در این ترم هم مثل ترم قبل به مباحثی از نهج البلاغه خواهم پرداخت كه علیرغم نیاز مبرم به آنها، به دست فراموشی سپرده شده است. آخرین بحث در ترم قبل، درباب “مرگ” بود.
.
.
در این ترم هم مثل ترم قبل به مباحثی از نهج البلاغه خواهم پرداخت كه علیرغم نیاز مبرم به آنها، به دست فراموشی سپرده شده است. آخرین بحث در ترم قبل، درباب “مرگ” بود.
نظر کردن در احوال دیگران
یكی دیگر از بیانات حضرت علی این است كه می فرمودند: شما سخت نیازمند این هستید كه به احوال دیگران نظر بیافكنید. ایشان در نامهای به فرزندشان میفرماید در احوال گذشتگان به وفور مطالعه كن و همیشه آن را بر خودت عرضه كن و به یاد بسپار كه برگذشتگان چه گذشته، ببین كه سرانجامشان چه شد. ببین كه برخی یاران و دوستان به دیار غربت رفتند و به تنهایی رسیدند.
وقتی میگویند از كسی درس بگیر، این یعنی شما وجوه مشترك دارید. در درس آموختن، باید میان آنچه كه مورد عبرت است و آنكه دارد عبرت میگیرد، سنخیتی باشد. حضرت می فرمایند اگر در احوال دیگران نظر كنی، انگار كه دو عمر كرده ای.
اهل تجارت، زحمتِ “طلب” را از تو برداشتهاندو تو را از تجربه كردن غنی كردهاند. از این مهمتر، گاه گذشتگان در تاریكی اند ولی این تاریكی برای آیندگان موجب روشنایی میگردد. امام می فرماید:
“… تو میدانی كه من یكبار زیستهام نه دوبار. اما در كار آنها نظر كردهام و در اخبار آنها مداقه كردهام در بازماندههای گذشتگان گشت و گذار كردهام تا مثل گذشتگان شدهام گویا تا امروز با همه آنها زندگی كردهام به خاطر درسهایی كه از دیگران آموخته ام” در این بحث مواردی وجود دارد كه در باب آنها صحبت خواهیم كرد.
موارد مضر بودن نظر افکندن در احوال دیگران
اولاً باید دید كه نظر كردن در احوال دیگری، چگونه نظركردنی است و باید با چه قصد و غرضی باشد:
1-نظر افکندن با اهداف مادی
ما به نیتهای مختلفی به زندگی دیگران نظر میافكنیم –چه معاصران و چه گذشتگان- برخی از این نظرافكندن ها بسیار مفید و برخی نیز مضرند. گاه نظر میكنم به دیگران تا ببینم چه دارند و منظور از این مورد فقط ثروت نیست بلكه میتواند محبوبیت و شهرت و علم و…. باشد این نوع نظر كردن مضر است.و سه ضرر عمده دارد.
ضرر اول چون باعث میشود دارایی خود را با دیگران مقایسه كند و بزرگترین خاستگاه “حسد”، همین مقایسه است
نگویید كه مقایسه میكنم ولی سعی میكنم حسد نورزم این، مثل آن است كه كسی بگوید من حمام میروم ولی سعی می كنم “تر” نشوم. اولاً موفق نمیشوید و ثانیاً در صورت توفیق، باز هم مقدمات و تمهیدات حسد را در خودتان بوجود آوردهاید. سعی در اجتناب از زمینهسازی برای حسد خیلی مهم است حال ممكن است در یك بُعد دچار حسد نشوید ولی در بعد دیگر دچار حسد می شوید.
ضرر دومِ این مقایسه، این است كه ما را وامیدارد به تلاشی كه معمولا با رعایت نكردن قواعد اخلاقی ملازم است. هر انسانی مشتریای دارد و ممكن است برای عرضه خود به دروغ و بزرگنمایی و … مبتلا شود و این ضرر عظیمی است و عمر ما را نیز به هدر میدهد. چون هر چه به دست آوریم مساوی است با تكهای از عمر ما. تكهای از عمر را میدهیم و ماشین میخریم و تكهای را میدهیم و خانه میخریم و … این حیف است. امام علی میفرماید وقتی كه عمر خود را میدهید، در إزایش چه چیزی می گیرید كه ارزشش به اندازه عمرتان باشد؟ تكهای از عمر خود را میدهید و ماشین میگیرید و تكهای را می دهید به …..!
ضرر سوم اینگونه نظر كردن، پریشان حالی است. كه جبرانش خیلی دشوار است. وقتی خانه دیگران را میبینم، احساس می كنم كه خیلی حقیرم و آنگاه برای تحصیل آنچه دیگران دارند، تلاش میكنم اما باز پریشان خواهم بود به دو دلیل: اولاً همیشه بهتر از آنچه را كه ما داریم، دیگرانی وجود دارند كه آن بهترین ها را دارند و هر چه كه دیگری دارد، اگر بهتر از مالِ من نباشد، بالاخره غیر از مالِ من است و همین كافی است. ثانیاً چون “تنوعطلب” هستیم، بیشتر و متنوعتر از آنچه را كه داریم میخواهیم. اینكه میگفتند به بازار كمتر بروید و مكروه است، یكی از عللش همین است. در بازار اجناس متنوعتر را میبینید. این پریشان حالی برای سلوك روح خیلی مضر است.
2-نظرافکندن جهت تقلید از دیگران
قسم دیگر نظر افكندن كه آن نیز مضر است، این است كه ببینیم دیگران چه میكنند تا ما نیز از آنها “تقلید” كنیم. یعنی به اعمالِ دیگران نگاه میكنیم تا ببینیم آنها در طلب چه چیزی هستند تا ما هم آن را طلب كنیم. در اینگونه نظر افكندن، توجه نمی كنیم كه سرمایههای اولیه ما انسانها با هم فرق میكند. چون نیروهای ما متفاوت است به همین دلیل همه نمیتوانیم مثل هم عمل كنیم. با سرمایههای مختلف، كارهای مختلف میتوان انجام داد. اما ما به این تفاوتها توجهی نمیكنیم. به همین دلیل است كه در تقلید دچار حرمان می شویم. در جلسه بعد به این مورد خواهم پرداخت.
.
.
گفتیم كه امام میفرمایند در احوال دیگران نظر كنید و عبرت بگیرید. اما ما گاهی نگاه میكنیم و فقط به مادیات نظر می افكنیم. این نظر مادی، مضراتی دارد كه بیان شد. گاهی نظر میافكنیم تا ببینیم دیگران چه اهدافی را دنبال میكنند كه مُنتَج به تقلید از دیگران میشود. این نیز مطلوب نیست. چون به دنبال چیزی میدویم كه هیچگاه به آن نخواهیم رسید چون استعدادهای ما یكسان نیست.
مقایسه خود با دیگران
ما نباید هیچوقت خودمان را با دیگران مقایسه كنیم و باید به خودمان بگوییم كه من باید از موهبتهای خدا كمال استفاده را بكنم. از تمام سرمایهام باید سود بجویم. اما اینكه باید به كجا برسم و مانند چه كسی باید بشوم و …. معلوم نیست. ولی ما اینكار را نمیكنیم و بنا به مقتضای جوّ و نظر دیگران عمل میكنیم و این، باعث میشود كه دیگران بمقتضای استعداد و علاقه خود كار كرده و به مقصود رسیدهاند و حالا من كه به مقتضای استعداد آنها عمل كردهام، به همان مقصودی كه آنها رسیده بودند، نرسم. اینجاست كه اولین محرومیتی كه یك فرد بر خودش تحمیل میكند، “حرمان” است واین لازمه توجه نكردن به سرمایه اولیه است.
افزونبراین، تقلید از دیگران، رضایت خاطر نیز به عمل نمیآورد. مثل این كه به مقتضای ذائقه دیگران غذا بخورم. رضای باطن زمانی حاصل میآید كه اولاً به دنبال آنچه خودم میخواستم بروم نه به دنبال آنچه كه دیگران میخواستهاند و ثانیاً با توجه به سرمایه اولیهام به دنبال آن بروم. بدون این دو رضای باطن حاصل نمیآید. كسی كه با خودش كنار نیامده و رضایتی از خود ندارد، تلخیهای زمانه برایش تلختر و شادیهای زندگی برایش كم رنگتر میشود. راه رضای باطن به این است كه با خودتان كنار بیاید و تقلید نكنید. ما در دو ناحیه اشتباه میكنیم یكی در ناحیه سرمایه (خود را سرمایهدارتر از آنچه كه هستیم به حساب میآوریم) دوم در ناحیه هدف(خود را در رسیدن به اهداف، كمتوانتر از آنچه هستیم مییابیم).
دكتر ویكتور فرانكل سخن زیبایی دارد و میگوید در زندگیتان با كسی مسابقه ندهید. هر كس با دیگران مسابقه دهد، آخر سر به هیچ جایی نمیرسد. اگر كسی با خودش مسابقه دهد، به هیچ جایی اگر نرسد لااقل به جایی میرسد و این مسابقه با خود یعنی اینكه دائماً به خودش بگوید من الان كه در این مرحله هستم باید به مرحلهای بالاتر برسم و وضعم بهتر شود. ما دائماً میدویم كه از دیگران جلو بیافتیم و توجه نداریم كه ما مختلف آفریده شدهایم و این، قابل انكار نیست. مسابقه با خود باعث میشود كه اولا “به هدف برسیم و محروم نشویم” و ثانیاً “ كسب رضایت” بكنیم. ثالثاً “ تفرد خود را فراموش نمیكنیم” و در دیگران مستهلك نمیشویم.
مواجهه با خود مفهومی
اگزیستانسیالیستها میگویند كه ما با “خودِ مفهومی” مواجه میشویم به تعبیر كیركگور ما در خانواده میگوییم من “فرزند” خانواده، “مادر” خانواده و … هستم كه باید مثل فرزندها، مادرها و …. عمل كنم وقتی میهمان هستم، باید میهمانانه رفتار كنم و وقتی میزبان هستم، باید میزبانانه رفتار كنم. در هر اوضاع و احوالی باید یك برچسبی بر خودم بزنم و منطبق با آن رفتار كنم (خریدار، فروشنده، شاگرد، فرزند، پدر و مادر، كارمند و رئیس و ….). ما معمولاً شأن خود را ملاحظه میكنیم و سپس میكوشیم تا طبق مصادیق آن مفهوم رفتار كنیم. آیا دیدهاید كه خریداری، محسناتِ یك جنس را بگوید و فروشندهای عیبهای یك جنس را بگوید؟ ما هیچ وقت نمیگوییم كه باید مثل خودم باشم ما اصلاً مفهوم خودمان را نمیفهمیم. ما تفرّد خودمان را فراموش كرده ایم. رنگ و بوی دیگران را به خود گرفتهایم. مثل چند نوع غذایی كه در مكان دربستهای نگهداری شوند، در ابتدا هر كدام از غذاها رنگ و بوی خاص به خود را داشتند ولی حالا یك حدمتوسطی از بوهای غذا را درك میكنیم. ما نیز از بس خود را با دیگران ملاحظه كردهایم، دیگر رنگ و بوی خود را فراموش كردهایم و رنگ و بوی كلّ را به خود گرفتهایم. این، در دیدگاه ادیان و مذاهب، بزرگترین مسخ است كه انسان فراموش كند كه كیست و خود را همواره “عضو” احساس كند. ما دائماً داریم نقش عوض میكنیم. به همین دلیل است كه “منِ در خانه” با “منِ در اجتماع” بسیار فرق میكند. اما آنكه اصل هست، همان هست كه هست و به مقتضای خودش عمل میكند و هیچوقت یك مفهوم را بر خود تحمیل نمیكند. حال برخی گمان كردهاند كه برای حفظ مناسبات اجتماعی هر كسی، باید از خود بودنِ خودش دست بردارد. به نظر من درست خلاف این است. اگر هر كدام از ما خودمان بودیم، وضع جامعه بسی بهتر از این میبود.
وقتی انسان در جامعهای قرار میگیرد كه هیچكسی خودش نیست، بلكه خودش را عضو جامعه میداند مشكلی نیست كه این فرد بخواهد خودش باشد تلائم جامعه برهم بخورد. اما از این نمیتوان نتیجه گرفت كه اگر در جامعهای همه خودشان باشند، جامعه دچار تلاطم بشود. اگر همه واقعاً خودشان میبودند، به فكر خود بودند و به فكر تحقق خود میبودند، جامعه دچار فساد نمیشد.
اینكه بسیاری از افراد از شغل خود نارضایتی دارند به این خاطر است كه به مذاق دیگران تذوّق كردهاند و با اشتهای دیگران غذا خوردهاند و حالا باید یك عمر كاری كند كه از آن ناراضی است. اما اگر در جامعه هر كسی به دنبال كاری میرفت كه واقعاً به آن علاقه دارد، آیا این جامعه، جامعهی مطلوبی نمی بود؟ وقتی تفرّد از بین برود، مسخ انسان پیش میآید و این عوارض را به دنبال میآورد: احساس نارضایتی، حرمان، افسردگی و عدم استقامت. اگر تصمیم بگیریم خودمان باشیم، بسیاری از مشكلات حل خواهد شد[1].
حضرت علی (ع) میفرماید اگر عرب پشت به پشت هم بایستند، از موضع خود برنمیگردم. اما ما زمانی كه امور ناخوشایندی میبینیم، در خودمان شك میكنیم. زیرا از همان ابتدا نیز به دنبال خوشایند دیگران بودهایم. اما حضرت میفرمایند از پشت كردنِ مردم میفهمم كه بر حقم. نكتهای كه در اینجا وجود دارد این است كه قرآن از اكثریت مردم بد گفته است “اكثر هم لایعقلون” و “اكثرهم لایعملون”، “لایعلمون” و “اكثرهم مشركون” و …. و این بدگوییها فقط مختص به آن زمان نبوده و به همه زمانها مربوط است.
گناه اصلی ما این است كه خود را فراموش كردهایم. قران میفرماید: “لا تكونوا كالذینَ نسوا الله فانسیهم انفسهم”. از جمله افرادی نباشید كه خدا را فراموش كردند و خدا با آنها كاری كرد كه آنها نیز خود را فراموش كنند. ما به این خود فراموشی گرفتاریم. نماز میخوانیم و روزه میگیریم ولی به تعبیر حضرت سجاد (ع) “خدایا كسانی برای این ایمان اوردهاند كه جانشان را محفوظ بدارند”. ما اسلام آوردهایم كه با ما بعنوان مسلمان معامله شود. اما وقتی كه خود را فراموش كردهایم، خدا را نیز فراموش كردهایم. وقتی هم كه خدا را فراموش كردهایم، دیگر اسلام یعنی چه. شرط لازم اسلام فراموش نكردن خداست و ما این شرط را از دست دادهایم.
.
.
3-نظر كردن به دیگران برای انتقاد
مورد بعدی كه باید به آن اشاره كنیم: “نظر كردن به دیگران برای انتقاد” این نیز مضر است. ما از تجسس در امور دیگران منع شدهایم. نظر كردن به معنای یافتن نقطه ضعف دیگران نیست. حالا من نمیخواهم در زندگی شما نظر كنم و نقطه ضعف شما را بیابم و بعداً از آن سود بجویم اما میخواهم احوال شما را بدانم تا شما مسخر من باشید، این نیز نامطلوب است. گاه در زندگی دیگران سرك میكشیم تا دیگران را مسخر خود بسازیم من وقتی كه بدانم فلان فرد چه موقعی شاد میشود و چه موقعی ناراحت و چه مواقعی خشمگین و غیره و در او تا چه حدی تهدید و تطمیع و غیره تاثیر دارند، آن موقع او مسخر ماست هر چه سابقه یك فرد در اختیار ما باشد، او بیشتر می تواند تحت كنترل ما باشد.
شما نباید گذشته خود را برای دیگران تصویر كنید و از دیگران نیز نخواهید كه این كار را برای شما بكنند. چون ممكن است در روش و منش خود تغیر ایجاد كنید. اطلاع دیگران از آمال و آرزوها و گذشته شما، مانع این تغییر احوالتان میشود. به همین دلیل عرفا میگفتندسالك باید زائر باشد اگر میخواهید سیر و سلوك كنید و یا توبه كنید، از شهر خود دوری كنید. چون ارتباطات اجتماعی مانع این تغییراند. دیگران در مقابل تغییر شما یا مقاومت میكنند و یا خصومت و این دو برای شما شكننده است.
حال اگر دوری از شهر امكانپذیر نیست، یك كار دیگر میتوان انجام داد و آن اینكه خود را برای دیگران برملا نكنید[2]. مثل كوه یخ باشید كه از ده قسمتش، فقط یك قسمت بیرون از آب است و 9 قسمت دیگر زیر آب. از این مطلب به بحث “ریا” منتقل نشوید زیرا ریا به این معناست كه من خلاف آنچه كه فیالواقع هستم، خود را بنُمایم. ریا از مهلكترین آفات روحی است. ما میگوییم در باب گذشته و آمال و آرزوهای آینده خود ساكت باشید. آن نوع نظر كردن كه منظور امام (ع) است، نظر كردن برای عبرت است. یعنی نظر كنیم به اعمال دیگران و ببینیم اگر خوب است انجام دهیم و اگر بد است انجام ندهیم.
امام علی میفرمایند كه “مردم چه زیاد نگاه میكنند و چه كم میبینند” یعنی نگاه میكنند و فقط عمل را میبینند. سِنخ عمل و سنخ عكسالعمل را نمیبینند و تشخیص نمیدهند. ما مثل گروهی از پرندگان هستیم كه بر شاخههایش نشستهایم وقتی شكارچی تیراندازی میكند و یكی از ما زمین میاُفتد، میگوییم حتماً میخواستهاند كه فقط او را شكار كنند باز یكی دیگر را میزنند و او به زمین میافتد و میگوییم لابد میخواستهاند كه فقط او را بزنند و …… با خودمان نمیگوییم كه این تیپ و سنخِ از كار، معنایش شكار پرنده است و من نباید بر روی شاخه بنشینم. یعنی ما سنخ شناسی نمی كنیم.
عبرت
عبرت یعنی یك چیز خاص را نمونه یك مورد عام در نظر گرفتن. قرآن نیز وقتی در مواردی از “فاعتبروا” استفاده میكند، به همین توجه دارد كه سنخ كار را ببینید نكتهای كه در اینجا وجود دارد این است كه عبرت گرفتن از تاریخ آن موقعی معنادار است كه تاریخ را قانونمند بدانیم.
اگر با این دید نظر كنیم 5 فایده برای ما به ارمغان خواهد آورد:
1)هركس به ادعایی دست بزند، مجموعه اوضاع و احوالی پدید میآید كه مطابقت یا عدم مطابقت با واقع آن، مشخص می گردد. ما را با مدعیات خود مواجه میكنند. “بیاموزید كه ادعا نكیند“. این ادعا فقط در مقابل دیگران نیست بلكه در نزد خودتان نیز حسنی برای خود قائل نشوید.
والسلام
.
.
بنابر آنچه گفتیم، معنای عبرتآموزی این است كه بپذیریم آنچه اتفاق میافتد، اختصاصی و منفرد نیست. یعنی میتوان گفت آن تیپ رفتار، فلان واكنش را به دنبال خواهد داشت -حال از سوی هر كسی كه میخواهد این عمل صادر شده باشد. فقط در این صورت است كه درسآموزی امكانپذیر است. اینكه اینقدر تاكید میشود از سرگذشت دیگران عبرت بگیرید، معنایش این است كه از دلِ این سرنوشتها، سنخ رفتارشناسی را بیرون بیاورید. آنچه حضرت مدنظر دارد، تیپشناسی رفتارها در تیپشناسی واكنش هاست. اینكه به ما گفته اند در رفتار دیگران نظر بیافكنید، برای این است كه رفتارها و عكس العمل ها قابل تعمیم است.
در نظر كردن به احوال دیگران، باید دو امر را مدنظر قرار داد:
1)وقتی واكنش امری را در زندگی فردی میبینیم، اگر این واكنش نامطلوب بود، شاد نشویم. منشاء شاد شدن این است كه گویا ما خودمان را جدا از آنها میبینیم و خود را مستثنی میكنیم. با اینكه ما نه در ناحیه رفتار و نه در ناحیه واكنشها مستثنی نیستیم.
ای دوست بر جنازه دشمن چو بگذری…….. شادی مكن كه بر تو نیز این ماجرا رَوَد
2) امام بر این نكته توجه دارند و در نامه به عثمان ابن حنین میفرمایند “گمان نكنید كه فقط شما ناظرید. به این نیز توجه داشته باشید كه منظورٌ الیه نیز هستید. همانطور كه شما بر دیگران ناظرید، دیگران نیز بر شما ناظرند. نكتهای كه امام بر آن تاكید میكنند این است كه جوری رفتار كنید كه مایه عبرت دیگران نشوید. این، نكته عظیمی است و ما گمان میكنیم كه دیگران بر ما نظارتی ندارند و به همین دلیل است كه باعث عبرت دیگران نیز میشویم. چنان باشید كه از رفتار دیگران عبرت گیرید و بگونهای رفتار نكنید كه مایه عبرت دیگران شوید. نمونه ی خوبِ آن، در تكرار خطاهای دیگران است.
قاعده زرین
نكته: آنچه كه در غرب به عنوان قاعده زرین از آن یاد میشود، با این بحث ما ارتباط خوبی دارد. این قاعده میگوید با دیگران به گونهای رفتار كن كه دوست داری دیگران با تو آنگونه رفتار كنند. به بحثی كه در این مورد طرح میشود كاری نداریم كسانی مثل هنری سیجویك معتقد بودند كه این قاعده میتواند تمام زندگی انسان را اداره كند. به همین دلیل آن را تنها قاعده ای میدانستند كه انسان باید در زندگیاش رعایت كند. كانت نظیر این سخن را چنین میگفت: به گونهای رفتار كنید كه خوش دارید این عملتان تبدیل به یك قاعده كلی شود. این دو سخن با هم خیلی فرق دارند ولی نزدیك به هم هستند.
قاعده زرین در روایات
در میان أئمه ما حضرت علی بیش از همه بر این قاعده پای می فشرد.
در جایی میفرمایند: “اِجعَل نفسَكَ میزاناً فیما بینَك و بین الناس” (خطاب به فرزندشان) همواره خودت را در ارتباط با دیگران ترازو قرار بده. رفتار آنها را با خودت بسنج و ببین كه آیا این رفتار، رفتاری است كه باید بكنی یا نباید بكنی. معنای اینكه خود را میزان قرار دهم چیست؟ میفرماید: “فاَجِب لِغَیرِكَ ما تُحِبّ لنفسِك وَاكرَه لَهُ ما تكرُهُ لنفسك”. برای دیگران آنچه را كه برای خودت دوست می داری دوست بدار و هر چه را برای خودت بد می داری، برای دیگران نیز بد بدار.
در جای دیگر میفرماید: “لاتظلِم كما لاتُحبُّ اَن تُظلَم” تو كه دوست نداری، مورد ستم واقع شوی، ستم نكن. در جای دیگری نیز میفرماید: “اَحسِن كما تُحِبُّ ان یحسَن الیك” همچنان كه دوست داری دیگران به تو نیكی كنند، تو نیز به آنان نیكی كن. در جای دیگر میفرماید: “اِستَقبِح مِن نفسِك ما تستقبِحُ مِن غیرِك” آنچه برای خودت بد میداری، برای دیگری نیز بد بدار. در جای دیگر میفرماید: “وَ اَرِض مِنَ الناس ما ترضی لهُم مِن نفسك” هر چه دوست داری از دیگران به تو برسد، تو هم به دیگران از آن برسان. در جای دیگری میفرماید:”لاتَقُل لِغَیرِكَ ما لا تُحِبُّ اَن یقال لَكَ” آنچه خوش نداری دیگران به تو بگویند، تو نیز به دیگران مگو و …..
همه اینها یعنی قدرتِ این را داشته باشید كه خودتان را به جای دیگران نیز قرار بدهید.
معمولاً اینكه انسان بتواند خود را در پوست دیگری قرار دهد، دشوار است. اتفاقاً این برای آن قاعده زرین بسیار مهم است. وقتی معلم هستم باید خود را در پوست دانشجو قرار بدهم و ببینم كه اگر دانشجو بودم دوست داشتم كه معلم چه روشی و چه منشی در پیش بگیرد و بالعكس و ….. حضرت در نامه شان به فرزندشان بر چند نكته اشاره دارد كه به نظر من سه نكته محور تاكید آنهاست. یكی از آنها این است كه خود را در جای دیگران قرار بده. ایشان می فرماید سعادت هر كسی در گروِ این امر است.
موانع خود را جای دیگران قرار دادن
1)خودمداری (Egoism)
گویا شخص گمان میكند كه در جهان فقط خودِ او وجود دارد و جهان باید در جهتِ خوشایندِ او حركت كند. توجه ندارد كه دیگرانی هم وجود دارند و رفتار او در آنها واكنشی برمیانگیزد. انسانِ خودمدار، به واكنش رفتار دیگران در خود توجه دارد اما به واكنش رفتار خودش در دیگران توجهی ندارد گویا گمان میكند كه دیگرانی وجود ندارد. كانت میگفت نقطه ضعف ما انسانها این است كه دیگران را ابزار میدانیم برای خودمان. گویا دیگران آمدهاند تا ابزار و وسیله رفاه و آسایش من باشند. او میگفت این دیدگاه را فقط باید نسبت به غیر انسان ها داشته باشیم و ما نباید دیگران را وسیله خودمان بدانیم بلكه باید بدانیم كه دیگران هدفی هستند برای خودشان.
اگر به این دیدگاهی كه كانت میگوید دچاریم، به این دلیل است كه دیگران را انسان تلقی نمیكنیم. ما میخواهیم با دیگرانسان ها آن نحوه رفتار استخدامی كه با جمادات و حیوانات داریم، داشته باشیم. به تعبیر اَدَقّ ما به گونهای آفریده شدهایم كه دوست داریم دیگران در خدمت ما باشند. (این همان چیزی است كه برخی حكمای ما مثل علامه طباطبایی میگفتند كه انسان مستخدم بالطبع است) تا اینجا اشكالی درست نمیشود بلكه اشكال زمانی روی میگشاید كه میبینیم كه ما نیز باید در خدمت دیگران باشیم در اینجا اشتباه میكنیم و میبینیم كه در ازای خدمتِ جمادات و حیوانات، چیزی به آنها نمیدهیم و گمان میكنیم كه در باب دیگر انسانها نیز میتوانیم به این شكل رفتار كنیم. یعنی با انسانها، معاملهی غیرانسانها را می كنیم.
به تعبیر دقیقی كه كانت استفاده میكرد، میگوییم ما، انسان و غیر انسان را به خدمت میگیریم ولی برخلاف غیرانسانها، در باب انسانها باید در ازای به خدمت گرفتنِ آنها، خودم هم باید خادم آنها باشم. یعنی در مورد انسانها، هم خادم هستم و هم مخدوم. (خدمت طرفینی) این اولین مانع است و مسئله ای عاطفی است.
2-مانع معرفتی
وقتی انسان به محیط خاصی اُنس میگیرد، شناختش را نسبت به دیگر محیطها از دست میدهد. اگر 30 سال معلم باشید دیگر نمیتوانید حس دانشجویی را احساس كنید – نه اینكه نخواهید، بلكه نمیتوانید- با ورود به مرحلهای از زندگی و ماندن در آن، دیگر مرحله قبل قابل احساس و ادراك نیست. به همین جهت بود كه كاخ نشینی، روحیه كاخ نشینی با خود با ارمغان میآورد. چون بعد از مدتی نمیتواند بفهمد كه دیگر مردم چگونه زندگی میكنند. این، یك نقص معرفتی است. در ادبیات انگلیسی به شاگرد ثروتمندی گفتند كه درباب زندگی فقرا انشائی بنویس. نوشت خانواده فقیری بودند كه راننده آنها نیز فقیر بود، باغبان آنها نیز فقیر بود و آشپز و …. نیز همگی فقیر بودند.
یكی از جهاتی كه در دین اسلام میگویند ثروتمندان با فقرا نشست و برخاست كنند، به این دلیل است كه با آن محیط یكسره بیگانه نشوند. یا وقتی میگویند به عیادت مریضها بروید به این دلیل است كه انسانی كه مدتی را مریض نشد، نمیتواند بفهمد كه مریض چه حالی دارد و نقص معرفتی پیدا میكند. یا اینكه میگویند به قبرستانها بروید به این دلیل است كه مرگ را فراموش نكنید. اساساً اینكه در یك حالت ثابت بمانید، چیز خوبی است ولی اینكه بفهمید حال بیماران و … چگونه است، بهتر است با آنها نشست و برخاست كنید.
اینكه گفتهاند قدرت فساد میآورد، به این دلیل است كه كم كم بین قدرتمندان و فقرا فاصله میافتد و نمیتواند حالِ آنها را درك كند. حضرت علی در جای جای نهج البلاغه میفرمایند و توصیه میكنند كه با گروههای مختلف مردم نشست و برخاست كنید تا دچار این نقص معرفتی نشوید. این نقص نیز مانعی است بر سر اِعمالِ آن قاعده زرین.
3- انسان به تمام واكنشهای رفتار خود علم ندارد
انسان فقط به یكسری از اعمال و واكنشهایش علم دارد زیرا تمام آنها آگاهانه نیست. این غفلت از بقیه واكنش ها همانست كه باعث میشود كه من گمان كنم كه من از آنها با خبرم. اما توجهی به تاثیرات ناخودآگاهانه اعمال خودم ندارم. غالب واكنشهای دوستانه و دشمنانه دیگران با ما بخاطر واكنشهای غیرآگاهانه اعمال ماست. اگر از دوستان و دشمنانمان بخواهیم صادقانه جهات دوستانه و دشمنانهیشان را برای ما بازگو كنند، به چیزهایی اشاره می كنند كه برای ما شگفت انگیزند.
این عامل سوم، سدّی است كه برداشته شدنی نیست. (برخلاف دو عامل قبل). از این نظر همیشه بین ما و دیگران همیشه فاصله هست. به همین دلیل است كه اگزیستانسیالیستها میگویند، بین دو انسان فاصلهای طی ناشدنی وجود دارد. من برای شما غریبهام و شما هم برای من غریبهاید. من چون نمیتوانم خود را جای شما قرار دهم، مرتكب ظلم میشوم چون نمیتوانم دقیقاً خودم رابه جای او قرار دهم. حال خود را جای دیگری بگذارم یعنی چه؟
.
.
موارد اجرای قاعده زرین
گفتیم كه طبق فرمایش امام علی (ع) باید خودمان را در سه مورد به جای دیگران بگذاریم. در زبان اخلاق به آن، قاعده زرین میگویند. آن سه مورد عبارتند از:
مورد اول :داوری كردن در باب دیگران، بلحاظ قوت و ضعف و رفتار اخلاقی با دیگران. ما معمولا در این قاعده، اهمالكاری میكنیم مثلا برخی مواقع كه با انتقاد دیگران مواجه میشویم، میگوییم كه من حسن نیت داشتم و خیرخواهم. در این قبیل موارد از داوری ها میخواهیم حسن نیت ما را مورد ملاحظه قرار دهند اما خودمان در باب دیگران این كار را نمیكنیم. ما فقط ظاهر دیگران را نگاه میكنیم و به باطن او كاری نداریم. در معاملهای كه دوست داریم، دیگران با ما بكنند خودِ ما با دیگران نمیكنیم. این، یكی از علل كشمكشهایمان با دیگران است. ما در مورد خودمان نیتهایمان را مدنظر قرار میدهیم ولی به دیگران كه نوبت میرسد، فقط به ظاهرشان نظر میافكنیم. این انصاف نیست. دیگران هم میتوانند نیت خوبی داشته باشند اما فیزیك كارشان خوب نباشد. چون كار خوب، علاوه بر نیت خوب به دو عامل دیگر هم نیازمند است یكی “داشتن اطلاعات كافی و وافی” و دوم “سازگاری محیط”. مثلا فردی احساس میكند كه شما تشنهاید و میرود آب بیاورد ولی میرود و لیوان را می شكند. من فقط شكستنِ لیوان را میبینم ولی از نیت او بیخبرم. همانطوری كه موقع داوری دیگران، از دیگران انتظار دارید كه آنها نیت شما را مدنظر داشته باشند، باید خودِ شما نیز به هنگامی كه میخواهید اعمال دیگران را مورد داوری قرار بدهید، به نیت او نیز نظر بیافكنید.
مورد دوم: در نظر داشته باشیم كه دیگران هم مثل من هستند و نقاط قوت و ضعف دارند. امام علی می فرماید آنچه كه بر شما گران می آید، بر دیگران بار نكنید.
مورد سوم: از سخن امام این مورد نیز به ذهن می آید كه همانطور كه دوست نداری مثلا دیگران به تو تهمت بزنند، پس تو هم به دیگران تهمت نزن. اگر دوست نداری به تو دروغ بگویند و گران فروشی بكنند و …. تو نیز دروغ نگو و گرانفروشی مكن….
دو نكته در باب ظلم نكردن به دیگران:
یك) از ظلمهایی كه ممكن است در حق دیگران انجام دهم این است كه بر طبق شأن و منزلت اجتماعی كه جامعه به من داده، عمل نكنم و وظایف مربوط به آن منزلت را استیفاء نكنم. به زبان ساده، كارم را خوب انجام ندهم. این ظلم بزرگی است كه متاسفانه مورد غفلت ما قرار میگیرد. هر كسی مراقب است ببیند كه آیا دیگران به وظایفشان عمل میكنند یا نه ولی خودشان در مورد خودشان مراقبتی ندارند. این، یك نوع بیرون آمدن از منزلت خود و نظر كردن بر منزلتهای دیگر است. هر جامعه ای كه مبتلا به این درد باشد، قوایش را خنثی خواهد كرد. هر كسی به جای آنكه از خودش بپرسد كه باید چه بكنم، به این می پردازد كه آیا دیگران كارهای خود را خوب انجام دادند یا نه.
من اصلا در مقام منتقد اجتماعی نیستم ولی میگویم كه اگر كسی از پوست خود بیرون آید و فقط به دیگران بپردازد برای خودِ ما ضرر دارد . ائمه و مِن جمله امام علی بر این نكته خیلی تاكید داشتند. مثلا پیامبر اكرم وقتی كه یكی از صحابه مرده بود و یكی از صحابه دیگر نیز برای او قبری می كَند، دیواره قبر را ناهموار كَنده بود، پیامبر خودشان كلنگ را برداشتند وآن قسمت را هموار كردند. وقتی به پیامبر اعتراض كردند كه این قبر قرار است خیلی زود پر شود و چه لزومی دارد كه دیواره اش هموار باشد و ناهمواری دیوار اهمیتی ندارد، پیامبر فرمودند “خدا رحمت كند كسی را كه وقتی كاری میكند، آن را مُتقَن انجام دهد” یعنی مهم نیست قبر زود پر خواهد شد بلكه مهم این است كه وقتی كاری را انجام می دهی، تمام و كمال آن را انجام دهی.
بدا به حالِ كسی كه فقط ذره بین در دست گرفته و فقط دیگران را زیر ذره بین برده باشد. این یكی از ظلم هایی است كه می كنیم و خود را جای دیگران قرار نمی دهیم.
2-ظلم دیگری كه در حق دیگران مرتكب میشویم این است كه میخواهیم حق دیگران را به آنها ندهیم و مضایقه میكنیم. به تعبیر حضرت علی (ع) ظلم یك خاصیتی دارد كه ابتدا ریشه خودِ فرد را میسوزاند. بعد آثارش به دیگران میرسد. البته شاید هم نرسد. به گفته امام علی، عدل به هنگام تواصف (توصیف) بسیار آسان است ولی به هنگام عمل دشوار مینماید. در اینجا گویا امام دفع دخل مقدر كردهاند و تمام كسانی كه در باب عدل سخن میگویند، احساس میكنیم كه تكرار مكررات است. امام متوجه این نكته بوده و گفتهاند كه در هنگام سخن گفتن راجع به عدل، كار بسیار آسان است ولی عمل كردن بسیار دشوار است. خدا نیز عمل را نزدیك ترین راه برای رسیدن به خودش می داند.
ما دو نوع عمل داریم:
الف) عمل اخلاقی در هیچ دینی، مخالف با دین دیگری نیست. مثلا هیچ دینی ظلم را خوب نمی داند و غیره.
ب) عمل شعائری و مناسكی كه هر دینی با دین دیگر تفاوت دارد.
ما در تعالیم دینی، اعمال شعائری را مقدم میداریم ولی خودِ قرآن وجه تقرب به خدا را در عمل اخلاقی میداند. اعمال شعائری نیز برای اعمال اخلاقی است. حتی نماز را میفرماید: اِنَّ الصلوه تنهی اَنِ الفحشاءِ و المنكَر. معمولاً افراد به نحوه تلفظ كلمات در نماز فرزندانشان دقت میكنند ولی در این توجهی نمیكنند كه فرزندشان دارد به سهولت دروغ میگوید و به راحتی تقلب می كند و غیره. حال آنكه دروغگویی باعث اُفت روحی میشود ولی این مقدار افت روحی را در تلفظ “س” به جای “ص” نمی بینیم. حال ظلم یكی از مهمترین اعمال خلاف اخلاق است كه موجب افت روحی و معنوی فرد و باعث سقوط انسان می گردد.
یكی از طعن ها بر مذاهب و ادیان این است كه نمی گویند كه اعمال شعائری برای اعمال اخلاقی است و برای آن است كه انسانها اخلاقی تر رفتار كنند. بدون این غایت، زندگی بی ارزش تر می شود.
آخرین نكته:
اگر بخواهید این قاعده زرین را بكار گیرید، در ابتدا به مشكلات برمیخورید. یعنی بسیار دشوار است و آن را نمیتوان دست كم گرفت. اما آنچه را كه تماماً نمی توان به دست آورد، تماماً هم نباید از دست داد. به فرمایش حضرت علی “حق سخت است“. گمان نكنید كه حق به آسانی به دست میآید اگر به آسانی به دست آوردید خب بروید أخذ كنید. حق دو ویژگی دارد: اولاً سخت است و دوم تلخ است. ولی به این دلایل نمیبایست دست از آن برداشت. حتی آنهایی كه اخلاق لائیك دارند به این امر گواه می دهند و می دانند كه از این طریق می توانند به سرشاری برسند[3]. به نظر من حتی اگر غایات قصوای معنوی را فراموش كنیم، برای غایات قصوای مادی و دنیوی نیز بهتر است اخلاقیات را رعایت كرد.
.
.
روش مقابله با ظلم دیگران
و لایكبُرنَّ علیك ظلمُ مَن ظَلَمَك و اِنَّهُ یسعی فی مضرتِه و نفعِك و لیسَ جزاءُ مَن نَفَعَكَ اَن تَسؤء. ظلم ظالمان بر تو گران نیاید چون هر كس كه بر تو ظلم میكند بر خودش بدی میكند و جزای كسی كه به تو نفعی میرساند این نیست كه به او ضرری برسانی. این، یكی از مهمترین مباحث اخلاقی است كه در رابطه با ارتباط فرد با انسانهای دیگر طرح میشود. سوالی كه برای انسان در مناسبات اجتماعی پیش میآید این است كه در برابر ظلمی كه از دیگران به من می رسد، باید چه روشی در پیش بگیرم؟
اسلام دین عدالت یا محبت ؟!
بسیاری گفتهاند كه دین اسلام، دین عدالتطلب و مسیحیت و بوداییگری، دین محبت خویی است و استناد میكنند به این آیه كه “فاعتدوا علیه بمثلِ ما اعتدی علیكم و البادی اظلمَ” اگر كسی به شما تجاوز نمود، به همان میزان به او تجاوز كنید. البته شروع كننده ظالم است. یا “رُدَّ الحجر مِن حیثُ جاء” سنگ را به همان سویی پرتاب كن كه از آنجا پرت شده بود. گفتهاند این جواب اسلام است به مقتضای عدالتطلبی. اما مسیحیت و بوداییگری دین عدالتطلبی نیستند، و دین محبتخویی هستند به همین خاطر می گویند جواب بدی را نیز با خوبی بده. برخلاف چیزی كه شایع شده، دین اسلام نگفته كه جواب بدی را با بدی بده. درست است كه دین اسلام، دین عدالت طلبی است ولی از عدالت طلبی اسلام، این برنمیآید. از این جهت هیچ تفاوتی میان دین اسلام و مسیحیت و بوداییگری نیست. اسلام هم به این معنی دینِ محبت است. برای این بیان، سخن سقراط را ذكر میكنیم:
*هر كسی كه به شما بدی میكند، ضرری مادی و بدنی به شما میرساند بنابراین، این نهایت كاری است كه با شما میكند یعنی فقط ضرر بدنی به شما میرساند. شما در برابر او دو كار میتوانید انجام دهید اول اینكه مقابله به مثل كنید و دوم اینكه بدی را با خوبی جواب بدهید. سقراط میگوید اگر كار اول را انجام دهید، یك ضرری بر خود رساندهاید كه دشمن نیز با شما این كار را نكرده زیرا هنگامی كه بدی را با بدی جواب میدهید، یك ضرر روحی به خود می رسانید. ضرر روحی، به مراتب بدتر از ضرر مادی است. سقراط اصل را به روح می داند.
*وقتی كه بدی را با بدی جواب میدهید، آیا آن فرد بهتر میشود یا بدتر؟ شما با بدی كردن، نمیتوانید او را بهتر كنید. او با بدی اصلاح نمیشود. وقتی بدی را با بدی پاسخ میدهید، نه به سود خودتان است و نه به سود او. اما اگر راه دوم را برگزینید هر دو غرض حاصل است. اولا طرف مقابل اصلاح میشود و ثانیاً بر فرض كه اصلاح نشد اما لااقل ضرر دشمن كه همان ضرر بدنی بود در همان مرحله مادی و بدنی بودنش متوقف می شود.
براین اساس سقراط میگفت انسانها سه دسته اند:
اول: آنهایی كه به دوستان خود خوبی و به دشمنانشان بدی می كنند(پرشمارترین افراد)
دوم: به دوستانِ خوب، خوبی و به دشمنانِ بد، بدی میكنند (دوستان و دشمنان را دو دسته میكند و در مقابل دوستان بد و دشمنان خوب سكوت میكند و در نظر سقراط اینها در یك رتبهاند)
سوم: به همه دوستان و به همه دشمنان خوبی میكنند (نیكی به همه).
این استدلال سقراط بیعیب نیست. اما به نظر من این عیب در دین اسلام مرتفع شده است. اسلام فرموده كه به همه خوبی كنید ولی عیبی كه در استدلال سقراط بود در اسلام مرتفع شده است. برای روشن شدنِ مطلب به داستانِ ضربت خوردنِ حضرت توجه كنید. حضرت در مدت زمانی كه بعد از ضربت خوردن زنده بودند، نهایت محبت را به ابنملجم میكردند تا حدی كه وقتی غذایی برای حضرت میبردند، میپرسید آیا برای ابن ملجم نیز بردهاند یا خیر اگر جواب منفی بود میگفت این غذا را برای او ببرید. نصایح امام علی به فرزندشان در باب ابنملجم در كتب شیعه و سنی آمده است. امام در وصیتشان میفرماید: امر از دو حال بیرون نیست یا در اثر ضربه میمیرم یا زنده میمانم. اگر مُردم، او به من یك ضربه زده پس شما نیز به او یك ضربه بزنید با این ضربه به هر جایی كه رسید، رسید. نكند كه بنی هاشم به قبیله او حمله ببرند. اما اگر زنده ماندم، او را میبخشم. خب به نظر شما میان مردن و زنده ماندن چه تفاوتی هست؟
اگر باب قصاص بود، چه زنده میماند و چه میمُرد، قصاص می شد. چرا امام قائل به تفصیل شده اند؟
اگر حضرت زنده میماند، فقط ظلم ابنملجم معطوف به خودِ امام بود و حضرت نیز جواب بدی را با بدی نمیدهد. اما وقتی امام از دنیا برود، ظلم ابن ملجم جنبه اجتماعی مییافت چون امت اسلامی و خانواده امام از وجود امام محروم میشدند. عدالت طلبی اسلام در همین شقّ دوم است هرگاه ظلم اجتماعی صورت بگیرد، اسلام، دین عدالت طلبی است. چون حق اجتماع ضایع می شود، اسلام دستور به قصاص می دهد. دندان در برابر دندان جراحت در برابر جراحت و ….
اما اگر ظلمی جنبه اجتماعی نیابد، شما حق دارید قصاص كنید و حق دارید ببخشید و اسلام هم توصیه می كند كه ببخشید.
امام علی در جایی، سخن ذی قیمتی دارد كه میفرماید حكومتها از دو حال بیرون نیستند یا ظلم در این حكومت اجتنابناپذیر است و یا حكومت بدون ظلمی هم میتوان داشت. اگر حكومت بدون ظلم اجتنابناپذیر است، من آن را از خدا میخواهم اما اگر الّا و لابد باید در یك حكومت ظلمی باشد، من از خدا میخواهم كه فقط بر من ظلم جاری شود (اَن یظلَم عَلَی خاصَّهً) به همین دلیل است كه میفرمود من در مقابل این حكومت عصیانی نخواهم كرد (چون ظلم جنبه شخصی داشت). اما ظلم بر دیگران را تحمل نخواهم كرد(ظلم اجتماعی). صورت تعدیل یافته دیدگاه سقراط در جهان اسلام به این شكل است: كسی كه ظلم می كند الف) یا فقط بر تو ظلم میكند كه در این صورت حكم اسلام به بخشش است (بُعد فردی) یا ب) بر دیگران هم ظلم میكند و حكم اسلام این است كه بخشش با دیگران است (عدالتطلبی در این بُعد اجتماعی است). به همین جهت امام میفرمایند ظلمی كه بر تو میرود، بر تو گران نیاید زیرا او با ظلمش دو كار میكند اول ظلم بر خودش و دوم سود به تو و جزای سودی كه به تو می رساند، بدی نیست.
این سخن امام به یك دو شقی قابل تحویل است كسی كه به تو بدی میكند یا 1) در تو تغییری عاطفی روی میدهد و دشمن او شدهای و یا 2) تغییری در تو روی نداده و هنوز هم دوست اویی. در صورت اول چرا به او بدی كنی، زیرا او سود به تو رسانده است و به زیان خودش عملی انجام داده است. این هر دو به سود توست. اگر حالت دوم را داری، او دوست توست و چرا به او بدی كنی؟
فقط باید به یك نكته اشاره كنم و آن اینكه امام چگونه میفرماید كه كسی كه به تو ضرر رسانده، به خودش زیان وارد می آورد و به تو سود؟
این، از بیانات دیگر امام آشكار میشود. كسی كه به من بدی میكند، ضرری كه به خودش میرساند كه معلوم است خودِ قرآن میفرماید “لها ما كسبت و علیها ما اكتسبت” هر خوبی و بدی كه میكنید به خودتان میكنید. “علیكم انفسكم لایضُرُّكم مَن ظَلَّ اِذ اَهدَیتُم” خودتان را بیابید وگرنه آنهایی كه گمراه شدهاند –اگر شما هدایت شده باشید- به شما ضرری نمیرسانند. فردی كه به من بدی میكند، از این نظر به خودش بدی می كند چون ضررش به جیب خودش می رود. این كاملا واضح است. اما چرا می فرماید به تو سود می رساند؟ فهم این، كمی دشوار است. در اینجا نكاتی قابل ذكر است:
اولین سودش این است كه تنهایی شما را به شما نشان میدهد. فهم اینكه خیلی تنهاییم بسیار مهم است. كسانی كه دور و بر ما میچرخند، احساس تنهایی را از ما میگیرند نمیگذارند كه تنهایی فیالواقعِ ما به خودمان آشكار شود. منظورم این نیست كه با نفعی كه به ما میرسانند، نگذارند ما تنها باشیم، میدانیم كه تنهایی ما از بین رفتنی نیست بلكه منظورم این است كه احساس تنهایی را از ما می گیرند. والّا هیچ انسانی نمی تواند احساس تنهایی را از ما بگیرد. هر انسانی در جهان، تنهای تنهاست. “لَقَد جِئتُمونا فراداً كما خلقناكُم اولَ مرّه” خدا میفرماید شما همیشه تنهایید و ما شما را تنها آفریدیم. من، تنها هستم ولی توجه ندارم و توهم تنها نبودن به من دست میدهد. توجه كنید وقتی در شهر خودتان هستید و بین دوستان و آشنایان و … وقتی مشكلی برایتان پیش میآید، میگویید برادرم، خواهرم و فامیل هایم هستند و كمكم می كنند و ….. تمام اینها توهم تنها نبودن به من دست میدهند. اما زمانی كه وارد شهر دیگری و یا بلاد دیگری می شوید كه در انجا غریبه اید، آنجاست كه متوجه تنهایی خود می شوید.
دشمنیای كه دیگران به ما میكنند، به ما میفهمانند كه تنهاییم و فهم این نكته، یكی از اساسیترین گرایشها به دین است و در دین نیز جوابهای خوبی به این تنهایی داده میشود. وقتی لطمهای به شما میرسد میتوانید بگویید “یا جلیسُ من لاجلیسَ لهُ و یا انیسَ مَن لاانیسَ له” ای كسی كه همنشین كسانی هستی كه همنشینی ندارند و ای مونس كسانی كه مونسی ندارند. در دوستی ها ما كم كم این بی هم نشینی و بی مونسی ها را فراموش می كنیم.
.
.
جلسه هفتم 8/ 7/ 71
مصالحی كه دشمنان برای ما فراهم می آورند عبارتند از:
1-نمایاندن تنهایی واقعی ما
تنهایی واقعی را به ما می نمایانند و وقوف به این تنهایی موجب میشود كه گام در سازندگی خود بگذاریم. هیچ چیزی به این اندازه سازنده نیست. فخر رازی سخن دقیقی دارد كه میگوید اگر تمام قرآن میسوخت و فقط این آیه از آن باقی میماند كه “لَقَد جِئتُمونا فراداً كما خلقناكُم اولَ مرّه” برای بشر كافی بود. یعنی توجه نكردن به اینكه تنها هستیم، مادرِ همه گرفتاریهاست. بسیاری از ظلمها و پشت كردن به قوانین و عدول از حقها، بخاطر اعوان و انصار و برای خوشنود ساختنِ آنهاست. اگر بدانیم كه تنهاییم، نه ظلم میكنیم و نه عدول از حق.
شما میدانید كه امام در برابر درخواست برادرش عقیل چه میگوید. عقیل برای درخواست سهمیهای بیشتر از بیتالمال آمد برای آنكه در فقر مفرط بود. امام میگوید او با وضع و حالی پیش من آمد كه نتوانم مقاومت كنم. حضرت در برابر عقیل سخنی میگوید كه كاملاً متوجه تنهایی خودش است. میفرماید من چگونه به پشتگرمی تو كه از آتش فلزی میگریزی، خود را به آتش دوزخ بیافكنم؟
قران در دو جا در وصف قیامت میفرماید:”یومٌ یفُرُّ المرء مِن اَخیهِ و اُمِّهِ و ابیه و صاحبه و …. ” در قیامت شما از برادر و خواهر پدر و مادر و دوست … میگریزید چون هركدامتان آنقدر مشغولیت دارید كه كه نمیتوانید دلنگران دیگران شوید. این سخن را با سخن دیگر قرآن جمع كنید كه میفرماید:”یعلمونَ ظاهراً مِن الحیوه الدنیا و هم عن الاخره هم غافلون” آخرت، باطن دنیاست. نتیجه چه میشود؟ نتیجه این است كه الان هم شما بقدری مشغله دارید كه فقط باید به خودتان برسید و متاسفانه ما به این امر توجهی نداریم. به پشتگرمی دیگران كاری میكنیم كه بعداً نمیتوانیم تبعاتش را قبول كنیم. اگر توجه كنیم به اینكه هر كسی كه به من نزدیك میشود، میخواهد چیزی از من بگیرد، -البته خودم هم چنین هستم- درمییابیم كه تنهاییم و این در دشمنی دیگران با من واضح تر می شود.
البته یك نكته را فراموش نكنیم كه از این سخنان نتیجه نگیریم كه نباید به سرنوشت دیگران توجهی شود. برعكس باید به سرنوشت دیگران خیلی خوب نظر داشت. تا عبرت گرفت. وقتی بر من واجب است كه به دیگران رسیدگی كنم، وقتی رسیدگی نكنم، بخاطر غفلت از خود است. “از خود غفلت كردن” یعنی چه؟ كسی كه به حال دیگران حساس نباشد، خود را فراموش كرده است. بقول پیامبر مَثَلِ ما، مثلِ آن كشتی نشستگانی است كه اگر فردی بگوید كه من میخواهم فقط قسمت خودم را سوراخ كنم. شما در برابر او چه میگویید؟ او با سوراخ كردن كشتی، موجبات وارد آمدن لطمات به دیگر سرنشینان میشود. حال اگر كسی كه به حال دیگران توجهی نكند، به خودش در اصل توجهی نمیكند. خودفراموشی یعنی فراموش نمودن مصالح خود. ما باید خوب درك كنیم كه واقعا تنهاییم برای این امر در نزدیك شدن به دیگران، به احوال دیگران نظر بیافكنید و قیاس بگیرید حال دیگران را هنگامی كه دارند به شما نزدیك میشوند. شما در نزدیك شدن به دیگران، یا سود مادی میجویید یا سود معنوی. دیگران هم همینطورند. هركسی كه به شما نزدیك میشود به همین خاطر است و میخواهد چیزی از شما بستاند نه انكه بدهد. به تعبیر قرآن ما همگی مثل تكه گوشتی هستیم كه از آسمان به قعر درهای افتادهایم در این فاصلهای كه از آسمان به زمین میافتیم پرندگانی به ما نزدیك میشوند و قطعاتی از ما را به میزانی كه منقارشان قدرت دارد مقداری میكنند و چه بسا هنگامی كه به قعر دره برسیم، چیزی از ما نماند. دقیقاً همه ما اینگونه ایم.
ارنست همینگوی در داستان “پیرمرد و دریا” شرح حال ما را میدهد. پیرمردی با زحمت، ماهی عظیم الجثهای را میگیرد و بازحمت فراوان آن را به قایقش میبندد و به سوی ساحل حركت میكند ولی وقتی به ساحل میرسد میبیند كه در طول این مسافت ماهیهای دیگر و كوسهها، كلّ آن ماهی را خوردهاند و چیزی نمانده است. همه ما انسانها در طول زندگیمان در حركتیم و دائما چیزی از ما كنده میشود. هر كس كه به ما نزدیك میشود، میخواهد چیزی از ما بكند و ببرد. این البته هیچ قبحی ندارد و این، جزو سرشت ماست. ما را با حب ذات سرشتهاند. پیامبران هم همینطورند. آنها هم میخواهند به قرب الهی برسند و وظیفهی شان را خوب انجام دهند. همه به فكر خود هستند اما منظور از خود، “خودِ فرازین” است نه “خودِ فرودین”چیزی كه قبیح است این است كه فقط و فقط به جنبه مادی نظر بیافكنیم.
هركس كه بیشتر به فكر خود باشد، میداند كه باید بیشتر به مردم كمك كند. خودفراموشی، بدترین اُفتی است كه یك فرد می تواند گرفتارش شود. ما نباید خودِ عوضی را بجای خودِ واقعی قرار دهیم. به تعبیر زیبای مولانا كه میگوید ما مثل كسی هستیم كه قطعه زمینی را میخرد و تمام سرمایه و عمرش را صرف آبادانی آن میكند و بعد از یك عمر به هنگام نقل مكان به او خبر می دهند كه زمینی كه او آباد كرده، مالِ همسایهاش بوده نه خودش و زمین خودش همچنان بایر و بیمصرف است. ما نیز دو تا زمین داریم، یكی “زمین بدن” و دیگری “زمین روح”. این دو تا زمین بقدری به همدیگر نزدیكاند كه اشتباهی گرفته میشوند. ما به اشتباه گمان میكنیم كه زمین اصلیمان، زمین بدنمان است در حالی كه چنین نیست و عمری برای آبادانی آن میكوشیم ولی به هنگام نقل مكان (مرگ) تازه میفهمیم زمین را عوضی گرفته بودیم. مولوی میگفت:
در زمین دیگران خانه مكن کار بیگانه مکن كار خود كن،
كیست بیگانه، تنِ خاكی تو كز برای اوست غمناكی تو
تا تو تن را چرب و شیرین می دهی گوهر جان را نیابی فربهی
بنابراین آنچه كه بد است، به فكر خود بودن نیست بلكه اشتباه گرفتنِ خود است كه بد است. پیامبران خود را فراموش نكرده بودند و هر كاری میكردند برای فربهی روحشان بود و میدانستند كه یكی از بهترین راهها برای فربهی روحشان، خدمت به مردم است.
به این معنا، ایثار نیز یك نوع استنثار است. وقتی از لحاظ مادی دیگری را برخودم مقدم میدارم، مثلا غذای خودم را میبخشم و لباسم را نیز و …. در واقع میخواهم از نظر معنوی خود را اعتلا ببخشم. امر مثلاً دائر بر این است كه یا غذا را خودم بخورم و بلحاظ روحی پایین بروم و یا غذا را به یك محروم بدهم و خودم روحاً بالا بروم. اگر راه دوم را نیز برگزیند، بازهم خود را بر دیگری مقدم داشتهاید. در بُن هر ایثاری (دیگر گزینی)، استنثار است یعنی خودگزینی و این، به هیچ وجه ارزش آن دیگرگزینی را مخدوش نمی كند. فقط لغزشگاه اینجاست كه خود را عوضی بگیریم.
پس دانستیم كه همه به فكر خودند و همه خودشان را دنبال میكنند و هركسی سراغ من میآید، میخواهد به خودش نفعی –مادی و یا معنوی- برساند و در این میان باید خودِ واقعی را بیابیم. یكی از بهترین شیوهها برای رسیدن به خود واقعی و توجه به خود، كمك به دیگران است. علامتِ اینكه فردی به فكر خودِ واقعیاش است، این است كه به دیگران كمك میكند. در آیات سوره دهر كه در باب علی (ع) و خانواده گرامِ ایشان است آنها غذای سه روزشان را بخشیدند و گرسنه ماندند و نه تشكر و سپاسگزاری خواستند و نه هیچ چیز دیگر آنها فقط به فكر قرب به الله بودند. حضرت علی نیز به فكر خود بود ولی به فكرِ خودِ بسیار متعالی.
حال آیا در دنیا موجودی هست كه از قاعده مستثنی باشد؟ آری، خودِ خدا. خدا غنی تام و تمام است و فوق تمام است. ما وقتی به خدا باور آوریم، تنهایی زائل میشود. به همین دلیل است كه حضرت سجاد دائما می فرمود یاجلیس من لاجلیسَ له و انیس من لا انیسَ له. یعنی وقتی كه ما تنها شدیم، تو مونس و همنشین منی.
نكته: ما در عین حال كه به لحاظ وجودی تنهاییم، ولی باید با دیگران بگونه ای رفتار كنیم كه آنها بفهمند كه تا آنجا كه یك انسان میتواند بر انسان دیگری اتكاء كند، او میتواند به ما تكیه كند. در عین حال كه شكی نیست كه بالمآل پنجرههای ما به روی هم بسته است ولی به سوی خدا بسته نیست. این رفتار خیلی مهم است كه به دیگران القاء كنیم كه “تا آنجاییكه یك انسان میتواند به انسانی دیگر تكیه كند، تو میتوانی به من تكیه كنی”. این در اخلاق اسلام و مسیحیت بسیار مورد تاكید است. اینكه حضرت علی هنگامی كه كمك میكردند، خود را معرفی نمیكردند، فقط به خاطر دوری از شهرت نبود بلكه نكته دیگری هم در اینجا بود و آن اینكه اگر طرف مقابل می فهمید، او علی است، با خودش می گفت ممكن است علی مشغله های فراوانی داشته باشد و دیگر نتواند به من كمك كند ولی وقتی خود را بنده خدا معرفی می كرد، طرف مقابل به كمك های آینده او امیدوارتر می شد. علی (ع) این فاصله را برمی داشت و دیگران را امیدوارتر می ساخت.
در اخلاق مسیحی نیز این مورد خیلی مورد تاكید قرار میگیرد كه وقتی با كسی رو به رو میشوید، از مشغلههایتان برای او نگویید چون طرف مقابل میگوید كه “شما مثل من خیلی دارید و وقتی برای من اختصاص نخواهید داد و ممكن است هیچوقت نوبت من نرسد. با هركسی به گونه ای رفتار كنید كه انگار در زندگی تان فقط او شما را و شما او را دارید. از این طریق او به شما دلگرم می شود.
دربرخورد با دیگران باید او را به قُرُقگاه خود ببریم تا او فكر كند كه فقط با او اینگونه صمیمی هستیم. چون یك اطمینان خاطری برای آن فرد حاصل می آید. این پشتگرمی دادن، مورد عنایت خاص خدا می شود. اینكه خدا می فرماید محبوب ترین افراد نزد من، محبوبترین های آنها در میان دیگر افراد است، یعنی خدا این دوستی در حق دیگران را فراموش نمی كند.
2-پی بردن به نقاط ضعف خود
دومین سود دشمنان، این است كه من به نقاط ضعف خودم پی می برم. ما معمولاً معایب خود را از زبان دشمنانمان می شنویم. این، خدمت كمی نیست. ما معمولا از طرف دوستانمان –بخاطر غلبه روحیه چاپلوسی- مورد نقد قرار نمیگیریم. در جرگه دوستانمان، انسان كاملی به نظر می رسیم چون آنها عیوب ما را نمی گویند.
.
.
جلسه هشتم 15/ 10/ 71
گفتیم كه دشمنان منافعی به ما میرسانند و نقاط ضعف ما را به ما مینمایانند و دوستانمان این نقاط ضعف را آشكار نمی سازند. در حلقه دوستان و علاقمندان، به عیوب خود پی نمیبریم. به همین دلیل بود كه قدما میگفتند “خاك به صورت مداحان بپاشید” یا “فقط احمقها با ستایشِ ستایش گران فربه میشوند” ستایشگران واقعا به ما ظلم میكنند. آنها ما را در معرض یك خطر قرار می دهند و آن، ندیدن عیوب خود است.
اگر بنا براین است كه روح و قلب سلیم را به درگاه خدا ببریم، هیچ چیزی مثل اصلاح خود نیست كه این كار فقط با برطرف كردن عیوب حاصل میآید و دشمنان عیوب من را به من نشان میدهند. یك متفكر فرانسوی میگفت”هیچ موقعیت نیكویی نیست كه یك احمق آن را به ضرر خود تمام نكند و هیچ موقعیت بدی نیست كه حكیم آن را به نفع خود به پایان برساند” یعنی همه چیز دست من است.
3-پی بردن به محدودیت های وجودیمان
سود سومی كه دشمنان به ما مینمایانند، این است كه محدودیت های وجودی مان را به ما مینمایانند. یعنی محدودیت ما را نشان میدهند. این امر برای گرفته شدنِ “انانیت” از ما مفید است. ما انسانها گاهی فراموش میكنیم كه محدودیم و خیال می كنیم كه مسلطیم، قاهریم و … ضربات دشمن به ما نشان میدهد كه محدود و ضربهپذیریم. دوستان ما اجازه نمیدهند این بُعد از وجودمان نمایان شود و توهم خود بزرگ بینی ما را میگیرد.
ما در درون خود سه نوع محدودیت داریم:
اول) محدودیت در ناحیه علم: نادانسته های ما بسیار فراوان تر از دانسته های ماست.
دوم) محدودیت در ناحیه قدرت: فقط خدا فعّال ما یشاء است.
سوم) نمی توانیم از خودمان فراتر برویم. نمی توانیم موجود دیگری بشویم. ما می توانیم در خودمان دست به تغییر بزنیم ولی نمی توانیم تبدیل به موجود دیگری بشویم.
دشمن محدودیتهای زیر را به ما نشان می دهد:
1-محدودیت در مقام نظر: دشمن با من خصومتی میورزد كه نمیدانم چگونه با آن مقابله كنم. یعنی به جهل خود پی می برم.
2-محدودیت در مقام عمل: می دانم كه چگونه مقابله كنم ولی نمی توانم مقابله كنم.
3-محدودیت وجودی كه از همه عمیقتر است. دشمن به من میگوید تو به گونهای هستی كه نمیتوانی از من خوشت بیاید. وجودت با وجود من ناهماهنگ است. ماواقعا توجه نداریم كه وجودی داریم كه نمی توانیم افرادی را دوست بداریم و برخی را نیز نمی توانیم دشمن بداریم. خیلی وقت ها می خواهیم با دشمن بجنگیم ولی نمی توانیم و به همین دلیل می خواهیم، دشمنمان را دشمن نداریم، ولی می بینیم كه نمی توانیم از دشمنمان خوشمان بیاید.
عرفا خیلی زود به این محدودیت پی میبردند و سعی میكردند، آن را كم كنند. یعنی میخواستند چنان سعه وجودی بگیرند كه دشمن نیز در درونشان قرار بگیرد. برخلاف ما كه گاهی برخی دوستان نیز در درونمان قرار نمیگیرند. ما در مقابله با دشمن ابتدا به دنبال علم به مقابله میرویم و سپس به دنبال قدرتِ اِعمالِ آن میرویم وقتی از این دو راه سرخورده شدیم، به دنبال صلح می رویم.
ما باید بدانیم كه نیروی دوست داشتنِ دیگران را نداریم. این نیز یك عجز برای ماست. كسانی وجود دارند كه میتوانند همه را دوست بدارند. ما چرا به این نیرو غبطه نمیخوریم؟ اگر كسی بگوید من با سخن تو مخالفم ولی جان خود را می دهم تا تو بتوانی سخن خودت را بگویی، اگر این سخن را از صمیم قلب گفته باشد، او دارای نیروی عظیمی است. دشمن با دشمنی خودش این ها را به ما نشان می دهد.
ممكن است گفته شود این دیدگاه اسلامی نیست. ولی نظر شما را به این نكته توجه می دهم كه پیامبر ما “رحمهٌ للعالمین” است. و اگر او اُسوه ماست، آیا این، به آن معنا نیست كه ما نیز باید در تبعیت پیامبر رحمهٌ للعالمین باشیم. نگویید پس جنگهای صدر اسلام چه بودند؟ چون در عین حال كه آنها را دوست داشتند، با آنها میجنگیدند. متاسفانه ما خیال میكنیم كه وقتی فردی را امر به معروف و نهی از منكر میكنیم، بخاطر این است كه او را دوست نداریم. ولی امر به معروف و نهی از منكر نشانگر شدیدترین علایق من به اوست. پیامبر همه انسانها را دوست داشتند اما نه به یك میزان. پیامبر همه را دوست میداشتند چون خدا همه را دوست میدارد. از ما نیز خواستهاند كه تخلقوا باخلاق الله. ما نیز باید همانطور كه خدا همه را دوست دارد ما نیز باید بكوشیم همه را دوست بداریم. بقول حضرت عیسی “برترین قدرتها، قدرتِ دوست داشتن است”.
4-دشمنی دشمنان، زندگی ما را تلخ میكند. زندگی را توأم با رنج میكنند. اگر بپذیریم كه رنجها روح را صیقل میدهند، می فهمیم كه مخدوم دشمنانیم. رنج سودمند است و باید راه علاج آن رنج را آموخت. ما خیال میكنیم كه به هر شكل ممكن نباید دچار رنج شد غافل از اینكه رنج، روح را جلا میدهد. به تعبیر زیبای سپهری “فرقِ پای با كفش و پای بیكفش، این است كه پای بی كفش تمام ناهمواریها را حس میكند، زیر و زبر را حس میكند ولی رنج نیز میكشد. پایی كه با كفش هست، رنج نمیبرد اما كودن است”. واقعا آنهایی كه رنج نمیبرند كودن هستند و كسانی كه رنج میكشند، نوعی كیاست و تیزهوشی به دست می آورند. كسی كه در رنج است می آموزد كه:
1-چه هست.
2-چه می تواند باشد.
3-چگونه می تواند به انچه كه می تواند باشد، برسد.
اینكه رنج چگونه به ما كمك میكند بحثی است كه باید در موقعیتی دیگر تفصیل داده شود. بحث ما در باب سودی است كه دشمنان به ما می رسانند.
نتیجه این بحث:
با این تحلیلها میفهمیم كه هیچ چیزی برای ما زیانمند نیست البته اگر من موضع درست اتخاذ كنم. اگر من موضع نادرست اتخاذ كنم هیچ چیزی مفید نخواهد بود. سر رشته همه چیز به دست ماست. تمام آنچه كه ما زیانمند می دانیم مثل غربت، تنهایی، رنج و گمنامی و …. می توانند سودمند باشند. بستگی به موضع من دارد. نحوه تقرّب ما به مسائل تعیین كننده است. اگر بخواهم، همه چیز برای من نافع است و اگر نخواهم، همه چیز برای من مضرّ. این، مسئله وجدانی همه ی ماست.
والسلام.
سوال: آیا این دوست داشتنِ عام كه می گویید، باعث نمی شود كه ما دافعه نداشته باشیم و آیا این یك ضعف نیست؟
جواب: دافعه ای كه گفته و توصیه شده، دافعه ظاهری است. اینكه گفته اند حضرت علی جاذبه و دافعه داشت به این معناست كه ایشان در ظاهر زندگی شان گروهی را به شدت جذب می كرد و گروهی را به شدت دفع. اما در باطن به همه مهر می ورزید. به نظر شما اگر دافعه امام به فردی، یك ضرر حقیقی می رساند، آیا واقعا امام (ع) راضی به آن دفع می شدند؟ دفع، دفع ظاهری است مثل پدری كه گوش بچه را می پیچاند و یا توبیخش می كند. این، ظاهر عمل است امام خودشان می فرمودند كه من شما را دوست دارم ولی گویا شما خودتان را دوست ندارید.
.
.
[1] . سوال: آیا این، نوعی افسارگسیختگی به دنبال نمی آورد؟
جواب: به دو نكته باید توجه داشت: یك پیش فرض نادرست در اینجا وجود دارد بسیاری گمان می كنند كه اگر انسانها به حال خود رها شوند، همدیگر را می درند پس حالا كه همدیگر را نمی درّند، حتما مانعی وجود دارد. من از كسانی كه می گویند خداجویی و خدا پرستی در فطرت انسانهاست و در عین حال می گویند انسانها را باید شدیداً مهار كرد، تعجب می كنم. اگر اینطور است كه اگر مردم را به حال خود بگذارید، همدیگر را می درند، پس این، حالت فطری آنهاست. اینكه تا این حد به بشر بدبین باشیم كه اگر آنها را رها كردیم همدیگر را تكه پاره می كنند، این یك پیش فرضی هست كه باید خیلی در آن تأمل كرد. مخصوصاً با توجه به اینكه آنها هم كه اهداف خودگروانه دارند، به دراز مدت بیشتر توجه دارند و اگر اهداف دراز مدت مادی حساب شود آن حالت، اقتضایش نیست.
نكته دوم این است كه وقتی می گوییم هركسی باید خودش باشد، این است كه چرا شما خودتان را در محدوده قانون، محدودتر كرده اید؟ یعنی زندان در زندان و می گوییم لااقل در محدوده ای كه قانون اجازه داده جولان دهید.
سوال: اگر دانش آموز به مقتضای دانش آموز بودنش و معلم به مقتضای معلم بودنش و …. كارشان را انجام ندهند، همه چیز به هم می خورد.
جواب استاد: درست است ولی سخن من این نیست كه انسان در یك موقعیتی قرار بگیرد و به مقتضای آن عمل نكند. یعنی از امكانات آن وضع استفاده بكنیم ولی به محدودیتهای آن تن ندهیم. “خود بودن” به این معناست كه من اگر از محدودیتهای دانشجویی بدم می آید، اصلاً دانشجو نشوم. شاید بگویی اگر دانشجو نشوی احترام اجتماعی نخواهی داشت. اگر این را بگویی دیگر از “خود بودن” بیرون آمده ای و به خوشایندِ دیگران رفتار كرده ای. ما اگر خودمان باشیم، این نابسامانیها بوجود نمی آید. اگر به معنای حقیقی كلمه “خود” باشم، نه وضعی كه دوست ندارم تن نمی دهم. البته طبق خوشایند دیگران نیز رفتار نكرده ام. در عین حال محدودیت های آن وضع را نیز متحمل نشده ام. این است كه می گوییم قانون شری است كه گریزی از آن نیست. قانون حالت طبیعی ما آدمیان نیست. اما بُدّی از آن نیست. قانون یك نوع ضرورت است و اگر ضرورت است، پس الضرورهُ تَقَیدُ بِاَقدارِها یعنی باید به همان میزان ضرورت نیز باید اكتفا شود. ما علاوه بر قانون، تابع افكار عمومی، نظام حاكم بر جامعه، تحسین و تقبیح دیگران، محبوبیت و شهرت و غیره نیز هستیم. این است كه ما را مستهلك می كند. ما انسانها، موجوداتی شده ایم كه طبق خوشایند دیگران رفتار می كنیم.
[2] . سوال: گاهی مجبوریم برای داشتن روابط سالم با دیگران، خود را بهتر بشناسانیم.
جواب: سخن من را نباید به آن اطلاق در نظر بگیرید. تمام حرفهای من تا آنجایی است كه ما نباید خود را بنمایانیم. در هر جا كه ضرورت اقتضا كرد باید تا همان حد باید خود را بشناسانیم. ولی ما غالبا از این حد و حدود فراتر می رویم. گویا همواره شهوت سخن گفتن از خود را داریم. و گمان می كنیم كه این به سود ماست. هر وقت چیزی را نگفته اید می توانید بعداً آن را بگویید اما وقتی چیزی را گفتید، دیگر نمی توانید آن را برگردانید.
اگر با عرفان سرخپوستان مثل عرفان دون خوان و غیره آشنایی داشته باشید، می بینید كه این یكی از اركان سیر و سلوك تلقی شده است كه تا می توانید خود را از دیگران مجهول نگه دارید. ولی من هیچگاه تا این حدی كه عرفان سرخپوستی تاكید می كند، تاكید نمی كنم. آن تعالیم در این جور موارد بیش از حد افراط می كنند و آنچه كه من می گویم “اكتفا به حد ضرورت است”. به گفته حضرت علی آنكه بیشتر از خودش می گوید بیشتر در تنهایی فرو می رود ما خیال می كنیم كه هر چقدر خود را بیشتر بشناسانیم، بیشتر از غربت بیرون می آییم اما اینطور نیست آنكه ناشناخته تر است، آزادتر است. و انكه آزادتر است، غربتش كمتر است.
[3] . از جمله رجوع كنید به كتاب ژاپن، نوشته آندره اوكان ترجمه سروش حبیبی انتشارات خوارزمی.
.
.
شرح نهج البلاغه حضرت علی علیه السلام
مصطفی ملکیان – سال 1371
تعداد صفحه: 37
دریافت فایل PDF از سرور اول | سرور دوم
.
.
مطالب مرتبط:
رویکرد وجودی به نهج البلاغه تاریخ:سال 1369
شرح نهج البلاغه تاریخ:سال 1371
درسهای نهج البلاغه (دعاهای نهج البلاغه) تاریخ: سال 1372
معنویت در نهج البلاغه تاریخ:سال 1379
.
.