
پراگماتیسم صورتی از تجربهگرایی طبیعیباورانه است که میاندیشد بخشی از فرایند تبیین تجربه باید تبیین برخی جنبههای فعالیت انسان یا کنش و رفتار انسان باشد.
.
گفتوگوی نایجل واربورتن با رابرت تالیس
در باب پراگماتیسم
[توضیح: رابرت تالیس [۱] فیلسوف و نظریهپرداز سیاسی اهل امریکاست. او استاد فلسفه و علوم سیاسی است و نیز به عنوان رئیس دپارتمان فلسفه در دانشگاه وندربیلت فعالیت میکند. از جمله آثار او میتوان به در باب دیویی [۲]، پراگماتیسم؛ راهنمایی برای سرگشتگان [۳] و دموکراسی و تضاد اخلاقی [۴] اشاره کرد. در اینجا گفتوگوی نایجل واربورتن را با او دربارهی پراگماتیسم میخوانیم؛ جنبشی فلسفی که بنا به ادعای تالیس از اوایل قرن بیستم میلادی تاکنون بر فضای فلسفه در امریکا غلبه داشتهاست. او در این گفتوگو پنج کتابی را معرفی میکند که خواندن آنها در آشنایی با پراگماتیسم بسیار موثر خواهد بود.]
***
برای شروع بحث، میتوانید بگویید پراگماتیسم چیست؟
این سووال دشواری است، زیرا فیلسوفانی را که ما در امریکا — و در ابتدای ظهور پراگماتیسم — با این نحلهی فلسفی مرتبط میدانیم دربارهی مسائل فلسفی کلان اختلاف نظرهای بنیادینی داشتند. به همین دلیل من فکر میکنم هرگونه تلاش برای پاسخ به این پرسش و توضیح پراگماتیسم، در مقام آموزهای فلسفی، محکوم به شکست خواهد بود.
خب، آیا میتوانید به طور کلی چیزی دربارهی آن بگویید؟ بسیاری مردم عقیده دارند پراگماتیسم، به نحوی، با نتایج عملی سروکار دارد.
پراگماتیسم صورتی از تجربهگرایی طبیعیباورانه است که میاندیشد بخشی از فرایند تبیین تجربه باید تبیین برخی جنبههای فعالیت انسان یا کنش و رفتار انسان باشد. بگذارید توضیح بیشتری دهم: خلاف تجربهگرایان انگلیسی — که برای تبیین و فهم تجربه به ادراک حسی و پذیرش منفعلانهی دادههای حسی، یعنی آنچنان که هیوم میگوید “ادراکات و ایدهها[۵]”، متوسل میشوند — بر طبق نظر پراگماتیستها، تجربه رفتار کنترلشده است. آنطور که جان دیویی میگوید، تجربه یک مدار[۶] است: اپیزودهای متسلسلی است از عمل و مواجهه با پیامدهای عمل؛ دستانتان را به جهان آغشته میکنید و در مقابل میگذارید جهان نیز به نحوی که خود میپسندد عکسالعمل نشان دهد. پس این نوعی تجربهگرایی انسانمحور است که میاندیشد رفتار و اعمال انسان نقش مرکزی را در فهم تجربه ایفا میکنند. بگذارید آن را ملموستر بیان کنم. پراگماتیستها میخواهند تجربهگرایی را به همان شیوهای تعریف کنند که آگهیهای استخدام از واژهی ‘تجربه’ استفاده میکنند. فرض کنید شما به دنبال شغلی میگردید و در آگهی استخدام آن شغل نوشته شدهاست “آرایشگری با پنج سال تجربه مورد نیاز است.” پراگماتیستها بر آناند که هستهی مرکزی تجربهگرایی مقبول و مستدل را این درک از تجربه تشکیل میدهد. یک آرایشگر باتجربه، یا یک مکانیک باتجربه، کسی نیست که یک خروار مدل مو یا بیشمار موتور اتومبیل دیده باشد. او کسی است که بر روی مو و بر روی موتور اتومبیل کار کردهاست.
پس پراگماتیسم فلسفهای در باب کنش است؟
بله، و به دنبالآن است تا تبیینی طبیعیباور و تجربهگرا از کنش ارائه دهد. پراگماتیسم میخواهد همهی مفاهیم فلسفیی را که ما فکر میکنیم در تشریح کنش اهمیتی حیاتی دارند با کمک چهارچوبهای طبیعیباورانه فهم کند، به جای اینکه برای فهم آنها به چیزی ترانسندنتال یا ذهنی — به معنایی طبیعیباورانه یا دکارتی– متشبث شود. از جملهی این مفاهیم میتوان به باور، صدق (حقیقت) و معنا اشاره کرد. پراگماتیسم تلاش میکند همهی این مفاهیم را با رجوع به فعالیت و کنش انسانی تشریح کند و در نتیجه همهی این مفاهیم را طبیعت-بار[۷] کند.
اولین کتاب انتخابی شما «نوشتههای فلسفی[۸]» به قلم چارلز سندرس پرس است. پرس، مانند بسیاری از پراگماتیستها، فیلسوفی امریکایی بود. چرا شما این کتاب خاص را انتخاب کردید؟
پرس را بنیانگذار پراگماتیسم میدانند. او کسی بود که اولین بار این اصطلاح را وضع کرد و در تمام عمر تلاش کرد اثباتی در حقانیت آن فراهم کند. البته او زندگیی غریب و تراژیک داشت. او هیچگاه نتوانست پست آکادمیک دائمی دست و پا کند. بسیاری کسان او را مستعدترین فیلسوف امریکایی میدانند. نوشتههای او طیف بسیار گستردهای از موضوعات را شامل میشوند. کافی است نگاهی اجمالی و گذرا به بسیاری از حوزههای فلسفه در قرن بیستم بیندازید تا با نوآوریهایی مواجه شوید که تبار به پرس میبرند؛ حوزههایی از قبیل فلسفهی زبان، فلسفهی منطق، ریاضیات، نشانهشناسی و حتی زیباییشناسی. مثلا، او اولین شخصی بود که میان انواع[۹] و نشانها[۱۰] تمایز برقرار کرد.
می توانید مثالی در مورد این تمایز بزنید؟
کلمهی good را در نظر بگیرید. این کلمه به عنوان یک «نشان» چهار حرف دارد، یعنی g-o-o-d، اما همین کلمه به عنوان یک «نوع» صرفا سه حرف دارد، زیرا در آن دو حرف وجود دارد که نوع آنها مشابه است – یعنی حرف ‘o’ . این تمایز منطقی آشکاری است که بعدها در تمام حوزههای تحقیق از اهمیتی بسیار برخوردار شد، و پرس اولین کسی بود که بر این تمایز نامهایی نهاد که همهی فیلسوفان در حال حاضر آنها را به کار میبرند.
من پرس را صرفا به این دلیل انتخاب نکردم که او بنیانگذار پراگماتیسم است. بلکه او دو مقاله نوشتهاست که به ترتیب در سالهای ۱۸۷۷ و ۱۸۷۸ میلادی منتشر شدهاند. این دو مقاله از هر لحاظ که حساب کنید دو سندیاند که خطمشی، سنت و تبار پراگماتیسم را شکل دادهاند. منظور من از این دو مقاله “تثبیت باور[۱۱]” و “چگونه تصورات خود را وضوح بخشیم[۱۲]” است. جالب توجه آنکه در این دو مقاله اصطلاح “پراگماتیسم” به کار نرفتهاست. آنها ابتدائا در جایی عجیب منتشر شدند؛ یعنی نشریهی پاپیولار ساینس مانتلی [ماهنامهی دانش عامه][۱۳]. اما عموما آنها را سندهایی پیشرو و بنیانگذار میدانند.
با این توصیفات، جوهرهی پراگماتیسم پِرس چیست؟
این دو مقاله دو مضمون اساسی را در پراگماتیسم تشریح میکنند که رد آنها را میتوان در تمام صورتبندیهای بعدی از این جنبش فلسفی یافت. یکی از این دو مضمون، تلقیی رفتارگرایانه، اومانیستی و کنش-محور از معرفتشناسی است که پرس به آن نام نظریهی پژوهش میدهد. مضمون دوم نیز نظریهی معناست.
پرس در مقالهی “چگونه تصورات خود را وضوح بخشیم” تلقیی را از معنا ارائه میکند و بسط میدهد که بعدها “اصل پراگماتیک[۱۴]” یا گاهی اوقات صرفا “قاعدهی پرس” یا “تلقی پراگماتیستی از معنا” خوانده شد. این تلقی از معنا چنین میگوید: اگر بخواهیم معنای جملهای یا حکمی را بفهمیم، کافی است ببینیم اگر ما بر اساس آن جمله یا حکم عمل کنیم چه تاثیری بر تجربه یا رفتار ما خواهد گذاشت. پس اگر من بگویم، “این چاقو تیز است” کاری که من میکنم این است که تیزی را بر آن شیئ حمل میکنم. من میگویم چاقو چیزها را میبرد. شما باید حواستان باشد که آن را روی پوستتان نکشید. اگر هوس دیدن خون به سرتان زدهاست بازویتان را با آن ببرید. قاعدهی پراگماتیکی میگوید باید معنای هر جمله، در نهایت، به مجموعهای از گزارههای رفتارگرایانه تبدیل شود. چه اتفاقی رخ خواهد داد اگر شما با اشیاء به فلان شیوه یا بهمان روش تعامل کنید؟ اگر شما به شیوهای خاص عمل کنید، یا کنش خاصی را انجام دهید، نتیجهاش چه خواهد شد؟ دقت کنید که این تلقی از معنا کاملا طبیعیباورانه است. و مطلقا صحبتی از ویژگیی خاص — در این جا “تیزی” — نمیکند که به نحوی با “چاقوئیت” ارتباط ذاتی داشته باشد…
اینجا حتما اشارهتان به دیدگاه ارسطویی در باب ویژگیهای اشیاء است،که رهیافتی است دربارهی جهان و جایگاه ما در آن؛ رهیافتی که پرس آن را در اینجا رد میکند.
بله، تلقی ارسطویی. و بسیاری دیدگاههای دیگر مانند آن. آنها متافیزیکیاند. شما با گفتوگو درباب ویژگیها و اشیایی که این ویژگیها در ذات آنها نهفته است آغاز میکنید. وقتی شما از اینجا میآغازید انواع و اقسام پرسشها و چالشهای متافیزیکی سر بر میآورند. مثلا “منظور چیست که میگوییم ویژگیی در ذات شیئی نهفته است؟” و از این قبیل مسائل و مشکلات. پراگماتیستها نسبت به متافیزیک بسیار بدگماناند. این بدگمانی بخشی از طبیعیباوری است. به همین خاطر است که پراگماتیسم نوعی تجربهگرایی است که نسبت نزدیکی با تجربهگرایی منطقی و پوزیتویسم منطقی دارد. اینها همهشان در ناسازگاری با متافیزیک شریکاند. پس یک شاخه از پراگماتیسم پرس همین تلقی از معناست. اما این تلقی با دیدگاه او دربارهی پژوهش رابطه دارد…
اینجا به همان رهیافت معرفتشناسانه میرسیم – رهیافتی در این باره که ما چگونه کسب دانش میکنیم.
بله. پراگماتیسم این دیدگاه را رد میکند که هستهی مرکزی معرفتشناسی تحلیل معرفت است. پراگماتیستها برآنند که معرفتشناسی پژوهش هنجاری[۱۵] است: علاقمند است که امور چگونه باید باشد، میخواهد بداند ما چگونه باید باورهامان را شکل دهیم. این تحولی بسیار بسیار جالب توجه است، و مشخصهی یکتای پراگماتیسم است. پراگماتیستها معرفتشناسی را بخشی از نظریهی رفتار عقلانی، درست و هدفمند میدانند.
.

.
این بحث ما را به کتاب بعدی شما هدایت میکند. این کتاب رهیافتی را به جهان توصیف میکند که بسیار همراه و همدل تحقیق علمی است و بر شیوهی صحیح کسب معرفت دربارهی جهان تاکید میکند. عنوان این کتاب «پراگماتیسم[۱۶]» است؛ نوشتهی ویلیام جیمز. او که برادر هنری جیمز — رماننویس امریکایی — است در ابتدا روانشناس بود.
جالب توجه آنکه جیمز و پرس هر دو به عنوان دانشمند تجربی [و نه فیلسوف] تحصیل کرده بودند. پرس شیمیدان بود. جیمز نیز در آناتومی تحصیل کرد و قرار بود پزشک شود. جیمز بود که اصطلاح “پراگماتیسم” را بر سر زبانها انداخت، و البته اعتبار وضع این اصطلاح را به پرس داد. پراگماتیسم جیمز، از یک طرف، نظریهای در باب معناست — همان اصل پراگماتیک که او از پرس اخذ کرد — و از طرف دیگر، نظریهای در باب صدق است. او از پرس این را گرفت که پراگماتیسم رهیافتی دووجهی است؛ تلقیی از معنا و نیز مفهومی معرفتشناسانه. پراگماتیسم به دنبال آن است تا تلقیی علمی از معنا ارائه کند، که بتوان آن را از آزمایشگاه بیرون کشید. پراگماتیسم میخواهد تلقیی از معنا ارائه کند که مشابه با استفادهی دانشمندان تجربی از این واژه باشد هنگامی که در آزمایشگاه دست به آزمایش میزنند. جیمز بر آن است که معنای هر گزاره یا حکم باید بر اساس تاثیراتی که اعتقاد به آن گزاره یا حکم بر رفتار و کردار شما دارد فهم شود. جیمز حتی میاندیشید که بخشی از معنای هر حکم میتواند تاثیرات آن بر خرسندی روانی شما باشد. این یکی از ابداعات شخصی جیمز بود؛ چیزی که خشم پرس را بسیار برانگیخت.
اینجاست که پراگماتیسم کمی عجیب مینماید. زیرا ویلیام جیمز از این ایده استفاده میکند تا این عقیده را ابراز دارد که وقتی کسی میگوید به وجود خدا باور دارد این در واقع حکمی دربارهی تاثیرات روانی اعتقاد به این باور [بر آن شخص] است. آیا همین طور است؟
بله، این ایده در دستان جیمز چنین سرنوشتی پیدا کرد. آنچه در فهم انگیزههای جیمز برای بیان این قبیل حرفها از اهمیتی به سزار برخوردار است این واقعیت است که او عمیقا در زندگی خود دوپاره بود. یک طرف آموزش علمی او قرار داشت: همچنان او را پدر روانشناسی تجربی مدرن میدانند. او میدانست چطور آزمایشگاهی را اداره کند و چگونه دست به آزمایشات علمی بزند. وقتی شما کتاب او — یعنی اصول روانشناسی — را میخوانید میبینید که ارزیابی بسیار درست و دقیقی است از چیزهایی که به دشواری میتوان ارزیابیشان کرد. او حقیقتا در علوم تجربی کارکشته بود. اما این تمام قضیه نیست. طبع او به انواع مختلفی از معنویتگرایی تمایل داشت. او شخصی دیندار بود. او در بخشی از زندگیاش به ارواح و جنیان باور داشت. او حتی در انتهای زندگیاش شروع به بررسی علمی امور فراروانشناسانه و غیرطبیعی کرد. این جنبهای عجیب و ترسناک به او میدهد. پس او به پراگماتیسم به چشم نوعی تجربهگرایی نگاه میکرد که نسبت به تجربهگرایی منطقی پوزیتویستهای منطقی همدلی بیشتری با دین، معنویت، و ارزشها — در معنای بسیار گستردهشان — دارد. جیمز به طور مستمر از “احساس در خانه بودن در جهان” حرف میزند. بخشی از انگیزهی او برای پرداختن به پراگماتیسم تلاش اوست برای سازگار کردن دیدگاه علمی و واقعگرا به جهان با تلقیی دینی و معنوی به جایگاه ما در جهان. این دو نقش بسیار مهمی در شخصیت او داشتند.
پس بر اساس پراگماتیسم جیمز ما میتوانیم معنای گزارهها را بر اساس پیامدهایی که بر رفتار ما دارند درک کنیم. البته تعریف “رفتار ما” آنقدر گسترده میشود که وضعیتهای روانی و نگرشها و سلوکهای ما را نیز در بر بگیرد. معنای هر گزاره برای ما دستورالعملهایی است که آن گزاره برای کنش به ما عرضه میکند. بعد ما مفهوم صدق را داریم، و هر گزاره تا آنجا صادق است که ما را در کنشهامان به شیوهای موفقیتآمیز — یا به شیوهای که عمل کردن بدان شیوه برای ما خوب است — راهنمایی کند، از نظر فلسفی، این تصوری بسیار گیجکننده از صدق است. به علاوه، بسیار دشوار میتوان صورتبندیی از آن ارائه کرد که احمقانه به نظر نیاید. هنگامی که جیمز مراقبت و دقت نظر لازم را کنار میگذارد و چیزهایی میگوید از این قبیل که “حقیقت چیزی است که جواب میدهد،” خود را در آماج انتقادهای بسیاری قرار میدهد که موجهاند. و این چیزی است که به نظر من واقعا ضرورتی ندارد. حقیقت چیزی است که جواب میدهد؟ اگر من معتقد باشم که آدم خیلی خوشتیپیام، این میتواند به کار اهداف متعددی بیاید. اما چه بسا صادق نباشد. اینها دقیقا احکامی بودند که در ابتدای قرن بیستم میلادی کسانی مانند برتراند راسل و جی.ئی مور از آن کمال استفاده را بردند [تا پراگماتیسم را به باد انتقاد بگیرند]. این تصوری مضحک و دیوانهوار از صدق است. اما من فکر میکنم دیدگاه جیمز دربارهی صدق — خلاف بعضی حرفهای او در این خصوص — بسیار دقیقتر و پرداختهتر است. عقیدهی جیمز این است که ما باورهامان را برای اهدافی داریم. باورها حکم ابزار را برای ما دارند. باورها مانند چکش یا قیچیاند. قرار است نقشی در رفتار ما ایفا کنند. قرار است کنشهای ما را هدایت کنند. جیمز بر آن است که صدق یک باور بسته به این است که ما آن را به عنوان راهنمایی برای کنش به کار بگیریم و در انجام آن کنش موفقیت کسب کنیم. وقتی شما ایدهی جیمز را به این صورت بیان کنید، همچنان انتقادات و چالشهای زیادی میتوان بر ضد آن اقامه کرد، اما مانند گذشته مضحک و مسخره به نظر نمیرسد که راحت بتوان کنارش انداخت؛ مانند زمانی که بگوییم حقیقت چیزی است که کار میکند.
و از نظر پراگماتیک، یکی از دلایلی که نوشتههای ویلیام جیمز کار میکنند نثر خارقالعادهی اوست، مانند برادرش.
یقینا. اگر کسی بخواهد کتابی فلسفی دربارهی صدق و معنا و دین و متافیزیک بخواند؛ کتابی که ساده و خوشخوان باشد — آنقدر ساده و خوشخوان باشد که بتوان آن را کنار استخر خواند — پراگماتیسم جیمز پیشنهاد بسیار مناسبی است. کتاب جیمز اثر بسیار دلانگیزی در باب فلسفه است. من حتی فکر میکنم چندان پر بیراه نیست که بگوییم ویلیام نویسندهی بهتری از برادرش، هنری، بود.
بهتر است به سراغ کتاب بعدیتان برویم، یعنی «بازسازی در فلسفه[۱۷]» نوشتهی جان دیویی. که تا آنجا که من میدانم کتاب نیست [بلکه مجموعهای سخنرانی است].کمی برایمان دربارهی آن و دلیل انتخاب آن بگویید.
ما در دیویی چیزی را مییابیم که میتوان آن را پراگماتیسم در مقام نظریهای فلسفی خواند. او [در میان پراگماتیستهای کلاسیک] اولین نفری بود که فیلسوفی تماموقت بود. او در رشتهی فلسفه تحصیل کرد و دکترایش را در فلسفه گرفت، او دوران کاریاش را در دپارتمانهای فلسفه گذراند. او در میان سه نفری که تاکنون ذکر کردهایم سیستماتیکتر از همه است. چارلز سندرس پرس ذهن فلسفی بسیار گستردهای داشت و تلاشهای متعددی به خرج داد تا همهی ایدههایش را در قالب نظامی فلسفی بریزد. اما به دلیل ناکامیاش در دستیابی به پست آکادمیک دائم یا شغلی مستمر نوشتههای او سیستماتیک نیستند. ویلیام جیمز نیز انواع و اقسام کارهای مختلف را در فلسفه و در روانشناسی انجام داد. به نظر من، بازسازی در فلسفه به بهترین وجه کل رهیافت پراگماتیستی را در قالب یک کتاب واحد جمعبندی میکند و از این نظر بهترین کتاب دیویی است. با خواندن این کتاب کل تصویر را به دست میآورید؛ یا حداقل بهترین تصویری را که میتوان از کل به دست آورد. زیرا کل بسیار بزرگ است. دیویی در سال ۱۸۵۹ میلادی به دنیا آمد و در سال ۱۹۵۲ میلادی از دنیا رفت. او فیلسوفی بسیار پرکار بود، و کل مجموعهی آثارش بالغ بر ۳۷ مجلد بسیار بزرگ میشود. او همچنین کنشگر اجتماعی بود و در راه اصلاح نظام آموزشی امریکا بسیار کوشید. پس میتوان گفت که مشغلههای بسیاری داشت.
اما این کتاب دربارهی چیست؟ دیویی، در میان پراگماتیستها، باز به دو مضمون اساسیی ملتزم بود که ما آن را در چارلز سندرس پرس دیدیم: یعنی تلقی پراگماتیستی از معنا و نیز دیدگاه خاص دربارهی معرفتشناسی. با این حال، دیویی آشکارا به دنبال آن بود تا قصد و نیتی را مقابل چشم بیاورد که تا آن زمان کارهای زیادی انجام داده بود اما، تا پیش از او، در پسزمینه قرار داشت، و نقطهی ثقل بحث در پراگماتیسم نبود. پس این کتاب صرفا کتابی در حوزهی فلسفه نیست، بلکه به این میپردازد که فلسفه، اصولا، چیست. کافی است به عنوان کتاب نگاه کنید: بازسازی در فلسفه. یکی از اهداف مرکزی کتاب این است که تلقیهای رایج در خصوص چیستی فلسفه، کاری که فیلسوفان میکنند و اهداف آنها را تحت دقت و موشکافی فیلسوفانه قرار دهد. دیویی برآن بود که پراگماتیسم چالشی است بر ضد تلقیهای سنتی از فلسفه؛ چالشی که خاستگاه آن خود فلسفه است. او برآن بود که پراگماتیسم چالشی فلسفی است بر ضد تلقیهای سنتی در باب کار فلسفهورزی.
مثلا، او این دیدگاه را به چالش میکشد که هدف فیلسوف توصیف رابطهی ما با جهان است.
بله، این خیلی خوب تشریح میکند که دیویی میخواست به جنگ چه چیزی برود. دیویی مخالف هر تصوری از فلسفه بود که با این عقیده شروع میکرد که انسانها جدای از جهان یا برکنار از جهاناند. اغلب اوقات وقتی ما دربارهی توصیف جهان سخن میگوییم، پیشاپیش ملتزم به این تصوریم که انسان — در مقام توصیفکنندهی جهان — ناظری بیرونی است که برکنار از جهان ایستاده است.
عبارت کلاسیک فلسفه در این مبحث “جهان خارج” است.
بله. درست است، مسائل بسیاری در فلسفه وجود دارد که تکثیرکنندهی این دیدگاهاند؛ یعنی دیدگاهی که میگوید جهان داخل داریم و جهان خارج، و مساله این است که چطور میتوان بین این دو تطابق درست را برقرار کرد. مثلا به افلاطون بیندیشید: [بر طبق نظر افلاطون،] در جایی دیگر جهان تمام و کمال دیگری وجود دارد، جهانی که جهان ما به طریقی با آن مرتبط است، و به درستی معلوم نیست که این جهان ما چگونه با آن جهان حقیقی مربوط میشود، و وظیفهی فیلسوف روشن کردن این ربط و نسبت است. اما پراگماتیستها صرفا با فعالیت انسان و کنشهای انسانی کار دارند. و مشخصا پراگماتیست پیرو دیویی میگوید: “نه، نه، نه، فلسفه تقلایی اجتماعی است و همیشه بوده است، خواه این را بپذیرد خواه نه. فلسفه در نهایت پروژهای جمعی و مشترک است برای حل مشکلاتی که اینجا و اکنون بر سر راه ما قرار میگیرند، یا پروژهای است برای سازماندهی جمعی و عقلانی ما در این زمان و در این مکان. بازسازی فلسفه کیفرخواستی است بر ضد تلقیهای رایج دربارهی فلسفه. این کیفرخواست چنین میگوید: تلقیهای سنتی از فلسفه خود را برکنار از جهان و نظارهگر جهان دانستهاند. در حالی که کاری که بدان مشغول بودهاند صرفا ایفای وظیفهی اجتماعی بسیار متفاوتی بودهاست؛ یعنی فراهم کردن سرپوشی عقلانی برای سلسله مراتب موروثی، و نیز برای بیداد و سرکوبگری.
اینجا که خیلی شبیه کارل مارکس شد.
این کتاب بسیار براندازانهای است. طرحی اجتماعی را دنبال میکند که اگر ما امروز میخواستیم آن را ارزیابی کنیم عمیقا سوسیال دموکراتیک تلقیاش میکردیم. کتاب همچنین شانه به شانهی گفتهی مارکس دربارهی تغییر جهان میساید [“فلاسفه تاکنون صرفا دنیا را تفسیر کردهاند؛ مساله تغییر دادن آن است”]. فلسفهی مطلوب ماموریتش بازسازی جهان است. یکی از بحثهایی که ما در این کتاب با آن مواجه می شویم، بویژه دربارهی دانش و علم، این است که فرهنگ ما، مخصوصا در امریکا، سرتاسر آغشته شده است به تمایز میان یقه سفید و یقه آبی. در فلسفه، ما تمایزی برقرار میکنیم میان اپیستمه[۱۸] و تخنه[۱۹]، و اپیستمه را به معنای علم نظری میگیریم؛ چیزی که سنتا فلسفه بدان علاقمند است. منظور از تخنه نیز دانش عملی است. دیویی بر آن است که تمام هم و غم فلسفهی سنتی این بوده تا مقام علم نظری را ارتقاء بخشد و موقعیت دانش تکنیکی [و عملی] را تنزل دهد. به نظر دیویی این پسرفت است. علم، از هر نوع که باشد، با دستان کثیف و با انجام کار آغاز میشود؛ با رفتن گرد و خاک به زیر ناخنهای شما آغاز میشود. چیزهای نظری در مرحلهی بعد میآیند. این پیام کتاب است.
خب به نظر میرسد اگر بخواهیم با اصطلاحات پراگماتیک سخن بگوییم، من باید رفتارم را تغییر دهم و این کتاب را بخرم. کتاب واقعا جالبی به نظر میرسد. و تصویری که شما از آن رسم کردید من را متقاعد کرد که چنین کنشی در این زمان کاملا ضروری است.
اما ما دو کتاب دیگر هم داریم که باید دربارهشان بحث کنیم. بهتر است به سراغ کواین برویم. تا حالا ما دربارهی سهگانهی پراگماتیسم در امریکا صحبت کردهایم؛ یعنی پرس، جیمز و دیویی. کواین فیلسوفی بزرگ در قرن بیستم میلادی است. اما معمولا کسی او را پراگماتیست محسوب نمیکند. شما کتاب او – یعنی «از نظرگاه منطقی[۲۰]» – را انتخاب کردهاید. چرا شما در گفتوگویی در باب پراگماتیسم چنین کتابی را انتخاب کردید؟
کواین اغلب خود را پراگماتیست نمیخواند. اما به نظر من او پراگماتیست تمام و کمالی است، و هرگونه تلاش در این خصوص که او را پراگماتیست – به معنایی عمیقا مشروط و تعدیلشده – بخوانیم خطاست. روایت رایج و استانداردی دربارهی ظهور و تحول پراگماتیسم وجود دارد. بر طبق این روایت، دیویی در سال ۱۹۵۲ میلادی میمیرد و پراگماتیسم اندکی پیش از مرگ او به پایان خود میرسد. پراگماتیسم فلسفهی امریکاست. پراگماتیسم رویکرد فلسفی غالب در امریکا – و جاهای دیگر – از ابتدای قرن بیستم میلادی تا پایان جنگ جهانی دوم است. و عمدتا چنین تصور میشود که این ناشی از جان دیویی و تاثیر آثار اوست. بعد، به نحوی در انتهای جنگ جهانی دوم، به دلایلی متعدد و جالب توجه، فلاسفه علاقهشان را به دیویی از دست دادند و جذب نحلههایی شدند که از انگلستان میآمدند؛ از قبیل تجربهگرایی منطقی. پراگماتیسم توسط تحلیل زبانشناختی و فلسفهی زبان متعارف و چیزهایی که مرتبط بودند با راسل و مور و ویتگنشتاین به حاشیه رانده شد، یا کنار زده شد، یا افول کرد. در این مرحله پراگماتیسم غیرفعال باقی ماند تا دههی ۱۹۸۰ میلادی، که دوباره توسط ریچارد رورتی احیا شد. دقت کنید که کتابی از رورتی در لیست من نیست، و این ممکن است برای برخی کسان عجیب باشد.
به نظر من این تصوری نادرست نسبت به تاریخ ، تحول و اقبال و ادبار پراگماتیسم است. به نظر من پراگماتیسم جنبشی فلسفی است که از ابتدای قرن بیستم میلادی تاکنون بر فضای فلسفه در امریکا غلبه داشته است. و کواین مقام مهمی را در این داستان داراست. اگر شما تصورتان را دربارهی پراگماتیسم تغییر دهید و بر آن باشید که پراگماتیسم، همیشه، مجموعهای از مناقشات فلسفی میان فلاسفهی طبیعیباور، تجربهگرا و اومانیست در امریکا بر سر معنا و ارزش و حقیقت و دانش و علم و تحقیق بودهاست، اگر شما چنین بیندیشید که پراگماتیسم همیشه نوعی جدال یا مباحثه بودهاست، آنگاه من فکر نمیکنم این داستان دیوییمحور دربارهی چگونگی تحول پراگماتیسم بتواند همچنان معتبر باشد.
چیز غیرعادی در مورد کواین این است که او فلسفه را تقریبا نوعی علم یا بخشی از علم میدانست. به نظر کواین، فلسفه مشغلهای مانند علم است؛ میخواهد با تدارک دیدن نوع خاصی از تحقیق اقدام به کشف جهان کند.
بله، این پروژهای پراگماتیستی یا عمیقا ضدمتافیزیک است. صرف این اندیشه که حوزهای مجزا به نام متافیزیک وجود دارد و وظیفهاش آن است که، به نحوی، بنیانی را برای دانش تجربی فراهم آورد چیزی است که کواین آن را به دور می اندازد؛ دقیقا مانند جیمز، پرس و دیویی. آنها همه در ضدیت با متافیزیک شریکاند.
در این کتاب، مقالهای وجود دارد که دقیقا به همین مبحث میپردازد. درست است؟
بله. من این کتاب را مشخصا به خاطر دو مقالهی بسیار مشهور کواین انتخاب کردم. عنوان اولی این است: “دو جزم تجربهگرایی[۲۱]”، و دیگری عنوانش این است: “در باب آنچه هست[۲۲].” مقالهی دوم یعنی “در باب آنچه هست” مقالهای عمیقا ضدمتافیزیکی است. کواین در آن مانند کسی است که نگران ایدهها و افکاری است که چه بسا خود خطری نداشته باشند اما میتوانند نقش درگاهی را برای ورود به قلمرو متافیزیک ایفا کنند؛ نگران طبع متافیزیکی است. او نگران آن نوع درگاه به تفکر متافیزیکی است که زمانی بر سر راه ما قرار میگیرد که جملاتی را بررسی میکنیم که گاهی اوقات آنها را ‘گزارههای وجودی سلبی[۲۳]’ میخوانیم، مثلا، جملهی “پگاسوس[۲۴] وجود ندارد.” از دوران پارمنیدس، و در کل تاریخ فلسفه، مردم فکر کردهاند جملاتی از قبیل “پگاسوس وجود ندارد” بسیار بسیار غریباند، زیرا چنین مینماید که این قبیل جملات در ابتدا شیئی – در اینجا، پگاسوس- را بر میدارند و آنگاه به آن شیئی ویژگی ناموجودیت را نسبت میدهند. اما چگونه چیزی که اصولا وجود ندارد میتواند ویژگیی داشته باشد؟ شما چگونه میتوانید چیزی را که وجود ندارد برگیرید؟ بسیاری از فلاسفه برای پاسخ به این معضله به مباحث متافیزیکی متوسل شدهاند.
در اینجا منظور شما از ‘متافیزیکی’ التزام به ماهیت چیزهایی است که در جهان وجود دارند….
این دیدگاهی است که میگوید امکان وجود اشیایی در جهان وجود دارد که تجربتا قابل تحقیق و بررسی نباشند؛که نتوان آنها را به محک تایید علمی زد — مانند پگاسوس. شما نمیتوانید آزمایشی ترتیب دهید که وزن پگاسوس را معلوم کند. جملاتی که وجود اشیاء را انکار میکنند به شیوهای جالب، شما را ملزم میسازند که بگویید آنها در واقع وجود دارند، زیرا در غیر این صورت شما چطور میتوانید دربارهشان حرف بزنید؟ کواین میگوید: “نه، نه، نه، ما نباید دچار خطا شویم و فکر کنیم احکامی که وجود اشیاء را انکار میکنند ما را ملتزم میسازند که وجود انواع آنها را بپذیریم.” کاری که او میکند، به نحوی، بیرون کشیدن سوخت متافیزیکی از زبان ماست. به طریقی میتوان گفت که این پروژهی کواین است. او میخواهد این امکان را در اختیار ما بگذارد که به شیوهی علمی سخن بگوییم؛ به شیوهای که مانع ورود تفکر متافیزیکی شود.
شما این شیوه را چطور دربارهی پگاسوس به کار میبرید؟
کواین چنین میگوید، “نگاه کنید، ما به این ایده تمایل پیدا کردهایم که جملاتی که دربارهی پگاسوس سخن میگویند عجیباند زیرا دچار این پندار شدهایم که نام پگاسوس باید، ضرورتا، موجودیتی داشته باشد.” اما پگاسوس صرفا نشانهای اختصاری است برای چیزی که به شیوهای خاص رفتار میکند؛ برای چیزی که میپگاسد. این تبیین دقیقا در راستای اصل پراگماتیک است. یعنی همان قاعدهی پرس که میگفت راه فهم جملات این است که دربارهی رفتار و فعالیت و کنش [ناشی از این جملات] حرف بزنیم. بنا به نظر کواین، “جملهی پگاسوس وجود ندارد،” شیوهای اصطلاحی است برای بیان اندیشهی زیر: هیچچیز به این طریق رفتار نمیکند، هیچچیز نمیپگاسد. هیچچیز چنین اعمالی را بروز نمیدهد، هیچچیز چنین توصیفی را برآورده نمیکند. خب، حالا که شما گفتید “جملهی پگاسوس وجود ندارد.” صرفا شیوهای اختصاری یا اصطلاحی است برای بیان این حکم که “هیچچیز نمیپگاسد”، آنگاه دیگر جملهی “هیچچیز نمیپگاسد” باعث نمیشود فکر کنید چیزی را، ابتدائا، برگرفتهاید و سپس ویژگیی را به آن نسبت دادهاید. به نظر میرسد چنین جملهی راه را بر ورود عناصر متافیزیکی میبندد؛ خلاف جملهی پیش. آنگاه کواین میگوید: “و به هرحال، ما منظورمان از وجود این است، این منظور ماست وقتی میگوییم چیزی وجود دارد. منظور ما این است که می خواهیم بگوییم ما میپذیریم که چیزی فلان توصیف را داراست.”
یعنی بر اساس کنش یا رفتار یا تغییر در جهان؟
یا آنچنان که کواین خود تاکید میورزد، بر اساس ایفای نقشی در بهترین نظریات ما دربارهی امور. کواین میاندیشد که “بودن یعنی مقدار یک متغیر پابند بودن.”
اینجا دیگر بحث کمی فنی میشود. درست است؟
بهتر است من آن را به شیوهای دیگر بیان کنم. کواین میاندیشد که همهی چیزی که میتوان دربارهی آنچه هست گفت، گفتوگو از این است که بهترین نظریات ما دربارهی جهان میگویند چه انواعی از چیزها وجود دارند. اگر بهترین نظریهی ما دربارهی جهان بگوید که اتمها وجود دارند این تمام چیزی است که میتوان از وجود داشتن اتمها منظور داشت. اگر بهترین نظریهی ما دربارهی جهان بگوید که الکترونها وجود دارند، این همهی چیزی است که میتوان از وجود داشتن الکترونها منظور داشت.
این دلالتی پراگماتیک دارد که دربارهی تاثیرات اعتقاد به یک باور است. [باور به وجود اتم] نظریهای دربارهی چیزی نیست که مستقل از ما انسانها وجود داشته باشد، انگار که جایی بسیار دور و بسیار مستقل از ما اتمها واقعا و حقیقتا وجود داشته باشند. وقتی میگوییم “اتمها وجود دارند،” منظورمان این است که اتمها نقشی را در نظریهپردازی ما در بهترین نظریهی موجودمان ایفا میکنند. پس [عقیدهمان دربارهی اتمها] میتواند به طور مداوم قابل تجدیدنظر باشد،که آشکارا سازگار است با پیشرفت علم.
همین طور است. این آموزهای تمام و کمال پراگماتیستی است. این رهیافت انکار میکند که حوزهی خاصی در فلسفه به نام متافیزیک وجود دارد که مافوق علوم و ملکهی علوم است. رویکرد کواینی میگوید نظریهپردازی فلسفی ما باید با کنشهای انسانیمان آغاز شود. علم یکی از کارهای واقعا مهمی است که بدان اشتغال داریم. بهترین ابزار ماست برای اینکه بفهمیم کهایم و در کجای این جهان ایستادهایم. و متافیزیک هرچه باشد — البته او هیچ دلیلی نمی بینید که آنچه را ورای علم وجود دارد متافیزیک بخوانیم — نمیتوانیم آن را جدا از علم بدانیم؛ چیزی که فراسوی علم باشد یا [مانند فرماندهی در جنگ] مسیر حملهی علم را تعیین کند. در واقع، ماجرا برعکس است. این علم، اعمال انسانی و فعالیتهای تحقیقی انسانهاست که مبدا حرکت ماست و هر سخنی که ما دربارهی موجودات و «آنچه که هست» بر زبان میآوریم همیشه دستور و خط سیر خود را از علم میگیرد. دقیقا به این خاطر است که من می اندیشم کواین پراگماتیستی تمام و کمال است. اینها حرفهاییاند که پرس میتوانست گفته باشد.
بهتر است به سراغ آخرین کتابتان برویم که من آن را هم نخواندهام. یعنی «حقیقت، سیاست و اخلاق[۲۵]» نوشتهی شریل میساک[۲۶].
یکی از خصیصههایی که ما در تحول پراگماتیسم شاهد آنایم این است که پراگماتیستها به طور مدام با این چالش مواجه بودهاند که، از یک طرف، علم را جدی بگیرند و از طرف دیگر، پرسشهای مبتنی بر ارزش، پرسشهای اخلاقی و پرسشهای سیاسی و اجتماعی را نادیده نگیرند. ما دیدیم که موتور محرک پراگماتیسم جیمز نیاز به سازگاری بخشیدن میان علم و ارزشها در معنای گستردهشان بود. ما دیدیم که دیویی میاندیشید ارزشها، در عمل، آغازگر همهچیزاند؛ دیدیم که چگونه سعی میکنید آنها را سازگار نگه دارید: شما با امر اجتماعی، امر سیاسی و امر هنجاری شروع میکنید. کواین تنها یک مقاله دربارهی ارزشها دارد و آن هم بسیار کوتاه است. آثار او همه دربارهی فلسفهی علماند، و دربارهی فلسفهی منطق، معرفتشناسی و فلسفهی زبان. و این قبیل موضوعات. میساک شخصیتی بسیار جالب توجه در داستان طولانی پراگماتیسم است. او کتاب حقیقت، سیاست و اخلاق را در سال ۲۰۰۰ میلادی منتشر کرد که بازگشتی است به پراگماتیسم پرسی به منظور ارائهی تبیینی مناسب برای نظریهی دموکراتیک. خود پرس تقریبا هیچچیز دربارهی ارزشها ننوشت؛ مانند کواین. او حتی یک کلمهی فلسفی هم دربارهی سیاست ننوشت. در نامههایی که ما از او داریم، و او در آنها دربارهی سیاست حرف میزند، او سخنان بسیار تاسفباری دربارهی بردهداری، دربارهی زنان و دربارهی دموکراسی بر زبان میراند. پس این بازگشت غریبی به پرس است، زیرا به دنبال آن است تا از پراگماتیسم پرس برای رسیدن به اهداف متفاوتی استفاده کند؛ یعنی فلسفهی اخلاق و فلسفهی سیاست. لب لباب کتاب این است: ما پیش از این دربارهی تلقی پرس از معنا و اصل پراگماتیک صحبت کردیم، و نیز این عقیده که معرفتشناسی صرفا دربارهی رفتار است. این هسته و اساس اندیشهای است که میساک در کتاب خود آن را بسط میدهد. با خواندن این کتاب روشن میشود که پرس ایدههای بسیار جالبی دربارهی صدق دارد که میساک به دنبال احیای آنهاست و میخواهد آنها را وضوح بخشد. پرس میاندیشید که “صدق چیزی است که جامعهی آرمانیی از پژوهشگران سرانجام به آن باور خواهند یافت.” به بیان دیگر، او میاندیشید صدق نقطهی پایان تحقیق در حالت آرمانی است، چیزی است که اگر ما تحقیق را ادامه دهیم سرانجام به آن معتقد خواهیم شد. این همان چیزی است که به آن تلقی “پایان پژوهش” از صدق میگویند، و پرس نیز، همچون جیمز، این ایده را به شیوههای نادرست فراوانی ابراز میدارد. این ایدهی غریبی است، و شاید شما فکر کنید که رابطهی تبیینی را برعکس میکند. شاید شما بگویید، “نه، نه، یک لحظه صبر کنید! این صدق یک گزاره است که همگرایی عقاید را در طول دورهی تحقیق تبیین میکند. و چنین نیست که همگرایی عقاید در دورهی تحقیق، صدق را تعیین کند. ” به نظر من میساک توصیف بسیار بهتری از این ایده ارائه میکند. او میگوید: پرس باید این را اینطور میگفت، این واقعا منظور پرس است. پرس مانند یک پراگماتیست تمام و کمال میاندیشید که اگر شما میخواهید مفهومی فلسفی را بفهمید، باید پیامدهایش را در کنشهای انسان استخراج کنید. پرس میاندیشید وقتی ما صدق را به باور خاصی نسبت میدهیم کاری که میکنیم این است که میگوییم، “نایجل برو و تحقیق کن – تو به حرف من خواهی رسید.” یا “اگر ما به طور مستمر دلایل را بررسی کنیم و به طور مستمر این عقیده را به چالش بکشیم، آن باور در مقابل چالشها ایستادگی خواهد کرد.” این تقریبا مشابه دیدگاه جان استوارت میل است، که وقتی صدق را به باوری نسبت میدهیم در واقع اقدام به نوعی پیشبینی میکنیم که آن باور خاص — که ما صدق را به آن نسبت دادهایم — میتواند در برابر موشکافی فلسفی سربلند بیرون بیاید و به شبهات و انتقادات پاسخ دهد.
این تقریبا به این میماند که بگوییم نظریهای آزمون زمان را پشت سر بگذارد.
دقیقا همین طور است. اما دقت کنید که این ایدهای تمام و کمال اجتماعی است. پرس — مطابق با شرح میساک — میگوید، اگر من بگویم که “فلان جمله صادق است،” بخشی از حرف من این است که “نایجل! استدلالهایت را عرضه کن، انتقادات را پیش بکش، بگذار من دلایلت را بدانم که چرا باوری مخالف با باور من برگرفتهای. بیا با هم در این باره تحقیق کنیم. ” وقتی من میگویم گزارهی p صادق است، حرف من این است که فرایند تحقیق مشترک، حقیقت و صدق گزارهی P را تایید میکند.
اینجا به نظرم نزدیک شدیم به تبیین کارل پوپر از علم. ما حدسهای جسورانهای میزنیم و بعد سعی میکنیم ابطالشان کنیم و آن حدسی که در مقابل ابطال مقاومت کرد، یا در پرتو ابطال اصلاح شد، بهترین نظریهی ما در حال حاضر است.
دقیقا همین طور است که شما میگویید. و دقت کنید که دقیقا مانند تبیین پوپر، تبیین پرس از صدق نیز پروژهای اجتماعی است. و مانند آنچه در پوپر دیده میشود، در پراگماتیسم نیز مفهوم صدق با تصوری تمام و کمال اجتماعی از تحقیق در هم تنیدهاست.
شریل میساک با این ایده چه میکند؟
اگر بخواهیم آن را به طور خلاصه بیان کنیم، او میگوید که تحقیق درست — یعنی همان پروژهی اجتماعی که ذکرش رفت — نیازمند نهادهای دموکراتیک است. او میاندیشد که تعهد ما به صدق باورهامان ما را به پذیرش این امر ملزم میسازد که آن باورها باید در مقابل دقت و موشکافی منتقدان سربلند بیرون بیایند. تعهد به صدق باورهامان ما را ملزم میکند که جامعهای باز داشته باشیم. پس این رویکردی است که سعی میکند از مفهوم پراگماتیستی تحقیق — از این تلقی اجتماعی از معرفتشناسی — نقبی به سیاستگذاری دموکراتیک بزند. شریل و من دربارهی بسیاری از مباحث فلسفی اشتراک نظر داریم. ما جدالهای فلسفی بسیاری را در کنار هم بوده و جنگیدهایم. و این تلقی [دموکراتیک از صدق] هستهی مرکزی اشتراک نظر ما در مقام فیلسوف است. دموکراسی بسیاری چیزهاست. یقینا تعهدی اخلاقی است به آزادی و برابری انسانها. اما دموکراسی در عین حال عمیقا پروژهای معرفتشناسانه است. تار و پود دموکراسی با کنشهای شناختی در هم تنیدهاست. دموکراسی نوعی جامعه است — صرفا رویهی برای تصمیمگیری نیست، صرفا رایگیری و انتخابات و تصمیمات دادگاه عالی نیست. نوعی جامعه است که کاملا با توصیف پوپر از جامعهی باز جفتوجور میشود. دموکراسی دربارهی آزادی تحقیق و تجمع و آزادی بیان و همهی آزادیهای دیگری است که ما در دموکراسیهای مبتنی بر قانون اساسی معاصر میبینیم. اگر ما غم حقیقت را میخوریم، باید نگران حفظ شرایط سیاسی و اجتماعیی باشیم که تحت آنها باورهامان میتوانند به چالش کشیده شوند و مورد مداقه قرار گیرند، و این شرایط در نظامهای دموکراتیک محقق میشوند. پس شما میتوانید در کتاب شریل میساک برهان بسیار سرراستی ببینید که از معرفتشناسی شروع میشود و به دموکراسی میانجامد.
.
.
[۱] . Robert Talisse
[۲] . On Dewey
[۳] . Pragmatism: A Guide for the Perplexed
[۴] . Democracy and Moral Conflict
[۵] . impressions and ideas
[۶] . circuit
[۷] . naturalize
[۸] . Philosophical Writings
[۹] . types
[۱۰] . tokens
[۱۱] . The Fixation of Belief
[۱۲] . How to Make Our Ideas Clear
[۱۳] . Popular Science Monthly
[۱۴] . the pragmatic maxim
[۱۵] . normative enquiry
[۱۶] . Pragmatism
[۱۷] . Reconstruction in Philosophy
[۱۸] . episteme
[۱۹] . techne
[۲۰] . From a Logical Point of View
[۲۱] . Two Dogmas of Empiricism
[۲۲] . On What There Is
[۲۳] . negative existentials
[۲۴] . Pegasus. اسب بالدار در اساطیر یونانی که از گردن بریدهی مدوسا متولد شد.
[۲۵] . Truth, Politics, Morality
[۲۶] . Cheryl Misak
.
.
گفتوگوی نایجل واربورتن با رابرت تالیس در باب پراگماتیسم
متن مصاحبه به زبان اصلی
مترجم: روح الله محمودی
وبسایت مترجم محترم
.
.