درس‌گفتار شرح نهج البلاغه از مصطفی ملکیان

درس‌گفتار شرح نهج البلاغه از مصطفی ملکیان

در این ترم هم مثل ترم قبل به مباحثی از نهج البلاغه خواهم پرداخت که علیرغم نیاز مبرم به آنها، به دست فراموشی سپرده شده است. آخرین بحث در ترم قبل، درباب “مرگ” بود.

.


.

جلسه اول            ۲۱/ ۷/ ۷۱

در این ترم هم مثل ترم قبل به مباحثی از نهج البلاغه خواهم پرداخت که علیرغم نیاز مبرم به آنها، به دست فراموشی سپرده شده است. آخرین بحث در ترم قبل، درباب “مرگ” بود.

نظر کردن در احوال دیگران

یکی دیگر از بیانات حضرت علی این است که می فرمودند: شما سخت نیازمند این هستید که به احوال دیگران نظر بیافکنید. ایشان در نامه­ای به فرزندشان می­فرماید در احوال گذشتگان به وفور مطالعه کن و همیشه آن را بر خودت عرضه کن  و به یاد بسپار که برگذشتگان چه گذشته، ببین که سرانجامشان چه شد. ببین که برخی یاران و دوستان به دیار غربت رفتند و به تنهایی رسیدند.

وقتی می­گویند از کسی درس بگیر، این یعنی شما وجوه مشترک دارید. در درس آموختن، باید میان آنچه که مورد عبرت است و آنکه دارد عبرت می­گیرد، سنخیتی باشد. حضرت می فرمایند اگر در احوال دیگران نظر کنی، انگار که دو عمر کرده ای.

اهل تجارت، زحمتِ “طلب” را از تو برداشته­اندو تو را از تجربه کردن غنی کرده­اند. از این مهمتر، گاه گذشتگان در تاریکی اند ولی این تاریکی برای آیندگان موجب روشنایی می­گردد. امام می فرماید:

“… تو می­دانی که من یکبار زیسته­ام نه دوبار. اما در کار آنها نظر کرده­ام و در اخبار آنها مداقه کرده­ام در بازمانده­های گذشتگان گشت و گذار کرده­ام تا مثل گذشتگان شده­ام گویا تا امروز با همه آنها زندگی کرده­ام به خاطر درسهایی که از دیگران آموخته ام” در این بحث مواردی وجود دارد که در باب آنها صحبت خواهیم کرد.

موارد مضر بودن نظر افکندن در احوال  دیگران

اولاً باید دید که نظر کردن در احوال دیگری، چگونه نظرکردنی است و باید با چه قصد و غرضی باشد:

۱-نظر افکندن با اهداف مادی

ما به نیتهای مختلفی به زندگی دیگران نظر می­افکنیم –چه معاصران و چه گذشتگان- برخی از این نظرافکندن ها بسیار مفید و برخی نیز مضرند. گاه نظر می­کنم به دیگران تا ببینم چه دارند و منظور از این مورد فقط ثروت نیست بلکه می­تواند محبوبیت و شهرت و علم و…. باشد این نوع نظر کردن مضر است.و سه ضرر عمده دارد.

ضرر اول  چون باعث می­شود دارایی خود را با دیگران مقایسه کند و بزرگترین خاستگاه “حسد”، همین مقایسه است

نگویید که مقایسه می­کنم ولی سعی می­کنم حسد نورزم این، مثل آن است که کسی بگوید من حمام می­روم ولی سعی می کنم “تر” نشوم. اولاً موفق نمی­شوید و ثانیاً در صورت توفیق، باز هم مقدمات و تمهیدات حسد را در خودتان بوجود آورده­اید. سعی در اجتناب از زمینه­سازی برای حسد  خیلی مهم است حال ممکن است در یک بُعد دچار حسد نشوید ولی در بعد دیگر دچار حسد می شوید.

ضرر دومِ این مقایسه، این است که ما را وامی­دارد به تلاشی که معمولا با رعایت نکردن قواعد اخلاقی ملازم است. هر انسانی مشتری­ای دارد و ممکن است برای عرضه خود به دروغ و بزرگ­نمایی و … مبتلا شود و این ضرر عظیمی است و عمر ما را نیز به هدر می­دهد. چون هر چه به دست آوریم مساوی است با تکه­ای از عمر ما. تکه­ای از عمر را می­دهیم و ماشین می­خریم و تکه­ای را می­دهیم و خانه می­خریم و … این حیف است. امام علی می­فرماید وقتی که عمر خود را می­دهید، در إزایش چه چیزی می گیرید که ارزشش به اندازه عمرتان باشد؟ تکه­ای از عمر خود را می­دهید و ماشین می­گیرید و تکه­ای را می دهید به …..!

ضرر سوم اینگونه نظر کردن، پریشان حالی است. که جبرانش خیلی دشوار است. وقتی خانه دیگران را می­بینم، احساس می کنم که خیلی حقیرم و آنگاه برای تحصیل آنچه دیگران دارند، تلاش می­کنم اما باز پریشان خواهم بود به دو دلیل: اولاً همیشه بهتر از آنچه را که ما داریم، دیگرانی وجود دارند که آن بهترین ها را دارند و هر چه که دیگری دارد، اگر بهتر از مالِ من نباشد، بالاخره غیر از مالِ من است و همین کافی است. ثانیاً چون “تنوع­طلب” هستیم، بیشتر و متنوع­تر از آنچه را که داریم می­خواهیم. اینکه می­گفتند به بازار کمتر بروید و مکروه است، یکی از عللش همین است. در بازار اجناس متنوع­تر را می­بینید. این پریشان حالی برای سلوک روح خیلی مضر است.

۲-نظرافکندن جهت تقلید از دیگران

قسم دیگر نظر افکندن که آن نیز مضر است، این است که ببینیم دیگران چه می­کنند تا ما نیز از آنها “تقلید” کنیم. یعنی به اعمالِ دیگران نگاه می­کنیم تا ببینیم آنها در طلب چه چیزی هستند تا ما هم آن را طلب کنیم. در اینگونه نظر افکندن، توجه نمی کنیم که سرمایه­های اولیه ما انسانها با هم فرق می­کند. چون نیروهای ما متفاوت است به همین دلیل همه نمی­توانیم مثل هم عمل کنیم. با سرمایه­های مختلف، کارهای مختلف می­توان انجام داد. اما ما به این تفاوتها توجهی نمی­کنیم. به همین دلیل است که در تقلید دچار حرمان می شویم. در جلسه بعد به این مورد خواهم پرداخت.

.


.

جلسه دوم                  ۲۸/ ۷ / ۷۱

گفتیم که امام می­فرمایند در احوال دیگران نظر کنید و عبرت بگیرید. اما ما گاهی نگاه می­کنیم و فقط به مادیات نظر می افکنیم. این نظر مادی، مضراتی دارد که بیان شد. گاهی نظر می­افکنیم تا ببینیم دیگران چه اهدافی را دنبال می­کنند که مُنتَج به تقلید از دیگران می­شود. این نیز مطلوب نیست. چون به دنبال چیزی می­دویم که هیچگاه به آن نخواهیم رسید چون استعدادهای ما یکسان نیست.

مقایسه خود با دیگران

ما نباید هیچوقت خودمان را با دیگران مقایسه کنیم و باید به خودمان بگوییم که من باید از موهبتهای خدا کمال استفاده را بکنم. از تمام سرمایه­ام باید سود بجویم. اما اینکه باید به کجا برسم و مانند چه کسی باید بشوم و …. معلوم نیست. ولی ما اینکار را نمی­کنیم و بنا به مقتضای جوّ و نظر دیگران عمل می­کنیم و این، باعث می­شود که دیگران بمقتضای استعداد و علاقه خود کار کرده و به مقصود رسیده­اند و حالا من که به مقتضای استعداد آنها عمل کرده­ام، به همان مقصودی که آنها رسیده بودند، نرسم. اینجاست که اولین محرومیتی که یک فرد بر خودش تحمیل می­کند، “حرمان” است واین لازمه توجه نکردن به سرمایه اولیه است.

افزون­براین، تقلید از دیگران، رضایت خاطر نیز به عمل نمی­آورد. مثل این که به مقتضای ذائقه دیگران غذا بخورم. رضای باطن زمانی حاصل می­آید که اولاً به دنبال آنچه خودم می­خواستم بروم نه به دنبال آنچه که دیگران می­خواسته­اند و ثانیاً با توجه به سرمایه اولیه­ام به دنبال آن بروم. بدون این دو رضای باطن حاصل نمی­آید. کسی که با خودش کنار نیامده و رضایتی از خود ندارد، تلخی­های زمانه برایش تلختر و شادی­های زندگی برایش کم رنگ­تر می­شود. راه رضای باطن به این است که با خودتان کنار بیاید و تقلید نکنید. ما در دو ناحیه اشتباه می­کنیم یکی در ناحیه سرمایه (خود را سرمایه­دارتر از آنچه که هستیم به حساب می­آوریم) دوم در ناحیه هدف(خود را در رسیدن به اهداف، کم­توان­تر از آنچه هستیم می­یابیم).

دکتر ویکتور فرانکل سخن زیبایی دارد و می­گوید در زندگی­تان با کسی مسابقه ندهید. هر کس با دیگران مسابقه دهد، آخر سر به هیچ جایی نمی­رسد. اگر کسی با خودش مسابقه دهد، به هیچ جایی اگر نرسد لااقل به جایی می­رسد و این مسابقه با خود یعنی اینکه دائماً به خودش بگوید من الان که در این مرحله هستم باید به مرحله­ای بالاتر برسم و وضعم بهتر شود. ما دائماً می­دویم که از دیگران جلو بیافتیم و توجه نداریم که ما مختلف آفریده شده­ایم و این، قابل انکار نیست. مسابقه با خود باعث می­­شود که اولا “به هدف برسیم و محروم نشویم” و ثانیاً “ کسب رضایت” بکنیم. ثالثاً “ تفرد خود را فراموش نمی­کنیم” و در دیگران مستهلک نمی­شویم.

مواجهه با خود مفهومی

اگزیستانسیالیست­ها می­گویند که ما با “خودِ مفهومی” مواجه می­شویم به تعبیر کیرکگور ما در خانواده می­گوییم من “فرزند” خانواده، “مادر” خانواده و … هستم که باید مثل فرزندها، مادرها و …. عمل کنم وقتی میهمان هستم، باید میهمانانه رفتار کنم و وقتی میزبان هستم، باید میزبانانه رفتار کنم. در هر اوضاع و احوالی باید یک برچسبی بر خودم بزنم و منطبق با آن رفتار کنم (خریدار، فروشنده، شاگرد، فرزند، پدر و مادر، کارمند و رئیس و ….). ما معمولاً شأن خود را ملاحظه می­کنیم و سپس می­کوشیم تا طبق مصادیق آن مفهوم رفتار کنیم. آیا دیده­اید که خریداری، محسناتِ یک جنس را بگوید و فروشنده­ای عیب­های یک جنس را بگوید؟ ما هیچ وقت نمی­گوییم که باید مثل خودم باشم ما اصلاً مفهوم خودمان را نمی­فهمیم. ما تفرّد خودمان را فراموش کرده ایم. رنگ و بوی دیگران را به خود گرفته­ایم. مثل چند نوع غذایی که در مکان دربسته­ای نگهداری شوند، در ابتدا هر کدام از غذاها رنگ و بوی خاص به خود را داشتند ولی حالا یک حدمتوسطی از بوهای غذا را درک می­کنیم. ما نیز از بس خود را با دیگران ملاحظه کرده­ایم، دیگر رنگ و بوی خود را فراموش کرده­ایم و رنگ و بوی کلّ را به خود گرفته­ایم. این، در دیدگاه ادیان و مذاهب، بزرگترین مسخ است که انسان فراموش کند که کیست و خود را همواره “عضو” احساس کند. ما دائماً داریم نقش عوض می­کنیم. به همین دلیل است که “منِ در خانه” با “منِ در اجتماع” بسیار فرق می­کند. اما آنکه اصل هست، همان هست که هست و به مقتضای خودش عمل می­کند و هیچوقت یک مفهوم را بر خود تحمیل نمی­کند. حال برخی گمان کرده­اند که برای حفظ مناسبات اجتماعی هر کسی، باید از خود بودنِ خودش دست بردارد. به نظر من درست خلاف این است. اگر هر کدام از ما خودمان بودیم، وضع جامعه بسی بهتر از این می­بود.

وقتی انسان در جامعه­ای قرار می­گیرد که هیچ­کسی خودش نیست، بلکه خودش را عضو جامعه می­داند مشکلی نیست که این فرد بخواهد خودش باشد تلائم جامعه برهم بخورد. اما از این نمی­توان نتیجه گرفت که اگر در جامعه­ای همه خودشان باشند، جامعه دچار تلاطم بشود. اگر همه واقعاً خودشان می­بودند، به فکر خود بودند و به فکر تحقق خود می­بودند، جامعه دچار فساد نمی­شد.

اینکه بسیاری از افراد از شغل خود نارضایتی دارند به این خاطر است که به مذاق دیگران تذوّق کرده­اند و با اشتهای دیگران غذا خورده­اند و حالا باید یک عمر کاری ­کند که از آن ناراضی است. اما اگر در جامعه هر کسی به دنبال کاری می­رفت که واقعاً به آن علاقه دارد، آیا این جامعه، جامعه­ی مطلوبی نمی بود؟ وقتی تفرّد از بین برود، مسخ انسان پیش می­آید و این عوارض را به دنبال می­آورد: احساس نارضایتی، حرمان، افسردگی و عدم استقامت. اگر تصمیم بگیریم خودمان باشیم، بسیاری از مشکلات حل خواهد شد[۱].

حضرت علی (ع) می­فرماید اگر عرب پشت به پشت هم بایستند، از موضع خود برنمی­گردم. اما ما زمانی که امور ناخوشایندی می­بینیم، در خودمان شک می­کنیم. زیرا از همان ابتدا نیز به دنبال خوشایند دیگران بوده­ایم. اما حضرت می­فرمایند از پشت کردنِ مردم می­فهمم که بر حقم. نکته­ای که در اینجا وجود دارد این است که قرآن از اکثریت مردم بد گفته است “اکثر هم لایعقلون” و “اکثرهم لایعملون”، “لایعلمون” و “اکثرهم مشرکون” و …. و این بدگویی­ها فقط مختص به آن زمان نبوده و به همه زمانها مربوط است.

گناه اصلی ما این است که خود را فراموش کرده­ایم. قران می­فرماید: “لا تکونوا کالذینَ نسوا الله فانسیهم انفسهم”. از جمله افرادی نباشید که خدا را فراموش کردند و خدا با آنها کاری کرد که آنها نیز خود را فراموش کنند. ما به این خود فراموشی گرفتاریم. نماز می­خوانیم و روزه میگیریم ولی به تعبیر حضرت سجاد (ع) “خدایا کسانی برای این ایمان اورده­اند که جانشان را محفوظ بدارند”.  ما اسلام آورده­ایم که با ما بعنوان مسلمان معامله شود. اما وقتی که خود را فراموش کرده­ایم، خدا را نیز فراموش کرده­ایم. وقتی هم که خدا را فراموش کرده­ایم، دیگر اسلام یعنی چه. شرط لازم اسلام فراموش نکردن خداست و ما این شرط را از دست داده­ایم.

.


.

جلسه سوم                                                                                         ۵/ ۸/ ۷۱

۳-نظر کردن به دیگران برای انتقاد

مورد بعدی که باید به آن اشاره کنیم: “نظر کردن به دیگران برای انتقاد” این نیز مضر است. ما از تجسس در امور دیگران منع شده­ایم. نظر کردن به معنای یافتن نقطه ضعف دیگران نیست. حالا من نمی­خواهم در زندگی شما نظر کنم و نقطه ضعف شما را بیابم و بعداً از آن سود بجویم اما می­خواهم احوال شما را بدانم تا شما مسخر من باشید، این نیز نامطلوب است. گاه در زندگی دیگران سرک می­کشیم تا دیگران را مسخر خود بسازیم من وقتی که بدانم فلان فرد چه موقعی شاد می­شود و چه موقعی ناراحت و چه مواقعی خشمگین و غیره و در او تا چه حدی تهدید و تطمیع و غیره تاثیر دارند، آن موقع او مسخر ماست  هر چه سابقه یک فرد در اختیار ما باشد، او بیشتر می تواند تحت کنترل ما باشد.

شما نباید گذشته خود را برای دیگران تصویر کنید و از دیگران نیز نخواهید که این کار را برای شما بکنند. چون ممکن است در روش و منش خود تغیر ایجاد کنید. اطلاع دیگران از آمال و آرزوها و گذشته شما، مانع این تغییر احوالتان میشود. به همین دلیل عرفا می­گفتندسالک باید زائر باشد اگر می­خواهید سیر و سلوک کنید و یا توبه کنید، از شهر خود دوری کنید. چون ارتباطات اجتماعی مانع این تغییراند. دیگران در مقابل تغییر شما یا مقاومت می­کنند و یا خصومت و این دو برای شما شکننده است.

حال اگر دوری از شهر امکانپذیر نیست، یک کار دیگر می­توان انجام داد و آن اینکه خود را برای دیگران برملا نکنید[۲]. مثل کوه یخ باشید که از ده قسمتش، فقط یک قسمت بیرون از آب است و ۹ قسمت دیگر زیر آب. از این مطلب به بحث “ریا” منتقل نشوید زیرا ریا به این معناست که من خلاف آنچه که فی­الواقع هستم، خود را بنُمایم. ریا از مهلک­ترین آفات روحی است. ما میگوییم در باب گذشته و آمال و آرزوهای آینده خود ساکت باشید. آن نوع نظر کردن که منظور امام (ع) است، نظر کردن برای عبرت است. یعنی نظر کنیم به اعمال دیگران و ببینیم اگر خوب است انجام دهیم و اگر بد است انجام ندهیم.

امام علی می­فرمایند که “مردم چه زیاد نگاه می­کنند و چه کم می­بینند” یعنی نگاه می­کنند و فقط عمل را می­بینند. سِنخ عمل و سنخ عکس­العمل را نمی­بینند و تشخیص نمی­دهند. ما مثل گروهی از پرندگان هستیم که بر شاخه­هایش نشسته­ایم وقتی شکارچی تیراندازی می­کند و یکی از ما زمین می­اُفتد، می­گوییم حتماً می­خواسته­اند که فقط او را شکار کنند باز یکی دیگر را می­زنند و او به زمین می­افتد و می­گوییم لابد می­خواسته­اند که فقط او را بزنند و …… با خودمان نمی­گوییم که این تیپ و سنخِ از کار، معنایش شکار پرنده است و من نباید بر روی شاخه بنشینم. یعنی ما سنخ شناسی نمی کنیم.

عبرت

عبرت یعنی یک چیز خاص را نمونه یک مورد عام در نظر گرفتن. قرآن نیز وقتی در مواردی از “فاعتبروا” استفاده می­کند، به همین توجه دارد که سنخ کار را ببینید نکته­ای که در اینجا وجود دارد این است که عبرت گرفتن از تاریخ آن موقعی معنادار است که تاریخ را قانونمند بدانیم.

اگر با این دید نظر کنیم ۵ فایده برای ما به ارمغان خواهد آورد:

۱)هرکس به ادعایی دست بزند، مجموعه اوضاع و احوالی پدید می­آید که مطابقت یا عدم مطابقت با واقع آن، مشخص می گردد. ما را با مدعیات خود مواجه می­کنند. “بیاموزید که ادعا نکیند“. این ادعا فقط در مقابل دیگران نیست بلکه در نزد خودتان نیز حسنی برای خود قائل نشوید.

والسلام

.


.

جلسه چهارم                                                                                             ۲۰/ ۸/ ۷۱

بنابر آنچه گفتیم، معنای عبرت­آموزی این است که بپذیریم آنچه اتفاق می­افتد، اختصاصی و منفرد نیست. یعنی می­توان گفت آن تیپ رفتار، فلان واکنش را به دنبال خواهد داشت -حال از سوی هر کسی که می­خواهد این عمل صادر شده باشد. فقط در این صورت است که درس­آموزی امکان­پذیر است. اینکه اینقدر تاکید می­شود از سرگذشت دیگران عبرت بگیرید، معنایش این است که از دلِ این سرنوشت­ها، سنخ رفتارشناسی را بیرون بیاورید. آنچه حضرت مدنظر دارد، تیپ­شناسی رفتارها در تیپ­شناسی واکنش هاست. اینکه به ما گفته اند در رفتار دیگران نظر بیافکنید، برای این است که رفتارها و عکس العمل ها قابل تعمیم است.

در نظر کردن به احوال دیگران، باید دو امر را مدنظر قرار داد:

۱)وقتی واکنش امری را در زندگی فردی می­بینیم، اگر این واکنش نامطلوب بود، شاد نشویم. منشاء شاد شدن این است که گویا ما خودمان را جدا از آنها می­بینیم و خود را مستثنی می­کنیم. با اینکه ما نه در ناحیه رفتار و نه در ناحیه واکنش­ها مستثنی نیستیم.

ای دوست بر جنازه دشمن چو بگذری…….. شادی مکن که بر تو نیز این ماجرا رَوَد

۲) امام بر این نکته توجه دارند و در نامه به عثمان ابن حنین می­فرمایند “گمان نکنید که فقط شما ناظرید. به این نیز توجه داشته باشید که منظورٌ الیه نیز هستید. همانطور که شما بر دیگران ناظرید، دیگران نیز بر شما ناظرند. نکته­ای که امام بر آن تاکید می­کنند این است که جوری رفتار کنید که مایه عبرت دیگران نشوید. این، نکته عظیمی است و ما گمان می­کنیم که دیگران بر ما نظارتی ندارند و به همین دلیل است که باعث عبرت دیگران نیز می­شویم. چنان باشید که از رفتار دیگران عبرت گیرید و بگونه­ای رفتار نکنید که مایه عبرت دیگران شوید. نمونه ی خوبِ آن، در تکرار خطاهای دیگران است.

قاعده زرین

نکته: آنچه که در غرب به عنوان قاعده زرین از آن یاد می­شود، با این بحث ما ارتباط خوبی دارد. این قاعده می­گوید با دیگران به گونه­ای رفتار کن که دوست داری دیگران با تو آنگونه رفتار کنند. به بحثی که در این مورد طرح می­شود کاری نداریم کسانی مثل هنری سیجویک معتقد بودند که این قاعده می­تواند تمام زندگی انسان را اداره کند. به همین دلیل آن را تنها قاعده ای می­دانستند که انسان باید در زندگی­اش رعایت کند. کانت نظیر این سخن را چنین می­گفت: به گونه­ای رفتار کنید که خوش دارید این عمل­تان تبدیل به یک قاعده کلی شود. این دو سخن با هم خیلی فرق دارند ولی نزدیک به هم هستند.

قاعده زرین در روایات

در میان أئمه ما حضرت علی بیش از همه بر این قاعده پای می فشرد.

در جایی می­فرمایند: “اِجعَل نفسَکَ میزاناً فیما بینَک و بین الناس” (خطاب به فرزندشان) همواره خودت را در ارتباط با دیگران ترازو قرار بده. رفتار آنها را با خودت بسنج و ببین که آیا این رفتار، رفتاری است که باید بکنی یا نباید بکنی. معنای اینکه خود را میزان قرار دهم چیست؟ می­فرماید: “فاَجِب لِغَیرِکَ ما تُحِبّ لنفسِک وَاکرَه لَهُ ما تکرُهُ لنفسک”. برای دیگران آنچه را که برای خودت دوست می داری دوست بدار و هر چه را برای خودت بد می داری، برای دیگران نیز بد بدار.

در جای دیگر می­فرماید: “لاتظلِم کما لاتُحبُّ اَن تُظلَم” تو که دوست نداری، مورد ستم واقع شوی، ستم نکن. در جای دیگری نیز می­فرماید: “اَحسِن کما تُحِبُّ ان یحسَن الیک” همچنان که دوست داری دیگران به تو نیکی کنند،  تو نیز به آنان نیکی کن. در جای دیگر می­فرماید: “اِستَقبِح مِن نفسِک ما تستقبِحُ مِن غیرِک” آنچه برای خودت بد می­داری، برای دیگری نیز بد بدار. در جای دیگر می­فرماید: “وَ اَرِض مِنَ الناس ما ترضی لهُم مِن نفسک” هر چه دوست داری از دیگران به تو برسد، تو هم به دیگران از آن برسان. در جای دیگری می­فرماید:”لاتَقُل لِغَیرِکَ  ما لا تُحِبُّ اَن یقال لَکَ” آنچه خوش نداری دیگران به تو بگویند، تو نیز به دیگران مگو و …..

همه اینها یعنی قدرتِ این را داشته باشید که خودتان را به جای دیگران نیز قرار بدهید.

معمولاً اینکه انسان بتواند خود را در پوست دیگری قرار دهد، دشوار است. اتفاقاً این برای آن قاعده زرین بسیار مهم است. وقتی معلم هستم باید خود را در پوست دانشجو قرار بدهم و ببینم که اگر دانشجو بودم دوست داشتم که معلم چه روشی و چه منشی در پیش بگیرد و بالعکس و ….. حضرت در نامه شان به فرزندشان بر چند نکته اشاره دارد که به نظر من سه نکته محور تاکید آنهاست. یکی از آنها این است که خود را در جای دیگران قرار بده. ایشان می فرماید سعادت هر کسی در گروِ این امر است.

موانع خود را جای دیگران قرار دادن

۱)خودمداری (Egoism)

گویا شخص گمان می­کند که در جهان فقط خودِ او وجود دارد و جهان باید در جهتِ خوشایندِ او حرکت کند. توجه ندارد که دیگرانی هم وجود دارند و رفتار او در آنها واکنشی برمی­انگیزد. انسانِ خودمدار، به واکنش رفتار دیگران در خود توجه دارد اما به واکنش رفتار خودش در دیگران توجهی ندارد گویا گمان می­کند که دیگرانی وجود ندارد. کانت می­گفت نقطه ضعف ما انسانها این است که دیگران را ابزار می­دانیم برای خودمان. گویا دیگران آمده­اند تا ابزار و وسیله رفاه و آسایش من باشند. او می­گفت این دیدگاه را فقط باید نسبت به غیر انسان ها داشته باشیم و ما نباید دیگران را وسیله خودمان بدانیم بلکه باید بدانیم که دیگران هدفی هستند برای خودشان.

اگر به این دیدگاهی که کانت می­گوید دچاریم، به این دلیل است که دیگران را انسان تلقی نمی­کنیم. ما می­خواهیم با دیگرانسان ها آن نحوه رفتار استخدامی که با جمادات و حیوانات داریم، داشته باشیم. به تعبیر اَدَقّ ما به گونه­ای آفریده شده­ایم که دوست داریم دیگران در خدمت ما باشند. (این همان چیزی است که برخی حکمای ما مثل علامه طباطبایی می­گفتند که انسان مستخدم بالطبع است) تا اینجا اشکالی درست نمی­شود بلکه اشکال زمانی روی می­گشاید که می­بینیم که ما نیز باید در خدمت دیگران باشیم در اینجا اشتباه می­کنیم و می­بینیم که در ازای خدمتِ جمادات و حیوانات، چیزی به آنها نمی­دهیم و گمان می­کنیم که در باب دیگر انسانها نیز  می­توانیم به این شکل رفتار کنیم. یعنی با انسانها، معامله­ی غیرانسانها را می کنیم.

به تعبیر دقیقی که کانت استفاده می­کرد، می­گوییم ما، انسان و غیر انسان را به خدمت می­گیریم ولی برخلاف غیرانسانها، در باب انسانها باید در ازای به خدمت گرفتنِ آنها، خودم هم باید خادم آنها باشم. یعنی در مورد انسانها، هم خادم هستم و هم مخدوم. (خدمت طرفینی) این اولین مانع است و مسئله ای عاطفی است.

۲-مانع معرفتی

وقتی انسان به محیط خاصی اُنس می­گیرد، شناختش را نسبت به دیگر محیط­ها از دست می­دهد. اگر ۳۰ سال معلم باشید دیگر نمی­توانید حس دانشجویی را احساس کنید – نه اینکه نخواهید، بلکه نمی­توانید- با ورود به مرحله­ای از زندگی و ماندن در آن، دیگر مرحله قبل قابل احساس و ادراک نیست. به همین جهت بود که کاخ نشینی، روحیه کاخ نشینی با خود با ارمغان می­آورد. چون بعد از مدتی نمی­تواند بفهمد که دیگر مردم چگونه زندگی می­کنند. این، یک نقص معرفتی است. در ادبیات انگلیسی به شاگرد ثروتمندی گفتند که درباب زندگی فقرا انشائی بنویس. نوشت خانواده فقیری بودند که راننده آنها نیز فقیر بود، باغبان آنها نیز فقیر بود و آشپز و …. نیز همگی فقیر بودند.

یکی از جهاتی که در دین اسلام می­گویند ثروتمندان با فقرا نشست و برخاست کنند، به این دلیل است که با آن محیط یکسره بیگانه نشوند. یا وقتی می­گویند به عیادت مریض­ها بروید به این دلیل است که انسانی که مدتی را مریض نشد، نمی­تواند بفهمد که مریض چه حالی دارد و نقص معرفتی پیدا می­کند. یا اینکه می­گویند به قبرستانها بروید به این دلیل است که مرگ را فراموش نکنید. اساساً اینکه در یک حالت ثابت بمانید، چیز خوبی است ولی اینکه بفهمید حال بیماران و … چگونه است، بهتر است با آنها نشست و برخاست کنید.

اینکه گفته­اند قدرت فساد می­آورد، به این دلیل است که کم کم بین قدرتمندان و فقرا فاصله می­افتد و نمی­تواند حالِ آنها را درک کند. حضرت علی در جای جای نهج البلاغه می­فرمایند و توصیه می­کنند که با گروه­های مختلف مردم نشست و برخاست کنید تا دچار این نقص معرفتی نشوید. این نقص نیز مانعی است بر سر اِعمالِ آن قاعده زرین.

۳- انسان به تمام واکنشهای رفتار خود علم ندارد

انسان فقط به یکسری از اعمال و واکنشهایش علم دارد زیرا تمام آنها آگاهانه نیست. این غفلت از بقیه واکنش ها همانست که باعث می­شود که من گمان کنم که من از آنها با خبرم. اما توجهی به تاثیرات ناخودآگاهانه اعمال خودم ندارم. غالب واکنشهای دوستانه و دشمنانه دیگران با ما بخاطر واکنش­های غیرآگاهانه اعمال ماست. اگر از دوستان و دشمنانمان بخواهیم صادقانه جهات دوستانه و دشمنانه­یشان را برای ما بازگو کنند، به چیزهایی اشاره می کنند که برای ما شگفت انگیزند.

این عامل سوم، سدّی است که برداشته شدنی نیست. (برخلاف دو عامل قبل). از این نظر همیشه بین ما و دیگران همیشه فاصله هست. به همین دلیل است که اگزیستانسیالیستها می­گویند، بین دو انسان فاصله­ای طی ناشدنی وجود دارد. من برای شما غریبه­ام و شما هم برای من غریبه­اید. من چون نمی­توانم خود را جای شما قرار دهم، مرتکب ظلم می­شوم چون نمی­توانم دقیقاً خودم رابه جای او قرار دهم. حال خود را جای دیگری بگذارم یعنی چه؟

.


.

جلسه پنجم                ۱۰/ ۹/ ۷۱

موارد اجرای قاعده زرین

گفتیم که طبق فرمایش امام علی (ع) باید خودمان را در سه مورد به جای دیگران بگذاریم. در زبان اخلاق به آن، قاعده زرین می­گویند. آن سه مورد عبارتند از:

مورد اول :داوری کردن در باب دیگران، بلحاظ قوت و ضعف و رفتار اخلاقی با دیگران. ما معمولا در این قاعده، اهمال­کاری می­کنیم مثلا برخی مواقع که با انتقاد دیگران مواجه می­شویم، می­گوییم که من حسن نیت داشتم و خیرخواهم. در این قبیل موارد از داوری ها می­خواهیم حسن نیت ما را مورد ملاحظه قرار دهند اما خودمان در باب دیگران این کار را نمی­کنیم. ما فقط ظاهر دیگران را نگاه می­کنیم و به باطن او کاری نداریم. در معامله­ای که دوست داریم، دیگران با ما بکنند خودِ ما با دیگران نمی­کنیم. این، یکی از علل کشمکش­هایمان با دیگران است. ما در مورد خودمان نیت­هایمان را مدنظر قرار می­دهیم ولی به دیگران که نوبت می­رسد، فقط به ظاهرشان نظر می­افکنیم. این انصاف نیست. دیگران هم می­توانند نیت خوبی داشته باشند اما فیزیک کارشان خوب نباشد. چون کار خوب، علاوه بر نیت خوب به دو عامل دیگر هم نیازمند است یکی “داشتن اطلاعات کافی و وافی” و دوم “سازگاری محیط”. مثلا فردی احساس می­کند که شما تشنه­اید و می­رود آب بیاورد ولی می­رود و لیوان را می شکند. من فقط شکستنِ لیوان را می­بینم ولی از نیت او بی­خبرم. همانطوری که موقع داوری دیگران، از دیگران انتظار دارید که آنها نیت شما را مدنظر داشته باشند، باید خودِ شما نیز به هنگامی که میخواهید اعمال دیگران را مورد داوری قرار بدهید، به نیت او نیز نظر بیافکنید.

مورد دوم: در نظر داشته باشیم که دیگران هم مثل من هستند و نقاط قوت و ضعف دارند. امام علی می فرماید آنچه که بر شما گران می آید، بر دیگران بار نکنید.

مورد سوم: از سخن امام این مورد نیز به ذهن می آید که همانطور که دوست نداری مثلا دیگران به تو تهمت بزنند، پس تو هم به دیگران تهمت نزن. اگر دوست نداری به تو دروغ بگویند و گران فروشی بکنند و …. تو نیز دروغ نگو و گرانفروشی مکن….

دو نکته در باب ظلم نکردن به دیگران:

یک) از ظلم­هایی که ممکن است در حق دیگران انجام دهم این است که بر طبق شأن و منزلت اجتماعی که جامعه به من داده، عمل نکنم و وظایف مربوط به آن منزلت را استیفاء نکنم. به زبان ساده، کارم را خوب انجام ندهم. این ظلم بزرگی است که متاسفانه مورد غفلت ما قرار می­گیرد. هر کسی مراقب است ببیند که آیا دیگران به وظایف­شان عمل می­کنند یا نه ولی خودشان در مورد خودشان مراقبتی ندارند. این، یک نوع بیرون آمدن از منزلت خود و نظر کردن بر منزلتهای دیگر است. هر جامعه ای که مبتلا به این درد باشد، قوایش را خنثی خواهد کرد. هر کسی به جای آنکه از خودش بپرسد که باید چه بکنم، به این می پردازد که آیا دیگران کارهای خود را خوب انجام دادند یا نه.

من اصلا در مقام منتقد اجتماعی نیستم ولی می­گویم که اگر کسی از پوست خود بیرون آید و فقط به دیگران بپردازد برای خودِ ما ضرر دارد . ائمه و مِن جمله امام علی بر این نکته خیلی تاکید داشتند. مثلا پیامبر اکرم وقتی که یکی از صحابه مرده بود و یکی از صحابه دیگر نیز برای او قبری می کَند، دیواره قبر را ناهموار کَنده بود، پیامبر خودشان کلنگ را برداشتند وآن قسمت را هموار کردند. وقتی به پیامبر اعتراض کردند که این قبر قرار است خیلی زود پر شود و چه لزومی دارد که دیواره اش هموار باشد و ناهمواری دیوار اهمیتی ندارد، پیامبر فرمودند “خدا رحمت کند کسی را که وقتی کاری می­کند، آن را مُتقَن انجام دهد” یعنی مهم نیست قبر زود پر خواهد شد بلکه مهم این است که وقتی کاری را انجام می دهی، تمام و کمال آن را انجام دهی.

بدا به حالِ کسی که فقط ذره بین در دست گرفته و فقط دیگران را زیر ذره بین برده باشد. این یکی از ظلم هایی است که می کنیم و خود را جای دیگران قرار نمی دهیم.

۲-ظلم دیگری که در حق دیگران مرتکب می­شویم این است که می­خواهیم حق دیگران را به آنها ندهیم و مضایقه می­کنیم.  به تعبیر حضرت علی (ع) ظلم یک خاصیتی دارد که ابتدا ریشه خودِ فرد را می­سوزاند. بعد آثارش به دیگران می­رسد. البته شاید هم نرسد. به گفته امام علی، عدل به هنگام تواصف (توصیف) بسیار آسان است ولی به هنگام عمل دشوار می­نماید. در اینجا گویا امام دفع دخل مقدر کرده­اند و تمام کسانی که در باب عدل سخن می­گویند، احساس می­کنیم که تکرار مکررات است. امام متوجه این نکته بوده و گفته­اند که در هنگام سخن گفتن راجع ­به عدل، کار بسیار آسان است ولی عمل کردن بسیار دشوار است. خدا نیز عمل را نزدیک ترین راه برای رسیدن به خودش می داند.

ما دو نوع عمل داریم:

الف) عمل اخلاقی در هیچ دینی، مخالف با دین دیگری نیست. مثلا هیچ دینی ظلم را خوب نمی داند و غیره.

ب) عمل شعائری و مناسکی که هر دینی با دین دیگر تفاوت دارد.

ما در تعالیم دینی، اعمال شعائری را مقدم می­داریم ولی خودِ قرآن وجه تقرب به خدا را در عمل اخلاقی می­داند. اعمال شعائری نیز برای اعمال اخلاقی است. حتی نماز را می­فرماید: اِنَّ الصلوه تنهی اَنِ الفحشاءِ و المنکَر. معمولاً افراد به نحوه تلفظ کلمات در نماز فرزندانشان دقت می­کنند ولی در این توجهی نمی­کنند که فرزندشان دارد به سهولت دروغ می­گوید و به راحتی تقلب می کند و غیره. حال آنکه دروغ­گویی باعث اُفت روحی می­شود ولی این مقدار افت روحی را در تلفظ “س” به جای “ص” نمی بینیم. حال ظلم یکی از مهمترین اعمال خلاف اخلاق است که موجب افت روحی و معنوی فرد و باعث سقوط انسان می گردد.

یکی از طعن ها بر مذاهب و ادیان این است که نمی گویند که اعمال شعائری برای اعمال اخلاقی است و برای آن است که انسانها اخلاقی تر رفتار کنند. بدون این غایت، زندگی بی ارزش تر می شود.

آخرین نکته:

اگر بخواهید این قاعده زرین را بکار گیرید، در ابتدا به مشکلات برمی­خورید. یعنی بسیار دشوار است و آن را نمی­توان دست کم گرفت. اما آنچه را که تماماً نمی توان به دست آورد، تماماً هم نباید از دست داد. به فرمایش حضرت علی “حق سخت است“. گمان نکنید که حق به آسانی به دست می­آید اگر به آسانی به دست آوردید خب بروید أخذ کنید. حق دو ویژگی دارد: اولاً سخت است و دوم تلخ است. ولی به این دلایل نمی­بایست دست از آن برداشت. حتی آنهایی که اخلاق لائیک دارند به این امر گواه می دهند و می دانند که از این طریق می توانند به سرشاری برسند[۳]. به نظر من حتی اگر غایات قصوای معنوی را فراموش کنیم، برای غایات قصوای مادی و دنیوی نیز بهتر است اخلاقیات را رعایت کرد.

.


.

جلسه ششم                  ۲/ ۱۰/ ۷۱

روش مقابله با ظلم دیگران

و لایکبُرنَّ علیک ظلمُ مَن ظَلَمَک و اِنَّهُ یسعی فی مضرتِه و نفعِک و لیسَ جزاءُ مَن نَفَعَکَ اَن تَسؤء. ظلم ظالمان بر تو گران نیاید چون هر کس که بر تو ظلم می­کند بر خودش بدی می­کند و جزای کسی که به تو نفعی می­رساند این نیست که به او ضرری برسانی. این، یکی از مهمترین مباحث اخلاقی است که در رابطه با ارتباط فرد با انسانهای دیگر طرح می­شود. سوالی که برای انسان در مناسبات اجتماعی پیش می­آید این است که در برابر ظلمی که از دیگران به من می رسد، باید چه روشی در پیش بگیرم؟

اسلام دین عدالت یا محبت ؟!

بسیاری گفته­اند که دین اسلام، دین عدالت­طلب و مسیحیت و بودایی­گری،  دین محبت­ خویی است و استناد می­کنند به این آیه که “فاعتدوا علیه بمثلِ ما اعتدی علیکم و البادی اظلمَ” اگر کسی به شما تجاوز نمود، به همان میزان به او تجاوز کنید. البته شروع کننده ظالم است. یا “رُدَّ الحجر مِن حیثُ جاء” سنگ را به همان سویی پرتاب کن که از آنجا پرت شده بود. گفته­اند این جواب اسلام است به مقتضای عدالت­طلبی. اما مسیحیت و بودایی­گری دین عدالت­طلبی نیستند، و دین محبت­خویی هستند به همین خاطر می گویند جواب بدی را نیز با خوبی بده. برخلاف چیزی که شایع شده، دین اسلام نگفته که جواب بدی را با بدی بده. درست است که دین اسلام، دین عدالت طلبی است ولی از عدالت طلبی اسلام، این برنمی­آید. از این جهت هیچ تفاوتی میان دین اسلام و مسیحیت و بودایی­گری نیست. اسلام هم به این معنی دینِ محبت است. برای این بیان، سخن سقراط را ذکر می­کنیم:

*هر کسی که به شما بدی می­کند، ضرری مادی و بدنی به شما می­رساند بنابراین، این نهایت کاری است که با شما می­کند یعنی فقط ضرر بدنی به شما می­رساند. شما در برابر او دو کار می­توانید انجام دهید اول اینکه مقابله به مثل کنید و دوم اینکه بدی را با خوبی جواب بدهید. سقراط می­گوید اگر کار اول را انجام دهید، یک ضرری بر خود رسانده­اید که دشمن نیز با شما این کار را نکرده زیرا هنگامی که بدی را با بدی جواب می­دهید، یک ضرر روحی به خود می رسانید. ضرر روحی، به مراتب بدتر از ضرر مادی است. سقراط اصل را به روح می داند.

*وقتی که بدی را با بدی جواب می­دهید، آیا آن فرد بهتر می­شود یا بدتر؟ شما با بدی کردن، نمی­توانید او را بهتر کنید. او با بدی اصلاح نمی­شود. وقتی بدی را با بدی پاسخ می­دهید، نه به سود خودتان است و نه به سود او. اما اگر راه دوم را برگزینید هر دو غرض حاصل است. اولا طرف مقابل اصلاح می­شود و ثانیاً بر فرض که اصلاح نشد اما لااقل ضرر دشمن که همان ضرر بدنی بود در همان مرحله مادی و بدنی بودنش متوقف می شود.

براین اساس سقراط می­گفت انسانها سه دسته اند:

اول: آنهایی که به دوستان خود خوبی و به دشمنانشان بدی می کنند(پرشمارترین افراد)

دوم: به دوستانِ خوب، خوبی و به دشمنانِ بد، بدی می­کنند (دوستان و دشمنان را دو دسته می­کند و در مقابل دوستان بد و دشمنان خوب سکوت می­کند و در نظر سقراط اینها در یک رتبه­اند)

سوم: به همه دوستان و به همه دشمنان خوبی می­کنند (نیکی به همه).

این استدلال سقراط بی­عیب نیست. اما به نظر من این عیب در دین اسلام مرتفع شده است. اسلام فرموده که به همه خوبی کنید ولی عیبی که در استدلال سقراط بود در اسلام مرتفع شده است. برای روشن شدنِ مطلب به داستانِ ضربت خوردنِ حضرت توجه کنید. حضرت در مدت زمانی که بعد از ضربت خوردن زنده بودند، نهایت محبت را به ابن­ملجم می­کردند تا حدی که وقتی غذایی برای حضرت می­بردند، می­پرسید آیا برای ابن ملجم نیز برده­اند یا خیر اگر جواب منفی بود می­گفت این غذا را برای او ببرید. نصایح امام علی به فرزندشان در باب ابن­ملجم در کتب شیعه و سنی آمده است. امام در وصیتشان می­فرماید: امر از دو حال بیرون نیست یا در اثر ضربه می­میرم یا زنده می­مانم. اگر مُردم، او به من یک ضربه زده پس شما نیز به او یک ضربه بزنید با این ضربه به هر جایی که رسید، رسید. نکند که بنی هاشم به قبیله او حمله ببرند. اما اگر زنده ماندم، او را می­بخشم. خب به نظر شما میان مردن و زنده ماندن چه تفاوتی هست؟

اگر باب قصاص بود، چه زنده می­ماند و چه می­مُرد، قصاص می شد. چرا امام قائل به تفصیل شده اند؟

اگر حضرت زنده می­ماند، فقط ظلم ابن­ملجم معطوف به خودِ امام بود و حضرت نیز جواب بدی را با بدی نمی­دهد. اما وقتی امام از دنیا برود، ظلم ابن ملجم جنبه اجتماعی می­یافت چون امت اسلامی و خانواده امام از وجود امام محروم می­شدند. عدالت طلبی اسلام در همین شقّ دوم است هرگاه ظلم اجتماعی صورت بگیرد، اسلام، دین عدالت طلبی است. چون حق اجتماع ضایع می شود، اسلام دستور به قصاص می دهد. دندان در برابر دندان جراحت در برابر جراحت و ….

اما اگر ظلمی جنبه اجتماعی نیابد، شما حق دارید قصاص کنید و حق دارید ببخشید و اسلام هم توصیه می کند که ببخشید.

امام علی در جایی، سخن ذی قیمتی دارد که می­فرماید حکومتها از دو حال بیرون نیستند یا ظلم در این حکومت اجتناب­ناپذیر است و یا حکومت بدون ظلمی هم می­توان داشت. اگر حکومت بدون ظلم اجتناب­ناپذیر است، من آن را از خدا می­خواهم اما اگر الّا و لابد باید در یک حکومت ظلمی باشد، من از خدا می­خواهم که فقط بر من ظلم جاری شود (اَن یظلَم عَلَی خاصَّهً) به همین دلیل است که می­فرمود من در مقابل این حکومت عصیانی نخواهم کرد (چون ظلم جنبه شخصی داشت). اما ظلم بر دیگران را تحمل نخواهم کرد(ظلم اجتماعی). صورت تعدیل یافته دیدگاه سقراط در جهان اسلام به این شکل است: کسی که ظلم می کند الف) یا فقط بر تو ظلم می­کند که در این صورت حکم اسلام به بخشش است (بُعد فردی) یا ب) بر دیگران هم ظلم می­کند و حکم اسلام این است که بخشش با دیگران است (عدالت­طلبی در این  بُعد اجتماعی است). به همین جهت امام می­فرمایند ظلمی که بر تو می­رود، بر تو گران نیاید زیرا او با ظلمش دو کار می­کند اول ظلم بر خودش و دوم سود به تو و جزای سودی که به تو می رساند، بدی نیست.

این سخن امام به یک دو شقی قابل تحویل است کسی که به تو بدی می­کند یا ۱) در تو تغییری عاطفی روی می­دهد و دشمن او شده­ای و یا ۲) تغییری در تو روی نداده و هنوز هم دوست اویی. در صورت اول چرا به او بدی کنی، زیرا او سود به تو رسانده است و به زیان خودش عملی انجام داده است. این هر دو به سود توست. اگر حالت دوم را داری، او دوست توست و چرا به او بدی کنی؟

فقط باید به یک نکته اشاره کنم و آن اینکه امام چگونه می­فرماید که کسی که به تو ضرر رسانده، به خودش زیان وارد می آورد و به تو سود؟

این، از بیانات دیگر امام آشکار می­شود. کسی که به من بدی می­کند، ضرری که به خودش می­رساند که معلوم است خودِ قرآن می­فرماید “لها ما کسبت و علیها ما اکتسبت” هر خوبی و بدی که می­کنید به خودتان می­کنید. “علیکم انفسکم لایضُرُّکم  مَن ظَلَّ اِذ اَهدَیتُم” خودتان را بیابید وگرنه آنهایی که گمراه شده­اند –اگر شما هدایت شده باشید- به شما ضرری نمی­رسانند. فردی که به من بدی می­کند، از این نظر به خودش بدی می کند چون ضررش به جیب خودش می رود. این کاملا واضح است. اما چرا می فرماید به تو سود می رساند؟ فهم این، کمی دشوار است. در اینجا نکاتی قابل ذکر است:

اولین سودش این است که تنهایی شما را به شما نشان می­دهد. فهم اینکه خیلی تنهاییم بسیار مهم است. کسانی که دور و بر ما می­چرخند، احساس تنهایی را از ما می­گیرند نمی­گذارند که تنهایی فی­الواقعِ ما به خودمان آشکار شود. منظورم این نیست که با نفعی که به ما می­رسانند، نگذارند ما تنها باشیم، می­دانیم که تنهایی ما از بین رفتنی نیست بلکه منظورم این است که احساس تنهایی را از ما می گیرند. والّا هیچ انسانی نمی تواند احساس تنهایی را از ما بگیرد. هر انسانی در جهان، تنهای تنهاست. “لَقَد جِئتُمونا فراداً کما خلقناکُم اولَ مرّه” خدا می­فرماید شما همیشه تنهایید و ما شما را تنها آفریدیم. من، تنها هستم ولی توجه ندارم و توهم تنها نبودن به من دست می­دهد. توجه کنید وقتی در شهر خودتان هستید و بین دوستان و آشنایان و … وقتی مشکلی برایتان پیش می­آید، می­گویید برادرم، خواهرم و فامیل هایم هستند و کمکم می کنند و ….. تمام اینها توهم تنها نبودن به من دست میدهند. اما زمانی که وارد شهر دیگری و یا بلاد دیگری می شوید که در انجا غریبه اید، آنجاست که متوجه تنهایی خود می شوید.

دشمنی­ای که دیگران به ما می­کنند، به ما می­فهمانند که تنهاییم و فهم این نکته، یکی از اساسی­ترین گرایش­ها به دین است و در دین نیز جوابهای خوبی به این تنهایی داده می­شود. وقتی لطمه­ای به شما می­رسد می­توانید بگویید “یا جلیسُ من لاجلیسَ لهُ و یا انیسَ مَن لاانیسَ له” ای کسی که همنشین کسانی هستی که همنشینی ندارند و ای مونس کسانی که مونسی ندارند. در دوستی ها ما کم کم این بی هم نشینی و بی مونسی ها را فراموش می کنیم.

.


.

جلسه هفتم                                 ۸/ ۷/ ۷۱

مصالحی که دشمنان برای ما فراهم می آورند عبارتند از:

۱-نمایاندن تنهایی واقعی ما

تنهایی واقعی را به ما می نمایانند و وقوف به این تنهایی موجب می­شود که گام در سازندگی خود بگذاریم. هیچ چیزی به این اندازه سازنده نیست. فخر رازی سخن دقیقی دارد که می­گوید اگر تمام قرآن می­سوخت و فقط این آیه از آن باقی می­ماند که “لَقَد جِئتُمونا فراداً کما خلقناکُم اولَ مرّه” برای بشر کافی بود. یعنی توجه نکردن به اینکه تنها هستیم، مادرِ همه گرفتاریهاست. بسیاری از ظلم­ها و پشت کردن به قوانین و عدول از حق­ها، بخاطر اعوان و انصار و برای خوشنود ساختنِ آنهاست. اگر بدانیم که تنهاییم، نه ظلم می­کنیم و نه عدول از حق.

شما می­دانید که امام در برابر درخواست برادرش عقیل چه می­گوید. عقیل برای درخواست سهمیه­ای بیشتر از بیت­المال آمد برای آنکه در فقر مفرط بود. امام می­گوید او با وضع و حالی پیش من آمد که نتوانم مقاومت کنم. حضرت در برابر عقیل سخنی می­گوید که کاملاً متوجه تنهایی خودش است. می­فرماید من چگونه به پشتگرمی تو که از آتش فلزی می­گریزی، خود را به آتش دوزخ بیافکنم؟

قران در دو جا در وصف قیامت می­فرماید:”یومٌ یفُرُّ المرء مِن اَخیهِ و اُمِّهِ و ابیه و صاحبه و …. ” در قیامت شما از برادر و خواهر پدر و مادر و دوست … می­گریزید چون هرکدامتان آنقدر مشغولیت دارید که که نمی­توانید دلنگران دیگران شوید. این سخن را با سخن دیگر قرآن جمع کنید که می­فرماید:”یعلمونَ ظاهراً مِن الحیوه الدنیا و هم عن الاخره هم غافلون” آخرت، باطن دنیاست. نتیجه چه می­شود؟ نتیجه این است که الان هم شما بقدری مشغله دارید که فقط باید به خودتان برسید و متاسفانه ما به این امر توجهی نداریم. به پشتگرمی دیگران کاری می­کنیم که بعداً نمی­توانیم تبعاتش را قبول کنیم. اگر توجه کنیم به اینکه هر کسی که به من نزدیک می­شود، می­خواهد چیزی از من بگیرد، -البته خودم هم چنین هستم- درمی­یابیم که تنهاییم و این در دشمنی دیگران با من واضح تر می شود.

البته یک نکته را فراموش نکنیم که از این سخنان نتیجه نگیریم که نباید به سرنوشت دیگران توجهی شود. برعکس باید به سرنوشت دیگران خیلی خوب نظر داشت. تا عبرت گرفت. وقتی بر من واجب است که به دیگران رسیدگی کنم، وقتی رسیدگی نکنم، بخاطر غفلت از خود است. “از خود غفلت کردن” یعنی چه؟ کسی که به حال دیگران حساس نباشد، خود را فراموش کرده است. بقول پیامبر مَثَلِ ما، مثلِ آن کشتی نشستگانی است که اگر فردی بگوید که من می­خواهم فقط قسمت خودم را سوراخ کنم. شما در برابر او چه می­گویید؟ او با سوراخ کردن کشتی، موجبات وارد آمدن لطمات به دیگر سرنشینان می­شود. حال اگر کسی که به حال دیگران توجهی نکند، به خودش در اصل توجهی نمی­کند. خودفراموشی یعنی فراموش نمودن مصالح خود. ما باید خوب درک کنیم که واقعا تنهاییم برای این امر در نزدیک شدن به دیگران، به احوال دیگران نظر بیافکنید و قیاس بگیرید حال دیگران را هنگامی که دارند به شما نزدیک می­شوند. شما در نزدیک شدن به دیگران، یا سود مادی می­جویید یا سود معنوی. دیگران هم همینطورند. هرکسی که به شما نزدیک می­شود به همین خاطر است و می­خواهد چیزی از شما بستاند نه انکه بدهد. به تعبیر قرآن ما همگی مثل تکه گوشتی هستیم که از آسمان به قعر دره­ای افتاده­ایم در این فاصله­ای که از آسمان به زمین می­افتیم پرندگانی به ما نزدیک می­شوند و قطعاتی از ما را به میزانی که منقارشان قدرت دارد مقداری می­کنند و چه بسا هنگامی که به قعر دره برسیم، چیزی از ما نماند. دقیقاً همه ما اینگونه ایم.

ارنست همینگوی در داستان “پیرمرد و دریا”  شرح حال ما را می­دهد. پیرمردی با زحمت، ماهی عظیم الجثه­ای را می­گیرد و بازحمت فراوان آن را به قایقش می­بندد و به سوی ساحل حرکت می­کند ولی وقتی به ساحل می­رسد می­بیند که در طول این مسافت ماهی­های دیگر و کوسه­ها، کلّ آن ماهی را خورده­اند و چیزی نمانده است. همه ما انسانها در طول زندگی­مان در حرکتیم و دائما چیزی از ما کنده می­شود. هر کس که به ما نزدیک می­شود، می­خواهد چیزی از ما بکند و ببرد. این البته هیچ قبحی ندارد و این، جزو سرشت ماست. ما را با حب ذات سرشته­اند. پیامبران هم همینطورند. آنها هم می­خواهند به قرب الهی برسند و وظیفه­ی شان را خوب انجام دهند. همه به فکر خود هستند اما منظور از خود، “خودِ فرازین” است نه “خودِ فرودین”چیزی که قبیح است این است که فقط و فقط به جنبه مادی نظر بیافکنیم.

هرکس که بیشتر به فکر خود باشد، می­داند که باید بیشتر به مردم کمک کند. خودفراموشی، بدترین اُفتی است که یک فرد می تواند گرفتارش شود. ما نباید خودِ عوضی را بجای خودِ واقعی قرار دهیم. به تعبیر زیبای مولانا که می­گوید ما مثل کسی هستیم که قطعه زمینی را می­خرد و تمام سرمایه و عمرش را صرف آبادانی آن می­کند و بعد از یک عمر به هنگام نقل مکان به او خبر می دهند که زمینی که او آباد کرده، مالِ همسایه­اش بوده نه خودش و زمین خودش همچنان بایر و بی­مصرف است. ما نیز دو تا زمین داریم، یکی “زمین بدن” و دیگری “زمین روح”. این دو تا زمین بقدری به همدیگر نزدیک­اند که اشتباهی گرفته می­شوند. ما به اشتباه گمان می­کنیم که زمین اصلی­مان، زمین بدنمان است در حالی که چنین نیست و عمری برای آبادانی آن می­کوشیم ولی به هنگام نقل مکان (مرگ) تازه می­فهمیم زمین را عوضی گرفته بودیم. مولوی می­گفت:

در زمین دیگران خانه مکن                   کار بیگانه مکن کار خود کن،

کیست بیگانه، تنِ خاکی تو                  کز برای اوست غمناکی تو

تا تو تن را چرب و شیرین می دهی      گوهر جان را نیابی فربهی

بنابراین آنچه که بد است، به فکر خود بودن نیست بلکه اشتباه گرفتنِ خود است که بد است. پیامبران خود را فراموش نکرده بودند و هر کاری می­کردند برای فربهی روح­شان بود و می­دانستند که یکی از بهترین راه­ها برای فربهی روحشان، خدمت به مردم است.

به این معنا، ایثار نیز یک نوع استنثار است. وقتی از لحاظ مادی دیگری را برخودم مقدم می­دارم، مثلا غذای خودم را می­بخشم و لباسم را نیز و …. در واقع می­خواهم از نظر معنوی خود را اعتلا ببخشم. امر مثلاً دائر بر این است که یا غذا را خودم بخورم و بلحاظ روحی پایین بروم و یا  غذا را به یک محروم بدهم و خودم روحاً بالا بروم. اگر راه دوم را نیز برگزیند، بازهم خود را بر دیگری مقدم داشته­اید. در بُن هر ایثاری (دیگر گزینی)، استنثار است یعنی خودگزینی و این، به هیچ وجه ارزش آن دیگرگزینی را مخدوش نمی کند. فقط لغزشگاه اینجاست که خود را عوضی بگیریم.

پس دانستیم که همه به فکر خودند و همه خودشان را دنبال می­کنند و هرکسی سراغ من می­آید، می­خواهد به خودش نفعی –مادی و یا معنوی- برساند و در این میان باید خودِ واقعی را بیابیم. یکی از بهترین شیوه­ها برای رسیدن به خود واقعی و توجه به خود، کمک به دیگران است. علامتِ اینکه فردی به فکر خودِ واقعی­اش است، این است که به دیگران کمک می­کند. در آیات سوره دهر که در باب علی (ع) و خانواده گرامِ ایشان است آنها غذای سه روزشان را بخشیدند و گرسنه ماندند و نه تشکر و سپاسگزاری خواستند و نه هیچ چیز دیگر آنها فقط به فکر قرب به الله بودند. حضرت علی نیز به فکر خود بود ولی به فکرِ خودِ بسیار متعالی.

حال آیا در دنیا موجودی هست که از قاعده مستثنی باشد؟ آری، خودِ خدا. خدا غنی تام و تمام است و فوق تمام است. ما وقتی به خدا باور آوریم، تنهایی زائل می­شود. به همین دلیل است که حضرت سجاد دائما می فرمود یاجلیس من لاجلیسَ له و انیس من لا انیسَ له. یعنی وقتی که ما تنها شدیم، تو مونس و همنشین منی.

نکته: ما در عین حال که به لحاظ وجودی تنهاییم، ولی باید با دیگران بگونه ای رفتار کنیم که آنها بفهمند که تا آنجا که یک انسان می­تواند بر انسان دیگری اتکاء کند، او می­تواند به ما تکیه کند. در عین حال که شکی نیست که بالمآل پنجره­های ما به روی هم بسته است ولی به سوی خدا بسته نیست. این رفتار خیلی مهم است که به دیگران القاء کنیم که “تا آنجاییکه یک انسان می­تواند به انسانی دیگر تکیه کند، تو می­توانی به من تکیه کنی”. این در اخلاق اسلام و مسیحیت بسیار مورد تاکید است. اینکه حضرت علی هنگامی که کمک می­کردند، خود را معرفی نمی­کردند، فقط به خاطر دوری از شهرت نبود بلکه نکته دیگری هم در اینجا بود و آن اینکه اگر طرف مقابل می فهمید، او علی است، با خودش می گفت ممکن است علی مشغله های فراوانی داشته باشد و دیگر نتواند به من کمک کند ولی وقتی خود را بنده خدا معرفی می کرد، طرف مقابل به کمک های آینده او امیدوارتر می شد. علی (ع) این فاصله را برمی داشت و دیگران را امیدوارتر می ساخت.

در اخلاق مسیحی نیز این مورد خیلی مورد تاکید قرار می­گیرد که وقتی با کسی رو به رو می­شوید، از مشغله­هایتان برای او نگویید چون طرف مقابل می­گوید که “شما مثل من خیلی دارید و وقتی برای من اختصاص نخواهید داد و ممکن است هیچوقت نوبت من نرسد. با هرکسی به گونه ای رفتار کنید که انگار در زندگی تان فقط او شما را و شما او را دارید. از این طریق او به شما دلگرم می شود.

دربرخورد با دیگران باید او را به قُرُق­گاه خود ببریم تا او فکر کند که فقط با او اینگونه صمیمی هستیم. چون یک اطمینان خاطری برای آن فرد حاصل می آید. این پشتگرمی دادن، مورد عنایت خاص خدا می شود. اینکه خدا می فرماید محبوب ترین افراد نزد من، محبوبترین های آنها در میان دیگر افراد است، یعنی خدا این دوستی در حق دیگران را فراموش نمی کند.

۲-پی بردن به نقاط ضعف خود

دومین سود دشمنان، این است که من به نقاط ضعف خودم پی می برم. ما معمولاً معایب خود را از زبان دشمنانمان می شنویم. این، خدمت کمی نیست. ما معمولا از طرف دوستانمان –بخاطر غلبه روحیه چاپلوسی- مورد نقد قرار نمی­گیریم. در جرگه دوستانمان، انسان کاملی به نظر می رسیم چون آنها عیوب ما را نمی گویند.

.


.

جلسه هشتم                       ۱۵/ ۱۰/ ۷۱

گفتیم که دشمنان منافعی به ما می­رسانند و نقاط ضعف ما را به ما می­نمایانند و دوستانمان این نقاط ضعف را آشکار نمی سازند. در حلقه دوستان و علاقمندان، به عیوب خود پی نمی­بریم. به همین دلیل بود که قدما می­گفتند “خاک به صورت مداحان بپاشید” یا “فقط احمقها با ستایشِ ستایش گران فربه می­شوند” ستایشگران واقعا به ما ظلم می­کنند. آنها ما را در معرض یک خطر قرار می دهند و آن، ندیدن عیوب خود است.

اگر بنا براین است که روح و قلب سلیم را به درگاه خدا ببریم، هیچ چیزی مثل اصلاح خود نیست که این کار فقط با برطرف کردن عیوب حاصل می­آید و دشمنان عیوب من را به من نشان می­دهند. یک متفکر فرانسوی می­گفت”هیچ موقعیت نیکویی نیست که یک احمق آن را به ضرر خود تمام نکند و هیچ موقعیت بدی نیست که حکیم آن را به نفع خود به پایان برساند” یعنی همه چیز دست من است.

۳-پی بردن به محدودیت های وجودیمان

سود سومی که دشمنان به ما می­نمایانند، این است که محدودیت های وجودی مان را به ما می­نمایانند. یعنی محدودیت ما را نشان می­دهند. این امر برای گرفته شدنِ “انانیت” از ما مفید است. ما انسانها گاهی فراموش می­کنیم که محدودیم و خیال می کنیم که مسلطیم، قاهریم و … ضربات دشمن به ما نشان می­دهد که محدود و ضربه­پذیریم. دوستان ما اجازه نمی­دهند این بُعد از وجودمان نمایان شود و توهم خود بزرگ بینی ما را می­گیرد.

ما در درون خود سه نوع محدودیت داریم:

اول) محدودیت در ناحیه علم: نادانسته های ما بسیار فراوان تر از دانسته های ماست.

دوم) محدودیت در ناحیه قدرت: فقط خدا فعّال ما یشاء است.

سوم) نمی توانیم از خودمان فراتر برویم. نمی توانیم موجود دیگری بشویم. ما می توانیم در خودمان دست به تغییر بزنیم ولی نمی توانیم تبدیل به موجود دیگری بشویم.

دشمن محدودیتهای زیر را به ما نشان می دهد:

۱-محدودیت در مقام نظر: دشمن با من خصومتی می­ورزد که نمی­دانم چگونه با آن مقابله کنم. یعنی به جهل خود پی می برم.

۲-محدودیت در مقام عمل: می دانم که چگونه مقابله کنم ولی نمی توانم مقابله کنم.

۳-محدودیت وجودی که از همه عمیق­تر است. دشمن به من می­گوید تو به گونه­ای هستی که نمی­توانی از من خوشت بیاید. وجودت با وجود من ناهماهنگ است. ماواقعا توجه نداریم که وجودی داریم که نمی توانیم افرادی را دوست بداریم و برخی را نیز نمی توانیم دشمن بداریم.  خیلی وقت ها می خواهیم با دشمن بجنگیم ولی نمی توانیم و به همین دلیل می خواهیم، دشمنمان را دشمن نداریم، ولی می بینیم که نمی توانیم از دشمنمان خوشمان بیاید.

عرفا خیلی زود به این محدودیت پی می­بردند و سعی می­کردند، آن را کم کنند. یعنی می­خواستند چنان سعه وجودی بگیرند که دشمن نیز در درونشان قرار بگیرد. برخلاف ما که گاهی برخی دوستان نیز در درونمان قرار نمی­گیرند. ما در مقابله با دشمن ابتدا به دنبال علم به مقابله می­رویم و سپس به دنبال قدرتِ اِعمالِ آن می­رویم وقتی از این دو راه سرخورده شدیم، به دنبال صلح می رویم.

ما باید بدانیم که نیروی دوست داشتنِ دیگران را نداریم. این نیز یک عجز برای ماست. کسانی وجود دارند که می­توانند همه را دوست بدارند. ما چرا به این نیرو غبطه نمی­خوریم؟ اگر کسی بگوید من با سخن تو مخالفم ولی جان خود را می دهم تا تو بتوانی سخن خودت را بگویی، اگر این سخن را از صمیم قلب گفته باشد، او دارای نیروی عظیمی است. دشمن با دشمنی خودش این ها را به ما نشان می دهد.

ممکن است گفته شود این دیدگاه اسلامی نیست. ولی نظر شما را به این نکته توجه می دهم که پیامبر ما “رحمهٌ للعالمین” است. و اگر او اُسوه ماست، آیا این، به آن معنا نیست که ما نیز باید در تبعیت پیامبر رحمهٌ للعالمین باشیم. نگویید پس جنگهای صدر اسلام چه بودند؟ چون در عین حال که آنها را دوست داشتند، با آنها می­جنگیدند. متاسفانه ما خیال می­کنیم که وقتی فردی را امر به معروف و نهی از منکر می­کنیم، بخاطر این است که او را دوست نداریم. ولی امر به معروف و نهی از منکر نشانگر شدیدترین علایق من به اوست. پیامبر همه انسانها را دوست داشتند اما نه به یک میزان. پیامبر همه را دوست می­داشتند چون خدا همه را دوست می­دارد. از ما نیز خواسته­اند که تخلقوا باخلاق الله. ما نیز باید همانطور که خدا همه را دوست دارد ما نیز باید بکوشیم همه را دوست بداریم. بقول حضرت عیسی “برترین قدرتها، قدرتِ دوست داشتن است”.

۴-دشمنی دشمنان، زندگی ما را تلخ می­کند. زندگی را توأم با رنج می­کنند. اگر بپذیریم که رنج­ها روح را صیقل می­دهند، می فهمیم که مخدوم دشمنانیم. رنج سودمند است و باید راه علاج آن رنج را آموخت. ما خیال می­کنیم که به هر شکل ممکن نباید دچار رنج شد غافل از اینکه رنج، روح را جلا می­دهد. به تعبیر زیبای سپهری “فرقِ پای با کفش و پای بی­کفش، این است که پای بی کفش تمام ناهمواری­ها را حس می­کند، زیر و زبر را حس می­کند ولی رنج نیز می­کشد. پایی که با کفش هست، رنج نمی­برد اما کودن است”. واقعا آنهایی که رنج نمی­برند کودن هستند و کسانی که رنج می­کشند، نوعی کیاست و تیزهوشی به دست می آورند. کسی که در رنج است می آموزد که:

۱-چه هست.

۲-چه می تواند باشد.

۳-چگونه می تواند به انچه که می تواند باشد، برسد.

اینکه رنج چگونه به ما کمک می­کند بحثی است که باید در موقعیتی دیگر تفصیل داده شود. بحث ما در باب سودی است که دشمنان به ما می رسانند.

نتیجه این بحث:

با این تحلیلها می­فهمیم که هیچ چیزی برای ما زیانمند نیست البته اگر من موضع درست اتخاذ کنم. اگر من موضع نادرست اتخاذ کنم هیچ چیزی مفید نخواهد بود. سر رشته همه چیز به دست ماست. تمام آنچه که ما زیانمند می دانیم مثل غربت، تنهایی، رنج و گمنامی و …. می توانند سودمند باشند. بستگی به موضع من دارد. نحوه تقرّب ما به  مسائل تعیین کننده است. اگر بخواهم، همه چیز برای من نافع است و اگر نخواهم، همه چیز برای من مضرّ. این، مسئله وجدانی همه ی ماست.

والسلام.

سوال: آیا این دوست داشتنِ عام که می گویید، باعث نمی شود که ما دافعه نداشته باشیم و آیا این یک ضعف نیست؟

جواب: دافعه ای که گفته و توصیه شده، دافعه ظاهری است. اینکه گفته اند حضرت علی جاذبه و دافعه داشت به این معناست که ایشان در ظاهر زندگی شان گروهی را به شدت جذب می کرد و گروهی را به شدت دفع. اما در باطن به همه مهر می ورزید. به نظر شما اگر دافعه امام به فردی، یک ضرر حقیقی می رساند، آیا واقعا امام (ع) راضی به آن دفع می شدند؟ دفع، دفع ظاهری است مثل پدری که گوش بچه را می پیچاند و یا توبیخش می کند. این، ظاهر عمل است امام خودشان می فرمودند که من شما را دوست دارم ولی گویا شما خودتان را دوست ندارید.

.


.

[۱] . سوال: آیا این، نوعی افسارگسیختگی به دنبال نمی آورد؟

جواب: به دو نکته باید توجه داشت: یک پیش فرض نادرست در اینجا وجود دارد بسیاری گمان می کنند که اگر انسانها به حال خود رها شوند، همدیگر را می درند پس حالا که همدیگر را نمی درّند، حتما مانعی وجود دارد. من از کسانی که می گویند خداجویی و خدا پرستی در فطرت انسانهاست و در عین حال می گویند انسانها را باید شدیداً مهار کرد، تعجب می کنم. اگر اینطور است که اگر مردم را به حال خود بگذارید، همدیگر را می درند، پس این، حالت فطری آنهاست. اینکه تا این حد به بشر بدبین باشیم که اگر آنها را رها کردیم همدیگر را تکه پاره می کنند، این یک پیش فرضی هست که باید خیلی در آن تأمل کرد. مخصوصاً با توجه به اینکه آنها هم که اهداف خودگروانه دارند، به دراز مدت بیشتر توجه دارند و اگر اهداف دراز مدت مادی  حساب شود آن حالت، اقتضایش نیست.

نکته دوم این است که وقتی می گوییم هرکسی باید خودش باشد، این است که چرا شما خودتان را در محدوده قانون، محدودتر کرده اید؟  یعنی زندان در زندان و می گوییم لااقل در  محدوده ای که قانون اجازه داده جولان دهید.

سوال: اگر دانش آموز به مقتضای دانش آموز بودنش و معلم به مقتضای معلم بودنش و …. کارشان را انجام ندهند، همه چیز به هم می خورد.

جواب استاد: درست است ولی سخن من این نیست که انسان در یک موقعیتی قرار بگیرد و به مقتضای آن عمل نکند. یعنی از امکانات آن وضع استفاده بکنیم ولی به محدودیتهای آن تن ندهیم. “خود بودن” به این معناست که من اگر از محدودیتهای دانشجویی بدم می آید، اصلاً دانشجو نشوم. شاید بگویی اگر دانشجو نشوی احترام اجتماعی نخواهی داشت. اگر این را بگویی دیگر از “خود بودن” بیرون آمده ای و به خوشایندِ دیگران رفتار کرده ای. ما اگر خودمان باشیم، این نابسامانیها بوجود نمی آید. اگر به معنای حقیقی کلمه “خود” باشم، نه وضعی که دوست ندارم تن نمی دهم. البته طبق خوشایند دیگران نیز رفتار نکرده ام. در عین حال محدودیت های آن وضع را نیز متحمل نشده ام.  این است که می گوییم قانون شری است که گریزی از آن نیست. قانون حالت طبیعی ما آدمیان نیست. اما بُدّی از آن نیست. قانون یک نوع ضرورت است و اگر ضرورت است، پس الضرورهُ تَقَیدُ بِاَقدارِها یعنی باید به همان میزان ضرورت نیز باید اکتفا شود. ما علاوه بر قانون، تابع افکار عمومی، نظام حاکم بر جامعه، تحسین و تقبیح دیگران،  محبوبیت و شهرت و غیره نیز هستیم. این است که ما را مستهلک می کند.  ما انسانها، موجوداتی شده ایم که طبق خوشایند دیگران رفتار می کنیم.

[۲] . سوال: گاهی مجبوریم برای داشتن روابط سالم با دیگران، خود را بهتر بشناسانیم.

جواب: سخن من را نباید به آن اطلاق در نظر بگیرید. تمام حرفهای من تا آنجایی است که ما نباید خود را بنمایانیم. در هر جا که ضرورت اقتضا کرد باید تا  همان حد باید خود را بشناسانیم. ولی ما غالبا از این حد و حدود فراتر می رویم.  گویا همواره شهوت سخن گفتن از خود را داریم. و گمان می کنیم که این به سود ماست. هر وقت چیزی را نگفته اید می توانید بعداً آن را بگویید اما وقتی چیزی را گفتید، دیگر نمی توانید آن را برگردانید.

اگر با عرفان سرخپوستان مثل عرفان دون خوان و غیره آشنایی داشته باشید، می بینید که این یکی از ارکان سیر و سلوک تلقی شده است که تا می توانید خود را از دیگران مجهول نگه دارید. ولی من هیچگاه تا این حدی که عرفان سرخپوستی تاکید می کند، تاکید نمی کنم. آن تعالیم در این جور موارد بیش از حد افراط می کنند و آنچه که من می گویم “اکتفا به حد ضرورت است”. به گفته حضرت علی آنکه بیشتر از خودش می گوید بیشتر در تنهایی فرو می رود ما خیال می کنیم که هر چقدر خود را بیشتر بشناسانیم، بیشتر از غربت بیرون می آییم اما اینطور نیست آنکه ناشناخته تر است، آزادتر است.  و انکه آزادتر است، غربتش کمتر است.

[۳] . از جمله رجوع کنید به کتاب ژاپن، نوشته آندره اوکان ترجمه سروش حبیبی انتشارات خوارزمی.

.


.

شرح نهج البلاغه حضرت علی علیه السلام

مصطفی ملکیان – سال ۱۳۷۱

تعداد صفحه: ۳۷

دریافت فایل PDF از سرور اول | سرور دوم

.


.

مطالب مرتبط:

رویکرد وجودی به نهج البلاغه تاریخ:سال ۱۳۶۹

شرح نهج البلاغه تاریخ:سال ۱۳۷۱

درس‌های نهج البلاغه (دعاهای نهج البلاغه) تاریخ: سال ۱۳۷۲

معنویت در نهج البلاغه تاریخ:سال ۱۳۷۹

.


.

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *