نوشتار حسین حسینی با عنوان «امانوئل لویناس: فیلسوفِ دیگری»

نوشتار حسین حسینی با عنوان «امانوئل لویناس: فيلسوفِ ديگری»

تا دلِ هرزه‌گردِ من، رفت به چینِ زلفِ او

زان سفرِ درازِ خود، عزمِ وطن نمی‌کند

(حافظ)

یکی از دل‌مشغولی‌های بسیاری از فیلسوفان جدید بحث از «دیگری» و رابطه با او است. این دغدغه بیشتر میان فیلسوفان قاره‌ای مطرح است. شاید به دلیل اینکه آنها بیشتر از فیلسوفان تحلیلی از مباحث ملموس و متعارف سخن می‌گویند و کمتر درگیر بازی‌های آکادمیک و مباحث دانشگاهی هستند. در این نوشته‌هایی که می‌آید بحث از «دیگری» را نزد فیلسوفانی مانند لویناس، بوبر، دریدا و ماریون به کوتاهی بررسی می‌کنیم.

لویناس(۱۹۹۵-۱۹۰۶)، یکی از مهم‌ترین فیلسوفان در فرانسه بود، که از قضا، بیشترین تأکید او بر زندگی اخلاقی است. در این‌جا به اجمال به برخی آرای او اشاره می‌شود:

لویناس منتقد بسیاری از جریان‌های فلسفی است. به نظر او مشخصه‌ی فلسفه همواره آن بوده که نتوانسته به غیر و “دیگری” بیندیشد و همه را به “خود” فروکاسته است. این داستان غم‌انگیز فلسفه‌ی غرب است؛ از پارمنیدس که همه‌ی تکثرها را به وحدتی فراگیر فرومی‌کاست تا «منِ» کانت و هگل که جایی برای دیگران نمی‌گذاشت و همه چیز را زاییده و طفیلیِ «من» می‌دانست.

لویناس، ماجرای فلسفه را به داستان اولیس[۱] در اساطیر یونان مانند می‌کند که پس از سفرهای بسیار، و از سرگذراندنِ مخاطرات و سوانح گوناگون، سرانجام به همان سرزمین آشنا (ایتاکا[۲]) باز می‌گردد.

او در برابر اولیس، از ابراهیم (ع) ستایش می‌کند؛ کسی که موطن خویش را برای همیشه ترک می‌گوید و قدم به راهی می‌گذارد که او را به سرزمینی “دیگر” می‌برد؛ سرزمینی که رنگ آشنایی ندارد.

اما فلسفه همواره مانند اولیس بوده است نه ابراهیم. فلسفه همواره جویای آن بوده که به سرزمین آشنا بازگردد و لویناس می‌کوشد فلسفه را به جایی ببرد که جای دیگری است و آن را آماده و پذیرای مواجهه با چیزی سازد که همواره سرکوبش می‌کرده است.

لویناس میان “همان” و “دیگری” تمایز می‌گذارد. تمایزی که ساده به نظر می‌رسد اما جنبه‌ی حیاتی دارد. همان یعنی همان که من می‌فهمم؛ همان که من می‌خواهم؛ همان که برای من آشناست. “همان”، به راحتی دسته بندی و بسته‌بندی می‌شود و به درون خود بلعیده می‌گردد، اما غیر و دیگری هرگز چنین نمی‌شود.

«دیگری»، در مقولات برساخته‌ی ذهنی من نمی‌گنجد. دیگری، روگرفتِ ( فتوکپی) من نیست. دیگری از درون افکار و تلقی‌های من بیرون نمی‌آید. دیگری برای خودش شأن و استقلالی دارد. دیگری سایه‌ی من نیست، ساخته‌ی من هم نیست. دیگری، دیگری است.

 همه‌ی جباران و تمامیت خواهان، دیگری را به “همان” فرو می‌کاهند. تمامیت‌خواهی[۳] یعنی انکار و سرکوب غیر بودنِ دیگری؛ یعنی پیش از آنکه دیگری لب به سخن بگشاید او را بر اساس مقولات ذهنی خود بسته‌بندی کردن و داوری نمودن. سلطه‌جویی، بهره‌کشی و جباریت همه ریشه در همین سرکوب دیگری دارند.

“چهره‌ی دیگری، نشانه‌ای از خداست”.

(لویناس)

نزد لویناس، روابط چهره به چهره با دیگری، پایه‌ی اخلاق قرار می‌گیرد و این اخلاق برای لویناس چنان اهمیتی دارد که آن را نه شاخه‌ای از فلسفه بلکه اساسِ فلسفه می‌داند. او اخلاق را “فلسفه‌ی اولی[۴]” می‌نامد. (فلسفه‌ی اولی، اصطلاحی نزد قدما برای اشاره به والاترین بخش فلسفه بود.)

اخلاق نزد لویناس مهم‌تر از هر چیز دیگری است. منظور لویناس، اخلاقی ملموس و برخاسته از روابط چهره به چهره است. چنین اخلاقی، اصل و سرچشمه‌ی همه چیز است؛به این معنا که کوشش ما برای فهم جهان، به خاطر چیزهایی است که برای‌مان اهمیت دارند و آنچه بیش و پیش از هر چیز برای‌مان اهمیت دارد، انسان‌های ملموس و گوشت و پوست‌دارِ دیگر هستند. در واقع، مبنا و معنای تمام جستجوها و پژوهش‌های ما در فلسفه، علم و … مبتنی بر روابط ملموس و چهره به چهره با دیگران و ناشی از حس مسئولیتی است که نسبت به آن‌ها داریم.

به تعبیر دیگر، من پیش از آنکه (بنابر دغدغه‌ی فیلسوفان مدرن)، فاعل‌ِ شناسا باشم، عامل اخلاقی‌ام؛ در فلسفه‌ی لویناس، «باید»، بر «هست»، اولویت دارد و خوبی بر حقیقت تقدم دارد و اساسِ آن است. در واقع، اخلاق و مسئولیت پذیری، مقدم بر هرگونه پژوهش عینی و بی‌طرفانه درباب حقیقت و شرط آن است. اخلاق، نزد لویناس بر معرفت‌شناسی و هستی‌شناسی که دغدغه‌ی فیلسوفان قبلی بود، اولویت دارد.

“ای هستِ تو، پنهان شده

 در هستیِ پنهانِ من”

(مولانا)

اساساً، «منِ» آدمی در فلسفه‌ی لویناس، با اخلاق است که شکل می‌گیرد و تداوم می‌یابد. من وقتی «من» می‌شوم که با دیگری روبرو می‌گردم. من با دیگری است که خودم را می‌یابم و می‌توانم بگویم: «من».

 هستیِ دیگران، پیشاپیش، در هستی من آغشته است. در فلسفه‌ی لویناس «من» از دیگری جدا نیست؛ «من» با دیگری شکل می‌گیرد و رشد می‌کند. من، منم، چون دیگری هست.”منِ” انسان و هویتِ او در ارتباط، تعامل و پاسخ به دیگری شکل می‌گیرد.

 ما در ارتباط با دیگران است که از انزوا و تنهایی فراتر می‌رویم و این روابط چهره به چهره، شرط حیات و شکوفایی ماست. «منِ» دکارتی یا رابینسون کروزوئی که منفک از دیگران باشد، فقط در داستان‌ها قابل تصور است، نه در واقعیت.

دیگری، همواره در ما حضور دارد. حتی نهانی‌ترین لحظات زندگیِ درونی ما نیز همچنان با دیگری است. بدون دیگری، اصلاً نمی‌توان از «من» یا زندگی درونیِ من سخن گفت. من هستم، چون دیگری هست و چنانکه گفته شد، دیگری در همه‌ی همّ و غم‌های آدمی حضور دارد. باز هم به تعبیر مولانا:

 

هر چه را خوب و خوش و زیبا کنند

از برای دیده‌ی بینا کنند

کی بود آواز چنگ و زیر و بم

از برای گوش بی‌حس و اصم

به همین دلیل، خودِ حقیقی، از دید لویناس، یک خودِ اخلاقی است که در مقابل دیگران حس مسؤولیت دارد. به این معنا، اخلاق، فلسفه‌ی اولی است؛ یعنی چنانکه گفته شد، پیش‌شرط هرگونه فلسفه‌ورزی و تأمل است و اساسِ شکل‌گیری «من» و تداوم آن است.

 این زندگیِ اخلاقی و با دیگران است که از دیدِ لویناس، به حیات ما(و مرگ ما) معنا و اصالت می‌بخشد، دریچه‌های امید را به روی‌مان می‌گشاید و زندگی‌مان را سرشار می‌کند. پیداست که روایت لویناس از زندگی اصیل، با فیلسوفان دیگری که در این زمینه سخن گفته‌اند تفاوتهای زیادی دارد؛ فیلسوفانی مانند نیچه، سارتر، کامو و حتی هایدگر.

“حوائج مادی دیگری، نیازهای معنوی من است”[۵].

(لویناس)

نزد لویناس، زندگی اخلاقی، با شکوه‌ترین جلوه‌ی تاریخ حیات انسان است؛ اینکه برای نمونه، آدمی وقت گرانبهای خود را ساعتی در هفته به خواندن کتاب برای نابینایان اختصاص دهد، یا کاری داوطلبانه برای دیگران انجام دهد، یا بدون روی و ریا بخششی داشته باشد و به تعبیر متون مقدس، که لویناس بارها به کار می‌برد، از “یتیمان و بیوه ها و غریبه ها” دستگیری کند.

لویناس بر این باور پای می‌فشارد که رابطه با خداوند تنها از معبر رابطه با انسانها می‌گذرد و دینداری بدون داشتن پروای دیگران، سر تا به سر باطل است.

رابطه با خداوند همواره به واسطه‌ی رابطه با همسایه‌ی آدمی و دفاع از فقرا، بیوه زنان، یتیمان و غریبان است. پیامبران، در نگاه لویناس، نه دلمشغول بقای نفس بلکه دلمشغول «فقرا، بیوه زنان، یتیمان و غریبان» بودند.

چنانکه پیداست، تمام تلاش لویناس، احیای اخلاق در حوزه‌های مختلف است. برای نمونه، در فلسفه‌ی دین، مواجهه با خداوند، از دید لویناس، بی‌واسطه صورت نمی‌گیرد، بلکه در رابطه‌ی اخلاقی با دیگری رخ می‌دهد. تجربه‌ی دینی نزد لویناس، بیش از هر چیز، تجربه‌ا‌ی اخلاقی است.

.


.

منابع:

۱_ اصغری، محمد. تقدم اخلاق بر فلسفه در اندیشه امانوئل لویناس. دو فصلنامه پژوهش های فلسفی. دوره ۶٫ ش ۱۰٫ سال ۱۳۹۱٫

۲_ علیا  مسعود. کشف دیگری همراه با لویناس. نشر نی. ۱۳۹۵٫

۳_ Cohen Richard. Face to Face with Levinas. SUNNY Series in Philosophy, State University of New York. 1986.

.


.

[۱] .Ulysses

[۲] .Ithaca

[۳] .Totalitarianism

[۴] .First Philosophy

[۵] .Cohen R. 1986. Interview with Richard Kearney.p.13.

.


.

لویناس: فیلسوفِ دیگری

نویسنده: حسین حسینی (کانال تلگرامی فلسفه‌های فیروزه‌ای)

.


.

4 نظر برای “نوشتار حسین حسینی با عنوان «امانوئل لویناس: فیلسوفِ دیگری»

  1. دراین مقاله گفته شده که خوبی برحقیقت تقدم دارد درحالیکه خوبی خود حقیقت است اخلاق خود حقیقت است هرگز حقیقت جدای از خوبی واخلاق نیست که تاخر وتقدمی مطرح باشد

  2. یکی ضعف های جدی لیبرالیسم، اخلاق و مسئولیت نسبت به دیگری ست. به نظر می رسد این نوع مباحث مکمل خوبی باشند.
    اینکه من نیازهای مادی و معنوی دیگران را نیاز معنوی خود ببینم از جمله مطالب زیبای لویناس هست که در دنیای کرونایی امروز بکار می آید.

  3. درست است که “دیگری”رد پررنگی در سرنوشت آدمی دارد و بل که خواستگاه و خاستگاه آدمی،” دیگری”ست،
    اما”کدام-دیگری؟”و”کی-دیگری؟”هم نباید نادیده گرفته شود؟ و مراقب بود که با طناب”هر-دیگری”و”هرجا-دیگری”به چاه زنخدانش
    نیفتاد…

  4. توصیه های بجا و صحیحی است اما مبانی متافیزیکی آن مغفول واقع شده.بدون خدا بنیاد اخلاق بر آب است.

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *