲۹)

لیدی داتاس، شاعر و نویسنده‌ی معاصر فرانسوی، در باب کریستین بوبن گفته است: «برای درک او، کافی است کسی را در نظر آوریم که به هر آنچه می‌بیند بَدَل می‌شود.»(۳۰)

امیلی دیکنسون از شخصیت‌های دوست‌داشتنیِ بوبن است. کسی که به تعبیر بوبن در مردمک چشمان خدا زندگی‌ می‌کرد، چرا که به مانند خدا زندگی می‌کرد. پنهان از همه و نظاره‌گرِ همه:

«امیلی دیکنسون روزها و شب‌های خود را در مردمک چشمان خداوند سپری کرده: پنهان از دیدگان همه و تماشاگر همه.»(۳۱)

زیبایی چه هنگام به تجربه درمی‌آید؟ بوبن می‌گوید زیبایی فرزندِ عشق است. عشقی که ما را به «توجه» وامی‌دارد. محرومیت ما از زیبایی‌های زندگی که می‌توانند زندگی را بهشت‌آیین کنند به دلیل «بی‌توجهی» است:

«زیبایی از عشق پدید می‌آید، و عشق از توجه. توجهی ساده به سادگان، توجهی ناچیز به ناچیزان، توجهی زنده به تمامی زندگی‌ها»(۳۲)

«زیبایی این توانایی را دارد که زندگی دوباره ببخشد. کافی است ببینید و بشنوید. به دلیل بی‌توجهی‌مان است که تا وقتی زنده هستیم وارد بهشت نمی‌شویم؛ فقط به دلیل بی‌توجهی‌مان است.»(۳۳)

هر آنچه که در پیِ توجهی عاشقانه، مایه‌ی تجربه‌ی زیبایی می‌شود نقشی از خدا به همراه دارد. لبخند، چهره‌‌ها، سالخوردگان، شاخه‌های گل، علف هرزی که سنگفرشی را شکافته و بازیگوشی گنجشکان، فرصت‌هایی برای چشیدن خدا هستند:

«سوزن خداوند در هر گونه بافتی فرو رفته، بافت‌هایی که از ستایش زیبایی‌شان سیر نمی‌شوم.»(۳۴)

«من ترجیح می‌دهم وارد دنیا نشوم. در آستانه‌ی دنیا باقی بمانم و نگاه کنم. بی‌نهایت نگاه کنم. عاشقانه نگاه کنم. فقط نگاه کنم.»(۳۵)

«برای ستودن عظمت خدا، نیاز به دیدن چشم‌اندازهای شکوهمند ندارم، زیرا می‌انگارم که عظمت خدا در چیزهای کم‌مقدار جلوه‌گر می‌شود. بسیار کم به گردش می‌روم، اما هربار به یک نگاه، مسخر و مسحور می‌شوم. همواره علف هرزی را می‌یابم که توانسته سنگفرش‌ها را بشکافد و این علف هرز مرا به شگفتی وا می‌دارد و اندیشه‌ام را تغذیه می‌کند.»(۳۶)

«در گل‌ها چیزی خدایی وجود دارد. چند شاخه گل سرخ باغچه را روی میز آشپزخانه نهاده‌ام: آنقدر زیبایند که می‌توان گرد آنها دِیری بر پا داشت و حتی از صلیب نیز در گذشت.»(۳۷)

«خدا کودکی است که به خواب می‌رود و لحظه‌ای می‌رسد که راز خود را فاش می‌کند: زمانی که از نزدیکش رد می‌شویم، خنده‌ بی‌اختیارش را می‌شنویم. می‌توان صدایش را شنید؛ در موسیقی، در سکوت، در پدیدار شدن جوش‌های غرور جوانی، پشت ابری که می‌گذرد، در دهانی که دندان‌هایش افتاده است؛ در همه جا.»(۳۸)

«”به درون سینه‌ی خداوند درآیید” این عبارتی است که در انجیل نوشته شده… تنها امروز صبح بود که با نگاه به گنجشک‌ها، که در دسته‌های چندده‌تایی واردِ شاخ‌ و برگ‌های معطر زیزفون می‌شدند، بالاخره دریافتم منظور از سینه‌ی خداوند چیست و چه لذتی دارد روزی که به آن راه یابیم.»(۳۹)

«سالخوردگان، کتاب‌های مقدسی از جنس استخوان و تن‌اند. سالخوردگی، دهل تاب‌برداشته‌ی خداوند است.»(۴۰)

«لبخند امری مقدس است، به‌سان هر آن چیزی که پرسش را با جوابی عظیم‌تر پاسخ می‌گوید. من که شیفته‌ی تنهایی‌ام، می‌گویم که لبخند شگفت‌انگیزتر از هر چیز است. یکی از بزرگترین ظرافت‌های بشری است. تقریباً پیش‌آگهی از زندگی اخروی است، به سان گلی از عالم نهان. حتی تا بدان جا پیش می‌روم که می‌گویم زیباترینِ تمامی لبخندها، جز بر چهره‌ای تقریباً گرفته و منزوی نمی‌تواند نقش بندد. اما اگر به روی گهواره‌ها سر خم کنیم، هنوز می‌توانیم لبخند را بازیابیم. آدمیان هر اندازه هم که درنده‌خو باشند، هر بار که کودکی به دنیا می‌آید، لبخند پدیدار می‌گردد.»(۴۱)

«خداوند به همان راحتی به زمین می‌آید که موسیقی موزارت به آسمان می‌رود اما گوش شنیدن آن را نداریم.»(۴۲)

«اینجا و آن‌جا، به جستجوی شادی‌ای می‌رویم که همه جا خُرد شده است، و بازیگوشی گنجشک تنها شانس ما برای چشیدن طعم خداست که روی زمین پراکنده است.»(۴۳)

۵) زندگی آکنده از خدا زندگی مقرون به مراقبت و پرستاری است. خدا شکننده‌تر از آن چیزی است که گمان می‌کنیم و هرگونه غفلت و بی‌اعتنایی به شکستنِ حضور خدا در زندگی می‌انجامد. زندگی مایه‌گرفته از خدا ملازم حساسیت است. حساسیت به ارتعاش‌ها و لطافت‌ها. مراقبت از شکنندگیِ زیبایی و خوبی که جز با رفتاری ظریف ممکن نخواهد بود.

«خدا هم به اندازه‌ی شقایق‌ها شکننده است. شقایق‌هایی که انسان‌ها محض رضای خودشان، می‌خواهند بچینند.»(۴۴)

«ما تمامی لطافت‌های زندگی را قتل عام می‌کنیم، ولی زندگی دوباره سرشارتر از قبل می‌شود. در جنگ هیچ رازی پنهان نیست- ولی پرنده‌ای که من دیدم، در بیشه‌زار از نظر پنهان شد؛ درحالی که در میان تنه‌های به‌هم‌فشرده‌ی درختان می‌پرید، مرا مات و مبهوت کرده بود. سعی دارم چیزی را برای شما بازگو کنم که چنان شکننده است که می‌ترسم حتی با توصیف آن مخدوشش کنم. پروانه‌هایی هستند که نمی‌توان بدون شکستن بال‌های شیشه‌مانندشان لمسشان کنم.»(۴۵)

«خداوند را با کردار زشت در دل خود کشتن آسان‌تر از نابودکردن گنجشکی است و قلبش را شکستن ساده‌تر از پاره‌کردن صفحه‌ی کاغذی؛ حتی کودکان نیز این را می‌دانند.»(۴۶)

«شاید خدا فقط نشانه‌ی حساس بودن ماست، باریک‌ترین رشته‌ی عصبی‌مان، سیمی از طلا به ضخامت یک هزارم میلیمتر. سیمی که در برخی پاره شده و در برخی دیگر با تمام قدرت مرتعش می‌شود.»(۴۷)

امور روزمره، عادی و زمینی وقتی با کمال، آرامش، تأنی و ظرافت انجام ‌گیرد، می‌تواند ما را بهره‌مند تجربه‌ا‌ی متعالی کند:

«شاید زندگی معنوی چیزی جز زندگی مادی نیست که با مراقبت، آرامش و کمال انجام می‌پذیرد: آنگاه که نانوا کار طبخ نان را در کمال دقت انجام می‌دهد، خدا در نانوایی حضور دارد.»(۴۸)

«هنگامی که ترز داویلا(۱۵۸۲-۱۵۱۵- راهب و دین‌شناس اسپانیایی) برای خواهران روحانی خود غذا تهیه می‌کرد، مراقب پخت خوب غذا بود و هم‌زمان افکار حیرت‌آوری در مورد خداوند به ذهنش خطور می‌کرد. در این حالت، آن هنر زندگی را به اجرا در می‌آورد که بس والاست: لذّت‌بُردن از آنچه ابدی است هنگام مراقبت از آنچه فانی است.»(۴۹)

زندگی معنوی و الوهی زندگی آکنده از «توجه»، «حضور قلب»، «ظرافت» و «مراقبت» است.

۶) زندگی آکنده از خدا زندگیِ پذیرا و باز است. زیستن در انتظاری گشوده برای دریافت نور و پذیرش رضایتمندانه‌ی زندگی. انتظار و گوش‌به‌زنگی برای دریافتنِ نازک‌ترین‌ اشاره‌های نور و آواهای لُطف:

«از من نپرسید که منتظر چه هستم؟‌ جوابش را نمی‌دانم فقط مطمئنم که تمام فرزانگی مکتوب دنیا هم درد مرا دوا نمی‌کند. من منتظر چیزی هستم بزرگتر از آنکه قابل نوشتن باشد.»(۵۰)

«چه چیزی به شما زندگی می‌بخشد؟‌… همه چیز. هر آنچه من نیست و مرا روشن می‌کند. تمام آن چیزهایی که نمی‌دانم و منتظرشان هستم… انتظار هیچ‌چیز را غیر از آنچه غیرمنتظره است نکشیدن. این دانش من از دوردست می‌آید. دانشی که دانش نیست، بلکه یک اعتماد است، زمزمه است و ترانه. این دانش را از تنها استادی که داشته‌ام فراگرفته‌ام: از یک درخت. از تمامی درختان در شبِ ذوق‌زده. آن‌طور که آن‌ها هر لحظه را طالعی سعد می‌انگارند، خود به من آموزش می‌دهد. تلخی باران، جنون خورشید، همه چیز آن‌ها را سیراب می‌کند. دغدغه‌ای ندارند و خصوصاً دغدغه‌ی معنا را. با انتظاری نورانی و لرزان، انتظار می‌کشند. تا بی‌نهایت‌‌‌‌…»(۵۱)

«من همیشه به چیزهای بزرگ امیدوارم. نمی‌دانم چیستند، ولی با شکیبایی منتظرشان هستم. ممکن است پیشتر آمده باشند، بی‌اینکه متوجهشان شده باشم. روح من مانند سگی منتظر در برابر چمنزاری در کمین شکاری نزدیک و نامریی است. بی‌شک هیچ‌گاه چیزی شکار نمی‌کنم، هیچ طعمه‌ای. تنها، باور به این نکته کافی است که چیزی بزرگ‌تر از «زندگی» از برابرم عبور کرده و به آن اهمیت و نوری چنان ناب بخشیده است که گاه بی‌رحم می‌نماید.»(۵۲)

«قدیس بودن چیزی نیست که ما تصور می‌کنیم. امروز گروهی از پامچال‌ها را دیدم که در هوای آزاد سخن می‌گفتند و از حرف‌هایشان نیایشی برساخته بودند که مستقیماً به آسمان می‌رفت. قلبشان بر روی باران، خشک‌سالی و حتی چیده شدن باز بود. انتخاب نکردن پیش‌آمد‌ها روش بی‌عیب و نقص‌شان برای قدیسه‌شدن به شمار می‌رفت.»(۵۳)

در نگاه کریستین بوبن، «اعتقاد» نمی‌تواند خدا را در مویرگ‌های زندگی ما جاری کند. تنها کسانی که با خلوص و حضور کودکانه، عشقی نثارکننده، سادگی و شفافیت، توجه و مراقبت، گوش‌به‌زنگی و انتظار، و آمیزگاری با زیبایی به زندگی خویش غنا می‌بخشند، قادر خواهند بود میزبان خدا باشند.

کریستین بوبن می‌گوید ما باید طوری رفتار کنیم که انگار خدایی وجود دارد. اهمیتی ندارد که آیا در حقیقت، خدا وجود دارد یا نه. مهم این است که ما از ژرفنای قلب‌مان او را بخواهیم و صدا بزنیم:

«خداوند نام جایی است که غفلت هرگز تاریکش نمی‌کند، نام یک فانوس دریایی در کرانه‌ها. و شاید آن مکان خالی باشد و شاید این فانوس همواره رها شده باشد اما این هیچ اهمیتی ندارد. ما باید طوری رفتار کنیم که انگار این مکان اشغال است، ‌انگار کسی در فانوس ساکن است. بیایید به کمک خدا بیاییم، روی صخره‌اش و هر چهره را تک‌به‌تک و هر موج را تک‌به‌تک و هر آسمان را صدا بزنیم. بی‌آن‌که حتی یکی را فراموش کنیم.»(۵۴)

«قدیسان می‌گویند ما صدا می‌زنیم، ما آنی را که در کرانه‌ی دیگر قلبمان ایستاده صدا می‌زنیم و هرگز نمی‌دانیم آیا ما را خواهد شنید؟ حتی نمی‌دانیم کسی آنجا هست یا نه.»(۵۵)

چرا باید به گونه‌ای رفتار کنیم که گویا خدا وجود دارد؟ بوبن پاسخ می‌دهد:

«هیچکس نمی‌تواند همه‌‌ی چیزهای دنیا را به دیگری بدهد‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌، هیچکس برای هیچکس کافی نیست‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌. هیچکس خدا نیست‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌.»(۵۶) و «هیچ‌کس دیگری نمی‌تواند جای خالی «خدا» را پر کند.»(۵۷)

.


.

ارجاعات:

۱_ تصویری از من در کنار رادیاتور، ‌‌‌کریستین بوبن، ترجمه منوچهر بشیری راد، نشر اجتماع، ۱۳۸۶٫

۲_ قاتلی به پاکی برف، ‌‌‌کریستین بوبن، ترجمه فرزانه مهری، نشر ثالث، ۱۳۹۳٫

۳_ جشنی‌بر بلندی‌ها، ‌‌‌کریستین بوبن، ترجمه‌ی دل‌آرا قهرمان، نشر پارسه، ۱۳۹۴٫

۴_ اسیر گهواره، کریستیان بوبن، ترجمه مهوش قویمی، نشر آشیان، چاپ اول، ۱۳۸۷٫

۵_ رستاخیز، کریستین بوبن، ترجمه‌ی سیروس خزائلی، نشر صدای معاصر، چاپ دوم، ۱۳۸۸٫

۶_ زندگی از نو، ‌‌‌کریستین بوبن، ترجمه ساسان تبسمی، نشر باغ نو، چاپ چهارم، ۱۳۸۷٫

۷_ همان.

۸_ ایزابل بروژ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌، ‌‌‌کریستین بوبن‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌، ترجمه مهوش قویمی‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌، انتشارات آشیان‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌، چاپ سوم‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌، ۱۳۸۵٫

۹_ رفیق اعلی‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌، ‌‌‌کریستین بوبن‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌، ترجمه پیروز سیار‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌، نشر طرح نو‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌، ۱۳۸۴٫

۱۰_ لباس کوچک جشن‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌، ‌‌‌کریستین بوبن‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌، ترجمه مژگان صالحی‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌، نشر باغ نو‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌، چاپ سوم‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌، ۱۳۸۷٫

۱۱_ رفیق اعلی‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌، ترجمه پیروز سیار‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌.

۱۲_ شش اثر، کریستین بوبن، ترجمه‌ی مهتاب بلوکی، نشر نی، چاپ دوم، ۱۳۹۲٫

۱۳_ همان.

۱۴_ زندگی از نو، ‌‌‌ترجمه ساسان تبسمی.

۱۵_ ویرانه‌های آسمان، کریستین بوبن، ترجمه سید حبیب گوهریان و سعیده بوغیری، نشر رادمهر، چاپ اول، ۱۳۹۳٫

۱۶_ نور جهان، ‌‌‌کریستین بوبن، ترجمه‌ی پیروز سیار، نشر آگه، ۱۳۸۵٫

۱۷_ همه گرفتارند‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌، ‌‌‌کریستین بوبن‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌، ترجمه نگار صدقی‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌، نشر ماه ریز‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌، چاپ سوم‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌، ۱۳۸۶٫

۱۸_ فرسودگی‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌، ‌‌‌کریستین بوبن‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌، ترجمه‌‌ی پیروز سیّار‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌، انتشارات آگاه‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌، چاپ سوم‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌، ۱۳۸۵٫

۱۹_ نور جهان، ترجمه‌ی پیروز سیار.

۲۰_ زن آینده‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌، ‌‌‌کریستین بوبن‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌، ترجمه مهوش قویمی‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌، انتشارات آشیان‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌، چاپ سوم‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌، ۱۳۸۴٫

۲۱_ نور جهان، ترجمه‌ی پیروز سیار.

۲۲_ رفیق اعلی‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌، ترجمه پیروز سیار‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌.

۲۳_ نور جهان، ترجمه‌ی پیروز سیار.

۲۴_ جشنی‌بر بلندی‌ها، ترجمه‌ی دل‌آرا قهرمان.

۲۵_ زندگی از نو، ‌‌‌ترجمه ساسان تبسمی.

۲۶_ ویرانه‌های آسمان، سید حبیب گوهریان و سعیده بوغیری.

۲۷_ رستاخیز، ترجمه‌ی سیروس خزائلی.

۲۸_ شش اثر، ترجمه‌ی مهتاب بلوکی.

۲۹_ نور جهان، ترجمه‌ی پیروز سیار.

۳۰_ همان.

۳۱_ ویرانه‌های آسمان، ترجمه سید حبیب گوهریان و سعیده بوغیری.

۳۲_ رفیق اعلی‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌، ترجمه پیروز سیار‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌.

۳۳_ بهُت، ترجمه بنفشه فرهمندی، نشر کتاب پارسه، چاپ اول، ۱۳۹۶٫

۳۴_ ویرانه‌های آسمان، ترجمه سید حبیب گوهریان و سعیده بوغیری.

۳۵_ ابله محله‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌، ‌‌‌کریستین بوبن‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌، ترجمه مهوشی قویمی‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌، انتشارات آشیان‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌، چاپ پنجم‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌، ۱۳۸۶٫

۳۶_ نور جهان، ترجمه پیروز سیار.

۳۷_ همان.

۳۸_ بهت، ترجمه بنفشه فرهمندی.

۳۹_ رستاخیز، ترجمه‌ی سیروس خزائلی.

۴۰_ ویرانه‌های آسمان، ترجمه سید حبیب گوهریان و سعیده بوغیری.

۴۱_ نور جهان، ترجمه‌ی پیروز سیار.

۴۲_ شش اثر، ترجمه‌ی مهتاب بلوکی.

۴۳_ همان.

۴۴_ مسیح در شقایق، کریستین بوبن، ترجمه‌ی نگار صدقی، نشر مشکی، چاپ پنجم، ۱۳۹۳٫

۴۵_ بهت، ترجمه بنفشه فرهمندی.

۴۶_ رستاخیز، ترجمه‌ی سیروس خزائلی.

۴۷_ قاتلی به پاکی برف، ‌‌‌ترجمه فرزانه مهری.

۴۸_ نور جهان، ‌‌‌ترجمه‌ی پیروز سیار.

۴۹_ شش اثر، ترجمه‌ی مهتاب بلوکی.

۵۰_ مسیح در شقایق، ترجمه‌ی نگار صدقی.

۵۱_ شش اثر، ترجمه‌ی مهتاب بلوکی.

۵۲_ رستاخیز، ترجمه‌ سیروس خزائلی.

۵۳_ همان.

۵۴_ جشنی‌بر بلندی‌ها، ترجمه‌ دل‌آرا قهرمان.

۵۵_ همان.

۵۶_ دیوانه‌وار‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌، ‌‌‌کریستین بوبن‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌، ترجمه مهوش قویمی‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌، انتشارات آشیان‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌، چاپ سوم‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌، ۱۳۸۴٫

۵۷_ بخش گمشده، کریستین بوبن، ترجمه‌ی فرزانه مهری، نشر ثالث، ‌۱۳۹۳٫

.


.

خدا و امر متعالی در نگاه کریستین بوبن

نویسنده: صدیق قطبی

.


.

170 نظر برای “خدا و امر متعالی در نگاه کریستین بوبن

  1. سلام: من این قلم قطبی را که انچنان می نویسد درانسان حالتهای از آرزو در کنار محبوب را بر می انگیزد دوست دارم .واقعا جای تحسین است. متشکرم

    1. آیا صدا نت می تواند موضعی مشخص و دارای نام شناخته شده را بعنوان سلیقه و خط مشی خود به مخاطبین معرفی کند.
      تصور من این است که پاسخ منفی است.
      منتظر پاسخ.

  2. من ناقد این مقاله هستم و امیدوارم اقای قطبی آن را منتشر کنند ، چون قبلا نقدی بر نوشته ای از اقای قطبی نوشتم که منتشر نشد . در صورت انتشار ، حذف این تکه بلااشکال است .

    ایرادات نظریه بوبن :
    ۱- توسع معنایی بیهوده : بوبن آنقدر به واژه “خدا ” توسع معنایی میدهد که هر چیز خوبی میشود خدا . اشکال این توسع معنایی آنست که انگاه “خدا ” نه یک موجود ( متشخص یا نامتشخص ) ، که مجموعه ای از ارزشهاست . مثلا اخلاق یعنی خدا ، عشق یعنی خدا ، ساده زیستی یعنی خدا . حال میپرسیم فایده این کار ( جابجایی ) چیست ؟ آیا چیز اضافه ای گیر ما میاید ؟ پاسخ روشن است : نه ! این توسع معنایی هیچ فایده ای ندارد ، و بلکه ضرر دارد . چرا که ” معنا ” را از گرانیگاه و محل اصلی خودش خارج کرده ، و مخل وضوح معنایی است .

    ۲- توسل به فهم کودکانه : اینکه باید کودک شویم و دنیا را کودکانه بفهمیم ، دقیقا یعنی چه ؟ آیا باید عقل و منطق را رها کرده و احساسات را مبنای زندگی قرار دهیم ؟ قطعا چنین کاری غلط است . مسیحی احساس میکند که مسیحیت درست است ، سنی و شیعه و یهودی و غیره نیز هکذا . داعشیان نیز هکذا ! حال پرسیدنی است که جایگاه درست احساس کجاست ؟ جایگاه درست احساس ” اخلاق و معنویت” است ، و نه انتولوژی و معرفتشناسی . خدا یک مقوله انتولوژیک است . فروکاهی خدا به اخلاق و معنویت ، هم غلط است و هم ناشدنی . توسل به فهم کودکانه ، بی شباهت به تجربیات عرفانی نیست . مثلا وقتی یک مرتاض روزهای متمادی غذا نمیخورد ، نمیخوابد ، و در انزوا به سر میبرد کارکرد طبیعی مغزش مختل میشود و معروض تصوراتی غیر طبیعی میشود ، و بعد تصور میکند دچار تجربه عرفانی !!! شده .

    ۳- اگزیستانسیالیسم غیر تحلیلی / غیر علمی / بی عمق : نهضت ” روانشناسی انسان گرا ” یک رویکرد اگزیستانسیالیستی است و مازلو ، کارل راجرز ، ویکتور فرانکل از چهره های مشهور انند . مراد من از ذکر این نهضت آنست که با شعرسرایی کاری از پیش نمیرود . مراد من این نیست که خودمان را محصور ضوابط علمی کنیم . مراد من انست که هر حرف قشنگی “عمیق و دقیق و درست و به دردبخور ” نیست .

    ۴- فهم اشتباه از عشق : جناب بوبن گفته است : «مسئله‌ی عشق، پاسخی ندارد. نه اینکه مسئله‌ی پیچیده‌ای باشد؛ نه، موضوع این است که عشق یک مسئله نیست، فقط حقیقتی است بدیهی»
    «از شما می‌پذیرم که عشق امری درک‌ناشدنی است. اما آنچه درکش محال باشد، زیستنش بس ساده است.»(۹)

    – اتفاقا “عشق ” نه بدیهی است و نه ساده . عشق یک توهم است . لابد شنیده اید که گفته شده ” وصال قاتل عشق است ” . البته باید اعتراف کنم برای خود من هم ” عشق ” ( منظور عشق به جنس مخالف است ) هنوز ابهاماتی دارد ، ولی به قطع و یقین برایم مسلم است که عشق انسانی ناممکن است . اگر مراد از عشق این باشد که یک شخص مفروض به زندگی شما معنا دهد ( بشود معنای زندگی شما ) ، چنین چیزی محال است . مگر آنکه معنای وجودی شما خلاصه شود در لذات جسمانی و شهوانی . شاید پرسیده شود ” عشق به انسانها ” چه ( تلاش برای بسط عدالت و ازادی و….) ؟ من خواهم گفت اینها همه مصداق ترحم و دلسوزی و شفقت است ، و نه عشق !

    ۵ – در پایان مایلم پرسشی را مطرح کنم : اصلا بیایید فرض کنیم خدا هست . اصلا فرض کنید وجود او برای ما بدیهی تر از وجود خودمان باشد . حال میپرسم ” معنا آفرینی ” چنین خدایی چیست ؟ لابد توجه دارید که منظور ما یک معنای روانشناختی است و نه یک معنای وجودشناختی ( انتولوژیک ) . من معتقدم خدای انتولوژیک مطلقا فاقد معنادهی/ معناآفرینی است . پاسخ این پرسش ارجاع به مولوی و امثال ذلک نیست . پاسخ این پرسش اینست که ” معنادهی جناب خدا ” در اکنون زندگی ما چیست ؟

    1. بسیار عالی بود نقدتان.
      نمی دانم چرا هر چند وقت یکبار سر و کله این اگزیستانسیالیست های دینی دوباره تکرار می شود و حرف های تکراری اسلافشان را تکرار می کنند با این که نتیجه آن را می بینیم
      تهی شدن دین از معنای پیشین آن و تبدیل شدن به نوعی روان درمانی.
      دقیقا پروژه ای که استاد ملکیان دنبال می کنند.
      یا کسان دیگری که دیده ام و می خواهند اعتقاد به خدا را تبدیل کنند به امید. امید به این که این جهان کر و کور نیست و در پس این بیابان بی انتها معنایی وجود دارد صرفا همین.
      غافل از این که این روش خدا را به شکلی روان درمانی در کنار سایر روان درمانی ها تبدیل می کند و از آنجایی که روان درمانی های موفق دیگری نیز وجود دارند، خدا در معرض رقابت و سپس حذف قرار می گیرد. این بلاییست که اگزیستانسیالیسم معنوی یا دینی سر مفهوم خدا می آورد.
      اما در جهانبینی اصیل دینی، خدا مترادف حقیقت و غایت است که زندگی را شکل می دهد و زندگی فرد باید مشروعیتش را از آن بگیرد(با تمام اجزایش اخلاق ، معنویت و سبک زندگی).
      در پاسخ به آن دوست عزیز دین این طوری به زندگی معنا می دهد. با فراهم کردن یک روایت که در آن فرد سرپرستی به نام خدا دارد که او را با اراده ای آفریده و اکنون باید درون این روایت زندگی کند و در هماهنگی با آن باشد.
      هر کس می تواند روایت دیگری را انتخاب کند.
      نیچه اراده قدرت را روایت خود انتخاب کرد و کسی دیگر چیز دیگری. اما از لحظه ای که کسی یک روایت دینی را پذیرفت آنوقت مشخصا معنای زندگی اش ، یعنی جهتی را که باید به سوی آن حرکت کند را درمیابد.
      البته این معنا از دست خدای دئیست ها و معنویت گرایان برنمیاید زیرا خدای آن ها روایتی ندارد گوشه ای ایستاده و جهان را نظاره می کند اما خدای ادیان فعال است و وحی می فرستد و قصه می گوید و مشروعیت می دهد.

    2. البته که خدای تنها فارغ از تاریخ و زبان بسته نمی تواند به زندگی معنا دهد.این خداییست که گروهی از فلاسفه ساخته اند مانند کانت و در ایران ملکیان که در نهایت به آتئیسم ختم می شود احتمالا ششمین دوره فکری ایشان.
      این امر که خدا توانایی معنادادن را از دست داده است به همین مسئله بی تاریخ شدن بر می گردد. خداوند در گذشته با میانجی گری قصص دینی و سنت فکری دینی و سنت اخلاقی و عملی دینی به زندگی معنا و مشروعیت می داد. اکنون اگر کسی خدا را بدون این ها بخواهد مانند این است که یک بی خبر از ریاضیات دنبال اثبات نسبیت عام باشد.
      هر کلمه ای حتی خدا بدون توجه به بافت آن و تاریخش بی معنی می شود

    3. ” معنا ” را از گرانیگاه و محل اصلی خودش خارج کرد ”
      بفرمایید چرا گرانیگاه مورد نظر شما مکان اصلی است. دلیلی که این جابجایی به ادعای شما صورت می پذیرد نیاز به تبیین است. که زیبایی و یا اخلاق به خودی خود فاقد آنست.

    4. معنا دهی خدا از لحاظ روانشناسی مورد تایید روانشناسان است. افراد دیندار دارای امید به زندگی و نگاه مثبت به جهان هستند. معنا دهی به زندگی از لحاظ روانشناسی ایجاد هدف برای زمان کهنسالی است. امید به دریافت پاداش اعمال، امید به برقراری عدالت در جهان و مجازات افرادی که فرد قادر به طلب حق خود از آنان نیست.این ها بسیار بزرگتر از آن است که شما می خواهید.

    5. با سلام
      من گمان می کنم قبل از اینکه شما وارد معناداری انتولوژیک خدا و یا هر موجود دیگری بشوید، به این نکته توجه کنید که معناداری چیست که به قول شما جناب خدا چه معنایی به زندگی می دهد؟
      اگر می خواهید از خدا بگریزید باکی نیست اما لازم نبود آسمان را به زریسمان بدوزید تا این جملۀ آخر را بگویید.

  3. معنایی که خدا میتواند به زندگی بدهد تعالی است. تعالی به معنای والایی والا رفتن از سطح ماده. اگر واقعا هستی فقط شامل ماده باشد و اصل وجود ما چیزی غیر از سلولهایی که بصورت تصادفی شکل گرفته اند نباشد و حتی احساسات و افکار ما صرفا حاصل پالسهای الکتریکی بین نورونها باشد برای زندگی و بخصوص برای ارزشهای اخلاقی چه معنای معقولی میتوان تصور کرد؟ من هم با نگرش این مقاله به خدا مخالفم. خدا در فلسفه اسلامی معنای بسیار بسیار بلندتری دارد که استدلال نیرومند فلسفی هم پشت آن هست. خدای عارفان و فیلسوفان مسلمان یعنی هستی حقیقی . بهترین مثال برای نسبت خدا و موجودات ذهن و تصاویر ذهنیست . در عالم ذهن جز ذهن نیست و تصاویر ذهنی هیچ نیستند جز تجلی اراده ذهن و وجود آنها مستقل از ذهن نیست و اصلا وجود حقیقی هم رتبه ی خود ذهن ندارند هستی حقیقی هم خداست و مخلوقات تماما تجلی اراده اویند و وجود مستقل ندارند و همان وجود عاریتی و آویزان هم هم رتبه وجود او نیست. واضح است اگر نگرش انسانی به تمام هستی و بویژه خودش اینچنین باشد و وجود خود را عین اتصال دائمی به وجود حقیقی متعالی و مطلق و بی نهایت ببیند ( مثل اتصال بی واسطه تصاویر ذهنی به خود ذهن ) زیستن و بودن برایش رنگ دیگری خواهد داشت. سر شور و هیجان و شادکامی عارفانی همچون مولوی لمس و مشاهده این حقیقت عظیم است.

  4. هیچ خدایی وجود ندارد خدا یک موجود خیالی هستش که توسط انسان های که هیچ توضیح علمی برای پدیده های طبیعی نداشتن ساخته شد

    1. اگر موضع شما این باشد آن گاه شما قادر به تبیین وجود نیستید ، شما قادر به تبیین خلقت و یا هر توصیفی که از هستی دارید نیستید.
      بفرمایید وجود چیست تا ببینید که موضع شما چقدر سست است.

    2. مانند ماده هایلی اگر نه لطفا آن را توصیف بفرمایید و شواهد تجربی و یا برهان عقلی اقامه بفرمایید.
      سپس بایست بگویید چرا فرض پدید آمدن جهان از ماده هایلی بپذیریم و فرق آن با نظریه خلقت بوسیله خدا که امکانات بیشتری در اختیار می گذارد و نظریه موفقی است چیست؟

    3. مگر تبیین علمی موفق است؟ اگر این تصور را دارید پاسخ بفرمایید تا متوجه شوید که در اشتباهید.

    4. تاریخ علم را مطالعه بفرمایید هیچ کدام ار تبیین های علمی موفق نبوده و همگی به شکست انجامیده.
      اگر تبیین علمی خود را را در چارچوب تجربه و مادی انگاری محصور کند مانند دوهزار و اندی سال گذشته باز شکست می خورد و کنار گذاشتن فلسفه علم فیزیکالیست هم عقلانی و هم تجربی تجربی است.

    5. رو قیامت شو قیامت را ببین

      مسئله تجلی و تشبیه و تنزیه را در آثار عرفان نظری و تصوف مطالعه کنید شاید یافتید آنچه را که منکرید

  5. این جزمیت شما نشان ناآگاهی شماست. پیامبر ملحدان هیوم است اگر هم میخواهید منکر خدا باشید منکر منطقی باشید همچون هیوم. هیوم برای رد خدا علیت را رد میکند چون بخوبی میفهمد که پذیرفتن علیت مستلزم پذیرفتن خداست. اما نتیجه کارش به قول راسل درافتادن به شکاکیت مطلق و بن بستی است که هیچ راه خروجی از آن در فلسفه اش وجود ندارد. کانت که بشدت متاثر از هیوم بود کوشش کرد مشکل علیت را به شیوه خودش حل کرد باز هم دچار تناقض شده است در باب علیت ( از یک سو علیت را جزئی از ساختار ذهن میداند و از سویی دیگر پدیدارهای ذهنی را معلول وجود حقیقی خارج ذهن) . پذیرفتن علیت مستلزم پذیرفتن علت متعالی برای کل هستی است و رد علیت به لحاظ منطقی بسیار مشکل و مستلزم شکاکیت و ایده آلیسم مطلق

  6. من هم علیت رو رد نکردم بلکه گفتم که علت تشکیل جهان چیزی خارج از این جهان نیست و همه چیز را بر اساس پدیده های طبیعی می توان توضیح داد یهنی این که خدایان همان ذرات بنیادی هستند

  7. هیچ دلیل فلسفی برای اثبات خدا وجود ندارد تمامی دلایل اثبات خدا فرو ریخته اند خدا را فقط براساس ایمان بصورت دربسته میتوان پذیرفت قانون علیت فقط در جهان مادی میتواند برقرار باشد که البته انهم از طریق استقرا بدست امده است واستقرا تولید معرفت یقینی نمیکند

    1. ۱٫ پس چرا علیت را قبول دارید؟ شما از قانون علیت نام می برید. اگر می توانید علیت را اثبات کنید .

    2. شما برای این ادعا بایست استدلال ارائه بفرمایید که نکرده اید. ادعا بدون استدلال که حجتی نیست.
      دوم، شما به آداب سخن منطقی و عقلانی بایست متعهد شوید که نیستید. مواضع مونین بایست ارائه و ردّ شود. توی هوا حرف زدن و ادعا کردن که ارزشی ندارد. احساس و طرفداری است.

  8. جناب محمد شما گفته ای : ” معنایی که خدا میتواند به زندگی بدهد تعالی است. تعالی به معنای والایی والا رفتن از سطح ماده. ”

    – جناب محمد گرامی همچنان که قبلا هم گفتم سخن قشنگ زدن راحت است . شما باید بگویید ” تعالی ” یعنی چه ؟

    – اگر منظور شما از “تعالی ” تعالی اخلاقی باشد ، باید خدمت شما عرض کنم اخلاق هیچ ربطی به خدا ندارد . خود متکلمین شیعه به حسن و قبح ذاتی اخلاق معتقدند . یعنی چی ؟ یعنی چه خدا باشد و چه خدا نباشد ظلم به دیگران بد است . چه خدا باشد و چه نباشد کمک به دیگران خوب است . بنابراین اخلاق هیچ ربطی به خدا ندارد . حال بگذریم که عده ای معتقدند اعتقاد به خدا مخرب اخلاق است . چرا ؟ به دو جهت :

    ۱ – تبدیل اخلاق به تجارت ( که در نص صریح قران معامله با خدا وجود دارد یا اَیُّهَا الَّذینَ آمَنُوا هَلْ اَدُلُّکُمْ عَلَى تِجارَه… ) : من به دیگران کمک میکنم چون بهشتی هست ، چون جناب غلمان ( پسران خوشگل ؟؟!!!) و سرکار حوری و …. وجود دارد . حتا اگر شما انسان مخلصی باشید ، به هر حال هماره در ذهنتان این هست که اعمال خوب ، به نحوی از انحا ء محاسبه میشوند . بیهوده نیست که یکی از چریکهای قدیمی به یک چریک مسلمان گفته بود : ارزش کارهای ما ( بزعم خودشان رهایی خلق و این داستانها ) ضر بدر هزار محسوب میشوند ، چون برای ما هیچ اینده و حساب پس اندازی متصور نیست .

    ۲- تبدیل دنیا به یک جوک : مثلا شما تصور کن کسی در چاه افتاده و شما میتوانی کمکش کنی . ولی کمک کردن شما یک جوک است ، یک عمل غیر جدی و شبه بازی است . چرا ؟ چون اگر خدا خواسته باشد ، آن فرد از چاه بیرون میاید ، و اگر خدا نخواسته باشد بیرون نخواهد امد ، ولو تخصص شما بیرون اوردن افراد از چاه باشد ، ولو هزاران نفر هم به کمک شما بیایند . اعتقاد به خدا ، یعنی کل دنیا را یک بازی و جوک دین . اعتقاد به خدا جدیت زندگی را میستاند . حالا شما میتوانی توجیه کنی و بگویی ما وسیله ایم و امثال ذلک … ، ولی لب و مغز حرف همان بود گه گفتم . زندگی مطلقا هیچ جدیتی نخواهد داشت .

    شما گفته ای : ” اگر واقعا هستی فقط شامل ماده باشد و اصل وجود ما چیزی غیر از سلولهایی که بصورت تصادفی شکل گرفته اند نباشد و حتی احساسات و افکار ما صرفا حاصل پالسهای الکتریکی بین نورونها باشد برای زندگی و بخصوص برای ارزشهای اخلاقی چه معنای معقولی میتوان تصور کرد؟ ”

    – ببینید ما یک اشتباه یا مغالطه ای داریم بنام مغالطه منشا ء . یعنی چی ؟ مثلا اگر کسی بگوید منشاء انسان میمون است ، پس انسان چیزی نیست جز میمون ، دچار مغالطه منشاء شده است . در باب منشاء اخلاق مباحث بسیاری هست و مثلا در روانشناسی تکاملی اخلاق را یک مکانیسم بقا میدانند . یعنی اگر همکاری بین گونه هایی از حیوانات نبود منقرض میشدند . من شخصا معتقدم ” اخلاق ” انسانی در سیر تکاملی خودش ، از اهدافی مثل بقای فیزیکی صرف گذشته است ، ولی در عین حال معتقدم وجوه متعالی اخلاق و معنویت کماکان کارکرد های معطوف به بقا داشته است . مثلا کارکرد دین این بوده که به زندگی ما مزه بدهد ، رنجها را بهتر تحمل کنیم ، امیدوار باشیم ، امید به جاودانگی داشته باشیم ، از انگیزه های معنوی شور و شادی و هدفمندی کسب کنیم و امثال ذلک . قطعا علت پیدایش و پایداری دین کارکرد داشتن آن بوده است . بنده هم ارزو میکنم ایکاش خدایی بود ، و ایکاش باور به جناب خدا هفت خوان رستم نبود . بگذریم که بعد از گذر از هفت خوان هم خدایی نیافتیم .

    خلاصه بگویم : اگر خدایی وجود داشت ، مسئله ای بنام اثبات خدا ( از جاش ) بلاموضوع بود . اگر خدا وجود داشت اینقدر ضعیف نبود که نتواند راحت ( مثل اب خوردن ) وجودش را برای همه اثبات کند .

    شما گفته ای : ” خدای عارفان و فیلسوفان مسلمان یعنی هستی حقیقی . بهترین مثال برای نسبت خدا و موجودات ذهن و تصاویر ذهنیست …”

    – مثال قشنگی است ، ولی از این مثالها هیچ اثباتی در نماید . اثبات نیاز به مقدمات و سپس استخراج نتیجه از مقدمات دارد . این سخن شما صرفا و صرفا یک مثال است و بس .

    1. ” تبدیل اخلاق به تجارت ”
      آقای منوچهر در نظر دادن راجع به یک نگاه بایست به آن وفادار بود بایست آن را کامل فهمید. شما یک جزء را گرفتید و اسلام را تحریف کرده اید. تجارت برای افراد تاجر با خداست. اسلام درجات مختلفی دارد و تجارارت با افراد تجارت پیشه نقطه قدرت اسلام است.
      منتظر پاسخ

  9. آقا سعید شما بهتر است بجای غوطه ور شدن در کتب فیلسوفان مسلمان مقداری در زمینه علم جدید و فلسفه تحلیلی مطالعه کنید مبنای فلسفه اسلامی فلسفه یونان هست که آن هم بر مبنای طبیعیات ارسطو هست . ناکارآمدی فیزیک ارسطویی توسط علم جدید به عینه ثابت شده است من شما را به کتاب تاریخ تحلیلی انتقادی فلسفه اسلامی تالیف دکتر سید یحیی یثربی ارجاع می دهم ایشان در این کتاب نقد های بنیادینی بر فلسفه اسلامی وارد دانسته اند

    1. آقا بیژن شما هم بهتر است خود فلسفه تحلیلی را بدون پذیرش و انتقادی مطالعه کنید. یا فلسفه زبان مطرح در فلسفه تحلیلی و متافیزیکی که در تحت آن جاری است عقلانی است؟
      منتظر پاسخ

  10. آقای بیژن ذرات بنیادی نمیتوانند علت نهایی باشند ذرات بنیادی یا هر چیز مادی دیگری محدود و حادث است و حادث خود نیازمند علت است. طبیعیات ارسطو ربطی به علیت ندارد طبیعیات ارسطو همان عناصر اربعه هستند که خرافه ی محض است. اساس فلسفه اسلامی بر فلسفه ارسطوست نه بر فیزیک ارسطویی . فلسفه بر خلاف علوم تجربی لزوما با گذر زمان پیشرفت نمیکند و فلسفه های جدید لزوما درست تر از فلسفه های قدیم نیست برای مثال مقایسه کنید ترهات کسی مثل فوکو را که بطلان تقریبا همه نظراتش اثبات شده ( فوکو علوم تجربی را ایدئولوژی و بنابراین بی اعتبار میدانست اصلا کشنده بودن ویروس ایدز را قبول نداشت و آخر سر هم در اثر همان ویروس ایدز که بواسطه ی همجنس بازی گرفته بود مرد) با اسوه ی خرد و فرزانگی سقراط حکیم. مضافا اینکه اصلا مسئله علیت اختصاصی به فلسفه ارسطو ندارد .هیوم و کانت دو تن از بزرگترین فیلسوفان تاریخ هستند که تلاش زیادی برای رد منطقی علیت کرده اند و هیچ ربطی به ارسطو ندارند. لایب نیتس هم که علیت را کاملا پذیرفته و نتایجی کمابیش مشابه فیلسوفان اسلامی بدست آورده فیلسوف بزرگ بعد از رنسانس است که او هم ربطی به ارسطو ندارد. قیاس گرفتن آقای یحیی یثربی با ابن سینا و صدرا هم که خنده دار است. آقای یثربی رشتشان ادبیات بوده و از چند مصاحبه ای که از ایشان خواندم به نظر نمیرسید که اصلا مفاهیم اساسی فلسفه را بدرستی فهمیده باشند. آب را باید از سرچشمه برداشت.

  11. آقای حجت جانان و آقای منوچهر گرامی ( گویا مرا به اشتباه محمد خوانده اید) تصویر یک گل سرخ را در ذهنتان مجسم کنید. چند ثانیه ای این تصویر را در ذهنتان نگه دارید و بعد رها کنید. این تصویر معلول اراده ی شما و ذهن شماست. علیت یعنی همین. آیا در اینجا ماده ای در کار بود؟ آیا شما قبلا بارها تصویر گل سرخ در ذهنتان مجسم کرده بودید و با تجربه و استقرا دریافتید که علت وجود این تصویر ذهن شماست و نه مثلا پر زدن کلاغ؟ بنظر نمیرسد چنین باشد شما ربط علی و معلولی بین ذهن و تصویر را بصورت روشن و بیواسطه و بدون شک و شبهه ( بقول فیلسوفان با علم حضوری نه حصولی) دریافته اید. آنچه که حجت جانان گرامی میگوید همان رای هیوم است و بنده عرض کردم که چه مشکلات عظیمی بر آن مترتب است. ( البته این کشف بنده نبوده !!! و حتی راسل هم که کمابیش با هیوم همدل است تصریح کرده به این مسئله. همینطور تناقض کانت در باب علیت را اولین بار گویا شوپنهاور بیان کرده که خود او هم بسیار متاثر از کانت است) امیدوارم پاسخ خط آخر جناب منوچهر روشن شده باشد. بله با یک مثال بلکه با ۱۰۰۰ مثال هرگز چیزی اثبات نمیشود اما این مثالی از علیت حقیقی و علت تامه بود یعنی بوجود آوردن چیزی از هیچ. اگر جهان خالقی داشته باشد چون جهان را از هیچ بوجود آورده پس باید اراده او علت تامه جهان باشد پس همه چیز باید تجلی اراده او باشد مثل رابطه ذهن و تصویر ذهنی

  12. اقای سعید ذهن مادی نیست ؟ گل سرخ مادی نیست ؟ اگر شما قبلا هزاران بار گل سرخ را ندیده بودید میتوانستید انرا تجسم کنید ؟ دوست گرامی خلقت از عدم درفلسفه محال است قانون علی ومعلولی در جهان مادی اعتبار دارد تازه انهم برای خودش محدودیت دارد وان سنخیت علت ومعلول است ایا از درخت سیب پرتقال درمیاید ؟درخت سیب فقط میتواند میوه سیب بدهد چه سنخیتی بین خدا وجهان مادی برقرار است ؟که بتواند علت برای ان باشد دوست عزیز قانون علت ومعلول دیر زمانیست که برای اثبات وجود خدا جواب نمیدهد واگر شما میزگرد دینداری در دنیای معاصر که گفتگوی استاد ملکیان با دکتر خسرو پناه را خوانده باشید انجا هم استاد ملکیان گفته است که تمامی دلایل اثبات وجود خدا خدشه پذیرند شما اگر میتوانید دلیلی برای ان بیاورید که من ملکیان نتوانم بران خدشه وارد کنم که دکتر خسرو پناه پاسخی ندادند منظور من اینست که طیف روحانیون هم به موضوع واقفند ودر حال حاضر فقط اعتقاد به خدا بصورت دربسته وایمانی میتواند باشد عقل راهی به متافیزیک ندارد برای همین حتی در معنای فلسفه هم تجدید نظر شد قبلا فلسفه را استدلال عقلانی راجع به امور متافیزیکی میدانستند که در مقابل علم وفیزیک قرار میگرفت امروزه فلسفه را تفکر عمیق معنا میکنند چون معترفند که عقل راهی به متافیزیک ندارد وجز مشتی حدسیات ویا استدلال ناتمام حرفی برای گفتن ندارد

    1. آقای حجت جانان در مورد ذهن سئوال پرسیدی! در حالی که بایست ذهن را تبیین کنید.
      گفتار شما نامنسجم است از مسئله ای عظیم یعنی ذهن به مسئله ای عظیم تر یعنی علیت پریدید. یعنی مسئله ذهن را حل کردید؟ عجب!
      مسئله ذهن با ادعای ایجاد تصویر در ذهن حل شد!فلاسفه ذهن متحیرند که چرا به این خط ساده پیش از شما نیاندیشیده بودند!
      شما بفرمایید وقتی نام گل را می بریم چطور از آن معنا مستفاد می کنیم.
      موضع خود درباب مسئله زبان را بفرمایید
      بعد نوبت به مسئله ذهن می رسد.
      و بعد مسئله علیت دو پاره شما که هنوز مطرح نشده خود ابطالش کردید!
      این ها که چند کلمه ادعا کردید از مهمترین مسائل فلسفی است که شما با ساده انگاری حیرت آوری به پاسخ پریده اید.
      شما حتی مسئله را نمی دانید، چه رسد به پاسخ های موجود، و دیگر پاسخ ها که پیش کش.

  13. سعید گرامی ، من مایلم بحث خودم و شما را صرفا در چارچوبی مسخص دنبال کنم تا بتوانیم نتیجه گیری های مشخصی داشته باشیم .

    ۱- بنده گفتم اگر منظور از تعالی ” تعالی اخلاقی ” باشد ، اخلاق هیچ ربطی به خدا ندارد و خود متکلمین شیعه هم موافق همین قولند . پاسخ شما چیست ؟ میپذیرید یا نه ؟ اگر نمیپذیرید چرا ؟

    ۲- گفتم ادیان ( و نه الزاما دئیسم : خداباوری منهای دین ) تبدیل کننده اخلاق به تجارت هستند . نص صریح قران را هم اوردم . مایلم در اینجا اشاره کنم به کانت که گفته بود : هر چیزی که اخلاق را تبدیل به ” وسیله ” کند ، نافی اخلاق است . اخلاق باید هدف بالذات باشد . مثلا طبق نظریه کانت اگر شما به یک فقیر کمک کنی که بعدا به لقاء الله برسی ، کار شما غیر اخلاقی است ( و نه ضد اخلاقی ) . البته من اختلافاتی با کانت دارم ولی از اینجهت با او موافقم . پاسخ شما چیست ؟ ایا اخلاق دینی نوعی کاسبکاری و تجارت ( و یا مستعد این تبدیل ) نیست ؟ اگر نیست چرا ؟

    ۳- گفتم باور به خدا جدیت ستان است . جدیت زندگی را میستاند . دنیا میشود یک جوک ، یک چیز غیر جدی ، یک بازی نمایشی . پاسخ شما چیست ؟ شما به هیچکدام پاسخ ندادید .

    – حال مایلم پرسش اصلی خودم را بار دیگر ( با توضیحاتی اضافه ) تکرار کنم : اصلا فرض میکنیم چیزی به نام خدا هست ، سلمنا . پرسش اصلی من اینست که ” معنابخشی جناب خدا به زندگی ” چیست ؟ ( دقیقا چیست ؟) . بگذارید مقال بزنم :

    ۱- الام انسانها : الام انسانها یکی از قویترین انگیزه های انسانهاست . اینکه من به نحوی از انحاء از الام انسانها بکاهم . جنبشهای سوسیالیستی ( در اشکال مختلف آن ) بر مبنای همین انگیزه شکل گرفته . معنا افرینی ” الام انسانها ” کاملا ملموس ، عینی ، و موثر است .

    ۲- عشق به خانواده ( کل خانواده ، یا یکی از اعضاء آن ) : انگیزه نسبتا شایعی است . صد البته ارزش ان مثل بند بالایی نیست ، ولی علی ای حال چیزی ملموس است .

    ۳- عشقهای لیلی مجنونی : عشق بین اجناس مخالف ، که البته طیف مشککی دارد ، و از جسمانی – شهوانی تا عاطفی – متعالی امتداد دارد .

    ۴- پول و تجمل و مادیات و شهرت و امثال ذلک هم چیزهایی هستند که برای خیلی ها انگیزه افرین و معنا افرینند .

    – حالا من میپرسم ” معنا افرینی جناب خدا ” دقیقا و تحلیلا و تشریحا یعنی چی ؟ نمیخواهم برای من اشعار دیوان شمس را بخوانید . استاد سروش عزیز سالهاست همین کار ( بیهوده ) را میکند . در حالی که هیچگاه تحلیلا نمیگوید عشق به خدا یعنی چی . معنا افرینی جناب خدا دقیقا یعنی چی ؟ قبول خدایی که مطلقا نتواند ” معنا آفرینی ” کند چه فایده ای دارد ؟ من اگر چنین معنایی را بیابم ، بلافاصله یک خداباور پراگماتیست خواهم شد . لطفا پاسخ دقیق دهید . مثل جناب بوبن شعرسرایی نکنید . ما دنبال اگزیستانسیالیسم زرد نیستیم .

    1. ” مثلا طبق نظریه کانت اگر شما به یک فقیر کمک کنی که بعدا به لقاء الله برسی ، کار شما غیر اخلاقی است ( و نه ضد اخلاقی ”
      ۱٫ تعریف اخلاق چیست؟
      ۲ . آیا تعریف اخلاق کانت را پذیرفته اید؟ چرا؟
      ۳٫ تبیین اخلاق در کانت یک تعریف است که بایست برایش استدلال مطرح شود. اما شما دین را مثله کردید و هدف اخلاق را تحریف. در دین درجات مختلفی وجود دارد . خود دین دین تجران را درجه کف دین می شمارد.

    2. حتی اگر اخلاق بدون خدا قابل تصور باشد اما ارزش اخلاقی بودن باور به خدا را نمی توان انکار کرد.
      دوم مقایسه دو اخلاق مومنانه و غیر آن کدام را برتر قرار می دهد؟
      اخلاق الهی کامل تر برتر سودمندتر است.

    3. معنا همان است که به آن عنایت شود و هنوز حاصل نشده باشد. معنا آفرینی خدا ـ بنا به آیات نازله اش ـ استقرار جانشینی در دنیا می باشد. جهت تحقق این امر وساپل آن را تهیه و تعلیمات لازمه را داده و به عواملش فرموده که مطیع خلیفه اش در راستای چنین معنای سترگی باشند. به عبارت روشنتر بایسته است که بنی آدم به مثابه جانشین خدا در زمین از همه نعمات الهی بهترین بهره برداری را بعمل آورند تا تحولات مطلوب پیش آید.شاید آخرت به معنای غیر آمال شخصی باشد. یعنی باید در جهت خلافت الهی در پی تکامل بخشی به همنوعان خود بود. وگرنه تکاثر زندگی را به سرطان تبدیل خواهد نمود.

  14. حجت جانان گرامی حتی مارکسیست ها هم که ماتریالیست تمام عیار بودند بهمین سادگی مادی بودن ذهن را ادعا نمیکردند. میگفتند ذهن از عوارض ماده است. در رشته فلسفه ذهن مسئله آگاهی مسئله بسیار غامضی است ( اینکه ماده چگونه میتواند آگاهی و بویژه خودآگاهی داشته باشد) مضافا بر اینکه عرض من در اینجا مادی بودن یا غیر مادی ذهن نبود. مثال دقیقی برای تبیین مسئله علیت بود. درخت سیب علت سیب نیست. علت سیب همان ذرات تشکیل دهنده سیب و نیروهای مقوم وجودی آنست. علت چیزی است که با بودن آن معلول ضرورتا موجود شود. سنخیت بین اراده ی خدا و جهان مادی مثل سنخیت بین اراده ذهن شما و تصویر گل سرخ است یعنی جهان مادی و غیرمادی بلکه کل خلقت تجلی اراده خداست. بحث در مورد گل سرخ نبود در مورد رابطه بین گل سرخ و اراده شما بود. هیوم میگوید اینکه مثلا ما میگوییم آتش علت گرما است درست نیست ما عادت کرده ایم که آتش و گرما را دنبال هم ببینیم و بعد این رابطه را بعنوان حکم کلی و عقلانی تعمیم میدهیم. حرف عمیق و درستی است اما دو مورد نقض اساسی دارد یکی علت بودن اراده ما برای حرکاتمان یا تصاویر ذهنیمان ( که برگرفته از استقرا و تجربه مکرر نیست درک این رابطه ) دوم علت بودن موجودات خارجی برای تصاویر ذهنی ما. قانون علیت میگوید هر چیزی که هم بودنش ممکن باشد هم نبودنش بودنش نیازمند علتی است. بیایید لحظه ای تصور کنیم این قانون برقرار نباشد ببینیم چه میشود. در اینصورت شمایی که هم اکنون دارید این خطوط را میخوانید این قدری میدانید که تصاویر خطوطی بر صفحه ذهن شما نقش میبندد اما شما که قائل به علیت نیستید پس از کجا حکم میکنید که منشا و در واقع علت این تصاویر خارج از ذهن شما و صفحه ی کامپیوتر یا گوشی است؟ اصلا علتی ندارد شکل گیری این تصاویر در ذهن شما بلکه همینطور تصادفی و بی علت تصاویری میروند و میـآیند. پس چرا جواب مرا میدهید؟ آیا استقرا اینجا میتواند مشکل را حل کند؟ میبینید انکار علیت این چنین دنیای تصادفی وحشتناکی برای ما میسازد و این مشکل دامن گیر فلسفه هیوم و کانت هم شده و خود فلاسفه خداناباور غربی ( مثل شوپنهاور و راسل) هم آن را بیان کرده اند. سخن ملکیان و خسروپناه برای من حجت نیست و مهمترین درسی که از ملکیان میتوانیم بیاموزیم به گمانم اینست که برای هیچ کس هم نباید حجت باشد. ( بخصوص سخنان آقای خسروپناه !!!!!!!!!) این سخن کانت و در واقع مهمترین دستاورد فکری کانت است که میگوید عقل به متافیزیک راه ندارد البته کانت متفکر بسیار بزرگیست اما در مورد علیت همانطور که عرض شد اشکال اساسی بر رای او وارد است. اما در مورد مسائلی مثل علم و عدل الهی یا بهشت و جهنم و کیفیت و جزییات آخرت بله بنظرم روشن است که عقل هیچ راهی به متافیزیک ندارد.

  15. در باب علیت هم چیزهایی به عقل ناقص بنده میرسد که ذکر میکنم .

    بیایید از سه اشکال زیر صرفنظر کنیم :
    – تضاد علیت و خلق از عدم : همچنانکه جناب حجت جانان گرامی توضیح دادند عقل خلق از عدم را نمپذیرد و نیز به مسئله سنخیت علت و معلول هم اشاره کردند . با این حساب چاره ای نمیماند جز آنکه بگوییم جناب علت اول خودش خودش را تجزیه کرده و فی الواقع خلقتی در کار نیست . این نظریه لب نظریه وحدت وجود است که معتقدان کمی هم ندارد . یکی از لوازم پذیرش این نظریه ( صرفنظر از اشکالات متعدد آن ) ، نفی علیت و بالتبع عدم امکان اثبات خدا از راه علیت است . ما دیگر نه علتی خواهیم داشت نه معلولی . جناب سعید مثال ذهن را برای توضیح ” خلق از عدم ” میاورند . این مثال کاملا غلط است . حتا چیز ساده ای مثل تصور یک شی ء مقارن و ملازم با هزاران فعل و انفعال بیوشیمیایی است ، و ابدا نمونه ای از ” خلق از عدم ” نیست .

    – تضاد علیت و بی زمانی خدا : اساسا ادعای خلقت به نحو غیر مستقیم نافی خداست . چرا که خدا میشود موجودی زماندار ، خدای قبل از خلقت و خدای بعد از خلقت . حال انکه علی التعریف خدا نباید قبل و بعد داشته باشد ، نباید متغیر باشد .

    – تضاد خلقت و بی نیازی خدا : جناب خدا علی التعریف غنی است . حالا چرا باید سگ و گربه و انسان و … را بیافریند ؟ هر توجیهی ( هر توجیهی ) بیاورید ، در خانه آخر لب حرف اینست که نیازمند بوده ( انگیزه ای داشته ) و نیازمندی نافی خداست . حالا اگر بگویید عشق، اگر بگویید لطف ، اگر بگویید کنت کنزا مخفیا و……. ، هیچ فرقی نخواهد کرد . بازی با لغات کاری از پیش نمی برد .

    – خب ! اشکالات بالا را کان لم یکن تلقی میکنیم .‌ سخن بنده اینست که اگر جناب خدا وجود دارد و اگر پذیرش وجود او چیز مفیدی است ، پس اساسا چرا باید چیزی تحت عنوان ” اثبات خدا ” موضوعیت پیدا کند ؟ و چرا باید مخلوق زحمت اثبات خالق را بکشد ؟ خدای استدلالی خدای نااستواری است ، چرا که استدلالی نیست مگر انکه قابلیت اما و اگر دارد . طرفه انکه خود خداباوران دلایل همدیگر را هم رد میکنند . فلسفه است و دار مناقشات . حتا اگر فرض کنیم یک استدلال بدون خدشه له وجود خدا وجود داشته باشد ، صرفا استدلال خواهد بود . به بیان ساده شنیدن کی بود مانند دیدن ؟ التفات دارم که مثلا خدا غیر مادی است ، ولی مگر نه انکه مثلا قدرت مطلق است ؛ خب … به نحوی از انحاء خودش را اثبات میکرد . ایا بقول معروف چیزی از او کم میشد ؟ اصلا جناب خدا شرط میگذاشت که مثلا هر کس روی اتش راه برود ، من برایش اثبات میشوم . باکی نبود ، ولی چنین شرطی وجود ندارد و بلکه هیچ احدی جرات ضمانت هیچ مسیری را ندارد ( از روزه و انزوا و ریاضات جسمانی و امور انچنانی گرفته تا چیزهای دیگر ) .

    – من پیشنهاد میکنم تمام خداباوران جمع شوند و از خدا بخواهند یک دانه گندم را فقط یک سانت ( در حضور دوربینهای انلاین ) حرکت دهد تا شر خداناباوری و ندانمگرایی کم شود . ناگفته معلوم است که هیچ خداباوری جرات چنین ریسکی را ندارد . ضمنا ناگفته نماند که من از اعماق جان ارزو میکنم ایکاش خداباور بودم ولی بقول حافظ : پارسایی و سلامت هوسم بود ولی / ساختارشکنی هایی میکند این قشر روحانیت که مپرس .

    – به نظر من اصلی ترین علت ساختارشکنی ها خود روحانیت بود که با ارائه تصویری خشن ، دمکراسی ستیز ، ازادی ستیز و مستبد از دین زمینه روانشناختی شک در دین را فراهم کرد . البته واکنش روانشناختی مردم فقط شروع ماجرا بود . این واکنش روانشناختی پایش به بررسیهای معرفتشناختی ( و غور در قران و اسلام ) کشید . الان سواد دینی دین ناباوران از حوزوی ها بیشتر باشد کمتر نیست . در بین بزرگان اندیشه هم داستان همینگونه است . الان استاد سروش است که میگوید قران کلام محمد است . کسی که کمتر کسی در زمینه تسلط به فلسفه شرق و غرب ، تسلط به انگلیسی و عربی ، تسلط بر عرفان و ادبیات فارسی ، تسلط بر تاریخ اسلام ، همپای او تواند بود . ملکیان و ملکیانها نیز هکذا . اگر روحانیت حاکم قرائتی رحمانی – اخلاقی ارائه میداد ، یک صدم این بحثهای ساختارشکن مطرح نمیشد . روحانیت حاکم هم دین را نابود کرد هم خدا را ، هم اقتصاد را هم اخلاق را ، هم پیشرفت را هم شادی را ، و هم هر چیز خوب دیگری را .

    1. چرا صرف نظر کنید این مباحث را کنار گذاشتن را شما بیطرفانه رها نکردید.
      شما بایست در مورد خود عقل و دامنه دسترسی عقل نیز سخن بگویید.
      در نظر نگرفتن حوزه نفوذ عقل و حس نیز غیر خود عقلانی است.

    2. در مورد موضوعیت استدلال و اثبات شما فرمودید که موضوعیت اثبات خود رد وجود خداست.
      شما خود از چه راهی رفته اید؟
      استدلال!
      پس موضع شما اگر صادق باشد بر اساس استدلال شما مردود است .
      و
      اگر مردود باشد که به طریق اولی مردود است.

    3. متن منوچهر ” من پیشنهاد میکنم تمام خداباوران جمع شوند و از خدا بخواهند یک دانه گندم را فقط یک سانت ( در حضور دوربینهای انلاین ) حرکت دهد تا شر خداناباوری و ندانمگرایی کم شود . ناگفته معلوم است که هیچ خداباوری جرات چنین ریسکی را ندارد . ضمنا ناگفته نماند که من از اعماق جان ارزو میکنم ایکاش خداباور بودم ولی بقول حافظ : پارسایی و سلامت هوسم بود ولی / ساختارشکنی هایی میکند این قشر روحانیت که مپرس .”

      شما برای مطالعه ، شناخت، و صدور رای در مورد خدا باوری بایست به موضع خدا باوری در شئوب مختلف آن وفادار باشید. شما استدلال پهلوان پنبه به کار می برید و برای خود به نتیجه مطلوب خود هم می رسید.
      شما بایست به مواضع آن ها وفادارا باشید . و سپس اتخاذ موضع کنید. شما توصیف ساخته و پرداخته ذهن خود را می سازید و همان را رد می کنید. بله ان چه شما ساخته اید شاید مردود باشد اما خداباوری با استحکام سر جای خودش است. و موضع شما با غیر عقلانیت تمام حتی غیر قابل تصور است.

    4. عجب در چه توهم شیرینی به سر می برید!
      مگر دموکراسی قابل تعریف و عملی است؟
      سروش تسلط به زبان انگلیسی دارد؟ خود رفتار فلاسفه نشان دهنده بیسوادی آن ها در زبان است. و این تصور شما نشانه بیسوادی شما ست. اگر تصوری در هر یک از زبانهای مطرح شده را دارید بفرمایید تا از خواب بیدارتان کنم.
      آیا موضع ضد روحانیت مقبول، دموکراتیک، خواستنی است؟ بفرمایید تا من هم روشن شوم.
      به نظر من کم فهم خیلی در اشتباه هستید.

  16. این را هم اضافه کنم در پاسخ حجت جانان عزیز که اینکه ما بگوییم علیت را قبول داریم فقط در حیطه مادیات و نه متافیزیک بدون هیچ مقدمه و موخره یا استدلال یا بیان فلسفی دیگری سخنی جزمی است و رای فلسفی نیست. بار دیگر عرض میکنم که هیوم و کانت هم که برجسته ترین کسانی بودند که به متافیزیک بویژه الهیات و بویژه ادله وجود خدا حملات منطقی و فلسفی کردند به این سادگی سخن نمیگفتند بلکه دستگاه فلسفی و معرفت شناسی عظیمی برپا کردند ( کانت به گفته خودش توسط هیوم از خواب جزمی بیدار شد و کوشش زیادی کرد که تجربه گرایی هیوم را از معضل شکاکیت نجات دهد و نظام فلسفی کاملا بدیعی ساخت اما همانطور که عرض شد باز هم در مورد علیت اشکال جدی به او وارد است) .و گمان نمیکنم ملکیان هم حرفی بیش از هیوم در خدشه وارد کردن به اصل علیت داشته باشد. بلی بر همه ادله اثبات خدا میتوان خدشه وارد کرد اما این ضربه ها مثل ضربات تبر تیزی است که بدست پهلوانان عالم اندیشه ( همچون هیوم و کانت) به درخت تناوری اصابت کرده باشد. درخت بر خود لرزیده و از جای خود تکانی خورده اما ریشه اش بسی محکم تر از اینست که از جا کنده شده و فروافتاده باشد.

  17. آقا سعید خوب بخاطر همین این به این ذرات بنیادی میگن که همه مواد از این ذرات ساخته شده و قابل تجزیه به ذرات کوچکتر نیستند علاوه برآن بر فرض که ذرات سازنده اتم ذرات بنیادینی نباشند اما این موضوع دلیل برای وجود یک نهاد فراطبیعی نیست چرا نباید تصور کرد مجموعه علل جهان نا متناهی است چرا خداباوران اعتقاد دارند خدا نا متناهی است ولی جهان مادی رو متناهی می دونن نامتناهی یعنی مجموعه ای که از بینهایت اجزا تشکیل شده پس می بینیم که خداهم واحد نیست
    در ضمن فلسفه ای که با عالم واقع و تجربه هیچ نسبتی نداشته باشه و نشه اون رو اثبات و یا ابطال کرد به چه دردی می خورد بنابراین من هم با هاوکینگ موافقم که چنین فلسفه ای مرده است
    در ضمن شما که اهل فلسفه هستی به جای تحقیر افراد استدلالش رو رد کن نه که بگی ابن سینا کجا یثربی کجا همین مقدس سازی از افراد هستش که باب نقد رو می بنده

    1. ” چرا نباید تصور کرد مجموعه علل جهان نا متناهی است ”
      چون ممکن نیست . نه تنها از لحاظ فیزیکی ممکن نیست چون علل اولیه بی علت باقی می ماند. بینهایت دانستن مجموعه علل به تعویق انداختن تبیین علت است و نهایتا طفره رفتن از ارائه تبیین. غیر ممکن منطقی است.

    2. اولا جهان مادی را همه متناهی نمی دانند.
      دوم آن ها که می دانند با تکیه بر علیت قایل به خلقت می شوند.

  18. اقا سعید فلسفه مرید ومرادی بر نمیدارد نه ملکیان ونه خسرو پناه ونه کانت ونه هیوم ونه …. هیچکدام از فلا سفه دیگر را فلسفه خوانده دربست نمیپذیرد این استدلال است که حرف اول واخر را میزند شما میگویید نطر هیوم رد شده است وکانت فلان گفته است از نظر من نظر هیوم رد نشده است وکاملا پابرجاست فلسفه غرب اولا ترجمه است ودراین زمینه تغییر وتحول فراوانی میبیند ثانیا من وشما که جای خود را داریم حتی دکتر سروش ودکتر عبدالکریمی ودیگران را به عنوان سخنگوی هیچ فیلسوف غربی فلسفه خواندههای دیگر قبول ندارند مثلا ایا میتوان گفت دکتر سروش ارای پوپر را درایران نمایندگی میکند وهر کس میخواهد پوپر بداند ببیند سروش چه میگوید هرگز چنین نیست ویا اینکه دکتر عبدالکریمی ارای هایدیگر را نمایندگی میکند هرگز فلسفه خوانده نمیپذیرد اتفاقا به طعنه میگویند دکتر عبدالکریمی هایدیگر شناس شده است پس باید روی استدلالها تمرکز کرد نه روی اسامی وافراد .
    دوست عزیز ذهن مادیست ومحصول عملکرد ماده است گل سرخ هم مادیست انچه شما این وسط باید به ان توجه نمایید اینست که ایا اگر ما در تمام عمرمان گل ندیده بودیم وبینایی نداشتیم وکور بودیم ایا میتوانستیم تصوری از گل سرخ داشته باشیم ؟ قطعا خیر ما چگونه اراده میکنیم ؟ما با توجه به شناختی که از قبل به دست اورده ایم اراده میکنیم و چون از قبل گل را میشناسیم وبارها انرا دیده ایم وسرخی را میشناسیم وانرا دیده ایم وحتی ادغام انها را که گل سرخ باشد را تجربه کرده ایم انرا تصور میکنیم اگر این پیشینه نباشد اراده ما هرگزمحقق نخواهدشد
    اینکه خلقت از عدم محال است را حتی بسیاری از فلا سفه اسلامی هم قبول دارند وحدت وجودیها یکی از مهم ترین دلیلشان برای روی اوردن به وحدت وجود همین محال بودن خلقت از عدم است که انها میگویند همه از یک وجودند وان خداست ایت الله جوادی املی از مراجع شیعه وعلامه حسن زاده املی و…. از همین دسته اند البته این اسامی را جهت اطلاع شما اوردم که بدانید دیدگاه مادی نیست بلکه بسیاری از فلاسفه اسلامی هم بدان معتقدند
    من نگفتم که به علت ومعلول معتقد نیستم علت ومعلول در جهان مادی درجریانست البته بصورت استقرایی ان ولی تا زمانیکه علت یک امری رد نشده وعلت دیگری جایگزین نگردیده وقانون علمی باطل نشده میتوان همچنان انرا علت از برای معلولش دانست من مطلب دیگری گفتم من از سنخیت علت ومعلول گفتم که قانون علت ومعلول ولنگ وباز نیست که هر چیزی از هر چیزی صادر شود باید سنخیتی بین علت ومعلول برقرار باشد تا معلول از علتش صادر شود حال شما بفرمایید چه سنخیتی بین خدا به عنوان علت برای جهان مادی بعنوان معلول وجود دارد ؟
    در ضمن اینکه نوشتید درخت سیب علت برای میوه سیب نیست از ان حرفهاست !ذرات تشکیل دهنده سیب موجودیت خود را از درخت سیب میگیرند نه از درخت پرتقال !واگر باز هم اصرار کنید باید گفت چرا ذرات تشکیل دهنده سیب که از نظر شما علت برای میوه سیب است پرتقال تولید نمیکند ؟ پس سنخیتی باید بین ان ذرات با میوه سیب برقرار باشد تا همان میوه تولید شود ضمنا من از شما کامنتهای خوبی دیدم همان سمت وسو را ادامه دهید واز شعار دادن پرهیز کنید شما میتوانید گفتگوی علمی کنید حالا اگر قانع بشوید یا نشوید اهمیت ندارد مهم اصالت ونحوه گفتگوی شماست

    1. آقای حجت اگر ذهن مادی است و سنخیت علت و معلول وجود دارد آیا گل سرخ در ذهن ایجاد می شود؟ کجای ذهن مادی قرار می گیرد؟

    2. ادعای بزرگ می کنید . مگر شما استدلال ارائه کرده اید؟ استدلال شما کجاست؟بفرمایید؟
      منظر پاسخ
      ” من نگفتم که به علت ومعلول معتقد نیستم علت ومعلول در جهان مادی درجریانست البته بصورت استقرایی ” !
      بالاخره علیت در جهان حاکم است یا نه؟ شما هم علیت را قبول می کنید و هم با خطی ردّ؟ اگر قبول دارید از آن دفاع کنید . اگر نه آنرا رد کنید.
      منهم هیچ را قبول دارم در ذهن خودم اما تظاهری ندارد و نمی توان آن را توضیح داد!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!

      1. اقای م ن واقعا فهمیدنش اینقدر سخت است ! من که بوضوح گفتم ارای هیوم پابرجاست وبوضوح گفتم که قانون علت ومعلول در ابتدای بحث رد شد بعد شما تناقض را ازکجا اوردید ؟!طرف مقابل من همه ی ادله اش قانون علیت بود که انهم استقرایی است یعنی بعنوان قانون نمیتوان انرا پذیرفت ولی تا زمانیکه علت دیگری جایگزین نشده موقتا بعنوان علت طرح میشود علیت در جهان هست ولی نه بعنوان یک قانون حتمی که بگوییم حتما اتفاق x بدلیل وجود y است ممکن است بعدها معلوم شود که k تاثیر گذار بوده یا شما نمیدانید استقرا چیست ویا اینکه دنبال هیاهو هستید

        1. تناقض اینجاست که آراء هیوم پابرجاست و شما خط اول آراء هیوم یعنی استقراء را قبول دارید(ندارید!)!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!

    3. شما حتی علیت را معرفی نمی کنید.
      اشکالات شما: ۱٫ عدم معرفی موضع تان.
      ۲٫ ارائه واژه ای مبهم به نام استدلال! من هم به ugugu mahliمعتقدم !
      ۳٫ توهم صدق تبیین تان باردّ (ادعای و البته غلط) موضع دیگران.
      ۴ . پاره پاره سخن گفتن
      ۵ . تحمیل تفسیر شخصی بر مواضع دیگر
      ۶ . عدم وفاداری به متن
      ۷٫ عدم ارائه توجیه مخالف
      ۸ . جانبداری غیر منصفانه
      ۹ . بیسوادی در فلسفه

    4. پاسخ حجت جانان
      شما در طول ارائه نظرهای خود از بالا تا پایین صفحه دچار تناقض های ی هستید و به دلیل رد مواضع خود در موضعی غیر قابل قبول قرار دارید.
      شما علیت را در جایی دیگر قبول دارید
      و
      هیوم را پا بر جا می دانید!
      پس در این نقطه هیوم درست می گوید اما جایی که استقراء را نیاز دارید هیوم را فراموش کرده اید!
      بالاخره هیوم درستد می گوید یا غلط . تصمیم بگیرید!

    5. شما که خود سروش را مراد خود قرار دادید! (رجوع شود با گفته های خود شما در صفحات دیگر که این از گفته های خود شما استنتاج می شود.)
      فلسفه غرب ترجمه است! عجب ! شما در صفحات شریعتی و مطهری که خیلی پای بند فلسفه غرب بودید. ظاهرا شما به سستی فلسفه غرب در نسخه ترجمه ای آن پی بردید. خوب این جا هم به سستی مواضع فلسفه غرب در نسخه اوریجینال آن پی خواهید برد!

    6. چرا خلق از عدم محال است؟
      در صورتی شما می توانید این گونه سخن بگویید که همه عالم همه هستی و همه موجودات را بشناسید. ما که عالم را نمی شناسیم. رای کلی در مورد کل هستی صادر کردن به این شکا بر چه پایه است؟ کمی به استلزامات سخن خود بیاندیشید (اگر اهل فکر هستید که گفته های شما و تناقضات سخنان شما این را نشان نمی دهد)

    7. آقای حجت جانان شما در چند باکس بالاتر گفته اید که هیوم مقبول است و در این جا می فرمایید من نگفتم که به علت و معلول معتقد نیستم پس هستید.
      اولا بایست بفرمایید علیت نام نظریه این است!
      دوم، اگر هیوم را قبول دارید لااقل هیوم بخوانید. از مهمترین ارکان اندیشه هیوم رد علیت است!
      تناقض در سخن شما در کامنت های شما در نقاط مختلف متعدد و و تعجب بر انگیز است. شما فقط در چند سطر موضع مخالف با مخاطب اتخاذ می کنید و خود را به گفته های دیگر خود متعهد نمی دانید .
      حافظه ضعیف شما به شما اجازه ورود به همچون فضایی را نمی دهد.

  19. درود بر دوستان گرامی مباحث دامنه دار و مهمی مطرح شده و پرداختن به تک تک آنها به تفصیل در اینجا کمی دشوار بنظر میرسد. نمیدانم سایت صدانت محدودیتی برای حجم و تعداد کامنتهای یک نفر در نظر گرفته است یا نه . در هر حال امیدوارم بتوانیم گفتگوی سازنده ای داشته باشیم و مبنای گفتگوی ما جست و جوی عقلانی حقیقت باشد و به دور از تعصب و احساسات بویژه از نوع خشم. از حسن توجه و نظر حجت جانان عزیز تشکر میکنم . ابتدا به نقدهای شما پاسخ میگویم بله کاملا با شما موافقم و تصورم اینست که اگر یک حوزه در حوزه فعالیتهای بشری باشد که بهیچوجه جای مرید و مراد بازی نباشد آن فلسفه است. سخن من هم دقیقا همین بود و مثال آوردن از هیوم و کانت هم توام با نقد ضمنی آن دو بود . من هم نگفتم سخن هیوم رد شده است . اصلا فلسفه مثل ریاضیات و فیزیک نیست که آرای مختلف مورد بطور قطعی توسط همه اعضای جامعه علمی مورد رد یا قبول قرار گیرد. من فقط توجه دوستان را لوازم منطقی نظر هیوم جلب کردم که شکاکیت مطلق است . مهمترین شرط عقلانیت نظری التزام به منطق است یعنی یک انسان خردمند نباید به چیزی باور داشته باشد اما به لوازم منطقی قطعی آن باور نداشته باشد. این که فرمودید ذهن مادیست برای من بسیار عجیب است مهمترین ویژگی ماده جرم است. مغز جرم دارد اما آیا ذهن و تصاویر ذهنی هم جرم دارند؟ جرم ذهن شما چند کیلوگرم است؟ ذهن از جنس آگاهی و بویژه خودآگاهی است و همانطور که بیان شد فیلسوفان خداناباور هم در تبیین سرشت و ماهیت آگاهی و ربط آن به ماده درمانده اند علی رغم کوششهای فراوانی که انجام شده است. کانت و همرای با او ملکیان معتقدند که ذهن ( و نفس و خودآگاهی) از جنس راز است در این عالم. اما بپردازیم به بحث اصلی که همان علیت بود. علیت مساله سهل و ممتنعی هست در ظاهر ساده و بدیهی بنظر میرسد اما شایسته تامل بسیار است . من هم در گذشته نظر شما را داشتم و به سادگی از کنارش رد میشدم اما با دقت و تمرکز بیشتر دریافتم که کاملا در فهم علت و معلول در اشتباه بوده ام آثار جناب صدرا چشم من را بروی این حقیقت مهم باز کرد. علت چیزی است که با بودن آن معلول ضرورتا موجود شود . و معلول چیزیست که در ذات وجود خود نیازمند علت است. علت تغییر سرعت نیرو است هر جا تغییر سرعتی باشد در اثر نیرویی بوده و هر جا نیرویی باشد ( نیروی برآیند) در اثر آن سرعت جسم تغییر میکند . علت حرکت مثلا نیرو ( یا ضربه ) نیست چون بعد از ضربه هم حرکت ادامه پیدا میکند. علت حرکت انرژی جنبشی جسم است . صدرا میگوید معلول چیزی نیست جز شانی از شئون علت و اثری از آثار علت . معلول وجودی مستقل از وجود علت نیست . سخن فلسفی بسیار محکم و استواریست. آتش علت گرما است هر جا آتشی هست گرما هم هست و گرما وجود مستقلی از آتش نیست . اما رابطه بین سیب و درخت سیب این چنین نیست . بهترین مثال برای علت تامه همان مثال بین اراده ی ذهن شما و تصویر ذهنیست . تصویر ذهن شما اساسا وجود مستقلی از اراده ی ذهن شما نیست و در واقع تجلی اراده ی ذهن شماست . صدرا مسئله بسیار عظیم و مهم و سنگین وحدت وجود را با استفاده از همین اصل محکم فلسفی اثبات میکند. بهترین مثال برای درک مسئله وحدت وجود همین مثال ذهن و تصویر ذهنیست . ( مثال چیزی را اثبات نمیکند اما برای درک مسائل بسیار مفید است چون عمده ادراکات ما از راه تجربه حاصل میشود و مثال هم یک نوع تجربه ذهنیست ) . در مورد اینکه هم فرمودید ما گل سرخ را دیده ایم بله خوب میتوانیم بجای تصویر گل سرخ تصویر اژدهای هفت سر را در ذهن مجسم کنیم که هیچ کداممان ندیده ایم و نمیتوانیم هم دیده باشیم ! و هیچ تغییر و خللی هم در اصل مطلب بنده بوجود نمیآید. مسئله اصلا گل سرخ نبود مسئله درک رابطه بین ذهن و تصویر ذهنی بود که بالکل و از اساس متفاوت از رابطه بین درخت پرتقال با پرتقال است .

    1. دوست گرامی اقاسعید ماده حتما لازم نیست جرم داشته باشد اینکه ماده یک معنای وسیعتر نیز دارد همین معنای اشتباه ماده سبب میشد که مذهبیون به غلط بپندارند که ماتریالیسم را براحتی میتوانند رد نمایند برای اینکه میپنداشتند ماده باید جرم ووزن داشته باشد وفضا اشغال نماید ومیگفتند این ماده فناپذیر است انگار ماتریالیستها کور بودند!ونمیدیدند که انسانها ودرختان وگل وگیاه وحیوانات نابود میشوند ومیمیرند ! این تعریف از ماده صحیح نیست ماده تعریفی عام تر دارد که ان منظور ماتریا لیستها میباشد مقدار نیروی موجود در هر جسم که میتواند تاثیر بگذارد وتاثیر ببیند وهمواره مقدارش در جهان ثابت است ماده است کاغذی را اتش بزنید وخاکسترش را بر باد دهید نیروی موجوددران ذره ای ازان کم نمیشود برای همین است که ماتریالیسم هنوز هم رد نشده است ذهن محصول سلولهای مغز است که همه مادی هستند وعملکرد ذهن هم مادیست
      دوست عزیز شما میگویید با خواندن فلسفه صدرا چشم شما باز شده است وطور دیگری میبینید فلسفه صدرا وحدت وجودیست شما باید از وحدت وجود دفاع نمایید درحالیکه شما گفتید خلقت از عدم است
      واما رابطه سیب ودرخت چرا میپندارید رابطه علت ومعلول بین انها برقرار نیست ؟ شما اگر هم همان ذراتی را که شما گفتید راهم علت فرض کنید باز هم دراصل مسئله فرقی نمیکند باز هم برقراری سنخیت بین علت ومعلول ضروریست وگرنه ان ذرات بجای سیب هندوانه تولید میکردند وان ذرات هم موجودیت خودرا ازدرخت سیب گرفته اند وگرنه روی درخت پرتقال که ذراتی که بتواند میوه سیب بدهد موجود نمیشود
      اینکه تصویر ذهن تجلی اراده است ربطی ندارد که مسبوق نباشد وپیشینه نداشته باشد بلی شما اراده میکنید وتصویری به ذهن شما میاید ولی این تصویر را ذهن بدلیلی پیشینه ای که دارد میسازد چون انها را قبلا تجربه کرده است گل ورنگ سرخ را قبلا دیده وانرا بصورت تصویر تحویل میدهد شما ازدها را مثال زدید که ندیده ایم ولی تصویر میکنیم ازدها را در صورتی تصویر میکنیم که توضیحاتی مبنی بر اینکه ازدها هفت سر دارد واز هر سرش اتش بیرون میاید وجثه ای بسیار بزرگ دارد و… طبق ایت تعاریف ما ازدها را تصویر میکنیم وگرنه تصویر ان غبر ممکن است چون ما سر میدانیم چیست دهانی را میتوانیم تصور کنیم چون دهان دیده ایم اتش را میتوانیم تصور کنیم چون قبلا تجربه کرده ایم و… وگرنه تصور ان غیر ممکن بود
      حالا من به شما میگویم شما اشتراوسلی را تصور کنید! شما اصلا نمیدانید اشتراوسلی چیست ساندویچ است ؟ کفش است نوعی لباس است ؟ دیو است ؟ حیوان است ؟ ظروف شکستنی است ؟ شما هیچ تصوری از ان ندارید جون قبلا هیچ اطلاعاتی به شما داده نشده تا بتوانید مطابق ان او را تصور نمایید ما از طریق اطلاعات داده شده به ذهن تصویر سازی میکنیم
      وحدت وجود اشکالات مربوط به خود را دارد که باید جداگانه بررسی شود وبا موضع ابتدایی شما منافات دارد

      1. شما که متافیزیک معتقد نیستید چطور حجم انرژی در جهان را اندازه گرفتید؟ این متافیزیکی ترین ادعا است.

      2. ادعای حجت جان
        ” دوست گرامی اقاسعید ماده حتما لازم نیست جرم داشته باشد اینکه ماده یک معنای وسیعتر نیز دارد ”
        تعریف ماده چیست؟
        تبیین جهان چیست؟
        شما یا خیلی ساده انگارید و یا خود را به سادگی می زنید!
        شما بایست ابتدا این سئوال ها را پاسخ دهید. نمی توانید بدون حضور تبیین ادعا کنید.
        و اگر پاسخ ندارید موضع شما غیر موجا است. (که البته در نظر شما اشکالی ندارد. با یک ادعای بزرگتر به جای پذیرش عقلانیت ادعایی دیگر مطرح می کنید)!

      3. آقای حجت ذهن چیست؟
        تصویر چیست؟ چرا بوجود می آید؟
        شما با این مواضع ابتدایی منسوخ قادر به تبیین نیستید.
        منتظر پاسخ

      4. ماده حتما نیاز نیست جرم داشته باشد جمله شما از لحاظ دستوری معیوب و از نظر علمی ناسازگار با تعریف است

  20. در مورد خلقت از عدم که هر دو بزرگوار فرمودید محال است من توجه شما را جلب میکنم به بیگ بنگ یا مهبانگ که از سوی اکثر فیزیکدانان پذیرفته شده است و بهترین توصیف علمی برای پیدایش جهان است به گفته فیزیکدانان و شواهد فراوان و دقیقی برای این فرضیه وجود دارد . فیزیکدانان معتقدند که حدود ۱۴ میلیارد سال پیش جهان آغاز شده و پیش از آن نه ماده ای بوده نه انرژی و نه حتی زمان و نه حتی مکان( درک اینکه چگونه پیش از آن مکان و زمان نبوده برای ما مشکل است زیرا ذهن اکثر ما مکان و زمان را مطلق میپندارد) . شاید آن بزرگانی که فرموده اند خلقت از عدم محال است خلقت بدون علت منظورشان بوده است مانند استیون هاوکینگ که اخیرا فوت کرده است که مدعی بود بیگ بنگ بر اساس قوانین فیزیک شکل گرفته و نیازی به خدا نیست . تعدادی از فیلسوفان غربی این نظر را بسیار سطحی و ضعیف شمردند و گفتند که هاوکینگ فیزیکدان برجسته ایست اما این رای او فلسفی است و بسیار ضعیف . در عدم مطلق قوانین فیزیک چطور میتواند وجود داشته باشد؟ اگر علیت را بعنوان قاعده کلی و عقلانی بپذیریم تبیین مساله روشن است . علت انرژی و ماده و مکان و زمان وجودی مافوق انرژی و ماده و مکان و زمان است . و اینها همه تجلی اراده ی اوست و تداوم وجودشان هم نتیجه تداوم اراده اوست . ( همان مثال ذهن و تصویر اژدها !! بسیار راهگشاست. به محض اینکه شما توجهتان را از تصویر ذهنی اژدها منصرف کنید آن تصویر نیست و نابود میشود پس فقط ایجاد آن نیازمند اراده شما نیست بلکه تداوم وجودش هم نیازمند اراده شماست ) و از این جهت است که عارفان و فیلسوفان الهی میگویند اراده خدا در همه دار وجود جاری و ساریست و هیچ چیز جدا از خدا نیست و خدا با همه چیز و در همه چیز هست و در عین حال متعالی و جدا از همه چیز است . البته عارفان و پیامبران این حقیقت عظیم را با تمام وجود دیده و شهود کرده اند نه اینکه فقط استدلالی فهمیده باشند.

    1. اقا سعید عزیز بیگ بنگ که خودش ماده است انفجار هیولاست هیولا خودش ماده عظیم است شما کمی خلط کرده اید

      1. آقا حجت بیگ بنگ ماده است؟ بیگ بنگ یک تئوری در مورد آغاز خلقت جهان است. رخداد با ماده فرق دارد!

  21. و اما پاسخ منوچهر گرامی . ابتدا در باب علیت و در کامنت بعدی در مورد ربط ارزش و معنای زندگی به خدا نظرم را عرض میکنم .
    ۱ خلقت از عدم در کامنت قبلی مثال بیگ بنگ را زدم برای نشان دادن اینکه خلقت از عدم ابدا محال نیست . اما در شرایط عادی ( پس از بیگ بنگ ) بله ماده و انرژی تازه ای بوجود نمیاید و بعبارت دقیق تر مجموع کل ماده و انرژی جهان ثابت است طبق اصول فیزیک. اما آثار و عوارض میتوانند از عدم بوجود بیایند و نابود شوند . مثلا تا قبل از روشن شدن آتش حرارتی نیست اما در اثر آن بوجود میاید . در واقع حرارت اثر آتش است و وجود واقعی مستقلی مثل خود شعله آتش ( که در واقع همان گاز در حال سوختن است ) ندارد. تصویر ذهنی هم همانطور است اثر اراده ی ذهن است و وجود واقعی و مستقلی ندارد ( فلذا در عرف اهل زبان تصاویر ذهنی یا توهم معادل با هیچ و پوچ دانسته میشود فرضا شما براحتی میتوانید چمدانی پر از پول را تصویرش را در ذهن خود بسازید اما با تصور آن ثروتمند نمیشوید چون در واقع وجودی همرتبه با پول واقعی ندارد). معنای وحدت وجود مورد ادعای عارفان و فیلسوفان هم همین است. هستی حقیقی فقط وجود خداست و هر چه که ما ادراک میکنیم مرتبه بسیار نازلی از هستی است که آن هم تجلی اراده ی همان هستی حقیقی است. منظور من از خلق از عدم این بود که معلول ( در مثال ما تصویر ذهنی ) اصلا وجود نداشته و بعد بوجود آمده برخلاف مثلا میز چوبی که مواد اولیه آن قبلا وجود داشته و نجار فقط آنها را تغییر شکل داده است . فعل و انفعالات بیوشیمیایی حکم علت را دارند در این مثال نه معلول . خلق از عدم اگر منظور عدم علت باشد که بدیهی است که محال است اما اگر منظور این باشد که باید حتما موادی از قبل باشند و با هم ترکیب شوند و ماده مسبوق به عدم نیست بیگ بنگ مثال نقضی برای این مسئله است . و در سطحی پایین تر همین مثال خلق تصاویر ذهنی .
    ۲ تضاد خلقت و بی زمانی خدا اعتراف میکنم که این مسئله خود دیرزمانی ذهن مرا مشغول داشته و مسئله بسیار دشواریست اما جواب آن اینست که خدا خود خالق زمان است و مافوق زمان. نظر فیزیکدانان هم بنوعی موید این نظر است از این جهت که تاکید میکنند که زمان قبل از بیگ بنگ به کلی بی معناست و زمان چیزی مستقل از ماده نیست . نظریه نسبیت هم همین را میگوید.
    ۳ این ایراد و ایرادهای بعدی ناشی از فرض کردن خدای متشخص انسانوار و تعمیم نارواست . یعنی چون من هر کس را که دیده ام هر کاری کرده برای رفع نیازی بوده پس هر موجودی حتما باید چنین باشد . اساس ادراکات ما بر تجربه است فلذا ما خدا را مانند یک انسان قدرتمند و مهربان تصور میکنیم که در پس ابرها نهان شده و گاهگاهی دخالتی هم در این جهان میکند . تصور غالب مومنین همین است و مهمترین کارکرد فلسفه اسلامی بنظر من زدودن این تصویر عامیانه و رسیدن به درکی عمیق تر است . مولوی مثال جالبی میزند در قدیم سقف خانه ها را به شکل گنبد میساختند و تصورشان از آسمان هم یک گنبد نیلگون بزرگ بود . مولوی میگوید یک کسی سقف منزلش سوراخ شده بود و چکه میکرد باران هم که میبارید فکر میکرد سقف آسمان سوراخ شده و چکه میکند . یعنی تعمیم ناروا بر اساس تجربه به چنین نتایجی ممکن است ختم شود . در پاسخ اینکه انگیزه خدا از خلقت چه بوده من صادقانه میگویم نمیدانم بنظرم این از رازهای بزرگ زندگیست اما به لحاظ منطقی دلیلی بر نبودن خدا بهیچوجه نمیتواند باشد. عارفان و فیلسوفان میگویند آفرینش از جنس تجلی است و بالغرض و با هدف خاصی انجام نشده .
    اما سخن آخر اگر منظورتان اظهار حیرت از مساله خداست قابل درک است کاملا . اما اگر دلیلی بر وجود نداشتن خداست که بسیار سخن سست و ضعیفی است بخصوص این مثال جابجا کردن دانه گندم . فرض کنید ۱ میلیون نفر تظاهرات کنند و شعار دهند که مثلا نظریه نسبیت برقرار نیست !! آیا فیزیکدانان به تکاپو میافتند که آنها را قانع کنند که نظریه نسبیت برقرار هست ؟!! یا با نگاه عاقل اندر سفیهی از کنارشان میگذرند؟ دقت کنید که قوانین علمی همچون نسبیت و کوانتوم هم بهیچوجه بدیهی و آشکار نیستند نه به دلیل پوچ بودن و دروغ بودنشان بلکه به دلیل محدودیت های ذاتی حواس ما . وقتی حواس ما مثلا بینایی یا شنوایی ما انقدر محدود است که رنگ ها را فقط در یک طول موج خاصی میتواند ببیند یا صداها را در فرکانس خاصی میتواند بشنود پس چطور باید اطمینان داشته باشیم که حواس ما هر وجودی را آن هم در ماورای طبیعت به سادگی دریابد؟ آن هم ماورای طبیعتی که محیط بر همه چیز و علت همه چیز از جمله ذهن درک کننده است. همان مثال تصویر ذهنی اینجا هم تا حدودی راهگشاست باغ پر از گل و گیاه و دار و درختی را در ذهن تصور کنید و یک دوربین چرخان در مقابل آن که از همه چیز عکس میگیرد . از گل از درخت از خورشید از زمین اما از ذهن شما نمیتواند عکس بگیرد .
    چون گل و درخت و … رنگ و شکل و اندازه دارند اما خود ذهن شما رنگ و شکل و اندازه ندارد . فلذا اگر بیننده ای در آن فضا باشد شاید وجود خود ذهن را انکار کند در حالیکه در این مثال تنها چیزی که حقیقتا وجود دارد همان ذهن است.

    1. اقا سعید شما دچار تناقض گویی شده اید شما نمیتوانید خلقت از عدم را با وحدت وجود یکجا جمع کنید دوست عزیز خلقت از عدم . عدم علت نیست خلقت از عدم یعنی معلول عدم بوده واز هیچ افریده شده است هیچ مصالحی برای تشکیل معلول وجود نداشته معلول نه وضعیت فعلی ان بلکه وضعیت قبلی هم نداشته اصلا چیزی نبوده مصالحی نبوده که ازان بتوان معلول را ساخت
      شما بفرمایید رابطه ما با خدا رابطه جهان هستی با خدا در وحدت وجود به چه صورت است ؟ وچه سنخیتی بین ما وخدا وجود دارد ؟
      درمورد بیگ بنگ هم که گفتم بیگ بنگ انفجار هیولا است که هیولا خودش ماده عظیم است نکته ای که شما باید به ان دقت کنید اینست که هیولا تنها دران فیزیک وقوانین فیزیکی نبوده شیمی وقوانین شیمیایی بوده که عامل انفجار وبیگ بنگ شده است وجود هیولا وبیگ بنگ اتفاقا بر دیدگاه مادی تاکید دارد نهدیدگاه دینی وخود گویای اینست که جهان از ماده عظیم الجثه بوجود امده نه از عدم

      1. سخن آقای حجت
        ” شما نمیتوانید خلقت از عدم را با وحدت وجود یکجا جمع کنید دوست عزیز خلقت از عدم . عدم علت نیست خلقت از عدم یعنی معلول عدم بوده واز هیچ افریده شده است هیچ مصالحی برای تشکیل معلول وجود نداشته معلول نه وضعیت فعلی ان بلکه وضعیت قبلی هم نداشته اصلا چیزی نبوده مصالحی نبوده که ازان بتوان معلول را ساخت”
        طبق سخن خود شما پدید آمدن جهان نیاز به مصالح دارد خوب این مصالح از کجا آمده؟ریاضیاتی برات بگم ۱ .
        یا خلق شدهکه در این صورت موضع شما غلط است> 2 . یا از قبل بوده.
        در شق دو شمایی که معتقد به متافیزیک نیستید قادر به اتخاذ این موضع نمی باشید. چون ادعا در این باره متافیزیکی است.
        و هو المطلوب
        (خنده)

  22. سلام بر همه
    صفرما خیلی خوشحالم که بدون توهین به همدیگر می توانیم گفت و گو کنیم.
    اولا در یک پست چند نقل قول به من نسبت داده شده بود که متاسفانه من آن ها را به کار نبرده بودم.(امیدوارم دیگر این اتفاق نیفتد)
    دوما ایراد دوستم منوچهر تبدیل اخلاق به تجارت
    من حداقل دو پاسخ به شما دارم گرچه بدین معنی نیست که در اخلاق اشعری هستم.
    ۱ بسیاری از فلاسفه اخلاق خودگرایی و خودخواهی را شرط لازم اخلاقی بودن می دانند یا غیر از آن اخلاق فایده گرا تماما بر مبنای به قول شما تجارت بنا شده.
    و حتی اگر در اخلاق وظیفه گرا باشید باز هم به حکم عقل مجبورید که این کار را انجام بدهید و این اخلاق برخلاف نظر کانت چندان اختیاری به نظر نمی رسد.
    و حتی اگر عاطفه گرا باشید بازهم به امیال خود گوش فرا دادید. بنابراین وضعیت کاسب کاران بهشت چندان بهتر از شمای کانتی نیست.
    ۲ همه ی مردم را مخاطب آن آیه فرض کردن.
    این ایراد شما به سنت فکری دینی وارد نیست زیرا در خود این سنت دینداران به چند دسته تقسیم شده و حساب عاشقان از کاسب کاران جداست.(حدیث مشهوری از امام علی)

    سوما ایراد به جوک دانستن دنیا نزد مومنین.

    از دوستان فرهیخته ای که در این سایت کامنت می گذارد انتظار داشتم دقیق تر ایراد بگیرند.
    در سنت فکری دینی الدنیا مزرعه الاخرت. و لیس للانسان الا ما سعی و خداوند سرنوشت هیچ گروهی را تغییر نداد مگر این که خودشان بخواهند.
    این ها احادیثی هستند که حتی در کتاب های درسی هم بودند و به وضوح به مسئول بودن انسان اشاره دارند.
    مسلما دینی که گوساله را جلوی مادرش سر بریدن جنایت می داند نجات دادن از چاه را هم واجب می داند.
    اگر دنیا برای ما مومنین بی اهمیت بود که نمی رفتیم و بمب به کمرمان نمی بستیم.? اتفاقا جدی ترین و برمشارکت ترین قشر در انتخابات در امریکا و ایران محافظه کاران دینی هستند.

    چهارما معنادهی خدا
    من گفتم روایت دینی خدا(و نه دئیسم) می تواند به زندگی معنا دهد. شما نام های دیگری را ردیف کردید و گفتید خداباوری مانند این ها ملموس نیست.
    نخست مطمئنا برای یک دیندار سر سفره ی افطار ملموس است و نه برای شما
    دوم اگر بخواهیم دقیق شویم پیشنهاد های شما هم زیاد جذاب و بی نظیر نیستند و سوالات مشابهی می توان از ان ها پرسید.
    مثلا به نیازمندان کمک کنم که چه بشود، چه طور این به زندگی معنا می دهد(متوجه هستید بحث معنوی می کنم نه اخلاقی)خوب می نشینم خانه و فیلمم را می بینم.
    یا در زمینه عشق لیلی و مجنونی . که خود می تواند بعد از مدتی آفریننده احساس پوچی و خستگی باشد.
    بهترین توصیف را از این عشق کرکه گور کرده است که چقدر می تواند پوچ باشد.
    در زمینه عقلانی بودن باور به خدا هم دلیل خواستن را نالازم می دانم . این باور نوعی سنت فکری است که درون خود می تواند سازگاری کامل داشته باشد و علیه آن دلیلی نمی شود ارائه داد(من برهان شر را قبول ندارم) و البته موازی سنت های فکری علمی ، هنری و خرافات و … .

    در زمینه خلق عالم از عدم هم باید بگویم خوشبختانه اطلاعات کافی دارم و این دروغی رسانه ای بود که مروجان علم با زیادکردن پیازداغ یک قضیه ساختند.
    و آن قضیه این است که ماده و انرژی می توانند پدید آیند. اما نه از هیچ بلکه از میدان کوانتومی که مترادف یک سری توابع گوناگون است.
    هنوز هیچ فیزیکدانی نتوانسته(فعلا) این میدان ها را از عدم بیافریند. بنابراین پرسش آفرینش ماده حل نشده بلکه اسمش عوض شد.( میدان های ریاضی فیزیکی).
    در باب دکتر سروش هم شما نالطفی کردید. من خودم مخالف سرسخت و دو آتشه نظریه اخیر ایشان هستم اما نه به این دلیل که ایشان الهی بودن قران را انکار کرده. خیر اتفاقا ایشان پیامبر را تا حد خدا بالابرده و جایگاهی نزدیک به او به پیامبر بخشیده که از خدا پرشده و سخن او عین سخن خداست.
    مخالفت خود من با این نظریه اینست که ایشان التزام به قران را از بین برده(و نه اهلی بودن آن را)
    در نهایت اگر وضع ما چندان از شما بهتر نباشد بدتر هم نیست و دین زیاد هم خزعبلات و اساطیر الاولین نیست.(راستی بعید می دونم اسم واقعیت منچهر باشه اخه ادبیاتت خیلی شبیه یکی از دوستان مجازیه که میشناسم)

  23. ادامه بحث با سعید گرامی .

    – توضیح تضاد خدا و بی زمانی : ببینید سعیدخان شما میگویید خدا مافوق زمان است ، بی زمان است ، و امثال ذلک . ببینید اساسا خود فرضیه خلقت نافی خداست . چرا ؟ چون خدا علی التعریف یعنی کمال مطلق . حالا جناب خدا هر حرکتی بکند ملازمت قطعی دارد با اینکه یک کمبودی بوده که جناب خدا دست به خلقت زده . ضمنا اینکه شما میگویی خدا مافوق زمان است خلاف فرض خود خداباوران است . چرا ؟ چون زمانی ( حالا شما نگو زمان ، بگو مقام ، بگو وضعیت ) بوده که خدا خلقت نکرده و زمان بعدی ای بوده که خلقت کرده . حتا اگر شما اسمش را زمان نگذاری تغییر است . بیهوده نبوده که گروهی از فلاسفه مسلمان مجبور شده اند عالم را قدیم بدانند .

    لب حرف اینست که اگر موجودی کمال مطلق باشد ، هیچ تحرک و تغیری نخواهد داست ، چه در زمان ، چه بی زمان ، و چه قس علیهذا .

    – ضمنا این که میگوید ما قیاس به نفس میکنیم از جهتی درست است و از جهتی غلط . از اینجت درست است که هر موجودی که حرکتی انجام میدهد ، غرضی و فایده ای ، و جهتی بر ان متصور است . ولی از اینجهت غلط است که ما انسانوار انگاری نکردیم . ما استدلال عقلی میاوریم . میگوییم کمال مطلق مطلقا باید بری از هرگونه تحرک و تغیری باشد . ما که نمیتوانیم هر جا گیر کردیم بگوییم این انسانوارانگاری است . برهان عقلی داریم که کمال مطلق نمیتواند مرکب باشد ، نمیتواند محل لذت و الم و رحم و نفرت باشد ، نمیتواند متغیر باشد . شما فرض کن تمام انسانهای کره زمین بشوند جناب علی ع و مولوی و امثال ذلک . ایا کل هستی ( یعنی خدا و ماسوای خدا – و اگر وحدت وجودی باشیم خدای واحد ) کاملتر میشود ؟ معلوم است که نه ! چون فرض اینست که جناب خدا اکمل الکاملین است . ما هر هدف تکاملی ای برای هستی فرض کنیم ، نتیجه اش نفی خداست . از قضا سرکنگبین صفرا فزود .

    -توضیح بیهوده بودن خدای استدلالی : شما اصلا و اصلا و اصلا حرف بنده را درست درک نکردید . حیرت کدام است ؟ کوانتوم کدام است ؟ فرکانس کدام است ؟ لطفا سخن حقیر را دقیق تر بخوانید . ما گفتیم :

    ۱- خدای استدلالی و روکاغذی به درد نمیخورد . زمانی استدلال وجودی انسلم مثلا محکم مینمود ، ولی کانت انرا ابطال کرد . عده ای بر برهان نظم تکیه میکنند ولی خود جناب مطهری انرا عوامانه میخواند . و از این قبیل بسیار است ….. – ما خیلی روشن گفتیم خدای استدلالی خدای نامطمئنی است . این اولا .

    ۲- دوما اگر خدایی وجود دارد و پذیرش او ضروری است ( یعنی مثلا ادمهای خداناباور بدبخت زندگیشان نمیگذرد . حال انکه بالعکس است و اگر ملل سکولار نبودند ، ما باید به عصر حجر بر میگشتیم ) ، چرا خداوند به نحوی از انحاء خودش را اثبات نمیکند . نگفتیم خدا مرئی شود . گفتیم چون مثلا قادر مطلق است ، خودش را اثبات کند . حالا بای نحو کان که صلاح میداند .

    ۳- ما گفتیم خداباوری چه استلزاماتی دارد ؟ ما همه را گردن مینهمیم . اگر قرار بر یکهفته نخوردن اب باشد سلمنا . اگر قرار بر ترک مسائل انچنانی بمدت یکسال باشد سلمنا . اگر قرار بر انزوا و ریاضت باشد سلمنا . ولی سخن اینجاست که هیچکدام از این راهها به خداباوری نمیانجامد . بنده حقیر ادعایی ندارم ولی والله ( بخوانید وجدانا ) ما سینه سوخته ایم . هفت خان که سهل است ، هفتاد خانش را هم رفته ایم . گشتم نبود نگرد نیست .
    – بنابراین ما ساده و روشن سخن گفتیم . دودوتا چهار تا گفتیم .

  24. -ضمنا من یک استدلالی دارم که انرا ارائه میدهم و کسی را ندیده ام که بتواند خدشه ای بر آن وارد کند . کلیه کسانی که له خدا استدلال میکنند ( اعم از متکلمین و فلاسفه مسلمان ) به نحو غیر مستقیم علیه خدا فعالیت میکنند و فریاد میزنند قرآن کتاب خدا نیست . چگونه ؟ توضیحش بدین نحو است که : اگر قرآن توانایی اثبات غیربشری ( خدایی ) بودن خودش را داشت همزمان دو کار را انجام میداد . یکی اثبات غیربشری بودن خودش را ، و یکی اثبات خدا را . بنابراین اظهر من الشمس است که هر ( هر بمعنای واقعی و تام کلمه / سور تام منطقی ) کسی که دست به استدلال له خدا میزند ، به زبان روشن فریاد میزند : این کتاب نه توانایی اثبات خودش را دارد و نه توانایی اثبات خدا را . استدلال حقیر دو دو تا چهارتاست و بگمانم مو لای درزش نرود . صاحب کتاب از سر تقصیرات فلاسفه و متکلمین بگذرد .

  25. و اما در مورد اخلاق و معنای زندگی. اولا سخن متکلمان شیعی بیشتر در رد مدعیات اشاعره است . اشاعره معتقد بودند اینکه مثلا ما میگوییم دروغ گفتن بد است به این علت است که خدا گفته و عقل راهی به کشف خوب و بد ندارد و تنها راه درک خوب و بد وحی است. خواجه نصیر الدین طوسی در رد این ادعا استدلال دقیقی آورده است . همچنین آیاتی از قرآن هم در رد این ادعای آنها میتوان شاهد آورد و در واقع این مدعا با توجه به متن قرآن و بدون استدلال عقلانی هم خالی از تناقض نیست . با این حال معتزله در بین اهل سنت کاملا شکست خوردند و حذف شدند و متکلمانی مثل فخر رازی و حتی عارفانی مثل غزالی همه اشعری مسلک بودند. اما عرض بنده اساسا ناظر به مقام دیگریست .و آن اینکه اگر فرضا هستی چیزی غیر از آنچه که مورد مطالعه فیزیک و شیمی و زیست شناسی قرار میگیرد یعنی ماده و انرژی نباشد و وجود ما چیزی غیر از سلولهایی که بدون هدف و برنامه و فقط و فقط بر اثر تصادف کور مولکولها ( طبق نظریه تکامل ) شکل گرفته اند نباشد آیا باز هم اخلاق و خوب و بد معنای دقیق و خردپذیری دارد؟ این چنین جهان بینی جهان بینی است که مثلا پوزیتیویست های منطقی راسل و زیست شناسانی مثل داوکینز از آن دفاع میکنند. پوزیتیویست های منطقی که گزاره های اخلاقی را در ردیف الهیات و عرفان و دین به کل بی معنا میدانستند. ( من به شخصه از فروپاشیدن کامل این نحله فلسفی اصلا متاسف نیستم!!) راسل اخلاق را یک نوع خودخواهی دوراندیشانه میدانست یعنی مثلا چون من دوست ندارم از من دزدی کنند من هم نباید از کسی دزدی کنم چون ممکن است این بلا سرخودم هم بیاید. نظر جالب و عمیقی است اما اگر دقت کنید میبینید که عملا مساوی با منهدم کردن اساس اخلاق است زیرا اگر من مثلا قدرتی داشته باشم که اطمینان داشته باشم کسی نمیتواند مشابه فلان ظلم را در حق من کند پس ضرورتی برای پرهیز از آن به نفع منافع و لذت خودم وجود ندارد. داوکینز میگوید ریشه اخلاقیات انسان دوستیست و ریشه انسان دوستی میل طبیعی ژنها به بقا و تولید مثل و مشابه خود اما اگر چنین باشد کشتن یک انسان با کشتن یک میکروب فرق اساسی نخواهد داشت زیرا این ژن ها در باکتری ها هم هست ( جالب است بدانید که نازی ها برای توجیه جنایاتشان از همین نظریه زیست شناسی تنازع بقا و تکامل بهره میبردند و میگفتند نژاد ما تکامل یافته ترین نژاد است ما میخواهیم نژاد بشر را اصلاح کنیم همچنان که نژاد اسب ها را اصلاح میکنیم ما نباید به حال انسانهایی از نژاد پست دل بسوزانیم همچنان که بحال میکروب ها دل نمیسوزانیم !! ). در مقدمه اعلامیه جهانی حقوق بشر که بنوعی سند اخلاق و عدالت در روزگار ماست از کرامت انسانی سخن رفته است . اما اگر وجود انسان چیزی غیر از سلولهای کاملا تصادفی شکل گرفته نباشد کرامت انسانی معنایش چیست؟ چرا انسان کرامت دارد ؟ و مثلا مگس ندارد؟منظور من از تعالی چیزی تقریبا مترادف همین کرامت انسانیست . در این زمینه شنیدن سخنرانی ارزشمند و مهم دکتر سروش با عنوان نقد و بررسی کتاب داوکینز در دانشگاه استنفورد مفید است و من خودم از نظرات ایشان بسیار استفاده بردم . ( البته که نظرات ایشان هم غیرقابل خدشه نیست) . نکته ای که لازم است اضافه کنم ( و در سخنان سروش به آن اشاره ای نشده) اینست که بنظر من علاوه بر خدا ما به وجود روح ( بعد غیرمادی و متعالی وجود انسان ) هم برای تئوریزه کردن منطقی کرامت انسانی نیازمندیم . ( جدای از آن به لحاظ آنتولوژیک هم هنوز برهان ابن سینا برای اثبات تجرد روح نیرومند است) . بنظر من هر معنایی که برای زندگی قائل باشیم دو پارامتر اساسی باید داشته باشد یکی لذت و دیگری ارزش. مثل همین مثالهایی که فرمودید کاستن از آلام دیگران و عشق و نظایر آن . همین لفظ ارزش خود حاوی همان معناییست که از آن به تعالی یاد کردم . چیزی که مثلا حیوانات ندارند و خاص انسان است . مثلا رابطه جنسی در حیوانات هم هست پس چیز متعالی نیست اما فرضا عشق به عدالت یا عشق به دانایی یا لذت بردن از کاستن رنج دیگران گرایشهایی متعالیست و در حیوانات نیست . توضیح این گرایشهای متعالی با فقط مادی دانستن همه چیز از جمله انسان همانطور که عرض شد امکان پذیر نیست . همچنین مسئله وجدان و اتوریته آن بر وجود انسان بیان دیگری برای این مطلب مهم و سترگ است . کانت همه برهانهای وجود خدا را رد کرد اما برهان دیگری آورد که صرف نظر از قوت و ضعف آن حاوی نکته مهمیست . او میگوید ندای وجدان در واقع همان ندای خداست که در درون ما با ما سخن میگوید . وجدان بنوعی امری متعالی در درون ماست که اتوریته آن از والایی و تعالی آن برمیخیزد نه از فرضا ترس از قدرت آن . پس باید چیزی والاتر و متعالی تر از ماده هم در درون ما و هم در هستی باشد که شایسته اطاعت باشد وگرنه اصلا وجود چیزی تحت عنوان وجدان در درون ما بی معنیست . و لزوم تبعیت از حکم آن هم عاقلانه نمیتواند بود. در مورد پاداش اخروی اگر صرفا پاداش مادی مد نظر باشد بله این با اساس اخلاق در تناقض است اما اگر هدف عبادت و اعمال نیک اعتلای روحی و دستیابی به لذت قرب پروردگار و انوار تجلیات الهی باشد با اخلاق فضیلت گرا کاملا هماهنگ است . در مورد شوخی یا جدی بودن زندگی با توجه به مثالهایی که زدید هم بنظرم مسئله خداباوری یا خداناباوری با مسئله جبر و اختیار خلط شده است . فقط همینقدر بگویم که حذف ایده ی خدا هیچ کمکی به حل مسئله جبر و اختیار به کمک اختیار نمیکند. از ماتریالیسم اتفاقا جبر سنگین تری را میتوان نتیجه گرفت و بیمعنایی جبر ماتریالیستی بسی بیش از بی معنایی جبر الهی است . همچنین در پایان نکته دیگری را اضافه کنم . برای امثال ما آدمیان متوسط ( و نه عارف!) یک معنایی که خدا و بویژه آخرت میتواند به زندگی بدهد معنادار کردن تحمل رنجهاست و امید به آینده روشن و خالی از رنج اگر نه در این جهان دستکم در جهانی دیگر . بیماری را تصور کنید که رنج بسیار میکشد و امیدی به درمانش نیست . چرا باید به زندگی ادامه دهد؟ از دید یک خداباور به این دلیل که خودکشی و قتل دیگری گناه است و به امید بهشت در سرای جاوید رنج را تحمل میکند ( البته که تا حد امکان باید با درمان رنج را کاهش دهد ) . اما از دید خداناباور دلیلی وجود ندارد فلذا در کشوری مثل هلند که آمار خداناباوری بالاست مرگ خود خواسته بیمار ( اتانازی ) قانونی است . آلبر کامو میگوید مهمترین سوال فلسفه اینست که چرا نباید خودکشی کرد و اعتقاد به خدا و آخرت جواب نیرومندی به این سوال میدهد بویژه در هنگام هجوم درد و رنج به انسان.

    1. اقا سعید شما که هردوی انها را هم اشاعره را وهم معتزله را رد میکنید اقا سعید در این مسئله دیدگاه شیعه همان دیدگاه معتزله است شیعه معتقد به حسن وقبح ذاتی افعال است که افعال جدای از احکام دینی حسن وقبح ذاتی دارند البته معتزله بعدا حذف شد چون اهل تسنن بیشتر اشاعره هستند
      دوست عزیز کرامت انسانی بدلیل وجود عقل در انسان است چون انسان قدرت تجزیه وتحلیل دارد کرامت دارد
      اینکه چرا نباید خودکشی کرد برای اینست که ما که رنج امدن بدنیا را چشیده ایم ورنج رفتن هم گردن ماست وانطرف هم خبری از ان نداریم که منتظر وضعیت بهتری از این که داریم باشیم پس تا هستیم تلاش میکنیم دفع رنج والم وجذب شادی کنیم وکمی خوشبگذرانیم

      1. آقای حجت
        شما در نوشته ها یتان در صفحه ذیل نگاشته دکتر شریعتی و آیت الله مطهری جهان را پوچ و قرآن را دروغ خوانده اید.
        شما هم هردو را رد می کنید. پس با همین استدلال خود شما موضع شما غیر موجه است.

  26. بسیار تشکر می‌کنم از جناب قطبی گرامی که ما را به این تعابیر جاندار و زیبا از بوبن مهمان کردند.
    بحث‌هایی که در کامنت‌ها آمده به نظر بنده از ذهن‌هایی بر می‌آیند که خط واضحی را میان دانسته‌ها و نادانسته‌هایمان فرض گرفته اند. اما هر خردمندی اگر از زمرهٔ پوزیتیویست‌های منطق‌زده نباشد جایی در مقابل حیرت نادانسته‌هایی که در پیش رو دارد زانو می‌زند و لنگ میاندازد. تدقیق‌های اینان جزتلاشی مذبوحانه در مقابل نادانسته‌هایشان نیست، کوششی بی‌سرانجام برای پر کردن ابهام‌های ذاتی جهان …
    این هرگز به این معنی نیست که از تلاش برای فهم جهان به شیوه‌ای عقلی دست بکشیم بلکه به این معناست که سعی نکنیم جای ابهام‌های جهان را با تدقیق‌های ساختگی پر کنیم.

    1. اقای عبداللهی من از ابتدا گفتم که خدا قابل اثبات نیست ولی علیرغم اینکه قابل اثبات نیست من انرا قبول دارم وبصورت ایمانی میپذیرم
      ولی همچنان خلقت از نظر من غیر عقلانیست وزندگی ودنیا پوچ وبیمعانست چون خلقت فاقد هدف وبیمعناست

      1. حجت جان اولا بکار بردن ولی در متن بالا غلط است چون کانترستی وجود ندارد. یک
        دو این که مگر موضع شما قادر به تبیین جهان است؟ اگر هست بفرمایید.
        منتظر پاسخ.
        ۳ . شما اصلا موضعی نداری! شما فقط به گفته دیگران تکیه می کنید و سر سخن می گشایید. فکر می کنید مخاطب فراموش می کند. شما نیازمند ارائه تبیین هستید.
        این بیسیک استدلال است.

      2. جناب حجت معنا را معنا بفرمایید. از نظر شمادر چه صورت هستی معنا دارد؟
        دین هدف زندگی را کمال انسانی و نیل به رستگاری اعلام می کند. آیا این هدف نیست و یا دین پوچ است؟
        ببینید باز حرف شما غیر منسجم است. می فرمایید خدا را قبول دارید اما تبعات آن را نمی پذیرید!
        همه چیز را مدعی هستید استدلالی بایست پذیرفت اما(غیر صادقانه) ادعای باور به خدا را دارید!
        استقراء را قبول دارید اما در صورت تایید نگاه شما. یعنی استقراء فقط برای شما قابل استفاده است نه برای دیندار!
        می توانید بفرمایید که آیا شما هایلی را دیده اید؟ اگر ندیده اید چگونه به وجود آن مثلا در ۱۴ میلیارد سال پیش پی برده اید؟
        مشخصا این موضع تجربی نیست. خوب اگر تجربی نیست پس چگونه حاصل شده؟

  27. روزگاری دو سیاح (یکی نماد فرد مومن و دیگری نماد شخص ملحد) به سرزمین مسطحی در دل جنگل رسیدند. در این سرزمین گلهای فراوان و علف های انبوهی روییده بود. یکی از سیاحان می گوید : حتماً باغبانی است که این از سرزمین مراقبت می کند. سیاح دیگر به مخالفت گفت: باغبانی وجود ندارد. لذا آن دو سیاح چادر های شان را علم می کنند، و به انتظار می نشینند به هیچ وجه باغبانی به چشم نمی خورد اما شاید او یک باغبان نامریی است پس آن منطقه را با سیم خادار محصور می کنند و سیم ها را به جریان برق وصل می نمایند و خود به همراه سگان تیزشامه به گشت می پردازند چون به یاد دارند که مرد نامرئی اچ. جی. ولز اگر چه قابل رؤیت نیست اما بوییدنی و لمس کردنی بود اما به هیچ وجه ، هیچ فریادی به گوش نمی رسد که نشان دهد کسی قصد داشته پنهانی به درون حصار بیاید و در نتیجه ، دچار شوک الکتریکی شده باشد هم چنین در سیم های خاردار نیز حرکتی به چشم ن می خورد که نشان دهد یک موجود نامر یی می خواسته از آن ها بالا رود. سگ های تیز شامه نیز مطلقا پارس نمی کنند با این همه ، آن فرد معتقد هنوز قانع نشده است و می گوید باغبانی نامریی، غیر قابل لمس و غیر حساس به شوک های الکتریکی وجود دارد، باغبانی که هیچ بویی ندارد، هیچ صدایی تولید ن می کند باغبانی که پنهانی به سر می برد تا به باغی که به آن عشق می ورزد، سرکشی و رسیدگی کند سرانجام آن فرد (ملحد) ناامید می شود و می گوید: اما از آن حکم اولیه ی تو چیزی باقی نمانده آن چیزی را که تو یک باغبان نامریی، لمس ناشدنی و همیشه گریزان می خوانی، حقیقت آن با یک باغبان موهوم، و به یک معنی با عدم وجود باغبان چه فرقی دارد مقاله جان ویزدام تحت عنوان خدایان

    1. آقای بیژن ایرانی اشکال این داستان این است که ساختگی است. در مورد خدا بشین و منتظر باش آثارش را می بینی. اگر در داستانی اتفاق نیافتاد این داستانی مطلوب نویسنده بیش نیست. اما ما در زندگی آثار خدا را می بینیم.

  28. کسی که از جنبش و حرکت سیارات به این بزرگی نتواند به وجود خدا برسد از جابجایی یک دانه گندم چگونه می تواند!؟ چند وقت پیش، کتاب ژن خودخواه نوشته ریچاد داوکینز را می خواندم، در ابتدای کتاب، توضیحات یک دانشمند زیست شناس را آورده بود که تحقیقات وسیعی راجع به منشآ انسان و چگونگی پیدایش او انجام داده بود. در جایی از نوشته هایش اشاره کرده بود که با توجه به تحقیقاتش متوجه شده که اجداد اولیه ما و اولین نسل از گونه ما به احتمال زیاد باید از ذرات ریز گل به وجود آمده باشند. دقت کنید که این را دانشمندی دارد می گوید که عمری تحقیق کرده است و البته یک دانشمند آتئیست. دقت کردید که چه گفته بود؟ ذرات ریز گل. چیزی که دقیقآ چند جای قرآن به آن اشاره شده است و درست با همین واژگان: ما شما را از ذرات ریز گل آفریدیم. به نظر شما این تصادفی است که یک زیست شناس ملحد قرن ها بعد، با تحقیقات بسیار به نتیجه ای برسد که پیامبر بدون هیچ تلاش علمی رسیده بود؟ دقت کنید دوستان عزیز، من نمیگویم تمام دنیا کار و زندگی شان را ول کنند و بیایند به قرآن بچسبند. از نظر من قرآن و دیگر کتاب های معنوی و دینی، یادگاران به جای مانده از یک رابطه هستند، یک رابطه با مبدآ هستی و آن حقیقتی که فراسوی زمان و مکان است و فقط به مقدار اشتیاق تو رخ می نماید. البته قرآن آخرین یادگار به جا مانده از چنین ارتباطی نبوده و نیست. بعدها کسانی مثل مولانا، حافظ، سعدی، عطار نیشابوری، عین القضات همدانی، حلاج، ابوسعید ابوالخیر، ابن عربی، ابوالحسن خرقانی، کانت، اسپینوزا، و بی شمار دیگر از اقصا نقاط این سیاره خاکی وارد این رابطه شدند و محصول این رابطه ها هم در دسترس همگان هست (کتاب هایشان) و صد البته که هر کدام از آنها تونستند ذره ای از این اقیانوس برگیرند و دلیلی شوند بر وجود آن راز. هر چند هیچکدام از این محصولات نباید جایگزین عقل و تجربه خود شما شود. کسی که جویای حقیقت است باید خودش یک تنه تن بسپارد به این دریای بیکران و خودش قواصی کند و مروارید خود را صید. کسی که بخواهد بر سر سفره حقیقت آماده بنشیند چیزی جز پسمانده غذا نصیبش نخواهد شد. جالب است کسانی هم که تن به دریای الحاد زده اند از این بحر بی نصیب بیرون نیامده اند. حال از این دو گروه، گروهی این گروهی آن پسندند. دنیایی که او خلق کرده جایی است که همگان باید در آن آزادانه زندگی کنند و با هر شیوه ای که دوست دارند روزگار بگذرانند (البته تا زمانی که شیوه زندگی شان مخل آسایش و آرامش دیگران نشود). در این میان اگر کسانی جویای حقیقت شوند محال ممکن است که از دریای بیکران هستی او بی نصیب بمانند.

  29. پاسخ به جناب محمد :
    شما فرموده اید : ” بسیاری از فلاسفه اخلاق خودگرایی و خودخواهی را شرط لازم اخلاقی بودن می دانند یا غیر از آن اخلاق فایده گرا تماما بر مبنای به قول شما تجارت بنا شده ”
    – سخن نسبتا درستی گفتید . ما هر طرف بچرخیم از خودمان نمیتوانیم بگریزیم . چه به طرف خوبی ها و چه به طرف بدی ها . اما دقت کنید که :

    ۱- ” خود ” داریم تا “خود ” . فرق است بین انسانی که هویتش ( خودیتش ) جسمانیات است و انسانی که هویتش اخلاقیات و متعالیات است .

    ۲- بنده تصریح کردم که خداباوری منهای دین شامل تجاری کردن اخلاق نمیشود . ضمنا اینکه میگویید ما اصناف مختلف دینداری داریم مورد پذیرش است ولی نصوص صریح قرآن بهشتی مادی و سطح پایین را به تصویر کشیده و الان کثیری از مسلمانها ارزویی جز حور و غلمان ندارند . نتیجه تربیتی این کار تضعیف اخلاق است . حالا شما برو به مردم بگو تفسیر عرفانی فلان را بخوانند . نص صریح کجا تفسیر فلان شخص کجا ؟

    شما فرموده اید : ” نخست مطمئنا برای یک دیندار سر سفره ی افطار ملموس است و نه برای شما ”
    – از سخن شما معنای محصلی به دست نمیاید . بنده گفتم فرض کنید وجود خدا را پذیرفتیم سلمنا . حال پذیرفتن خدا ملازم با کدامین معناست ؟ شما باید توضیح دهید . احساس زمان افطار که نشد جواب . ثانیا شما فکر کردی بنده از مریخ امده ام ؟ بنده در زمان دین باوری هر سال معادل ( و گاهی بیشتر)روزه های واجب ، روزه های مستحبی میگرفتم . تازه روزه های بنده عجیب غریب بود . یعنی در زمان روزه کارهای بسیار شاق میکردم که روزه ام روزه اساسی باشد .

    شما فرموده اید : ” در زمینه عقلانی بودن باور به خدا هم دلیل خواستن را نالازم می دانم . این باور نوعی سنت فکری است که درون خود می تواند سازگاری کامل داشته باشد و علیه آن دلیلی نمی شود ارائه داد(من برهان شر را قبول ندارم) و البته موازی سنت های فکری علمی ، هنری و خرافات و … .”

    – خب شما احتمالا خوانش غلطی از انسجامگرایی داشته اید و گمان میکنید هر نظام اندیشه ای که در درون خود واجد انسجام باشد صحیح است . باطل بودن این اندیشه اظهر من الشمس است . کتاب های تخیلی هم دارای انسجام درونی هستند ، ولی این کتابها واقعی ( صادق ) نیستند . شرط صدق ، انسجام توامان درونی و بیرونی است .

    شما نوشته اید : ” در نهایت اگر وضع ما چندان از شما بهتر نباشد بدتر هم نیست و دین زیاد هم خزعبلات و اساطیر الاولین نیست ” .
    – سخن شما تلویحا متضمن این معناست که دین فقط کمی خزعبلات دارد و نه خیلی . نظر بنده اینست که دانش بشر محدود است ولی علی ای حال بنده سعی میکنم با تراوزی عقلم همین مدعیات را سبک سنگین کنم و قوی ترین رای را برگزینم .

    شما نوشته اید : ” (راستی بعید می دونم اسم واقعیت منچهر باشه اخه ادبیاتت خیلی شبیه یکی از دوستان مجازیه که میشناسم) ” .
    – سوال شما سوال سبکی است . اگر از همان دوست مجازی خودتان میپرسیدید بهتر بود اولا . دوما اسم واقعی بنده منوچهر است .

  30. پاسخ به جناب سعید :
    ببیینید سعید گرامی در باب اخلاق چند تا مسئله مطرح کردید :
    ۱- اختلاف اشاعره و اعتزالیون : سخن اشاعره – الهی بودن حسن و قبح – باطل است ، چون پذیرفتن سخن اشاعره مستلزم شکاکیت مطلق است . چرا ؟ چون اشاعره مجبورند حجیت دو چیز را قبل از پذیرش اسلام قبول کنند . یکی حجیت عقل در مقام عقلانی ( صادق ) بودن اسلام ، و یکی پذیرش قوه ای که امر به پیروی از حسنات ( در اینجا حسنات شرعی / قرآن ) میکند .بنابراین سخن اشاعره واجد تناقض است . مضاف بر انکه انتساب خوبی ها به خدا ، ملازم با بیمعنا کردن خوبی هاست . مثلا اگر خدا امر به زنا کند ، زنا میشود خوب ( نگویید محال است ، ما داریم فرض عقلی میکنیم ) . دلایل رد اشاعره بسیار است و میتوانید به کتب مربوطه مراجعه کنید .

    ۲- شما فرموده اید : ” اگر فرضا هستی چیزی غیر از آنچه که مورد مطالعه فیزیک و شیمی و زیست شناسی قرار میگیرد یعنی ماده و انرژی نباشد و وجود ما چیزی غیر از سلولهایی که بدون هدف و برنامه و فقط و فقط بر اثر تصادف کور مولکولها ( طبق نظریه تکامل ) شکل گرفته اند نباشد آیا باز هم اخلاق و خوب و بد معنای دقیق و خردپذیری دارد؟ ” .

    – بگذارید سخن شما را به دو قسم تقسیم کنم :
    الف : عدم امکان پیدایش اخلاق از ماده صرف : شما چه دلیلی له عدم امکان پیدایش اخلاق از ماده دارید ؟ هیچ دلیلی ذکر نکردید . فقط میگویید بعید است ( یا محال است ) . ما دلیل میخواهیم . روانشناسی تکاملی ( که علم بسیار بسیار جوانی است ) تبیین ارائه میدهد . بنده کاری به صحت و سقمش ندارم . کار به این دارم که ” دلیل علمی ” ارائه میدهد ، و فرق اساسی ادعای علمی و ادعای غیر علمی اینست که مدعیات علمی ابطال پذیرند . یعنی شما میتوانید مچ هر ادعایی را بگیرید . البته من ادعا نمیکنم زیست شناسی تکاملی ( همین الان ) دقیقا قادر به تبیین علمی پیدایش مغز است و هکذا روانشناسی تکاملی در مورد تبیین اخلاق . ابدا . بنده میگویم نباید هر نامکشوف و نادانسته ای را سریعا با توجیهات غیرمدلل پر کنیم . بنده میگویم عقلانیت یعنی ” تناسب دلیل و ادعا ” . خانه اخرش اینست که اگنوستیک شویم ( حداقل در مورد چیزهایی که دانشمان ناکافی است ) .

    ب : بیعنا شدن اخلاق در تبیین ماتریالیستیک هستی : باز هم بنده دلیلی در سخنان شما نیافتم . آخر چرا بیمعنا باشد ؟ اخلاق در واقع همان رفتار است . هر حیوانی رفتارهایی دارد . رفتارهایی که معطوف به نیازهای ان حیوان است . بیشتر( اگر نگوییم همه ) نیازهای انسان با حیوان مشترک است . شاید بیراه نباشد اگر بگوییم نیازهای انسان فقط پیچیده تر شده اند . پیچیده ترین نیاز انسان اخلاقیات است . ولی شما گمان نکنید حیونات فاقد اخلاقیات هستند . به جرات میتوانم بگویم سگ ماده برای توله هایش فقط خودکشی نمیکند ، وگرنه با قطعیت تام میگویم که محبت سگ ماده در حق توله هایش ، شاید از خیلی از زنان مادر ( نمیگویم همه ) بیشتر باشد که کمتر نباشد .

    – ثم ماذا ؟ غرض ما از این مثال چه بود ؟ غرض این بود که بگویم منشاء مقوله هایی مثل عرفان ، هنر ، و اخلاق نیازهایی بوده اند که پیچیده تر و کاملتر شده اند . شما همین الان میتوانید انسانهای بسیاری را ببینید که بقول قران کالانعام هستند و هویت وجودی انها چیزی نیست جز تمنیات جسمانی و حیوانیت صرف . چرا ؟ چون عوامل مختلف ( ژنتیک ، خانواده ، و….) شرایط صعود انها را فراهم نکرده ( مازلو اختصاصا همین مباحث را دنبال کرده ) .
    لب حرف بنده اینست که رشد روانشناختی بشر تناقضی با منشاء زیستشناختی بشر ندارد . همچنانکه هوش میمون بیشتر از سگ و هوش سگ بیشتر از اسب است ، هوش و اخلاقیات انسانی هم بیشتر ازسایر حیوانات است .

    شما فرموده اید : ” در مقدمه اعلامیه جهانی حقوق بشر که بنوعی سند اخلاق و عدالت در روزگار ماست از کرامت انسانی سخن رفته است . اما اگر وجود انسان چیزی غیر از سلولهای کاملا تصادفی شکل گرفته نباشد کرامت انسانی معنایش چیست؟ چرا انسان کرامت دارد ؟ و مثلا مگس ندارد؟ ”

    – سخن بسیار خوبی را طرح کردید . ایا انسا بر مگس کرامت دارد ؟ مطلقا ندارد . انسان بماهوانسان هیچ کرامتی بر هیچ موجود دیگری ندارد . یکی از چیزهایی که بنده را به وجود خدا مشکوک کرد همین بود که دنیا دنیای ظلم است . ما انسانها بدون ظلم به موجودات دیگر یک روز هم دوام نمیاوریم . ظلمی که انسانها ( به انحاء گوناگون ) به حیوانات میکنند از حد و حساب خارج است . دنیا دنیای ظلم است و هیچ انسانی بری از مظالم نیست . به جرات میگویم که ارزش خیلی از انسانها کمتر از حیوانات است .
    . خب ! آیا این سخن بدانمعناست که بنده منکر ارزشها هستم ( ناواقعگرای اخلاقی هستم ) ؟ نخیر ! بنده معتقدم : به میزانی که یک موجود اولا به دیگران رنجی نرساند ، و دوما از رنجهای دیگران بکاهد ارزشمند است . این بنیاد اخلاق و بنیاد ارزش است . منکر ارزشهای دیگر نیستم ولی انچه گفتم بن و بنیاد ارزش و اخلاق و معنویت است .

    شما فرموده اید : ” در مورد شوخی یا جدی بودن زندگی با توجه به مثالهایی که زدید هم بنظرم مسئله خداباوری یا خداناباوری با مسئله جبر و اختیار خلط شده است ”
    – اصلا و ابدا خلط نشده است ، و بنده التفات کامل داشتم . ببینید بر میگردیم به همان مثال بنده . فرض کن شما دارای اختیار تام هستی و یک کسی در چاه افتاده و شما میتوانی به راحتی او را از چاه بیرون بیاوری . حالا سوال اینست که : اگر اراده جناب خدا بر بیرون امدن آن شخص تعلق گرفته باشد بیرون خواهد آمد ، و اگر تعلق نگرفته باشد بیرون نخواهد امد . و حاصل این استدلال چیست ؟ جدی نبودن امور جهان . جوک بودن همه چیز . اگر شما ادعا کنی جناب خدا اصلا کاری به کار این دنیا ندارد ( شبیه نظریه پلانتینجا ) به مشکل دیگری برمیخوری و آن اینکه ” شرور دنیا لانهایت است ” . یعنی چی ؟ یعنی شرور دنیا نهایتی ندارد . امکان اینکه یک شخص روانی یک کودک خردسال را زندانی کند و هر روز مورد تعدی و انواع شکنجه جسمی قرار دهد ، ممکن الوقوع است . چرا ؟ چون جناب خدا کاری به کار دنیا ندارد . واقعیت هم همین است . آتناها ( دختر خردسالی که مورد تجاوز قرار گرفته و کشته شد ) بیشمارند . بدتر از اتناها هم بسیار است . دنیا حساب کتاب ندارد . هر امر شنیعی با هر درجه ای از شنائت و رنج ممکن الوقوع است . شما نمیتوانی هیچ حدی برای شرور معین کنی و بگویی این یکی دیگه ” امکان ” نداره . بیهوده نبود که شوپنهاور میگفت دنیا وحشتناک است .

    شما فرموده اید : “. برای امثال ما آدمیان متوسط ( و نه عارف!) یک معنایی که خدا و بویژه آخرت میتواند به زندگی بدهد معنادار کردن تحمل رنجهاست و امید به آینده روشن و خالی ”

    – شما مختارید . ایکاش بنده هم میتوانستم به نحو پراگماتیک خداباور شوم . خداباوری روی هم رفته بهتر از خداناباوری است ، ولی حداقل در مورد بنده پراگماتیسم جواب نمیدهد . البته هنوز به قولم پایبندم و اگر شما بتوانی بگویی ” معناافرینی ” جناب خدا چگونه چیزی است ، بنده خداباور خواهم شد . منظور بنده تحمل کردن رنج و اینها نیست ، منظور بنده یک معنای مستقل است . به بیان دیگر توضیح اینکه ” عشق به خدا ” دقیقا یعنی چه ؟ قبلا هم گفتم استاد سروش هزاران ساعت از عشق و عرفان سخن گفته ، ولی دریغ از ذره ای توضیح .

  31. جناب منوچهر، ذهن پویایی دارید و این قابل تحسین است. ای کاش بیشتر مردم ما همچون شما شهامت جستجوی حقیقت را داشتند که اگر اینگونه بود، محال ممکن بود این سیستم برده پروری تا کنون دوام بیاورد. من هم قبول دارم که بعضی از شرور، غیرقابل توجیح است و شاید یکی از دلایل مستحکم خداناباوران، وجود همین شرور غیرقابل توجیه باشد. همین شوپنهاوری که نام بردید و من یکی از دوستدارانش هستم و لحظه هایی بوده که آنچنان از جام نظریاتش مست شده ام که به خالقش حق دادم برای خلقت یک چنین انسانی به خودش آفرین بگوید؛ اما او هم از زاویه دید خودش به جهان می نگریست. در جایی گفته بود: زندگی پرسش دشواری است و من سعی میکنم آن را صرف تآمل بر خودش کنم، دقیقآ همین رویه ای که شما در پیش گرفته اید. اما دوست عزیز، نکته ای که به ذهنم می رسد این است که به نظر من، خداناباوران دوربین ذهنشان را فقط روی دلایل انکار زوم کرده اند. این جهان مثل یک تابلوی نقاشی است و کاملآ درست است که گوشه هایی از آن به دلایلی که بر ما پوشیده است آلوده و کثیف است؛ اما گوشه های بسیاری از این تابلو هنوز پر است از تصاویر بدیع و ژرف. باور کن من وقتی شب ها از بالکن خانه ام به آسمان نگاه میکنم و به فضای گرافیکی حیرت آور بالای سرم، دچار آنچنان حسی می شوم که کلمات و واژه ها را حقیر می بینم برای توصیف آن. چند وقت پیش رفتم سر خاک پدر، کمی آن طرف تر چند تا دختر بچه بالای چند قبر در حال رقصیدن بودند، آنچنان محو این صحنه شدم که مرگ پدر از خاطرم رفت و دیگر هر چه دیدم شور زندگی بود و زیبایی، آن هم در غم انگیزترین نقطه ی جهان، یعنی قبرستان.

  32. رهگذر گرامی از لطف شما ممنونم . واقعیت آنست که خدا اصلا مسئله من نیست . انکار خدا و اینها مسئله من نیست . مسئله من یکی معنای زندگی است و یکی رنج مردم . شاید برایتان جالب باشد که بدانید من در زندگی عادی ( در بین فامیل و عوام الناس ) همیشه سعی در اثبات خدا ( برای انها که مبتلا به شک هستند ) و تقویت خداباوری ( برای خداباوران ) دارم . چرا که خداباوری خیلی جاها امیدبخش و مفید است . ضمنا خداناباوری ظرفیت روانی بالایی میخواهد و خلاصه کار هرکسی نیست . روش من در اثبات خدا من عمدتا توسل به برهان نظم و یک نیمچه برهان ابداعی خودم است . ان برهان چنین است : خدا چیزی مادی نیست ، چیزی همچون زیبایی است . اگر کسی از من بخواهد زیبایی یگ گل سرخ را به او نشان دهم من خواهم گفت : دیدن زیبایی گل سرخ با هیچ میکروسکوپی امکانپذیر نیست . دریافت زیبایی ( یا بگو خدا ) امری حسی ( احساسی ) است . باید بیش از چشمت احساست را تیز کنی ، باید کمی به ذوقت مجال دریافت دهی . خدا دیدنی است نه فهمیدنی .
    – بله . ما حرفهای بوبنی هم بلدیم . اگر وقت بگذاریم خیلی بهتر از او خواهیم توانست ذوقیات از خودمان صادر کنیم .

    – بله . مسئله بنده جناب خدا نیست . دین هم نیست . اگر به نام دین روز و روزگار مردم را سیاه نکرده بودند ، کسی کاری به کار دین نداشت . داستان اینست که به نام دین حکومتی تشکیل شده که صدها بار بدتر از حکومت سلطنتی است . چرا که حکم جناب شاه در لفافه تقدس پیچیده نشده بود ، ولی الان احکام حکومت احکام خدا است و پیغمبر است و فلان و بهمدان . تو خود حدیث مفصل بخوان از این مجمل .

    – ضمنا بار دیگر سوالم تکرار میکنم : اصلا فرض کنید بنده “خدا” را پذیرفتم . سلمنا . ” معناافرینی ” یا ” معنابخشی ” جناب خدا چگونه چیزی است ؟ اصلی ترین سوال بنده همینست . نه سر انکاردارم نه اثبات . خدایی که نتواند به زندگی من معنا دهد بود و نبودش علی السویه است .

  33. منوچهر عزیز اگر انسان بما هو انسان هیچ کرامتی بر یک مگس ندارد پس چرا شما از شنیدن خبر قتل یک بچه انسان برآشفته میشوید اما از شنیدن خبر قتل ! یک مگس نه! کرامت انسانی اساس اخلاق است و این مورد تایید همه فیلسوفان چه متاله و چه خداناباور است . فکر میکنم حتی اگر به لحاظ آنتولوژیک بنیادی نداشته باشد این کرامت ( که البته بنظر من دارد) ما به لحاظ پراگماتیستی نیاز داریم چنین کرامتی برای انسان بما هوانسان درنظر بگیریم هم برای خود هم برای همه انسانها. من دلیل آوردم برای اینکه بنیان اخلاق نمیتواند بر ماده صرف گذاشته شود بنظرم به دلیل طولانی بودن کامنت نخوانده اید ( نظر راسل نظر پوزیستیویست های منطقی نظر داوکینز توجیه جالب و عجیب نازی ها برهان اخلاقی کانت )

  34. حجت جانان عزیز من حقیقتا گمان نمیکنم اصطلاحات هیولا! و ماده عظیم در بین فیزیکدانان معنایی و در فرضیه بیگ بنگ جایگاهی داشته باشد! معروفترین تقریر بیگ بنگ بیان شده از سوی فیزیکدانان اینست که بیگ بنگ سرآغاز همه چیز است ماده و انرژی و حتی زمان . این فرضیه در زمان ارائه مورد حمله و انکار شدید مارکسیست ها قرار گرفت زیرا آنها همواره در مقابل سوال متالهین که میگفتند ماده از کجا آمده میگفتند ماده همیشه بوده و ازلیست در حالیکه فرضیه میگوید ماده مسبوق به عدم است.
    بهترین مثال برای رابطه ما و جهان با خدا همان مثال رابطه ذهن و تصاویر ذهنیست که به تفصیل توضیح داده شد . شاید طولانی بودن کامنت بنده و جدانکردن پاراگرافها مانع از مطالعه دقیق آن شده باشد . در این مثال وجود حقیقی ذهن است علی رغم اینکه رنگ و شکل و اندازه ندارد. تصاویر ذهنی نسبت به ذهن وجود حقیقی ندارند و فقط تجلی اراده ذهن هستند علی رغم اینکه ظهور ظاهری بیشتری شاید داشته باشند به سبب داشتن داشتن رنگ و شکل .
    رابطه جهان و ما با هستی بخش متعالی هم همینطور است. هستی حقیقی فقط هستی خداست و هر چه که ما ادراک میکنیم فقط تجلیات اراده اوست و نسبت به او نمیتوان نام هستی را بر او نهاد . هستی سراسر تجلی اراده هستی بخش است و او علی الدوام در حال آفرینش هستیست ( مثل همان تصویر ذهنی شما نمیتوانید آن را بیافرینید و رها کنید. رها کردن تصویر ذهنی مساوی است با نابودی آن) . اینست معنای وحدت وجود
    من که نفهمیدم تناقضم کجا بود . ممنون میشوم اگر به من نشان بدهید. من که قائل به علیت هستم قطعا نمیتوانم قائل به بوجود آمدن معلول بدون علت باشم ! منظورم از خلق از عدم این بود که خلقت واقعی نیازی به مواد اولیه ندارد . نجار برای خلق میز چوبی نیاز به وسایل دارد و چوب و مواد اولیه اما شما برای خلق تصویر میز چوبی نیازی به تصویر اینها ندارید . بمحض اینکه اراده کنید بلافاصله موجود میشود . خلقت خداوند هم اینگونه است و این است معنای آن آیه شریف انما امره اذا اراد شیئا ان یقول له کن فیکون.
    در مورد علیت هم که بنظرم توضیحات بنده را لایق مطالعه با دقت ندانستید !!. علت تامه چیزی است که با بودنش معلول ضرورتا بوجود بیاید . مثل آتش و حرارت و نیرو و تغییر سرعت و انرژی و حرکت و همان اراده و تصویر ذهنی و ..
    در مورد دلیل خودکشی نکردن برای فرد خداناباور در این یک مورد استثنائا هم نظریم !! ( خنده). سخن شما موید نظر من بود. طبق فرمایش شما در هنگام درد و رنج فراوان دلیلی برای خودکشی نکردن وجود ندارد . ( مثال اتانازی)

  35. اقا سعید بیگ بنگ انفجار هیولا یا همان ماده عظیم است شما اشتباه میکنید شما گمان میکنید که عدم منفجر شده است ! شما گمان میکنید هیچ چیزی وجود نداشته بعد انفجار شده ماده بوجود امده !
    بیگ بنگ انفجار ماده عظیم است بیگ بنگ سراغاز حیات است سراغاز زندگیست نه سراغز ماده. ماده هیولا در اثر فعالیتهای شیمیایی منفجر شده حیات سر اغاز میشود
    تناقض شما همینجاست که گمان میکنید ماده از عدم امده ولی وحدت وجودیان معتقدند همه موجودات از یک وجود امده اند نه از عدم . وحدت وجودیان خلقت از عدم را محال میدانند مثال ذهن وتصویر مثال خوبی نمیتواندباشد چون تصویر اراده ای از خود ندارد موجودیتش وهویتش از ذهن ماست اگر رابطه ما با خدا رابطه ذهن وتصویر باشد پس ما اراده ای از خود نداریم چون وجود مستقلی نداریم هویتی هم نداریم اراده ای هم نداریم پس بابت چه چیزی باید به خدا جواب پس بدهیم ؟ پس معاد وسوال وجواب معنا نمیدهد . تصاویر هیچ اراده ای از خود ندارند ما هم مانند تصاویر بدون اراده تسلیم هستیم بعد این چه خدایی است که انسانهای فاقد هویت وموجودیت واراده را پاداش وعذاب میدهد ؟
    ایات قران تناقضات بسیاری دارند دراینموارد نمیتوانید با استناد به قران به نتیجه برسید اگر قران میگوید انما اذا اراده شیئی ان یقول له کن فیکون در جای دیگری هم گفته است خلق السماوات والارض فی ستت ایام قران میگوید زمین واسمان را در شش روز افریده که با اراده کردن وباش گفتن وخلق شدن منافات دارد

    1. در آیه اول بیانی کلی در مورد اراده بیان شده ولی در آیه بعدی خلقت. آیه اول بیان نمی کند که خلقت چگونه رخ می دهد بلکه می گوید اراده چگونه است و کل امکان های ممکن را مطرح نمی کند. ۱ اراده
      ۲ خلقت ۳ . …
      ۴٫ …
      این ها می تواند متفاوت باشند. قرآن در آیه نخست نگفته تمامی اعمال خدامند از یک نوع است.

    2. !!!
      حجت در بالای ردیف کامنت ها:
      ” بیگ بنگ ماده است”!!!!
      حجت کم حافظه در این نقطه:
      ” بیگ بنگ انفجار هیولا و یا همان ماده عظیم است” !!!
      در ضمن بعلت تسلط شما به واژگان فلاسفه! دچار خطایی نیز در ترجمه شده اید هیولا ترجمه غلط فلاسفه ای است که هیچ گاه نگفتند زبان آلمانی فرانسه انگلیسی عربی بلدند یا نه و از کجا؟ این واژه ترجمه hyleیا هایلی است به معنای ماده . هیولا خطاست.
      آقای حجت اشاره به ماده اولیه به عقب انداختن تبیین است.
      شما ضعف موضع را با ابداع یک متافیزیک نمی توانید حل کنید. خوب اگر هایلی را متافیزیکی بپذیریم چرا آن هویت اولیه را جامع تر هوشمند تر نپذیریم؟ این که بهتر تبیین می کند؟

    3. بیان حجت: ” بیگ بنگ سراغاز حیات است سراغاز زندگیست نه سراغز ماده”
      خوب طبق بیان شما حیات نیاز به سرآغاز دارد. خوب سر آغاز ماده کجاست؟
      نکند می خواهید بفرمایید ماده سرآغاز ندارد؟
      اگر نه که موضع شما باطل می شود اگر ماده نیاز دارد پس شما توضیحی نداده اید.
      اگر بفرمایید که نیازمند سرآغاز و تبیین برای وجود نیست که عقلانی نیست. من راه حل و کلک منطقی بهتری بلدم :
      حیات از خدا بوجود آمده
      و
      خدا نیاز به سرآغاز ندارد
      و هو المطلوب

  36. بهترین مثال برای وحدت وجود همان مثال ذهن و تصویر ذهنیست که عرض کردم ملاصدرا و ابن عربی به تفصیل توضیح داده اند که البته باز هم درکش برای غیرعرفا ساده نبوده است . قبل از ابن عربی غزالی هم خیلی موجز اشاره ای کرده است. غزالی میگوید کل شی هالک الا وجهه معنیش این نیست که همه چیز غیر از خدا نابود خواهد شد بلکه معنایش اینست که همه چیز غیر از خدا نابود شده هست و از اول هم نابود شده بوده است و اصلا هیچ چیز غیر از خدا وجود حقیقی نداشته است . آیه هوالاول و الاخر و الظاهر والباطن هم همین را میگوید . وحدت وجود عرفا هرگز معنایش این نیست که موجودات از یک چیز بوجود آمده اند یا آنچنان که برخی گمان کرده اند خدایی وجود ندارد و خدا همان ماده و انرژی است ( که عین کفر است) .
    به نکته جالب و مهمی اشاره کردید . وحدت وجود با اختیار انسان چندان همخوانی ندارد اکثر عارفان به این دلیل جبرگرا بودند . مساله جبر و اختیار مساله بسیار اندیشه سوزیست و به گفته مولوی و بعدها کانت هرگز بحث در آن به نتیجه نمیرسد . اما توجه داشته باشید که با حذف ایده خدا هم باز هم مسئله برقرار است ( شاید با شدت کمتری) مگر اینکه به کل منکر اصل علیت شویم . با ملکیان موافقم که این مساله هم جزو رازهای هستیست .
    پاداش و جزا و سوال و جواب آخرت مثل دنیا نیست . خدا در قرآن میگوید ما محصول را میرویانیم در حالیکه ما دست مرئی یا نامرئی حس نمیکنیم در رویش گیاهان . منظور اینست که خدا هستی بخش همه چیز است و در عین برقراری نظام اسباب و مسببات علت اصلی خداست . در ذهنتان زمینی کشاورزی تصور کنید که از آن گندم میروید . به یک معنا علت روییدن گندم رابطه بین تصویر زمین و تصویر ریشه گندم است و به معنایی دقیق تر علت اراده ذهن شماست. جزا و پاداش آخرت هم تکوینی و بر اساس روابط علی و معلولی است نه اینکه خدا پشت میز نشسته باشد و سوال و جواب کند. نتیجه ذکر و اطاعت خدا نورانیت روح است که بصورت شادی و آرامش در بهشت تجلی میکند و نتیجه کفر و گناه آلودگی روح که بصورت عذاب در جهنم تجلی میکند.
    بهیچوجه اینجا و در این مورد تناقضی نیست . آیه سوره یس نمیگوید همه چیز به یکباره خلق شده که با سته ایام تناقض داشته باشد. ایه میگوید خلق و اراده الهی اینچنین است حال فرقی نمیکند که در یک مرحله یا چند مرحله چیزی خلق شود. باز هم تصور کنید که در ذهن خود میز چوبی میسازید در چند مرحله ابتدا مثلا پایه ها و بعد سطح آن . باز هم سازگار است با همان آیه شریف انما امره اذا اراد شیئا ان یقول له کن فیکون
    در مورد بیگ بنگ شاید حق با شما باشد هر چند بسیار بعید میدانم ماده عظیم معنایی مورد قبول فیزیکدانان داشته باشد. یک فرضیه اینست که اصلا ماده ای نبوده و فرضیه های دیگری هم هست مثلا اینکه همه حجم ماده در حجم بسیار کوچکی جا گرفته بوده . در هر حال این یک فرضیه اثبات نشده است و نمیتوان معرفتی بر پایه آن بنا کرد.
    در پایان از وقتی که میگذارید برای خواندن مطالب و حسن توجهتان کمال تشکر را دارم.

  37. این را هم اضافه کنم که در همان مورد بیگ بنگ هم من خیلی قانع نشدم که اشتباه میکنم ! ( خنده) . آن هم با آن غلظتی که شما میگویید!! ( خنده) . ببینید اکثر فیزیکدانان میگویند زمان سرآغازی دارد و با بیگ بنگ زمان بوجود میآید. اگر ماده عظیم به قول شما قبل از بیگ بنگ هم بوده پس چطور زمان نبوده؟ مگر ماده ( عظیم یا حقیر!! ) بدون زمان ممکن است ؟ مگر ماده ذاتا زمانمند نیست؟ من نگفتم ماده در اثر انفجار بوجود آمده بلکه گفتم آن ماده ی آغازین و آن انفجار عظیم اولیه معلول اراده هستی بخش متعالی بوده و علت تامه همه چیز اراده او بوده و اگر چنین باشد در ادامه هم همه چیز تجلی اراده اوست .( البته استدلال فلسفی جامع تر است و نیازی به فرضیه بیگ بنگ یا هیچ تئوری علمی دیگری ندارد)

  38. اقاسعید عزیز بیگ بنگ را هاوکینگ میگوید که از انفجار یک اتم صورت گرفته است اما هاوکینگ تاکید دارد که هرگز انفجار از عدم رخ نداده است نظر دیگری هم هست که میگوید بیگ بنگ از فرو پاشی دیواره یک سیاهچاله بزرگ رخ داده است بهر حال بیگ بنگ از انفجار یک ماده بوده حالا ان هیولا باشد یا یک اتم باشد یا یک سیاه چاله باشد پس ماده وجود داشته بیگ بنگ سراغاز حیات است نه ماده سر اغاز زندگیست واما در مورد زمان ابتدا باید زمان را تعریف کنیم که زمان چیست ؟زمان در نتیجه از پی هم امدن حوادث شکل میگیرد قبل از ان زمان وجود نداشت چون زندگی وحیات وجود نداشت وقتیکه حیات اغاز شد زمان هم اغاز شد ماده واجد زمان بود بالقوه واجد زمان بود که با انفجار بزرگ واغاز حیات زمان هم به فعلیت رسید
    در رابطه با اینکه هستی تجلی اراده الهیست نیاز به اثبات دارد که هنوز شما انرا اثبات نکردید

    1. آقای حجت، چرا حیات پیش از بیگ بنگ یا مهبانگ وجود نداشته؟با وجود این که شما گفتید پتانسیل آن وجود داشته؟

    2. اگر بتوان وجود ماده را بدون دلیل پذیرفت چرا نمی توان وجود خدا را پذیرفت این که مسایل را بهتر حل می کند.
      اشکال تبیین فیزیکالیستی: ماده اولیه را بایست خنثی فرض کرد تا شبه خلقت و خدا پیش نیاید. اما در گام دو به آن خصلت ها و رفتاری نسبت داد که نیازمند هوش، هدف، علت ، ووو .. است.
      تناقض است. پس موضع غیر موجه و خطاست.

  39. اقا سعید عزیز در مورد وحدت وجود مثالهای مختلفی زده میشود ولی هیچکدام صحیح نیست وهرکدام اشکالات مربوط به خود را دارد هیچکدام قانع کننده نیست وحدت وجودیان معتقد به خلقت از عدم نیستند وهمانطور که فلسفه خلقت از عدم را محال میداند وحدت وجودیان نیز خلقت از عدم را محال میدانند بعد شما مطلبی را که باید در نظر داشته باشید اینست که از کدام سنگر به قضیه مینگرید ؟ ایا از سنگر اهل تسنن به قضیه مینگرید ویا ایا از سنگر وحدت وجودیان شیعه به قضیه مینگرید ابن عربی تفاوت زیادی با ملا صدرا و فلاسفه وحدت وجودی شیعه دارد ابن عربی جبرگرای تمام است از نظراو حتی شمر ویزید ومعاویه وهیتلر به جهنم نمیروند هر کس نقش خود را در هستی ارائه داده است نقشی را که خدا برای او در نظر گرفته بود واز اراده او خارج بود
    فلاسفه اهل تشیع هرگز به چنین چیزی معتقد نیسند شیعه میگوید لا جبر ولا تفویض والامر وبین الامرین نه جبر تمام حاکم است ونه اختیار محض بلکه چیزی ما بین ایندوست
    شیعه معتقد به معاد وحساب و کتاب و پاداش وعذاب است این چه خدای ظالمیست که به تصویری که وجودی از خود ندارد هویتی از خود ندارد اراده ای از خود ندارد بخواهد چنین تصویری را محاکمه نماید ! پاداش وکیفر دهد! این از اشکالات وحدت وجود است البته انها مثالهای مختلفی زده اند که مثلا معروفترین انها نسبت موج ودریاست انها میگویند که نسبت ما با خدا نسبت موج ودریاست ک البته اینها هیچکدام جوابگو نیست وهرکدام اشکال مربوط به خود را دارد موج هم از دریا جدا نیست واگر همه ما وخدا از یک وجود که خداست باشد هستیم پس خدا دیوانه است ؟ دچار خود ازاریست ؟ که اینهمه درد ورنج برای ما که از وجود خودش هستیم فراهم کرده ؟اقاسیعید عزیزچطور میتواند نتیجه ذکر نورانیت باشد ونتیجه کفر الودگی روح ؟ در حالیکه نه ذکر ونه کفر در اختیارما نبوده وما وجودی وهویتی واراده ای از خود نداشتیم وتصویر کاذبی بیش نبودیم وقتی شما میتوانید چنین ادعا کنید که ذکر نتیجه اراده ما باشد ما هویت مستقلی داشته باشیم وبا اراده خود ذکر بگوییم ووقتی میتواند کفر الودگی روح بیاورد که نتیجه اراده ما باشد نه اینکه ما بدون اراده مجبور به ان باشیم
    چرا عزیزم میگوید در جای دیگری هم هست که دقیقا گفته بدیع السماوات والارض واذا قضی امرهایقول له کن فیکون ودر جای دیگری گفته خلق السماوات والارض فی ستت ایام یعنی جایی دقیقا گفته زمین واسمان را با گفتن باش خلق میکند ودرجای دیگری گفته شش روز طول کشیده تا زمین واسمان را خلق کند ودر جای دیگری گفته هشت روز طول کشیده تا انها را خلق کند ودر جای دیگری هم حتی برای روز خدا مدت تعیین کرده است وخدا را واعمال وافعال خدا را مشمول زمان کرده است ان یوم عند ربک کالف سنت مما تعدون یک روز خدا برابر با هزار سال بشر است اینجا در واقع افعال الهی مشمول زمان شده است در حالیکه زمان بعدی از ابعاد ماده است ودر رابطه با خدا معنی نیدهد

    1. کلام حجت :” در مورد وحدت وجود مثالهای مختلفی زده میشود ولی هیچکدام صحیح نیست وهرکدام اشکالات مربوط به خود را دارد هیچکدام قانع کننده ”
      خوب اگر طبق اعتراف خود شما قانع کننده نیست پس غیر عقلانی است و مردود. پس شما چرا رو به تبیینی عقلانی نمی آورید؟

  40. دوست عزیز اقاسعید در رابطه با اینکه مسئله جبر در فلاسفه غرب هم مطرح بوده است بلی انان معتقد به جبر تاریخ وجبر محیط بودند که نقش بسیاری دزندگی ایفا میکند ودر عین حال بسیاری ازانان به ازادی انسان واراده او هم قایل بودند که بتواند با جبر تاریخ ومحیط بجنگد وسنتزی ازان حاصل شود جبر به معنای انکه ما موجودیتی وهویتی واراده ای از خود نداشته باشیم در فلا سفه غرب مطرح نبوده ومسئله مهمی که باید به ان توجه داشته باشیم اینست که انان یا اصلا خدا را قبول نداشتند ویا اگر معتقد به خدا بودند خدای انان با خدای ادیان متفاوت بوده است ومعتقد به پاداش وکیفر نبوده اند وانانی هم که اعتقاد دینی داشته اند چنین نمی اندیشیدند که ما وجودی وهویتی واراده ای از خود نداریم بعد بخواهیم محاکمه شویم وپاداش وکیفر ببینیم جبر گرایی در فلسفه غرب اگر هم بوده کاملا با انچه شما میگویید متفاوت است

    1. کلام حجت
      ” بلی انان معتقد به جبر تاریخ وجبر محیط بودند که نقش بسیاری دزندگی ایفا میکند ودر عین حال بسیاری ازانان به ازادی انسان واراده او هم قایل بودند که بتواند با جبر تاریخ ومحیط بجنگد وسنتزی ازان حاصل شود جبر به معنای انکه ما موجودیتی وهویتی واراده ای از خود نداشته باشیم در فلا سفه غرب مطرح نبوده ومسئله مهمی که باید به ان توجه داشته باشیم اینست که انان یا اصلا خدا را قبول نداشتند ویا اگر معتقد به خدا بودند ”
      اگر جبر را قبول داشتند و در کنارش از آزادی انسان سخن می گفتند خود گفته خود را نقض می کردند. تناقض

    2. با اتخاذ نگاه مادی آنگار توجیه آزادی غیر ممکن می شود. موضع دینداران وضعش برای توجیه آزادی بسیار بهتر است.

  41. درود . اثبات آن ساده است . هایدگر میگوید مهمترین سوال فلسفی بشر اینست یا این باید باشد چرا چیزی هست در حالیکه میتوانست نباشد. ( هایدگر ظاهرا هرگز جواب مشخصی به این سوال نمیدهد) نخستین بار این مساله را بدین شکل گویا لایب نیتس بیان کرده است اما پیش از آن هم ذهن همه متفکران و حتی شاید مردمان عادی را به خود مشغول کرده بوده است. اصل علیت یعنی اینکه هر آنچه که هم بودنش ممکن است و هم نبودنش بودنش نیازمند علت است. اگر اصل علیت را بپذیریم تنها جواب ممکن اینست چیزی هست که نبودنش ناممکن است و بواسطه او چیزها وجود یافته اند ( همان واجب الوجود یا خدا) اگر هم اصل علیت را رد کنیم ( کلا رد کنیم مثل هیوم یا سوبژکتیو و ذهنی بدانیم مثل کانت و ویتگنشتاین) هم که کلا صورت مساله پاک میشود که البته هر کدام مشکلات و عوارض منطقی خود را دارد همان طور که در ابتدا عرض شد.
    فارغ از مساله علیت اگر ما بعنوان یک انسان متاله به وجود خالقی برای هستی باور داشته باشیم تنها راه تبیین منطقی و عقلانی آن همان مثال ذهن و تصویر ذهنی و هستی بخشی علی الدوام خداوند است . شما میگویید به خدا ایمان دارید هر چند دلایل عقلانی اثباتش را معتبر نمیدانید. من از شما میپرسم مثلا یعنی چه که خداوند خالق سیب است؟ مگر سیب از درختش بوجود نمیآید؟ جای خدا در این معادله ( و در دیگر معادلات هستی) کجاست؟ بنظرم آنچه که عرض شد بهترین و منطقی ترین و معقول ترین تبیین ممکن است کاملا با عقل و با کثیری از آیات و همچنین شهود عرفا و استدلال نسبتا ساده و روشن ولی بسیار عمیق فیلسوفان مطابقت دارد و من به همین دلایل عمیقا به آن باور دارم . ( عارفان این حقیقت عظیم را بعینه و با تمام وجود دیده اند. حضرت علی میگوید هیچ چیز را ندیدم مگر اینکه خدا را قبل از آن و بعد از آن و با آن و در آن دیدم . مقایسه کنید با مثال تصویر ذهنی . ذهن قبل و بعد و درون و برون هر تصویر ذهنی وجود دارد . مطلب ساده ولی بسیار عمیق و بلند است )
    منظور از مثال شکل رابطه ما با خدا بود نه اینکه ما تصویر ذهنی خدا هستیم ! منظور اینکه همه هر چه هستند از آن کمترند که با هستیش نام هستی برند.
    مساله فقط جبر محیط و تاریخ نیست میتواند جبر ژنتیک و فرآیندهای زیستی در مغز هم باشد . در هر حال جمع بین علیت و اختیار مساله اندیشه سوز و بی جوابی است. مثال خر ژان باردیو در این رابطه معروف است.

    1. اقا سعید دوباره رفتید سر خانه ی اول !مسئله علت ومعلول را گفتم که فقط در جهان مادی انهم بصورت استقرایی میتوان پذیرفت که انهم یک قانون نمیتواند باشد وبه عنوان یک فرضیه وموقت است وانهم لوازمی دارد که انرا محدود میکند که هر معلولی نمیتواند از هر علتی صادر بشود وسنخیت بین علت ومعلول لازم است اینها بررسی شد وشما پاسخی نداشتید
      در مورد سیب ودرخت وخدا هم که من گفتم که خدا قابل اثبات نیست ومن بصورت ایمانی ودر بسته انرا میپذیرم دلیلی برای اثبات خدا وجود ندارد ذهن انسان راهی به متافیزیک ندارد تمام ادله اثبات خدا فرو ریخته است اگر از ابتدا با دقت بیشتری کامنتها را خوانده بودید قبلا گفتم که حتی معنی فلسفه عوض شد قبلا فلسفه استدلال عقلانی راجع به امور متافیزیکی معنی میکردند ولی بعدها وقتیکه دیدند عقل راهی به متافیزیک ندارد معنی فلسفه را درست ندانستند وفلسفه را تفکر عمیق معنی میکنند
      شما میگویید که ما بعنوان یک انسان متاله به وجود خدا باور داشته باشیم !!!! خوب اینکه میشود همان حرف اول من که راه اثبات نیست فقط میتوان دربسته باور داشت
      عارف اگر دیده است به خودش مربوط است عرفان قابل انتقال نیست کسی از احوال یک عارف باخبر نیست جز خودش . شاید توهم زده باشد اینها دلیل نیست روایت از حضرت علی هم دلیل نیست حضرت علی دیده است وگفته اگر نمیدیدم انرا عبادت نمیکردم او دیده عبادت کرده ما که ندیدیم عبادت کنیم این برای او حجیت دارد
      نه دیگر این کامنت شما همه اش شعار بود اینکه گفتید رابطه مانند ذهن وتصویر است یعنی عینا باید همان باشد اینکه همه هرچه هستند ازاو کمترند شما اول او را ثابت کنید بعد راجع به کتری وبیشتری صحبت کنید شعار ندهید تصویر اراده ای از خود ندارد وقتیکه رابطه ما با خدا رابطه ذهن وتصویر باشد یعنی مااراده ای از خود نداریم وهمه جنایات بشرگردن خدا میافتد این چه خداییست که هیتلر را مجبور کرد جنگی راه بیاندازد که شش میلیون انسان نابود شوند طبق استدلال شما ذهن وتصویر وگفته ابن عربی که شما به ان استناد کردید هیتلر اختیاری از خود نداشت ونقشی را کهخدا برای او تعیین کرده بود به انجام رساند شما چه خدای جنایتکاری دارید مثال شما باید درست باشد ذهن وتصویر خدای جنایتکار تحویل میدهد که نه اعمال دنیایی ان خدا قابل دفاع است ونه ان خدا حق دارد کسی را مجازات کند ویا پاداش دهد چون همه اعمال از خود خدا بوده است
      علیت که اصلا پاسخی دریافت نکرد وسنخیت علت ومعلول روشن نشد اختیار هم دراین ارتباط باید پاسخ بگیرد وگرنه تکلیف خدا این وسط روشن نخواهد شد اندیشه سوز باشد یا نباشد سر نوشت خدا به این اختیار وابسته است که تکلیفش روشن شود شما با یک کلمه میخواهید خودتان راراحت کنید انکسانیکه گفتند اندیشه سوز است برای این گفتند که معتقد به مابین جبرو اختیار بودند لا جبرو لا تفویض والامر وبین الامرین توضیح این مطلب برای انها دشوار بود نه اینکه ابتدای امر برای اثبات خدا ومقدمات بگویند اندیشه سوز است !
      خداییکه تبیین میشود ومخلوقاتیکه مورد ادعاست که از خدا صادر شده اند باید بدانند که رابطه شان با خدا چیست ؟ ایا با خدا متباینند ایا با خدا از یک وجودند ایا خدا خالق انهاست واز عدم انها را افریده ؟ و…. ایا اصلا خدایی بوده ؟ افریدن وخلق کردنی بوده ؟ شما مدام متاسفانه سنگر عوض میکنید وباید بگویم اطلاعات ناقصی از هر کدام دارید ابتدا گفتید خلقت از عدم بوده ورابطه علت ومعلول را گفتید وقتیکه مسئله ی سنخیت پیش امد شما سنگر عوض کردید وطرف وحدت وجودیان رفتید وابن عربی را مطرح کردید وقتیکه گفتم این دیدگاه با گفته قبلی شما متناقض است وحدت وجودیان خلقت از عدم را محال میدانند وابن عربی مخلوقات را فاقد اراده واختیار میداند وطبق تعریف وحدت وجودیان ومثال ذهن وتصویر اراده سلب میشود وهمه اعمال بشر خیر وشرش گردن خدا میافتد وخدا حق پاداش ومجازات ندارد حالا میگویید که بعنوان یک انسان متاله اگر خدا را باور داشته باشیم !
      دوست عزیز اگر بنا بر باور بود که وارد گفتگو نمیشدیم همان اول من گفتم که تنها راه ایمان وباور بصورت دربسته است که استدلالی به نفعش نیست

      1. اگر ذهن راهی به متافیزیک ندارد چطور این رای را شما صادر کردید؟ برای ادعای این که ذهن به متافیزیک راه ندارد بایست ابتدا آن را تصور کرد و ب تصور رای شما باطل می شود.

      2. آقای حجت پاسخ در برابر جملات معنا دار ارائه می شود. نوشته شما مبهم است و به این دلیلغیر قابل استناد. از استقراء هواداری می کنید ادر جایی که به نفع نگاه شاز شماست و آن را ردّ می کنید وقتی به نفع موضع مخاطب شماست! این عدم انسجام است و مبطل سخن شما.

      3. آقای حجت تمامی ادله اثبات وجود خدا فرو ریخته است مگر شما این ادله را مطرح کرده اید؟ که مدعی فروریختن آن ها شدید؟
        حجت جانان ۱: موضع حضرت علی(ع) مربوط به خود ایشان است و حجیت ندارد.
        حجت جانان۲: مواضع ملحدین (بدون نام بردن و بدون ارائه ادله) علیه ادله اثبات وجود خدا صادقند!
        این double standard حتی در زبان کوچه خیابان است.
        شما آداب بحث منطقی را نمی دانید. شما به مواضعی که حتی نام نمی برید و براهین آن ها را ارائه نمی کنید به نفع خود استفاده می کنید و مواضع نامطلوب را نام برده و با مغالطه توسل به مرجعیت فله ای مردود اعلام می کنید.
        دانشگاه محیط عقلانی نیست اما حضور در دانشگاه خوب است تشریف ببرید.

  42. ضمنا آنچه که درباره بیگ بنگ و حیات و زمان فرموده اید بسیار عجیب است ! الان در ستارگانی که میلیاردها سال نوری از ما فاصله دارند قطعا زمان هست اما آیا حیات هم هست؟ زمان ناشی از تغییر و حرکت است و ربطی به حیات ( موجود زنده) ندارد . ماده بی حرکت و تغییر هم که اصلا نداریم تا کنون یک ذره زیر اتمی ثابت و لایتغیر کشف نشده است و اصلا مشکل بتوان حتی وجودش را تصور کرد. امواج که شکلی از انرژی هستند عین حرکت و تغییرند ( همینطور سیاهچاله ها و …).

    1. در ستارگانیکه از ما فاصله دارند زمان نسبت به چه هست باید موجود زنده ای باشد تا نسبت به ان زمان باشد ستارگان دور نسبت به مازمان در انها هست ولی وقتیکه موجود زنده ای درانها نباشد وشما بخواهید زمان را نسبت به انها به سنجید میگویید که زمان صفر است چون زندگی نیست حرکتی نیست کسی نیست تا زمان نسبت به ان سنجیده شود بلی در درون ماده حرکت هست انزمان قبل از بیگ بنگ هم حرکت در درون ماده بوده وگرنه ماده دچار فعل وانفعال شیمیایی نمیتوانسته بشود ولی چون موجود زنده ای نبوده تا زمان نسبت به ان سنجیده شود میگویند زمان صفر است

  43. – جناب سعید آن سخن منتسب به هایدگر غلط است . چرا ؟ چون گویا پیشفرض او این بوده که “اصل بر عدم است ” . این پیشفرض صرفا یک ادعاست و واجد هیچ اثباتی نیست . مضاف به انکه ما میتوانیم بگوییم ” اصل بر وجود است ” .

    – ضمنا از استدلال شما له خدا با توسل به زمان مندی هستی ( و در نتیجه اغاز داشتن هستی ) میتوان دو نتیجه گرفت . یکی از ان نتایج صحیح و دیگری غلط است . میدانیم که نتیجه باید تابع اخس مقدمات باشد و فراتر از مقدمات نرود .
    نتیجه درست : هستی اغازی داشته . چگونه ؟ نمیدانیم .
    نتیجه غلط : هستی اغازی داشته ، و آغاز گر آن خدا بوده .
    – در واقع جای دادن خدا در نتیجه دوم ، فراتر از مقدمات بوده و غلط است . اگر شما بخواهی خدا را اثبات کنی نیاز به استدلال دیگری داری .

    – حال از سوالات بی پاسخ خودم میگذرم ( تضاد لایتغیری خدا و فعل خلقت – و باز هم تضاد کامل بودن خدا و هر نوع حرکت و فعل – ادعاهای پوچ وحدت وجودی و کثرت بالعیان موجودات – بر روی اب خانه خدای استدلالی – برهان شر – و دهها مورد دیگر ) .

    – من میخواهم بپرسم ایا اثری از جناب خدا در خلقت هست یا نه ( همان مثلا ایات / نشانه ها ) . یعنی ایا میتوان آثار جناب خدا را ( و نه ذات خدا را ) ازمود ؟ بدیهی است که نمیتوان . مثلا نمیتوان گفت . امکان نداره لایه ازون از بین بره ، یا امکان نداره هیچ کودکی از گشنگی بمیره ، یا امکان نداره کودکان زنده زنده در اتش بسوزند ، و هزاران مثال دیگر . خدا ابطال ناپذیر است . ابطال ناپذیر یعنی ازمون ناپذیر . یعنی اگر کره زمین برود بچسبد به خورشید خدا هست ، و اگر نچسبد هم خدا هست .مطلقا و مطلقا و مطلقا هیچ راهی برای اینکه ببینیم جناب خدا اثر و اثاری دارد یا نه ، وجود ندارد .

    – تفاوت علم و غیر علم همینست . علم برای کوچکترین ادعا مجبور است هزاران شاهد و مدرک ارائه دهد ، ولی فلسفه خیلی راحت حکم میدهد . البته من مخالف فلسفه نیستم . من مخالف فلسفه ای هستم که پا را فراتر از حدود میگذارد . مثلا فرض کنید ما مجبوریم به یک علت العلل قائل شویم . سلمنا . ولی تعیین چیستی علت العلل داستان دیگری است .

  44. اقاسعید هایدیگر اصلا اعتقاد به خدای ادیان نداشت هایدیگر میگفت هنوز زمان صحبت کردن راجع به خدا فرا نرسیده است هایدیگر ارتباطی با گفتگوی ما ندارد

  45. منظور من این بود که مساله متعلق به دوران کهن نیست . ذهن همه فلاسفه را بخود مشغول کرده بوده . به فرض هم که هایدگر اعتقادی داشت هرگز برای من سند نبود! هایدگر دوران خدا و متافیزیک و دین را تمام شده میدانست و میگفت دوره تفکر به وجود هنوز فرا نرسیده است ( که البته بنظر من این سخنان که دوره فلان چیز تمام شده و دوره بهمان چیز فرا نرسیده از اساس ارزش فلسفی ندارد حتی اگر هایدگر گفته باشد دلیل بیزاری من از فلسفه قاره ای همین است که چنین مهملاتی در فلسفه قاره ای سخنان بلند و عمیق خوانده میشود.) توجه به یک نکته هم اینجا میتواند جالب باشد و آن اینکه در فلسفه صدرا وجود همان خداست .

  46. خب بنظرم حجت جانان عزیز کامنتهای بنده را با دقت کافی نمیخواند. در همین کامنت قبلی عرض کردم که اگر علیت را رد کنیم یا سوبژکتیو بدانیم صورت مساله پاک میشود. قبلا هم به تفصیل مشکلاتی که نتیجه منطقی این دو دیدگاه است ذکر شد.
    همچنین به تفصیل و با ذکر مثالهای متعدد توضیح داده شد که معلول اثری از آثار علت و شانی از شئون علت است و وجود مستقلی از علت ندارد . پس اگر علیت برقرار باشد وجود مطلق علت همه چیز است پس همه چیز معلول او و در نتیجه تجلی اراده اوست. پس بر خلاف فرمایش شما برنگشتیم سرخانه اول !!
    این که بگوییم علیت فقط در دنیای مادیست کاملا رای جزمیست . ببینید علیت یا عقلانیست یا تجربی . وقتی میگویید در دنیای مادی احتمالا منظورتان اینست که علیت امری تجربیست و چون ما تجربه متافیزیک نداریم پس ما نمیتوانیم این حکم را به متافیزیک تسری دهیم . این همان رای هیوم است . این رای به معنای انکار علیت است و هیوم این را نشان داده است و درست هم میگوید . اشکال همان معضله ی استقراست که شما کاملا درست فرمودید که هرگز تولید معرفت یقینی نمیکند. اما اشکال دیگر ربط بین سوژه و ابژه یا بقول کانت نومن و فنومن است. معلول بودن پدیدار ذهنی نسبت به واقعیت خارجی هرگز نمیتواند از تجربه بدست آید. چون تجربه وقتی ممکن است که شما به هر دو طرف رابطه دسترسی داشته باشید مثلا بارها کبریت را بکشید و زدن جرقه را مشاهده کنید و حکم کنید که جرقه اثر و معلول کشیدن کبریت است . اما در رابطه بین پدیدار ذهنی و واقعیت خارجی که ما به خود واقعیت خارجی بیواسطه ذهن دسترسی نداریم و نمیتوانیم تجربه اش کنیم و بعد حکم کنیم که بله این رابطه علیت محصول تجربه است !! پس علیت یا اصلا نیست یا عقلانیست . این اشکال دقیقا بر رای کانت هم وارد است . کانت علیت را امری سوبژکتیو و ذهنی میدانست در واقع قالب ذهنی که همه ما به آن دچاریم و همه چیز را فقط در آن قالب میتوانیم بفهمیم و معلوم نیست بیرون از ذهن هم وجود داشته باشد . البته تصور نشود که ما اینجا بسادگی رای کانت را ابطال کردیم بلکه اشکالش را گفتیم ( که خود غربیها از ابتدا گفته بودند) .
    اگر رابطه ای عقلانی باشد دیگر دنیای ماده و غیر ماده فرقی نمیکند. به مانند فرضا اصل امتناع جمع نقیضین . آیا معنا دارد که کسی بگوید جمع نقیضین فقط در دنیای مادی وجود دارد و در متافیزیک وجود ندارد و مثلا گزاره حیات پس از مرگ هم وجود دارد و هم وجود ندارد گزاره ای صحیح است زیرا که احکام عقلانی ما در متافیزیک اعتباری ندارد؟؟!! آیا چنین سخنی و از آن مهمتر چنین استدلالی بسود آن یاوه نیست؟

    1. به جهت تنویر افکار عمومی مطلب جا افتاده را تذکر میدهم ایشان نمیداند که احکام منطق مانند احکام ریاضی معرفت یقینی ایجاد میکنند چون ضروری هستند ونقیضش ممتنع است واز راه استقرا حاصل نشده اند ولی احکام وقوانین علمی که علت ومعلول از همان دسته است بر اساس استقراست ومعرفت یقینی ایجاد نمیکند پس نمیتوان جمع نقیضین را با قانون علت ومعلول مقایسه کرد در ثانی قانون علت معلول در موردی بکار میرود که سنخیت بین انها برقرار است نه در موردی که هیچ سنخیتی برقرار نیست ویکی از عالم ماده است ودیگری از غیر ان که چیستی ان بر ما پنهان است در چنین مواردی قانون علت ومعلول صدق نمیکند

      1. آقای حجت
        ۱٫ احکام منطق از کجا حاصل شده اند؟( آقای حجت به مخاطب فرمودهاند از از راه استقراء حاصل نشده اند! تشکر از آموزش فلسفه!!!
        ۲٫ آقای حجت احکام و قوانین یکی هستند؟ حکم و قانون؟
        ۳٫ کمی تغلب به شما می رسانیم و در مورد حکم سخن می گوییم(بدون توجه به تبی دقتی شما، ابهام موجود در نوشته های شما، عدم تطابق نگاه شما با تبیین ها و تعاریف موجود که فقط خودتان متوجه شان نیستید). شما با کمال موضعی مبهم نسبت به هیوم بیان کرئده اید. بالاخره هیوم درست می گوید یا نه؟ اگر نه چرا در تایید خود از او نام می برید؟ ۴٫ ظاهرا شما هنوز از صفحه اول مطالعه استقراء عبور نکرده اید؟ قوانین که از آنها نام بردید تبیین ساده و یک کلمه شما (استقراء) را بر نمی تابد؟
        اساساً بایست به شما قبطه خورد که مباحث بحث برانگیز فلسفه را با جزمیت تمام، غلط، و پر از ابهام به تصور خود حل کرده اید!
        مقاله بنویسید و ارائه کنید حیف است !

  47. ببینید دوست عزیز حجت جانان اولا من هرگز شعار ندادم برای تک تک مدعیاتم استدلال عرضه کردم . من کجا گفتم که هر معلولی از هر علتی میتواند صادر شود؟؟؟!!
    آخر برادر من کی و کجا من برای اثبات خدا و مقدمات گفتم که اندیشه سوز است؟ من بحث جبر و اختیار را گفتم اندیشه سوز است این چه ربطی به استدلال خدا دارد؟ جبر باشد یا اختیار خدا رد میشود یا اثبات میشود؟ اصلا با فرض اثبات وجود خدا ثابت میشود که بهشت و جهنمی هست ؟ که بعد ببینیم این بهشت و جهنم عادلانه هست یا نه؟ انصاف بدهید که الان کی شعار میدهد؟ دقت کنید لطفا. اگر بخواهید اینقدر بی دقت حرف کاملا بی ربطی در دهان من بگذارید و بعد بگویید تو اشتباه میکنی ادامه بحث عقلانی نیست

  48. آقای حجت جانان من کجا سنگر عوض کردم برادر من؟ (خنده) اصلا اینجا مگر دعوا و جنگ یا مجادله است؟ شما واقعا خیال کرده اید آنچه من گفتم نظرات شخصی من بوده؟ (خنده) اینها همه دستاوردهای فیلسوفان و عارفان مسلمان بویژه صدراست. من فقط آنچه را بین نظرات آنها درست یافته ام توضیح میدهم . من این همه شاهد و مثال و توضیح آوردم راجع به وحدت وجود . گفتم که صدرا با این اصل مهم که معلول هیچ وجود مستقلی از خود ندارد و اصلا وجود حقیقی ندارد و هیچ نیست مگر اثری از آثار علت وحدت وجود را اثبات میکند بعد شما هی بگو وحدت وجودیان اینجور وحدت وجودیان آنجور. من مثال از غزالی آوردم از صدرا. صدرا از ابن عربی آموخته. وحدت وجودیان اینهایند نه آن که در ذهن شما رفته نمیدانم از کجا!
    شهود عرفانی یکنوع تجربه است بلکه عالیترین نوع تجربه. این تجربه فقط خاص حضرت علی نبوده . من در همان کامنت هم گفتم شهود عارفان . دقت کنید لطفا . غزالی مولوی ابن عربی صدرا ملاحسینقلی همدانی میرزا جواد ملکی تبریزی سید علی قاضی سید هاشم حداد و … همین حقیقت را هر یک به زبان خود گفته اند و همه خود شخصا آن را تجربه کرده اند
    وقتی همه اهل یک فن یک مطلب را به یک نحو تجربه میکنند آن مطلب دیگر یک توهم و خیال شخصی نیست بلکه شاید شاهدی از واقعیت عینی باشد . دقت کنید لطفا گفتم شاید .
    من گفتم باور داشته باشید؟ عزیز من چرا با دقت نمیخوانید؟ من گفتم آنچه را که باور دارید چگونه معنایش را توضیح میدهید؟ دقت کنید لطفا . نگفتم چگونه اثبات میکنید گفتم چگونه معنی میکنید. من که خودم باور دارم و اصلا به کسی در تمام عمرم نگفته ام چه باوری داشته باش چه باوری نداشته باش . من گفتم بهترین توضیح بهترین تبیین برای معنی خالقیت خداوند اینست . در فیزیک و در همه علوم تجربی دانشمندان واقعیتهایی مشاهده میکنند بعد نظریه ای تدوین میکنند برای توضیح و تبیین منطقی و معقول آن پدیده ها . نه اینکه از اول با استدلال همه چیز را اثبات کنند . اگر شما به چیزی ایمان دارید معنایش اینست که آن را همچون تجربه یک واقعیت عینی میپندارید . پس اگر در آن زمینه ادعایی دارید باید بتوانید آن را در چارچوب یک نظام منسجم منطقی توضیح دهید( کاری که من کردم علیت مثال ذهن و تصویر ذهنی و …) . این غیر از اثبات است . اگر این سه کامنت اخیر بنده را با دقت خوانده باشید درخواهید یافت که احتمالا یا اصلا قبلی ها را با دقت نخوانده اید ( غفلت ) یا هم اینکه فقط دنبال مجادله هستید ( تغافل) که امیدوارم این دومی صادق نباشد .
    اگر هم باشد من پیشاپیش اعتراف میکنم که برنده شمایید و بازنده من . ( خنده) . چون اولا من دنبال مجادله و بحث به هدف زمین زدن حریف نیستم بفرض هم که بودم پیروزی بر حریفی اینچنین بی دقت و بی منطق اصلا برایم افتخاری نداشت!!
    نظرات شما در مورد ربط حیات و زمان و اعتماد به نفس شما در بیان همچو سخنانی حیرت انگیز است . زمان و مکان چه ربطی به موجود زنده دارد آخر برادر من؟!! در کدام یک از فرمولهای نیوتن یا اینشتین کنار پارامتر زمان سخنی یا نمادی از حیات هست؟؟؟؟!!!!!! یعنی چه که باید موجود زنده ای باشد که نسبت به آنها حیات باشد؟ الان ما نمیتوانیم یک ساعت بسازیم بفرستیم در کره ماه که حیات نیست؟ در کره ماه ساعت کار نمیکند؟!!!! متاسفانه با عرض پوزش باید بگویم که سایر صحبتهای شما هم به لحاظ منطقی و فلسفی چندان دست کمی از این افاضات شما راجع به زمان و حیات نداشت .

    1. اقا سعید شما متاسفانه اصلا نمیدانید وحدت وجود چیست بعد خودتان را نماینده ملا صدرا معرفی میکنید منظور از سنگر عوض کردن جنگ نیست وقتیکه شما از همان ابتدا گفتید که خلقت از عدم است خوب عزیزم این با وحدت وجود همخوانی ندارد وحدت وجود اسمش رویش است یعنی همه از یک وجود هستند نه ازیک عدم !شما یبگ بنگ را شاهدی بر خلقت از عدم اوردید انگار عدم منفجر شده است ! بعد که من گفتم بیگ بنگ حاصل انفجار ماده بوده وماده قبل از بیگ بنگ وجود داشته است اینجا مسئله بیگ بنگ تمام است اینکه زمان به چه صورت بوده وقبلش چگونه بوده ارتباطی با گفتگوی ما ندارد فقط توضیحات اضافه ای بود که من دادم که علاوه براینکه موجود زنده ای نبوده حرکت هم نبوده البته همان موقع هم گفتم که حرکت داخل ماده بوده ولی بیرون از ماده حرکت نبوده جابجایی جسم نبوده یعنی هیچ سیاره ای به دور خود نمیچرخیده تا روز وشب را درست نماید هیچ سیاره ای دور ستاره ای نمیچرخیده تا فصول وماه وسال درست شود البته اینها توضیحات اضافه بود وقبول بکنید یا نکنید به اصل گفتگو ربطی ندارد اصل گفتگو این بود که شما بیگ بنگ را شاهدی برای خلقت از عدم گرفتید که اشتباه بود چون بیگ بنگ خودش تایید بر این بود که قبل از ان ماده وجود داشته
      دوست عزیز حضرت علی چه گفته مربوط به خودش است حدیث وروایت حجیت معرفت شناختی ندارد همه اش تاریخی است شما قرار بود اثبات کنید نه اینکه افکارتان را بدون دلیل وفقط به جهت ادعا طرح نمایید ایمان من به خدا بدون دلیل است چون هیچ دلیلی مبنی بر وجود خدا نیست ایمان دلی است قلب گواهی میدهد البته من بارها گفته ام که با خدا مشکلات بسیاری دارم وخلقت را بیمعنا وغیر عقلانی میدانم مدام با او درکشمکش هستم
      شما مطلب جدیدی برای گفتن ندارید برای همین گمان میکنم اینجا دیگر باید این گفتگو به پایان برسد من یک جمعبندی ارائه میدهم
      ۱- قانون علت ومعلول همان ابتدای گفتگو رد شد الف- بدلیل استقرایی بودن ان ب- بدلیل سنخیت علت ومعلول واینکه خدا بعنوان علت وجهان هستی بعنوان معلول هیچ سنخیتی با هم ندارند بنا براین جهان هستی نمیتواند از خدا صادر شود
      اینجا پرونده علت ومعلول بسته شد واین قانون رد شد
      ۲- خلقت از عدم محال است بیگ بنگ شاهدی بر خلقت از عدم نیست بلکه خود شاهدی براین است که ماده قبلا وجود داشته است
      ۳- ایات قران در این مورد ودرموارد دیگر متناقض است به قران نمیتوان استناد کرد قران زمین واسمان را گفته که با یک باش خلق شده ودر جای دیگر گفته که در شش روز خلق شده ودر جای دیگر گفته که در هشت روز خلق شده ودر جای دیگر برای روز خدا مدت تعیین کرده ویک روز خدا را برابر با هزار سال گفته است که این گفته خدا را مشمول زمان میکند که زمان بعدی از ابعاد ماده است
      ۴- وحدت وجود با خلقت از عدم یکجا جمع نمیشود وحدت وجود یعنی همه موجودات از یک وجود که خداست هستند وموجودیتی از خود ندارند انا لله وانا الیه راجعون وحدت وجودیان میگویند که ما همه ازاو هستیم ومثال دریا وموج را برای نسبت خدا ومخلوق میزنند که شما ذهن وتصویر را گفتید در حالیکه خدا نه ذهن دارد ونه تفکر میکند در هر صورت رابطه موج ودریا ویا ذهن وتصویر اشکال دارد وخدا یی خود ازار ودیوانه ویا خدایی جنایتکار که نه دنیایش قابل دفاع است ونه اخرتش تحویل میدهد وحدت وجود قابل اثبات نیست

      1. آقای حجت سنخیت علت معلول که شما به دآن سخن می گویید با رد علیت مغایر است
        شما موضع رقیب را به دلیل ادعای بی دلیل بودن مردود می دانید.
        شما چه دلیلی برای وحدت وجود دارید در حالی که ادعا می کنید ذهن راه به متافیزیک ندارد. یعنی اجازه سخن در مورد زمان پیش از حیات را ندارید.

        1. ادعای وحدت وجود ادعای من نبود بلکه طرف مقابل این را ادعا کرد در مورد پیش از حیات گفتم که زمان صفر است چون حادثه ای اتفاق نمیافتد وجابجایی جسم ومسافت صفر است اینها متافیزیک نیست اینها فیزیک است

    2. ایشان میخواهد ساعت بسازد وبه کره ماه بفرستد !که زمان را اندازه گیری نماید! خوب باید ساعت سازی که یک انسان است باشد وساعتی بسازد وانسانی دیگر انرا بفرستد واندازه گیری نماید وقتیکه حیاتی نباشد هیچ انسانی وموجود زنده ای نباشد زندگی در جریان نیست چطور میتوان اندازه گیری کرد ؟ ما اطلاعاتی از قبل از بیگ بنگ نداریم همین جهانی که ما الان دران زندگی میکنیم فیلسوفان اگزیستانس میگویند که انسان است که به ان معنا میدهد واگر انسان نباشد جهان هستی واشیا وموجودات معنایی ندارند چه برسد به زمانیکه ما هیچ اطلاعی ازان نداریم قبل از بیگ بنگ که واقعا اطلاعات انسان به ان نزدیک به صفر است بعد مسئله مهم جابجایی جسم است مسافت است که در فرمول زمان هم امده است تا خیال ایشان راحت شود وقتیکه جابجایی جسم نداشته باشیم یعنی از پی هم امدن حادثه را نداریم وزمان هم نداریم یعنی هیچ سیاره ای نه به دور خود ونه به دور ستاره دیگر نمیچرخد وزمان وماه وسال هم حاصل نمیشود در حالیکه در مثال ایشان اولا در کره ماه این ایشان یا یک انسان دیگر است که ساعت را ساخته ومیفرستد یعنی دخالت انسان وجود دارد ومطلب بعدی اینکه کره ماه در گردش به دور خورشید است وجابجایی هم درحال انجام است متاسفم که بدیهیات را هم باید توضیح داد البته اینها هیچکدام ارتباطی با اثبات خدا ندارد وهمینکه بیگ بنگ حاصل انفجار یک ماده بوده کفایت میکند

      1. اگر اطالاعی راجع به بیگ بنگ نداریم پس موضع شما مبنای علمی و یا حتی عقلانی ندارد. بر اساس بیان خود شما موضع شما غیر موجه است و مردود.
        شما مرتبا از مواضع افراد مختلف استفاده می کنید مطمئنید موضع ملکیان با اگزیستانسیللیزم سازگار است؟
        ضمنا کدام اگزیستانسیالیست؟ هایدگر؟ ژان پل سارتر؟ و و و کدام؟
        این که برای ارائه توجیه مرتبا از دیگران ارائه موضع می کنید appeal to authority توسل به مرجعیت است و یک مغالطه.
        ضمنا این مواضع یعنی توسل به هایلی، موضع سروش، ملکییان، اگزیستانسیالیستها!!! با هم تعارض دارد.
        برای شما مهم نیست که این سخنان شما که به دریبل های زین الدین زیدان می ماند با هم سازگار باشد؟
        اصلا طرح تبیین منطقی نیازمند لوازم و شرایطی است. اصولا اقدام شما به طرح سئوال به این پیچیدگی در این فضا خود جدل است نه برهان.
        polemic بودن سخن شما برای همه بغیر از خودتان روشن است.
        اگر کسانی هم ورود به گفتگو با شما را می کنند بخاطر حسن ظن بوده که با کمی گفتگو خودتان آن را خدشه دار کرده اید.

        1. اقای Homo گفتم ما را جع به قبل از بیگ بنگ اطلاع کمی داریم شما کامنت را درست بخوانید موضع ملکیان در رابطه با این بود که راهی برای اثبات عقلانی خدا وجود ندارد چه ربطی به این گفته دارد ؟من قرار نیست که همه مواضعم عین ملکیان ویا … باشد من شاهدی مانند ملکیان معرفی کردم ولی به ان بسنده نکردم استدلال ارائه دادم واصلا طرف مقابل گفت گفته ملکیان را قبول ندارد ومن هم استدلال ارائه کردم شماها کلا طیفتان تخریبی است از هر دلیل وبهانه کوچکی برای تخریب استفاده میکنید اصلا همانطور که چند بار گفتم موضوع قبل از بیگ بنگ که زمان به چه صورتی بوده ربطی به بحث اثبات خدا ندارد فقط یک موضوع انحرافی بود که شماها بدرستی برای انحراف بحث از ان استفاده کردید بعد اقای عزیز اولا من طرح سوال نکردم دوستان داشتند راجع به اثبات خدا گفتگو میکردند که من هم وارد شدم ثانیا در همین فضاها بارها راجع به این گونه مطالب گفتگو شده است

          1. بله ورود به گفتگو به این ترتیب به شما اجازه داد که بدون ارائه آلترنتیو کامنت بدهید. مطلب همین است.شما هیچ گاه ارائه تبیین نمی کنید ولی به گونه ای سخن می گویید که گویی موضعی قابل توجه در آستین دارید!
            ممکن است برخی توجه نکنند اما نه همه کس.

          2. By the way champ, u either don know the insinuation or yr insulting.
            در صورت اول که چیز جدیدی در مورد شما متوجه نشده ایم. از خطوط اول کامنت های شما در صفحات مختلف کاملا این مطلب مشهود است.
            در صورت دوم هم بشینید فکر کنید که چرا اندیشه شما ، شما را مجبور به اتخاذ این تمهید( تحقیر و ناسزا گفتن ) می کند.
            رو به صداقت ، اندیشه، و انصاف بیاورید.

      2. آقای حجت شما از هر دری سخنی می گویید. برای استفاده از سخن یک دانشمند بایست ابتدا تبیین وی را ارائه کنید. شما یک سطر از میان گفته های مشهور فرد را بدون ارائه موضع او بطور کامل ذکر می کنید. شما نمی توانید به نفع خود بدین روش از کسی تایید بگیرید.موضع کلی وی می بایست سازگار با نظر شما باشد.
        این از اولیات استدلال است که شما راحت زیر پا می گذارید!

    3. فکر کنم منظور این بنده خدا از حیات اینه که میخواد بگه که باید اشعار و ادراکی باشه نسبت به این مسئله

      یعنی با نبود ادراک کننده ای مثل انسان دیگر زمان و مکان موضوعیت نداره

      نمیدونم حالا تونستم منظورمو بگم یا نه

      (((الان ما نمیتوانیم یک ساعت بسازیم بفرستیم در کره ماه که حیات نیست؟)))
      جمله بالا جمله شماست

      مشکل ساختن واحد اندازه گیری نیست که آخه

      تازه اونم انسان میسازه

      منظور ادراک این مسائله

      باید منظور طرفو فهمید

      حالا شاید استقامت ظاهری نداره صحبت طرف

      ان شاءالله من تونسته باشم مطلبو برسونم

  49. جناب منوچهر اصل بر عدم و اصل بر وجود یعنی چه؟ مثالی میزنم شما یک لیوان چای برای خودتان میریزید و روی میز میگذارید و از اتاق بیرون میروید . پنج دقیقه بعد بر میگردید و چای را بدون قند یا شکر یا هر چیز دیگری نوش جان میکنید. چای تلخ است . شما از خود نمیپرسید چه کسی چای را تلخ کرده است . چرا؟ چون تلخی ذاتی چای است. حال حالت دومی را در نظر بگیرید بعد از پنج دقیقه چای را مینوشید و احساس میکنید شیرین است . شما از خود میپرسید چه کسی چای را شیرین کرده است. چرا؟ چون شیرینی ذاتی چای نیست.
    حال به جای تلخی و شیرینی وجود را بگذارید. آیا آنچه هست میتوانست نباشد؟ بله خیلی خوب هم میتواند نباشد. چطور؟ چون در بعضی زمانها نبوده و بعد موجود شده یا در بعضی مکانها نیست و بعضی مکانهای دیگر هست. پس هر چیزی که محدود در زمان و مکان است وجودش نیازمند علت است. مثلا شما از اتاق بیرون میروید در حالیکه کتابی روی میز نیست وقتی برمیگردید کتاب روی میز است . میپرسید چه کسی کتاب را روی میز گذاشت . حال به من بگویید اصل بر وجود است و اصل بر عدم است یعنی چه ؟!!!!

  50. مثال بیگ بنگ و شروع زمان را برای فهم بهتر مطلب زدم نه برای اثبات . اصلا فلاسفه ای که برهان علیت را تقریر میکردند ( مثل ابن سینا) قائل بودند به اینکه جهان قدیم است و تا خدا بوده مخلوقاتی هم بوده اند ( که بنظر من اشتباه میکرده اند) . هرگز این استدلال ربطی به زمان و شروع خلقت و اینها ندارد . برای اینکه تصور نشود که جزم اندیش هستم اشکالاتش هم خودم عرض کردم ( حمله به اصل علیت) . همچنین اشکالات دیگری هم وارد شده که با توجه به نظرات و سطح دقت و دانش دوستان بسیار فراتر از سطح بحثهای اینجاست ( اصالت وجود و اینکه اصلا وجود میتواند محمول موجودات باشد یا نه . که در فلسفه صدرا حل میشود این مسئله با اصالت وجود و ذهن لایب نیتس و هایدگر هم گویا بخود مشغول کرده بوده است)
    آن برهانی که فرمودید دودوتا چهارتاست و مو لای درزش نمیرود هم برایم بسیار جالب بود ( خنده). عبارات قرآن هر کس که اندک آشنایی با آن داشته باشد مومن یا کافر مسلمان یا غیر مسلمان شک ندارد که متناسب با فهم عوام آن هم عوام جامعه عربستان ۱۴۰۰ سال پیش نازل شده . اصلا کتاب فلسفی نیست اصلا مخاطبش اهل فلسفه نیستند زبانش فلسفی و برهانی نیست . کی و کجا پیامبر یا قرآن گفته اند قرآن میخواهد وجود خدا را اثبات کند آن هم به وجه فلسفی ؟!! اصلا بحثهای کلامی صدها سال پس از صدر اسلام و با نهضت ترجمه آثار فلسفی یوناییان در عالم اسلام شروع شد . اصلا اعراب جاهلی منکر وجود خالق نبودند که کسی بخواهد برایشان اثبات کند. مشرک و بت پرست بودند. بیشتر آیات قرآن در حمله به شرک و بت پرستی است .
    یعنی واقعا براهین و استدلال هایی که شما قبلا خوانده اید به همین قوت!!! بوده اند؟؟؟؟!!!!!!

  51. آقا سعید علم جدید چه چیز رو نمی تونه پاسخ بده که شما متوسل موجودی شدید که هیچ شناختی ازش ندارید چرا ذرات بنیادی رو همون واجب الوجود نمی دانید بر فرض که ذرات تشکیل دهنده اتم ذرات بنیادی نباشه و از از ذرات کوچکتر ساخته شده اما این دلیلی بر وجود یک نهاد فراطبیعی نیست چرا فرض نمی کنید که سلسله علل جهان بینهایت است اما میگید که خدا یک موجود بینهایت و نامحدود هست چطور خدا یک هست اما بی نهایت هست به نظرم خدای نا محدود بی نهایت یک تعریف متناقض هست لطفا جواب بده

    1. جناب بیژن کاملا مشهود است که در این زمینه بی اطلاع هستید.
      شما فقط یک توضیح علمی قابل قبول ارائه بفرمایید.

      1. من میگم که علم می تونه به بیشتر سئوال های ما جواب بده اگه که علم تجربی نتونه برای بعضی از پرسشها جواب پیدا کنه پس باید قبول کنیم که دیگه راه علم بسته شده چون که کشف و شهود پیامبران و عرفا به علت اینکه شخصی هست ارزش معرفتی نداره دانشمندا تعصبی تو کارشون ندارن در علم هیچ شخصی مقدس نیست مطمئن باش که اگه یه زمانی مدرکی مبتنی بر این که یک نیروی فرطبیعی وجود داره دانشمندان به وجودش اذعان می کنند اما خداباوران با اینکه کوچکترین شاهدی برای ادعای خود ندارن اما دارای اعتماد به نفس عجیبی هستن و به جز مشتی حرفای قشنگ و مغلطه چیزی در چنته ندارن

        1. کشف و شهود عرفا ارزش معرفتی نداره!!!!!!!

          دوست عزیز شما اگه از راه منطق و استدلال میخواید برید جلو باید رشته خوب استاد خوب وبا متن خوب برید جلو

          عرفان یا همان کشف و شهود تنها چیزیه که شرقی و غربی نداره

          حالا ملاک صحت و سقمش رو آدم باید داشته باشه

          اعتماد به نفس عجیبو ظاهرا شما دارید

          نیروی فراطبیعی رو دانشمندان پوزیتویست اذعان کنند!!!!!!!!

          اونم زیر تیغ جراحی یا زیر میکروسکوپ!!!!!

          شایدم با تلسکوپ هابل شروع قلمرو خدا رو آنسوی کیهان دریابن!!!!!

          دوست عزیز مسئله تجلی.تشبیه و تنزیه رو در عرفان نظری و آثار تصوف و در فلسفه اسلامی(بصورت فلسفیش) پیگیری کنید

          وحدت وجود رو هم تحقیق کنید بصورت صحیح حالا میخواد فلسفی باشه یا ذوقی و معنوی

    2. اندیشکده ایمان ۴۰٫۵۰ کلیپ درباره اینجور مسایل درست کرده

      درباره تسلسل.دور و ممکن الوجود و واجب الوجود و تقسیمات آن
      ممتنع بالذات
      واجب الوجودبالذات و واجب الوجود بالغیر

      واجب الوجود بالغیر همون ممکن الوجود است

      یه سری بزنید به سایتش

      http://emaan.ir/

  52. سعید گرامی متاسفانه شما یا پاسخ سوالات بنده را کلا نمیدهید و یا انکه ادعای بنده را تحریف میکنید و بعد پاسخ سخن تحریف شده را می دهید . حال نخست میروم سر اشکالات شما و بعد به سر سخنان تحریف شده .
    ۱- اولا معلوم کنید بالاخره خدای شما خدای وحدت وجودی است یا خدای متباین از هستی .

    ۲- دوما تعریف شما از علیت کاملا غلط است . شما گفته اید : ” اصل علیت یعنی اینکه هر آنچه که هم بودنش ممکن است و هم نبودنش بودنش نیازمند علت است ” .
    – این کاملا غلط است . این تعریف ممکن الوجود است و نه تعریف علیت . علیت دو تعریف دارد که نباید آنها را با هم خلط کنیم ( مغالطه کنیم ) .

    الف : علیت علمی : علیت علمی یعنی موجودات مادی با هم رابطه تاثیر و تاثر دارند . انچه ما تجربه کرده ایم علیت علمی است . حالا کاری به فیزیک کوانتوم و تشکیک در علیت – در جهان زیر اتمی – نداریم .

    ب : علیت فلسفی : علیت فلسفی یعنی ایجاد آنی و بلاسابقه یک معلول ( موجود ) توسط یک علت العلل / افریننده . این علیت صرفا و صرفا یک مفهوم انتزاعی است که هیچ بشری حتا یکبار هم چنین چیزی را تجربه نکرده است . علیت فلسفی یک فرض ذهنی است و واجد هیچ پشتوانه استقرایی ( حتا یک مورد ) هم نیست . امیدوارم نگویید بچه های حیوانات از پدر و مادرشان ایجاد میشوند ( بقول شما خنده ! ) . نه ، این ” ایجاد ” نیست ، این تبدیل است . نتیجه سخن انکه اگر ما ازراه علیت علمی ( علیت واقعی تجربه شده ) برویم هیچ چاره ای نداریم جز آن که بگوییم : نتیجه علمی علیت چیزی نیست مگر تببین هستی به عنوان چرخه ای از تبدیل و تبدلات . علیت فلسفی صرفا یک فرض ذهنی مشاهده نشده و ذهن بافته است و بس .

    ج : حالا شما میایی و به زمان متوسل میشوی . شما میگویی هر موجودی که زماندار است ، نمیتواند ازلی باشد . اصلا سلمنا . فرض کنیم جهان ازلی نیست . شما خدا را از کجا استنتاج کردی ؟ باز هم و باز هم و باز هم تکرار میکنم : خدای استدلالی و روکاغذی به درد نمیخوره . برهانی از براهین اثبات خدا نیست الا اینکه بر ان خدشه ( اگر نگوییم ابطال ) وارد شده . جناب خدا اگر وجود داشت ، باید به واسطه قادر مطلق بودنش خودش را اثبات میکرد . نمیگویم مرئی میشد . نه ! یه جوری خودش را اثبات میکرد . مثلا بشر میدانست که جناب خدا از شرور اخلاقی بسیار مفتضح جلوگیری میکند . این میشد نمونه ای از حضور جناب خدا . حال انکه وقوع هر افتضاح اخلاقی ای در جهان ممکن است . بهتر نیست بجای خدایی که در هیچ جا حضور ندارد ، به رنج ایمان بیاوریم . واقعی ترین واقعیت جهان رنج است ، و ارزشمندترین ارزش جهان کاهش رنج . حتا اگر ( بر فرض یک در تریلیون تریلیون تریلیون ) خدایی باشد ، در ملکوت استغنای خودش اسوده غنوده است .آری … به رنج ایمان بیاورید . لااله الا الرنج .

    ۳- شما گفته ای ” شهود عرفانی یکنوع تجربه است بلکه عالیترین نوع تجربه ” . سلمنا . ولی شهود شما و کذا و کذا ربطی به بنده ندارد . شهود شما که برای من حجت نیست . اگر شهود حجت باشد من هم شهود میکنم که خدایی نیست . خدایی که اجازه بدهد کودکان سه ساله مورد تعدی قرار بگیرند و یا زنده زنده در اتش کباب شوند ، یک افسانه است . اصلا شما شهود من اگنوستیک را نپذیر . هندوهای عزیز ریاضت کش تارک دنیای روزی یک بادام خور ، تناسخ را شهود میکنند . پس تناسخ را بپذیر . شهود دیگر چیست ؟؟؟؟ شهود جایی در بحث عقلی ندارد . همین شهودبازی ها ست که تضعیف کننده تفکر عقلانی و زمینه ساز ظهور داعشیت است .

    ۴- شما سخن هایدگر را قاطی کردید با مسئله زمان . بنده قبلا گفتم و باز هم میگویم . این سخن که ” چرا چیزی هست به جای انکه نباشد ” پیشفرض اثبات ناشده ای دارد و آن اینست که : اصل بر عدم است . شما انرا با زمان قاطی میکنی . این دو بحث ، دو بحث مستقلند .

    ۵- شما گفته اید : ” کی و کجا پیامبر یا قرآن گفته اند قرآن میخواهد وجود خدا را اثبات کند آن هم به وجه فلسفی ؟!! ” .

    – اولا که سخن بنده را دقیق بخوانید . بار دیگر سخنم تکرار میکنم . امیدوارم این بار سخن بنده را تحریف نکنید . مسلمانان میگویند قرآن کتاب خداست . بسیار خوب . دعوا که نداریم . میپرسیم ایا دلیلی له این ادعا که ” این کتاب کتاب خداست ” دارید یا نه ؟ قطعا میگویند بله داریم ! خب ، اگر کتاب مذکور بتواند الهی بودن خودش را ثابت کند ، همزمان دو کار را انجام میدهد :

    – یکی اینکه ثابت کرده قران کتاب خداست و اما کار دیگری را هم همزمان انجام داده است ، و آن اثبات خداست . ضمنا بنده اصلا و ابدا کاری ندارم که کتاب خدا بودن قران چگونه اثبات میشود . هر جوری کتاب خدا بودن اثبات بشه ، خدا هم اثبات میشه . بنده سخنی از برهان فلسفی و اینها بمیان نیاوردم . سخن مرا تحریف نکنید .

    – نتیجه سخن بالا اینه که تمامی ( به معنی دقیق کلمه کل الاجمعین ) کسانی که سعی در اثبات خدا داشته اند ، تلویحا فریاد زده اند که : قرآن توانایی اثبات خودش ( الهی بودنش ) را ندارد ، و تبعا قدرت اثبات خدا را هم ندارد . یعنی به عدد فلاسفه و متکلمین ما منکر الهی بودن قران داریم . این را میگویند دو دو تا چهار تا .

    – برای بنده مثل روز روشن است که پاسخی وجود ندارد . حالا من سخت نمیگیرم . شما این حقیر را از سیخ و میخ جهنم نجات بده . یک دلیل له الهی بودن قران بیاور . ممنون میشوم . ( بخدا جدی میگم . بدون خنده ! ) .

    1. هرمنوتیک عارفانه مولانا

      قرآن همچو عروسی است: با آنکه چادر را کشی، او روی به تو ننماید. آنکه آن را بحث می کنی و تو را خوشی و کشفی نمی شود آن است که چادر کشیدن تو را رد کرد و با تو مکر کرد و خود را به تو زشت نمود، یعنی ((من آن شاهد نیستم.)) او قادر است به هر صورت که خواهد بنماید. اما اگر چادر نکشی و رضای او طلبی، بروی کشت او را آب دهی، از دور خدمتهای او کنی، در آنچه رضای اوست کوشی بی آنکه چادر کشی، به تو روی بنماید. اهل حق را طلبی که فَادْخُلِی فِی عِبَادِی وَادْخُلِی جَنَّتِی (به حلقه بندگان من پیوند، و آنگاه به بهشت من در آی )
      حق تعالی به هرکس سخن نگوید – همچنانکه پادشاهان دنیا به هر جولاهه (پارچه باف) سخن نگویند. وزیری و نایبی نصب کرده اند، ره به پادشاه از او برند. حق تعالی هم بندۀ را گزید تا هر که حق را طلب کند در او باشد و همه انبیا برای این آمده اند که ره جز ایشان نیستند.

      – قرآن همچو عروسی است…: مولانا از عاشقان قرآن است و هر کجا ذکری از این کلام آسمانی است، چنان با شیفتگی سخن می گوید که گویی یاد معشوق است. گاه به پیروی از سنائی که گفت:
      ((عروس حضرت قرآن نقاب آنگه براندازد
      که دارالملک معنا را مجرد بیند از غوغا))

      “لا یمسه الا المطهرون ”
      “لا یمسه الا المطهرون”
      “لا یمسه الا المطهرون”…

                       

      1. خانم مهناز تصور شما از قران کاملا غلط است قران بارها گفته که برای هدایت امده است وروی سخنش ناس یعنی همه مردم است بارها قران گفته که کتاب مبین است یعنی کتابیست که واضح وروشن است وفهم ان اسان است اینکه روی به تو ننماید و چادر کشد و… قران که زن نیست عشوه نماید قران قرار است چراغ هدایت باشد از قران استفاده موردی نکنید لا یمسه الاالمطهرون ربطی به چادر کشیدن وروی نمایاندن ندارد متن عربی قران موجود است معنی انهم موجود است تفسیر هم الی ماشائالله نوشته شده خود را به کوچه غریبی زدن معنی ندارد این احترام بیش از حد موجب جهل میشود موجب میشود که شما جرئت انرا به خود ندهید که درمورد ایات قرات تفکر کنید وهمه چیز را دربسته بپذیرید مردم ما اغلب دودسته اند یا اصلا قران نمیخوانند ویا اگر میخوانند فقط متن عربی انرا بارها وبارها ختم میکنند بدو انکه بدانند چه میخوانند از مولانا هم زیاد خرج نکنید مولانا هزار ویک ایراد دارد مگر در زمان مولانا میزیسته اید وایشان را از نزدیک میشناسید که اینگونه سخن میگویید ؟ شیدایی بیجا شما را از حق وحقیقت دور میکند بجای تقلید ازعقلتان استفاده کنید

      2. از قیاسش خنده آمد خلق را!
        شما اگر یک بار در طول عمر مبارکتان قرآن را میخواندید و در معنای آیاتش تامل میکردید چنین بچگانه دچار نقض غرض نمیشدید.

        اولا که در قرآن نص صریح داریم که قرآن به راه استوار هدایت میکند.

        ثانیا منطق ذاتی نبوت و قرآن به عنوان معجزه نبی هم به ما حکم میکند را قران را هدایت برای همگان بدانیم. در غیر این صورت خدا کار عبثی کرده است!

        اما چرا این انحرافهای صوفیه به وجود آمد؟
        وحدت وجودی ها و باطنیون برای اینکه خصم خود را از میدان به در کنند این چنین مزخرف بافته اند که فرد باید خودسازی کند تا حقیقت قرآن بر او ظاهر شود. یک رقابت میان فرقه ها!
        بعد نبود از مولوی پرسید که پس چرا قرآن بر همگان آمده است و چرا پیامبر مامور به دعوت همگان بود!

  53. حتی با پذیرش فرض وجود ماده اولیه که برخی مسلمانان هم به آن متوسل می شوند موضع مبنی بر رد نگاه دینداران اثبات نمی شود چون وجود ماده اولیه با وجود خدا ناسازگار نیست.

  54. آقای منوچهر شما می فرمایید:
    “. جناب خدا اگر وجود داشت ، باید به واسطه قادر مطلق بودنش خودش را اثبات میکرد . نمیگویم مرئی میشد . نه ! یه جوری خودش را اثبات میکرد . ”
    یکی از مواضع موجود در میان خدا باوران موضع ادیان است.
    شما برای این که موضعی را رد کنید بایست به این موضع در شناخت ارائه و تحلیل وفادار باشید. شما نسخه های مختلف را بایست در نظر بگیرید.
    ادیان ادعا دارند که از طریق پیامبران خود را معرفی نموده.
    استدلال مقبول است اما به بیان ادیان نیز بایست توجه بفرمایید.
    این رویکرد منتهی به verification تبیین دین از خدا منجر می شود که اگر مردود می دانید آن گاه می توان شواهد تجربی و عقلی ارائه نمود.

    شما فرموده اید
    “مثلا بشر میدانست که جناب خدا از شرور اخلاقی بسیار مفتضح جلوگیری میکند . این میشد نمونه ای از حضور جناب خدا . حال انکه وقوع هر افتضاح اخلاقی ای در جهان ممکن است . بهتر نیست بجای خدایی که در هیچ جا حضور ندارد ، به رنج ایمان بیاوریم . واقعی ترین واقعیت جهان رنج است ، و ارزشمندترین ارزش جهان کاهش رنج . حتا اگر ( بر فرض یک در تریلیون تریلیون تریلیون ) خدایی باشد ، در ملکوت استغنای خودش اسوده غنوده است .آری … به رنج ایمان بیاورید . لااله الا الرنج . ”
    واقعا عجیب است که فردی اهل فکر به نگاه ضعیفی مانند نگاه اپیکورس و اخلاف وی روی آورد! شما در این جا در بحث شرور متن دین را درست و کامل در نظر نگرفته اید. اگر به جهان بر اساس متن دین بنگرید می بینید که در جهانی که رای آزمون انسان طراحی شده وجود شرور اشکالی ندارد و قابل توجیه است.

  55. آقای منوچهر شما گفته اید: “واقعی ترین واقعیت جهان رنج است ، و ارزشمندترین ارزش جهان کاهش رنج . حتا اگر ( بر فرض یک در تریلیون تریلیون تریلیون ) خدایی باشد ، در ملکوت استغنای خودش اسوده غنوده است .آری … به رنج ایمان بیاورید . لااله الا الرنج”
    اما چیزهای زیاد دیگری نیز در جهان دیده می شود. اینطور نیست. شما واقعیت دیگری در جهان سراغ ندارید؟
    ” برای بنده مثل روز روشن است که پاسخی وجود ندارد . حالا من سخت نمیگیرم . شما این حقیر را از سیخ و میخ جهنم نجات بده . یک دلیل له الهی بودن قران بیاور . ممنون میشوم . ”
    توصیف های جهان که درستی شان پس از نزول قرآن کریم بوسیله پیشرفت علمی کشف شد نشان دهنده غیر انسانی بودن منبع این متن است.
    بطور مثال علم کیهان شناسیقرن ها پس از نزول قرآن کریم زمین مرکزی را کنار گذاشت. چگونه می توان توصیف حرکت تمامی جهان در قرآن در زمانی که باور علمی زمان زمین محوری و ستارگان ثوابت بودند را توضیح داد.
    چگونه پیش ازنظریه تکتونیک صفحه ای در زمین شناسی قرآن کریم از حرکت کوه هامی گوید.
    و موارد مهم دیگر
    این توصیف از جهان بدون داشتن علم فوق بشری امکان ندارد.
    در مورد این که فلسفه اسلامی سعی در اثبات وجود خدا دارند نیز با توجه به وجود الحاد و ضرورت پاسخگویی به آن توجیه می شود.

  56. آقای منوچهر بسیار عجیب است که میان انتخاب های موجود کسی از الحاد بگوید. خود نام الحاد منفور جامعه است و بهمین دلیل است که شما از ذکر نام آن که در این کامنت های شما طبعا می بایست ذکر می شد به دلیل خوبی پرهیز کرده اید.
    الحاد در جامعه نیازی به ردّ ندارد چون به حدی تهوع آور و رعب انگیز است که هیچ مجنونی حتی تصورش را هم به خود راه نمی دهد.
    بگذریم از استثناء ها جهان ملحد جهانی دهشتناک و سیاه و غیر قابل زندگی است و شما هم فقط رنج بیهوده می برید. خودتان را بی جهت خسته نکنید شاید در گوشه یک کامنت باکس با نام جعلی زمزمه ای کرد اما نتیجه ای بجز سرخوردگی علایدتان نخواهد شد.
    Any rational thinking mind would think: Atheism? Not my cup of coffee! Don’t bother!

  57. اولا طبق نظریه های فعلی در ابتدای مهبانگ برخلاف نظر دوستان نه ماده بود و نه عدم. بلکه فقط فضا و میدان بود که میدان ماده را خلق کرد.
    دوما در رابطه با زمان. گفته شد گذر زمان به موجود زنده بستگی دارد و نبود زمان هنگام بیگ بنگ به دلیل نبود موجود زنده است.
    کلا خیلی خنده دار بود. گذشت زمان هنگام بیگ بنگ چه ربطی به موجود زنده دارد؟

    1. اقای محمد اولا ازلیت ماده مورد قبول فلاسفه مسلمان از جمله ایت الله مطهری است ایشان در علل گرایش به مادیگری صفحه ۱۱۷ تایید کرده که در فلسفه اسلامی ماده ازلی وابدی است وحکمای مسلمان برای اثبات فیاضیت خداوند به ازلی بودن ماده معتقد بوده اند وایشان تاکید میکند که ابن سینا نیز معتقد به ازلیت ماده بوده اند
      ثانیاشما میگویید ماده نبوده فضا ومیدان بوده!!!شما بگویید که فضا ومیدان از چیست ؟خود فضا ومیدان مادیست شما از بار معنایی کلماتیکه استفاده میکنید بی خبرید شما وقتیکه میگویید میدان یعنی جاییکه انرزیها موجود هستند انرزیها از جنس ماده هستند
      ثالثا وقتیکه حرکت نباشد جابجایی جسم نباشد زمان هم نیست ما از قبل از بیگ بنگ اطلاعات محدودی داریم اینکه قبل از بیگ بنگ زمان به چه صورتی بوده خوب همانطور که گفتم وقتیکه جابجایی جسم نباشد زمان صفر است از پی هم امدن حوادث زمان را میسازند ما فقط میدانیم چون ماده نا متناهی است زمان هم نامتناهیست

  58. پاسخ به خانم مهناز :
    خانم مهناز از مولوی نقل قولی اورده اند و ظاهرا لب سخن ایشان اینست که فقط کسانی قادر به درک اعجاز بودن قرآن ( کلام خدا بودن آن ) هستند که ” پاک و مطهر ” باشند . و اما پاسخ ما :

    ۱- اولا که هزار تا از این مولوی بازی ها هم در بیاورید ، جای یک استدلال را هم نمیگیرد . شما کل فیه ما فیه و مثنوی را هم که نقل کنی ، هنوز استدلال نیاورده ای . ضمنا بیهوده از مولوی نقل قول نکن . هیچ استدلالی وجود ندارد که کبرای آن استناد به یک شخصیت باشد .

    ۲- ” دلیل ” اگر درست باشد ، مطهر و نامطهر ندارد . همه میتوانند آنرا درک و قبول کنند .

    ۳- ملاک مطهر بودن چیست ؟ لابد هر کس قران را بپذیرد مطهر است و هر کس نپذیرد نامطهر است . زهی بی خردی !!!

    ۴- مگر نه انکه ادعا میشود قرآن کتاب هدایت است . بنابراین باید هادی همه باشد . واتفاقا باید هادی بدترین ها هم باشد .

    ۵- من هم میتوانم بگویم ( علیرغم بی اعتقادی ام به این استدلال ) : باورمندان به اسلام دچار تعصب و تجزم و دگم اندیشی و ضعف نفس و کم جراتی هستند . و اصلا میتوانم مقابله به مثل کنم و بگویم باورمندان به اسلام نامطهر هستند . حالا ایا این استدلال توهین آمیز نیست ؟

    – و ۶ و ۷ و ۸ ……

    1. زهی غرور و تکبر!!

      – عدسی وقت پختن، از ماشی
      روی پیچید و گفت این چه کسی است
      ماش خندید و گفت غره مشو
      زانکه چون من فزون و چون تو بسی است
      هر چه را می‌پزند، خواهد پخت
      چه تفاوت که ماش یا عدسی است
      جز تو در دیگ، هر چه ریخته‌اند
      تو گمان میکنی که خار و خسی است
      زحمت من برای مقصودی است
      جست و خیز تو بهر ملتمسی است
      کارگر هر که هست محترمست
      هر کسی در دیار خویش کسی است
      فرصت از دست می‌رود، هشدار
      عمر چون کاروان بی جرسی است
      هر پری را هوای پروازی است
      گر پر باز و گر پر مگسی است
      جز حقیقت، هر آنچه می‌گوییم
      های‌هویی و بازی و هوسی است
      چه توان کرد! اندرین دریا
      دست و پا میزنیم تا نفسی است
      نه تو را بر فرار، نیرویی است
      نه مرا بر خلاص، دسترسی است
      همه را بار بر نهند به پشت
      کس نپرسد که فاره یا فرسی است
      گر که طاوس یا که گنجشکی
      عاقبت رمز دامی و قفسی است

      (پروین اعتصامی)

    2. عرفانو هم خلاصه کردن مولوی!!!!!!!!

      وحدت وجود مشهود تمام عرفاو اولیا و معنویون و روحانیون واقعیست

      حلاج.بایزید.شیخ ابوالحسن خرقانی.شمس تبریزی.حافظ.شیخ محمود شبستری.ابوسعید ابوالخیر. آیت الله قاضی و غیره

      چرا به مولوی میتوپید

      مگه فهمیدید که منظورش چیه ؟؟؟

      عطار نیشابوری هم وحدت وجودی بود

      کاف کفر بحق المعرفه خوشترم آید زفای فلسفه
      چون(لیک) این علم لزج چون ره زند بیشتر بر مردم آگه زند

      اینا میگفتن برای رسیدن و ادراک حقیقت فلسفه نهایتش ابزار و مقدمس

      و بیشتر وقت گیر و باعث هدر رفت انرژی هست

  59. جناب قطبی گرامی
    قلم بسیار زیبایی دارید.بنظرم وقتی دو یا چند نفر هدف و مقصدشان نور باشد ،منظور یکدیگر را خوب می فهمند چه گونه خوش آیدی وجود ندارد؟
    چون مقصد یکی است و آن لقا الله است،که آرزوی همه انسانهای توحیدی است.دوستان توحیدی در عالم معنا با یکدیگر دوست هستند.
    برای شدن به” او “احتیاج است نه تو!
    موفق و پاینده باشید.

  60. به نظر بنده جناب کریستین بوبن باید با شخصی مانند خانم امیلی دیکنسون ازدواج می کرد.
    فکرکنم صبح تا شب شعر عاشقانه و عارفانه می سرودند.

  61. این همه بحث و جدال برای دیدگاه بوبن که بهتر است اسمش را بگذارد به جای کریستین، آلیس! و با یک همچین تحلیلی، جهان را هم “سرزمین عجایب” بنامد

  62. من همیشه به خودم میگم ملت با خدا حال میکنن نپر وسط,به خودم میگم چیکار داری اونا دنبال خدا هستند که عزیز ترین عزیزهست ول کن یوخ نگو من این روش رو قبول ندارم.هرکی هر جور دوست داره بره دوبال خدا. یکی با علت و معلول و دلیل عقلی میره دنبال خدا یکی با ریاضی و یکی با علم و دیگر زیست شناسی و یکی به قول این مقاله ( دنبال باورهای یقینی و ارائه‌ی تعاریف مشخص از خدا و امر متعالی نیست) این توری حال میکنه .به خودم میگم رضا خفه شو وسط نپر . همین درسته .

  63. سلام.
    جناب قطبی با این یادکرد زیبای شان از بوبن، بحثی دراز را ناخواسته درافکنده اند.

    گاهی این بحث ها به جاده ی خاکی منحرف شده اند و بوبن به کلی از یاد رفته است.

    اما در هر صورت، این بحث مهم باقی می ماند که خدا را مثل بوبن ببینیم یا هم چون خدای دو دین خاص با دو متن مقدس کاملا نزدیک به هم اسلام و یهود.

    نکته این که بوبن هر چه گفته باشد، درست یا غلط، فاصله اش با دو متن مقدس این دو دین نمی خواند.

    این دو، خواستار سربریدن و قتال و تخریب قریه ها به خاطر پی کردن یک شتر هستند. این ها کجا و بوبن کجا.

    اگر بوبن متن های مقدس را یاد کرده باشد، قطعا نمی تواند از این دو متن به طور جامع و مانع نتیجه گرفته باشد.

    ما که درون این متن زیسته ایم، به خوبی می دانیم در گزاره ی ۲/ ۲۴
    آدم ها و سنگ ها را می سوزانند تا لهیب شان آدم هایی را بسوزانند که حرف گوش نمی کرده اند.
    خُب! این کجا و لبخند یا چشمان بسته ی کودک کجا!

    از دوستان می خواهم که لطفا هر بار که نظر و پاسخ می دهند، نیم نگاهی هم به متن مقاله بیندازند تا از آن زیاد دور نشوند.

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *