نوشتار رضا یعقوبی در حاشیه انتشار کتاب تاریخ فلسفه غرب آنتونی کنی با عنوان «فلسفه و تاریخ‌نگاری فلسفه»

نوشتار رضا یعقوبی در حاشیه انتشار کتاب تاریخ فلسفه غرب آنتونی کنی با عنوان «فلسفه و تاریخ‌نگاری فلسفه»

۱_ چرا تاریخ فلسفه اهمیت دارد؟ صاحب‌نظرانِ فلسفه و تاریخ‌نگاری فلسفه همگی معتقدند هیچ علمی به اندازه فلسفه به گذشته و تاریخ خود رجوع نمی‌کند و هیچ علمی هم به اندازه فلسفه به تاریخ و گذشته خود نیاز ندارد(بیایید فعلا با علم بودن یا نبودن فلسفه کاری نداشته باشیم). تیموتی ویلیامسون از فلاسفه تحلیلی برجسته حال حاضر در این باره می‌گوید «در دانشکده‌های فلسفه بیشتر در حال تدریس تاریخ فلسفه‌اند ولی در دانشکده‌های ریاضیات یا علوم طبیعی، تاریخ ریاضی یا تاریخ علوم طبیعی چندان تدریس نمی‌شود یا اصلا تدریس نمی‌شود»(Doing Philosopy, 98). شاید برای ما ایرانی‌ها که غالبا یادگیری فلسفه را از تاریخ فلسفه‌ها آغاز می‌کنیم و می‌کردیم(پیش‌ترها که تاریخ فلسفه‌ها تنوع امروز را نداشتند، سیر حکمت در اروپا نقطه آغاز یادگیری فلسفه برای علاقه‌مندان دانشگاهی و مخصوصا غیردانشگاهی بود)، مسئله چیستی و چرایی تاریخ فلسفه به حدی مطرح نباشد که برای غربیان هست. اما خواه ناخواه به دلیل تخصصی شدن روزافزون شاخه‌ها و رشته‌های علوم، تاریخ فلسفه هم خود به خود تبدیل به یک مبحث و موضوع شده است و به عنوان یک بحث دانشگاهی برای ما هم مطرح است و پژوهشگران ما هم با آن دست و پنجه نرم می‌کنند. امروزه رویکرد تاریخی از مهم‌ترین رویکردها به آموزش فلسفه است و حتی اگر بسیار موضوعی به آموزش فلسفه بپردازیم، باز هم ناچاریم عقاید و آرا و مسائل و مباحث را طبق توالی و تقدم و تاخر تاریخی آن‌ها بیان و تقریر کنیم.

شیوع بسیار زیاد این رویه موجب مطالعه و پژوهش مجزا درباره تاریخ فلسفه شده است و به قدری به رواج این شکل فلسفه‌آموزی دامن زده شده که از کواین نقل است که به شوخی می‌گفته «علاقه‌مندان به فلسفه دو دسته‌اند، آن‌هایی که به فلسفه علاقه دارند و آن‌هایی که به تاریخ فلسفه علاقه دارند»(philosophy in History, 40). اما این تنها دلیل اهمیت تاریخ فلسفه نیست. دلیل دیگر و شاید مهم‌ترین دلیل آن، مراجعه مکرر و همیشگی خود فلسفه به تاریخ خودش است. در واقع فلسفه، مانند تاریخ علوم، تاریخ گسست و شکست نظریه‌ها نیست. در بسیاری از علوم، تاریخ به معنای ابطال نظریه‌های قدیمی‌تر و اثبات نظریه‌های جدیدتر و درست‌تر است و در نتیجه تاریخ آن علم، نوعی دل بریدن از گذشته است اما تاریخ فلسفه، تاریخ مراجعه مکرر به گذشته و بازاندیشی بر مبنای اصول و بنیان‌هایی است که در گذشته بنا شده‌اند(گذشته در اینجا به معنای گذشته تاریخی است، نه به معنای چیزی که گذشته و روزگارش سرآمده). مک‌اینتایر(زاده ۱۹۲۹)، فیلسوف مطرح نوارسطویی معاصر در مقاله‌ای تحت عنوان «رابطه فلسفه با گذشته‌اش» که در کتابی با عنوان فلسفه در تاریخ از سوی انتشارات کمبریج چاپ شده است، درباره تفاوت تاریخ فلسفه با تاریخ علم و اهمیت همیشگی تاریخ فلسفه می‌نویسد «در فلسفه به دلایلی که اکنون بدیهی‌اند، پذیرفتن اینکه فلسفه کنونی تعیین می‌کند چه چیزی فلسفه سرآمده[۱] محسوب می‌شود، برای تمام طرح ما مهلک است.

البته منظور این نیست که ما بی‌ابتکاریم. چون با آنکه علوم تجربی، تعریفِ وحدت‌بخش حداقلی خود را از نقطه‌ای برمی‌گیرند که اکنون به آن رسیده‌اند، فلسفه می‌تواند تعریف مشابه وحدت‌بخش حداقلی خود را از نقطه آغازش برگیرد. هر کسی که فیلسوف محسوب شود لازم است در نهایت در محک معیارهایی گذاشته شود که افلاطون معین کرده است»(Philosophy in History, 45). دلیل این امر هم همین است که اولا فلسفه چارچوب‌ها و بنیان‌هایی دارد که اگر کسی خارج از آن‌ها عمل کند، فیلسوف محسوب نمی‌شود(مثل اینکه فیلسوف همیشه با بنیان‌ها سر و کار دارد، حتی در فلسفه‌های مضاف که برای مثال اگر فیلسوف اخلاق به جای بنیان‌ها به نصیحت بپردازد، عالم اخلاق محسوب می‌شود نه فیلسوف اخلاق) و این چارچوب‌ها به نحوی با تاریخ آن درهم تنیده‌اند که تنها از راه تاریخ آن می‌توان به آن‌ها پی برد(چون همین مبانی‌اند که مدام بازاندیشی می‌شوند). این اشتراک است که همیشه اتصال فلسفه با گذشته‌اش را زنده نگه می‌دارد. ویلیامسون در کتاب فلسفه‌ورزی(۲۰۱۸) در فصلی با عنوان «استفاده از تاریخ فلسفه» می‌نویسد «وقتی ریاضی‌دانان فرض‌های بنیادین ریاضی یا فیزیکدانان فرض‌های بنیادین فیزیک را زیر سوال می‌برند، تمایل دارند در دسته فلاسفه قرار بگیرند.

ولی وقتی فلاسفه، فرض‌های فلسفی بنیادین را زیر سوال می‌برند، هنوز هم فیلسوف محسوب می‌شوند. از آنجا که فلاسفه همیشه به بنیان‌ها مراجعه می‌کنند، اشتراک بیشتری با گذشتگان دورشان دارند»(Doing Philosopy, 109). اما آنتونی کنی که صاحب تاریخ فلسفه‌ای است که بهانه این نوشتار است، اهمیت «روش‌شناسی» در فلسفه را هم یادآور می‌شود و به این نکته اساسی اشاره می‌کند که یکی از اهمیت‌های اساسی تاریخ فلسفه به خاطر روش‌شناسی آن است. او در مقاله‌ای با عنوان «تاریخ فلاسفه و تاریخ فلسفه» که در کتابی با عنوان فلسفه تحلیلی و تاریخ فلسفه(۲۰۰۵) چاپ شده است، می‌نویسد «چیزی که باعث می‌شود تاریخ در فلسفه اساسی باشد و فلسفه برای تاریخ‌نگار فلسفه مهم باشد، این است که ما فلاسفه بر خلاف فیزیکدان‌ها، ستاره‌شناسان، پزشکان و زبان‌شناسان هنوز اهداف ارسطو و افلاطون را با همان روش‌هایی دنبال می‌کنیم که آن‌ها در دسترس داشتند»(Analytic Philosopy and History of Philosophy, 16). در واقع «آثار اصیل گذشته اهمیت خود را در فلسفه از دست نمی‌دهند بلکه کاربرد فکری‌شان عوض می‌شود»(همان، ۱۹). آنتونی کنی معتقد است که ما به دو دلیل تاریخ فلسفه می‌خوانیم: دلیل تاریخی و دلیل فلسفی. دلیل فلسفی‌اش این است که برای حل مسائل فلسفی به تاریخ فلسفه مراجعه می‌کنیم(برای پی بردن به رویکردها، ابداع‌ها، روش‌ها و خود مسائل) و دلیل تاریخی‌اش هم ورود به جهان فکری گذشتگان است(همان، ۲۰) که در این صورت قصد ما کنجکاوی و کسب اطلاعات است. مثالش هم این است که ما بدون اطلاع از نهادهای سیاسی آن زمان و شکل‌گیری و ساختار و کاربرد و تلقی مردم از آن‌ها نمی‌توانیم درک درستی از نقد افلاطون و ارسطو به دموکراسی داشته باشیم(همان، ۲۴).

۲_ چیستی تاریخ فلسفه: یکی از بحث‌های طولانی و قدیمی درباره تاریخ فلسفه این است که آیا می‌توان تاریخ فلسفه را فلسفه دانست؟ آیا تاریخ فلسفه با فلسفه یکی است؟ و اینکه اگر کسی به تاریخ فلسفه بپردازد آیا به خود فلسفه پرداخته است یا به سرگذشت‌ها و گذشته‌ها؟ لئو کاتانا(Leo Catana) از دانشیاران فلسفه دانشگاه کوپنهاگ، در مقاله‌ای با عنوان «مسائل فلسفی در تاریخ فلسفه» که در کتاب فلسفه و تاریخ فلسفه(۲۰۱۳) چاپ شده است، بر مقدمه ویراستاران کتاب فلسفه در تاریخ تاخته و فرض‌های آنان را زیر سوال برده است. او می‌گوید نویسندگان کتاب فلسفه در تاریخ در مقدمه کتاب بین تاریخ فلسفه و تاریخ اندیشه(intellectual history) تمایز قائل شده‌اند و ادعا کرده‌اند که تاریخ فلسفه با مسائل فلسفه سر و کار دارد نه با زمینه‌ها(contexts) و زمینه‌ها در تاریخ اندیشه بررسی می‌شوند و پس از نقد و رد دیدگاه آنان، بررسی هر دوی زمینه‌ها و مسائل را وظیفه تاریخ فلسفه دانسته است(ن. ک. Philosophy and its History, 116). او می‌گوید این ادعا مبتنی بر فهم ناسنجیده از مسئله فلسفی و تمایز قابل تردید بین عناصر درونی و بیرونی در تاریخ فلسفه است که در این تمایز، مسائل را عنصر درونی گذشته فلسفه و زمینه را عنصر بیرونی آن می‌دانند(همان، ۱۱۸). همچنین به این ادعای هانس یوهان گلاک(زاده ۱۹۶۰) می‌تازد که رویکرد مسئله‌محور به گذشته فلسفه را با فلسفه تحلیلی «هم‌مشرب» می‌داند(همان، ۱۱۷).[۲]

طبق این نگرش که فرض ما هم بر آن است، مسائل فلسفه و تاریخ فلسفه از هم جدا نیستند و مسائل، سرگذشتی دارند که جدا کردن آن‌ها از زمینه‌هایشان منجر به کژفهمی در هر دوی آن‌ها می‌شود. جالب اینجاست که چون نگاه ما به فلسفه اسلامی همیشه مسئله‌محور بوده است، دغدغه تاریخ فلسفه اسلامی تا دوران جدید در ما شکل نگرفت و هنوز تاریخ فلسفه اسلامی فاقد تاریخ فلسفه‌ای منسجم و زبردستانه است که بتواند با تاریخ فلسفه‌های غرب رقابت کند(با وجود آثار متعددی که اکنون با همین عنوان در شرق و غرب نگاشته شده‌اند). وقتی علاقه‌مندان برای آموزش فلسفه اسلامی به کتاب‌های سنتی مثل منظومه ملاهادی سبزواری یا بدایه‌الحکمه علامه طباطبایی(رَحِمَهُ‌الله) یا اسفار ملاصدرا یا حتی شفای ابن‌سینا می‌رسند از همان ابتدا و بدون هیچ پیش‌زمینه‌ای با مسائل مابعدالطبیعی و برای مثال بداهت و اشتراک معنوی وجود و امور عامه دست و پنجه نرم می‌کنند. تاریخ فلسفه‌های اسلامی موجود هم صرفا به شرح زندگی و بیان چکیده آرای فلاسفه پرداخته‌اند و بیان تشابه و تفاوت و بحث‌های تطبیقی و نقد و زمینه‌پژوهی را بر عهده خواننده گذاشته‌اند(ناگفته نماند که روش ملاصدرا در اسفار از این منظر تحسین‌برانگیز است که در هر مبحث آرای گذشتگان و حتی نام کتب را آورده و ارزیابی می‌کند و بعد نتیجه‌گیری‌ها و ابداع و ابتکار خود را عرضه می‌کند. با آنکه به آرا و عقاید بی‌ماخذ بسیار ارجاع می‌دهد_ از قبیلِ گفته‌اند که.. در این باب آورده‌اند که.._ روش او در زمان خود بسیار تحسین‌برانگیز و بدیع است). بنابراین تاریخ فلسفه نه فلسفه صرف و نه تاریخ صرف است. تاریخ فلسفه همان چیزی است که از نامش برمی‌آید که هم موید تاریخ بودن آن و هم موید فلسفه بودن آن است.

چالش بین نگاه تاریخی و نگاه فلسفی و غلبه دادن یکی بر دیگری باعث فهم ناقص و کژاندیشی درباره زمانه‌ها و اندیشه‌ها می‌شود(مثل کسانی که بدون کمترین درکی از مسائل فلسفی، مسئله مبادی را زیر سوال می‌برند و خیال می‌کنند که علوم تجربی توانایی براندازی مسائل اساسی فکری بشر را دارند). عقیده آنتونی کنی در نگارش تاریخ فلسفه هم همین است. او معتقد است که «وظیفه‌تاریخی، تاریخ‌نگار فلسفه را وادار می‌کند که عقیده خود درباره موضوعات را بیان کند. آن هم به این دلیل که نشان دهد چرا اندیشمندان گذشته چنین عقایدی داشتند، نیز به این خاطر که درباره قضایایی تامل کنند که اندیشمندان به نحو ضمنی در استدلال‌هایشان آورده‌اند و همچنین تا انسجام و استحکامِ نتایج به دست آمده توسط آن اندیشمندان را ارزیابی کند.

اما فراهم کردن دلیل برای نتیجه‌گیری فلسفی و کشف قضایای پنهان در براهین فلسفی و نیز ارزیابی منطقی استنتاج‌های فلسفی، همگی موجب سرزنده شدن فعالیت‌های فلسفی می‌شوند. در نتیجه هر تاریخ فلسفه مهمی باید خودش تمرین فلسفه باشد. همان‌گونه که تمرین تاریخ هم هست»(تاریخ فلسفه غرب، ج۱، ۳۵). جان کاتینگهام(۱۹۴۳) درباره این رویکرد کِنی می‌نویسد «آنتونی کنی بر خلاف نوشته‌های بسیاری از فلاسفه امروزین که رابطه فلسفه با گذشته‌اش را نادیده می‌گیرند یا کم‌اهمیت جلوه می‌دهند، تصمیم گرفته است بیشتر آثارش در چهل سال گذشته را بر چند شخصیت کلیدی در تاریخ فلسفه متمرکز کند. کِنی دریافته است که “دست یافتن به ذهنیت برخی از فلاسفه بزرگ گذشته” روش بسیار موثری برای رسیدن به بینش فلسفی است. تاریخ فلسفه، آن‌طور که کِنی به آن پرداخته است، جدا از اینکه یک کار تاریخی صرف یا یک رشته ابزاری باشد، اغلب خودش راه بسیار پرثمری برای فلسفه‌ورزی است. چون فلسفه راه کسب دانش تازه نیست بلکه (به قول کنی) “طریق فهم است و به عبارتی ساماندهی دانسته‌هاست”»(Mind, Method, and Morality, 208).

آنتونی کنی معتقد است که برای نوشتن تاریخ فلسفه باید ابتدا معنای تاریخ فلسفه را بدانیم و بعد به این پرسش پاسخ دهیم که آیا فلسفه اصلا پیشرفتی هم دارد یا نه. چون نوشتن تاریخ برای چیزی که هیچ پیشرفتی نداشته و به شکل اولیه خود باقی مانده است کاری بی‌معنا و البته نشدنی است. معنای تاریخ فلسفه هم به نظر او «بستگی به این دارد که تاریخ‌نگار، چه چیزی را در فلسفه اساسی بداند»(Analytic Philosopy and History of Philosophy, 14). بعد دو فرض را در نظر می‌گیرد و هر دو را بررسی می‌کند: یکی آنکه فلسفه را علم بدانیم و دیگری اینکه فلسفه را هنر بدانیم. اگر فلسفه را علم بدانیم چه می‌شود؟ علم(Science) چنانکه در علوم تجربی می‌بینیم، دانش و کسب اطلاعات و انجام اکتشافات است. در علم مدام نظریه‌های جدید، نظریه‌های قدیمی‌تر را ابطال می‌کنند و نظریه جدید با کشف دانسته‌ها و اطلاعات جدید و نیز سازگاری بیشتر با سایر نظام‌های علمی پیشرفته و پاسخگویی بهتر در قبال مسائل، باعث پیشرفت علمی می‌شود. از نظر کِنی، اگر فلسفه به این معنا علم باشد، پس لازم است نظام‌های فلسفی جدید، نظام‌های فلسفی قبلی را باطل کرده باشند و وضعیت کنونی فلسفه، بهترین و پیشرفته‌ترین وضعیت آن باشد.

در نتیجه آثار جدید بر آثار پیشین، پیشی می‌گیرند و ما از افلاطون و کانت سبقت می‌گیریم و آن‌ها را بازنشسته می‌کنیم(همان،۱۵)(ادعایی که در سطور ابتدایی مقاله رد کردیم و از قول مک‌اینتایر و ویلیامسون برای آن شاهد آوردیم). اما اگر فلسفه هنر باشد چه می‌شود؟ از آنجا که در هنر آثار هنری همیشه ارزش و اصالت خود را حفظ می‌کنند و هیچ اثری منسوخ و باطل نمی‌شود، تمام آثار فلسفی اصالت پیدا می‌کنند و همگی در عرض هم قرار می‌گیرند؛ «در این صورت، با خواندن دموکریتوس همان‌طور می‌توانید فلسفه‌ورزی کنید که با خواندن دیویدسون»(همان، ۱۶). می‌دانیم که این‌طور نیست چون هیچ‌کس آثار سوفسطائیان را هم‌تراز با آثار افلاطون و ارسطو و غیره نمی‌گیرد. حال که فلسفه نه علم است، نه هنر، چگونه می‌توان آن را واجد پیشرفت دانست و برای آن تاریخ نگاشت؟ او می‌گوید اولین مشکل در اینکه پیشرفت در فلسفه محسوس نیست این است که وقتی یک مسئله فلسفی حل می‌شود، دیگر کسی آن را مسئله فلسفی حساب نمی‌کند(همان، ۱۸)، برای این مدعا مثال‌های زیادی را در مقدمه تاریخ فلسفه و در مقاله‌ای که منبع ماست آورده است. آنتونی کنی قائل به چهار شکل پیشرفت در فلسفه است: درمانی، زمینه‌ای، تفسیری(هرمنوتیکی) و تحلیلی(همان، ۲۰).

پیشرفت درمانی معالجه بیماری‌های فکری هر عصر است. مثال او برای این شکل پیشرفت ابهام‌زدایی افلاطون از واژه «to on» یونانی است که پارمنیدس به کار برده بود و در اینکه به معنای «است» یا «هست» یا «موجود» یا «وجود» یا «بودن» است، ابهام وجود داشت و افلاطون با دسته‌بندی‌هایش به اندازه کافی به این مسئله وضوح بخشیده است و بهانه‌ای برای کژتابی‌های بیشتر باقی نگذاشته است(ن.ک. تاریخ فلسفه غرب، ۳۲). پیشرفت زمینه‌ای(contextual) شکلی از پیشرفت است که در آن با توجه به موقعیت و زمینه‌ای که در آن به سر می‌بریم کاربردهای آثار اصیل فلسفی را کشف کنیم و به کار ببریم. پیشرفت تفسیری هم شکلی از پیشرفت است که با توجه به میزان اطلاعات و فهم کنونی از جهان و مسائل، به فهم تازه‌تری از آثار اصیل گذشته برسیم. از آنجا که فلسفه علم نیست بلکه فهم است(یعنی برای مثال وقتی قانون علیت و مبدا اولای جهان و مسائل هستی‌شناختی را بفهمیم، در واقع به نوعی فهم از عالم رسیده‌ایم، نه اینکه اطلاعات علمی خاصی کسب کرده باشیم)، هر بار که به فهم تازه‌تری از جهان برسیم، در فهم و در واقع در فلسفه پیشرفت کرده‌ایم. یعنی هر نظام فلسفی نحوه فهمی از عالم است که با فهم‌های پیشین تفاوت دارد و این همان پیشرفت هرمنوتیکی است. پیشرفت تحلیلی هم پیشرفت در تحلیل زبان است. «اگر این ادعا را بپذیریم که فلسفه اساسا وضوح بخشیدن به زبان است، جای زیادی برای پیشرفت وجود دارد»(Analytic Philosopy and History of Philosophy, 19). نمونه‌اش هم تحلیل‌های زبانی رایج در فلسفه تحلیلی است.

۳_ روش تاریخ‌نگاری فلسفه: درباره اهمیت تاریخ در فلسفه و نسبت میان این دو به اندازه کافی بحث کردیم و حالا به اندازه کافی روشن شده است که تاریخ‌نگار فلسفه باید در هر دو امر ورزیده و متخصص باشد و یکی را به نفع دیگری کنار نزند. کنی می‌گوید تاریخ‌نگار فلسفه دو کار انجام می‌دهد: یکی بررسی میزان صدق آرا و دلایل معتقد بودن به آن‌ها و برشمردن پیامدهای آن‌ها و دومی، بررسی شرایط محیطی و اجتماعی و توضیح آن به عنوان یک حقیقت تاریخی(همان، ۲۰). اگر کفه ترازوی تاریخ‌نگار به یکی از دو سو متمایل شود، وظیفه‌اش ناتمام می‌ماند. «نباید نگاه فلسفی موجب غفلت از تاریخ و نگاه تاریخی فاقد مهارت فلسفی باشد و منجر به سطحی‌نگری شود»(همان، ۲۳).

کسی که کفه تاریخی‌اش سنگین‌تر باشد، مسائل فلسفی را سطحی بیان می‌کند و بدون درگیری با عمق و متن مسائل، به گزارش صرف اکتفا می‌کند. کسی هم که کفه فلسفی را سنگین‌تر کند، از موقعیت‌ها، پیامدها و علل شکل‌گیری مسائل غافل می‌ماند و خواننده را متحیر باقی می‌گذارد که این مسائل درباره چه چیزی و از سر چه چیزهایی پدید آمدند و برای چه مطرح شدند و عاقبت‌شان چه شد؟ «تاریخ‌نگارانی که با مسائل فلسفی‌ای که نویسندگان گذشته را به زحمت انداخته‌اند، کاری ندارند، واقعا متوجه نمی‌شوند که آن نویسندگان چگونه اندیشه خود را هدایت می‌کرده‌اند. فیلسوفی که زمینه تاریخی بزرگان گذشته را نادیده بگیرد، نخواهد توانست به نگاه تازه‌ای از مسائلی برسد که امروزه برایمان مطرح‌اند»(همان،۲۴). پس تاریخ‌نگار فلسفه هم باید مورخی فیلسوف و فیلسوفی مورخ باشد تا بتواند از عهده هر دو کار برآید. به تعبیر ویلیامسون «قضاوت درباره سازگاری درونی یک متن فلسفی پیچیده نیازمند مهارت‌های فلسفی‌ای است که ممکن است کسانی که نه اندیشه فلسفی بلکه اندیشه تاریخی دارند، فاقد آن مهارت‌ها باشند»(Doing Philosophy, 104).

البته اهمیت فراوان قائل شدن برای تاریخ در تاریخ فلسفه و بحث و کنکاش فراوان درباره علل و زمینه‌ها تنها شکلی از گرایش به تاریخ نیست که تاریخ‌نگاری فلسفه و حتی خود فلسفه را تهدید می‌کند. اصالت دادن به تاریخ به معنای تاریخی‌گری و تکامل‌گرایی هم خطری است که باید تاریخ‌نگار بی‌طرف از آن بری باشد. یعنی اینکه گمان کنیم تاریخ و تاریخ اندیشه سیر واحد و رو به پیشرفتی دارد که در طی آن، اندیشه و فکر به کمالی می‌رسد که قبلا نداشته است. سایر مدعیات تکامل و تطورگرایی در اشکال آن هم همین طورند(تطورگرایان برای فرار از این اتهام برای تطور اشکالی قائل می‌شوند که تطور تکاملی را فقط یک شکل از آن می‌دانند). هانری کربن که از موضع پدیدارشناسی به تاریخی‌گری حمله می‌کند، فیلسوف را فراتر و مسلط بر تاریخ می‌داند نه برعکس؛ «به راستی اگر او یک فیلسوف باشد، بر آنچه به اشتباه زمان نامیده شده است، سلطه دارد، در صورتی که این زمان به هیچ وجه ازآنِ او نیست، زیرا زمانِ بی‌نام و نشان همگان است»(فلسفه ایرانی و فلسفه تطبیقی، ۲۹). او انسان را مقدم بر تاریخ می‌داند و استدلال می‌کند تاریخی که با انسان آغاز شده چطور می‌تواند بر او مسلط باشد. «با انسان چیزی به نام تاریخ آغاز می‌شود و بنابراین انسان به طور ذاتی امری را با خود همراه دارد که برای همیشه بر تاریخ تقدم دارد»(همان، ۳۱).

اساسا اگر این طور باشد که فلاسفه و اندیشه‌های آنان پیامدهای علّی یک فرایند تطوری(در هر شکل آن) هستند، چگونه می‌توان ظهور دو اندیشه و فیلسوف متفاوت در یک زمینه و زمانه را توضیح داد؟ از اینجاست که رویکرد تحلیلی و پدیدارشناختی هر دو در مقابل تطورگرایی قرار دارند و از آن پرهیز می‌کنند. در این صورت است که تلاش‌های مرحوم زرین‌کوب را در دفاع از اینکه تصوف اسلامی و اخلاقِ برخاسته از آن ریشه در قرآن دارد و محصول اندیشه‌های نفوذ یافته در اسلام(گنوسی‌، بودایی، هندو و غیره) نیست، ارج خواهیم نهاد؛ کوشش محققانه و تحسین‌برانگیزی که در کتاب جستجو در تصوف ایران انجام شده و آقای جلال ستاری هم در مقدمه کتاب عشق صوفیانه، نوشته موثری در این باره دارد. گویی آن دست مستشرقان که در پی علل تاریخی برای شکل‌گیری عرفان اسلامی‌اند از این تصور عاجزند که پدیده‌ای خودجوش و مستقل و یگانه در دل تاریخ شکل بگیرد و آغازگر یک جریان تازه باشد. مثالی که تیموتی ویلیامسون در جهان فلسفه برای آن می‌زند، منطق موجهات است. او می‌گوید «منطق موجهات مستقل از نظریه جهان‌های ممکن لایب‌نیتس توسعه یافت. او به جای تصورهایی که در ذهن خدا هستند، از «توصیف‌های حالت» استفاده کرد که سرگذشت‌های کامل و سازگاری در واژگان هستند…اگر منطق موجهات مستقلا تکامل پیدا نمی‌کرد، فایده جهان‌های ممکن هم درک نمی‌شد»(Doing Philosophy, 108).

۴_ درباره تاریخ فلسفه آنتونی کنی: در این نوشتار به اندازه کافی درباره رویکرد کِنی به تاریخ فلسفه سخن گفتیم و روشن کردیم که او با چه رهیافتی به تاریخ فلسفه پرداخته است. اکنون به چند نکته جزئی‌تر اشاره کنیم. این تاریخ فلسفه از معدود تاریخ فلسفه‌هایی است که با یک قلم و در چند جلد نوشته شده است و به همین دلیل جذابیت خاص خود را دارد. او در این کتاب رهیافت موضوعی و تاریخی را با هم جمع کرده و در ابتدای هر جلد دو یا سه فصل به مرور تاریخی پرداخته و فصل‌های بعد را موضوعی نوشته است. هر جلد به یک دوره تاریخی اختصاص دارد؛ جلد اول فلسفه باستان، جلد دوم قرون وسطی، جلد سوم آغاز فلسفه جدید و جلد چهارم فلسفه جدید را پوشش داده است. با توجه به موضوع‌های مهم هر دوره تاریخی، فصل‌های موضوعی تغییر اندکی دارند. مثلا در جلد اول و دوم فلسفه سیاسی و زیبایی‌شناسی نیامده است و فقط در بخش تاریخی از نظریه‌های سیاسی و زیبایی‌شناختی آن دوران بحث شده است. البته برای این کار دلیل دارد. می‌گوید «فقط از زمان ماکیاولی و مور بود که نهادهای سیاسی آن زمان شباهت کافی به نهادهای زمانه ما پیدا کردند تا نگرش‌های فیلسوفان سیاسی با مباحث روزگار ما مربوط باشند»(مقدمه جلد سوم). در عوض جلد سوم فصل منطق ندارد، چون به قول خودش منطق در آن زمان پیشرفت خاصی نداشت و عمده مباحث معطوف به مابعدالطبیعه و معرفت‌شناسی و علم‌النفس بودند. زیبایی‌شناسی هم فقط در جلد چهارم آمده است.

از حیث روزآمدی هم می‌توان این کتاب را به‌روز‌ترین تاریخ فلسفه کنونی دانست. فلسفه قاره را تا هایدگر و فلسفه تحلیلی جدید را تا مهم‌ترین فلاسفه تحلیلی دوران جدید پی گرفته است؛ برتراند راسل، ج.ا. مور، فرگه، ویتگنشتاین، گیلبرت رایل، استراوسون، کواین، دیویدسون و کریپکی از آن جمله‌اند. آلوین پلاتینگا آخرین فیلسوف دینی است که بررسی کرده و در بحث اخلاق تا الیزابت آنسکوم، پیتر گیچ، فیلیپا فوت، و برنارد ویلیامز پیش آمده است. درباره اشاره نکردن به مکاتبی همچون نورواقیان و نوهگلیان و نوکانتی‌ها و.. گفته است «باید از مخاطب بخواهم در ذهن داشته باشد که این مجلد آخرین جلد از تاریخ فلسفه‌ای است که از طالس آغاز شده است و به همین خاطر با تاریخ فلسفه‌ای که مستقلا تاریخ فلسفه معاصر را بررسی کند، فرق دارد.

مثلا من از نومَدرَسیان قرن بیستم یا نوکانتی‌ها حرفی نزده‌ام و خیلی کم درباره نسل‌های متعدد نوهگلی‌ها حرف زده‌ام. کنار گذاشتن این‌‌ مکتب‌ها از کتابی که مختص فلسفه دو قرن اخیر است، به جا گذاشتن نقصان بزرگی در تاریخ فلسفه است. اما اهمیت این مکاتب به خاطر این است که اهمیت فلاسفه بزرگ گذشته را به دوران جدید یادآوری می‌کنند. تاریخ فلسفه‌ای که قبلا صفحات زیادی را به آکویناس، کانت و هگل اختصاص داده است، نیازی به تکرار این یادآورنده‌‌ها ندارد»(مقدمه جلد چهارم). نکته پایانی اینکه اگرچه در مقدمه تمامی مجلدات گفته است که سعی کرده است این کتاب را برای دانشجویان دوره کارشناسی و نوآموزان علاقه‌مند بنویسد اما در متن کتاب هم از اصطلاحات فنی استفاده کرده است و هم در مقام فیلسوف، تفسیر، اظهارنظر، تحلیل‌های ابتکاری و نکته‌های بدیع و محققانه و روشنگری بیان داشته است، به نحوی که در تفسیر آرای فلاسفه برای پژوهشگران و فلسفه‌خوان‌های سطح بالا هم نکات فراوان دارد(مثل نقدهایی که به راسل وارد کرده یا نقد براهین پنجگانه توماس آکویناس در جلد دوم که خودش کتاب مستقلی در این باره نگاشته است یا بحث مستوفایی که در جلد اول درباره هستی‌شناسی پارمنیدس دارد).

.


.

کتاب‌شناسی:

تاریخ فلسفه غرب، آنتونی کنی، ترجمه رضا یعقوبی، بنگاه ترجمه و نشر کتاب پارسه، تهران، ۱۳۹۸٫

فلسفه ایرانی و فلسفه تطبیقی، هانری کربن، ترجمه جواد طباطبایی، انتشارات توس، تهران، ۱۳۶۹

نخستین فیلسوفان یونان، شرف‌الدین خراسانی، انتشارات علمی فرهنگی، تهران، ۱۳۹۵٫

الیاییان: پارمنیدس. زنون. میلسوس، ویلیام کیت چیمبرز گاتری، ترجمه مهدی قوام صفری، انتشارات فکر روز، تهران، ۱۳۷۶٫

Doing Philosophy, Timothy Williamson, Oxford, 2018.

The philosophers history and history of philosophy in Analytic Philosophy and History of Philosophy, Oxford, 2005.

The rilationshop of philosophy to its past in Philosophy in History, Edited by Richard Rorty, J. B. Schneewind, Quentin Skinner, Cambridge, 1998.

Philosophical problems in the history of philosophy: what are they? In Philosophy and its History,Edited by Moens Laerke, Justin E. H. Smith, Eric Schliesser, Oxford, 2013.

Cartesian Autonomy in Mind, Method, and Morality, Edited by John Cottingham and Peter Hacker, Oxford, 2010.

Philosophy and the Historical perspective, Edited by Marcel Van Ackeren, Oxford, 2018.

Early Greek Philosophy, John Burnet, Palala Press, 1908.

.


.

[۱] . past

[۲] . برای آگاهی از دیدگاه گلاک دراین باره ن. ک. به مقاله

what have the historians ever done for us? در Philosophy and the  Historical Perspective, Edited by Marcel Van Ackeren, Oxford, 2018.

.


.

فلسفه و تاریخ‌نگاری فلسفه

(در حاشیه انتشار کتاب تاریخ فلسفه غرب آنتونی کنی)

رضا یعقوبی

.


.

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *