مصطفی ملکیان: در درسگفتار درسهای نهج البلاغه (دعاهای نهج البلاغه) دلیل انتخاب این موضوع این است كه هیچ چیز مانند دعاهای انسان از خدا، منش او را نشان نمیدهد. اگر میخواهید خود را بشناسید، ببینید وقتی تنها هستید چه چیزی از خدا میخواهید.
.
.
جلسه اول 17/ 1/ 72
تفاوت دعا کردن با دعا خواندن
متاسفانه یكی از خطاهای ما این است كه چه هنگامی كه تنها هستیم و چه به هنگامی كه در مجلسی نشسته ایم، دعا نمیكنیم بلكه دعا میخوانیم و این دو حال با هم فرق دارند. ما معمولاً چیزی كه یك فردِ دیگری خواسته است را میخوانیم و غالباً این چیز، با آن چیزی كه خودمان میخواهیم، یكی نیست. این، به نظر من یكی از بدآموزی های دینی و مذهبی است. به ما اینگونه القاء شده كه گویا باید دعاهایی كه یك فرد دیگر كرده، روخوانی كنیم.
دعا كردن، یعنی آنچه خودم حس میكنم، میخوانم و از خدا طلب كنم و بخواهم كه كمبود مربوط به آن را رفع نماید. ما غالبا چه میكنیم؟ دعا میخوانیم نه آنكه دعا بكنیم. حال، این با فرضِ این است كه بدانیم چه میگوییم ولی گاه از این هم بدتر است و یك موقع یك متن عربی را میخوانیم و نمیفهمیم كه چه میخوانیم مثل اینكه یك متن روسی بخوانیم.
اما اگر بخوانم و بفهمم كه مثلاً حضرت علی در این دعا چه میخواهند، باز هم سبب نمیشود كه خواسته من با خواسته حضرت علی یكی باشد. “خواسته” كه یك چیز تشریفاتی نیست. از این جهت، “خواسته” مثل ذائقه است. همانطور كه ذائقه من و شما یكی نیست، خواستههای من و شما نیز یكی نیست. زیرا اینها به ساختار نفسانی و جسمانی فرد ارتباط دارند.
حال دعا كردن یعنی بیان نیازهایی كه در درون احساس میكنم. آیا میشود گفت كه شما دارید چه نیازی احساس میكنید تا بگویید و من هم آن را احساس بكنم؟ این، اصلاً معنا ندارد ولی این هم به ما القاء میشود و القاء كننده از این نكته غفلت میكند كه هیچ معلوم نیست نیاز من نیز همان نیاز گوینده باشد. دعا امری تقلیدی و تشریفاتی نیست.
شناخت ائمه بوسیله دعاهایشان
اینجا یك نكته وجود دارد و آن اینكه وقتی با دعاهای ائمه –كه بیانگر نیازهای درونی انهاست- آشنا میشوم، شناختم نسبت به آنها نیز بیشتر میگردد و میفهمم كه آنها چه تیپ انسانهایی بودهاند. به این شناخت، یك مقدمه كلی كه مقتضای تعالیم دینی است، میافزائیم و آن مقدمه این است: «هر چقدر با این انسانهای پاك آشناتر شویم، باعث میشود كه بیشتر به آنها تشبّه یابیم» اما این بحث، بعد از بحث دعاست. دعا، اجمالاً یعنی عرضه نیازهای خود به خدا. نه روخوانی آنچه كه دیگران به خدا عرضه داشته اند. ما باید حرف دلمان را به خدا بزنیم.
بررسی دعاهای نهج البلاغه، دو حسن دارد:
الف) مكشوف شدنِ بهتر شخصیت حضرت علی (ع).
ب) اگر نیازم، همان نیاز مولا علی باشد، در آن صورت بهترین شیوه را برای بیان آن نیاز پیدا كرده ام.
حسن اول، كاری به دعا ندارد. بعداً وارد آن خواهیم شد ولی برای آن مقدمه كلی كه گفتم، نافع است.
اهمیت صورت دعا
اما حُسن دوم بسیار مرتبط به بحث ماست. آیا قالب اظهار نیاز مهم است؟ بله، صورت دعا بسیار اهمیت دارد و متاسفانه خیلی مورد غفلت واقع می شود. تاثیرِ خودِ كلمه در انسان، بسیار نافذ است. اگر با مابعدالطبیعیونِ معاصر غرب آشنایی داشته باشید، میبینید كه میگویند «اینكه آنچه را كه میخواهم، چگونه بخواهم، خیلی اهمیت دارد».
انواع نیایش
قبل از پرداختن به این مطلب و بسط مطلب، باید به این بحث بپردازیم كه ما با سخن گفتن از خدا، چه غایتی را دنبال میكنیم؟
نیایشهای ما دو قسم هستند: الف) مناجات (راز گفتن) و ب) دعا (نیاز گفتن). ایندو یكی نیستند.
مناجات از ماده نجواست یعنی سخنی را درِ گوشی به كسی بگوییم كه شخصِ ثالثی آن را نشنود. مناجات، یعنی آهسته سخن گفتن با خدا. اما دعا، یعنی خواستن و آشكارا نیاز خود را گفتن و آشكار كردنِ نیاز. مجموعه نیایش های ما این دو قسم اند.
ویژگیهای نیایش
در یك نیایش، تمام جملات اخباری، مربوط به مناجات ها هستند و جملاتی كه جزو انشائیات هستند، دعا میباشند. مجموعه نیایشهایی كه در هر دینی هستند، به این دو قسم قابل انقساماند. مثلاً امام حسین در اواخر دعای عرفه، میفرمایند: الهی انا فقیرٌ فی غنائی، فكیفَ لا اكونُ فقیراً فی فقری. الهی انا جاهلٌ فی علمی، فكیفَ لا اكونُ جهولاً فی جهلی. (خدایا، در هنگامی كه ثروتمندم، فقیرم چه رسد به ایامی كه فقیر باشم خدایا هنگامی كه عالمم، جاهلم چه رسد به وقتی كه جاهلم) الهی عَمِیت عینٌ لا تَراكَ، علیها غَبَرَه. (خدایا چشمی كه تو را نبیند، كور است و بر آن غبار افكنده شده است) یا «الهی تردّدی فی الآثار یوجبُ بعد المزار. (خدایا هر چه در پدیدههای هستی نظر میكنم، از تو دورتر میگردم، هرچه بیشتر به پدیدههای عالم نظر می-افكنم، كمتر می توانم به تو بنگرم)
در اینها چه چیزی خواسته شده؟ هیچ. فقط دارد بیان میكند كه وضع این چنین است. هیچكدام، حالت انشائی ندارد. یا مثلا در اول دعای كمیل میگوید: “برحمتك التی وسِعَت كلّ شیء” یعنی رحمت تو همه چیز را پوشش داده است. اینها، از نوعِ مناجات هستند.
غرض از دعا
در دعا جملات انشائی به كار میروند و غایت دیگری مدنظر است. دعا یك غرض دارد و مناجات نیز یك غرض دیگر. غرض در دعا، غالب آمدن بر نیازهاست و نقصها.
غرض از مناجات
در مناجات، غرض، غالب آمدن بر احساس تنهایی است و چون هیچ انسانی وجود ندارد كه احساس نقص و تنهایی نكند، به همین دلیل هر انسانی نیازمند به دعا و مناجات است. این دو غرض، غرضهای عمده هستند و دیگر اغراض را نیز میتوانند فرو بمیرانند. در مناجات میخواهیم احساس تنهایی را رفع كنیم و یا آنكه حداقل آن را تقلیل دهیم. اما چیزی كه ما را به سوی دعا میكشاند، احساس نقص است. بلحاظ روانشناختی، انسانی وجود ندارد كه بی نیاز از دعا و مناجات باشد. به همین دلیل است كه اگر بخواهیم در نیایشهایمان حال خوبی داشته باشیم، باید تصویر خوبی از تنهایی و نقصمان داشته باشیم. اگر نقل شده كه خدا به عیسی (ع) فرمود: گرسنگی بكش تا مرا بفهمی. یعنی احساس نیازی كه بر اثر گرسنگی داری، پلِ خوبی است برای رفتن به سوی خدا. در اینجا صِرفِ گرسنگی مدنظر نبوده بلكه هر نیازی ما را به سوی خدا میكشاند. هر نوع احساس نیازی، زمینهسازِ دعا كردن است. چند نكته نیاز به توضیح دارد: در باب تنهایی برخی گمان كردهاند كه ما در واقع و در نفسالامر، تنها نیستیم، و كسانی كه احساس تنهایی میكنند، مبتلا به بیماریاند و دچار توهم میباشند.
اما اگر معتقد شویم كه انسانها به لحاظ روانشناختی، مبتلا به تنهاییاند، در آن صورت كسی كه احساس تنهایی نمیكند، بیمار است. حال باید دید كه آیا این دیدگاه قابل دفاع است؟ برای دفاع از این دیدگاه باید ابتدا به معنای تنهایی بپردازیم:
انواع تنهایی انسان
معنای اول: تنهایی فیزیکی
تنهایی فیزیكی(با آمدنِ یك انسان دیگری، این تنهایی رفع میشود) این مورد، محل بحث ما نیست.
معنای دوم: کسی نمی داند در من چه میگذرد
تنهایی به معنای درك نكردن (دیگران وضع و حال مرا درك نمیكنند) ممكن است انسان در میان جمع باشد و این احساس را داشته باشد. این معنای تنهایی، عمیقتر از معنای قبلی است.
معنای سوم: هیچ کس نمی تواند به من کمک کند
ناتوانی دیگران در از بین بردنی نیازهای وجودی من و نقصهای وجودی من (این مورد از موارد بالایی عمیقتر است).
معنای چهارم: هیچ کس بخاطرخودم کاری نمیکند
تنهایی به این معنا كه وقتی دیگران وضع مرا می فهمند و كاری هم می كنند كه نقص و نیاز مرا رفع كنند، در آنجا نیز به فكر خودشان هستند. (عمیق ترین معنای تنهایی).
.
.
جلسه دوم 29/ 1/ 72
علت تنهایی نوع دوم (کسی نمیداند در من چه میگذرد)
تنهایی نوع دوم، آنجاست كه شما در جایی قرار گرفتهاید كه انسانهای زیادی هم رفت و آمد میكنند ولی شما نمیتوانید آنها را صدا بزنید. دستی هم نمیتوانید تكان دهید و به هیچ نحو مِن الانحاء نمیتوانید دیگران را از حضور خودتان آگاه كنید. این تنهایی هم قابل رفع نیست زیرا اوضاع و احوال من به گونهای نیست كه دیگران بتوانند وقوف كامل به من پیدا كنند زیرا همواره بخشی از وجود من از دیدِ دیگران مخفی میماند. تمام ساحات من، قابل این نیستند كه برای دیگران بتوانند مكشوف شوند. این تنهایی مرتفع شدنی نیست. من نمیتوانم تمام حالات درونی و ساحات وجودی خودم را برای شما عیان كنم. زیرا این تنهایی، ناشی از جهل دیگران نسبت به ساحتی از ساحات وجودی من است باید گفت كه من همیشه به این معنا تنهایم. سوء تفاهم هم غالبا ناشی از این است كه نمیتوانیم دیگری را چنانكه هست ادراك كنیم. من اگر میتوانستم نیت اعمال شما را بفهمم، در باب نیت شما دچار سوء تفاهم نمیشدم اما همه در قبال همدیگر، اینگونهاند. پس چون جهلِ دیگران نسبت به من قابل ارتفاع نیست، این تنهایی هم قابل ارتفاع نمی باشد.
علت تنهایی نوع سوم (هیچ کس نمی تواند به من کمکی کند)
تنهایی نوع سوم ناشی از این نكته هست كه با اینكه شما از وضع و حال من باخبرید، اما نمیتوانید كاری در جهتِ بهبودی انجام دهید و جاهلانه رفتار میكنید گویی كه خبر ندارید. وضع من در این حالت، مثل وضع كسی است كه در قفس شیشهای در حال شكنجه شدن است و همه او را میبینند اما گویی نمیبینند. این، در زندگی ما بسیار پیش میآید.
علت تنهایی نوع چهارم (هیچ کس به خاطر خودم کاری نمیکند)
تنهایی چهارم، عمیقترین نوع تنهایی است و عمیقتر از آن را نداریم. اگر بپذیرید كه هر انسانی حُبّ ذات دارد و این حب ذات نیز از اهم فطریات است، در آن صورت میفهمید كه علاجناپذیر است و به تنهایی میرسید. حب ذات، دو صفت دیگر را در من به وجود میآورد:
الف) جلب تمام نفع ها به سوی خودم
ب) دفع تمام ضررها از خودم.
من در زندگیام كاری نمیكنم الّا اینكه منفعتی را جلب كنم برای خودم و ضرری را دفع نمایم از خودم. این خاصیت تمام انسانهاست. منتها به دو نكته توجه كنید:
الف) نفع و ضرر در اینجا، فقط به معنای نفع و ضرر مادی نیست. نفع و ضرر معنوی هم مراد است(مثلا قرب به خدا). (خود دوستی در هر دو جنبه).
ب) این خود دوستی، به لحاظ اخلاقی، قبیح نیست. زیرا طبق نهاد و سرشت خود كاری انجام میشود. آنكه انسان را آفریده، او را “خود دوست” آفریده است.
كسی كه خود دوستی را قبیح لحاظ میكند، فقط آن را در جنبه مادیاش لحاظ كرده است. اما اگر دو نكته را مدنظر بگیریم، بازهم میبینید كه اگر آن را خوب مدنظر قرار دهیم، انسان احساس تنهایی میكند. زیرا این نكته را میداند كه هركسی كه به سوی او میآید، فقط برای جلب نفع برای خودش میآید. این دو نكته باعث زایل شدنِ احساس تنهایی در من نمیشود.
هر كس به من نزدیك شد –چه ظاهراً چیزی به من بدهد و چه ظاهراً چیزی از من بگیرد- در هر دو حال بلحاظ باطنی، چیزی را از من گرفته است. افراد بلحاظ ظاهری دو دستهاند اما بلحاظ باطنی یكدسته. این خاصیت انسانهاست و هیچ قبحی در این نیست.
همانطور كه قبلا نیز گفتهام اگر به سوره دهر و آیاتی كه در باب خانواده حضرت علی و ایثار آنها مراجعه كنید، میبینید كه قران میگوید اینها كه غذای سه روزشان را به اسیر، یتیم و مسكین دادند، به آنها میگفتند ما از شما هیچ سپاس و عوضی نمی خواهیم اما بعد میفرماید كه اینها میگفتند ما از آن روزی كه شر بر فراز سر همه پرواز میكند، از آن روز دُژم و عبوس می ترسیم.
بنابراین، این بزرگواران نیز در نفع رساندنِ به دیگران، نفعِ خودشان (رضایت الهی و قرب به خدا و دور نماندن از رحمت خدا) را میجستند. و این، هیچ قبحی ندارد و خود قران میفرماید: “قوا انفسكم” یعنی خودتان را باشید مواظب خودتان باشید و این فطری است و عمل كردن برخلاف آن امكان ندارد. اما این نكته موجب رفع آن تنهایی از ما نمی شود.
این معنای عمیق تنهایی را فقط كسی میتواند درك كند كه بتواند كارهای دیگران را به صورت دقیق، تجزیه و تحلیل روانی كند. كانت جملهای بسیار عمیق دارد كه میگوید: “اگر میخواهید اوجِ تنهایی خود را احساس كنید، به این نكته دقت كنید كه وقتی مصائبی بر دوستان نزدیك شما وارد میآید، و در حال فداكاری برای او هستید، آیا با خود نمیگویید كه خوب است كه این مصیبت بر من وارد نیامد؟”
گویا ما از مصائب دیگران، تسلای خودمان را جستجو میكنیم. همین نكته است كه باعث میشود پل تیلیش بگوید “ما هرچقدر روانشناستر میشویم، بیشتر احساس تنهایی میكنیم. هر چه دیدِ من در رفتارِ شما نافذتر میشود، بیشتر درك میكنم كه هر كسی دارد به نفع خودش عمل میكند و سودِ خودش را می جوید”. هر انسانی تنهاست ولو انسانهای بی شماری در پیرامون او وجود داشته باشند.
خیلی خوب است كه این تنهایی را دستمایه یك خیزش معنوی قرار دهیم و این امر در مناجات صورت می گیرد.
.
.
جلسه سوم 7/ 2 / 72
نكته ای كه در جلسه پیش بر آن تكیه كردیم، تنهایی در معنای چهارم آن بود. گفتیم كه در بُن هر ایثاری، یك استنثاری وجود دارد، انسان به عمیقترین معنایش، تنهایی را احساس میكند[1].
احساس غلبه بر نقص
خب حالا باید بپردازیم به احساس غلبه بر نقص:
ابتدا باید تصوری از نقص به دست داد. ما در سه ساحت نقص داریم كه عبارتند از علم، قدرت، اراده
اهم نقائص در این سه مورد هستند (حصر استقرائی).
نقص در ناحیه علم:
ما نمیدانیم كه در جهان كدام ویژگیها قابل تغییراند و كدام ویژگیها غیرقابل تغییر. اگر توجه كنید، میبینید كه در نظر افكندن به گذشته دچار یكی از این حالات میشوید: احساس غم، ندامت و پشیمانی و حسرت. هر سه حالت برای ما پیش آمده است. اینكه ما دچار این سه حالت میشویم به خاطر یك پیش فرض عمده است كه “گذشته میتوانست به آنگونهای كه رخ داد، رخ ندهد”. من اگر این پیش-فرض را داشته باشم كه “چیزی خلاف آنچه كه رخ داد، نمیتوانست رخ بدهد”، هیچ وقت به آن سه حالت دچار نمیشوم. ببینید از اینكه ما كودك به دنیا میآییم و بعدش بزرگ میشویم، هیچگاه به احساس غم و پشیمانی و حسرت دچار نمیشویم چون می دانیم كه غیر از این محال بود روی دهد.
پس باید ببینیم كه چه چیزهایی قابل تغییرند و چه چیزهایی غیرقابل تغییر. اگر ندانیم، به دو عارضه نامطلوب دچار خواهیم شد. یكی اینكه برای همه چیز، دچار غم و اندوه میشویم و حسرت میخوریم و پشیمان میگردیم (چون گمان میكنم چیزی كه رخ داد، امكان داشت رخ ندهد)
دوم اینكه ممكن است به هیچ چیزی دچار غم و اندوه و … نشویم (چون می-گوییم كه حتما باید آنگونه روی میداد و غیر از آن نمی تونست روی دهد).
هر كدام از این دو مورد ضررهایی دارد. برای آنكه به این نقیصهها دچار نشویم، باید امور قابل تغییر و غیرقابل تغییر را بشناسیم. اما اتفاقاً علم ما در این زمینه ناكافی است. گاهی نیز واقعا نمیدانیم كه چه باید بكنیم و چه نباید بكنیم. برخی مواقع واقعا نمیدانیم تاثیر افعال ما بر دیگران چیست و از بخش اندكی از تاثیر افعالمان بر دیگران آگاهیم. مثلا یك معلم از اطلاعاتی كه به دانش آموزانش انتقال میدهد، آگاه هست ولی از روحیهای كه دارد به آنها انتقال میدهد، ناآگاه میباشد. میزان واكنشهایی كه ایجاد می كند را نمیداند و ممكن است باعث گمراهی شود.
بیخبری ما از واقعیات جهان هستی، به مقدار عظیمی، در اعمال ما مؤثّر است. برخی واقعیات در زندگی ما تاثیری ندارند مثلا الان بفهمم كه فلان پدیده در فلان سیاره در حال روی دادن است. یعنی این امور تاثیر بلافاصله ندارند. اما برخی واقعیات بسیار موثرند مثل آگاهی بر اینكه كودك در ایام 5 تا 7 سالگی چه نحوه ادراكاتی دارد.
نقص در ناحیه قدرت:
به نظر من مهمترین نقص انسان این است كه نمیتواند خود را بادیگران مقایسه نكند. ما دائماً در حال مقایسه دیگران با خودمان و خودمان با دیگران هستیم. این امر در زندگی بسیار مضرّ است. پیشفرض مقایسه این است كه گویا سرمایه من و تو مساوی است. وقتی میبینم كه شما حافظ 100 بیت شعر هستید و من فقط 10 بیت حفظم، میگویم چرا من مثل شما نیستم؟ پیشفرض من این است كه قوه ذهن من و تو مساوی است. در حالی كه اصلا چنین نیست. اما اگر به این برسم كه سرمایه انسانها در تمام جهات یكی نیست، (رنگ، قد، حافظه، هوش، خانواده، فرهنگ و …) هر نوع مقایسهای نابجا میشود. پس نباید خود را با دیگران مقایسه كرد.
اگر خودمان را با دیگران مقایسه نكنیم، زندگی آرامی خواهیم داشت. ممكن است بگویید پس كمالطلبی ما چه میشود؟ اگر مقایسه نكنم كه پیشرفت نمیكنم؟ من با استفاده از تعبیر زیبای ویتور فرانكل میگویم “هرگز با دیگران مسابقه ندهید و با خودتان مسابقه دهید” یعنی هیچوقت نگویید من اینقدر علم دارم و آقای X فلان مقدار علم و باید بروم به او برسم بلكه خودتان را بسنجید و بروید تا به خودتان برسید شما نباید با X مسابقه بدهید چون از اول مساوی با او نبودهاید ما باید دائماً به خودمان بگوییم كه من كه تا الان در این حد بودهام باید بكوشم تا از این مرحله بالاتر بروم و بهتر شوم. در مسابقه با خود، پیش فرض غلطی وجود ندارد.
انسان معنوی دائماً در حال محاسبه است كه آیا این حدی كه الان در آن هستم، بالاترین حد است یا آنكه بالاتر از آن هم مقدور من است؟ مقدور است یعنی اینكه باید بكوشم تا به آن برسم و اگر بداند كه بالاترین حد است، باید بداند كه با امری اجتناب ناپذیر روبه روست.
مضرات مقایسه کردن خود با دیگران
مقایسه خود با دیگران، علاوه بر پیش فرض نادرست، نتایج نامطلوبی هم دارد.
ضرر اول اولین نتیجه نامطلوبش “حسد” است.
ضرر دوم دومین اثر بدش این است كه اجازه نمیدهد نقاط قوت خودم را ببینم. این مورد باعث میشود كه “یأس” به سراغ انسان بیاید. كسی كه یأس به سراغ او بیاید و او ناامید شود، هلاكش قطعی است.
.
.
جلسه 4 14/ 2 / 72
ادامه ضرر اول مقایسه
در باب نقص آدمی بحث میكردیم كه به بحث نقص در علم اشاره كردیم و سپس به نقص در قدرت پرداختیم. اولین نقص در این ناحیه، به این است كه ما نمیتوانیم خود را با دیگران مقایسه كنیم. این مقایسه هم مضر است. (البته اینكه میگویم مضر است به این خاطر است كه وضع را تصویر میكنم و توصیه اخلاقی نمیكنم. شما خودتان ببینید آیا این حرفی كه میزنم، در واقع به همین شكل هست یا نیست) چون این مقایسه باعث بروز حسد میشود. اگر مولودِ مقایسه، غبطه می-شد، عیبی نداشت. اما وقتی كه حسد مولودِ آن است، باید این مقایسه را كنار زد. وقتی كه من خودم را با شما مقایسه میكنم، یا خودم را از شما جلوتر میبینم یا عقبتر. اگر جلوتر ببینم، مشكلی پیش میآید كه بعداً اشاره خواهم كرد و اگر عقب-تر ببینم، حسد بوجود میآید. یعنی به جای آنكه تلاش كنم به شما برسم، آرزو می-كنم كه شما عقب گرد بكنید و شما برسید به من. اگر مقایسه باعث غبطه میشد ما را به سوی جلو حركت میداد ولی در حسد، ضرر پیاپی میشود. (البته خودِ غبطه هم عوارض جانبی دارد كه فعلاً مورد بحث نیست) حسد ما را كور میكند و ما را تكه تكه تكه میكند. كمتر صفت نفسانیای وجود دارد كه انسان را شرحه شرحه میكند. مثلاً ثروتِ یك نفر را میبینم، حسد میورزم، علمِ یك نفر را میبینم و حسد میورزم، محبوبیتِ یك نفر را میبینم و حسد میورزم و ….اینجاست كه من تكه تكه می-شوم.
ضرر سوم مقایسه
عارضه دیگر مقایسه، فراموشی خود هست. مثلا من میبینم كه شما از من جلوتر هستید اما این را نمی بینم كه خودِ من هم دارای نقاط قوت خاصی هستم كه اگر از آنها استفاده كنم، بهتر میشوم و وضع بهتری مییابم. این نقاط قوت باعث جلوتر رفتن می شوند ما نباید هیچگاه در خودمان به دیده تحقیر بنگریم. آن تعلیم صوفیانه را از گوش خودتان بیرون كنید و به تعبیر شهید مطهری، عزت نفس بسیار امر مهمی است. هر آنكسی كه پیش خودش عزیز نباشد، فرو میكاهد و یكی از بزرگترین عللِ مبادرت به گناه، همین است كه خود را عزیز نمیبینیم وگرنه اصلا به سوی گناه قدم برنمیداشتیم. هركس، نقاط قوت خود را بیابد، قدر خود را میداند، هر كسی كه قدر خود را بداند، دارای عزت نفس میگردد و خودِ همین امر یكی از بهترین دلایل گناه نكردن می شود.
*غفلت از تلاش دیگران در رسیدن به حالتی كه مورد حسد من است، موجب می-شود كه ما نسبت به واقعیتها كور شویم و سادهلوحانه عمل كنیم. در مقایسه، ما وضع كنونی فرد را میبینیم اما از تاریخِ وجود او و تلاشها و كوششها و شكستها و پشتكاری او غفلت میكنیم.
مغلطه موجود در مقام مقایسه
انسان فقط در مقایسه، تاریخ وجود خودش را میبیند و تاریخ وجود كنونی آن فرد را ملاحظه میكند اما از پشت صحنه او غفلت میكند. هر كسی كه به یك جایی میرسد، الف) كوشش كرده، ب) شكست خورده و باز تلاش كرده و افت و خیز داشته است و ج) پشتكار داشته است.
*به ظاهر بسنده میكنیم و به باطن نظری نمیافكنیم. گاه ما از نعمتی كه یك فرد دیگر دارد، احساس لذت میكنیم و خیال می كنیم كه آن فرد نیز در لذت است درحالی كه او در رنج به سر می برد. اینكه مولانا می گفت:
دشمن طاووس، آمد پرّ او…… ای بسا شه را بكشته، فرّ او.
اشاره به همین مورد دارد. دیگران، از پر طاووس لذت میبرند اما خودِ طاووس در رنج است اگر بال و پر كلاغ را به او می دادند، كسی به او طمع نمیكرد. خیلی از نعمتها اینطورند كه ما به باطنِ آن راه نداریم و از ظاهرش لذت میبریم. پس شما از درد و رنجی كه آن فرد میبرد، ناآگاهید من فقط رنج خودم را میبینم و از دیگران ناآگاهم و یكی از بزرگترین دلایل نسبت دادنِ مسئله شر به خدا، همین مورد است كه میگوییم همه خوشند و فقط من ناخوشم. این، بخاطر آن است كه من فقط ظاهر را میبینم. از آنجایی كه من فقط ظاهرِ دیگران را میبینم و باطن خودم را می-بینم، به همین دلیل میگویم تنها كسی كه به او ظلم شده، منم و لاغیر.
مغالطهای كه در مقام مقایسه مرتكب میشوم، همین است. اما اگر ظاهرِ آنها را با ظاهرِ خود و باطنِ آنها را با باطنِ خودم مقایسه میكردم، اینگونه حكم نمیكردیم. ما فقط یك لحظه از كنار پنجره دیگران عبور میكنیم و صدای قهقهه آنها را می-شنویم و حسرت میخوریم اما به تعبیر یكی از نویسندگان باید نجواهای گریهآمیز شبانه آنها را نیز بشنویم. ما اینطوری نیستیم و البته هم نمیتوانیم باشیم. ما نمی-توانیم باطن خود را با باطن دیگران بسنجیم چون راه به آن نداریم و ظاهر خود را نیز نمیتوانیم با ظاهر دیگران بسنجیم چون ما نمیتوانیم ظاهر خود را با قطعنظر از باطن خود لحاظ كنیم به همین دلیل مقایسهها همیشه ناعادلانهاند و همین امر موجب بسیاری از نارضایتیهاست.
یك نكتهای باید بگویم و آن اینكه چون نمیتوانیم به باطن دیگران راه یابیم، گمان میكنیم كه ثروت، زیبایی و یا علم و غیره لذتآور یا آرامشآور است. به نظر من خودكشی یك فیلسوف هم یادآور این نكته است كه فیلسوف هم میتواند ناآرام باشد. به همین دلیل است كه گهگاه انسان ثروتمند و عالم و محبوب دست به خودكشی میزند. اما هیچ عارفی دست به خودكشی نمیزند. چون او در لذت است و رسیدن به جانِ جهان خیلی لذت بخش است.
چندین سال قبل كه آرتور كوستلر متفكر بزرگ انگلیسی و از اعجوبههای جهان به همراه همسرش دست به خودكشی زد، یكی از نویسندگان غرب به نكته جالبی اشاره كرد و گفت “او با زندگیاش، درسهای بزرگی به ما آموخت اما درس بزرگی كه مرگ او به ما آموخت این است كه با دقتهای عقلی نمیتوان به رضایت حقیقی و باطنی رسید”. كمتر كسی چون او دقیق النظر بود ولی این، برای او رضایت خاطر نیاورد.
ضرر چهارم مقایسه
در مقایسه فراموش می كنم كه نعمتهای الهی، نعمت هایی است به تفاوت داده شده.
فراموش نكنید كه در این دنیا همه نعمتها را به كسی ندادهاند و هیچكسی هم وجود ندارد كه از همه نعمتها محروم باشد. این، در آیات شریف نیز مورد اشاره قرار گرفته است. مثلا كسی وجود ندارد كه هیچ نعمتی نداشته باشد. یكی حافظه دارد، هوش كمتری دارد و یكی محبوبیت دارد اما علم ندارد و ……
همین تفاوتهاست كه زندگی اجتماعی را امكانپذیر كرده است. اگر همه ما یك “واحد خودبسنده” بودیم، دیگر كسی به كس دیگر نیازمند نبود و زندگی اجتماعی امكان نداشت. در مقایسه، این تفاوتها مغفل میمانند. این امر باعث میشود كه نه از نعمتی كه داریم، به كسی ببخشیم و نه میتوانیم از نعمات دیگران بهره ببریم. در اینجا به بحث “مضرات مقایسه” اكتفا میكنیم و فقط به این نكته التفات میدهم كه تأمل بكنید و ببینید كه آیا اكثر دلنگرانیهای شما به خاطر این مقایسه ها هست یا نیست.
ماحصل بحث: گفتیم كه در ناحیه علم نقص داریم و نمیدانیم كه چه چیزهایی برای ما تغییرپذیرند و چه چیزهایی تغییرناپذیر و بعدش هم در باب مقایسه خود با دیگران سخن گفتیم. ما باید از خدا بخواهیم كه چنان مقرر فرماید تفاوتهای خود را با دیگران بپذیریم و تفاوتها را هضم كنیم. در برابراین واقعیت تسلیم شویم كه با دیگران تفاوت داریم. این، واقعیتی است مثل واقعیت جاذبه. (به نظر من این، یكی از بهترین دعاهاست)
دوم اینكه از خدا بخواهیم نسبت به تغییرناپذیرها رضایت داشته باشیم (حالت رضا). یكی از این تغییرناپذیرها این است كه محال است كه دیگران مثل من شوند و من مثل دیگران. نخواهم كه دیگران به نظر و رأی من معتقد شوند و نخواهم كه دیگران احساسات و عواطف مرا احساس كنند. سوم اینكه از خدا بخواهیم امور تغییرپذیر را به نحوی مطلوب تغییر بدیهم.اگر مومی به دست من می افتد و می تواند شكل بپذیرد، شكل خوبی بپذیرد نه شكل بدی را.
به نظر من این سه نكته را كه حكیمان می گفتند، نكات بسیار بلندی است.
.
.
جلسه 5 21/ 2 / 72
نقص در ناحیه قدرت (دنباله)
نداشتن زندگی اینجایی و اکنونی
ما نمیتوانیم یكسره در حال زندگی كنیم بلكه بسیاری از عمر ما صرف گذشته یا آینده میشود. توصیه میشود تا آنجاكه می توانید در حال زندگی كنید. ماییم و زمان حال و گذشته كه بازگشتنی نیست و آینده هم كه نیامده. در شعری از حضرت علی آمده است كه :
مافاتَ مضی و ما سیأتیكَ فأین …….. قُم فغتنمِ الفرصه بین العدمین
آنچه كه گذشت، از دست رفته و آینده هم كه به دست نیامده پس برخیز و فرصت میان دو عدم را مغتنم شمار.
اگر به خود رجوع كنید، می بینید همینطور است و گذشته واقعا در درسترس من نیست و بازگشتنی نیست و آینده هم ممكن است روزی به دست من بیافتد. ولی الان كه در اختیار من نیست. باید به همین زمان حال كه در اختیار داریم بپردازیم. متاسفانه زمان حال را صرفِ آن دو امر معدوم می كنیم و ازدست می دهیم.
آموزههای ادیان و مذاهب ما را از سیر كردن در آینده و گذشته بازمیدارند و نظر به گذشته هم كه حاصلی ندارد جز پشیمانی، حسرت و اندوه. اما اگر حال را از دست بدهم، خودِ همین از دست دادنِ زمان حال نیز تبدیل به یكی از این سه حالت می شود.
اگر از گذشته پشیمانید، واقعا نباید كاری بكنید كه “حال” هم مثل گذشته شود. اینكه از گذشته پشیمانید، به این دلیل است كه كاری كردهاید كه نباید میكردهاید و یا باید كاری را میكردهاید كه نمیبایست میكردید. حالا اگر همین زمان حال را هم ازدست بدهید، كاری كردهای كه نباید میكردی. علامت واقعی پشیمانی، تكرار نكردن كار گذشته است. باید زمان حال را از گذشته قیچی كرد نه آنكه به آن متصل كرد. مثل این است كه كسی در مكانی قدم بزند و ادعا كند كه از قدم زدن در آنجا بدش میآید. اگر واقعا بدش بیاید، باید برگردد و آنجا نایستد.
آسیب سیر در گذشته
نگاه به گذشته یا ما را شاد میكند یا غمگین كه هر دو مضر است. اگر شاد شویم ممكن است این خطر را برای ما به بار آورد كه ما را متوقف كند و اگر غمگین شویم، حسرت به سراغمان میآید و یا پشیمان میشوم و یا اندوهگین كه یأس به بار می-آورد. هر دوی اینها نشاط را از من میگیرد.
آسیب سیر درآینده
نظر كردن به آینده نیز مشخص است كه چقدر غیرمعقول است و به همین دلیل است كه در متون دینی از “اَمَل” و اُمنیه و آرمان دور دست تقبیح میشود. در آرزو زندگی كردن، یعنی فداكردن موجود برای چیزی كه یا هرگز به دست نمیآید و یا اگر هم به دست بیاید فعلاً به دست نیامده است. در عین حال كه این ضررها متوجه ماست و ما بسیاری از ساعات عمرمان را در گذشته یا آینده سپری میكنیم. این یك نقص درماست و باید یك كار لااقل انجام داد و آن اینكه این طرز فكر را به حداقل برسانیم.
اینكه برخی عرفا میگفتند كه ما از توبه، تائبیم به همین دلیل بود كه اگر امروز به آه و ناله برای دیروز بگذرد فایدهای ندارد توبه واقعی زمانی است كه اگر مثلا از كارِ X تائبیم، باید به هیچوجه دیگر مرتكب آن نشوم نه آنكه امروز را هم صرفِ آن بكنم. زیرا در اینصورت “گناه” دو كار كرده است یكی اینكه گناهی بوده كه مرتكبش شده بودم و دیگری اینكه وقت امروز مرا هم گرفته است و تباه ساخته است. البته پشیمانی اجتنابناپذیر است. ولی نباید آن را بزرگ و قویتر كرد. پشیمانی واقعی، عدم تكرار یك عمل است. “علامتِ نامطلوب دانستنِ یك چیز، خالی كردنِ لحظاتِ كنونی از آن چیز است”[2].
نكته:
1_ رجوع نكردن به گذشته و آینده، به صورت كلی در اختیار ما نیست.
2_ تا آنجاییكه میتوانیم، نباید در گذشته یا آینده سِیر كنیم. باید اینجایی و اكنونی باشیم.
3_ علامت صدق پشیمانی و توبه، تصمیم به عدم تكرار آن فعل است. غیر از این، “توبه”، توبه نیست.
شما بهتر است به آن 6 مرحلهای كه حضرت علی درباب توبه فرمودهاند، توجه كنید. میبینید كه هیچ یك درد و دریغ خوردن نیست. عرفای ما میگفتند “كسی داشت در نماز با ریش خود بازی میكرد كه بر او الهام شد كه تو مشغول ریش خودت هستی نه مشغول ما. او از ناراحتی شروع كردن به كندنِ ریش خودش. به او الهام شد كه باز هم مشغول ریش خودی نه مشغول ما”. ما هم همینگونه ایم. ولی نباید باشیم. این بزرگترین خطاست. باید در حال زندگی كنیم تا زمان حال ما مثل گذشته نشود.
اخیراً مصاحبهای با مترجمی را دیدم كه از او پرسیده بودند كه كدام یك از ترجمه-های گذشته خودت را میپسندی؟ گفته بود كه من اگر بخواهم مقایسهای بكنم باید به گذشته برگردم ولی آنقدر كار دارم كه وقت ندارم به گذشته برگردم. این خیلی سخن حكیمانه ای است. البته گاه رجوع به گذشته برای اصلاح زمان اكنون ما ضروری است.
ضعف در ناحیه اراده (همان ضعف اخلاقی در بیان ارسطو)
میدانیم كاری خوب است و انجامش نمیدهیم و میدانیم كه كاری بد است و انجامش میدهیم
انسانی در میان ما انسانها نیست كه كمابیش به این حالت گرفتار نیامده باشد. اولیای خدا نیز گاه از این حالت نالیدهاند. این حالت بر خلاف دو مورد قبلی –نقص در علم و قدرت- قابل رفع است. برای رفع ضعف اخلاقی باید دو نكته را مدنظر داشت: اولا این كار در مراحل اولیه ناگوار است و باید این ناگواری را تحمل نمود. ثانیاً رفع این حالت در دیدرس مردم دشوارتر است و باید در خفا و دور از منظر و مرئای عام انجام پذیرد. زمانی كه به دعاهای حضرت علی پرداختیم، بیشتر اشاره خواهم كرد.
.
.
[1] . سوال: آيا اين نوع خوددوستي كه در نهادِ هر انساني وجود دارد، باعث نمي شود كه مناسبات اجتماعي به هم بخورند؟
جواب استاد: خير، درست خلاف اين است. اگر سودِ خود را فراموش كنيم، تلائم اجتماع به هم مي خورد. تمام كشمكش ها ناشي از فراموش كردن خود و سود خود است. آن مثال معروف برتراندراسل را در نظر بگيريد كه مي گفت فرض كنيد من 5 گاو دارم و همسايه ام 10 تا گاو دارد. اگر به فكر دزدي بيافتم، در ابتدا به نظر مي رسد كه دزدي به نفع من است. چون از شير و …. آنها استفاده مي كنم. پس هر كس به منفعت خود فكر كند، بايد دزدي كند. ولي اگر كمي تأمل بكند، درمي يابد كه اگر كسي به فكر خودش باشد، نبايد دزدي كند چون ممكن است همسايه ام نيز بگويد چون او از من دزدي كرد، پس به نفع من نيز هست كه از او دزدي كنم. پس هر چند به نظر مي رسد كه دزدي نفعي براي من دارد ولي بايد بداند كه اين منفعت، زودگذر است و دردسر بلند مدت به بار مي آورد. اين، در ماديات بود و هنوز به دردسرهاي معنوي نپرداخته ام. و بايد بداند كه در دزدي سود بلند مدتي وجود ندارد و سود از آنِ كسي است كه دزدي بكند و نيز قدرت نگهداري بالاتري داشته باشد تا كسي از او ندزدد.
اما در معنويات، بايد بدانم كه اگر به شما ظلمي بكنم، يك سودمندي را از كف داده ام، هر دروغي كه مي گويم، تهمتي كه مي زنم و بد خواهي اي كه در حق كسي مي كنم و انتقام جويي اي كه مي كنم، ….. يك ضرر معنوي را متوجه خود مي كنم و سودي از كف داده ام. اينكه در مذاهب عرفاني مي گويند مراقب خود باشيد، براي اين است كه اگر كسي به فكر خود باشد جامعه نيز از رفتارهاي او منفعت خواهد برد. به همين جهت است كه بارها گفته ام كه اولياء الله ها از اين نظر بسيار به فكر خود بوده اند. البته از اين التفاتي كه آنها به خودشان داشته اند، ما ني زبهره ها برده ايم. اگر بخواهيد در جامعه روابط سالم حكمفرما شود، بايد به هر انساني بگوييد كه بفكر خودش باشد. يعني منافع مادي بلند مدت و منافع معنوي بلند مدت را نيز در نظر بگيرد. البته هر انساني بايد به اين مرتبه از ادراك برسد و بلند مدت ها را برگزيند.
[2] . سوال: پس گريه هاي ائمه چگونه توجيه مي گردد؟
جواب: گريه، هميشه گريه براي زمان گذشته نيست. گاهي گريه به زمان حال مربوط است. عاشقي كه از درد فراق مي گريد، بر زمان گذشته مي گريد يا به زمان حال؟ عارف هم بر زمان حال گريه مي كند. گريه مي كند كه چرا از تو دورم. اگر بر گذشته بگريد كه از حال دور مي شود. اولياء دين، بسيار بر زمان حال مي گريند. ما خيال مي كنيم كه هميشه گريه، براي گريه به گذشته است. عارف و عاشق بر تنها چيزي كه گريه نمي كنند گذشته و آينده است. آنها براي زمان حالشان مي گريند.
.
.
مطالب مرتبط:
رویکرد وجودی به نهج البلاغه تاریخ:سال 1369
شرح نهج البلاغه تاریخ:سال 1371
درسهای نهج البلاغه (دعاهای نهج البلاغه) تاریخ: سال 1372
معنویت در نهج البلاغه تاریخ:سال 1379
.
.
عالی بود.در بعضی موضوعات ابهام داشتم با مطلب خوبتون رفع شد.ممنون
باسلام و سپاس از زحمات همه دست اندرکاران
اگر امکانش هست فایل pdf این مجموعه را هم مانند دیگر آثار آقای ملکیان در زمینه نهجالبلاغه در اختیار بگذارید.