خودبنيادي يا خودمختاري Autonomy به معنای توانایی برای تصمیمگیری و هدایت خود است. خودبنیادی را باید به صورت طیفی دید که سر دیگر آن دگربنیادی Heteronomy است. فرد، جامعه یا سیستمی خودبنیادتر است که خودش به آنچه فکر یا عمل میکند باور داشته باشد و در برابر تلاطمهای بیرونی با ثباتتر باشد.
خودبنیادی مهمترین مولفه فلسفی و ارزشی مدرنیته است که رابطه و همپوشانی زیادی با سایر مولفههای اساسی مدرنیته مانند عقلگرایی، اومانیسم(در دو شکل فردگرایی و جمعگرایی)، آزادی، سکولاریسم، دموکراسی و حقوق بشر دارد. نشان دادن جایگاه و اهمیت خودبنیادی در مدرنیته به ما کمک میکند تا فهم بهتری از مدرنیته داشته باشیم و همچنین باید ببینیم جریان روشنفکری ایرانی تا چه اندازه با این مولفه فکری و فلسفی آشنایی داشته و آن را در نظریات خود لحاظ کردهاند؟
در فلسفه كانت، خودبنيادي يعني همان بلوغ انسان به نحوي كه بدون قيمومت ديگران بتواند فكر كند، رفتار كند و اصول اساسي و بنيانهاي جامعه را خود تعيين كند. «روشنگری همانا به در آمدن انسان است از حالت کودکیای که گناهش به گردن خود اوست. کودکی یعنی ناتوانی از به کار گرفتن فهم خود بدون راهنمایی دیگران و اگر علت این کودکی نه فقدان فهم، که نبود عزم و شجاعت در به کارگیری فهم خود بدون راهنمایی دیگران باشد، گناه آن به گردن خود انسان است. شعار روشنگری این است: جسارت آن را داشته باش که فهم خود را به کارگیری!
این که بخش بدین بزرگی از انسانها، با آن که دیریست طبیعت آنان را به بلوغ طبیعی رسانده باز به دلخواه تا دم مرگ کودک میمانند و دیگران چنین به سادگی خود را سرپرست ایشان میکنند، علتی جز کاهلی و بزدلی ندارد. راستی که کودک بودن چه آسان است! اگر کتابی داشته باشم که جای فهمم را بگیرد و مرشدی که کار وجدانم را انجام دهد و پزشکی که خوراک مناسبی برایم معین کند و …، دیگر لازم نیست خود را به زحمت بیندازم. همین که بتوانم پولی بدهم دیگر نیازی به اندیشیدن ندارم؛ دیگرانی هستند که این کار کسالتبار را به جایم انجام دهند. آنان که از سر خیرخواهی رنج سرپرستی کسان را بر خود هموار کردهاند چنان میکنند که بیشینهی انسانها (و از آن میان جنس زن به تمامی) گام زدن در راه بلوغ را که به خودی خود دشوار است سخت خطرناک نیز میانگارند. این سرپرستان نخست رمة رام خود را تهیمغز میکنند و خاطرشان آسوده میشود که این موجودات بیآزار جرأت آن را ندارند که گامی از چراگاهی که در آن زندانیاند فراتر روند، آنگاه به ایشان گوشزد میکنند که تنها رفتن چه خطرها دارد! البته این خطرها چندان هم بزرگ نیستند، چراکه [نوپایان] با چند بار افتادن سرانجام پا باز میکنند؛ اما چشمانداز چنین حادثهای انسان را میترساند و چه بسا اندیشة هر آزمون تازه را پس بزند.» (كانت؛1370: 58) کانت همچنین برای اولین بار بحث «خودبنیادی اخلاقی» Moral Autonomy را مطرح کرد که در انتهای مقاله به آن خواهم پرداخت.
«تزوتان تودروف» در تعريف خودبنیادی ميگويد: «نخستين خصلت پايهگذار انديشه روشنگري عبارت است از برترشماري هر آن چه آدمي خود برميگزيند و خود دربارهاش تصميم ميگيرد بر هر آن چه قدرتي بيروني به او تحميل ميكند. اين ترجيح دو وجه دارد كه يكي انتقادي و ديگري سازنده است. بايد از همه قيمومتهايي كه از بيرون به آدميان تحميل شدهاند رهيد و خود را به راهنمايي مجموعهي قانونها، هنجارها و ضابطههايي سپرد كه همانا خواست كساني است كه اين مجموعه به آنها مربوط ميشود. «رهايش» و «خودمختاري» واژههايي هستند كه دو هنگامه ناگريز از يك فرايند را مشخص ميكنند.»(تودروف؛ 1387: 16) بطور خلاصه خودبنيادي يعني انديشه و عمل براساس آنچه فرد با عقل و اراده خودش به آن رسيده باشد. چنين تعريفي در سطح خُرد قرار دارد؛ خودبنيادي در سطح كلان؛ يعني جامعه، نهادها، ساختارها، قوانين و هنجارهاي اجتماعي براساس مشاركت همگاني و با رعايت اصول دموكراتيك ساخته شود. بنابراين علاوه بر دموكراسي؛ سكولاريسم و پرهيز از هر نوع نظام ايدئولوژيك از نتايج ذاتي پذیرش خودبنيادي است.
در حوزه فلسفه؛ اندیشمندان یونانی به خصوص افلاطون و ارسطو با طرح موضوع عقلانیت؛ و فلاسفه عصر روشنگری از دکارت تا هایدگر با طرح موضوع سوژگی به مبحث خودبنیادی پرداختهاند. دریافت رمانتیک از فرد که در فلسفه اگزیستانسیالیسم و پدیدارشناسی دیده میشود با تمرکز بر مفهوم «اصالت» Authenticiy بر استقلال فرد از جمع و لزوم کنشگری او تاکید کردند. در این معنا رگههایی از فردگرایی هم در اصالت و هم در خودبنیادی دیده میشود. در حوزه جامعهشناسی اندیشمندان بسیاری به این موضوع پرداختهاند؛ اگوست کنت تاریخ جوامع را به سه مرحله ربانی، متافیزیکی و اثباتی(پوزیتیویستی) تقسیم بندی کرد و نشان داد که تنها در مرحله سوم است که علم و دانش چراغ راه هدایت جوامع میشود. فردیناد تونیس با طرح اصطلاح جامعه (گزلشافت) در برابر اجتماع (گمینشافت)؛ دیوید رایزمن با طرح اصطلاح «جامعه درون راهبر» دربرابر جامعه سنت راهبر و برون راهبر» و جورج هربرت مید و هربرت بلومر با تمایز قایل شدن بین «من اصیل» I در برابر «من اجتماعی» Me از دیگر جامعه شناسانی بودند که خودبنیادی را از دریچههای گوناگون نگریستند. در حوزه روانشناسی بحث خودبنیادی با نظریات اندیشمندانی مانند آبراهام مازلو و کارل راجرز پیوند خورده است. مازلو با طرح اصطلاح «خود شکوفایی» self- actualization و راجرز با طرح موضوع «شخصیت یافتن» becoming a person خودبنیادی را با مراحل رشد شخصیت پیوند زدند.
بحث خودبنیادی به عنوان موضوعی مستقل برای اولین بار در سال 1393 در «کتاب گونه شناسی روشنفکران ایرانی» مطرح شد. همانطور که در این کتاب نشان داده شده؛ بسیاری از روشنفکران ایرانی خواستهاند با رجوع به گذشته و از دل منابع اسلامی یا زرتشتی و با دخیل بستن به فردوسی و مولوی و حافظ و غزالی و سهروردی و علامه مجلسی راه حلی برای برون رفت از مشکلات قرن بیست و یکمی پیدا کنند. هرچند مطالعه فرهنگ و آثار گذشتگان و تجربه گرفتن از آنان امری ضروری است؛ اما اگر اینکار به قیمت فراموش کردن استقلال، توانایی، خلاقیت و خودبنیادی خودمان باشد و ما را از دوران صغارت بیرون نیاورد هیچ ارزشی ندارد. تقلید؛ تقلید است فرقی ندارد که منبع این تقلید متن کتابی مقدس، سخنان دانشمندی بزرگ، نظر اکثریت و یا آداب و رسوم متعلق به نیاکان باشد.
1- خودبنیادی و عقلانیت
همانطور که گفته شد؛ خودبنيادي پیش فرض بسيار اساسي مدرنيته است كه به شكلي در تمامي اصول و مؤلفههاي مدرنيته حضور دارد. وقتي صحبت از خودبنيادي شناخت است، تنها دو سرچشمه «تجربه» و «خِرد» كه در دسترس همگان قرار دارند به عنوان منابع شناخت پذيرفته ميشوند و جايي براي منابع بيروني مانند جادو، شهود و وحي باقي نميماند. «خِرد خودبنياد»، يعني خردي كه طبق گفته كانت فقط از قانونهايي پيروي ميكند كه خود آنها را وضع كردهاست، نه اينكه توسط منبعي بيروني براي آن وضع شده باشد. بنابراین فلسفة اسكولاستيكي كه وظيفه و رسالت فلسفه و يا علوم انساني را دفاع از الهيات مسيحي ميداند، فاقد ويژگي خودبنيادي است؛ زيرا فلسفه و يا علوم خودبنياد چنين پيشفرضهايي را در تضاد با اصل خودبنيادي ميدانند.(بهرامی؛ 1393: 141 و 142) در واقع تفاوت عقلانیت سنتی با عقلانیت مدرن در همین بود که در عقلانیت سنتی هر چه منابع از درک و فهم و دسترسی انسانها دورتر باشند، متعالیتر و عقلانیتر پنداشته میشوند. به همین دلیل به اسطوره، وحی و نظریاتی مانند مُثُل افلاطونی احترام بسیار گذاشته میشود. اما هرچه منابع و موضوعات عینیتر میشدند اهمیت خود را بیشتر از دست میدادند. بشيريه درباره تفاوت عقل سنتي با عقلانيت مدرن ميگويد: «عقل در مفهوم ماقبل مدرن آن، قوهاي است كه حقايق عيني و از پيش موجود را كشف ميكند. عقل كشافي است كه به شناخت مُثُل يا ماهيات و يا خداوند نايل ميآيد؛ چه با استقلال و چه به ياري وحي. اما عقل در معناي تجدد اوليه، مفهومي خلاق است. انسان مدرن ميتواند به ياري عقل خويش طرحي نو درافكند و به سوي افقهاي پيشبيني ناپذير حركت كند. در برداشت ارسطويي از تغيير، تحولي از قوه به فعل مفروض است و بنابراين، امر بديع و وضع تازهاي مورد انتظار نيست. همچنين در برداشت ديني از تغيير و تحول؛ تاريخ، عرصه تحقق طرح ازلي خداوند است. اما در برداشت عصر ترقي از تاريخ و تغيير اجتماعي، وضعي بيسابقه و غيرقابل پيشبيني، قابل انتظار است و عقل مدرن در نيل بدان وضع، عنصري مهم و سازنده به شمار ميرود. عقل مدرن با آزادي و اختيار، نسبتي نزديك دارد، اما عقل ماقبل مدرن با طرح و تدبير جهاني و ماهيات امور مرتبط است.» (بشيريه؛ 1377: 26)
دلیل اینکه در مدارس مذهبی به ندرت کسی کتابی تالیف میکند و قاعده این است که حداکثر محققان و اساتید شرح و حاشیهای بر متون قبلی میزدند ریشه در همین عقلانیت سنتی و گذشتهنگر دارد. بنیان فلسفه مدرسی Scholasticism بر شرح متون و نظریات دیگران برپا شده بود که هیچ مساله مهمی را حل نمیکرد. برای مثال در قرن هفتم کتاب فقهی «المختصر النافع» و یا در قرن هشتم کتاب فقهی «لمعه» تالیف میشود و چند قرن هست که دیگران بر آن شرح و حاشیه مینویسند. در کلیسا و کنیسه و حوزه؛ سنت حاشیه نویسی قاعده است نه متن نویسی. حاشیه نویسی و نگاه و کنکاش در گذشته برای پیدا کردن پاسخ پرسشهای امروزی ویژگی عقل سنتی هست؛ درحالی که در عقلانیت مدرن گذشته به خودی خود اهمیت ندارد و فقط تا جایی که دربردارنده تجربیات تاریخی باشد اهمیت دارد. در جامعه سنتی؛ معرفت رو به گذشته دارد و افراد میخواهند راه حل و فرمولی را از گذشته پیدا کنند تا به وسیله آن مشکلات امروزیشان را پاسخ دهند. عقل مدرن این پیش فرض که گذشته بهتر از حال بوده یا فرمولی دارد که با کشف آن میتوان مسایل امروزی را حل کرد، کنار میگذارد. عقل مدرن به گذشته ایمان ندارد بلکه به آن شک و انتقاد دارد. صحبت از مفهومی به نام بازاندیشی reflexivity که توسط اندیشمندان مختلف مطرح شده است؛ تاکید بر این ویژگی عقل مدرن است. ذهن خودبنیاد به دنبال نوآوری و اختراع است درحالی که ذهن دگربنیاد به دنبال کشف و شهود است. برای مثال اگر مسئله ما تنظیم نظام مالیاتی یا تحقق عدالت و یا کاهش خودکشی باشد؛ ذهن خودبنیاد با توسل به یافتههای علوم انسانی مدرن مانند اقتصاد، حقوق، جامعهشناسی و روانشناسی به دنبال پاسخ و راه حل میگردد درحالی که ذهن دگربنیاد باور دارد پاسخ و راه حلها در متون و منابع قدیمی موجود است و تنها کار این است که تحریفات و غبارها را کنار بزنیم تا به آنها برسیم.
2- خودبنیادی و اومانیسم
اومانیسم یا انسانگرايي يا انسان باوري يعني مرجع اصلی انسان است و الويت اصلي احترام به خواست و منافع اوست. اومانیسم یعنی هيچ چيزی مهمتر از حفظ جان، آزادي و كرامت انسان نيست و حقوق انسانها فارغ از جنس، نژاد، زبان، ثروت، قدرت، دین، قومیت و ملیت آنها برابر است. «تعبير اصالت انسان حاكي از نفي اسارت انسان بود كه كليسا تحت عنوان ديني و مذهبي و تسليم آدمي در برابر خداوند و عقيده گناه نخستين و تعبد محض در برابر ارباب كليسا و مقامات روحاني و… از آن دفاع و حمايت ميكرد.» (دو سانيتلانا؛ 1345: 5) بنابراين به جاي خدا يا طبيعت بايد انسان را معیار قضاوت، برنامهريزي و عمل قرار داد. سرمشق انسانگرايان آموزه معروف پروتاگوراس است؛ «انسان معيار همه چيز است.» از منظر انسانگرايي؛ تكامل واقعي فرد در رعايت اصول اخلاقي و كمك به ديگران است. به همين دليل انسانگراها، براي مقايسه پيشرفت و تكامل جوامع، به روابط انساني و نظام حقوقي آنها استناد ميكنند. انسانگرايان معتقدند، اولويت قرار دادن خدا بر انسان، تنها ابزاري براي پوشش دادن منافع خصوصي گروهی است که خود را نمایندگان خدا میدانند. جامعهاي كه در آن انسان؛ ارزش و كرامت نداشته باشد، خدا نيز ارزشي نداشته و تنها پوششي براي عوامفريبي است.
هرچند خودبنيادي مهمترين مؤلفه مدرنيته است، اما به تنهايي براي هويت دادن به آن كافي نيست. اينكه انسانها خود تصميمي بگيرند و با دست خود آن را عملي سازند يعني به اين باور برسند كه جامعه را خودشان بايد بسازند بسيار مهم است؛ اما آيا هر عملي به صرف اينكه انسانها خود آن را انتخاب كردهاند؛ پسنديده است. اگر انسانها خودشان تصميم بگيرند گروهي از انسانها را از حقوقشان محروم كنند؛ آيا عملي پسنديده انجام شده است؟ مسلماً خير، بنابراين در مدرنيته اصل مهم ديگري بنام «انسانگرايي» مطرح ميشود تا خودبنیادی را از انحراف مصون دارد. تودورف در اينباره ميگويد: «روشن است كه خودمختاري به تنهايي براي توضيح شيوه درك روشنگري از كمال مطلوب رفتار و كردار بشر بسنده نيست. هر چند بهتر آن است كه راهنماي آدمي، به جاي ضابطهاي كه از جايي ديگر ميآيد، خواست خود او باشد، اما براي رفتن به كجا؟ ميدانيم كه همة خواستها و كنشها ارزشي يكسان ندارند. از آنجا كه براي تصميمگيري درباره اين كه كداميك از آنها نيك يا بد هستند ديگر نميتوان به آسمان روي آورد پس ناچار بايد در چارچوب واقعيت زميني ماند و از غائيتي دوردست ـ مثلاً خداوندگار ـ به غائيتي نزديكتر رسيد. انديشة روشنگري اين غائيت را خود بشريت ميداند و آنچه را به افزايش بهزيستي آدميان ياري رساند نيك ميشمارد.»(تودورف؛ 1387: 91)
در «انسانگرايي» هدف نهايي انسان و ملاك ارزشگذاري هر عملي، تأثيرات مستقيم يا غيرمستقيمي است كه آن عمل براي انسانها (بهطور عام) دارد. كانت در تعريف اين اصل ميگويد: هيچ هدفي آنقدر ارزش ندارد كه از انسان به عنوان ابزاري براي رسيدن به آن استفاده شود. ميتوان گفت؛ افرادي كه چيز ديگري به جز انسان را غايت ميداند و يا براي گروهي از انسانها (طبقة كارگر، مؤمنان، مردان، نخبگان، ثروتمندان، سفيدان و غيره) حقوق و ارزش متفاوتي قايل هستند؛ برابري اومانيستی را به عنوان يكي از اصول اساسي مدرنيته را مخدوش كردهاند.
دو تفسير رایج از اومانیسم وجود دارد؛ اولي «اصالت فرد» است كه در ليبراليسم تئوريزه شده است و در آن به حقوق فردي و حقوق اقليتها اولويت داده ميشود. دومي «اصالت جمع» است كه در سوسياليسم تئوريزه شده است و در آن به حقوق اكثريت اولويت داده ميشود. اولي از آزادي به عدالت حركت ميكند و تلاش دارد بيشترين حقوق و آزاديهاي فردي را رعايت كند؛ اما دومي از عدالت به آزادي حركت ميكند و فرد در جامعه را درنظر دارد و بنابراين اولويت را به جامعه و نه تك تك افراد ميدهد. (بهرامی کمیل؛ 1393: 149)
سنتگرايان، مذهبيان سنتي، فاشيستها و پوپوليستها از مهمترين مخالفان فردگرايي هستند. رنه گنون به عنوان يكي از سنتگرايان ميگويد: «منظور ما از فردگرايي انكار هر اصلي بالاتر از فرديت، و متعاقب آن تقليل تمدن، با همة شاخههايش، بهعناصر منحصراً انساني است؛ بنابراين، فردگرايي اساساً معادل همان چيزي است كه در دورة رنسانس اومانيسم ناميده شد.»(گنون؛ 1387: 85) مخالفان فردگرايي معتقدند جامعه سنتي به دليل خدامحور بودن بسيار با ارزشتر از جوامع مدرني است كه خدا را فراموش كردهاند و با قرار دادن انسان بهجاي او با بحرانهاي متعددي روبرو شدهاند. واقعيت اين است كه از بُعد سياسي و اجتماعي، انسانها هميشه بهدنبال كسب قدرت و منافع خود بودهاند؛ اما فقط در دوران مدرن است كه به آن اعتراف كردهاند. در گذشته ايدئولوژيهاي مذهبي با قرار دادن خداهاي گوناگون در مرتبهاي بالاتر از انسان، قرباني كردن افراد را توجيه ميكردند. در دوران معاصر، ايدئولوژيهاي تماميتخواه كمونيستي، فاشيستي و پوپوليستي به بهانة مصلحت خلق و كشور و ملت، افراد را قرباني ميكنند. از طرف ديگر، و برخلاف ادعاي مخالفان فردگرايي، از منظر حاميان فردگرايي و اومانيسم هيچ منعي وجود ندارد كه افراد خدا، خانواده، كشور و يا فرد ديگري را بالاتر از خود قرار داده و به آن عشق بورزند؛ آنچه محكوم و غيرقابل قبول است ايجاد ساختارها و روشهاي نظاممند و فراگير براي به بند كشيدن انسانها به بهانة وجودي فراتر از آنهاست.
3- خودبنیادی و آزادي
آزادي، توانايي موجود در هر انسان براي عمل كردن بر طبق ارادة خاص خويش است؛ بيآنكه ملزم به تن دادن الزامات ديگري جز آنچه براي آزادي ديگران ضروري است باشد. چنين تعريفي در اعلاميه انقلابيون فرانسه نيز ديده ميشود؛ آزادي عبارت است از توانايي انجام دادن هر آنچه به ديگري آسيب نرساند. (ماده چهارم اعلاميه سال1789) اين تعريف با دوجنبه ايجابي و سلبي دربردارنده خودمختاري فردي است. زيرا انسان بايد بتواند آنچه ميخواهد انجام دهد و نبايد به انجام دادن آنچه نميخواهد، مجبور شود. (بوردو؛ 1383: 48-46) «آزادي وسيلة رسيدن به يك هدف متعاليتر نيست، بلكه في نفسه عاليترين هدف سياسي است.»(آربلاستر؛ 1368: 83) ما بايد آزاد باشيم منافع خود را به راهي كه خود ميپسنديم، تعقيب كنيم، مادام كه در ضمن اين تعقيب نكوشيم ديگران را از منافعشان محروم سازيم يا از كوشش آنها براي تحصيل آن منافع جلوگيري كنيم.(ميل؛ 1363: 40-41) البته آزادي بهويژه براي افرادي كه تجربة آن را نداشتهاند، ترسناك است. اريك فروم در كتاب «گريز از آزادي» ميگويد؛ آزادي مسئوليت ميآورد و بار مسئوليت سنگين است؛ پس افراد براي اينكه از زير بار مسئوليت شانه خالي كنند از آزادي گريزانند. درواقع یکی از دلایلی که انسانها به دنبال تحقق خودبنیادی نمیروند آن است که پذیرش خودبنیادی مساوی با پذیرش تعهد و مسئولیت اجتماعی بیشتر است.
4- خودبنیادی و سكولاريسم
سكولارشدن به معني آزادي عرصههاي عمومي (سياسي، اقتصادي و اجتماعي) از سيطره نهاد دين است. سكولارشدن؛ دين را از عرصه عمومي به عرصه خصوصي عقب رانده و آن را به حوزة فردي (شخصي) محدود ميكند. جان لاك پس از تحقيقاتي كه درباره نسبت حكومت با دين و مذهب انجام داد به اين نتيجه رسيد كه: ديانت امري است مربوط به وجدان مردم و روابط ميان خدا و خلق، و حكومت نبايد براي مردم دين و مذهب معين كند. عقيده و دين بايد آزاد باشد و ارباب ديانت نبايد به كارهاي حكومتي مشغول شوند. (فروغي: 1344؛ جلد دوم131) نتيجة سياسي چنين باوري آن است كه، وظيفه اصلي حكومت تامين زندگي اين جهاني افراد و رسيدگي به رفاه و امنيتي است كه آنان خواستارند. زندگي آن جهان و تضمين سعادت اُخروي از وظايف حكومت نيست.
در قرن بيستم سكولاريسم كه از بنيانهاي مدرنيته بود با تهديد جديدي روبرو شد. در حكومتهاي كمونيستي، فاشيستي، نازيستي و حتي ناسيوناليستي، دين از سياست جدا بود؛ اما اين حكومتها از سياست؛ دين آفريدند. تودروف در اين باره ميگويد: از هنگامي كه قدرت سياسي به مردم بگويد به چه بايد باور داشته باشند سرو كارمان با «دين سياسي» ميافتد كه از نوع پيشين خود بهتر نمينمايد. كندروسه در اين باره ميافزايد: «روبسپیر كاهن است و جز اين هم نخواهد بود. » (تودروف؛ 1387: 65) روشن است سکولاریسم به معنای کنارگذاشتن تبیینهای دینی برای جهان طبیعی و اجتماعی پیش نیاز خودبنیادی است و بدون پذیرش سکولاریسم رسیدن به خودبنیادی غیرممکن است.
5- خودبنیادی و دموکراسی
جان لاك با طرح اصل «قرارداد اجتماعي»، مولفة خودبنيادي را از سطح فردي به سطح كلان اجتماعي، گسترش داد. بر اساس اين اصل، ديگر لازم نبود براي ادارة جامعه به آموزههاي ديني و سنتي رجوع كرد؛ زيرا توافق اكثريت و دموکراسی راهكار شايستهتري براي تاسيس و ادارة جامعه است. ویژگی خودبنیادی دموکراسی زمانی رعایت میشود که افراد جامعه با عقل و دانش خود به اصول و ارزشهایی باور پیدا کرده باشند؛ اگر باور افراد بااین اصول و ارزشها به دلیل خواست و توصیه مرجعی بیرونی باشد؛ دموکراسی ویژگی خودبنیادی خود را از دست میدهد. به همین دلیل کسانی که دنبال ایدههایی مانند «دموکراسی دینی» یا «جمهوری ایرانی» هستند به هیچ وجه اصل اساسی مدرنیته را درک نکردهاند و همچنان مردم را موجودات صغیری میدانند که نمیتوانند برای خود تصمیمگیری کنند و منبع و مرجعی بیرونی باید راه و چاه را نشان آنها دهد.(برای مطالعه بیشتر نگاه کنید به: بهرامی کمیل؛ 1396)
طبق یک تعریف؛ دموكراسي يعني «راههاي معلوم براي رسيدن به نتايج نامعلوم.» روشن است كه هرچه دامنة گستردهتري از اين نتايج نامعلوم، از قبل معلوم شده باشد، از خودبنیادیِ دموكراسي فاصله بيشتري گرفتهايم. براي مثال حكومتي كه ميگويد مردم ميتوانند دربارة هر چيز به جز اعلام جنگ نظر بدهند بسيار دموكراتتر از حكومتي است كه ميگويد مردم ميتوانند دربارة هر چيز به جزء امور نظامي و امنيتي(كه جنگ هم شامل آن است) نظر دهند. درست به همين دليل است كه نبايد دموكراسي را مانند تئوكراسي، و ليبراليسم را مانند كمونيسم يا فاشيسم نوعي ايدئولوژي بدانيم؛ زيرا آنها كمترين ميزان بايد و نبايدها را در خود دارند و از اين منظر ايدئولوژياي حداقلي هستند. ليبراليسم به جاي تعيين نتايج و مشخص كردن پاسخها، تنها دغدغه حفظ شرايط نتيجهگيري و پاسخگويي را دارد. به همين دليل در يك حكومت ليبرال دموكراسي بايد هنرمند آزادانه اثر هنريش را خلق كند. اما در يك حكومت كمونيستي، هنرمند تنها ميتواند عقايد و ارزشهاي تعيين شدهاي را در اثرش بيان كند.
6- خودبنیادی در طبیعت؛ جامعه و فرد
خودبنیادی در سه حوزه طبیعت؛ جامعه و فرد تفاوتهایی دارد که عدم دقت در آنها میتواند باعث مغالطات و خلط بحثهای بسیاری شود. در ادامه بطور مختصر به مقایسه خودبنیادی در این سه حوزه خواهم پرداخت.
الف. حوزه طبیعت؛ که شامل موضوعات علومی مانند ریاضی، فیزیک و زیست شناسی که معیار آنها عقل و منطق و تجربه است. مهم نیست که پدر بزرگ بگوید آهن در برابر زنگ زدگی مقاومتر است یا آلومینیوم. مهم نیست که کتاب مقدس بگوید خورشید دور زمین میگردد یا زمین دور خورشید. مهم نیست که اکثریت بگویند اسب چند دندان دارد. معیار تشخیص صحت و سقم این گزارهها تجرید و تجربه است. خودبنیادی در طبیعت، یعنی قوانین علمی و تجربی معیار است و در این محدوده نمیتوان براساس آموزههای دینی یا نظر اکثریت رفتار کرد. در جهان طبیعی؛ منطق و روابط علت و معلولی حاکم است که با عقل نظری کشف و بررسی میشود. در رابطه علت و معلولی؛ معلول ضرورتا نتیجه وجود علت است و علت وقوع چیزی شدن یعنی غیرممکن ساختن وقوع چیزی دیگر. بحث آزادی و اختیار و انتخاب در این دنیا وجود ندارد. مشخص است که یک پل تحمل چقدر فشار را دارد؛ مشخص است که اجرام رها شده با چه شتاب و سرعتی به زمین میرسند. به همین دلیل است که پذیرش نظر متخصصان برای مثال مهندسان یا پزشکان که موضوع تخصص آنها حوزه علوم طبیعی است تضادی با خودبنیادی ندارد.
ب. حوزه اجتماع؛ که شامل موضوعات علوم اجتماعی و انسانی میشود. مانند اینکه دموکراسی بهتر است یا پادشاهی. عدالت سوسیالیستی بهتر است یا لیبرالیستی. جریمه قتل عمد، زندان است یا اعدام. اتومبیلها باید از سمت راست حرکت کنند یا از سمت چپ. چراغ قرمز نشانه ایست است یا چراغ سبز.
خودبنیادی در جامعه، یعنی افراد جامعه با گفتوگو، تعامل و تفاهم؛ اهداف، ارزشها و قوانینی را انتخاب کرده و براساس آنها جامعه خود را بسازند. افراد چنین جامعه خود بنیادی همیشه در حال نقد و اصلاح نظرات همدیگر هستند تا به اقناع و وفاق بیشتری برسند.
اگر به زبان کانت بخواهیم صحبت کنیم؛ در جهان اجتماعی دلیل عقلی باید معیار تصمیم و کنشگری باشد. فرق دلیل با علت این است که دلیل باعث نمیشود که امکان طور دیگری اتفاق افتادن، منتفی شود. شما به دلیل قرمز شدن چراغ میایستید؛ اما میتوانید به حرکت خود ادامه بدهید. اما روشن شدن چراغ به علت برخی واکنشها ایجاد گرما میکند و تا زمانی که همان سیستم علت و معلولی باشد همان درجه مشخص گرما ایجاد میشود.
همانطور که برخی متفکران تاکید کردهاند حفظ خودبنیادی در سطح جامعه منوط به احترام گذاشتن به «تکثرگرایی» و «شکیبایی» است. یعنی افراد باید به دلایل همدیگر گوش دهند و در مقابل مخالفتها، انتقادات و حتی تصمیماتی که با نظر آنها هماهنگ نیست شکیبایی داشته باشند.
پ. حوزه فردی و شخصی؛ که حوزه سلیقه و سبک زندگی افراد است. برای مثال؛ خورشت قیمه خوشمزه تر است یا قورمه. شلوار مشکی زیباتر است یا قهوهای. موسیقی پاپ بهتر است یا سنتی. زمستان زیباتر است یا تابستان.
خودبنیادی در حوزه شخصی یعنی فرد رها از مد و نظر اکثریت باشد و خودش آنچه را که از درون قلب دوست دارد انتخاب کند. فرد کم درآمدی که در یک آپارتمان 50 متری زندگی میکند و تلویزیون 80 اینچ میخرد به دلیل آنکه اکثر افراد جامعه تلویزیونهای بزرگ خریدهاند؛ فرد خودبنیادی نیست زیرا با توجه به نیاز و شرایط مالی و رضایت درونی خودش دست به چنین انتخابی نزده است.
اگر بخواهیم این سه حوزه و منطق ویژه هر کدام را در ساختمانسازی نشان دهیم باید از سه زاویه «مهندسی»؛ «معماری» و «دکوراسیون» به آن نگاه کنیم. «مهندسی ساختمان»؛ علمی است در حوزه های گزاره های عقلانی و تجربی قرار دارد. در هنگام ساختن یک آپارتمان با محاسبه وزن، قدرت مقاومت، ترکیب مواد، جنس خاک، و … مشخص میشود فاصله ستونها حداکثر چقدر باید باشد. در حوزه اجتماعی؛ رشته «معماری » به ما میگوید که با توجه به شرایط زمانی و مکانی و قوانین شهرسازی مربوط به آن منطقه؛ چند طبقه میتوان ساخت، و پنجرهها چه اندازهای باید داشته باشند، مسائل ایمنی ساختمان را چگونه باید اعمال کرد و حریمهای مختلف به چه شکلی باید رعایت شود. در نهایت از منظر سلیقه فردی؛ «دکوراسیون» این اجازه را به هر فرد میدهد که فضای داخلی ساختمان را بر اساس سلایق و نیازهای خود تزئین، رنگ آمیزی و حتی برخیکاربردهای آن را تعریف کند. ممکن است فردی دوست داشته باشد ماکروفر خود را درآشپزخانه و فرد دیگری در اتاق کار قرار دهد. فردی اتاق خواب را کاغذ دیواری و فرد دیگری آن رنگ کند.
نتیجه گیری
انسان و جامعه خودبنياد یعنی انسان و جامعهای كه در آن انديشه، گفتار، كردار، قوانین و نهادها بيش از هر چيز، حاصل تعقل، انتخاب و کنش خودانگيخته فرد و جامعه است. همانطور که نشان داده شد خودبنیادی مهمترین مولفه مدرنیته است و با سایر مولفههای مدرنیته مانند عقلانیت، اومانیسم، فردگرایی، آزادی، سکولاریسم و دموکراسی ترکیب شده است. علاوه براین، خودبنیادی در سایر مقولات مهم مانند «علم» و «اخلاق» هم تاثیر دارد که بسیاری از متفکران ایرانی به پیامدهای آن نیاندیشیدهاند.
الف. خودبنیادی و علم:
خودبنیادی در علوم یعنی فقط به عقل و تجربه انسان تکیه کنیم. به همین دلیل از عقلگرایان و تجربهگرایان به عنوان دو نحله مهم عصر روشنگری یاد میکنند که یکی بر عقل و منطق و دیگری بر تجربه و مشاهدات انسانها تکیه دارند. به هرحال برای هرگونه کشف، اختراع، پیشبینی و کسب دانش؛ مطمئنترین راه اعتماد به خرد و تجربه انسانی است هرچند این ابزار نواقص و ایراداتی هم داشته باشد. با این مقدمه کوتاه مشخص میشود چیزی به عنوان «علوم انسانی اسلامی» عاری از صفت خودبنیادی است. در علوم انسانی اسلامی با کنکاش در متون اسلامی به دنبال کشف نظر اسلام در مورد فلان مسئله یا موضوع هستیم؛ برای مثال میخواهیم بدانیم تعریف عدالت و راهکارهای تحقق آن از منظر اسلام چیست یا سن مناسب ازدواج برای دختران چقدر است؟ بدیهی است اگر به پاسخ برسیم چون این پاسخ مقدس است کار تمام شده است و باید دنبال پاسخ اسلام در مورد پرسش و موضوع بعدی باشیم. اما در نگاه مدرن به علوم که واجد ویژگی خودبنیادی است اعتبار پاسخها از هر منبعی و مرجعی که باشد منوط بر تایید عقلانی و تجربی است. به همین دلیل اگر از منظر قائلان به علوم انسانی اسلامی به فرض مشخص شود که سن مناسب ازدواج دختران 11 سال است کار تمام شده است و باید به این پاسخ تمکین کرد. اما در علوم انسانی مدرن کشف این عدد تازه اول کار است و اگر دانشمندان زیستشناس و روانشناس با کمک از خرد و تجربه انسانیشان به این نتیجه برسند که سن مناسب ازدواج 11 سال نیست باید آن را کنار گذاشت.(برای آگاهی بیشتر نگاه کنید به: بهرامی کمیل 1394)
ب. خودبنیادی و اخلاق:
ژان ژاک روسو در قرن هیجدهم گفته بود: «شهروند واقعي كسي است كه ميتواند بر پايه اصول اخلاقي استوار بر داوري ويژه خود دست به عمل زند.» در همین قرن ایمانول کانت به تفضیل نشان داد بدون آزادی و بکارگیری خردخودبنیاد امکان داوری اخلاقی اعمال وجود ندارد. تنها افرادی میتوانند اخلاقی یا غیراخلاقی عمل کنند که عملشان ریشه در اراده خودبنیاد خودشان داشته باشد. کسی که به خاطر ترس، اجبار، لذت و توصیه دیگری عملی را انجام میدهد عملش قابل قضاوت اخلاقی نیست؛ زیرا خودش در انجام آن مختار نبوده و آن را براساس باور قلبی خود انجام نداده است. همانطور که مشاهده میشود کانت بحث اخلاق را با بحث آزادی، اختیار، عقلانیت و خودبنیادی گره زده است. اعمالی که فرد با استناد به عقل و اراده دیگری انجام دهد دگربنیاد هستند، ویژگی خودبنیادی ندارند و نمیتوان آنها را اخلاقی دانست.
کانت در مقدمه کتاب «دین در محدوده عقل محض» میگوید: اخلاق از آن حیث که مبتنی بر مفهوم «انسان» به عنوان موجودی آزاد است… نه محتاج موجود دیگری بالاتر از انسان است تا تکالیف خود را بشناسد و نه محتاج موجود دیگری غیر از خود و قانون است تا تکلیف خود را انجام دهد. پس اخلاق به هیچوجه، به خاطر خود، به دین نیازمند نیست، بلکه به برکت عقل عملی بینیاز از آن است.(کرنر؛ 1380: 284) «شاید بتوان روح فلسفه اخلاق کانتی را در این جمله خلاصه کرد؛ جرات آزاد بودن داشته باش و مسئولیت آن را بپذیر.» (بهرامی کمیل؛ 1393: 19)
حال اگر در نظر بگیریم بحث کانت در مورد اخلاق پیامدهای بسیاری بر حوزههای دیگر مانند نظام سیاسی و حقوقی جامعه دارد میتوانیم درک کنیم غفلت از بحث خودبنیادی باعث فراموشی چه ابعادی گستردهای از مباحث شده است. کانت میگوید: نظام حقوق هر جامعه مدنی باید اساس اخلاقی داشته باشد. (سالیوان؛ 1380: 25) به همین دلیل است که شارحان کانت معتقدند هر چه در کشوری قوانین سفت و سختتری تدوین شود که دامن تعریف جرایم را گستردهتر کند و یا پایه قوانین حقوقی را به مذهب پیوند زند امکان انجام اعمال اخلاقی را مشکلتر میکند. به همین ترتیب مرادپرستی و عرفانگرایی که معطوف به شخص باشد با انجام عمل اخلاقی تناقض دارد. از نظر کانت اگر فردی برای کسب مشتری و پول بیشتر یا به دلیل ترس از مجازات قانونی یا به دلیل اینکه مرشد و پیشوایش گفته منصفانه رفتار کند عمل اخلاقی انجام نداده است؛ زیرا عمل فرد باید با استناد به دو اصل انسانی معروف یعنی؛ «انسان وسیله نیست» و «خود را جای دیگران بگذار» انجام شود.
خودبنیادی در اخلاق به ویژه اخلاق پزشکی مباحث زیادی را دامن زده است. برای مثال حد و مرز قدرت انتخاب بیمار و اقدام پزشک در موضوعی مانند «مرگ خودخواسته» Euthanasia یکی از این مباحث است.
خودبنیادی منتقدانی هم دارد؛ رواقیان، اپیکوریان و کلبیان نخستین نحلههای فلسفی قبل از میلاد هستند که به جای بکار انداختن خرد و تجربه انسانی، پناه بردن به طبیعت و تسلیم شدن به تقدیر و سرنوشت را ترویج میکردند. در قرن هیجدهم رمانتیکها که خردگریز، ذهنگرا، شهودگرا و کلگرا بودند؛ ایمان مذهبی، احساس و عواطف انسانی، شور و هیجان عمومی و آرامش به طبیعت پناه بردن را جایگزین خرد و تجربه کردند. به سخن دیگر؛ آنها بازگشتن به دین، فطرت و طبیعت را داروی اضطراب و پریشانی انسان مدرن دانستند. ژان ژاک روسو معتقد بود پناه بردن به طبیعت و زندگی بدوی بسیار آرام و شرافتمندانهتر از غرق شدن در فساد زندگی مدرن است. شیلر و نووالیس توصیه میکردند برای شناختن جهان خود را بشناسید. سورن کیر کیگارد در کتاب «ترس و لرز» برترین شیوه «وجود داشتن» را کسب ایمان معنوی میدانست. گوته، هردر، شوپنهاور و فیخته هم بر اهمیت غریزه و احساس در برابر علم و عقلانیت تاکید داشتند. در قرن بیستم اندیشمندانی مانند آدرنو و هورکهایمر به بهانه جنایتهای نازیسم پرچم مخالفت با مدرنیته و عقلانیت ابزاری را برافراشتند و در نیمه دوم این قرن دریدا و لیوتار و سایر پستمدرنیستها این راه را ادامه دادند. جماعتگرایانی مانند مایکل سندل معتقدند تفسیر لیبرالیستی از خودبنیادی ناقص است زیرا فراموش میکند که انسانها در میان و برپایه ارزشها و تعهدات اجتماعی عمل میکنند. روانکاوان هم خودبنیادی را توهمی میدانند که نقش عوامل و فشارهای عاطفی و اجتماعی را برروی کنش نادیده میگیرد و در قدرت اراده افراد اغراق میکند. به همین ترتیب، فمنیستها معتقدند؛ خودبنیادی اسطوره مردانه را در دل دارد و جایگاه احساسات، عواطف و محبت را در کنش افراد نادیده میگیرد. متفکر معاصر ایمانوئل لویناس، خودبنیادی را خودخواهی ما میداند که باعث میشود خواست و تمایل دیگران را فراموش کنیم. او ارزش دگربنیادی را بالاتر از خودبنیادی میداند زیرا در دگربنیادی خود را به دیگران متعهد میکنیم. هرچند لویناس به درستی از لزوم احترام و پذیرش «دیگری» میگوید و معتقد است ما نباید غیریت دیگری را نادیده بگیریم و او را در خود حل کنیم؛ اما به نظر میرسد انتقادات لویناس به خودبنیادی بدون درنظر گرفتن دو اصل اخلاقی کانت و تقلیل خودبنیادی به خودخواهی فردی مطرح شده است.
در پایان باید گفت؛ اندیشمندان ایرانی تاکنون به بحث خودبنیادی و پیامدهای فلسفی و اجتماعی آن بطور مبسوط و مستقل ورود پیدا نکردهاند. البته برخی از روشنفکران عصر مشروطه مانند آخوندزاده و ملکم خان این موضوع را طرح کردند اما توسط روشنفکران نسلهای بعدی پیگیری نشد. در این میان نوشتههای آرامش دوستدار و سید جواد طباطبایی استثناء محسوب میشود. این دو اندیشمند بر موضوع امتناع و شرایط امتناع اندیشه در فرهنگ ایرانی تمرکز کردند و نشان دادند فرهنگ دینی و شرایط تاریخی، عامل این پس زدن خردورزی و پرسشگری بوده است. اما روشنفکران بومیگرا، نواندیشان دینی و کسانی که ایدئولوژی زده بودند از پیامدهای درک و پذیرش این مفهوم غافل شدند و تنها در آثار برخی اندیشمندان عصر مشروطه بطور گذرا این موضوع طرح شده است. البته اکثر روشنفکران ایرانی شاید در مرحله سلبی و در نقد سنت، خرافات، تقدیرگرایی و غربزدگی به درستی با تقدیر و تقلید مخالفت کردند و گامی در راه خودبنیادی برداشتند؛ اما در مرحله ایجابی، تقلیدی به مراتب بدتر را جایگزین کردند. «بازگشت به خویشتن» جلال آل احمد، اسطورهسازیهای مذهبی علی شریعتی، «اقتصاد اسلامی» امام موسی صدر، «اقتصاد توحیدی» بنی صدر و «دموکراسی اسلامی» روشنفکران دینی هیچ نسبتی با خودبنیادی نداشت. از طرف دیگر برخی از روشنفکران ایرانی با پناه بردن به منتقدان غربی مدرنیته مانند هایدگر، آدرنو و هورکهایمر به نقد عقلانیت و روشنگری پرداختند؛ برخی دیگر با پناه بردن به غزالی و دخیل بستن بر مولوی و یا دمیدن بر ساز فلسفههای رواقی، گنوستیکی، بودایی و… به نقد عقلانیت و مدرنیته پرداخته و راه برای استیلای جریانهای عقلگریز فراهم کردهاند. البته نقد خودبنیادی، خردورزی، مدرنیته و دموکراسی در غرب مفید است زیرا به وضعیت عینی و ملموسی ارجاع دارد که مردم آن را تجربه کردهاند و امکان قضاوت منصفانه درباره انتقادات مطرح شده و آلترناتیوهای پیشنهادی را دارند. درست به همین دلیل است که باوجود انتقادات فراوان به مدرنیته و ارزشهای آن؛ این جریانات انتقادی همیشه در حاشیه بودهاند و جامعه پیشنهادهای جایگزین آنها را نپذیرفته و دست بالا از آنها برای اصلاح وضع موجود بهره برده است. در این زمینه تریویس میگوید: «رمانتیسیم فلسفی هرگز از یک به اصطلاح سکسکه در تاریخ فلسفه غرب فراتر نرفت.»(کوهن؛ 1393: 220)
حال این پرسش مطرح میشود که در بوق و کران کردن افکار اندیشمندان خردستیز مانند هایدگر، آدرنو، هورکهایمر، دریدا، لیوتار، لاکلائو، آگامبن، بدیو و… چقدر به افزایش فهم و حل مسائل ما کمک میکند. فیلسوفانی که بزرگترین هنرشان بازی با لغات، ابهام، گندهگویی و ژرف بخشیدن به هیچ بود. فیلسوفانی که نخستین ویژگی دانش یعنی اشتراکی بودن را با دستگاه فکری غیرقابل انتقال و نظامسازی شهودی زیرپا گذاشتند. فیلسوفانی که عموما دشمن فردیت و مالکیت بودند؛ اما عطش سیری ناپذیری برای اختراع لغات و اصطلاحاتی داشتند که خود مالک فردی آنها باشند.
.
.
منابع
آربلاستر، آنتوني(1368) ظهور و سقوط ليبراليسم- ترجمه عباس مخبر، نشر مركز
بشيريه، حسين(1377) اقتراح، سنتگرايي و تجدد، در نظرخواهي از دانشوران- مجله نقد و نظر، سال پنجم، شماره 17-18
بوردو، ژرژ(1383) ليبراليسم- ترجمة عبدالوهاب احمدي، نشرني، چاپ دوم
بونگه، ماریو (1395) فرهنگنامه فلسفی- ترجمه علیرضا قاسمی، انتشارات اختران، چاپ اول
بهرامی کمیل، نظام(1393) گونه شناسی روشنفکران ایرانی- انتشارات کویر، چاپ اول
بهرامی کمیل، نظام(1396) جمهوری ایرانی: فرصت یا تهدید- ماهنامه ایران فردا، شماره 40 اسفند 1396
بهرامی کمیل، نظام(1394) خودبنیادی علوم انسانی- ماهنامه ایران فردا، شماره 19 دی ماه 1394
تودورف، تزوتان(1387) روح روشنگري- ترجمه عبدالوهاب احمدي، نشر آگه، چاپ اول
سالیوان، راجر (1380) اخلاق در فلسفه کانت- ترجمه عزت الله فولادوند، انتشارات طرح نو
دو سانيتلانا، جورج(1345) عصر بلندگرايي- ترجمة پرويز داريوش، انتشارات علمي و فرهنگي
فروغي، محمدعلي(1344) سير حكمت در اروپا جلدهاي1، 2 و3- انتشارات كتابفروشي زوار
كانت، ايمانوئل(1369) بنياد مابعدالطبيعة اخلاق- ترجمه حميد عنايت، انتشارات خوارزمي، چاپ اول
كانت، ايمانوئل(1370) روشنگري چيست؟- ترجمه همايون فولادپور، مجله كلك شمارة 22
کرنر، اشتفان(1380) فلسفه کانت- ترجمه عزّت اللّه فولادوند، تهران، انتشارات خوارزمى
کوهن، مارتین(1393) فلسفه- ترجمه مهدی شفقتی، نشر آوند دانش، چاپ سوم
گنون، رنه(1387) بحران دنياي متجدد- ترجمة حسن عزيزي، انتشارات حكمت
ميل، جان استوارت(1363) رساله درباره آزادي- ترجمه جواد شيخ الاسلامي، انتشارات علمي و فرهنگي، چاپ سوم
.
.
کتاب فرهنگ، جامعه و خودبنیادی- نظام بهرامی کمیل؛ نشر پویه اشراق، پاییز 1398- صفحات 109 تا 124
.
.
جناب کمیل
به نظر من بهتر بود جای کلمه خودبنیادی را با (بی بنیادی) عوض می کردید.
( بی بنیادی)، مهمترین مولفه مدرنیته
مانند عقلانیت، اومانیسم، فردگرایی، آزادی، سکولاریسم و دموکراسی ترکیب شده است.
هنگامی می توان از “خودبنیادی” سخن گفت که خودبنیادی از( خودآگاهی) سرچشمه گرفته باشد .
یعنی انسان بتواند که از خودِناآگاه به خودِآگاه رسیده باشد .
گذر از خودِناآگاه به خودِآگاه و مستقر شدن در” خودآگاهی” را می توان (خودبنیادی) نام نهاد .
انسان و جامعه خودبنیاد یعنی انسان و جامعهای که در آن اندیشه، گفتار، کردار، قوانین و نهادها بیش از هر چیز، حاصلِ جمعِ خودآگاهی (فرد و جامعه) باشد .
در قسمتی از مقاله ، نسبت به عرفان که فرمودید :
((بسیاری از روشنفکران ایرانی خواستهاند با رجوع به گذشته و از دل منابع اسلامی یا زرتشتی و با دخیل بستن به فردوسی و مولوی و حافظ و غزالی و سهروردی و علامه مجلسی راه حلی برای برون رفت از مشکلات قرن بیست و یکمی پیدا کنند. هرچند مطالعه فرهنگ و آثار گذشتگان و تجربه گرفتن از آنان امری ضروری است؛ اما اگر اینکار به قیمت فراموش کردن استقلال، توانایی، خلاقیت و خودبنیادی خودمان باشد و ما را از دوران صغارت بیرون نیاورد هیچ ارزشی ندارد. تقلید؛ تقلید است فرقی ندارد که منبع این تقلید متن کتابی مقدس، سخنان دانشمندی بزرگ، نظر اکثریت و یا آداب و رسوم متعلق به نیاکان باشد.))
ولی به نظر من این نوعی ” تقلیدِ آگاهانه ” است .
اگر بیشتر روشنفکران ایرانی ، ما را به منابع تاریخی و دینی ارجاع می دهند ، شاید به دنبال ایجاد خودآگاهی در مردم هستند .
البته من شخصا این روش از نوعِ خودآگاهی را چندان کاربردی نمی دانم .
مثلاً:
منِ نوعی، اگر هر روز چندین بار مثنوی معنوی بخوانم اما در وجودم دریغ از یک خطِ معنوی که در من ، متجلی شده باشد، چه سود و فایده ایی برای من خواهد داشت .
خدا رو شکر که در کشور ما به برکت این کلاس های قارچ گونه ، مثنوی خوانان و حافظ خوانان فراوان هستند و بازار و دکانش حسابی داغِ داغ است .
ولی کجاست خودآگاهی ؟
آیا در سطح فردی و اجتماعی ، خودآگاهی را می بینیم ؟!
به نظر من
هنگامی من می توانم از حافظ و مولانا و عرفان ، سخن بگویم که آگاهی من به خودآگاهیِ عارفان قدری نزدیک شده باشد.
البته می توان به قول شمس تبریزی گفت :
مرا رسالۀ محمد رسوال الله سود ندارد؛ مرا رسالۀ خود بايد، اگر هزار رساله بخواني که تاريکتر شوم.
شاید در اینجا منظور شمس تبریزی همان (خودبنیادی) و یا( خودآگاهی) باشد ..
مطالعه نظام بهرامی کمیل ( شماره 1):
با مطالعه متن متوجه نگاهی می شویم که در جامعه علاقمند به نسخه ارائه شده بوسیله فلاسفه نماینده گرایش نوگرا و موجود در جامعه غالب پس از Age of discovery میشویم. این نگاه متاثر از نگاه Roger Bacon, Sir Francis Bacon, August Conte و پیشرفت های فتن آورانه و علمی جامعه North Countries در جهان می شویم. قطعا دست آوردهای فن آورانه و علمی جامعه جهانی تغییرات قابل توجهی در جهان بشریت سبب شد.
آن چه جامعه غیر متخصص مانند آقای نظام بهرامی کمیل به آن توجه ندارند سیر تحولات فکری و علمی میراث علمی جهانی است و عواملی که در تاریخ بوجود اورنده علمی است که آقای کمیل به آن اشاره دارند. حسن متن تایید علم و علاقه به فکر است. این قابل تقدیر و appreciable است. یک caveat قابل ذکر است.
با مطالعه متن متوجه حسن و نقایصی می شویم.
1.متن متکی بر ادعا است و متکی بر استدلال و شواهد علمی نیست.
ابهام ، و مغالطات متعدد و حاکم بر ارکان حاکم متن و اشتباهات factهای ارائه شده که در متن وجود دارد.
1.متن ایشان کاملا بر پایه appeal to authority توسل به مرجعیت یعنی پذیرش باور با تکیه بر اتوریته و مرجعیت افراد و منابع (بدون مطالعه، تجربه، و منطق ، و مشاهده است).
2. مغالطه دیگر حاکم بر متن ردّ مواضع و باورهای فلسفی است بخاطر این که هورکهایمر یا هایدگر آن را گفته که استدلال نیست و مغالطه است. هیچ چیز بخاطر این که آقای کمیل یا دیگری می گوید غلط نیست هیچ چیز بخاطر این که من گفته ام غلط نیست و بهیمن ترتیب در مورد دیگران. کمیل نام هرکهایمر ، هایدگر، رومانتیسیت ها و کثیری از نام های متفکرین را پشت سر هم آورده اند و صرفا می گویند بخاطر رومانتیسیت بودن و یا به جرم جرات کردن به نقد جزم زمانه یعنی مدرنیته موضعشان باطل است که مشخصا نشانه غیر فلسفی بودن ایشان و بی دقتی ایشان و cogent نبودن موضع ایشان است.
3. کلی گویی که ناشی از عدم تخصص ایشان و یا در بهترین نگاه سطحی است که خودشان از آن سخن می گیویند که ارائه دقیق و روشن و کامل unmistakable فلسفی نیست.
4. ایشان نمی دانند که مواضع فلسفی که ایشان به ا« مسلط نیستند شکست خورده اند. ایشان مواضع که منتقد مدرنیته که الان دیگر قدیمی شده را منتدند را با ادبیاتی pejorative ایدئولوژی می خواند که taxi talk و نحوه بیان فلسفی و ارزشمند نیست و تحقیر آنهم تحقیر غلط و groundlessاست. کمیل نمی داند که ایدئولوژی خواندن مواضع، خود موضعی پوزیتویستی است که اکنون در دپارتمان های فلسفی پیشرو جهان پوزیتیویست بودن یک توهین محسوب میشود و یک قرن است که از مرگش می گذرد.بد نیست ایشان از کشورشان بیرون بیایند و سری به فکالیتی های مورد علاقه اشان بزنند و به روز شوند. نگاه پوزیتویستی ایشان یک قرن است که شکست خورده.
کمیل می گوید اگر کتابی جای فهم من را بگیرد. در این بیان بروشنی مغالطه detectable قابل مشاهده است. جمله کلی است و بدین ترتیب از موضع گیری خبری نیست.
اگر کتاب بد است ، اگر متخصص بد است، بنابراین شاید بایست به آقای کمیل رجوع کرد فردی کهع موضع نه یک متفکر و نه یک متخصص در فلسفه را دارد بلکه stance یک روشنفکر درجه پایین که روشنفکری را نیز نمی شناسد بایست پذیرفت.
اما متن ایشان نیز خود یک ابراز نظر نه بمانند یک کتاب نگاشته شده بوسیله یک متخصص بلکه بوسیله فردیست که نه زبان مرجع را می داند و نه فلسفه را در حد یک متخصص می شناسد.
اگر متخصص و کتاب و دیگران مورد حمله اند پس خود کمیل هم نبایست مورد رجوع قرار بگیرد بهمان دلیل (مغالطه) خود ایشان.
این که ایشان حتی متوجه dialectic مورد نیاز و process ارائه stance موضع نیستند و کلی گویی می کنند و مانند آشویتس در آلمان فاشیست مراجعه به کتاب و فراگیری از کتاب را بدون ارائه نام و بدون ارائه موضع نویسنده مورد حمله قرار می دهند همان نگاه لیبرال-فاشیستی است که stronghold ام القرائ آن آمریکا و انگلیسی است که با لبخند و سخنان مغالطه آمیز شیرین با فریب و جلو گری سرمایه ده ها میلون نفر در جنگ جهانی اول و بیشتر را در جنگ دوم بیرحمانه به قتل رسانید و ده ها حکومت مردمی در جهان را مانند سالوادور آلنده را با کودتا یا توطئه و دخالت های متعرضانه به استقلال کشورها سرنگون ساخت و پینوشه های خون ریز را با تکیه آمریکا بعنوان حکومت های دست نشانده جایگزین نمود.
به امیر در مورد ایدئولوژی
ابتدا می خواهم پاسخ شما را در این باب داده و بعد به سایر نقدهای شما به مطالب آقای بهرامی کمیل بپردازم .
شما در نقد شماره ۴ خود و طبق معمول دوباره پای ایدئولوژی را وسط کشیدید که مواضع ضد ایدئولوژی ها را دارای ایدئولوژیک ترین مواضع می خواندید اما این بار ادعای پوزتویستی بودن این موضع را کردید که نمی دانم ربط ایدئولوژی خواندن مواضع با پوزتویسم چیست ؟ اما احتمالا منظور شما کسانی است که می گویند باید رویکرد علمی به موضوعات داشت نه رویکردی ایدئولوژیک
در پاسخ به ادعای شما باید گفت که واقعیت هم همین است ایدئولوژی اعتبار علم را ندارد و اتفاقا اشخاص منتقد خود غرب مثل دکتر داوری اردکانی که در دوره اول فکری خود مواضع به شدت ایدئولوژیک غرب ستیزانه داشته اما در دوره دوم فکری خود علی رغم آن که منتقد غرب باقی مانده اما آن رویکرد ایدئولوژیک خود را کنار گذاشته یکی از آفات و مشکلات علم و فلسفه را تلقی ایدئولوژیک داشتن از آنها می داند .
اما این که ایدئولوژی اعتبار علم را ندارد ربطی به پوزتویسم ندارد .
پوزتویسم و یا اصالت علم که متعلق به قرن نوزدهم و امثال آگوست کنت است یعنی آن که هر چیز جز علم اصالت و اعتباری نداشته و مردود است حتی فلسفه . این رویکرد در عصر پست مدرن با نقدهای متفکرین این حوزه و همین طور ابطال دهها نظریه علمی که روزگاری مورد قبول بود اما بعد ابطال و اصلاح و یا منسوخ شد و جایش را نظریات دیگر علمی گرفتند ثابت شده است . اما شکست رویکرد پوزتویستی و اصالت علم به معنی برتری یافتن ایدئولوژی ها و یا دین بر علم به هیچ وجه نیست . در همین قرن تقریبا همه دینداران از دستاورهای علمی و تکنولوژی جدید بهره گرفته و بعضا برای درمان خود به کشورهای کفار غربی می روند !
برای اثبات حقانیت متون و کتب دینی خود به سراغ همین نظریات و کشفیات دانشمدان تجربی کافر رفته تا تحت عنوان معجزات علمی حقانیت و یا الهی بودن کتب مقدس و متون دینی خود را ثابت کنند . و این یعنی برتری و دست بالا داشتن علم علی رغم وجود همه نقص ها وکاستی ها و مطلق نبودن آن بر ایدئولوژی ها و ادیان موجود در همین عصر فعلی پسامدرن و شکست پوزتویسم !!!
خب در کامنت بعدی به بحث ایدئولوژی می پردازم .
ادعا کردید که یک مغالطه ی ایشان رد مواضع و باورهای فلسفی به خاطر آن که فلانی مثل هایدگر گفته است می باشد در صورتی که این یک اتهام زنی بیش نیست و با خواندن متن خواننده به درستی متوجه خلاف ادعای شما و اتهام زنی تان به ایشان می شود .
ایشان اتفاقا در متن دلیل رد و نقد آنها را آورده است مثلا در مورد رمانتیست ها خرد گریزی و ذهن گرایی و شهودگرایی را آورده است و در مورد هایدگر و آدورنو نیز ترویج خردستیزی و بازی با لغات و ابهام و گنده گویی را آورده اند که به نظر ایشان کمکی به حل و فهم مسائل نمی کند .
نقدها و دلایل ایشان بر رد مواضع امثال هایدگر و پست مدرنییت ها هم موجه و مبتنی بر واقعیت و تا حد زیادی صحیح است اما اشکال و نقدی که وجود دارد این است که ایشان خواسته به مخاطب نشان دهد و القا کند که افکار و تلاش های این گروهها که به قول شما کارشان نقد جزم های مدرنیته بوده کوچکترین نفعی که نداشته بلکه مضر بوده و هیچ دستاوری نداشته و هیچ بوده است . این جاست که نقد ایشان در مورد این گروهها و اشخاص که رویکردشان را قبول نداشته از دایره اعتدال و انصاف خارج می شود . شاید دلیل این امر هم این است که ایشان یک تجددگرا و مدرنیستی است که هنوز در آرمان های عصر روشنگری به سر می برد .
نقدهای ایشان که تفکرات امثال هایدگر و پست مدرنیست ها در گسترش آفاتی چون خرد ستیزی و تضعیف عقلانیت نقش داشته است و این که افکار پست مدرن ها برای جوامع غیر مدرن و سنتی مثل ما به دلیل نفی عقل گرایی و ارزش هایی مثل دموکراسی و علم گرایی و ماشینیسم در صورتی که این جوامع هنوز برخلاف جوامع مدرن غربی به این ارزش ها نرسیدند به تعبیر داریوش آشوری یک سم مهلک است اگر چه در جای خود صحیح و مبتنی بر واقعیت است اما نمی توان دستاوردها و روشنگری ها و بصیرت بخشی های این اشحاص و متفکران و جریانات را در نقد و نشان دادن نقص ها و کاستی های مدرنیته و جوامع مدرن نادیده گرفت و هیچ انگاشت به صرف آنکه ما تجددگرا و مدرنیست هستیم و یا در جوامع سنتی زندگی می کنیم که اینها نه تنها فایده چندانی برای ما نداشته که به تعبیر آشوری سم مهلک است .
امثال این اشخاص و جریان های پست مدرن علی رغم همه افراط ها مثل نسبی گرایی و خرد ستیزی اما در جای خود روشنگری ها و بصیرت بخشی های کمی هم نکردند . نشان دادن محدودیت های عقل بشری و ضربه به عقل گرایی افراطی ، نقد اصالت علم و پوزتویسم ، توجه دادن به تاریخ مندی و مکان مندی باورها ،مقوله بازی های زبانی ، نقد و رد محوریت و مرجعیت فکری و ارزشی یک منطقه یعنی غرب بر جهان و در مقابل توجه و گرایش به محلی گرایی یعنی آداب و رسوم و ارزش های فرهنگ ها و ملل و اقوام مختلف جهان به جای برتری دادن فقط یک فرهنگ و قوم مثل غرب از جمله بصیرت بخشی ها و دستاوردهای آنهاست .
اما از یک سو باید دید که این افکار و باورها تا چه حد گره گشای مشکلات جوامع غیر مدرن و سنتی است و آیا برای این جوامع این مسائل اولویت دارد و یا به تعبیر آشوری بیشتر سم مهلک است تا پادزهر .
از طرفی در قیاس با سایر فیلسوفان و روشنفکران مثل عصر روشنگری گره گشا و افق گشا برای بشریت بودند .
واقعیت این است که این جریانات یعنی پست مدرنیته همان طور که دکتر داوری اردکانی گفته اند بیشتر سلبی بوده تا ایجابی و نتوانسته اند افق گشایی کنند .
از طرفی همان طور که آقای بهرامی کمیل در پاراگراف آخر خود به درستی اشاره کرده اند این اشخاص و متفکران و جریانات بیشتر بزرگترین هنرشان گنده گویی ، بازی با لغات ، ابهام گویی و ژرف بخشیدن به هیچ بوده است که این فقط یک ادعا نیست . کافی است به آثار هایدگر نگاهی انداخت که خود طرفداران دو آتشه اش بسیاری از مطالب و کتاب هایی را که نوشته است نمی دانند که منظورش چه بوده است و چه در سر داشته است و بعضا در تفسیر آنها در جاهایی هم که می دانند چه گفته است اختلاف نظر دارند .خب کافی است آثار این جماعت و اشخاص و به طور کلی پیروان فلسفه قاره ای مثل نیچه را با فیلسوفان عصر روشنگری و فلسفه تحلیلی مقایسه کنیم تا ببینیم کدام یک بصیرت بخشی های بیشتری کرده و در ارائه راه حل و دادن نظریه برای حل مشکلات جامعه و بشریت موفق تر بوده اند .
پس برخلاف ادعای شما آقای بهرامی کمیل به هیچ وجه مرتکب مغالطه من قال به جای جای ما قال یا توسل به شخص در نقد و رد هایدگر و رمانتیست ها و پست مدرنیست ها و سایر کسانی که مواضعشان را قبول نداشتند نشدند و اتفاقا دلایل خود را در رد رویکرد آنها مثل خردگریزی و یا بازی با کلمات آورده اند . اما نقد و انتقادی که به نقد ایشان وارد است این است که علی رغم صحیح بودن این نقدها از دایره اعتدال و انصاف خارج شدند و خواسته اند که القا کنند که این جریانات فکری مخالف آنها هیچ دستاوردی نداشته اند و فقط زیان داشته اند که بی انصافی و اغراق در حق این جریانات علی رغم همه کاستی ها و زیان های آنها و این که آنها را قبول نداریم می باشد .