تقریری از جلسات قرآن و سه پرسش اساسی؛ بخش ۳ از ۴

مجموعه جلسات «قرآن و سه پرسش اساسی»؛ بخش سوم: قرآن به چه کار امروز ما می‌آید؟

تقریر مهدی ایرانمنش از دیدگاه فرهاد شفتی ارائه شده در مجموعه جلسات «قرآن و سه پرسش اساسی»؛ بخش سوم: قرآن به چه کار امروز ما می‌آید؟

برای دریافت فایل PDF به انتهای صفحه مراجعه کنید.

« پرسش سوم: قرآن به چه کار امروز ما می‌آید؟»

یادداشتی از فرهاد شفتی: از صدانت و دوست ارجمند، مهدی ایرانمنش، سپاسگزارم که همّت کرده و تقریری از پنج نشست “قرآن و سه پرسش اساسی”  که در صدانت برگزار شد را در زمانی بسیار کوتاه به صورت نوشتار زیر درآوردند. همچنین سپاسگزارم که پیش از انتشار، به من فرصت تنقیح آنرا دادند، اگرچه همین باعث تاخیر در انتشار این نوشتار شد. در بازبینی انجام شده، سعی کردم ضمن حفظ ماهیت گفتاری آن با کمی ویراستاری و در مواردی جابجا کردن و به طور معدود اضافه کردن برخی توضیحات، بر انسجام و روشنی این متن که در اصل، گفتار و گفتگو بوده است بیفزایم.

همانگونه که در متن آمده است، پرسش اصلی در واقع این است که قرآن به چه کار امروز ما می‌آید. برای تبیین پاسخم به این پرسش اما باید از گردنه‌ی دو پرسش اساسی دیگر عبور می‌کردم، اول اینکه مخاطب قرآن کیست و دوم اینکه آیا قرآن به دین نگاهی کثرت‌انگار دارد یا نگاهی انحصارگرا. پس از پاسخ به این دو پرسش می‌توان با نگاهی آبدیده‌تر به پرسش قرآن و امروز و ما پرداخت.

مایلم در این یادداشت دو نکته را توضیح دهم. اول اینکه مباحث این سه پرسش وابسته به یکدیگرند. پاسخ به پرسش سوم بر مبنای پاسخ‌های پرسش اول و دوم‌ است. از همین روی شاید خواندن بخش‌های آخری این نوشتار بدون حداقل مروری بر بخش‌های نخستین و میانی، مبنا و منطق سخن را دچار ابهام کند. نکته‌ی دوم اینکه در پاسخ به این سه پرسش، به مناسبتِ موضوع، جریان اندیشه به تدریج به سوی سر منزل مقصود روان است. گمانم این است که باور و فهمی که از موضوعات مختلف مطرح کرده‌ام  تنها با نزدیک شدن به بحث‌های پایانی آشکار می‌شود.

خلاصه‌ی پاسخ به پرسش دوم: قرآن انحصارگراست یا کثرت‌انگار؟

روایت قرآن از سنت ارسال پیامبران، ملاک رستگاری و تنوع شریعت، روایتی کثرت‌انگار است و نه انحصارگرا. قرآن بر ارسال پیامبران برای قوم خودشان و به زبان ایشان تاکید دارد و ملاک رستگاری را نه پیروی از یک شریعت خاص که تزکیه معرّفی کرده است و نه تنها شریعت‌های مختلف را برتافته بلکه آنها را خواست خدا می‌داند و هر یک از یهود و نصاری را به پیروی از شریعت خود فراخوانده است. برخی تفسیرهای انحصارگرا از آیات قرآن ناشی از تفسیر جهان‌شمول، و بدون توجه به زمینه‌ی آیات، از کلماتی مانند ناس یا عالمین است. همچنین تفاوت قائل نشدن بین ایمان آوردن به پیامبر و پیروی از شریعت پیامبر موجب تفسیر انحصارگرا از آیاتی می‌شود که در آنها اهل کتاب در زمان و مکان وحی به ایمان آوردن خوانده شده‌اند. توجه به آنچه از آن به عنوان محدودیت‌های قرآن – و نه نقص – یاد شد می‌تواندکثرت‌انگاری قرآن را به ادیان غیر ابراهیمی نیز گسترش دهد. کثرت‌انگاری قرآن اما مطلق نیست و هر مسلکی را شامل نمی‌شود. آن دین و آیین و مسلکی که پیروان خود را تشویق به بد اخلاقی در یک ارتباط یا بیشتر از ارتباطات سه گانه‌ی انسان – به شرحی که آمد – کند در وسعت کثرت‌انگاری قرآن جایی ندارد.

مقدمه

در بحث‌های قبلی اشاره شد که پاسخ به پرسش از مخاطبان قرآن مانند شخم زدن اندیشه است و پاسخ به پرسش از کثرت‌انگاری قرآن مانند کاشتن دانه‌ای در آن است. آن دو پرسش و تمام آن بحث‌ آمد تا با تدبّر و بحث برای پاسخ به پرسش سوم، خوشه‌چینی و برداشت محصول کنیم. در این بخش با ‌‌تأکید مجدد بر اینکه بحث ما یک بحث مربوط به خوانش متن است، می‌خواهیم ببینیم که متن قرآن برای کسی که به هر دلیلی به این کتاب دل‌بستگی دارد چه کمکی می‌تواند بکند‌ و به چه کار امروز او می‌آید.

 برای این منظور اگر متوجه نباشیم که مخاطب کدام سخن قرآن، ما هستیم و کدام سخن برای مخاطبان مستقیم است، نمیتوانیم از قرآن استفاده درستی بکنیم. به عبارت دیگر تا زمانی که از برگه‌ی مختص به مخاطب مستقیم عبور نکنیم به برگه‌ی دوم که شامل  مخاطبان غیر مستقیم است نخواهیم ‌رسید. این اصلا بحث عمیقتر نگاه کردن نیست، بحث این است که در همان سطحی که نگاه می‌کنیم این دو برگه وجود دارند و باید از هم جدا شوند. در پاسخ به پرسش اول به این موضوع پرداختیم و با توجه به هدف اولیه‌ی قرآن برای مخاطبان مستقیم آن برگه‌ی اول را بررسی کردیم.

پرسش دوم نیز خصوصا از این نظر کمک کننده بود که متوجه باشیم که قرآن تصویری از حقیقت را به ما می‌گوید، نه عین حقیقت. بنابراین این تفکر که حالا این تصویر درست است یا آن تصویر لزوما تفکر مربوطی نخواهد بود. ما می‌‌توانیم فهممان را از قرآن کمی‌ شامل‌تر کنیم.

اما پرسش سوم، این است که ببینیم قرآن به چه کار امروز ما می‌آید؟ این یک پاسخ بدیهی دارد و آن اینکه قرآن اساسنامه دین است یا منبعی از عقاید است و یا اگر بخواهید احکام دین را بفهمید، لازمه‌اش مراجعه به قرآن است  و قرآن حرف اول را می‌زند. صرفنظر از اینکه معتقد باشیم این احکام به درد امروز ما می‌خورد یا نه و صرفنظر از اینکه به شریعت ایستا معتقد باشیم یا شریعت پویا.  از این پاسخ بدیهی رد می‌شویم.چون در اینجا منظور کاربرد قرآن – مشخصا متن قرآن – برای زندگی انسان دل‌بسته به قرآن است و نه نقش قرآن در فهم دین و شریعت.

 ۳ـ قرآن به چه کار امروز ما می‌‌آید؟

‌پرسش سوم را با بررسی سه خرده‌پرسش و سپس پاسخ به پرسش اصلی در بخش‌های زیر پی می‌گیریم:

۰ هدف نهایی قرآن چیست؟

۰ از روایت داستان آفرینش انسان در قرآن چه می‌توان دریافت؟

۰ قرآن چگونه بر تزکیه و معنویت دل‌بستگانش تاثیر می‌گذارد؟

۰ نتیجه‌گیری و پاسخ به پرسش اصلی: قرآن به چه کار امروز ما می‌آید؟

۱-۳ـ  هدف نهایی قرآن چیست؟

هدف ابتدایی قرآن را گفتیم که اتمام حجت برای مخاطبان مستقیم بود. هدف نهایی قرآن همان است که در قسمتِ 2-2-2 در پاسخ به پرسش دوم به عنوام ملاک رستگاری در قرآن آمد، یعنی تزکیه. در آنجا گفته شد:

اگر در قرآن به دنبال ملاک رستگاری در یک کلمه باشیم آن تزکیه است.

“قَدْ أَفْلَحَ مَنْ تَزَكَّى”(87:14)

(بی تردید کسی که خود را [از زشتی های باطن و ظاهر] پاک کرد، رستگار شد.)

قرآن در چهار آیه ی مشابه هدف دین را مطرح می‌کند. در ترتیب کنونی قرآن، اولین آیه، آیه 129،  سوره‌ی بقره است وقتی حضرت ابراهیم دعا می‌کند که خدایا پیامبری برایشان بفرست. سه آیه‌ی دیگر نیز با همان مضمون با کلمات اصلی یکسان خطاب به مخاطبان قرآن است:

“رَبَّنا وَ ابْعَثْ فیهِمْ رَسُولاً مِنْهُمْ یتْلُوا عَلَیهِمْ آیاتِكَ وَ یعَلِّمُهُمُ الْكِتابَ‏ وَ الْحِكْمَةَ وَ یزَكِّیهِمْ إِنَّكَ أَنْتَ الْعَزیزُ الْحَكیمُ” (2:129)

مانند پاسخ به پرسش دوم برای اینکه بحث و جدل کمتری درباره‌ی ترجمه‌ی آیات پیش آید، ترجمه‌ی حسین انصاریان را می‌آوریم:

(پروردگارا! در میان آنان پیامبرى از خودشان برانگیز، كه آیات تو را بر آنان بخواند، و آنان را كتاب و حكمت بیاموزد، و [از آلودگى‏هاى ظاهرى و باطنى‏] پاكشان كند؛ زیرا تو تواناى شكست‏ناپذیر و حكیمى.)

اگر این آیات را گذرا و بدون تامل بخوانیم ممکن است به این نتیجه برسیم که پیامبر لابد برای چهار هدف مجزا آمد:

۱- خواندن آیات قرآن  ۲-تعلیم کتاب  ۳- تعلیم حکمت  ۴- تزکیه

ازنظر دکتر شفتی دین برای همان آخری، یعنی برای تزکیه آمده است و آن سه، راهی برای تزکیه‌اند. انتقال آیات قرآن به مخاطبان توسط پیامبر راه را برای تعلیم کتاب و حکمت با مخاطبان باز می‌کند و این نیز راه را برای هدف اصلی که تزکیه است می‌گشاید. با آن سه و بدون تزکیه دردی که دوا نخواهد شد هیچ، وضع بدتر هم می‌شود. زیرا آن سه با خود دانش و آگاهی می‌آورند و آنکه این دانش و آگاهی را کسب کند و بفهمد و باور کند ‌اما تزکیه نکند عذر کمی خواهد داشت. هر توصیه و هر بهره‌ی‌ دیگری از دین هم که در قرآن به آن اشاره شده، مانند تقوا و اقامه‌ی قسط و تبیین محل اختلاف، برای همین هدف اصلی یعنی تزکیه بوده است.

در قرآن هر دستور و حکمی‌ که آمده است هدف نهایی‌اش تزکیه است. بلکه همان هدف ابتدایی که انذار و  اتمام حجت برای مخاطب مستقیم بود هم، برای تزکیه بود. یعنی هدف اولیه‌ی قرآن برای مخاطب مستقیم نیز در خدمت همین هدف نهایی، یعنی تزکیه‌ی ایشان بود. از هدف که بگذریم، خوب‌ است به موضوع و اسلوب قرآن هم توجه کنیم. قرآن می‌گوید هُدی لِلْمُتَّقِین یا هُدًى لِلنَّاسِ است و یا می‌گوید قرآن کتاب هدایت و رحمت است برای مومنین، ‌‌هدایت موضوع قرآن است.

فهم این نکته بسیار حائز اهمیت است زیرا با این درک، مثلا وقتی می‌گوید قرآن تِبْیاناً لِکُلِّ شَی ءٍ است، دیگر هر انتظاری از آن نخواهیم داشت و کل شیء را در چارچوب موضوع هدایت و هدف تزکیه خواهیم فهمید، و همانجا هم با زبان انذار نه هر زبانی.

اینگونه می‌توان به سه عنوان‌بندی رسید:

۰ هدف قرآن: تزکیه

۰ موضوع قرآن: هدایت

۰   اسلوب قرآن: انذار (به این معنی که اسلوب قرآن بر مبنای هدف اولیه‌ی قرآن برای مخاطب مستقیم است)

اگر توجه کنیم که هدف قرآن تزکیه و موضوع او هدایت آدمی به سوی تزکیه است، این سوال پیش می‌آید که قرآن برای این هدایت از چه روشی استفاده می‌کند. این را در ادامه‌ی این بحث بررسی می‌کنیم:

۲-۳ـ از روایت داستان آفرینش انسان در قرآن چه میتوان دریافت؟

 در ابتدا باید توجه کرد که در اینجا توجه ما به متن قرآن است و در پی خوانش این متنیم. معنایش این نیست که بر این باوریم که داستان خلقت کلمه به کلمه عین واقعیت بوده و حقیقت خارجی داشته است. اینکه آیا اینگونه بوده است یا اینکه در این روایت زبان استعاره به کار رفته و یا حاصل تجلّی حق بر دل پیامبر بوده است بحث دیگری است.

روایت قرآن از داستان خلقت انسان را در چهار فصل مطرح می‌کنیم تا هدایت آدمی به سوی هدف تزکیه را بهتر توضیح دهیم:

۱-۲-۳ـ فصل اول: خلقت انسان

دکتر شفتی استفاده‌ی خود از داستان خلقت در قرآن را با تشبیه آن به برخی فیلم‌ها بیان می‌کنند. در برخی فیلم‌ها صحنه‌ی نمایش یکباره بازگشت به عقب می‌کند و ماجرایی را از گذشته نشان می‌دهد و  بیننده تازه متوجه می‌شود که داستان چه بوده و چرا به اینجا ختم شده است.  در اینجا نیز ایشان چنین استفاده‌ای از داستان خلقت می‌کنند:

در بیان داستان خلقت هنگامی خداوند به فرشتگان می‌گوید که به آدم سجده کنید، که پیشترگفته است که «و َنَفَخْتُ فِیهِ مِنْ رُوحِی»، از روح خودم در او دمیدم. یعنی قبل از آنکه بگوید  فَقَعُوا لَهُ سَاجِدِین – براى او به سجده در افتید – اشاره به دمیدن از روح خود در او نموده است.

آنچه از این نفخت فهمیده می‌شود اینست که انسان چیزی از خدا در خودش دارد.  البته با یک دید وحدت وجودی درست است که  بگوییم همه‌‌ی وجود اوست، اما اینکه خصوصا برای انسان گفته شده، اشاره است به اینکه آنچه انسان از او دارد در مرتبه‌ی بالایی است. بعد از این موضوع، قرآن صحبت از «امانت» می‌کند و می‌گوید ما این امانت را به آسمان و زمین دادیم و آنها قبول نکردند و به انسان دادیم. تفسیرهای متعددی از این شده اما اگر همه این تفاسیر را کنار هم بگذاریم بیشتر آنها ختم می‌شود یا به عقل و یا به اختیار که این دو هم به یکدیگر وابسته‌اند.

نکته بعدی در داستان خلقت انسان، بحث تکبر است که به شیطان گفته شده أَسْتَكْبَرْتَ: آیا تکبر ورزیدی؟ که در بحث مربوط به پرسش دوم گفتیم این چیزی است که بر مبنای قرآن انسان را لایق جهنم می‌کند. زیرا طبیعت من با او بودن است و اگر من تکبر داشته باشم، در برابر طبیعت خودم ایستاده‌ام. طبیعت من وابسته و اتصال به اوست چون از روح خود در من دمیده است و این دمیدن ادامه دارد، کل یوم هو فی شأن. اگر تکبر داشته باشم در واقع خودم را در برابر او گذاشته ام و خودم را مثالی از شرک کرده‌ام. بعد که فرشتگان به خداوند می‌گویند این موجود که خون به پا خواهد کرد، خداوند می‌گوید إِنِّی أَعْلَمُ مَا لَا تَعْلَمُونَ: من چیزی را می دانم که شما نمی‌دانید. به نوعی انگار خداوند می‌خواهد این بحث را با فرشته ها ادامه دهد و می‌گوید اسماء را به آدم یاد داده است و می‌گوید بگویید که اینها کی هستند اگر می‌دانید و آنها می‌گویند که ما نمی‌دانیم. می‌توان از این اسماء دریافتی فلسفی داشت.  می‌توان اینگونه نیز نگاه کرد همانگونه که در برخی تفاسیر آمده است، که با توجه به استفاده از کلمه‌ی  هَؤُلَاءِ در این آیه منظور از این اسماء اسامی‌ انسان‌های کامل بوده است، مانند پیامبران در ادیان ابراهیمی، بودا، و دیگر انسان‌های کامل. گویی این تشریح پاسخ خداوند است که إِنِّی أَعْلَمُ مَا لَا تَعْلَمُونَ.

مانند باغبانی که رهگذر، جز گرد و خاک و گِل در کار او نمی‌بیند، با حیرت می‌پرسد “چه می‌کنی؟”، و  باغبان می‌گوید إِنِّی أَعْلَمُ مَا لَا تَعْلَمُونَ. چند ماه بعد باغبان میوه‌ها و گل‌ها را نشان او می‌دهد. بله ابراهیمی‌، موسی و عیسی و محمدی خواهد آمد و ابن عربی‌ای و مولوی و حافظ و عطار و بودائی … خواهد آمد.

۲-۲-۳ـ  فصل دوم : هدف از خلقت انسان

بر مبنای قرآن هدف از خلقت آدمی چیست؟ قرآن می‌گوید: وَمَا خَلَقْتُ الْجِنَّ وَالْإِنْسَ إِلَّا لِیعْبُدُونِ: ما انسان و جن را برای عبادت خداوند آفریدیم. هر چند برخی لِیعْبُدُونِ را به لِیعْرِفُونِ تفسیر کرده‌اند اما به نظر می‌رسد که نیازی به چنین تفسیری نیست. یعنی هدف همان لِیعْبُدُونِ است. اما بر مبنای متن قرآن چرا انسان برای عبادت خداوند خلق شده است؟ خداوند که به عبادت آدمیان نیازمند نیست، پس منظور چیست؟

در زبان عربی و خصوصا در قرآن همیشه چنین نیست که کلمه‌ی عبد تصویری دون‌مایه در ذهن تبادر کند. خداوند در قرآن از عباد خویش با افتخار نام می‌برد، و عِبَادُ الرَّحْمَنِ الَّذینَ یمْشُونَ عَلَى الْأَرْضِ هَوْناً وَ إِذا خاطَبَهُمُ الْجاهِلُونَ قالُوا سَلاما (25:63)، و به پیامبرانش هم که اشاره می‌کند کلمه‌ی عبد را به کار می‌برد، إِنَّهُ مِنْ عِبادِنَا، وَ اذْكُرْ عَبْدَنا، … . مقام عبد با مقام مولی سنجیده می‌شود. هر چه مولا بالاتر باشد مقام عبد هم بالاتر است.

اما عبد چه ویژگی باید داشته باشد که عبد خوبی برای مولای خودش باشد؟

 مثالی می‌زنیم. اگر “این”، عبد “آن” باشد، و “آن” مهمان‌دوست باشد اما “این” مهمان‌دوست نباشد، یا اگر “این” عادت دارد که دیر از خواب برخیزد اما “آن” سحرخیز است، آیا “این” می‌تواند عبد خوبی برای “آن” باشد؟ عبد باید شبیه مولی باشد، باید همان‌ها را دوست داشته باشد که مولی دوست دارد و در حدّ خود بر سبیل مولای خود باشد. عبد خدا بودن یعنی شبیه او شدن و به رنگ و صبغة او در آمدن، وَ مَنْ أَحْسَنُ مِنَ اللَّهِ صِبْغَةً، رنگ خدا،  و چه رنگی از رنگ خدا بهتر است؟ و سپس می‌گوید و َنَحْنُ لَهُ عَابِدُون (2:138)، ما برای او عبادت‌کنندگانیم. چرا شبیه او شویم؟ چون از خود او آمده‌ایم، نَفَخْتُ فِیهِ مِنْ رُوحِی، و به سوی او برمی‌گردیم، إِنَّا لِلَّهِ وَ إِنَّا إِلَیهِ راجِعُونَ.

پس عبد خدا بودن یعنی به رنگ او در آمدن، شبیه او شدن. برای همین نیز می‌گوید که این دینی که به آن خوانده می‌شوید (اسلام به معنی تسلیم حق بودن) فطرت الله است که انسان بر آن آفریده شده است: فَأَقِمْ وَجْهَكَ لِلدِّینِ حَنِیفًا فِطْرَتَ اللَّهِ الَّتِی فَطَرَ النَّاسَ عَلَیهَا. آن ملاک رستگاری که در پاسخ به پرسش اول و دوم بحث کردیم، یعنی تزکیه، همان است که ما را به او شبیه می‌کند، که او منبع پاکی‌هاست. عبادت به تزکیه کمک می‌کند، إِنَّ الصَّلاةَ تَنْهى‏ عَنِ الْفَحْشاءِ وَ الْمُنْكَر، یا أَیهَا النَّاسُ اعْبُدُوا رَبَّكُمُ الَّذی خَلَقَكُمْ وَ الَّذینَ مِنْ قَبْلِكُمْ لَعَلَّكُمْ‏ تَتَّقُونَ‏، قَدْ أَفْلَحَ مَن تَزَكىَ‏ وَ ذَكَرَ اسْمَ رَبِّهِ فَصَلى. در این آیه‌ی اخیر فَصَلى ملاک دوم برای رستگاری نیست بلکه یک ابزار برای رسیدن به تزکیه است.

پس وقتی می‌گوید : وَمَا خَلَقْتُ الْجِنَّ وَالْإِنْسَ إِلَّا لِیعْبُدُونِ یعنی من اینها را خلق کردم تا به رنگ خدا، به رنگ من در آیند. مانند او، و البته در حدّ خود، پاک شوند.

خلاص حافظ از آن زلف تابدار مباد

که بستگان کمند تو رستگارانند

۳-۲-۳ـ فصل سوم: برای به رنگ خدا در آمدن، چه امکانات و تمهیداتی فراهم شده است؟

خداوند امانتی را به ما داده است، عقل یا اختیار و یا هر چه باشد. از آن سو می‌گوید ما انسان را ضعیف و عجول خلق کردیم. انسان هلوعا و حریص است. آیا واقعا این صفات، صفات بدی هستند برای انسان؟ در قرآن  آمده است که او خود ما را اینگونه آفریده است، آیا می‌توانیم بگوییم که او صفات بدی در خلقت ما قرار داده است؟

واقعیت اینست که گر چه اگر به طور اطلاق نگاه کنیم، اینها صفات بدی هستند، اما در نظام  هستی این صفات به ما کمک می‌کنند. از یک سو ما از او آمده ایم: نَفَخْتُ فِیهِ مِنْ رُوحِی. و از سوی دیگر شیطنت‌هایی در ما هست که محصول حریص بودن، عجول بودن و ضعیف بودن ما هستند. این شیطنتها چشمان ما را برای انجام کارهای متفاوت و مختلف باز می‌کنند، آن هم در جهانی که پر از رنج و چالش است. الَّذی خَلَقَ الْمَوْتَ‏ وَ الْحَیاةَ لِیبْلُوَكُمْ أَیكُمْ أَحْسَنُ عَمَلا … (آنکه مرگ و زندگی را خلق کرد تا شما را به چالش اندازد که کدام خوش‌رفتارترید … – 67:2).

این مبتلا کردن را معمولا به امتحان کردن ترجمه کرده‌اند، که ترجمه‌ی خوبی نیست. امتحان کردن این پرسش را ایجاد می‌کند که مگر خدا نمی‌دانست. ترجمه‌ی بهتر به چالش کشاندن  است‌. این چالش‌ها است که در آدمی، بالقوه را به بالفعل تبدیل می‌کنند و زمینهی بهتر شدن، رشد و به رنگ خدا در آمدن او را فراهم می‌آورند. منظور از چالش نیز تنها سختی‌ها و دشواری‌های زندگی نیست. ما در هر لحظه و در هر حالت، حتی در زمان شادی، دچار چالش نفس خود هستیم.

بر مبنای روایت قرآن امکان به رنگ خدا در آمدن، که از طریق تزکیه است، با سه عنصری که بحث شد فراهم می‌شود: اول نفخت فیه من روحی، یعنی اینکه ما از او آمده‌ایم و اصلمان نشان از او دارد، دوم صفات انسانی مانند عجول و ضعیف و حریص بودن، و سوم ورطه‌ای که مملو از چالش است، یعنی این دنیا. این مجموعه به انسان امکان رشد و تعالی می‌دهد و به او کمک می‌کند که در مسیر تزکیه‌ی نفس خویش قرار بگیرد.

۴-۲-۳ـ  فصل چهارم: بنا به روایت قرآن این چالشها و تلاش برای به رنگ خدا در آمدن برای چیست؟

بنا بر روایت قرآن می‌توان گفت که پاسخ این است: چون … إِنَّا لِلَّهِ وَ إِنَّا إِلَیهِ راجِعُون (2:156)‏. اگر قرار است به سوی او برگردیم، باید سنخیتی با او داشته باشیم، در غیر اینصورت دری به روی ما باز نمی‌شود. با کسی می‌توان نشست که هم‌اخلاق با ما باشد و این درباره‌ی خداوند نیز صادق است. اگر هم‌اخلاق او نباشیم مجال نشستن با او نخواهیم داشت.

إِنَّا لِلَّهِ وَ إِنَّا إِلَیهِ راجِعُون، و به خصوص یا أَیهَا الْإِنْسانُ إِنَّكَ كادِحٌ إِلى‏ رَبِّكَ كَدْحاً فَمُلاقیه (84:6)، این را نشان می‌دهد که هر چه می‌کنیم و هر دغدغه ای داریم، چه خوب و چه بد در اصل به خاطر این است که چیزی را گم کرده‌ایم و می‌خواهیم به آن گمشده برسیم. برخی می‌دانند که گم ‌شده‌ای دارند و برخی نمی‌دانند، برخی می‌دانند آن گمشده چیست و برخی نمی‌دانند.

این روایتی که آمد روایت قرآن بود. این روایت بر مبنای تصویر ادیان ابراهیمی از آن حقیقت مطلق و امر متعالی است. روایتی که بر مبنای تصویر خدایی متشخص از آن حقیقت مطلق است. اصل معنای این روایت اما برای پیروان بسیاری از ادیان و مسلک‌های معنوی دیگر نیز، که تصویری متفاوت از آن حقیقت مطلق و امر متعالی دارند، شبیه به همین است.

 از این منظر این روایت برای ایشان نیز روایتی آشناست. اگر برخی کلمات مانند خدا و آدم و حوا و شیطان را از این روایت بردارید و آنها را با مفاهیم جایگزین کنید، و آن را مثلا به یک بودایی نشان بدهید می‌بینید که برای او هم این روایت آشناست.

 او هم اینگونه می‌گوید که انسان در رنج است و برای اینکه از رنج خلاص بشود باید وابسته به چیزی نباشد و اگر در مسیر رهایی از تعلقات تلاش کند و تلاشش را ادامه دهد به یک نیروانایی می‌رسد و در آن مقام کاملا از رنج خلاص می‌شود. همچنین است اگر این داستان را به یک هندو و یا پیرو یک مسلک معنوی که دین رسمی‌ ندارد، نشان بدهید، برای او هم روایت آشنایی‌است. قرآن این روایت را در قالب‌هایی مانند داستان آدم و حوّا و خدای متشخص تصویر کرده است، اما اصل روایت بین بسیاری از ادیان و مسلک‌های معنوی مشترک است یا بگوییم اشتراک فراوان دارد.

در واقع اینکه انسان با تزکیه‌ی نفس می‌تواند با هستی هم‌سوتر شود، از رنج خود بکاهد و حداقل در همین دنیا با آرامش بیشتری زندگی کند حتی برای بسیاری از خداناباوران (یعنی ناباور به هر تصویری از او) قابل درک و پذیرش است.

یک قصه بیش نیست غم عشق و این عجب

کز هر زبان که می‌‌شنوم نامکرر است

 ۳-۳ـ  قرآن چگونه بر تزکیه و معنویت دلبستگانش تاثیر میگذارد؟

 گفتیم که قرآن مخاطبان اولیه را با هدف اولیه‌ی اتمام حجت و با زبان انذار پروا داده است. اکنون این را مطرح می‌کنیم که برای آن هدف نهایی که گفتیم، یعنی تزکیه، قرآن با زبان ذکر، یعنی یادآوری، با مخاطبانش صحبت می‌کند.

زبان انذار قرآن برای مخاطب مستقیم است و زبان یادآوری برای همه مخاطبان، چه مستقیم و چه غیر مستقیم. إِنَّ هذِهِ تَذْكِرَةٌ فَمَنْ شاءَ اتَّخَذَ إِلى‏ رَبِّهِ سَبیلا (این یاد‌آوری‌است پس هر که خواست – با آن – به سوی پروردگارش راهی پیش گیرد – 76:29).

 بنابراین اگر آن لایه‌ی اول یعنی آن وعده‌های عذاب اخروی و دنیوی و آن ملامت‌ها و دستورهای جنگ را که تقریبا همه به انذار مخاطب مستقیم مربوط می‌شوند کنار بزنیم، و البته در کنار احکام شرعی که بحث دیگری است، آنچه می‌ماند همه‌اش یادآوریست.

 یادآوری روایتی که بر مبنای تزکیه و معنویت است. در واقع حتی همان انذار و همان بیان همان احکام شرعی نیز برای مخاطبان مستقیم و غیر مستقیم ابزار یادآوری نیز هست. به اختصار به مفهوم تزکیه و معنویت بپردازیم:

۱-۳-۳ـ مختصری دربارهی مفهوم تزکیه:

تزکیه از نظر لغوی هم به معنای پاک کردن و هم به معنای نمو و رشد کردن است.  به تعبیری می‌توان گفت که تزکیه نمو کردنی است که نتیجه‌ی آن پاک کردن است. تزکیه در یک مسلک معنوی، به خصوص در قرآن در سه بعد آمده است: ارتباط با خود، ارتباط با دیگری (انسانها و حیوانات و محیط اطراف ما) و ارتباط با ورای این عالم ناسوت که مسلمانان و ادیان ابراهیمی‌ اسمش را الله یا خدا یا یهوه در یهودیت گذاشته‌اند، و مثلا بودایی‌ها اسمش را چیز دیگری می‌گذارند.

هر آیه از قرآن که به کاری اشاره کرده تا ما را از آن طریق به تزکیه دعوت کند به یکی از این سه ضلع مثلث مرتبط است: نماز بخوان، این برای تقویت ارتباط با خداست. روزه بگیر که تقوا پیشه کنی، این برای تقویت ارتباط تو با خودت. کمک به نیازمند کن، غیبت نکن؛ این هم برای تقویت ارتباط با دیگری است.

۲-۳-۳ـ مختصری دربارهی مفهوم معنویت:

معنویت  (Spirituality) البته تعریف کاملا مشخصی ندارد اما کسانی‌که راجع به معنویت تحقیق کرده‌اند، خصوصا آنها که محدود به منظر دینی نیستند و مثلا از زاویه‌ی روانشناسی، روان‌درمانی و حتی پرستاری در این مورد تحقیق کرده‌اند، به موارد قابل توجهی اشاره می‌کنند. آنان به حالات و رفتارهایی اشاره می‌کنند و به مجموعه‌ی آنها معنویت می‌گویند، از جمله: امید داشتن، احساس اتصال و هماهنگی با هستی، احساس قدرت، یافتن معنا، پرهیز از بیهودگی، زندگی اصیل، خودفرمانروایی (تحت تاثیر دیگران نبودن)، عشق به انسانها، باور به رازی در هستی و در پی بهبود بودن. می‌بینید که بسیاری از اینها را اندیشمندان دینی نیز از خروجی‌های معنویت می‌دانند. در مقاله‌یی در فصل‌نامه‌ی نگاه آفتاب، ضمن ارجاع به منابعی در این زمینه، همچنین به آیاتی از قرآن اشاره شده است که معنویت با این حالات و رفتارها ارتباط دارد.

هر یک از این حالات و رفتارها نیز در یکی از آن سه ارتباط مربوط به تزکیه قرار می‌گیرند، یعنی ارتباط با خود، دیگری و خدا یا تصویری که فرد از امر متعالی دارد. نکته‌ی قابل توجه این است که مولفه‌های معنویت، همگی با هم سازگارند و به تجربه، آنکه در مسیر معنویت گام بر می‌دارد، معمولا همه‌ی آنها را به صورت یک مجموعه در خودش رشد می‌دهد و چنین نیست که آنها یکی یکی و مستقل از یکدیگر حاصل شوند.

در آغاز سوره‌ی مؤمنون حالات و رفتارهایی آمده‌اند که همه در همین سه ارتباط مثلّثی جای می‌گیرند و از آنها به عنوان صفات مومنان یاد شده است‌. برداشت دکتر شفتی این است که هر گاه اضلاع این مثلث شروع کردند به تأثیر مثبت گذاشتن روی یکدیگر و سبب هم افزایی شدند و کم‌کم این مثلث به سمت دایره شدن تغییر کرد، این آغاز معنویت است. به عبارت دیگر ممکن است کسی فقط روی یک ضلع این مثلث، مثلا ارتباط با دیگران کار ‌کند. در این حالت کماکان می‌توان گفت که او در حال تزکیه است. معنویت امّا زمانی سر بر خواهد آورد که علاوه بر اینکه این سه ضلع هر سه فعال باشند، روی یکدیگر نیز تأثیر مثبت بگذارند. بر این اساس ایشان نزدیکترین کلمه‌ی قرآن به معنویت را کلمه‌ی ‌‌مؤمن می‌دانند زیرا ‌‌مؤمن در کلام قرآن همه‌ی اینها را با هم دارد و در او اینها هم‌افزایی می‌کنند. مثلا إِنَّ الصَّلاةَ تَنْهَى‏ عَنِ الْفَحْشَآءِ وَالْمُنكَر، نماز از فحشا و منکر بازمی‌دارد، یعنی  ارتباط با خدا هم‌افزایی دارد با ارتباط با خود و ارتباط با دیگران، إِنمَّا نُطْعِمُكمُ‏ لِوَجْهِ الله، “اطعام نیازمند” که ارتباط با دیگران است برای کمک به ارتباط با خداوند است.

بر مبنای روایت آفرینش که در قسمت 3-2 آمد، به این می‌رسیم که چالش‌ها و ابتلائاتِ آدمی می‌توانند بستری باشند برای بیشتر و بیشتر در مسیر تزکیه حرکت کردن، در آن سه ارتباط بهتر شدن و به آن معنویت رسیدن. قرآن یادآوری است برای یافتن این مسیر و جاری شدن در آن.  یکی از بهترین مثالهایی که در این زمینه در قرآن دیده می‌شود، آیاتی است که به پیامبر یا عتاب می‌کند یا اندرز می‌دهد. قرآن پیامبر را تربیت معنوی کرد و منازل السائرین او شد.  چقدر زیبا، سنگین و غنی است وقتی که پیامبر از آن منبع وحی این را دریافت می‌کند که إِنَّكَ بِأَعْینِنا. وَ اصْبِرْ لِحُكْمِ رَبِّكَ فَإِنَّكَ بِأَعْینِنا وَ سَبِّحْ بِحَمْدِ رَبِّكَ حینَ تَقُومُ (52:48)

إِنَّكَ بِأَعْینِنا، یعنی تو در چشم ما هستی و ما داریم می‌بینیمت. یعنی هوای تو را داریم و حواسمان به تو هست.  همین تربیت معنوی قرآن است که پخش می‌شود، ادامه پیدا می‌کند و  به بزرگانی نظیر حافظ، عطار، مولوی، ابن عربی و دیگران می‌رسد.

به مثال دیگری از تربیت قرآنی توجه می‌کنیم: در پرسش دوم، بحث کثرت‌گرایی، گفتیم حمد خداوند کار آسانی نیست. زیرا حمد، اعلام تو چه هستی است؛ اما تسبیح اعلام تو چه نیستی است که کار آسانی است. سوره‌ی حمد که آن را کلید قرآن می‌نامند در هر نمازی خوانده می‌شود و اصل نماز مسلمانان است. هنگامی که در نماز این سوره را می‌خوانیم و می‌گوییم الْحَمْدُ لِلَّهِ رَبِّ الْعَالَمِینَ، ما داریم یک دعوی حمد می‌کنیم. گویی خداوند یک جهان بینی را به ما نشان می‌دهد تا ما با تکرار آن در نماز سعی‌کنیم این جهان‌بینی را در ذهن خود مستقر ‌کنیم. اینگونه می‌توان گفت که انگار آغاز این سوره، در پرتو دیگر آیات قرآن، می‌گوید بدان که حمد از آن خداست، و تو نمی‌توانی حمد او را تمام و کمال انجام دهی، اما در حمد محدودی که می‌کنی این سه را در نظر بگیر: رَبِّ الْعَالَمِینَ – الرَّحْمَنِ الرَّحِیمِ  – مَالِكِ یوْمِ الدِّینِ .

قرآن با این سه عبارت، تصویری خاص از خداوند و هستی را ارائه می‌دهد. آیا می‌توان کمی‌ از این تصویر بیرون آمده و شامل‌تر به این آیات نگاه کنیم به گونه‌ای که اگر یک غیر مسلمان یا کسی که به خدای غیر متشخص ایمان دارد و یا اصلا به هیچ خدایی باور ندارد هم سخن ما را بشنود، برای او نیز این سخن معنی داشته باشد و قابل پذیرش یا حداقل قابل تأمل باشد؟ برای این منظور سعی می‌کنیم به ورای مفهوم درون‌دینی و درون‌قرآنی این عبارات برویم.

از رَبِّ الْعَالَمِین می‌توان به مفهومی ورای مفهوم درون‌دینی آن راه یافت و آن اینکه،  هستی نظمی‌ دارد و همه‌اش بر مبنای تصادف نیست. تصادف وجود دارد، اما همان تصادف هم یکی از اجزای آن نظم است. یعنی خود آن تصادف هم برای نظم به کار گرفته شده است، مثلا در فرآیند تکامل موجودات این را می‌بینیم. رَبِّ الْعَالَمِین یعنی نظمی هست و نیز اینکه این نظم بر مبنایی است. هستی رشته رشته نیست، بلکه سررشته‌ای دارد، از این منظر ما تنها نیستیم و به آن سررشته وصلیم.

آن مفهوم ورای مفهوم درون‌دینی که از الرَّحْمَنِ الرَّحِیمِ  می‌توان گرفت اینست که پاشنه‌ی درِ زندگی بر محبت (مهربانی) می‌چرخد. محبت روغنِ چراغ هستی است. همان خداوندی که چیزهایی را بر آدمیان واجب کرده است بر خود رحمت را واجب می‌کند: كَتَبَ عَلَى نَفْسِهِ الرَّحْمَةَ. او مهربانی را بر خود واجب کرده و اگر چنین است و اگر نَفَخْتُ فِیهِ مِنْ رُوحِی، و اگر عبادت خداوند، برای شبیه خدا شدن و به رنگ او (صِبْغَةَ الله) در آمدن است. پس ما نیز چراغ وجودمان به مهربانی روشن می‌شود.

آن مفهوم ورای مفهوم درون‌دینی که از مَالِكِ یوْمِ الدِّین می‌توان دریافت کرد اینست که تاکید قرآن بر قیامت و نتیجه‌ی اعمال از این حقیقت جاری در هستی حکایت می‌کند که هستی جولان‌گاه سبب و مسبب است. هر کاری که انجام می‌دهیم در جایی تأثیری می‌گذارد. نیوتن همین قانون را در فیزیک کشف کرد و ما چه بسا در کشاکش زندگی به عمومیت این قانون در هستی پی ببریم.

ما در نمازی که می‌خوانیم و این الفاظ را تکرار می‌کنیم، عملا این جهان بینی را در ذهن خودمان مستقر می‌کنیم تا  جهان را اینگونه ببینیم، جهانی که سررشته‌ دارد، بر مدار مهربانی است و در آن هر عملی در جایی تأثیری می‌گذارد. با این جهان‌بینی شاید بتوانیم به مقامی عاری از خوف و حزن نزدیک شویم:  لَا خَوْفٌ عَلَیهِمْ وَلَا هُمْ یحْزَنُون که وعده‌ی قرآن است.

این جهان بینی، آرامش و شادی را به ارمغان می‌آورد. آرامشی در برابر خوف، و شادی‌ای در برابر حزن و اندوه.  آرامش و شادی، خود از نشانه‌های معنویت‌اند. شخص معنوی اگر هم غم یا اضطرابی را تجربه کرد، غم و اضطرابش در هاله‌ای و بستری از شادی و آرامش قرار می‌گیرد.

سعدی می‌گفت:

غم و شادی بر عارف چه تفاوت دارد

 ساقیا باده بده شادی آن کاین غم از اوست

 ۴-۳ـ  نتیجهگیری و پاسخ به پرسش اصلی: قرآن به چه کار امروز ما میآید؟

قرآن دو برگ دارد و منظور از برگ این است که صحبت از سطح و عمق نیست. این دو برگ دو هدفِ مرتبط قرآن‌اند، در عرض یکدیگرند و نه در طول یکدیگر. برگ اول، هدف قرآن بوده است برای مخاطبان مستقیم خودش یعنی ساکنان عربستان، بخصوص مشرکین، و در کنارش یهودیان و نصارا که در آن سرزمین بودند. برای این دسته‌ی خاص هدف قرآن و ماموریت پیامبر اتمام حجت بوده است. این اتمام حجت برای مخاطبان مستقیم قرآن پی‌آمد‌های دنیوی و اخروی داشته است. در برگ اول، روش قرآن انذار است.  هیچیک از ما مخاطب این برگ اول نیستیم، و هیچیک از انسان‌هایی که در زمان و سرزمین وحی نبوده‌اند نیز مخاطب آن نیستند.

برگ دوم هدف عام قرآن است و آن تزکیه است، در برگ دوم این هدف از طریق ذکر (یادآوری) انجام شده است. بر اساس آنچه گفته شد، قرآن تذکره و یادآوری برای راه معنویت است. قرآن در عین زیبایی، گفتمانی محکم و جدی دارد آنچنان که راحت نمی‌توان از آن گذشت. حتی اگر کسی به این کتاب باور نداشته باشد و آن را از منبعی وحیانی نداند به نظرم باز می‌تواند قدرت و تاثیر کلام قرآن را بر ذهن و دل خواننده احساس کند.

زیبایی و والایی کلام را خواننده به خوبی می‌تواند در شکل زبان قرآن دریابد حتی اگر چندان هم عربی نداند.  متن قرآن از آن گونه متن‌هاست که چند لایه است و رازآمیز، قابل تدبّر است و قابل تعامل با خواننده. از همین روی کتابی است که برای تذکّر و یادآوری بسیار کارآ و قوی است. خودش می‌گوید:  وَلَقَدْ یسَّرْنَا الْقُرْآنَ لِلذِّكْرِ فَهَلْ مِنْ مُدَّكِرٍ . آیه‌ای که چهار بار در سوره‌ی قمر تکرار شده است.

برخی به اشتباه  از این آیه چنین فهمیده‌اند که قرآن را راحت می‌شود فهمید. آیه اینرا نمی‌گوید و فهم قرآن هم راحت نیست وگرنه با اینهمه تفاسیر و اختلاف‌نظر روبرو نبودیم. یسرنا القرآن للذکر یعنی قرآن برای یادآوری، آسان است و کلام آن مناسب یادآوری است.

یادآوری به چه؟ یادآوری برای بازیابی خودِ گمشدة خویش.

 در این جهان که حافظ می‌گوید «یاری اندر کس نمی‌بینیم یاران را چه شد» و عرفی شیرازی می‌گوید «ز منجنیق فلک سنگ فتنه می‌بارد» و نیمایوشیج می‌گوید «به کجای این شب تیره بیاویزم قبای ژنده‌ی خود را» و ابتهاج می‌گوید «در این سرای بی کسی، کسی به در نمی‌ زند»، ما گمشده‌ای داریم و دنبال آن گمشده هستیم. گمشده‌ی ما همان منبع کمال است که از آن دوریم و راه رسیدن به او نیز همان تزکیه است.

 اگر تصویر ما از حقیقت تصویری است که اسلام به ما می‌دهد و ما دلبسته‌ی این تصویر و این دین هستیم، باید توجه کنیم که قرآن، یادآوری است تا در این سرای بی کسی خودمان را بازیابیم، صیقلی به خود بزنیم تا به قصد ملاقات به سوی آن خداوندی که نفخت فیه من روحی گفت بر‌گردیم. دلبستگان به تصاویر دیگر از حقیقت نیز برای خود کتابی یا سخنانی دارند که کمکشان می‌کند تا به همین راه بروند، راه تزکیه و معنویت با آن صورت‌بندی که گذشت.

این نکته مهم است که این یادآوری امر مهم و سنگینی است، نباید آن را در حدّ یک یادآوری خاطره مثلا در نظر بگیریم. این به یاد آوردن ذهنی نیست بلکه یادآوری قلبی و عملی است.

یادآوریی است که در طی آن ما به منبع هستی وصل می‌شویم و با آن تعامل می‌کنیم، فَاذْكُرُونی‏ أَذْكُرْكُم‏، یادم کنید تا یادتان کنم.این یادآوریی است که با خود شفا و رحمت می‌آورد، وَ نُنَزِّلُ مِنَ الْقُرْآنِ ما هُوَ شِفاءٌ وَ رَحْمَةٌ لِلْمُؤْمِنین‏، یادآوریی که آغاز آن در پناه خدا رفتن است، فَإِذا قَرَأْتَ الْقُرْآنَ‏ فَاسْتَعِذْ بِاللَّهِ مِنَ الشَّیطانِ الرَّجیمِ، قرآن می‌گوید همین کلمات اگر بر کوه نازل می‌شد آن را از هیبت خود فروتن و از هم پاشیده می‌کرد، لَوْ أَنْزَلْنا هذَا الْقُرْآنَ‏ عَلى‏ جَبَلٍ لَرَأَیتَهُ خاشِعاً مُتَصَدِّعاً مِنْ خَشْیةِ اللَّه‏.

به عنوان یک باورمند به قرآن وقتی آیات این کتاب را بخوانی و ادامه بدهی به خواندن، و غور در معانی کنی، یادی در قلبت باز زنده می‌شود که تو را برای رسیدن به یک زندگی معنوی کمک می‌کند. این البته به این معنی نیست که ما فقط با قرآن به معنویت می‌رسیم و نیاز به هیچ چیز دیگر نداریم. انسان موجود پیچیده‌ای است. ما نیاز داریم که یادآوری به همین معنی را از منابع متعدّدی دریافت کنیم. نیاز داریم از آثار و کتاب‌های بسیاری استفاده کنیم و از انسان‌های متعالی که به ایشان یا آثار ایشان دسترسی داریم بهره ببریم. استفاده از قرآن به معنی بی‌نیاز بودن از دیگر منابع نیست.

خلاصهی پاسخ به پرسش سوم:

قرآن به چه کار امروز ما می‌آید؟ برا ی هر کسی که متمایل به سلوک معنوی است و نیز دل‌بسته‌ی قرآن، این کتاب یادآوری است بی‌بدیل برای قرار گرفتن در مسیر معنویت و جاری شدن در این مسیر. این یادآوری نه برای ذهن که برای قلب اوست. این یادآوری راه تعامل او با منبع هستی، خداوند، را برای او میسرتر می‌کند و به شفای قلب او از تیرگی‌ها کمک می‌کند. گذر از جنبه‌ی انذار قرآن، که برای مخاطبان مستقیم بوده است، می‌تواند تشخیص و استفاده از جنبه‌ی یادآوری قرآن را برای بسیاری آسان‌تر ‌کند.

کانال تلگرام دکتر فرهاد شفتی :

https://t.me/farhadshafti

.


.

PDF تقریری از جلسات قرآن و سه پرسش اساسی؛ بخش ۳ از ۴

PDF تقریری از جلسات قرآن و سه پرسش اساسی؛ تمام بخش‌ها

.


.

مطالب مرتبط:

تقریری از جلسات قرآن و سه پرسش اساسی؛ بخش ۱ از ۴

تقریری از جلسات قرآن و سه پرسش اساسی؛ بخش ۲ از ۴

تقریری از جلسات قرآن و سه پرسش اساسی؛ بخش ۳ از ۴

تقریری از جلسات قرآن و سه پرسش اساسی؛ بخش ۴ از ۴

.


.

3 نظر برای “تقریری از جلسات قرآن و سه پرسش اساسی؛ بخش ۳ از ۴

  1. در ادیان قبلی تاکید بر قیام بالقسط (بهره مندی همگانی) کمتر است ، بسادگی بجهت کم بودن جمعیت و سادگی ابزار…..
    با رسیدن به اوایل دورانی که انسانها در کنار تولید ابزار قدرت و کشتار بیشتر در جنگ ها ، با درک قوانین بهداشت و طب میتوانند جمعیت زیاد داشته باشند اسلام ظهور میکند….
    بعنوان دین پایانی بر قیام بالقسط و رضایت اجتماعی تاکید بسیار میکند (مبادا کسانی فراموش شوند)…
    يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا لَا تَأْكُلُوا أَمْوَالَكُمْ بَيْنَكُمْ بِالْبَاطِلِ إِلَّا أَنْ تَكُونَ تِجَارَةً عَنْ تَرَاضٍ مِنْكُمْ وَلَا تَقْتُلُوا أَنْفُسَكُمْ إِنَّ اللَّهَ كَانَ بِكُمْ رَحِيمًا ﴿۲۹﴾
    حال پیروان ادیان قبلی یا هر قوم و قبیله دیگر ، به این اقامه قسط تن بدهند و مخالفت نکنند میتوانند بر آداب خویش باشند و امید تزکیه برای آنها هم هست….والا باید با آنها مبارزه بی امان کرد….اجازه رشد ناپاکان نباید داده میشد….عدم مبارزه با ناپاکان امکان پاک زیستن را از همه میگیرد…
    این به گوش ارباب ثروت و ستایندگان رقابت (رقابت هایی که خود در آن پیروزند) و … سنگین می آید…
    حقوق بشر و دموکراسی و تکثر گرایی و… بهانه است…. با سفارش ایشان ، میخواهند آخرین دین هم تحریف یشود….این
    بار کتاب دین را نمی توانند تحریف کنند سازمان های عریض و طویل برای تفاسیر سفارشی تاسیس ، و با طبل و نقاره در اذهان جاسازی میشود…
    وَقَالَ الَّذِينَ كَفَرُوا لَا تَسْمَعُوا لِهَذَا الْقُرْآنِ وَالْغَوْا فِيهِ لَعَلَّكُمْ تَغْلِبُونَ ﴿۲۶﴾ فصلت

    1. اگر منظور شما از سور حم است باید عرض کنم سور حم (شامل سوره فصلت) در بازه چهل از سور قرآن و در بردارنده نظرات اصلی قرآن هستند…
      همگی بر غرور بعضی از مردم بر دیگران اشاره میکنند اینان کسانی هستند که به قیامت باور ندارند و آنرا مسخره میکنند…با داشتن مال و منال و اولاد بیشتر خود به دیگران فخر میفروشند و آنرا مایه برتری خود به دیگران میدانند…
      در میان این سور ، سوره شورا با حروف مقطعه بیشتر از حم یعنی “حم عسق ” ، در مقابل به مشخصات مومنین از جمله برادری بین مومنین و احترام به نظرات یکدیگر ، تاکید میکند….
      میتوانید با کلیک روی نام نویسنده یادداشت به سایت نویسنده یادداشت مراجعه کنید…

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *