گفت‌وگوی نایجل واربورتن با رابرت تالیس در باب پراگماتیسم (همراه با معرفی کتاب)

گفت‌وگوی نایجل واربورتن با رابرت تالیس در باب پراگماتیسم

پراگماتیسم صورتی از تجربه‌گرایی طبیعی‌باورانه است كه می‌اندیشد بخشی از فرایند تبیین تجربه باید تبیین برخی جنبه‌های فعالیت انسان یا كنش و رفتار انسان باشد.

.

گفت‌وگوی نایجل واربورتن با رابرت تالیس

در باب پراگماتیسم

 

[توضیح:‌ رابرت تالیس [1] فیلسوف و نظریه‌پرداز سیاسی اهل امریكاست. او استاد فلسفه و علوم سیاسی است و نیز به عنوان رئیس دپارتمان فلسفه در دانشگاه وندربیلت فعالیت می‌كند. از جمله آثار او می‌توان به در باب دیویی [2]، پراگماتیسم؛ راهنمایی برای سرگشتگان [3] و دموكراسی و تضاد اخلاقی [4] اشاره كرد. در اینجا گفت‌وگوی نایجل واربورتن را با او درباره‌ی پراگماتیسم می‌خوانیم؛ جنبشی فلسفی كه بنا به ادعای تالیس از اوایل قرن بیستم میلادی تاكنون بر فضای فلسفه در امریكا غلبه داشته‌است. او در این گفت‌وگو پنج كتابی را معرفی می‌كند كه خواندن آنها در آشنایی با پراگماتیسم بسیار موثر خواهد بود.]

 

***

برای شروع بحث، می‌توانید بگویید پراگماتیسم چیست؟

این سووال دشواری است، زیرا فیلسوفانی را كه ما در امریكا — و در ابتدای ظهور پراگماتیسم — با این نحله‌ی فلسفی مرتبط می‌دانیم درباره‌ی مسائل فلسفی كلان اختلاف نظرهای بنیادینی داشتند. به همین دلیل من فكر می‌كنم هرگونه تلاش برای پاسخ به این پرسش و توضیح پراگماتیسم، در مقام آموزه‌ای فلسفی، محكوم به شكست خواهد بود.

خب، آیا می‌توانید به طور كلی چیزی درباره‌ی آن بگویید؟‌ بسیاری مردم عقیده دارند پراگماتیسم، به نحوی، با نتایج عملی سروكار دارد.

پراگماتیسم صورتی از تجربه‌گرایی طبیعی‌باورانه است كه می‌اندیشد بخشی از فرایند تبیین تجربه باید تبیین برخی جنبه‌های فعالیت انسان یا كنش و رفتار انسان باشد. بگذارید توضیح بیشتری دهم:‌ خلاف تجربه‌گرایان انگلیسی — كه برای تبیین و فهم تجربه به ادراك حسی و پذیرش منفعلانه‌ی داده‌های حسی، یعنی آنچنان كه هیوم می‌گوید “ادراکات و ایده‌ها[5]”، متوسل می‌شوند — بر طبق نظر پراگماتیست‌ها، تجربه رفتار كنترل‌شده است. آنطور كه جان دیویی می‌گوید، تجربه یك مدار[6] است:‌ اپیزودهای متسلسلی است از عمل و مواجهه با پیامدهای عمل؛ دستانتان را به جهان آغشته می‌كنید و در مقابل می‌گذارید جهان نیز به نحوی كه خود می‌پسندد عكس‌العمل نشان دهد. پس این نوعی تجربه‌گرایی انسان‌محور است كه می‌اندیشد رفتار و اعمال انسان نقش مركزی را در فهم تجربه ایفا می‌كنند. بگذارید آن را ملموس‌تر بیان كنم. پراگماتیست‌ها می‌خواهند تجربه‌گرایی را به همان شیوه‌ای تعریف كنند كه آگهی‌های استخدام از واژه‌ی ‘تجربه’ استفاده می‌كنند. فرض كنید شما به دنبال شغلی می‌گردید و در آگهی استخدام آن شغل نوشته شده‌است “آرایشگری با پنج سال تجربه مورد نیاز است.” پراگماتیست‌ها بر آن‌اند که هسته‌ی مرکزی تجربه‌گرایی مقبول و مستدل را این درک از تجربه تشكیل می‌دهد. یك آرایش‌گر باتجربه، یا یك مكانیك باتجربه، كسی نیست كه یك خروار مدل مو یا بی‌شمار موتور اتومبیل دیده باشد. او كسی است كه بر روی مو و بر روی موتور اتومبیل كار كرده‌است.

پس پراگماتیسم فلسفه‌ای در باب كنش است؟

بله، و به دنبال‌آن است تا تبیینی طبیعی‌باور و تجربه‌گرا از كنش ارائه دهد. پراگماتیسم می‌خواهد همه‌ی مفاهیم فلسفیی را كه ما فكر می‌كنیم در تشریح كنش اهمیتی حیاتی دارند با كمك چهارچوب‌های طبیعی‌باورانه فهم كند، به جای اینكه برای فهم آنها به چیزی ترانسندنتال یا ذهنی — به معنایی طبیعی‌باورانه یا دكارتی– متشبث شود. از جمله‌ی این مفاهیم می‌توان به باور، صدق (حقیقت) و معنا اشاره كرد. پراگماتیسم تلاش می‌كند همه‌ی این مفاهیم را با رجوع به فعالیت و كنش انسانی تشریح كند و در نتیجه همه‌ی این مفاهیم را طبیعت-بار[7] كند.

اولین كتاب انتخابی شما «نوشته‌های فلسفی[8]» به قلم چارلز سندرس پرس است. پرس، مانند بسیاری از پراگماتیست‌ها، فیلسوفی امریكایی بود. چرا شما این كتاب خاص را انتخاب كردید؟

پرس را بنیانگذار پراگماتیسم می‌دانند. او كسی بود كه اولین بار این اصطلاح را وضع كرد و در تمام عمر تلاش كرد اثباتی در حقانیت آن فراهم کند. البته او زندگیی غریب و تراژیك داشت. او هیچ‌گاه نتوانست پست آكادمیك دائمی دست و پا كند. بسیاری كسان او را مستعدترین فیلسوف امریكایی می‌دانند. نوشته‌های او طیف بسیار گسترده‌ای از موضوعات را شامل می‌شوند. كافی است نگاهی اجمالی و گذرا به بسیاری از حوزه‌های فلسفه در قرن بیستم بیندازید تا با نوآوری‌هایی مواجه شوید كه تبار به پرس می‌برند؛ حوزه‌هایی از قبیل فلسفه‌ی زبان، فلسفه‌ی منطق، ریاضیات، نشانه‌شناسی و حتی زیبایی‌شناسی. مثلا، او اولین شخصی بود كه میان انواع[9] و نشان‌ها[10] تمایز برقرار کرد.

می توانید مثالی در مورد این تمایز بزنید؟

کلمه‌ی good  را در نظر بگیرید. این کلمه به عنوان یک «نشان» چهار حرف دارد، یعنی g-o-o-d، اما همین کلمه به عنوان یک «نوع» صرفا سه حرف دارد، زیرا در آن دو حرف وجود دارد که نوع آنها مشابه است – یعنی حرف ‘o’ . این تمایز منطقی آشکاری است که بعدها در تمام حوزه‌های تحقیق از اهمیتی بسیار برخوردار شد، و پرس اولین کسی بود که بر این تمایز نام‌هایی نهاد که همه‌ی فیلسوفان در حال حاضر آن‌ها را به کار می‌برند.

من پرس را صرفا به این دلیل انتخاب نكردم كه او بنیانگذار پراگماتیسم است. بلكه او دو مقاله نوشته‌است كه به ترتیب در سال‌های ۱۸۷۷ و ۱۸۷۸ میلادی منتشر شده‌اند. این دو مقاله از هر لحاظ كه حساب كنید دو سندی‌اند كه خط‌مشی، سنت و تبار پراگماتیسم را شكل داده‌اند. منظور من از این دو مقاله “تثبیت باور[11]” و “چگونه تصورات خود را وضوح بخشیم[12]” است. جالب توجه آنكه در این دو مقاله اصطلاح “پراگماتیسم” به كار نرفته‌است. آنها ابتدائا در جایی عجیب منتشر شدند؛ یعنی نشریه‌ی پاپیولار ساینس مانتلی [ماهنامه‌ی دانش عامه][13]. اما عموما آنها را سندهایی پیش‌رو و بنیانگذار می‌دانند.

با این توصیفات، جوهره‌ی پراگماتیسم پِرس چیست؟

این دو مقاله دو مضمون اساسی را در پراگماتیسم تشریح می‌كنند كه رد آنها را می‌توان در تمام صورت‌بندی‌های بعدی از این جنبش فلسفی یافت. یكی از این دو مضمون، تلقیی رفتارگرایانه، اومانیستی و كنش-محور از معرفت‌شناسی است كه پرس به آن نام نظریه‌ی پژوهش می‌دهد. مضمون دوم نیز نظریه‌ی معناست.

پرس در مقاله‌ی “چگونه تصورات خود را وضوح بخشیم” تلقیی را از معنا ارائه می‌كند و بسط می‌دهد كه بعدها “اصل پراگماتیک[14]” یا گاهی اوقات صرفا “قاعده‌ی پرس” یا “تلقی پراگماتیستی از معنا” خوانده شد. این تلقی از معنا چنین می‌گوید: اگر بخواهیم معنای جمله‌ای یا حكمی را بفهمیم، كافی است ببینیم اگر ما بر اساس آن جمله یا حكم عمل كنیم چه تاثیری بر تجربه یا رفتار ما خواهد گذاشت. پس اگر من بگویم، “این چاقو تیز است” كاری كه من می‌كنم این است كه تیزی را بر آن شیئ حمل می‌كنم. من می‌گویم چاقو چیزها را می‌برد. شما باید حواستان باشد كه آن را روی پوستتان نكشید. اگر هوس دیدن خون به سرتان زده‌است بازویتان را با آن ببرید. قاعده‌ی پراگماتیكی می‌گوید باید معنای هر جمله، در نهایت، به مجموعه‌ای از گزاره‌های رفتارگرایانه تبدیل شود. چه اتفاقی رخ خواهد داد اگر شما با اشیاء به فلان شیوه یا بهمان روش تعامل كنید؟ اگر شما به شیوه‌ای خاص عمل كنید، یا كنش خاصی را انجام دهید، نتیجه‌اش چه خواهد شد؟ دقت كنید كه این تلقی از معنا كاملا طبیعی‌باورانه است. و مطلقا صحبتی از ویژگیی خاص — در این جا “تیزی” —  نمی‌كند كه به نحوی با “چاقوئیت” ارتباط ذاتی داشته باشد…

اینجا حتما اشاره‌تان به دیدگاه ارسطویی در باب ویژگی‌های اشیاء است،كه رهیافتی است درباره‌ی جهان و جایگاه ما در آن؛ رهیافتی كه پرس آن را در اینجا رد می‌كند.

بله، تلقی ارسطویی. و بسیاری دیدگاه‌های دیگر مانند آن. آنها متافیزیكی‌اند. شما با گفت‌وگو درباب ویژگی‌ها و اشیایی كه این ویژگی‌ها در ذات آنها نهفته است آغاز می‌كنید. وقتی شما از اینجا می‌آغازید انواع و اقسام پرسش‌ها و چالش‌های متافیزیكی سر بر می‌آورند. مثلا “منظور چیست كه می‌گوییم ویژگیی در ذات شیئی نهفته است؟” و از این قبیل مسائل و مشكلات. پراگماتیست‌ها نسبت به متافیزیك بسیار بدگمان‌اند. این بدگمانی بخشی از طبیعی‌باوری است. به همین خاطر است كه پراگماتیسم نوعی تجربه‌گرایی است كه نسبت نزدیكی با تجربه‌گرایی منطقی و پوزیتویسم منطقی دارد. این‌ها همه‌شان در ناسازگاری با متافیزیك شریك‌اند. پس یك شاخه از پراگماتیسم پرس همین تلقی از معناست. اما این تلقی با دیدگاه او درباره‌ی پژوهش رابطه دارد…

اینجا به همان رهیافت معرفت‌شناسانه می‌رسیم – رهیافتی در این باره كه ما چگونه كسب دانش می‌كنیم.

بله. پراگماتیسم این دیدگاه را رد می‌كند كه هسته‌ی مركزی معرفت‌شناسی تحلیل معرفت است. پراگماتیست‌ها برآنند كه معرفت‌شناسی پژوهش هنجاری[15] است:‌ علاقمند است كه امور چگونه باید باشد، می‌خواهد بداند ما چگونه باید باورهامان را شكل دهیم. این تحولی بسیار بسیار جالب توجه است، و مشخصه‌ی یكتای پراگماتیسم است. پراگماتیست‌ها معرفت‌شناسی را بخشی از نظریه‌ی رفتار عقلانی، درست و هدف‌مند می‌دانند.

.

معرفی کتاب های: نوشته‌های فلسفی (چارلز سندرس پرس)، پراگماتیسم (ویلیام جیمز)، بازسازی در فلسفه (جان دیویی)، از نظرگاه منطقی (کواین)، حقیقت، سیاست و اخلاق (شریل میساک)
معرفی کتاب های: نوشته‌های فلسفی (چارلز سندرس پرس)، پراگماتیسم (ویلیام جیمز)، بازسازی در فلسفه (جان دیویی)، از نظرگاه منطقی (کواین)، حقیقت، سیاست و اخلاق (شریل میساک)

.

این بحث ما را به كتاب بعدی شما هدایت می‌كند. این كتاب رهیافتی را به جهان توصیف می‌كند كه بسیار همراه و همدل تحقیق علمی است و بر شیوه‌ی صحیح كسب معرفت درباره‌ی جهان تاكید می‌كند. عنوان این كتاب «پراگماتیسم[16]» است؛ نوشته‌ی ویلیام جیمز. او كه برادر هنری جیمز — رمان‌نویس امریكایی — است در ابتدا روانشناس بود.

جالب توجه آنكه جیمز و پرس هر دو به عنوان دانشمند تجربی [و نه فیلسوف] تحصیل كرده بودند. پرس شیمی‌دان بود. جیمز نیز در آناتومی تحصیل كرد و قرار بود پزشك شود. جیمز بود كه اصطلاح “پراگماتیسم” را بر سر زبان‌ها انداخت، و البته اعتبار وضع این اصطلاح را به پرس داد. پراگماتیسم جیمز، از یك طرف، نظریه‌ای در باب معناست — همان اصل پراگماتیك كه او از پرس اخذ كرد — و از طرف دیگر، نظریه‌ای در باب صدق است. او از پرس این را گرفت كه پراگماتیسم رهیافتی دووجهی است؛ تلقیی از معنا و نیز مفهومی معرفت‌شناسانه. پراگماتیسم به دنبال آن است تا تلقیی علمی از معنا ارائه كند، كه بتوان آن را از آزمایشگاه بیرون كشید. پراگماتیسم می‌خواهد تلقیی از معنا ارائه كند كه مشابه با استفاده‌ی دانشمندان تجربی از این واژه باشد هنگامی كه در آزمایشگاه دست به آزمایش می‌زنند. جیمز بر آن است كه معنای هر گزاره یا حکم باید بر اساس تاثیراتی که اعتقاد به آن گزاره یا حکم بر رفتار و کردار شما دارد فهم شود. جیمز حتی می‌اندیشید كه بخشی از معنای هر حكم می‌تواند تاثیرات آن بر خرسندی روانی شما باشد. این یكی از ابداعات شخصی جیمز بود؛ چیزی که خشم پرس را بسیار برانگیخت.

اینجاست كه پراگماتیسم كمی عجیب می‌نماید. زیرا ویلیام جیمز از این ایده استفاده می‌كند تا این عقیده را ابراز دارد كه وقتی كسی می‌گوید به وجود خدا باور دارد این در واقع حكمی درباره‌ی تاثیرات روانی اعتقاد به این باور [بر آن شخص] است. آیا همین طور است؟

بله، این ایده در دستان جیمز چنین سرنوشتی پیدا كرد. آنچه در فهم انگیزه‌های جیمز برای بیان این قبیل حرف‌ها از اهمیتی به سزار برخوردار است این واقعیت است كه او عمیقا در زندگی خود دوپاره بود. یك طرف آموزش علمی او قرار داشت:‌ همچنان او را پدر روانشناسی تجربی مدرن می‌دانند. او می‌دانست چطور آزمایشگاهی را اداره كند و چگونه دست به آزمایشات علمی بزند. وقتی شما كتاب او — یعنی اصول روانشناسی — را می‌خوانید می‌بینید كه ارزیابی بسیار درست و دقیقی است از چیزهایی كه به دشواری می‌توان ارزیابی‌شان كرد. او حقیقتا در علوم تجربی كاركشته بود. اما این تمام قضیه نیست. طبع او به انواع مختلفی از معنویت‌گرایی تمایل داشت. او شخصی دین‌دار بود. او در بخشی از زندگی‌اش به ارواح و جنیان باور داشت. او حتی در انتهای زندگی‌اش شروع به بررسی علمی امور فراروانشناسانه و غیرطبیعی كرد. این جنبه‌ای عجیب و ترسناك به او می‌دهد. پس او به پراگماتیسم به چشم نوعی تجربه‌گرایی نگاه می‌كرد كه نسبت به تجربه‌گرایی منطقی پوزیتویست‌های منطقی همدلی بیشتری با دین، معنویت، و ارزش‌ها — در معنای بسیار گسترده‌شان — دارد. جیمز به طور مستمر از “احساس در خانه بودن در جهان” حرف می‌زند. بخشی از انگیزه‌ی او برای پرداختن به پراگماتیسم تلاش اوست برای سازگار كردن دیدگاه علمی و واقع‌گرا به جهان با تلقیی دینی و معنوی به جایگاه ما در جهان. این دو نقش بسیار مهمی در شخصیت او داشتند.

پس بر اساس پراگماتیسم جیمز ما می‌توانیم معنای گزاره‌ها را بر اساس پیامدهایی كه بر رفتار ما دارند درك كنیم. البته تعریف “رفتار ما” آنقدر گسترده می‌شود كه وضعیت‌های روانی و نگرش‌ها و سلوك‌های ما را نیز در بر بگیرد. معنای هر گزاره برای ما دستورالعمل‌هایی است كه آن گزاره برای كنش به ما عرضه می‌كند. بعد ما مفهوم صدق را داریم، و هر گزاره تا آنجا صادق است كه ما را در كنش‌هامان به شیوه‌ای موفقیت‌آمیز — یا به شیوه‌ای كه عمل كردن بدان شیوه برای ما خوب است — راهنمایی كند، از نظر فلسفی، این تصوری بسیار گیج‌كننده از صدق است. به علاوه، بسیار دشوار می‌توان صورت‌بندیی از آن ارائه كرد كه احمقانه به نظر نیاید. هنگامی كه جیمز مراقبت و دقت نظر لازم را كنار می‌گذارد و چیزهایی می‌گوید از این قبیل كه “حقیقت چیزی است كه جواب می‌دهد،” خود را در آماج انتقادهای بسیاری قرار می‌دهد كه موجه‌اند. و این چیزی است كه به نظر من واقعا ضرورتی ندارد. حقیقت چیزی است كه جواب می‌دهد؟ اگر من معتقد باشم كه آدم خیلی خوش‌تیپی‌ام، این می‌تواند به كار اهداف متعددی بیاید. اما چه بسا صادق نباشد. این‌ها دقیقا احكامی بودند كه در ابتدای قرن بیستم میلادی كسانی مانند برتراند راسل و جی.ئی مور از آن كمال استفاده را بردند [تا پراگماتیسم را به باد انتقاد بگیرند]. این تصوری مضحك و دیوانه‌وار از صدق است. اما من فكر می‌كنم دیدگاه جیمز درباره‌ی صدق — خلاف بعضی حرف‌های او در این خصوص — بسیار دقیق‌تر و پرداخته‌تر است. عقیده‌ی جیمز این است كه ما باورهامان را برای اهدافی داریم. باورها حكم ابزار را برای ما دارند. باورها مانند چكش یا قیچی‌اند. قرار است نقشی در رفتار ما ایفا كنند. قرار است كنش‌های ما را هدایت كنند. جیمز بر آن است كه صدق یك باور بسته به این است که ما آن را به عنوان راهنمایی برای كنش به كار بگیریم و در انجام آن كنش موفقیت كسب كنیم. وقتی شما ایده‌ی جیمز را به این صورت بیان كنید، همچنان انتقادات و چالش‌های زیادی می‌توان بر ضد آن اقامه كرد، اما مانند گذشته مضحك و مسخره به نظر نمی‌رسد كه راحت بتوان كنارش انداخت؛ مانند زمانی كه بگوییم حقیقت چیزی است كه كار می‌كند.

و از نظر پراگماتیك، یكی از دلایلی كه نوشته‌های ویلیام جیمز كار می‌كنند نثر خارق‌العاده‌ی اوست، مانند برادرش.

یقینا. اگر كسی بخواهد كتابی فلسفی درباره‌ی صدق و معنا و دین و متافیزیك بخواند؛ كتابی كه ساده و خوشخوان باشد — آنقدر ساده و خوش‌خوان باشد كه بتوان آن را كنار استخر خواند — پراگماتیسم جیمز پیشنهاد بسیار مناسبی است. كتاب جیمز اثر بسیار دل‌انگیزی در باب فلسفه است. من حتی فكر می‌كنم چندان پر بیراه نیست كه بگوییم ویلیام نویسنده‌ی بهتری از برادرش، هنری، بود.

بهتر است به سراغ كتاب بعدی‌تان برویم، یعنی «بازسازی در فلسفه[17]» نوشته‌ی جان دیویی. كه تا آنجا كه من می‌دانم كتاب نیست [بلكه مجموعه‌ای سخنرانی است].كمی برایمان درباره‌ی آن و دلیل انتخاب آن بگویید.

ما در دیویی چیزی را می‌یابیم كه می‌توان آن را پراگماتیسم در مقام نظریه‌ای فلسفی خواند. او [در میان پراگماتیست‌های كلاسیك] اولین نفری بود كه فیلسوفی تمام‌وقت بود. او در رشته‌ی فلسفه تحصیل کرد و دكترایش را در فلسفه گرفت، او دوران كاری‌اش را در دپارتمان‌های فلسفه گذراند. او در میان سه نفری كه تاكنون ذكر كرده‌ایم سیستماتیك‌تر از همه است. چارلز سندرس پرس ذهن فلسفی بسیار گسترده‌ای داشت و تلاش‌های متعددی به خرج داد تا همه‌ی ایده‌هایش را در قالب نظامی فلسفی بریزد. اما به دلیل ناكامی‌اش در دستیابی به پست آكادمیك دائم یا شغلی مستمر نوشته‌های او سیستماتیك نیستند. ویلیام جیمز نیز انواع و اقسام كارهای مختلف را در فلسفه و در روانشناسی انجام داد. به نظر من، بازسازی در فلسفه به بهترین وجه كل رهیافت پراگماتیستی را در قالب یك كتاب واحد جمع‌بندی می‌كند و از این نظر بهترین كتاب دیویی است. با خواندن این كتاب كل تصویر را به دست می‌آورید؛ یا حداقل بهترین تصویری را كه می‌توان از كل به دست آورد. زیرا كل بسیار بزرگ است. دیویی در سال 1859 میلادی به دنیا آمد و در سال ۱۹۵۲ میلادی از دنیا رفت. او فیلسوفی بسیار پركار بود، و كل مجموعه‌ی آثارش بالغ بر ۳۷ مجلد بسیار بزرگ می‌شود. او همچنین كنش‌گر اجتماعی بود و در راه اصلاح نظام آموزشی امریكا بسیار كوشید. پس می‌توان گفت كه مشغله‌های بسیاری داشت.

اما این كتاب درباره‌ی چیست؟‌ دیویی، در میان پراگماتیست‌ها، باز به دو مضمون اساسیی ملتزم بود كه ما آن را در چارلز سندرس پرس دیدیم:‌ یعنی تلقی پراگماتیستی از معنا و نیز دیدگاه خاص درباره‌ی معرفت‌شناسی. با این حال، دیویی آشكارا به دنبال آن بود تا قصد و نیتی را مقابل چشم بیاورد كه تا‌ آن زمان كارهای زیادی انجام داده بود اما، تا پیش از او، در پس‌زمینه قرار داشت، و نقطه‌ی ثقل بحث در پراگماتیسم نبود. پس این كتاب صرفا كتابی در حوزه‌ی فلسفه نیست، بلكه به این می‌پردازد كه فلسفه، اصولا، چیست. كافی است به عنوان كتاب نگاه كنید:‌ بازسازی در فلسفه. یكی از اهداف مركزی كتاب این است كه تلقی‌های رایج در خصوص چیستی فلسفه، كاری كه فیلسوفان می‌كنند و اهداف آنها را تحت دقت و موشكافی فیلسوفانه قرار دهد. دیویی برآن بود كه پراگماتیسم چالشی است بر ضد تلقی‌های سنتی از فلسفه؛ چالشی كه خاستگاه آن خود فلسفه است. او برآن بود كه پراگماتیسم چالشی فلسفی است بر ضد تلقی‌های سنتی در باب كار فلسفه‌ورزی.

مثلا، او این دیدگاه را به چالش می‌كشد كه هدف فیلسوف توصیف رابطه‌ی ما با جهان است.

بله، این خیلی خوب تشریح می‌كند كه دیویی می‌خواست به جنگ چه چیزی برود. دیویی مخالف هر تصوری از فلسفه بود كه با این عقیده شروع می‌كرد كه انسان‌ها جدای از جهان یا بركنار از جهان‌اند. اغلب اوقات وقتی ما درباره‌ی توصیف جهان سخن می‌گوییم، پیشاپیش ملتزم به این تصوریم كه انسان — در مقام توصیف‌كننده‌ی جهان — ناظری بیرونی است كه بركنار از جهان ایستاده است.

عبارت كلاسیك فلسفه در این مبحث “جهان خارج” است.

بله. درست است، مسائل بسیاری در فلسفه وجود دارد كه تكثیركننده‌ی این دیدگاه‌اند؛ یعنی دیدگاهی كه می‌گوید جهان داخل داریم و جهان خارج، و مساله این است كه چطور می‌توان بین این دو تطابق درست را برقرار كرد. مثلا به افلاطون بیندیشید: [بر طبق نظر افلاطون،] در جایی دیگر جهان تمام و كمال دیگری وجود دارد، جهانی كه جهان ما به طریقی با آن مرتبط است، و به درستی معلوم نیست كه این جهان ما چگونه با آن جهان حقیقی مربوط می‌شود، و وظیفه‌ی فیلسوف روشن كردن این ربط و نسبت است. اما پراگماتیست‌ها صرفا با فعالیت انسان و كنش‌های انسانی كار دارند. و مشخصا پراگماتیست پیرو دیویی می‌گوید:‌ “نه، نه، نه، فلسفه تقلایی اجتماعی است و همیشه بوده است، خواه این را بپذیرد خواه نه. فلسفه در نهایت پروژه‌ای جمعی و مشترك است برای حل مشكلاتی كه اینجا و اكنون بر سر راه ما قرار می‌گیرند، یا پروژه‌ای است برای سازماندهی جمعی و عقلانی ما در این زمان و در این مكان. بازسازی فلسفه کیفرخواستی است بر ضد تلقی‌های رایج درباره‌ی فلسفه. این کیفرخواست چنین می‌گوید: تلقی‌های سنتی از فلسفه خود را بركنار از جهان و نظاره‌گر جهان دانسته‌اند. در حالی كه كاری كه بدان مشغول بوده‌اند صرفا ایفای وظیفه‌ی اجتماعی بسیار متفاوتی بوده‌است؛ یعنی فراهم كردن سرپوشی عقلانی برای سلسله مراتب موروثی، و نیز برای بیداد و سركوبگری.

اینجا كه خیلی شبیه كارل ماركس شد.

این كتاب بسیار براندازانه‌ای است. طرحی اجتماعی را دنبال می‌كند كه اگر ما امروز می‌خواستیم آن را ارزیابی كنیم عمیقا سوسیال دموكراتیك تلقی‌اش می‌كردیم. كتاب همچنین شانه به شانه‌ی گفته‌ی ماركس درباره‌ی تغییر جهان می‌ساید [“فلاسفه تاكنون صرفا دنیا را تفسیر كرده‌اند؛ مساله تغییر دادن آن است”]. فلسفه‌ی مطلوب ماموریتش بازسازی جهان است. یكی از بحث‌هایی كه ما در این كتاب با آن مواجه می شویم، بویژه درباره‌ی دانش و علم، این است كه فرهنگ ما، مخصوصا در امریكا، سرتاسر آغشته شده است به تمایز میان یقه سفید و یقه آبی. در فلسفه، ما تمایزی برقرار می‌كنیم میان اپیستمه[18] و تخنه[19]، و اپیستمه را به معنای علم نظری می‌گیریم؛ چیزی كه سنتا فلسفه بدان علاقمند است. منظور از تخنه نیز دانش عملی است. دیویی بر آن است كه تمام هم و غم فلسفه‌ی سنتی این بوده تا مقام علم نظری را ارتقاء بخشد و موقعیت دانش تكنیكی [و عملی] را تنزل دهد. به نظر دیویی این پسرفت است. علم، از هر نوع كه باشد، با دستان كثیف و با انجام كار آغاز می‌شود؛ با رفتن گرد و خاك به زیر ناخن‌های شما آغاز می‌شود. چیزهای نظری در مرحله‌ی بعد می‌آیند. این پیام كتاب است.

خب به نظر می‌رسد اگر بخواهیم با اصطلاحات پراگماتیك سخن بگوییم، من باید رفتارم را تغییر دهم و این كتاب را بخرم. كتاب واقعا جالبی به نظر می‌رسد. و تصویری كه شما از آن رسم كردید من را متقاعد كرد كه چنین كنشی در این زمان كاملا ضروری است.

اما ما دو كتاب دیگر هم داریم كه باید درباره‌شان بحث كنیم. بهتر است به سراغ كواین برویم. تا حالا ما درباره‌ی سه‌گانه‌ی پراگماتیسم در امریكا صحبت كرده‌ایم؛ یعنی پرس، جیمز و دیویی. كواین فیلسوفی بزرگ در قرن بیستم میلادی است. اما معمولا كسی او را پراگماتیست محسوب نمی‌كند. شما كتاب او یعنی «از نظرگاه منطقی[20]» – را انتخاب كرده‌اید. چرا شما در گفت‌وگویی در باب پراگماتیسم چنین كتابی را انتخاب كردید؟

كواین اغلب خود را پراگماتیست نمی‌خواند. اما به نظر من او پراگماتیست تمام و كمالی است، و هرگونه تلاش در این خصوص که او را پراگماتیست – به معنایی عمیقا مشروط و تعدیل‌شده – بخوانیم خطاست. روایت رایج و استانداردی درباره‌ی ظهور و تحول پراگماتیسم وجود دارد. بر طبق این روایت، دیویی در سال ۱۹۵۲ میلادی می‌میرد و پراگماتیسم اندكی پیش از مرگ او به پایان خود می‌رسد. پراگماتیسم فلسفه‌ی امریكاست. پراگماتیسم رویكرد فلسفی غالب در امریكا – و جاهای دیگر – از ابتدای قرن بیستم میلادی تا پایان جنگ جهانی دوم است. و عمدتا چنین تصور می‌شود كه این ناشی از جان دیویی و تاثیر آثار اوست. بعد، به نحوی در انتهای جنگ جهانی دوم، به دلایلی متعدد و جالب توجه، فلاسفه علاقه‌شان را به دیویی از دست دادند و جذب نحله‌هایی شدند كه از انگلستان می‌آمدند؛ از قبیل تجربه‌گرایی منطقی. پراگماتیسم توسط تحلیل زبانشناختی و فلسفه‌ی زبان متعارف و چیزهایی كه مرتبط بودند با راسل و مور و ویتگنشتاین به حاشیه رانده شد، یا كنار زده شد، یا افول كرد. در این مرحله پراگماتیسم غیرفعال باقی ماند تا دهه‌ی ۱۹۸۰ میلادی، كه دوباره توسط ریچارد رورتی احیا شد. دقت كنید كه كتابی از رورتی در لیست من نیست، و این ممكن است برای برخی كسان عجیب باشد.

به نظر من این تصوری نادرست نسبت به تاریخ ، تحول و  اقبال و ادبار پراگماتیسم است. به نظر من پراگماتیسم جنبشی فلسفی است كه از ابتدای قرن بیستم میلادی تاكنون بر فضای فلسفه در امریكا غلبه داشته است. و كواین مقام مهمی را در این داستان داراست. اگر شما تصورتان را درباره‌ی پراگماتیسم تغییر دهید و بر آن باشید كه پراگماتیسم، همیشه، مجموعه‌ای از مناقشات فلسفی میان فلاسفه‌ی طبیعی‌باور، تجربه‌گرا و اومانیست در امریكا بر سر معنا و ارزش و حقیقت و دانش و علم و تحقیق بوده‌است، اگر شما چنین بیندیشید كه پراگماتیسم همیشه نوعی جدال یا مباحثه بوده‌است،‌ آنگاه من فكر نمی‌كنم این داستان دیویی‌محور درباره‌ی چگونگی تحول پراگماتیسم بتواند همچنان معتبر باشد.

چیز غیرعادی در مورد كواین این است كه او فلسفه را تقریبا نوعی علم یا بخشی از علم می‌دانست. به نظر كواین، فلسفه مشغله‌ای مانند علم است؛ می‌خواهد با تدارک دیدن نوع خاصی از تحقیق اقدام به کشف جهان کند.

بله، این پروژه‌ای پراگماتیستی یا عمیقا ضدمتافیزیك است. صرف این اندیشه كه حوزه‌ای مجزا به نام متافیزیك وجود دارد و وظیفه‌اش آن است كه، به نحوی، بنیانی را برای دانش تجربی فراهم آورد چیزی است كه كواین آن را به دور می اندازد؛ دقیقا مانند جیمز، پرس و دیویی. آنها همه در ضدیت با متافیزیك شریك‌اند.

در این كتاب، مقاله‌ای وجود دارد كه دقیقا به همین مبحث می‌پردازد. درست است؟

بله. من این كتاب را مشخصا به خاطر دو مقاله‌ی بسیار مشهور كواین انتخاب كردم. عنوان اولی این است:‌ “دو جزم تجربه‌گرایی[21]”، و دیگری عنوانش این است:‌ “در باب آنچه هست[22].” مقاله‌ی دوم یعنی “در باب آنچه هست” مقاله‌ای عمیقا ضدمتافیزیكی است. كواین در آن مانند كسی است كه نگران ایده‌ها و افكاری است كه چه بسا خود خطری نداشته باشند اما می‌توانند نقش درگاهی را برای ورود به قلمرو متافیزیك ایفا كنند؛ نگران طبع متافیزیكی است. او نگران آن نوع درگاه به تفكر متافیزیكی است كه زمانی بر سر راه ما قرار می‌گیرد كه جملاتی را بررسی می‌كنیم كه گاهی اوقات آنها را ‘گزاره‌های وجودی سلبی[23]’ می‌خوانیم، مثلا، جمله‌ی “پگاسوس[24] وجود ندارد.” از دوران پارمنیدس، و در كل تاریخ فلسفه، مردم فكر كرده‌اند جملاتی از قبیل “پگاسوس وجود ندارد” بسیار بسیار غریب‌اند، زیرا چنین می‌نماید كه این قبیل جملات در ابتدا شیئی – در اینجا، پگاسوس- را بر می‌دارند و آنگاه به آن شیئی ویژگی ناموجودیت را نسبت می‌دهند. اما چگونه چیزی كه اصولا وجود ندارد می‌تواند ویژگیی داشته باشد؟ شما چگونه می‌توانید چیزی را كه وجود ندارد برگیرید؟ بسیاری از فلاسفه برای پاسخ به این معضله به مباحث متافیزیكی متوسل شده‌اند.

در اینجا منظور شما از ‘متافیزیكی’ التزام به ماهیت چیزهایی است كه در جهان وجود دارند….

این دیدگاهی است كه می‌گوید امكان وجود اشیایی در جهان وجود دارد كه تجربتا قابل تحقیق و بررسی نباشند؛كه نتوان آنها را به محك تایید علمی زد — مانند پگاسوس. شما نمی‌توانید آزمایشی ترتیب دهید كه وزن پگاسوس را معلوم كند. جملاتی كه وجود اشیاء را انكار می‌كنند به شیوه‌ای جالب، شما را ملزم می‌سازند كه بگویید آنها در واقع وجود دارند، زیرا در غیر این صورت شما چطور می‌توانید درباره‌شان حرف بزنید؟ كواین می‌گوید:‌ “نه، نه، نه، ما نباید دچار خطا شویم و فكر كنیم احكامی كه وجود اشیاء را انكار می‌كنند ما را ملتزم می‌سازند كه وجود انواع آنها را بپذیریم.” كاری كه او می‌كند، به نحوی، بیرون كشیدن سوخت متافیزیكی از زبان ماست. به طریقی می‌توان گفت كه این پروژه‌ی كواین است. او می‌خواهد این امكان را در اختیار ما بگذارد كه به شیوه‌ی علمی سخن بگوییم؛ به شیوه‌ای كه مانع ورود تفکر متافیزیكی شود.

شما این شیوه را چطور درباره‌ی پگاسوس به كار می‌برید؟

كواین چنین می‌گوید، “نگاه كنید، ما به این ایده تمایل پیدا کرده‌ایم که جملاتی که درباره‌ی پگاسوس سخن می‌گویند عجیب‌اند زیرا دچار این پندار شده‌ایم که نام پگاسوس باید، ضرورتا، موجودیتی داشته باشد.” اما پگاسوس صرفا نشانه‌ای اختصاری است برای چیزی كه به شیوه‌ای خاص رفتار می‌كند؛ برای چیزی که می‌پگاسد. این تبیین دقیقا در راستای اصل پراگماتیک است. یعنی همان قاعده‌ی پرس كه می‌گفت راه فهم جملات این است كه درباره‌ی رفتار و فعالیت و كنش [ناشی از این جملات] حرف بزنیم. بنا به نظر كواین، “جمله‌ی پگاسوس وجود ندارد،” شیوه‌ای اصطلاحی است برای بیان اندیشه‌ی زیر:‌ هیچ‌چیز به این طریق رفتار نمی‌كند، هیچ‌چیز نمی‌پگاسد. هیچ‌چیز چنین اعمالی را بروز نمی‌دهد، هیچ‌چیز چنین توصیفی را برآورده نمی‌كند. خب، حالا كه شما گفتید “جمله‌ی پگاسوس وجود ندارد.” صرفا شیوه‌ای اختصاری یا اصطلاحی است برای بیان این حکم که “هیچ‌چیز نمی‌پگاسد”، آن‌گاه دیگر جمله‌ی “هیچ‌چیز نمی‌پگاسد” باعث نمی‌شود فكر كنید چیزی را، ابتدائا، برگرفته‌اید و سپس ویژگیی را به آن نسبت داده‌اید. به نظر می‌رسد چنین جمله‌ی راه را بر ورود عناصر متافیزیكی می‌بندد؛ خلاف جمله‌ی پیش. آنگاه كواین می‌گوید:‌ “و به هرحال، ما منظورمان از وجود این است، این منظور ماست وقتی می‌گوییم چیزی وجود دارد. منظور ما این است كه می خواهیم بگوییم ما می‌پذیریم كه چیزی فلان توصیف را داراست.”

یعنی بر اساس كنش یا رفتار یا تغییر در جهان؟

یا آنچنان كه كواین خود تاكید می‌ورزد، بر اساس ایفای نقشی در بهترین نظریات ما درباره‌ی امور. كواین می‌اندیشد كه “بودن یعنی مقدار یک متغیر پابند بودن.”

اینجا دیگر بحث كمی فنی می‌شود. درست است؟

بهتر است من آن را به شیوه‌ای دیگر بیان كنم. كواین می‌اندیشد كه همه‌ی چیزی كه می‌توان درباره‌ی آنچه هست گفت، گفت‌وگو از این است که بهترین نظریات ما درباره‌ی جهان می‌گویند چه انواعی از چیزها وجود دارند. اگر بهترین نظریه‌ی ما درباره‌ی جهان بگوید كه اتم‌ها وجود دارند این تمام چیزی است که می‌توان از وجود داشتن اتم‌ها منظور داشت. اگر بهترین نظریه‌ی ما درباره‌ی جهان بگوید که الکترون‌ها وجود دارند، این همه‌ی چیزی است که می‌توان از وجود داشتن الکترون‌ها منظور داشت.

این دلالتی پراگماتیك دارد كه درباره‌ی تاثیرات اعتقاد به یک باور است. [باور به وجود اتم] نظریه‌ای درباره‌ی چیزی نیست که مستقل از ما انسان‌ها وجود داشته باشد، انگار که جایی بسیار دور و بسیار مستقل از ما اتم‌ها واقعا و حقیقتا وجود داشته باشند. وقتی می‌گوییم اتم‌ها وجود دارند، منظورمان این است كه اتم‌ها نقشی را در نظریه‌پردازی ما در بهترین نظریه‌ی موجودمان ایفا می‌كنند. پس [عقیده‌مان درباره‌ی اتم‌ها] می‌تواند به طور مداوم قابل تجدیدنظر باشد،كه آشكارا سازگار است با پیشرفت علم.

همین طور است. این آموزه‌ای تمام و كمال پراگماتیستی است. این رهیافت انكار می‌كند كه حوزه‌ی خاصی در فلسفه به نام متافیزیك وجود دارد كه مافوق علوم و ملکه‌ی علوم است. رویکرد كواینی می‌گوید نظریه‌پردازی فلسفی ما باید با كنش‌های انسانی‌مان آغاز شود. علم یكی از كارهای واقعا مهمی است كه بدان اشتغال داریم. بهترین ابزار ماست برای اینكه بفهمیم كه‌ایم و در کجای این جهان ایستاده‌ایم. و متافیزیك هرچه باشد — البته او هیچ دلیلی نمی بینید که آنچه را ورای علم وجود دارد متافیزیک بخوانیم — نمی‌توانیم آن را جدا از علم بدانیم؛ چیزی که فراسوی علم باشد یا [مانند فرماندهی در جنگ] مسیر حمله‌ی علم را تعیین کند. در واقع، ماجرا برعکس است. این علم، اعمال انسانی و فعالیت‌های تحقیقی انسان‌هاست که مبدا حرکت ماست و هر سخنی که ما درباره‌ی موجودات و «آنچه که هست» بر زبان می‌آوریم همیشه دستور و خط سیر خود را از علم می‌گیرد. دقیقا به این خاطر است که من می اندیشم کواین پراگماتیستی تمام و کمال است. این‌ها حرف‌هایی‌اند که پرس می‌توانست گفته باشد.

بهتر است به سراغ آخرین كتابتان برویم كه من آن را هم نخوانده‌ام. یعنی «حقیقت، سیاست و اخلاق[25]» نوشته‌ی شریل میساك[26].

یكی از  خصیصه‌هایی که ما در تحول پراگماتیسم شاهد آن‌ایم این است كه پراگماتیست‌ها به طور مدام با این چالش مواجه بوده‌اند كه، از یک طرف، علم را جدی بگیرند و از طرف دیگر، پرسش‌های مبتنی بر ارزش، پرسش‌های اخلاقی و پرسش‌های سیاسی و اجتماعی را نادیده نگیرند. ما دیدیم كه موتور محرك پراگماتیسم جیمز نیاز به سازگاری بخشیدن میان علم و ارزش‌ها در معنای گسترده‌شان بود. ما دیدیم كه دیویی می‌اندیشید ارزش‌ها، در عمل، آغازگر همه‌چیزاند؛ دیدیم که چگونه سعی می‌کنید آن‌ها را سازگار نگه دارید: شما با امر اجتماعی، امر سیاسی و امر هنجاری شروع می‌كنید. كواین تنها یك مقاله درباره‌ی ارزش‌ها دارد و آن هم بسیار كوتاه است. آثار او همه درباره‌ی فلسفه‌ی علم‌اند، و درباره‌ی فلسفه‌ی منطق، معرفت‌شناسی و فلسفه‌ی زبان. و این قبیل موضوعات. میساك شخصیتی بسیار جالب توجه در داستان طولانی پراگماتیسم است. او كتاب حقیقت، سیاست و اخلاق را در سال ۲۰۰۰ میلادی منتشر كرد که بازگشتی است به پراگماتیسم پرسی به منظور ارائه‌ی تبیینی مناسب برای نظریه‌ی دموکراتیک. خود پرس تقریبا هیچ‌چیز درباره‌ی ارزش‌ها ننوشت؛ مانند كواین. او حتی یك كلمه‌ی فلسفی هم درباره‌ی سیاست ننوشت. در نامه‌هایی كه ما از او داریم، و او در آنها درباره‌ی سیاست حرف می‌زند، او سخنان بسیار تاسف‌باری درباره‌ی برده‌داری، درباره‌ی زنان و درباره‌ی دموكراسی بر زبان می‌راند. پس این بازگشت غریبی به پرس است، زیرا به دنبال آن است تا از پراگماتیسم پرس برای رسیدن به اهداف متفاوتی استفاده کند؛ یعنی فلسفه‌ی اخلاق و فلسفه‌ی سیاست. لب لباب كتاب این است:‌ ما پیش از این درباره‌ی تلقی پرس از معنا و اصل پراگماتیک صحبت کردیم، و نیز این عقیده كه معرفت‌شناسی صرفا درباره‌ی رفتار است. این هسته و اساس اندیشه‌ای است كه میساك در كتاب خود آن را بسط می‌دهد. با خواندن این کتاب روشن می‌شود که‌ پرس ایده‌های بسیار جالبی درباره‌ی صدق دارد كه میساك به دنبال احیای آنهاست و می‌خواهد آنها را وضوح بخشد. پرس می‌اندیشید كه “صدق چیزی است كه جامعه‌ی آرمانیی از پژوهشگران سرانجام به آن باور خواهند یافت.” به بیان دیگر، او می‌اندیشید صدق نقطه‌ی پایان تحقیق در حالت آرمانی است، چیزی است كه اگر ما تحقیق را ادامه دهیم سرانجام به آن معتقد خواهیم شد. این همان چیزی است كه به آن تلقی “پایان پژوهش” از صدق می‌گویند، و پرس نیز، همچون جیمز، این ایده را به شیوه‌های نادرست فراوانی ابراز می‌دارد. این ایده‌ی غریبی است، و شاید شما فكر كنید كه رابطه‌ی تبیینی را برعکس می‌کند. شاید شما بگویید، “نه، نه، یك لحظه صبر كنید! این صدق یك گزاره است كه همگرایی عقاید را در طول دوره‌ی تحقیق تبیین می‌کند. و چنین نیست که همگرایی عقاید در دوره‌ی تحقیق، صدق را تعیین ‌کند. ” به نظر من میساك توصیف بسیار بهتری از این ایده ارائه می‌كند. او می‌گوید:‌ پرس باید این را اینطور می‌گفت، این واقعا منظور پرس است. پرس مانند یك پراگماتیست تمام و كمال می‌اندیشید كه اگر شما می‌خواهید مفهومی فلسفی را بفهمید، باید پیامدهایش را در کنش‌های انسان استخراج کنید. پرس می‌اندیشید وقتی ما صدق را به باور خاصی نسبت می‌دهیم کاری که می‌کنیم این است كه می‌گوییم، “نایجل برو و تحقیق كن – تو به حرف من خواهی رسید.” یا “اگر ما به طور مستمر دلایل را بررسی کنیم و به طور مستمر این عقیده را به چالش بکشیم، آن باور در مقابل چالش‌ها ایستادگی خواهد كرد.” این تقریبا مشابه دیدگاه جان استوارت میل است، كه وقتی صدق را به باوری نسبت می‌دهیم در واقع اقدام به نوعی پیش‌بینی می‌کنیم که آن باور خاص — که ما صدق را به آن نسبت داده‌ایم — می‌تواند در برابر موشکافی فلسفی سربلند بیرون بیاید و به شبهات و انتقادات پاسخ دهد.

این تقریبا به این می‌ماند که بگوییم نظریه‌ای آزمون زمان را پشت سر بگذارد.

دقیقا همین طور است. اما دقت كنید كه این ایده‌ای تمام و کمال اجتماعی است. پرس — مطابق با شرح میساك — می‌گوید، اگر من بگویم كه “فلان جمله صادق است،” بخشی از حرف من این است كه “نایجل! استدلال‌هایت را عرضه كن، انتقادات را پیش بكش، بگذار من دلایلت را بدانم كه چرا باوری مخالف با باور من برگرفته‌ای. بیا با هم در این باره تحقیق كنیم. ” وقتی من می‌گویم گزاره‌ی p  صادق است، حرف من این است كه فرایند تحقیق مشترك، حقیقت و صدق گزاره‌ی P را تایید می‌کند.

اینجا به نظرم نزدیك شدیم به تبیین كارل پوپر از علم. ما حدس‌های جسورانه‌ای می‌زنیم و بعد سعی می‌كنیم ابطالشان كنیم و آن حدسی كه در مقابل ابطال مقاومت كرد، یا در پرتو ابطال اصلاح شد، بهترین نظریه‌ی ما در حال حاضر است.

دقیقا همین طور است كه شما می‌گویید. و دقت كنید كه دقیقا مانند تبیین پوپر، تبیین پرس از صدق نیز پروژه‌ای اجتماعی است. و مانند آنچه در پوپر دیده می‌شود، در پراگماتیسم نیز مفهوم صدق با تصوری تمام و كمال اجتماعی از تحقیق در هم تنیده‌است.

شریل میساك با این ایده چه می‌كند؟

اگر بخواهیم آن را به طور خلاصه بیان كنیم، او می‌گوید که تحقیق درست — یعنی همان پروژه‌ی اجتماعی که ذکرش رفت — نیازمند نهادهای دموكراتیك است. او می‌اندیشد كه تعهد ما به صدق باورهامان ما را به پذیرش این امر ملزم می‌سازد که آن باورها باید در مقابل دقت و موشكافی منتقدان سربلند بیرون بیایند. تعهد به صدق باورهامان ما را ملزم می‌كند كه جامعه‌ا‌ی باز داشته باشیم. پس این رویکردی است كه سعی می‌كند از مفهوم پراگماتیستی تحقیق — از این تلقی اجتماعی از معرفت‌شناسی — نقبی به سیاست‌گذاری دموكراتیك بزند. شریل و من درباره‌ی بسیاری از مباحث فلسفی اشتراك نظر داریم. ما جدال‌های فلسفی بسیاری را در كنار هم بوده و جنگیده‌ایم. و این تلقی [دموکراتیک از صدق] هسته‌ی مركزی اشتراك نظر ما در مقام فیلسوف است. دموكراسی بسیاری چیزهاست. یقینا تعهدی اخلاقی است به آزادی و برابری انسان‌ها. اما دموكراسی در عین حال عمیقا پروژه‌ای معرفت‌شناسانه است. تار و پود دموکراسی با کنش‌های شناختی در هم تنیده‌است. دموكراسی نوعی جامعه است — صرفا رویه‌ی برای تصمیم‌گیری نیست، صرفا رای‌گیری و انتخابات و تصمیمات دادگاه عالی نیست. نوعی جامعه است كه كاملا با توصیف پوپر از جامعه‌ی باز جفت‌وجور می‌شود. دموكراسی درباره‌ی آزادی تحقیق و تجمع و آزادی بیان و همه‌ی آزادی‌های دیگری است كه ما در دموكراسی‌های مبتنی بر قانون اساسی معاصر می‌بینیم. اگر ما غم حقیقت را می‌خوریم، باید نگران حفظ شرایط سیاسی و اجتماعیی باشیم كه تحت آنها باورهامان می‌توانند به چالش كشیده شوند و مورد مداقه قرار گیرند، و این شرایط در نظام‌های دموكراتیك محقق می‌شوند. پس شما می‌توانید در کتاب شریل میساك برهان بسیار سرراستی ببینید كه از معرفت‌شناسی شروع می‌شود و به دموكراسی می‌انجامد.

.


.

[1] . Robert Talisse

[2] . On Dewey

[3] . Pragmatism: A Guide for the Perplexed

[4] . Democracy and Moral Conflict

[5] . impressions and ideas

[6] . circuit

[7] . naturalize

[8] . Philosophical Writings

[9] . types

[10] . tokens

[11] . The Fixation of Belief

[12] . How to Make Our Ideas Clear

[13] . Popular Science Monthly

[14] . the pragmatic maxim

[15] . normative enquiry

[16] . Pragmatism

[17] . Reconstruction in Philosophy

[18] . episteme

[19] . techne

[20] . From a Logical Point of View

[21] . Two Dogmas of Empiricism

[22] . On What There Is

[23] . negative existentials

[24] . Pegasus. اسب بالدار در اساطير يوناني كه از گردن بريده‌ي مدوسا متولد شد.

[25] . Truth, Politics, Morality

[26] . Cheryl Misak

.


.

گفت‌وگوی نایجل واربورتن با رابرت تالیس در باب پراگماتیسم

متن مصاحبه به زبان اصلی

مترجم: روح الله محمودی

وبسایت مترجم محترم

.


.

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *