اشاره: موضوع گفتگوی حاضر فلسفه اخلاق است. بحران اخلاق و معنویت كه امروز سطوح مختلف جامعه را در ابعاد گوناگون فراگرفته است، ما را بر آن داشت تا در گفتوگو با استاد مصطفی ملكیان به تحلیل و تبیین این پدیده بپردازیم.
+ قبل از آن كه سؤالم را مطرح كنم، میخواستم بپرسم كه چرا «فلسفه اخلاق» در فضای روشنفكری ایران كمتر مطرح بوده است. غفلت از این حوزه معلول كدام عوامل است؟ آیا عدم احساس نیاز سیاسی- اجتماعی به این مباحث باعث مغفول ماندن آن شده است؟ یا این حوزه واجد پیچیدگیها و ویژگیهایی است كه امكان تولید و توزیع ایدههای آن در فضای روشنفكری را تقلیل میدهد؟
این كه چرا در مباحث روشنفكری كشور ما و مطبوعات مربوط به محافل و جریانات روشنفكری مباحث فلسفه اخلاق جایی و جایگاهی نداشته است را از مناظر مختلفی میتوان بررسی كرد. اولاً در میان روشنفكران و مطبوعات وابسته به جریانات روشنفكری تقریباً هیچ مبحث فلسفیای به صورت عمیق جریان نداشته و این امر اختصاص به فلسفه اخلاق ندارد.
شما مباحث عمیق مربوط به فلسفه اخلاق نمیبینید، مباحث بسیار عمیق مربوط به فلسفه ذهن هم نمیبینید، معرفتشناسی هم نمیبینید، فلسفه علم هم نمیبینید. فلسفه هنر هم نمیبینید فلسفه منطق هم نمیبینید. این مباحث به صورت عمیقاش وجود ندارد. اساساً در جریانات و محافل روشنفكری ما متأسفانه دو خصلت كما بیش مشهود است.
خصلت اول این كه مباحث هیچگاه به صورت عمیق و آكادمیك طرح نمیشود؛ خصلت دوم این كه در بین موضوعات مختلف هم موضوعاتی مورد توجه قرار میگیرند كه كم و بیش با سیاست مرتبطاند یعنی مباحث روشنفكری در كشور ما تا حدی تعریف خودش را از عالم سیاست میگیرد. این است كه شما میبینید مسایلی مثل آزادی، عدالت، مدارا جای خودشان را باز كردند اما مباحثی كه لااقل به نظر خود روشنفكران، ارتباطشان با عالم سیاست ارتباط دورتری است، طرح نشدند. این نكته اول، اما در خصوص فلسفه اخلاق باید بگویم جامعه ما چه در سطح توده مردم و چه در سطح اهل فكر و فرهنگ دستخوش یك توهم است و آن این است كه ما اخلاقی هستیم و وقتی اخلاقی هستیم، دیگر نیازی به مباحث اخلاقی نداریم. ما همیشه احساس میكنیم كه نیاز به طرح مسایل اقتصادی داریم و همیشه احساس میكنیم نیازی به طرح مباحث سیاسی داریم، چرا كه فكر میكنیم واقعاً از لحاظ سیاسی عقب هستیم. ولی هیچ وقت احساس نمیكنیم، از لحاظ مسایل اخلاقی هم عقب هستیم و چون این طور است میبینیم برای ما مسایل اقتصادی و مسایل سیاسی از اولویت برخودارند ولی مسایل اخلاقی از اولویت برخوردار نیستند. اما واقعیت این است كه ما یك جامعه از لحاظ اخلاقی پیشرفته نیستیم و انحطاط اخلاقی ما به هیچ وجه كمتر از انحطاط سیاسی یا كمتر از عقبماندگی اقتصادی ما نیست. این هم جهت دومی است كه ما به فلسفة اخلاق به صورت جدی نپرداختیم.
+ فضای فعلی جامعه به گونهای است كه مرجع ارزش گذاریها و یا بهتر بگویم مرجع اخلاقی در حوزههای عمل جمعی در سطوح مختلفی از روشنفكران گرفته تا نسل جوان با سؤالات و شبهات مهمی روبهرو شده است. این چالش به خصوص در كسانی كه دل در گرو مراجع سنتی ارزش گذار دارند به شدت بحرانزا است. البته این چالشها بیشتر در حوزة عمل جمعی است. یعنی ملاك اخلاقی در تصمیمگیریها و تصمیم سازیهای جمعی چیست؟ من گمان میكنم در رویكرد مدرن به این مسأله فلسفه اخلاق حوزهای است كه بستر ایدهپردازی این چالشهاست؟ آیا راه فهم وضعیت اخلاقی موجود كنكاش در حوزه فلسفه اخلاق است؟
بله به نظرم این راه، راه درستی است. به گفته پلتیلیش پرسش نپرسیده را پاسخ نمیدهند. به گمان من در عالم فرهنگ همیشه باید پرسشی پرسیده شده باشد تا پاسخ بیاید. طبعاً وقتی كه ما با معضلات و مشكلات اخلاقی در سطح جامعه مواجه میشویم این وقت درست همان وقتی است كه پرسش پرسیده شده و بنابراین باید شروع كنیم به پاسخ دادن به موقع و مناسب و این كه ما وقتی مثلاً به اخلاق احساس حاجت میكنیم به سراغ فلسفه اخلاق میرویم درست است فقط بحث بر سر این است كه ما نباید گمان كنیم صرفاً با مباحث نظری كه شرط لازم موفقیت هر كاری است میتوانیم اخلاقیات را به سامان برسانیم. مباحث نظری شرط لازم است ولی كافی نیست. پرداخت به مسایل نظری بسیار بجاست اما به شرط این كه گمان نكنیم كه پرداختن به مسایل نظری ما را از زمینهسازیهای عملی بینیاز میكند. باید اوضاع و احوال خاصی در مقام واقع و عمل نیز استقرار پیدا كند.
+ فلسفه اخلاق را شامل چه حوزههایی میدانید یعنی سعی دارد به چه پرسشهای بنیادینی جواب دهد و پرسشهای بنیادینی كه فلسفه اخلاق بر آن استوار است چیست؟
مقدمتاً نكتهای را عرض میكنم. گزارة اخلاقی چه تفاوتی با سایر گزارهها دارد؟ گزاره اخلاقی گزارهای است كه موضوع این گزاره یا انسان یا حالات نفسانی انسان یا افعال ظاهری انسان و محمول این گزاره یكی از این مفاهیم است؛ مفهوم خوب، بد، مفهوم درست، نادرست، مفهوم باید و نباید اخلاقی، مفهوم وظیفه یا تكلیف، مفهوم مسؤولیت، مفهوم فضیلت و رذیلت. اگر گزارهای داشته باشیم كه موضوعش انسان یا حالات نفسانی انسان یا افعال ظاهری انسان باشد و یا محمولش یكی از آن مفاهیم باشد كه گفتم ما با یك گزاره اخلاقی سروكار داریم. مثلاً وقتی كه میگوییم راستگویی وظیفه است این یك گزاره اخلاقی است چون یكی از افعال ظاهری انسان موضوع آن و وظیفه محمول آن است این نكته اول است. نكته دوم هم اینكه فلسفه اخلاق یك شاخه از فلسفه است و چون یك شاخه از فلسفه است بنابراین باید دقیقاً تابع روشهای فلسفی باشد و بنابراین از آن رو كه تابع روشهای فلسفی است آن چه در فلسفه اخلاق گفته میشود جنبه عقلی دارد ما میتوانیم در مورد اخلاق سخنانی بگوییم كه جنبة عقلی نداشته باشند ولی آنها دیگر فلسفه اخلاق نیستند مثلاً ما میتوانیم روانشناسی اخلاق داشته باشیم كما اینكه داریم اما اینها علوم تجربی هستند. اینها جزو فلسفه اخلاق نیستند فلسفه اخلاق یك علم تجربی نیست یك علم كاملاً عقلی است و یك شاخه از فلسفه است بنابراین هر سخنی در مورد پدیده اخلاق میگوییم فلسفه اخلاق نیست و به این حیطه مربوط نمیشود وقتی ما دربارة اخلاق فقط سخن عقلی بگوییم آن وقت وارد فلسفه اخلاق شدهایم. آن چه غیر از این بگوییم مربوط می شود به سایر شاخههای مختلف مرتبط با اخلاق و فعلاً موضوع گفتوگوی ما فلسف اخلاق است حالا اگر بپرسید فلسفه اخلاق چیست بنده عرض میكنم گاهی فلسفه اخلاق به معنایی به كار میرود كه شامل هر سه علمی كه نام میبرم میشود. گاهی به مفهوم خاصتری به كار میرود كه شامل فقط دو تا از این سه تا میشود و گاهی به معنای باز هم خاصتری به كار میرود كه فقط شامل یكی از این سه تا میشود حالا این سه علم را به اجمال معرفی میكنم. یكی از این سه علم، علمی است كه گاهی از آن تعبیر میكنند به اخلاق توصیفی ( Descriptive ethics ) اخلاق توصیفی اخلاقی است كه فقط و فقط بیان میكند كه – تمدنها و فرهنگها و ادیان مختلف و مسالك و مكتبهای مختلف فلسفی اخلاقشان چیست؟ مثلاً اخلاق بودایی، اخلاق كانتی، اخلاق اسپینوزایی، اخلاق اسلامی، اخلاق ژاپنی. در این گونه موارد ما نظام اخلاقیای را كه یك تمدن یا یك فرهنگ یا یك دین یا مذهب، یا یك قوم، یا ملت، یا جامعه دارند، توصیف میكنیم. به این میگویند اخلاق توصیفی این اخلاق صبغه تجربی – تاریخی دارد یعنی اگر در باب تمدن، فرهنگ، دین، مذهب، قوم یا ملت موجودی سخن بگوید جنبه تجربی مییابد و اگر در باب تمدن، فرهنگ، دین یا مذهب، یا قومی و ملتی كه در گذشته زندگی میكردهاند، سخن بگوید جنبه تاریخی پیدا میكند، صبغه تجربی – تاریخی دارد. تا اینجا البته فلسفه نیست. چون گفتم علمی كه جنبه تجربی – تاریخی داشته باشد، فلسفه اخلاق نمیتواند باشد مگر اینكه همین جا بیاییم و از دل این نظامهای اخلاقی كه توصیفشان میكنیم نظریه واحدی درباره طبیعت اخلاقی انسان استخراج كنیم. در این صورت به این علم گاهی فلسفه اخلاق میگویند. مثلاً بگوییم حالا كه در همه نظامهای اخلاقی كه در طول تاریخ وجود داشتهاند، میبینیم ادای امانت یا وفای به عهد نیكو شمرده شده از اینجا یكی از مؤلفههای طبیعت اخلاقی انسان استخراج كنیم و بگوییم كه یكی از مؤلفههای طبیعت اخلاقی انسان این است كه به لحاظ اخلاقی وفای به عهد را نیك میداند ادای امانت را نیك میداند. علم دومی وجود دارد كه از آن تعبیر میكنند به اخلاق دستوری یا اخلاق هنجاری (Ethics normative یا Ethics prescriptive ) این علم اصلاً نمیگوید كه در تمدنها یا فرهنگهای یا ادیان و مذاهب یا ملل، اقوام و جامعههای مختلف نظامهای اخلاقیشان چه هاست. چه چیزهایی را خوب میدانند، چه چیزهایی را بد میدانند، چه چیزهایی را درست یا نادرست میدانند؟ چه را فضیلت میدانند یا چه چیز را رذیلت میدانند. چه را وظیفه و تكلیف و مسؤولیت میدانند. كاری به اینها ندارد، خودش میآید یك نظام اخلاقی ارایه میكند. یعنی میآید میگوید خوبیها اینها هستند، بدیها اینها هستند، درستها اینها هستند، نادرستها اینها هستند، فضیلتها اینها هستند رذیلتها اینها هستند. مصداقهای مختلف این مفاهیم اخلاقیای را كه فهرست كردم ذكر میكند. این میشود اخلاق هنجاری یا اخلاق دستوری یا اخلاق توصیهای. در واقع میآید میگوید به نظر من این فهرست خوبیها است، این فهرست بدیها است، این فهرست وظایف است، این فهرست تكالیف است، و این فهرست مسؤولیتهاست. فضیلتها اینها هستند و رذیلتها اینها هستند. این اخلاق هنجاری یا توصیهای یا دستوری است. یك علم سومی هم وجود دارد كه گاهی به آن میگویند اخلاق تحلیلی ( Analytic ethics ) یا فرا اخلاق ( Meta _ Ethics ) این علم سوم را باید بیشتر از آن دو تای دیگر توضیح داد حالا قبل از این كه آن توضیحات را بدهم عرض كنم كه فلسفه اخلاق گاهی شامل هر سه علمی كه گفتم میشود یعنی هم شامل اخلاق توصیفی میشود، هم شامل اخلاق دستوری میشود و هم شامل اخلاق تحلیلی یا فرا اخلاق. گاهی فلسفه اخلاق را به اولی اطلاق نمیكنند فقط به دومی و سومی اطلاق میكنند یعنی به اخلاق هنجاری و اخلاق تحلیلی، و گاهی هم فلسفه اخلاق را فقط به فلسفه تحلیلی یا فرا اخلاق اطلاق میكنند. این است كه میبینیم عنوان فلسفه اخلاق یك معنی بسیار عام دارد. یك معنای مضیق دارد و یك معنای باز هم مضیقتر.
دو علم اول به تعبیری فلسفه نیستند.
مخصوصاً اولی حتی كسانی كه فلسفه اخلاق را به معنایی به كار میبرند كه شامل قسمت یك و دو هم بشود باز هم همه معترفند قسمت عمده فلسفه اخلاق همین قسمت سوم است. قسمت سوم كه از آن تعبیر كردم به اخلاق تحلیلی یا فرا اخلاق، خودش دارای سه قسمت است. یكی معناشناسی اخلاق (Moral Semantics ) یكی معرفتشناسی اخلاق ( Moral Epistemology )یكی هم وجود شناسی اخلاق( Moral Ontology ). این سه قسمت هر سه مربوط میشوند به اخلاق تحلیلی یا فرا اخلاق راجع به هر كدام مختصراً توضیح میدهم. قسمت اول معناشناسی اخلاق است. برای اینكه بدانیم معناشناسی اخلاق چیست؟ به این نكته باید توجه كنیم كه ما معمولاً مثل اینكه میدانیم الفاظ و مفاهیم اخلاقی معنایشان چیست. فقط به دنبال مصادیقشان میگردیم یعنی همیشه جوری رفتار میكنیم كه گویا میدانیم خوب، بد، درست، نادرست، باید، نباید، وظیفه و تكلیف، مسئولیت، فضیلت و رذیلت معنایشان چیست و فقط نمیدانیم كه چه چیزهایی مصداق اینها هستند آن وقت مثلاً میپرسیم؛ دروغگویی خوب است یا بد و پاسخ میشنویم كه بد است. راستگویی خوب است یا بد؟ خوب است . وفای به عهد درست است یا نادرست است؟ درست است. خلف وعده نادرست است. فقط مثل اینكه مشكل ما مشكل مصداقهای این مفاهیم است ولی گویا فرض براین است كه میدانیم معنای این الفاظ چیست. یعنی میدانیم درست یا نادرست یا فضیلت یا رذیلت یعنی چه. حالا اگر كسی آمد گفت كه خود این پیش فرض از كجا معلوم است كه آیا ما واقعاً میدانیم درست یعنی چه یا نه؟ آن وقت این كس وارد معناشناسی اخلاقی شده است. یك وقت است كه شما معنای لفظ مایع را هم نمیدانید. یعنی نمیدانید اصلاً مایع یعنی چه. آنوقت از من میپرسید من میگویم مایع مثلاً یعنی جسمی كه اگر در ظرفی واقع شود شكل آن ظرف را به خود میگیرد. این معنای آن. بعد ممكن است شما بگویید خوب مصداقهای مایع چیست؟ آن وقت میگویم آب یكی از مایعات است. الكل، مربا، شربت آلبالو از مایعاتاند. آنها میشوند مصادیق مایعات. اما باید ابتدائاً معنای خود مایع را بدانیم بعد كه معنا را دانستیم آنوقت شاید بتوانیم با استفاده از معنا مصادیق مایع را بیابیم. این كه میگویم شاید با این دلیل است كه دانستن معنا برای یافتن مصادیق شرط لازم هست ولی شرط كافی نیست. حالا در اخلاق هم ما مثل اینكه فرض گرفتهایم كه این الفاظی كه در اخلاق به كار میرود معانیاش را میدانیم. بعد میگوییم مثلاً راستگویی از مصادیق كدام یك از این مفاهیم است؟ دروغگویی از مصادیق كدام مفهوم است؟ حالا اگر كسی گفت نه، معلوم نیست مامعنای این الفاظ را هم بدانیم. آنوقت باید تحلیل معنایی الفاظ اخلاقی را بكنیم. وقتی وارد تحلیل معنایی الفاظ اخلاقی شدیم وارد معناشناسی اخلاق شدهایم. در این معناشناسی اخلاقی مسأله مهم مخصوصاً این است كه آیا الفاظ اخلاقی همان معانی را در اخلاق دارند كه وقتی در غیر اخلاق استعمال میشوند دارند؟ این مهم است. مثلاً وقتی میگوییم كه این اره، ارة خوبی است ولی آن اره ارة خوبی نیست، لغت خوب را در غیر اخلاق به كار میبریم. در باب اره به كار میبریم حالا آیا وقتی خوب را در اخلاق هم به كار میبرید مثلاً میگویید راستگویی خوب است و معنایش همان معنایی است كه وقتی گفتیم این اره خوب است و آن اره بد است؟ یا معنای دیگری دارد. این كه آیا الفاظی كه در غیر اخلاق به كار میبریم وقتی در اخلاق استفاده میشوند همان معنا یا مفهوم را دارند یا نه، یكی از مباحث مهم معناشناسی اخلاقی است. قسمت دوم اخلاق تحلیلی معرفتشناسی اخلاق است. در معرفتشناسی اخلاقی بحث بر سر این است كه اولاً وقتی ما یك حكم اخلاقی صادر میكنیم چگونه میتوانیم برای این حكم اخلاقی دلیل بیاوریم؟ چون هر كسی در هر علمی، چه اخلاق و چه غیر اخلاق وقتی حكم صادر میكند برای این كه ما از او بپذیریم مطالبة دلیل میكنیم و وقتی مطالبة دلیل میكنیم او باید بتواند دلیلی اقامه كند برای این كه حكمی كه صادر كرده درست است حالا وقتی ما یك حكم اخلاقی صادر میكنیم اگر طرف مقابل ما مطالبة دلیلی كرد و گفت به چه دلیلی چنین حكمی صادر كردهاید ما باید بتوانیم دلیل اقامه كنیم، دلیل آوری یا به تعبیری توجیه در اخلاق چگونه است؟ (توجیه به معنای معرفتشناسیاش یعنی Justification ) ما چگونه در اخلاق میتوانیم احكامی را كه صادر میكنیم توجیه كنیم یعنی اگر شما گفتید كه فرضاً اداء امانت خوب است یا اداء امانت وظیفه هر انسانی است اگر كسی گفت به چه دلیل؟ شما باید بتوانید دلیل اقامه كنید این بحث توجیه اخلاق است وبه معرفتشناسی اخلاق مربوط میشود. بحث دیگری كه به معرفتشناسی اخلاقی مربوط میشود این است كه ما صدق احكام اخلاقی را از كجا معلوم كنیم. از كجا معلوم كنیم فلان حكم اخلاقی صادق است. این قبیل مباحث مربوط میشود به معرفتشناسی اخلاقی كه یك قسمت از اخلاق تحلیلی است. اما قسمت سوم اخلاق تحلیلی وجودشناسی اخلاقی است. در وجودشناسی اخلاقی بحث بر سر این است كه آیا واقعیتهای اخلاقی در عالم وجود دارند یا این واقعیتها را ما پدید میآوریم. برای این كه این مطلب روشن شود فرق اختراع و اكتشاف را توضیح دهم: بین كار یك مخترع با كار یك مكتشف چه فرقی هست؟ مكتشف واقعیتی را كه در جهان هستی وجود داشته است ولی دیگران از وجودش بیخبر بودهاند به اطلاع من و شما میرساند. این شخص را میگوییم مكتشف. الكتریسیته واقعیتی در جهان هستی بوده است. كسی آمده اولین بار این واقعیت را كشف كرده است. ما خبر نداشتیم. گرانش یا جاذبیت واقعیتی از واقعیات عالم بوده است ولی قبل از نیوتن كسی از این واقعیت خبر نداشت. نیوتن اولین بار از این امر با خبر شد. بنابر این در اكتشاف ما از واقعیتی كه قبلاً وجود داشته است و كسی تا الان از آن خبر نداشته و ما تازه از آن با خبر شدیم خبر میدهیم اما در اختراع این جور نیست. در اختراع واقعیتی را كه اصلاً وجود نداشته ما اولین بار خودمان به وجود میآوریم. مخترع رادیو از چیزی كه وجود داشت با خبر نشد. چیزی را كه وجود نداشت به وجود آورد. مخترع تلویزیون یا ماهواره چیزی را كه وجود نداشت به وجود آورد. بنابراین فرق اكتشاف و اختراع در این است كه شما در اكتشاف از واقعیت از پیش بوده فقط باخبر میشوید، بعد خبر را به گوش دیگران هم میرسانید. در اختراع واقعیت نابوده را به وجود میآورید. این فرق مخترع و مكتشف و اختراع و اكتشاف است. حال در اصطلاحات فنی به جای اختراع لغت جعل به كار میبرند و به جای اكتشاف لغت كشف. حالا سؤال این است كه آیا واقعیتهای اخلاقی وجود دارند و ما فقط آنها را كشف میكنیم یا نه، اصلاً واقعیت اخلاقی وجود ندارد ما یك سلسله چیزهایی جعل میكنیم؛ خودمان آنها را به وجود میآوریم.( مثلاً از راه قرارداد.)
رادیو بعد از این كه آن را میسازند واقعیت پیدا میكند اما قبل از این كه بشر آن را بسازد واقعیت نداشت حالا واقعیت پیدا كرد. ما ممكن است بتوانیم با قراردادهایی واقعیتهای اخلاقیای را از این به بعد خودمان به وجود بیاوریم. كما این كه بعد از این كه كسی رادیو را اختراع كرد واقعیتی به نام رادیو وجود پیدا میكند حالا بحث بر سر این است كه آیا واقعیتهای اخلاقی امور مجعولهاند یا امور مكشوفهاند؟ جعل میشوند یا كشف میشوند. یعنی واقعاً یك خوبی مثلاً در راستگویی هست چه ما با خبر باشیم چه با خبر نباشیم، چه مطلع باشیم چه مطلع نباشیم و این خوبی را ما كشف میكنیم ودر قالب یك گزاره بیان میكنیم: گزاره «راستگویی خوب است ». یا نه، ما انسانها مثلاً با هم قرارداد كردهایم كه بیایید از این به بعد ما راستگویی را خوب تلقی كنیم و از این به بعد چیزی به نام خوبی راستگویی جعل شده. این بحثی است در وجودشناسی اخلاقی. البته در همین وجودشناسی اخلاقی مباحث دیگر هم وجود دارد ولی مهمترین بحث آن همین است كه خدمتتان عرض كردم. حالا این سه شاخه یعنی معناشناسی اخلاقی و معرفتشناسی اخلاقی و وجودشناسی اخلاقی میشوند زیر مجموعههای چیزی كه از آن تعبیر میشود به اخلاق تحلیلی یا فرا اخلاق و این اخلاق تحلیلی یا فرا اخلاق حتماً جزو فلسفه اخلاق هست.
+ اگر به حوزههای دیگر اخلاق هم مختصر اشاره كنید ممنون میشویم. روانشناسی اخلاق…
روانشناسی اخلاق شاخهای است از روان شناسی. ولی آن شاخهای است از روانشناسی كه با اخلاق ربط پیدا میكند. مثال؛ فرض كنید در نظام اخلاقیتان شما تصمیم بر این كه جعلی باشید یا كشفی كردهاید ( بسته به این كه جعلی باشید یا كشفی ) كه حسد بد است حال بحث بر سر این است كه اگر حسد بد است ولی در من راسخ شده چگونه میتوانم این حسد را ریشهكن كنم. یا اگر حسد بد است و نمیخواهیم بچههایمان حسود بار بیایند چكار باید بكنیم؟ این راه كار مربوط میشود به روانشناسی اخلاق. روانشناسی اخلاق در واقع میپردازد به مباحث روانشناختیای كه با اخلاق از این حیث مرتبطاند كه میخواهند یك فضیلت اخلاقی را راسخ كنند یا یك رذیلت اخلاقی را ریشهكن كنند. این میشود روانشناسی اخلاقی. جامعهشناسی اخلاقی كه علم دیگری است مربوط به اخلاق، آثار ناآگاهانه و ناخواسته اخلاقی زیستن را در سطح جامعه بررسی میكند. وقتی انسانهایی همه راستگو باشند چه بدانند و چه ندانند و چه بخواهند و چه نخواهند این راست گفتن یا متواضع بودنشان یك سلسله آثار اجتماعی ایجاد میكند. بررسی این آثار مربوط به جامعهشناسی اخلاقی است. در واقع آثار دانسته یا نادانسته، خواسته یا ناخواستهای كه اخلاقی زیستن یكان یكان ما آدمیان در سطح اجتماع پدید میآورد اینها موضوع بحث جامعهشناسی اخلاق است.
+ مفهوم اخلاق عملی از نظر تئوریك كجا جا میگیرد؟ یك شاخه جدا و یك حوزهای هم عرض روانشناسی اخلاق، فلسفه اخلاق، جامعهشناسی اخلاق است؟
اخلاق عملی در درون خودش به دو بخش تقسیم میشود و چون به دو بخش تقسیم میشود در هر بخش ارتباط پیدا میكند با یكی از شاخههایی كه الان از آنها سخن میگفتیم در اخلاق عملی گاهی بحث بر سر این است كه كارهای خاصی را كه نمیدانیم درستاند یا نادرست در باب درستی یا نادرستیشان بحث كنیم. مثلاً آسان مرگی درست است یا نه؟ اگر من مبتلا شدم به یك بیماری كه دو ویژگی دارد. یكی این كه عالم پزشكی بگوید كه ما در وضع كنونی نمیتوانیم این بیماری را درمان كنیم بنابراین از لحاظ اوضاع و احوال كنونی پیشرفت دانش پزشكی این بیماری از بیماریهای درمان ناپذیر است. دیگر اینكه از بیماریهای لاعلاجی است كه با درد و رنج بسیار شدید و تحمل ناپذیری قرین است. حالا اگر من به دردی با این دو ویژگی مبتلا شدم و از شما خواستم كه مرا بكشید و راحت كنید این آسان مرگی یا كشتن از سر ترحم از لحاظ اخلاقی درست است یا نادرست؟ یعنی اگر من از شمای پزشك این را خواستم آیا این درست است كه این كار را بكنید یا نه؟ یا سقط جنین درست است یا درست نیست؟ مخصوصاً اگر بدانیم جنین اگر به دنیا بیاید دارای عیب و نقص جدیای خواهد بود مثلاً سقط جنینی كه میدانیم كور و كر و لال خواهد بود یا تا آخر عمرش افلیج خواهد بود یا دستخوش دیوانگی خواهد بود سقط این جنین درست است یا درست نیست؟ یا اگر كسی شما را مخیر كرد بین دو كار: گفت یا یكی از این بیست نفر را تو بكش تا 19 نفر دیگر زنده بمانند یا من خودم هر 20 نفر را میكشم. اینجا از لحاظ اخلاقی انسان باید كدام كار را بكند؟ بگذاریم خود آن شخص هر 20 نفر را بكشد یا یكی را خودمان بكشیم بدون این كه هیچ گناهی هم كرده باشد تا آن 19 نفر دیگر رها شوند. یكی از دو بخش اخلاق عملی پرداختن به این قبیل مسائل است این بخش ربط پیدا میكند با همان اخلاق دستوری یا هنجاری به معنایی كه از آن بحث میكردیم. اما اخلاق عملی بخش دومی هم دارد و آن این است كه ما فرضاً میدانیم چه چیزهایی خوب است و چه چیزهایی بد است، چه چیزهایی درست است و چه چیزهایی نادست است. چگونه كودكان خودمان را و كسانی كه تحت تعلیم و ترتیب ما هستند بار بیاوریم كه آن چیزهایی را كه میدانیم خوب است در اینها پدید آوریم و آن چیزهایی را كه میدانیم بد است نگذاریم در اینها پدید آید این یعنی یك شاخه از تعلیم و تربیت. اگر در اخلاق عملی این محل بحث قرار گیرد نوعی روانشناسی اخلاقی است.
البته، در اخلاق حوزههای دیگری هم داریم مثلاً یك بحث، بحث تاریخ اخلاق است. در تاریخ اخلاق ما فقط و فقط گزارش میدهیم و كار دیگری نمیكنیم و از دل آن نمیخواهیم نظریهای در باب طبیعت اخلاقی انسان استخراج كنیم. حوزه دیگری كه باز مربوط به اخلاق است اخلاق هنری است كه راجع به ارتباط اخلاق و هنر است. مثلاً آنجا كه ما بحث میكنیم آیا هنر باید برای هنر باشد یا در خدمت اخلاق.
+ آیا این مربوط به اخلاق عملی نمیشود؟
بله اما به دلیل این كه اهمیت خاصی دارد جدایش كردهاند و به عنوان یك شاخه مستقل مورد مطالعه قرارش میدهند علم دیگری كه باز به اخلاق مربوط میشود شاخهای از فلسفة ذهن است به نام فلسفه كنش (Philosophy of Action) فلسفه كنش یا فعل اساساً شاخهای است از فلسفه كه بحث میكند از این كه چه میشود كاری از شخص صادر میشود. یك بخش از فلسفه كنش مربوط به اخلاق میشود و آن بخشی است كه بحث میكند از اینكه چیزهایی كه در اخلاق توصیه میشود كه بكنید یا نكنید چقدرش اختیاری است و چقدرش از حوزهاختیار انسان بیرون است این هم بخشی از فلسفه كنش است كه مربوط میشود به اخلاق.
+ وقتی میگوییم یك سلسله از كارها كارهای خوبی هستند ولی به آنها عمل نمیكنیم یا این كه چگونه گزارههای خوب عملی نمیشوند اینها مربوط به كدام حوزه اخلاق هستند؟
این مربوط به روانشناسی اخلاقی است. این مسأله دقیقا مسأله سقراط و ارسطو است. سقراط میگفت انسانها فقط كافیست بدانند چه چیزی خوب است و چه چیزی بد است. چه چیزی درست است و چه چیزی نادرست است، چه چیزی فضیلت است و چه چیزی رذیلت است. همین كه بدانند به مقتضای دانستههای خود حتماً عمل میكنند. بنابراین اگر میخواهید مردم اخلاقی شوند فقط یك گام باید بردارید و آن این كه مردم را به خوبیها و بدیها و درستیها و نادرستیها و فضایل و رذایل و وظایف و مسئولیتها عالمشان كنید به گفتة بعضی از علمای ما علموهم و كفی. همینكه به ایشان یاد بدهید چی خوب و چه بد است كفایت میكند. این نظر سقراط است. در واقع معنای نظر سقراط این است كه معرفت اخلاقی حتماً به عمل اخلاقی متناسب رهنمون و منجر خواهد شد میان معرفت اخلاقی و عمل اخلاقی هیچگاه هیچ شكافی وجود ندارد ارسطو تقریباً نخستین كسی است كه به این سخن سقراط اعتراض كرد و گفت همیشه امكان این كه شكاف وجود داشته باشد بین معرفت و عمل اخلاقی هست و او این فاصله را ناشی از چیزی میدانست كه امروز به آن میگویند ضعف اراده و خود او به آن میگفت ضعف اخلاقی؛( Moral Weakness) ضعف اخلاقی یا ضعف اراده (به تعبیر امروزی ) یعنی اینكه بعضی وقتها من میدانم كه چه باید بكنم و چه نباید بكنم ولی چون سستی اراده دارم به آنچه كه باید بكنم عمل نمیكنم یا آن چیزی را كه نباید بكنم مرتكب میشوم.
+ گرایشهای كلی در فلسفه اخلاق چیست؟
بسته به این كه شما سؤالتان مربوط شود به معناشناسی اخلاق یا معرفتشناسی اخلاق یا وجودشناسی اخلاق، خیلی فرق میكند. اگر سؤالتان مربوط شود به معناشناسی اخلاق، میشود گفت گرایشهای بسیار مهم روزگار ما دو گرایش هستند. یك گرایش میگوید كه مفاهیم اخلاقی، كاربردی كه در اخلاق دارند غیر از كاربردی كه در غیر اخلاق دارند نیست. یعنی همان طور كه وقتی این الفاظ در غیر اخلاق به كار میروند معنایی كاملاً ابزاری دارند، وقتی در اخلاق هم بكار میروند كاربرد ابزاری دارند. شما وقتی میگویید این بیل، بیل خوبی است یعنی با این بیل میشود باغچه را خوب بیل زد یعنی جنبه ابزاری دارد. به همین ترتیب هم وقتی میگوییم راستگویی خوب است یعنی با راستگویی میشود امنیت در جامعه پدید آورد. اعتماد پدید آورد. انسجام اجتماعی پدید آورد. دیدگاه دوم میگوید؛ نه، الفاظ اخلاقی وقتی در اخلاق استعمال میشوند معنایشان غیر معنایی است كه وقتی در غیر اخلاق به كار میروند، دارند.
در معرفتشناسی اخلاق باید بگوییم دو جریان بسیار مهم در روزگار ما وجود دارد یكی رئالیسم اخلاقی و یكی آنتی رئالیسم اخلاقی. رئالیسم اخلاقی آن دیدگاهی است در معرفت شناسی اخلاق كه اعتقادشان بر این است كه استدلال در اخلاق امكانپذیر است و آنتی رئالیسم اخلاقی میگوید استدلال امكان پذیر نیست. یعنی انسانها در اخلاق نمیتوانند به سود مدعیات خودشان دلیل بیاورند پس در اخلاق ما با چی سروكار داریم؟ ما در اخلاق با رجحانهای شخصی سر و كار داریم. با ذوق و سلیقهها سر و كار داریم. با ترجیحات سر و كار داریم و بنابراین توجیه (Justification ) در اخلاق وجود ندارد. اما رئالیسم اخلاقی میگوید توجیه در اخلاق امكان دارد یعنی همانطور كه ما اگر در باب وزن این گلابی اختلاف پیدا كنیم و شما بگویید وزن این گلابی 100 گرم است من بگویم كمتر از 100 گرم است و شخص ثالثی بگوید بیشتر از 100 گرم است یك میزان بیرونی وجود دارد كه هر سه آنرا قبول داشته باشیم و با رجوع به آن میزان بفهمیم حق با كدامیك از ما سه تاست به همین ترتیب اگر در مسائل اخلاقی با هم اختلاف پیدا كردیم معیار و میزان بیرونی وجود دارد كه با رجوع به آن معیار و میزان بیرونی بشود اختلافات را فیصله داد و فهمید حق با شما بوده یا با بنده یا با شخص ثالث.
+ این دیدگاه با اخلاق اجتماعی علیالقاعده نباید منطبق باشد. چرا؟
چون وقتی ما با ترجیحات فردی كار داریم در جامعه براساس چه ملاك و معیاری باید عمل كنیم؟ وقتی همه ما با ترجیحات فردی سر كار داریم میتوانیم بیابیم رأی بدهیم و به مقتضای این رأی عمل كنیم اصلاً به نظر من یگانه مورد رجوع به آرا وقتی است كه ترازو وجود ندارد شما هیچ وقت در باب این كه وزن این بشقاب چقدر است به آرای عمومی رجوع میكنید؟ نه: چرا؟ چون ترازو وجود دارد: انداره میگیریم. وقتی به آرای عمومی رجوع میكنید كه هیچ ترازویی وجود ندارد. میگویید چون هیچ ترازویی وجود ندارد یعنی با یك امر سوبژكتیو (Sabjective) سر و كار داریم و از سویی هم نمیشود در صحنة عمل اجتماعی راجع به این قضیه تصمیمی نگیریم پس بیایید رأی بدهیم. آن رأیی كه اكثریت میدهند همان را مبنای تصمیمگیریهای اجتماعیمان قرار دهیم. آن وقت به همین صورت میشود گفت هیچ كسی نمیتواند اثبات كند كه دروغ گفتن بد است. اما در عین حال اگر اكثریت مردم رأی بدهند به این كه دروغ گفتن بد تلقی شود همین «دروغگویی بد است » میشود مبنای تصمیمگیری اجتماعی.
+ این مبنایی برای اخلاق نسبی فراهم نمیكند؟
اخلاق نسبی به چه معنا؟ اخلاق نسبی هم چند تا معنا دارد. یك وقت میگوییم اخلاق نسبی است و مرادمان این است كه اخلاق این جامعه با اخلاق آن جامعه متفاوت است . حالا چه این دو جامعه هم مكان ناهمزمان باشد ، چه همزمان نا هم مكان باشند، چه نا هم مكان نا همزمان باشند. در هر سه حال ممكن است بگوییم این جامعه اخلاقیاتی دارد آن جامعه اخلاقیاتی دیگری دارد. اگر مرادتان از نسبیتگرایی این باشد میشود قایل به نسبیت بود، یعنی میتوانیم بگوییم اخلاق این جامعه با آن جامعه فرق میكند. اما ممكن است وقتی میگویید اخلاق نسبی است منظورتان این باشد كه حتی یك اصل اخلاقی وجو ندارد كه این اصل مورد وفاق همه آدمیان باشد. نه از سخن من لزوماً این نوع نسبیت برنمیآید . ممكن است یكی دو تا اصل مورد وفاق باشند ولی در بقیه امور وفاق نباشد و در مورد آن امور مجبور باشیم كه به آرا اكثریت مراجعه كنیم.
اما گرایشهای اخلاقیای كه مربوط به وجودشناسی اخلاق میشود. دو گرایش عمدهای كه در اینجا وجود دارد، یكی گرایش قائلان به كشف اخلاق است و دیگری گرایش قائلان به جعل اخلاق است. اما به طور كلی، امروزه اساساً چهار مكتب مهم در فلسفه اخلاق وجود دارد. تا نیمة اول قرن بیستم دو مكتب عمده در اخلاق وجود داشت. اما از نیمة دوم این قرن دو مكتب دیگر هم افزوده شدهاند. الان میشود گفت چهار مكتب اخلاقی وجود دارد یك مكتب مكتبی است كه از آن تعبیر میكنند به مكتب قائلان به وظیفه گروی یا اصالت وظیفه ( Deontogism ) قائلان به اصالت وظیفه مدعایشان این است كه یك سلسله كارها خوبند و یك سلسله كارها بدند. نه خوب بودن آن كارها و نه بدبودن این كارها به آثار و نتایجی كه بر آنها مترتب میشود بستگی ندارد. « راست بگو ولو افلاك در هم بریزند». راست گفتن وظیفه انسان است. در اثر این راست گفتن آسمان به زمین بیاید، زمین به آسمان برود، افلاك در هم بریزند مهم نیست: ما باید راست بگوییم. یعنی فقط ماییم و وظیفه اخلاقی. این چیزهایی را كه وظایف اخلاقی ما هستند فارغ از این كه وقتی انجام بگیرند چه نتایجی برایشان مترتب میشود باید انجامشان دهیم.
+ آیا این مكتب به سؤالات حوزههای مختلف اخلاقی پاسخ میدهد؟
بله.
+ یعنی در حوزه فلسفة اخلاق قائلین به اصالت وظیفه مثلاً در حوزه وجودشناسی اخلاقی به كدام گرایش معتقدند؟
مثلاً وظیفه گروان در قسمت وجودشناسی اخلاقی اخلاق را از مقولة كشف میدانند نه از مقولة جعل. هر كدام از این مكتبها كه نام میبرم به خیلی از سؤالات در خیلی از زمینهها باید جوابهایی گفتهباشند ولی من اجمالاً مطلب را عرض میكنم. این مكتب به نظر من قابل دفاع نیست. ولی خوب من فعلاً كاری به داوری ندارم. یك مكتب دومی وجود دارد به نام مكتب نتیجهگروی یا اصالت نتیجه ( Teleologism ). این مكتب میگوید درستی یا نادرستی افعال به خاصر آثار و نتایجی است كه راست گفتن خوب است به خاطر این است كه راست گفتن آثار و نتایج خاصی به دنبال خودش میآورد و اگر گفتهاند دروغ گفتن بد است به خاطر این كه آثار و نتایجی خاصی به دنبال خودش دارد. این مكتب تلئولوژیسم یا اصالت نتیجه است . یعنی اینها به نتیجه كارها نظر دارند و خوب و بد را، در اصل ، متعلق به نتیجه كارها میدانند. خود اینها هم در درون خودشان به مكاتب عدیدهای منقسم میشوند كه معروف ترین این مكاتب، مكتب یوتیلیتاریانیسم ( Utilitarianism ) است. این مكتب میگوید خوبی و بدی افعال وابسته به میزان لذت و المی است كه این افعال به دنبال میآورد. هر كاری لذت بیشتری به دنبال بیاورد خوبتر و هر چه الم بیشتری به دنبال بیاورد بدتر است. این مهمترین مكتب از میان مكاتب نتیجهگروی است. مكتب سومی وجود دارد كه از آن تعبیر میشود به مكتب اخلاق حق محور ( Rights – based ethics ). یعنی مكتبی كه اخلاق را بر وظیفه مبتنی نمیكند بلكه بر حق مبتنی میكند. یعنی میگوید ما نباید در اخلاق دائماً بگوییم كه آدمیان چه وظایفی دارند. البته شكی ندارد كه وقتی برای من حقی اثبات شد در اثر اثبات حقی كه برای من شده بر شما نسبت به من وظایفی پدید میآید ولی مهم آن است كه محور حقوقاند نه تكالیف و وظایف. این هم مسلك سومی است. مسلك چهارمی وجود دارد. مسلك اخلاق فضیلت محور ( Virtue – based ethics )، مكتبی كه میگوید فقط و فقط در اخلاق فضیلت یعنی حال درونی مطلوبی كه برای انسان پدید میآید، باید محل توجه قرار بگیرد. افعال ظاهری كه ما با چشم و گوش و دست و پا انجام میدهیم اگر خوبی و بدیای به آنها توجه پیدا میكند به خاطر تأثیری است كه آنها در ایجاد حال درونیای به نام فضیلت دارند، نه چیز دیگری. این مكتبی است كه ارسطو به آن اعتقاد داشت و در روزگار ما هم كسانی مثل اسلاوت ( Slote ) و مكاینتایر ( Mac intvre ) این مكتب را از نو در نیمة دوم قرن بیستم احیا كردند. چهار مكتب مهم اینها هستند.
بنابراین تمام نزاع بر سر این است كه آیا ما وظایفی داریم كه باید فارغ از نتایجش انجام بدهیم یا هر چه وظیفه ماست به خاطر نتایجش است، یا این كه اصلاً حقوق مهماند و نه وظایف. وظایف متفرع بر حقوقاند و یا این كه اصلاً فضیلت یك حالت مطلوب درونی انسان است وكسی كه این حالت درونی را داشته باشد هرفعلی از او صادر شود از لحاظ اخلاقی خوب است. بحث بر سر این است.
+ اگربخواهیم راجع به هر كدام از چهار مكتبی كه فرمودید گرایشهای هر كدام و سؤالهای هر كدام بحث كنیم خیلی طولانی میشود. ولی همین آخری كه گرایش به فضیلت است و خیلی سوبژكتیو است در آن وادی اخلاق آنالیتیك كه قرار میگیرد به آن پرسشها چگونه پاسخ میدهد. چون فضیلت آن خیلی درونی وخیلی سوبژكتیو است آن سؤالات اخلاق آنالیتیك در آن سه وادی كه هر سه خیلی عینی و ابژكتیو بودند چگونه پاسخ میدهد؟
اول من یك مثال بزنم كه روشن شود این اخلاق چه میخواهد بگوید. یك نمونه از اخلاق فضیلت محور را عرض كنم. فرض كنید ما روایت اخلاق ارسطویی را به عنوان یك نمونه از اخلاق فضیلت محور در نظر بگیریم. ارسطو میگفت انسان باید در درون خودش دارای این چهار فضیلت باشد؛ حكمت، شجاعت، عفت و عدالت. این چهار فضیلت باید در درون هر كسی پرورده شود. بعدها مسیحیان گفتند این فضایل را اصلاً قبول نداریم یا باید سه فضیلت دیگر هم به آنها اضافه شود. كه از این سه به فضایل الهی تعبیر میكردند و عبارت بودند از؛ ایمان، امید و عشق. ارسطو، لب سخنش این است كه اگر در درون تو این چهار فضیلت راسخ شده باشد هر كاری از تو صادر شود خوب است. اول تو باید از درون پاك شوی. از درون پاك هر كار بیرونی صادر شد كار خوب و اخلاقی است این اخلاق عیب اولش این است كه مثلاً وقتی فعل دروغگویی از سوی دو نفر صادر شود ممكن است بگوییم یكیشان چون صاحب آن چهار فضیلت است دروغگوییاش را باید متصف به خوبی كنیم و یكی دیگر چون دارای آن چهار فضیلت نیست و این دروغگوییاش ناشی از آن فضایلش نیست دروغگوییاش باید از لحاظ اخلاقی بد بدانیم. در واقع داوری اخلاقی نمیتوانیم بكنیم. این اخلاق به تعبیر دیگر اخلاقی است كه میتواند یك اخلاق برای عامل(eut merality) باشد ولی نمیتواند یك اخلاق برای ناظر ( Spectator morality ) باشد. یعنی این اخلاق میتواند یك اخلاق عامل باشد ولی یك اخلاق ناظر نمیتواند باشد. چون اخلاق این حیث هم به دو قسم منقسم است. اخلاقهایی هستند كه agent morality هستند یعنی میگویند من انسان چه بكنم و چه نكنم. اخلاقهایی Spectator morality هستند یعنی میگویند درباره كارهایی كه دیگران كردهاند چه داوریهای اخلاقی بكنم و چه داوریهای اخلاقی نكنم. اگر دقت كنید اخلاق فضیلت محور راه داوری را میبندد و فقط به درد خود شخص میخورد ( اگر به درد بخورد) طبعاً در مقابل آن تحلیلهایی كه شما به آنها اشاره كردید واقعاً این اخلاق مشكل پیدا میكند و داعیان امروزینش هم یعنی كسانی مثل اسلاوت یا مكاینتایر هم با همین مشكلات دست و پنجه نرم میكنند.
+ ما در سنت اسلامی چیزی به نام مكاتب فلسفی اخلاقی داریم؟
سنت اسلامی ما از نظر فلسفه اخلاقی سه نقیصه دارد. یك نقیصه این است كه در واقع چیزی كه از آن تعبیر به فلسفه اخلاق میشود به معنای دقیق كلمه در سنت اسلامی ما به عنوان یك دانش مستقل وجود نداشته است. ما در سنت اسلامیمان در باب فلسفة اخلاق فقط آن بحث حسن و قبحی را كه متكلمان مطرح میكردهاند، داریم كه آنها هم دغدغهشان بیشتر بحث صفات و افعال الهی بوده است در مسأله حسن و قبح بحثهای بسیار بسیار كمی در باب اخلاق وجود دارد كه اشاعره و معتزله به آنها اشارهداشتهاند. مشكل دوم در اخلاق اسلامی این است كه در این اخلاق كوشش در جمع بین چیزهایی شده است كه جمع شدنی نیستند. مثلاً در كتابهای اخلاق اسلامی ما میخواهد فضایل چهارگانه ارسطویی و نظریة حد وسط را با اخلاق قرآنی و سنتی ما كه یك اخلاق سامی است جمع كنند. اخلاق یونانی با اخلاق سامی جمع شدنی نیست و شما در كتابهای اخلاقی متأخر ما مثل جامعالسعادت ملامهدی نراقی، معراجالسعادة ملااحمدنراقی میبینید كه بحث حد وسط مطرح است. حد وسط فضیلت است. افراطش رذیلت است تفریطش هم رذیلت است. ولی در عین حال ما فضایلی داریم كه طبق كتاب و سنت خودمان حتماً فضیلتاند ولی قابل جای دادن در نظریة حد وسط نیستند. مثلاً ایمان از لحاظ ادیان سامی فضیلت است. حالا این فضیلت حد وسط بین كدام دو حد افراط و تفریط است؟ تقرب خدا فضیلت است یا رذیلت است؟ فضیلت است. ولی بین كدام جانب افراط و كدام جانب تفریط است؟ یك نوع اخلاقی در اینجا به چشم میخورد كه میخواهد هم پاس تعالیم افلاطون و ارسطو را داشته باشد و هم میخواهد با قرآن و روایات سازگاری داشته باشد این هم عیب دوم. و عیب سوم این كه خود كارهایی كه متصف میشوند به مفاهیم اخلاقی خود این كارها هم ایضاح مفهومی نشدهاند. این هم مهم است. مثلاً شما در اسلام معتقدید كه رجاء خوب است و امنیه بد است و امل نه خوب است و نه بد ولی طولالامل بد است. حال من از شما میپرسم این سه چه فرقی با هم میكنند. رجاء و امنیه و امل چه فرقی دارند؟ شما میگویید رجاء به فارسی یعنی امید. امل یعنی آرزو. اما باز بحث بر سر این است كه امید با آرزو چه فرقی با هم دارند؟ خود اینها هم ایضاح مفهومی نشدهاند. این است كه واقعاً در جهان اسلام از حیث آن چیزی كه امروز تعبیر میكنیم به اخلاق آنالیتیك (اخلاق تحلیلی) واقعاً در فقریم بدون این كه بخواهیم رجز بخوانیم و شعار بدهیم باید بگوییم ما از نظر فلسفه اخلاق در عالم اسلام بسیار بسیار فقیریم.
+ در حوزههای دیگر نظری چه؟ جامعهشناسی اخلاقی، روانشناسی اخلاق؟
در آنها هم به طریقی اولی. در علوم تجربی مربوط به اخلاق هم به طریق اولی.
+ در حوزههای علمیه شیعه مواردی از فلسفه اخلاق تدریس میشده یا میشود؟
نه هیچ وقت تدریس نشده است. در این دو دهه اخیر بعد از انقلاب چیزهایی تحت عنوان فلسفه اخلاق تدریس میشود ولی آنها هم اولاً بسیار سطحی است وبعد هم بسیاری از مباحثش در واقع اصلاً فلسفة اخلاق نیست. عنوان فلسفة اخلاق دارد.
+ یعنی از میراثهای مكتبهای سنتی دینی ما راجع به فلسفه اخلاق چیزی نداریم؟
نه، به صورت سیستماتیك چیزی نداریم. ممكن است اخگرهایی فكری وجود داشته باشد كه این اخگرهای فكری امروزه به درد ساختن یك سیستم بخورند. مواد خام بشوند برای یك سیستم اما خودشان مطلقاً سیستماتیك نیستند.
+ قطعاً شما قبول دارید كه از اخلاق سیاسی میتوان صحبت كرد من میخواستم بدانم ویژگیهای آن به نظر شما چیست؟ حوزه نظری اخلاق سیاسی چیست؟
بهتر است بگوییم [تفاوت] اخلاق سیاسی با سایر شاخههای اخلاق این است كه در اخلاق سیاسی بحث بر سر این است كه در ارتباط با قدرت چه باید كرد و چه نباید كرد. همه چه باید كردها و چه نباید كردهایی كه مربوط به حوزة قدرت میشوند، اینها اخلاق سیاسی را میسازند. همین طور كه ما میتوانیم اخلاق اقتصادی داشته باشیم، اخلاق خانوادگی داشته باشیم، اخلاق دانشجویی داشته باشیم، اخلاق پزشكی داشته باشیم و اخلاقهای دیگر… یك اخلاق هم به عنوان اخلاق سیاسی میتوانیم داشته باشیم اخلاق سیاسی آن بخش از اخلاق است كه به این بحث میپردازد كه در بافت قدرت چه باید كرد و چه نباید كرد. در واقع، هر بحثی كه مربوط به مقولة قدرت بشود، اما از این حیث كه در مقولة قدرت چه باید كرد و چه نباید كرد اخلاق سیاسی است. این كه میگویم از این حیث كه چه باید كرد و چه نباید كرد برای این است كه اخلاق سیاسی را با جامعهشناسی سیاسی و روانشناسی سیاسی اشتباه نگیریم.
مسائل مورد بحث در اخلاق سیاسی را میتوان ابتدا به دو دستة بزرگ تقسیم كرد؛ مسائل مربوط به روابط حكومتها با یكدیگر و مسائل مربوط به روابط حكومت با افراد جامعة خودش.به گمان من، بهتر است مسائل دسته اول را تحت عنوان اخلاق روابط بینالملل مندرج كنیم و، به هر حال، من فقط چندكلمهای در باب مسائل دستة دوم میگویم. به نظر میرسد كه مسائل مربوط به روابط حكومت با مردم را بتوان از حیث اخلاقی، به سه مسأله بزرگ ارجاع و تحویل كرد (كما اینكه دیگران به چنین ارجاع و تحویلی دست زدهاند). مسأله اول این كه آیا در یك حكومت، كسانی كه به نام رئیس جمهور نماینده مجلس، یا هر اسم دیگری نمایندگی مردم را بر عهده دارند و از طرف مردم انتخاب شدهاند (چه مستقیماً و چه به نحو غیر مستقیم) تا در اداره و تدبیر زندگی جمعی مردم دخالت داشته باشند، اخلاقاً، باید مطابق با داوریهای اخلاقی مردم عمل كنند یا بر طبق داوریهای اخلاقیای كه خودشان دارند. به عبارت دیگر، در آنچه میكنند یا نمیكنند باید تشخیص اخلاقی مردمی را كه آنان را برگزیدهاند ملاك عمل قرار دهند یا تشخیص اخلاقی خودشان را. مسأله دوم این كه آیا وظایف و مسئولیتهای اخلاقیای وجود دارند كه فقط برای دولتمردان و سیاستمداران مصداق پیدا میكنند و در خارج از حوزه سیاست اصلاً مورد و مصداقی پیدا نمیكنند یا نه. و مسأله سوم اینكه آیا دولتمردان و سیاستمداران اخلاقاً میتوانند در زندگی سیاسی خود ضوابط اخلاقیای را كه در خارج از حیطة سیاسی بر ایشان الزام آور بوده است، نقض كنند و زیر پا بگذارند. یعنی آیا میشود گفت كه حیات سیاسی اقتضائات و الزامات خاص خود را دارد، و یكی از آن اقتضائات و الزامات این است كه اهل سیاست در مواردی باید ضوابط اخلاقی حاكم بر رفتار سایر مردم را نقض كنند و مثلاً كارهایی بكنند كه اگر اهل سیاست نمیبودند اخلاقاً مجاز به انجام آن كارها نمیبودند، مثلاً میتوانند دروغ بگویند، مردم فریبی كنند، خشونت غیر عادلانه بورزند، خلف وعده كنند و … این مسأله سوم همان مسألهای است كه معمولاً تحت عنوان مسأله « دستهای آلوده» ( dirty hands ) طرح میشود.
+ گرایشها و مكاتب مختلفی هم در این زمینه وجود دارد؟
بله گرایشهای مختلفی وجود دارد. یك گرایش امروزین گرایش قراردادگرایی ( convenitionalism ) است كه معنایش این است كه در حوزه سیاست ما فقط به آن چیزی كه اكثر مردم قرارداد كردند ملتزمیم و به هیچ چیزی دیگری ملتزم نیستیم.
+ در زمینه اخلاق اجتماعی خود شما ناهنجاریها و نابسامانیها را احساس میكنید. یك نوع آنارشی اخلاقی، در فضای امروز جامعه میبینیم كه معلول تغییرات در سطوح عمیقتری است این دلایل و این سطوح عمیقتر را چگونه تبیین و تحلیل میكنید و دیگر اینكه در مقام نظرورزی اگر بخواهیم وضعیت امروز اخلاقی را در جامعه ایران ترسیم كنیم از كدام گرایش و مكتب میتوانیم مدد جوییم؟
ظاهراً سؤال شما این است كه اگر ما الان نابسامانیها و كمبودهای اخلاقی در جامعه داریم، در تحلیل نهایی علت این نابسامانی اخلاقی یا این نااخلاقی زیستن ما چیست؟ به نظر من این كه الان ما نااخلاقی زندگی میكنیم معلول علتهای مختلفی است. برای ذكر علت اول نااخلاقی زیستن ما، استفاده میكنم از تفكیكی كه در روانشناسی مخصوصاً در نهضتسوم روانشناسی، روانشناسی انسانگرایانه صورت گرفت. در روانشناسی انسان گرایانه كسانی مثل راجرز، مزلو سخنشان بر سر این است كه نیازهای آدمیان قابل طبقهبندی است. نیازهای اولیه، نیازهای ثانویه، نیازهای ردة سوم و چهارم و… . من فعلاً به تفصیل این نیازها كاری ندارم كه چند دسته نیاز هست اما اجمالاً میخواهم عرض كنم كه نظریة نیازهای ردهبندی شده این است كه شما تا نیازهای رده اولتان در جامعه ارضا نشوند اصلاً نیازهای رده دوم پدید نمیآیند تا ارضا شوند یا نشوند و تا نیازهای رده دوم ارضا نشوند نیازهای رده سوم پدید نمیآیند تا ارضا شوند یا نشوند. معنای این سخن به زبان خیلی ساده این است كه ما تا وقتی در امر خوراك، پوشاك، مسكن، خواب، استراحت، غریزة جنسی هنوز نیازمندیم و نیازهای این ردة ما برآورده نشدهاند نیازهای ردههای بالاتر مثل نیازهای مربوط به ایمنی، نیازهای مربوط به محبت و احسان تعلق قلبی و باطنی، نیازهای مربوط به احترام و حیثیت اجتماعی، و نیازهای مربوط به رشد اخلاقی و معنوی اصلاً در ما پدید نمیآیند. و این معنایش این است كه یك علت عمده اخلاقی نزیستن ما این است كه ما نیازهای معیشتی اولیهمان برآورده نشده، وقتی این نیازها برآورده نشده رعایت قواعد اخلاقی معنا ندارد. « رستم چه كند در صف دسته گل و ریحان را» شما وقتی در صف جنگید دسته گل و ریحان به دست نمیگیرید. دسته گل و ریحان مال مجلس بزم و مهمانی است نه میدان جنگ. وقتی جامعه میدان جنگ و نزاع بر سر اولیات زندگی است، میشود رعایت قواعد اخلاقی كرد. انسانهایی كه دستخوش قحطیاند در مناسباتشان با هم قواد اخلاقی را بیشتر رعایت میكنند یا انسانهایی كه اولیات زندگیشان كاملاً برآورده است؟ این اول علت نااخلاقی زیستن است كه در جامعه ما وجود دارد؛ چون نیازهای اولیه برآورده نشده رعایت قواعد اخلاقی كه جزو نیازهای ردههای بالاتر ماست طبعاً انجام نمیشود. این یك عامل بسیار مهم است كه باید به آن توجه فراوان كرد. علت دوم این است كه ما اگر بخواهیم جامعه اخلاقی شود باید ابتداء نیروهای باوراننده وارد كار شوند بعد نیروهای انگیزاننده، بعد نیروهای وادارنده.هر سه تا نیرو باید وارد كار شوند آن هم دقیقاً به همین ترتیب كه عرض میكردم اول نیروهای باوراننده كه با استدلال به مردم بباورانند كه این كار خوب است و این كار بد است. اكثریت عظیمی از مردم اگر به راستی باور كنند كه این كار خوب است و این كار بد است كار خوب را انجام میدهند و كار بد را رها میكنند. اول نیروهای باوراننده باید وارد كار شوند. اكثریت عظیمی به توسط این نیروهای باورانند، میروند به طرف خوبی انجام دادن و بدی انجام ندادن و یك تعدادی میمانند. اینجاست كه باید از نیروهای انگیزاننده استفاده كنیم یعنی نظام پاداشی. یعنی برای كسانی كه هنوز باور نكردهاند این كار خوب است یا بد است یك زمینه اجتماعی فراهم آوریم كه اگر كار خوب را انجام دهند یا كار بد را انجام ندهند پاداش ببینند. این نیروهای انگیزاننده هم كه كارشان را انجام دادند. اگر باز هم معدودی ماندند كه زیر بار قواعد اخلاقی نمیخواهند بروند، اینجا فقط در این وقت است كه باید از نیروهای بازدارنده استفاده كنیم یعنی جرم و جریمه و زندان و بگیر و ببند. در جامعه ما این سه مرحله از آخر شروع شده است. اول نیروهای بازدارنده و بگیر و ببند و بزن و بكش و … بعد اگر نوبت برسد به نیروهای انگیزاننده میرسد و بعد اگر نوبت برسد به نیروهای باوراننده. من معتقدم در جامعه ما اصلاً نوبت به نیروهای باوراننده نرسیده است اخلاق باید با نیروهای باوراننده شروع بشود، بعد نیروهای انگیزاننده و بعد نیروهای وادارنده.
+ شما الان وضعیت اخلاقی را چگونه ترسیم میكنید شما گفتید وضعیت اسفناكی است. با چه ملاكی، با چه عینكی، با چه دیدگاهی نگاه میكنید؟
اگر از دیدگاه دینی صرف نگاه كنیم جامعه ما الان اخلاقی نیست. ولی اگر از دیدگاه عقلانی معنوی هم نگاه كنیم از آن دیدگاه هم، جامعه ما اخلاقی نیست. دیدگاه دینی یك دیدگاه صرفاً نقلی است یعنی رجوع كنید به قرآن و احادیث ببینید آنها میگویند چه جامعهای اخلاقی است و چه جامعهای اخلاقی نیست. مثلاً قرآن میگوید؛ وقتی با قومی دشمنی دارید این دشمنی باعث نشود در حقشان بیانصافی كنید. در جامعه ما اگر من صاحب قدرتی باشم و با شما دشمن باشم هر كار بتوانم با شما میكنم، هیچ چیز جلودار من نیست… این خلاف دین است لا تجسسوا. تجسس در احوال یكدیگر نكنید. لحم اخیه میتاً فكرهتموه، غیبت مكنید. با این معیارها ما اخلاقی نیستیم. با معیارهایی كه علیابنابیطالب راجع به رابطه حاكم و رعایا میگفت. اخلاقی نیستیم. این دیدگاه دینی. اما اگر با دیدگاه عقلانی معنوی نگاه كنیم این دیدگاه دو تا دغدغه دارد. یكی اینكه كل جامعه با روشهای عقلانی اداره شود. یكی هم اینكه به صورتی اداره شود كه مردم از لحاظ معنوی دایماً در حال رشد باشند از این دیدگاه هم نگاه كنیم اخلاقی نیستیم و اخلاقی زندگی نمیكنیم.
+ همان نگاه دوم نگاه خودتان چگونه نگاهی است كه میگوید این جامعه اخلاق نیست چه فاكتورهایی را مثبت ارزیابی میكند كه بعد این فاكتورها را میگذارد روی وضع موجود و نمره منفی میدهد.
اول چیزیكه وجود دارد این است كه معنویت همراه با آزادی تحقق مییابد. هیچ كاری نیست كه هر قدر هم خوب باشد شما اگر از سر اجبار انجام داده باشید از لحاظ معنوی بالا ببرد یعنی هیچ كار خوبی نیست كه اگر مجبورانه باشد، شما را رشد معنوی دهد و هیچ كار بد مجبورانهای هم نیست كه شما را از لحاظ معنوی افت دهد. آن كارهای خوبی از لحاظ معنوی شما را رشد میدهند كه آزادانه انجام گیرند و آن كارهای بدی از لحاظ معنوی شما را افت میدهند كه آزادانه انجام گرفته باشند. كاری كه مجبورانه انجام گیرد اگر خوب باشد شما را از لحاظ معنوی رشد نمیدهد و اگر بد باشد شما را افت نمیدهد بنابراین اول شرط یك جامعه معنوی این است كه آزاد باشد ولی فوری نگویند آزادی یعنی هرج و مرج و بیبند و باری. آزادی قید میخورد ولی قیدش را هم باید انسانهای آزاد بزنند خود انسانهای آزاد اجماع كنند كه ما میخواهیم خودمان آزادی خودمان را در فلان حد متوقف كنیم. این اول شرط یك جامعه معنوی است. شرط دوم جامعه معنوی این است كه جامعهای باشد كه اگر شما در این جامعه به كار شرافتمندانهای اشتغال داشتید بتوانید از لحاظ معیشتی یك زندگی آبرومندانه داشته باشید. تابتوانید عمر و نیرویتان را صرف معنویات كنید. مرادم از معنویات فقط ذكر و ورد نیست. بپردازید به هنر، ادبیات، عرفان، تنهایی، محاسبه نفس، با خود سخن گفتن، تحلیل روانی خود، اینها كارهای معنوی است. جامعهای كه در آن ما با 8 ساعت كار شرافتمندانه بتوانیم معیشتمان را به نحو آبرومندی اداره كنیم جامعهای معنوی است. اما اگر در جامعهای چنین نشود آن وقت چكار باید بكنید. دو راه را میتوانید در پیش بگیرند یا 8 ساعت را میكنید 12ساعت، 13ساعت، 15ساعت. یعنی كمیت را زیاد میكنند، كه در آن صورت زود یا دیر از لحاظ روحی و جسمی فرسوده میشوید. كار دومی میتوانید بكنید و آن اینكه كمیت را زیاد نكنید. از كیفیت كار شرافتمندانه کم كنید. بیفتید به انواع فریبكاریها، گرانفروشیها، كمفروشیها، اختلاسها، كمكاریها، و… ، و معلوم است كه این شق نیز جز انحطاط معنوی نتیجهای ندارد یك جامعه معنوی این جور نیست. جامعه معنوی جامعهای است كه در آن بتوانید با 8 ساعت كار از معیشتتان فارغ شوید و بقیه ساعات زندگیتان را بپردازید به معنویات به معنای اعم آن.
+ موضوعی طرح كردید كه عوامل باوراننده، انگیزاننده و بازدارنده باید دستاندركار باشند در واقع باوراندن یك نوع اخلاقی را حاكم كنید؟ جامعة ما اخلاق باور داشته باشد؟
آن البته داستان دیگری است. و درست هم هست، اما من در اینجا چیز دیگری میخواهم بگویم اینكه باید بر باور اخلاقی حاكم باشد یك حرف است كه فعلاً محل بحث ما نیست. محل بحث ما فعلاً این نیست كه بر باور اخلاقی باید اول باوری داشته باشیم. برای اینكه اخلاقی زندگی كنیم باید اعتقادی به اخلاقهای خاصی در ما پدید آید. با زور و خشونت نمیشود ما را اخلاقی كنند. باید از راه باور وارد شوند.
+ نقطه شروعش همین مباحث نظر ورزی و آكادمیك است یعنی باور را غیر از اینكه ما حوزه فلسفه اخلاق را یا كلاً حوزه روانشناسی اخلاق را فربه كنیم تجویز دیگری ندارید؟
چرا. فربه كنید. اینها را به آستانه آگاهی مردم برسانید نه اینكه فقط در دپارتمانهای فلسفه اخلاق این كار را انجام دهید. منظورم این است كه بعد از آن كه كار نظری و آكادمیك انجام شد تازه باید بیاید به آستانه آگاهی مردم برسد این مهم است. به هر حال عوامل غیر اخلاقی زیستن ما را میشمردم. عامل اول عدم توجه به طبقهبندی نیازها است. عامل دوم عدم توجه به نیروهای باوراننده و انگیزاننده و بازدارنده است. عامل سوم این است كه انسان وقتی میتواند اخلاقی زندگی كند كه حتیالمقدور درونش از سه عامل خالی باشد. كینه، نفرت و خشم. آدمی وقتی دستخوش كینه است یا وقتی در حال خشم یا گرفتار نفرت است دیگر اخلاقی زیستن بسیار بسیار دشوار میشود و از این لحاظ بزرگترین جنایتی كه نظامهای ظالم و جائر و توتالیتر و مستبد و خودكامه در حق بشر میكنند اصلاً مربوط به امور بیرونی نیست. بلكه این است كه درون آدمیان را از خشم، كینه و نفرت میآكنند وآدمی كه دستخوش خشم، كینه و نفرت است نمیتواند اخلاقی زندگی كند. اخلاقی زیستن به یك نوع خونسردی احتیاج دارد. خونسردی به معنایی خاص، نه به آن معنایی كه بیشتر گفته میشود. باید در درون آدمی یك نوع آرامش باشد تا بتواند اخلاقی زندگی كند آدمی كه در سرتاسر ساعات بیداری و آگاهیاش خشمش معطوف به یكجاست كینهاش معطوف به یكجاست و نفرتش معطوف به یكجا.
این سه پدیده با هم فرق دارند اخلاقی زیستناش بسیار دشوار است نظامهای توتالیتر مردم را مجمعی و مخزنی و انباری میكنند از سه پدیده نفرت، كینه و خشم، آدمی كه درونش چنین مخزنی است دیگر نمیتواند اخلاقی زندگی كند. این هم مهم است مطلب بعدی این است كه اخلاقی زیستن یك مبانی فلسفی میخواهد.
+ از دیگاه عقلانی معنوی؟
بله. این مبانی اگر فرو بریزد آدمی نمیتواند اخلاقی زندگی كند یكی از مهمترین این مبانی این است كه آدمی وقتی میتواند معنوی زندگی كند كه برای زندگی معنایی قایل باشد. آدمی كه برای زندگی معنا قایل نیست این یا به خوش باشی در زندگی میافتد كه خلاف اخلاق است یا به یأس دچار میشود كه آن هم مانع اخلاقی زیستن است. یعنی آدمهای مأیوس اخلاقی زندگی نمیكنند و آدمهای خوشباش هم اخلاقی زندگی نمیكنند. برای اینكه آدم از خوشباشی و یأس نجات یابد باید برای زندگی خودش معنایی قایل باشد و این یك مبنای فلسفی میخواهد این مبنای فلسفه الان متأسفانه كمتر در دسترس است چون متافیزیكها در حال فرو ریختن است.یعنی همه دیدگاهای جهانشمول در حال فروریختن است و چون این مبانی متافیزیك فرو ریخته طبعاً چنین مشكلی هم در اخلاق پیش میآید. دایماً گفته میشود جوانان دچار بحران اخلاقی شدهاند. ولی این امر اختصاص به جوانان ندارد. جوان، پیر، زن، مرد تحصیل كرده، بیتحصیل، هر كه آن مبانی متافیزیك در نظرش نا استوار شده باشد و صلابتش را از دست داده باشد اخلاقی زیستن برایش مشكل، بلكه محال، میشود. مطلب دیگری كه میخواهم اشاره كنم این است كه آدمی اخلاقی زندگی میكند كه عزت نفس داشته باشد یعنی خودش برای خودش محترم باشد حرمت نفس داشته باشد یعنی برای خودش ارزش قایل باشد. آدم وقتی برای خودش ارزش داشته باشد خودش را به دروغگفتن نمیآلاید. به رشوه گرفتن، دزدی، كمفروشی، گرانفروشی، خیانت و… نمیآلاید. اگر در جامعهای شما هرجا رفتید تحقیر شدید، عزت نفستان را از دست میدهید آن وقت نمیتوانید اخلاقی زندگی كنید و مسأله دیگر این كه یكی از دیدگاههای بسیار جدی متخصصان تعلیم و تربیت این است كه وقتی اخلاق در جامعهای جاری و ساری خواهد بود كه این جامعه را كسی دستخوش توهم خود بزرگبینی و توهم اینكه ما قوم برگزیدهایم نكردهباشد. اما اگر به شما گفتند كه شما قوم برگزیده هستید. شما امت مرحومهاید شما مورد حمایت عوالم بالا هستید. عالم ملكوت فقط به شما نظر دارد، در این صورت، شمانیازی به اخلاقی زیستن احساس نمیكنید. خودتان را فوق ارزشهای اخلاقی میبینید.
این وضعیت هم در جامعه ما، هم در جوامع دینی دیگر وجود دارد. جوامع دینی همیشه مستعد یك نوع عجباند كه چون ما فلان مناسك و شعائر را انجام میدهیم دیگر وضعمان خوب است: ما در دژ استوار و قلعه حصینی واقع شدهایم. وقتی به شما بگویند اگر شما فلان و فلان كار را بكنید دیگر مشكلی ندارید آن وقت شما آن چند كار را كه معمولاً هم جنبه مناسك و شعائری دارند انجام میدهیم و در دیگر موارد خودتان را یله و رها احساس میكنید. متأسفانه در همه ادیان و مذاهب استعداد این عجب وجود دارد. اخلاق در جامعهای رواج مییابد كه در آن جامعه هیچ كسی معتقد نباشد كه من به عنوان یك فرد یا ما به عنوان جامعه فرد یا قوم برگزیدهایم. ما محبوب خداییم. ما امت مرحومهایم. مسیحیای كه معتقد باشد كه تا وقتی كه عشریهام را میپردازم و هر هفته در كلیسا حضور مییابم و برای كشیش نان شیرینی میپزم و میبرم، كارم درست است و شخص خوبی هستم، چنین مسیحیای مستعد آن است كه هر ضابطة اخلاقی را از زیر پا بگذارد و شش علتی كه ذكر كردم دست به دست هم دادهاند و ما را دستخوش ضعف اخلاقی كردهاند.
+ من سؤالی كردم كه هنوز جوابم را نگرفتهام. شما این دلایلی كه تبیین فرمودید مربوط به این میشود كه چنین جامعهای را اصلاً لازم نیست فكر كنیم اخلاقی هست یا نه. اظهر من الشمس است كه اخلاقی نیست. حرمت نفس در آن نباشد، انسانها برای معیشتشان دچار مشكلات عمده باشند و … ولی من میگویم اگر شما به فرض بروید در یك جامعه ناشناختهای اگر در آن جامعه ناشناخته بخواهید ببینید و درك كنید كه جامعهاخلاقی هست یا خیر چندین ملاك عمده را شما لحاظ میكنید؟
شما با كدام دریچهها نگاه میكنید و یك جامعه را متصف میكنید به اینكه اخلاقی هست یا اخلاقی نیست. یعنی فارغ از مقام تحلیل وضع موجود پارامترهای توضیح دهنده وضعیت اخلاقی جامعه را چه چیزهایی میداند؟
من با شش سنجه و معیار داوری میكنم كه آیا آن جامعه اخلاقی هست یا نه.
معیار اول صداقت. یعنی ظاهر و باطن آدمی دقیقاً بر یكدیگر انطباق داشته باشد و این به معنای نفی ریا و تزویر و فریبكاری است.
صداقت یعنی انطباق سه قلمرو در ظاهر و باطن. قلمرو آنچه در دل میگذرد، قلمرو آنچه بر زبان و قلم میآید و قلمرو آنچه انجام میگیرد. این سه تا اگر بر هم انطباق داشته باشند من آدم صادقی هستم.
معیار دوم احسان است. احسان، در واقع، یعنی اینكه من شما را خودم فرض كنم. نه به معنای بخشش مالی.
سومی تواضع است یعنی این كه من خودم را شما فرض كنم.
چهارمین ملاك عدالت است. عدالت یعنی من تا آنجا كه تشخیص میدهم حق هیچ كسی را ضایع و فروگذار نكنم و به او بپردازم.
+ تا آنجا كه تشخیص میدهم. این تعریف خیلی باز است.
چون انسان نمیتواند هر قدر هم بخواهد در تمام عمرش عادلانه رفتار كند و معصوم نیست. ولی میتواند تا آنجا كه تشخیص میدهد عادلانه رفتار كند.
+ در این تعریف جا برای بیعدالتی باز است؟
نه، تجویز بیعدالتی نیست. چون ما انسانیم و جایزالخطا، امكان دارد بیعدالتی از ما صادر شود اما بیعدالتی از لحاظ اخلاقی درست نیست. نه اینكه هر چیزی امكان دارد از لحاظ اخلاقی درست است. ما باید عادلانه رفتار كنیم. اما غرة به خود هم نیستیم كه بگوییم حتماً در همة لحاظات زندگیمان میتوانیم عادلانه رفتار كنیم.
ملاك عامل پنجم حقیقتطلبی است. یعنی اینكه هیچ انسانی را، هیچ دینی را، هیچ مذهبی را، هیچ فرهنگی را، تمدنی را، قومی را، ملتی را، سلیقهای را، و گرایشی را فوق حقیقت تلقی نكنیم. یعنی تعبد بیدلیل نسبت به هیچ چیزی نداشته باشیم. فقط و فقط در خدمت حق و حقیقت باشیم.
و اما معیار ششم ویژگی انسان دوستی است
+ اینها ذیل كدام گرایش كلان است؟
گرایش بنده در اخلاق كه این حرفهایم هم از همان گرایش ناشی میشود، این گرایشی است كه اولاً در اخلاق قایل به كشف هستم نه جعل. اما معتقدم كه براساس واقعیتهای اخلاقی مكشوفه بسیاری از واقیعتهای اخلاقی مجعولههم پیدا میكنیم. ولی مورد اصل و بنیان اخلاق به كشف قایل هستم. ثانیاً اعتقاد من این است كه در اخلاق غایت قصوی این است كه افراد در جامعه رشد معنوی پیدا كنند. كاركردهای اجتماعی در درجه دوم اهمیت قرار دارند.
+ با توجه به وضع موجود در حوزه اخلاق سیاسی اگر مطلبی دارید بفرمایید؟
مطلب خاصی ندارم. چیزی كه واقعاً اعتقاد دارم این است كه در اخلاق سیاسی، مهمترین مسأله كشف حقیقت كاهش درد و رنج مردم است و این امر باید از هر گونه تعلق جناحی ارزشمندتر تلقی شود هر گونه تعلق جناحی باید در خدمت كشف حقیقت و كاهش درد و رنج مردم باشد.
.
.
گفتگو با مصطفی ملکیان تحت عنوان «بحران اخلاق و معنویت (فلسفه اخلاق)»
منتشر شده در اردیبهشت ۸۵
.
.
بزرگترین بحران اخلاق مدرن ,خود سبک و شیوه اخلاق مدرن است.
شما وقتی در فرمایشات و تفکر استاد ملکیان یا دکتر سروش تامل می کنید ناخواسته خود رو با دریایی از اگاهی مواجه می کنید..اگاهی از سنخ منطق و استدلال..مطمعنا در مقام نقد می توانید این اگاهی ها را تا قیام قیامت ادامه دهید..استدلال علیه استدلال… منطق علیه منطق..دست اخر مطمعن باشید این شیوه ی تفکر کانتی دکارتی برای شما چیزی از ایمان و اخلاق باقی نمی گذاند..وقتی که گفته میشود تفکر امثال استاد ملکیان و دکتر سروش و طیف روشنفکران دینی در راستای تفکر مدرن و عملا به نسبت تاثیر خود سبب بی دینی می شود ، به این معنی هست که تفکر کانتی دکارتی یا به زبان ساده تر دو دوتا چهار عامیانه ساحتی از تفکر هست که با ساحت تفکر ادیان عبری فرهسنگ ها فاصله دارند
– اولا ” عقلانیت ” ( عقل ورزی ) یک انتخاب نیست ،بلکه یک اجبار و امر گریز ناپذیر است . چرا ؟ زیرا ” عقل و عقل ورزی ” چیزی نیست که بتوانیم اختیارا در یک زمان خاص آن را متوقف کنیم . پیدایش سوال ، اختیاری نیست .
– دوما نوشته اید : ” تفکر امثال استاد ملکیان و دکتر سروش و طیف روشنفکران دینی در راستای تفکر مدرن و عملا به نسبت تاثیر خود سبب بی دینی می شود ” . گیرم که بشود ، چه باک ! وقتی یک ادعا فاقد دلیل است ، چه بهتر که برود . خود من بارها و بارها از مدعیان طلب دلیل کرده ام که فقط یک دلیل له الهی بودن قران ارائه دهند ( حالا اثبات خدا پیشکش ) ، و دریغ از یک دلیل !
– سوما اصلا علم کلام یعنی دفاع عقلانی از آموزه های دینی ( یا به قول شما دفاع کانتی – دکارتی ) .
– چهارما : نوشته اید ” تفکر کانتی دکارتی برای شما چیزی از ایمان و اخلاق باقی نمی گذارند ” . پاسخ اینست که اخلاق و دین دو چیز مستقل و بی ربط اند . در خود اسلام هم ، معتزله و اکثریت شیعه قائل به ” حسن و قبح عقلی ” هستند . یعنی چی ؟ یعنی خوبی ها خوبند حتا اگر خدا نباشد . اینگونه نیست که اگر خدا نباشد ، خوب و بد بیمعنی شود . دلایل استقلال ” اخلاق و دین ” کاملا روشن و قاطع است که شرح آن در حوصله یک کامنت نیست .
لب کلام : بدیل عقلانیت ” حماقت ” است.ایمانگرایی هم نه ” ممکن ” است و نه ” مطلوب ” . جناب داعشی هم برای خودش استدلال و عقلانیت دارد ، ولی عقلانیتی در حد عقل ضعیف و عقب مانده خودش .
اولاً : در حوزه عقلانیت ما یک عقل نداریم بلکه عقلها داریم .
در این حوزه عقلانیت شما با انتخاب خود اختیار می کنید که کدام عقل را انتخاب کنید .
مثلاً : با عقل ابزاری خود ، زندگی روزمره خود را می گذرانید .
با انتخاب عقل ابزاری در جهت کاربرد ابزارها
دوماً: دلیلی ندارد که هر ادعایی فاقد دلیل نباشد .
مثلاً: من از شما می خواهم وجودِ خورشید را برای یک فرد نابینای مادرزاد اثبات کنید.
با چه منطق و استقرایی برایش ثابت می کنید که خورشید وجود دارد؟
سوماً: علم کلام یعنی دفاع عقلانی از آموزه های دینی اما نه فقط به روش کانتی_ دکارتی؟!
مگر ظهور عقل بعد از دکارت و کانت پدید آمد که حالا روش آنها عقلانی تر از روش سایر فیلسوفان و یا پیامبران و عارفان اللهی باشد؟!
دکارتی که می گوید:
می اندیشم ،،پس هستم .
اندیشه او در گرو بودن اوست .
پس اندیشه و عقل دکارت ، یک عقل بسیار محدود و متناهی در حد بودنِ خودش است.
پرسش: چگونه جناب دکارت با این اندیشه محدودش می تواند دفاع عقلانی از آموزه های دینی پیامبران اللهی داشته باشد؟
چهارماً:
اخلاق و دین دو چیز مستقل از یکدیگر نیستند.
اخلاق در درون دین و دین محاط بر اخلاق است.
چگونه دو چیز در درون یکدیگر می توانند باشند و هم از همدیگر مستقل باشند ،، به گونه ایی که استقلال هر کدامشان بر دیگری هیچ اثری نداشته باشد؟
لب کلام:
بدیل عقلانیت ” جهالت” است که انواع و اقسام متفاوت دارد.
که( جهل مرکب) بدترین نوع جهل است..
“ایمان و عقل “هر دو با هم و در کنار هم رافع و دافع جهل هستند.
امثال داعش ایمان بدون عقل دارند که همان” جهل مقدس” نامیده می شود..