تاملاتی از منظر فلسفه اخلاق
هادی حکیم شفایی
دانش آموخته حقوق بین الملل و پژوهشگر فلسفه و حقوق حیوانات
با بررسی متون آموزشی-ترویجی و استدلالات برخی ترویجدهندگان وگانیسم در شبکههای اجتماعی، میتوان نشان داد که در استدلالات و رویکردهای برخی فعالین حقوق حیوانات و مدافعین وگانیسم، سه اشکال اساسی وجود دارد:
۱. رویکرد تهاجمی و جدلیِ، مخصوصاً در واکنش به رفتارهای تهاجمی یا توهین آمیز برخی گوشتخواران
۲. رویکرد غیرفلسفی، معرفتگریز و عاطفی در داوریهای اخلاقی
۳. دفاع نامطلوب و بیمبنا از ایدههای مطلوب و بامبنا
در بسیاری از این محتواهای ترویجی، تدوینکنندگان، در برابرِ واکنشهای رادیکال، تمسخرآمیز و گاه توهینآمیز برخی گوشتخواران، موضع عاطفی اتخاذ میکنند و به جای معرفی ایدهها و ارائهی شواهد علمی و استدلالات فلسفی در دفاع از وگنیسم، خود به ادبیات تهاجمی متوسل میشوند و تلاش میکنند با الفاظی جدلی و عاطفی، واکنش نشان دهند. به نظر میرسد این ادبیات جدلی نه تنها تاثیری مثبت بر مخاطب نخواهد گذاشت بلکه احتمالاً موجب تضعیف ایدههای مورد ادعای وگنیسم خواهد شد. این نوشتار، به تحلیل اشکالِ دوم در رویکردها و استدلالات حامیان وگنیسم میپردازد.
یکی از اشکالات مهم ترویجدهندگان سبک زندگی وگن، رویکرد غیرفلسفی و عاطفهمحور است. رویکرد عاطفی و غیرفلسفی در داوریهای اخلاقی موجب تضعیفِ اساسِ ایدههای مطلوب میگردد. به عنوان مثال، کنشگران جنبش وگنیسم، گاه گوشتخواران را جنایتکار و مانند آن، خطاب میکنند. به منظور اعتبارسنجیِ این گزاره که ‘گوشتخواران و یا مصرفکنندگان محصولات حیوانی، جنایتکار هستند’ باید ابتدا مفهوم جنایت و مولفههای آن مورد تحلیل و واکاوی قرار گیرد.
اگر جنایت به معنای وارد آوردنِ آسیب شدید به تمامیت جسم و روان تعریف گردد و بر سر این تعریف، توافق حاصل آید میبایست برای این مفهوم دو مولفه لحاظ شود:
۱. مولفهی مادی یا فیزیکی که رفتار فیزیکیِ فردِ آسیبزننده را بیان میدارد.
۲. مولفهی غیرمادی یا معنوی که همان قصد و آگاهی فردِ آسیبزننده است نسبت به رنجی که ایجاد شده است.
بنابراین برای اینکه یک رفتار، جنایت محسوب شود، علاوه بر وجود رفتارِ شدیداً آسیبزننده، قصد و آگاهی از آسیبزنندگیِ رفتار نیز میبایست تحقق یابد. بر سر مولفهی مادی جنایت، در رابطهی انسان و سایر حیوانات در قیاس با رابطهی انسان با انسان، تفاوت چندانی به چشم نمیخورد و در هر دو وضعیت، رفتار یا رفتارهایی آسیبزننده و رنجآور، علیه انسان و علیه حیوان، روی میدهد. اما در خصوص مولفهی غیرمادی جنایت، مساله بغرنج میگردد. نمیتوان رابطهی میان دو انسان را با رابطه میان انسان و حیوان، یکسان دانست زیرا در رابطهی میان انسان با انسان، فردِ آسیبزننده، بطور مستقیم و مشهود و بدون ذرهای تردید میداند که قربانی، به شدت آسیب دیده و رنج میبرد اما در رابطه میان انسان و سایر حیوانات، به دلایلی که در ادامه خواهد آمد، اغلب در ادراک انسانِ آسیبزننده، تصورِ تحققِ رنج و آسیب، با موانعی روبهروست و چندان مشهود و ملموس نیست.
در دنیای مدرنی که در آن به سر میبریم، به نظر میرسد پیشداوریهای مبتنی بر نژاد، رنگ، جنسیت، قومیت و غیره به در قیاس با گذشتههای دور رو به کاهش بوده است و اغلب انسانها از هر نژاد و جنسیت و قومیت و مذهب، دست کم در انسان بودن با یکدیگر بیش از پیش احساس اشتراک دارند. میتوانیم این مدعا را دست کم در قیاس با رابطه انسان و سایر حیوانات و از لحاظ احساس اشتراک، مسلم بدانیم زیرا در رابطهی میان انسانها و سایر حیوانات، موانعِ بزرگ و ریشهداری بر سر ادراک و داوریهای انسان وجود دارد. باید گفت که ما در جهانی به شدت گونهپرستانه زیست میکنیم و شهودات اجتماعی نشان میدهد که احتمالاً اکثریت انسانها، خود را موجوداتی جداافتاده از سایر جانداران میپندارند؛ موجوداتی که پیدایش یا خلقتی ویژه داشته و مسیری به کلی متفاوت را طی کردهاند. نتیجهای که انسانها از باور به این جداافتادگیِ ویژه میگیرند این خواهد بود که انسان، اشرف مخلوقات و لذا مالکِ مطلقِ حق سلطه بر سایر حیوانات است.
بنابراین، انسانها امروز، در وهله نخست، گرفتار مجموعهای از مفروضات سنتی، تاریخی و تئولوژیک هستند که از کودکی به ذهن آنها القاء شده است و به سادگی تغییر نمیکند. در وهله دوم، به این مفروضات سنتی، تاریخی و تئولوژیک، دستورالعملها و تجویزات پزشکی-بهداشتی را نیز باید افزود که این دستورالعملها و تجویزات، خود، برخواسته از پارادایم فکریِ حاکم بر سنت و رویههای مرسوم پزشکی هستند. اگرچه بسیاری از سازمانها و انجمنهای تغذیه معتبر، بر مکفی بودن رژیمهای غذایی وگان به شرط برنامهریزی درست، تاکید میکنند اما رویههای مرسوم پزشکی اغلب، اصلاح نشده اند.
این رویهها و دستورالعملها مبتنی بر گونهپرستی و بزرگنماییِ اهمیتِ تغذیهی همهچیزخواری است. علاوه بر این، در وهله سوم، نقش جادوییِ تبلیغات تجاریِ صنایع و شرکتهای لبنی و دامپروری در شستشوی اذهان است. هرگز نمیتوان نقش این تبلیغات کاذب را در شکلگیریِ باور اسطورهای و اغراقآمیز به فوائد گوشت و شیر و ایجاد احساسِ اضطراب سلامتی در انسانها نادیده گرفت. بنابراین ذهن انسانها از کودکی از سه جهت در معرض باورهای کاذب یا اغراق شده قرار گرفته است و انسانها آنگاه که حیوانی را ذبح میکنند یا گوشت و محصولات حیوانی را تولید یا مصرف میکنند اغلب احساس گناه یا عذاب وجدان ندارند و حتی احتمالاً تصوری از وجود رنج در ذهنشان شکل نمیگیرد.
لذا با بررسیِ نقضِ حقوق بنیادینِ حیوانات غیرانسان از منظر تحققِ مولفهی غیرمادی جنایت، به نظر میرسد نمیتوان عموم انسانهایی که ذبح میکنند و انسانهایی که محصولات حیوانی را تولید، توزیع یا مصرف مینمایند را در یک حکم کلی، جنایتکار دانست زیرا مولفهی معنویِ جنایت علیه جانداران که آگاهی از آسیب و قصد آزار رساندن است در مورد عموم انسانها دچار ابهام است و بطور کامل محقق نیست. موانع سهگانهی ذکر شده موجب میشود که انسانها یا درکی از رنج و آسیب حیوان نداشته باشند و یا احساس کاذبِ ضرورت و نیاز حیاتی و حس ناامنی باعث میشود که سیستم رنجآگاهیِ اخلاقیِ خود را عامدانه مختل نمایند! با استدلالات فوق، به نظر میرسد تنها اتهامی که به عموم انسانهای تولیدکننده و مصرفکنندهی محصولات حیوانی قابل انتساب است ناآگاهی یا اختلال در سیستم آگاهی است.
دلیل دیگری که میتوان در ابطال عنوان جنایتکار به تولیدکنندگان و مصرفکنندگان محصولات حیوانی و تصدیق عنوان ناآگاه به جای آن، اقامه نمود این است که اغلب انسانهایی که با محصولات غذاییِ حیوانی سروکار دارند، هر چقدر نسبت به جاندارانِ خوراکی یا خوراکِ حیوانی، فاقدِ رنجآگاهی یا فاقدِ احساس عاطفی و حساسیت هستند، نسبت به جانداران غیرخوراکی همچون سگ، گربه و مانند آن، به شدت حساس و عاطفی رفتار میکنند. این نشان میدهد که در موضوعات خوراک، پوشاک، تفریحات و تزئینات، عوامل تاریخی، سنتی، تئولوژیک، رویههای پزشکی-بهداشتی و تبلیغات تجاری به شدت دخیل هستند و فرایند رنجآگاهی و پذیرش واقعیات را متوقف ساخته و یا آن را با دشواریِ زیاد همراه نمودهاند.
از سوی دیگر، بر فرضِ دریافتِ آگاهی و پذیرشِ مبانیِ نظریِ آزادی حیوانات توسط انسانها، ترک عاداتِ و سنتهای غلط تاریخی، مستلزم برخورداری از ارادهی معطوف به تغییر در سبک زندگی است و این، میسر نمیگردد مگر با آموزش مداوم و مشاهدهی مستمر الگوهای عملی و موفقِ سبکِ زندگیِ سازگار با آزادی حیوانات و سلامت محیط زیست و تمرین گام به گام زندگی جدید. یافتههای علم روانشناسی نشان میدهد که انسانها اغلب در برابرِ ترک عادات، به شدت مقاومت میکنند و تصورِ ترک عادات پیشین و کسب عادات جدید، آنها را دچار احساس ناامنی میکند. لذا الغای گونهپرستی و تحقق جهانی بدون استثمار حیوانات، یک آرمان اخلاقی بزرگ است که دورنمای جنبش آزادی حیوانات را در صدههای دور در آینده، نشان میدهد. بنابراین، پذیرش تدریجی بودن تغییرات، تاکید بر نقش هر یک نفر انسان در کاهش ستم به حیوانات و محیط زیست و اهمیتِ تبیین و روشنگریِ مستمرِ بدون جدال و منازعه، میبایست به عنوان سه اصل اساسی کنشگریِ فعالان جنبش آزادی حیوانات، جدی گرفته شود.
در مجموع، میتوان چنین عنوان نمود که اگرچه بسیاری از فلاسفه اخلاق[1] معتقدند نقض حقوق بنیادین حیواناتِ غیرانسان، چه در فرایند تولید و توزیع و چه در فرایند مصرف، مصداق جنایت علیه جاندارانِ حساس است و غیراخلاقی اما نگارنده، ضمن تاییدِ غیراخلاقی بودنِ اعمال یادشده، بر این باور است که انتساب عنوان جنایتکار به عاملانِ این اعمال و فرایندها به دلیلِ عدمِ تحققِ کامل مولفهی آگاهی، موجه نیست. ترویجکنندگان وگنیسم با ترک رویکرد عاطفهمحورِ صرف و با اتخاذ رسالت تبیین و کنار گذاشتن مشی مجابسازی، به نظر میرسد نتیجه بهتری در مسیر توسعهی اندیشهی حقوق و آزادی حیوانات خواهند گرفت.
[1] 1- سینگر، پیتر.(۱۴۰۲). آزادی حیوانات. نشر ققنوس
ریگان، تام.(۱۳۹۸).حق حیوان، خطای انسان. نشر کرگدن
درود
به عنوان یک نویسنده و مروج تغذیه و سبک زندگی وگان، سپاسگزارم از شما بابت نوشتن و انتشار این مقاله و پرداختن به نکاتی که معمولاً مورد غفلت قرار گرفته، فقط دو مورد رو یادآوری می کنم که جای نقد و بررسی بیشتر داره و در نوشته های بعدی لطفاً بهش بپردازید:
۱. در این مقاله اون قسمت که نوشته:
«بنابراین برای اینکه یک رفتار، جنایت محسوب شود، علاوه بر وجود رفتارِ شدیداً آسیبزننده، قصد و آگاهی از آسیبزنندگیِ رفتار نیز میبایست تحقق یابد.»
خب، قصد و نیت که پارامتر مهمی در تمام اعمال و رفتار انسانه. ولی ناآگاهی از تبعات جنایت، به معنای برائت از اون نیست! درست همونطور که در قانون هم این یک اصل بنیادین هست که بی اطلاعی و ناآگاهی از جرم به معنای برائت از اون نیست!
در نتیجه اصلا یکی از بزرگترین مشکلات بشریت همین ناآگاهی و عدم احساس مسئولیت پذیری نسبت به افکار و اعمال هست که در تمام زمینه ها مصداق داره.
بنابراین هر چند قصد و نیت در گوشتخواری بد نباشه، اما نتایج و پیامدهاش همچنان فاجعه بوده و هست! و این مخصوصاً در شرایط عادی و غیر از قحطی ها و غیره، بیشتر تضاد داره. در قرن بیست و یک که اطلاعات و دانش این موضوع هم در دسترس همه هست و نتایج چندین دهه مطالعات ، تحقیقات ، موضوع انجمن های تغذیه و سلامت معتبر در دنیا ، همه و همه وضعیت و انتظارات رو دچار تغییر می کنه.
۲. مسئله ی خیلی مهم دیگه اینه که اساساً غذا فلسفه و فلسفی نیست! و همینطور بقیه پارامترهای بیولوژیک بقا، در ذات و ماهیت خودشون کاملاً مستقل از فلسفه هستن. اگرچه فلسفه خیلی کاربرد داره اما الویت اول بدن و زنده موندن نیست.
در مورد احساسات اما موضوع ظریفتره، چون از یه طرف احساسات بسیار مهم هستن و خیلی وقتها بهترین راهنما، بهتر از هر آموزش و فلسفه ای. نادیده گرفتن و سرکوب احساسات همیشه برا انسان تبعات منفی و فاجعه بار داشته چون یکی از مهمترین پایههای زندگیه و قابل حذف نیست.
ولی کاملاً درست میفرمایید که برخورد صرفاً احساسی و افراطی، اوضاع رو بهتر نمیکنه و در حوزهی ترویج کاملاً اثر منفی داره!
ضمن اینکه رویکرد ما نسبت به احساسات هم یه فاکتور مهم تعیین کنندهس . مثلاً در بحث و جدالهای سبک زندگی ، همونقدر که گیاهخوارا احساسی برخورد میکنن، گوشتخوارا هم خیلی صرفاً احساسی برخورد می کنن منتها با این تفاوت که احساسات اونها به جای شفقت و دوستی با حیوانات، بر پایه عادات و لذت و لذتگرایی بنا شده، چیزی که در هر انسان می تونه متغیر باشه و خودش هم یه پارامتر وابسته به عادات و متغیرهای دیگه هست و مبنای آگاهی در اون نیست مگر اینکه شخص توان تشخیص و تفکیک موضوعات رو داشته باشه، که ترجیحات شخصی رو با واقعیات و حقایق قاطی نکنه!
اینها همه به سادگی می تونه حقیقت رو روشن کنه و در نهایت همه اینها، پدیدههای تجربه محور هستن و «خوش بود گر محک تجربه آید به میان…»
در نظر گرفتن و تأمل همه این موارد خیلی می تونه به روشن شدن تکلیف قضیه در سطح فردی و اجتماعی کمک کنه.
با سپاس و احترام