گفت‌وگو نايجل واربرتن با پيتر سينگر در باب حيوانات

گفت‌وگو نايجل واربرتن با پيتر سينگر در باب حيوانات

دیوید ادموندز:‌ كتاب آزادی حیوانات در سال ۱۹۷۵ میلادی منتشر شد. در نگاه به گذشته، این كتاب اثر فلسفی مهمی است كه باعث ظهور جنبش پاسداری از حقوق حیوانات، به معنای مدرن آن، شد. البته نویسنده‌ كتاب به طور مستقیم از حقوق [حیوانات] سخن نمی‌گفت، بلكه او، در مقام یك فایده‌گرا، از بیشینه كردن منافع یا خرسندی سخن می‌راند. نویسنده‌ استرالیایی كتاب هم اكنون در دانشگاه پرینستون است و می‌توان ادعا كرد كه مشهورترین فیلسوف دنیاست. او بر آن است كه برخی حیوانات از مرتبه‌ اخلاقی بالاتری، در مقایسه با برخی انسان‌ها، برخوردارند و بی‌ توجهی ما نسبت به رنج حیوانات نقطه‌ ضعف اخلاقی سرزنش ‌باری است. او همچنین دیدگاه‌های مناقشه برانگیزی در باب اتانازی، سقط جنین، كشتار كودكان، نافرمانی مدنی – و نیز این امر كه ما تا چه اندازه باید به امور خیریه بپردازیم – دارد. اما ما با پیتر سینگر صرفا در این باره سخن می‌گوییم كه انسان‌ها چگونه باید با حیوانات رفتار كنند.

نایجل واربرتن: موضوع بحث ما اخلاق استفاده از حیوانات است؛ چه به عنوان غذا و چه در امور پژوهشی. اما پیش از شروع بحث، شاید شایسته ‌تر آن باشد كه شما روشن كنید منظورتان از “شخص ” چیست. زیرا شما میان “شخص” و “انسان ” فرق می‌گذارید.

پیتر سینگر : “شخص” كسی است كه نسبت به وجود خود در زمان آگاه است. آن‌قدر در این مورد آگاهی دارد كه بداند او همان كسی است كه پیش از این زندگی كرده‌است، و انتظار دارد كه زندگی ‌اش در آینده نیز امتداد یابد. پس بسیاری از انسان‌ها “شخص” محسوب می‌شوند، اما ما هنگامی كه از مادر زاده می‌شویم “شخص” نیستیم. اطفال تازه‌ زاد “شخص” نیستند. و [در مقابل،] برخی از حیوانات “شخص” محسوب می‌شوند. و البته همه حیوانات شخص نیستند.

ن.و: با این توصیفات، كدام نوع از حیوانات می‌توانند “شخص” باشند؟
پ.س: مثلا شمپانزه، احتمالا نسبت به وجود خود در زمان آگاهی دارد. پس من فكر می‌كنم كه دلیل خوبی وجود دارد كه شمپانزه ‌ها را “شخص” به حساب آوریم.

ن.و: نظرتان درباره انسان‌های بزرگسالی كه از ناتوانی ذهنی رنج می‌برند و نمی‌توانند به گذشته‌شان همچون بخشی از تجارب خود بیندیشند چیست؟‌ یعنی فكر می‌كنید آنها “شخص” نیستند؟

پ.س: من فكر می‌كنم كه آنها دیگر “شخص” نیستند. شاید آنها، زمانی در گذشته، “شخص” بوده باشند. و ما می‌توانیم به آرزوهاشان، آن‌گاه كه “شخص” بودند، احترام بگذاریم. اما بعد زمانی می‌آید كه شما دیگر “شخص” نیستید. مخصوصا اگر توانایی‌های عقلی‌تان زائل شوند اما بدنتان همچنان به زندگی خود ادامه دهد و این زندگی نباتی چنان ادامه پیدا كند كه دیگر دركتان را از گذشته‌ تان از دست بدهید و حتی ندانید كه قرار است آینده‌ای داشته باشید.

ن.و: كسی كه این گفته‌ های شما را بخواند و فیلسوف نباشد ممكن است بگوید، «خب، شما “شخص” را تعریف كردید. شما “انسان” را تعریف كردید. اما كه چه؟»

پ.س: یقینا این عكس‌العمل درستی است. تعریف‌ها نمی‌گویند كه كدام كار درست است و كدام نادرست است. اما موجودی را در نظر بگیرید كه می‌تواند در مورد آینده ‌اش بیندیشد و آن را تصور كند. به نظر من، چنین موجودی از نظر اخلاقی دارای اهمیت است. زیرا اگر شما مقایسه‌ ای انجام دهید میان كشتن موجودی كه قادر است برخی پیش‌بینی‌ها در مورد آینده ‌اش داشته باشد، برخی خواسته ‌ها برای آینده داشته باشد، شاید حتی پروژه‌ هایی داشته باشد كه بخواهد در آینده تكمیلشان كند، و شما چنین كسی را که می خواهد به زندگی اش ادامه دهد به قتل برسانید، كاری خطا در حق آن شخص مرتكب شده‌ اید. اما اگر همین كار را با موجودی كنید كه كاملا شخص نیست و آرزو یا امیدی در آینده ندارد كه كشتن او باعث از بین رفتن این آرزوها و امیدها شود كارتان متفاوت خواهد بود. پس مفهوم “شخص” انگشت بر چیزی می‌گذارد كه هنگام گفت‌وگو در باب درستی یا نادرستی قتل می‌تواند از اهمیت برخوردار باشد.

ن.و: به نظر من، مهم‌ترین مساله در مورد حیوانات این است كه آیا آن‌ها رنج می‌برند یا خیر. همه‌ انواع حیوانات قابلیت رنج بردن دارند، حتی اگر آنها هیچ تصوری از تداوم زندگی‌شان [در گذشته و در آینده] نداشته باشند.

پ.س: كاملا موافقم. این شما بودید كه بحث شخص‌ها را مطرح كردید و نه من. مساله‌ عمده در مورد حیوانات و چگونگی رفتار ما با آنها این است كه آن‌ها می‌توانند رنج ببرند. من بر آن نیستم كه مساله عمده درباره‌ حیوانات این است كه قتل آنها كار نادرستی است.

ن.و: نكته‌ جالب اینجاست كه بسیاری از منتقدان شما تمركزشان بر توصیف موقعیتی است كه شما در آن انسانی را كه كمتر از “شخص” است در مقابل حیوانی قرار می‌دهید كه “شخص” است.

پ.س: به نظر من این ترفند است، و در مورد برخی از مخاطبان ترفندی است كه كارگر هم می‌افتد. منتقدان تصویری كج و معوج از دیدگاه‌های من رسم می‌كنند و می‌گویند من بر آنم كه حیوانات شایسته‌ توجه بیشتری به نسبت با انسان‌ها هستند. خب، من فكر می‌كنم كه این به طور كلی درست نیست، هرچند درست است كه در برخی موقعیت‌های نادر – یعنی زمانی كه انسانی از نظر عقلی ناتوان باشد یا توانایی درك امور را نداشته باشد – من حیوانات غیرانسانی را ترجیح می‌دهم؛ البته به شرط برابر بودن سایر شرایط. در چنین موقعیت‌هایی حیوانات میل بیشتری به تداوم زندگی‌شان یا رنج نکشیدن دارند. اما این موضوع حقیقتا هیچ ارتباطی ندارد با اكثریت مواردی كه ما در روند [عادی و متعارف] زندگی حیوانات دخالت می‌كنیم، مثلا، هنگامی كه آ‌‌ن‌ها را در دامپروری‌های صنعتی پرورش می‌دهیم تا غذای ما را تامین كنند. پس به هیچ‌وجه برای من ضرورت ندارد كه بگویم آنها مقام و مرتبه‌ای مشابه با انسان‌ها – و به طریق اولی، برتر از انسان‌ها – دارند. من صرفا نیاز دارم بر این حقیقت انگشت بگذارم كه ما رنجی غیرضرور را بر آنها تحمیل می‌كنیم. همین كافی است تا ثابت كند كه كار ما نادرست است، زیرا ما این كار را نمی‌كنیم تا جان انسان‌ها را نجات دهیم، بلكه صرفا به این خاطر كه دوست داریم نوع خاصی از غذاها را بخوریم.

ن.و: مفهوم دیگری كه جایگاه مهمی در آثار شما دارد “گونه ‌پرستی ” است؛ یعنی این دیدگاه كه اگر ما با حیوانات دیگر – حیوانات غیر انسانی – به گونه‌ای رفتار كنیم كه حاضر نیستیم با انسان‌ها رفتار كنیم این رفتارمان شانه به شانه‌ نژادپرستی می‌ساید.

پ.س: ماجرا صرفا این نیست كه ما به نحوی با حیوانات رفتار می‌كنیم كه حاضر نیستیم با انسان‌ها همان گونه رفتار كنیم. این در برخی موارد بلااشكال است. زیرا آنها نیازهای متفاوت و توانایی‌های متفاوتی دارند. برخی اوقات ما باید با آنها متفاوت رفتار كنیم. دقیقا همانطور كه ما گاهی اوقات – و به درستی – با كودكان به نحوی رفتار می‌كنیم كه با رفتارمان با بزرگسالان فرق می‌كند. چیزی كه مفهوم گونه‌پرستی بر آن انگشت می‌گذارد این است كه ما برای نیازهای موجوداتی كه جزوی از گونه‌ ما نیستند وزن كمتری قائل می‌شویم، صرفا به این دلیل كه آنها عضوی از گونه‌ ما نیستند. ما اهمیتی به ویژگی‌های فردی آنها یا قابلیت‌هاشان نمی‌دهیم؛ یا اینكه چه چیز برای آنها خوب یا بد است. ما خیلی ساده می‌گوییم:‌ “خب، آنها عضوی از گونه‌ هومو ساپینس‌ها/[انسان ها] نیستند. پس ما می‌توانیم از آنها برای دستیابی به اهدافمان و خواسته‌هامان استفاده كنیم. ما مجبور نیستیم به نحوی با آنها رفتار كنیم انگار كه اهداف آنها نیز اهمیت دارد.” این درحالی است كه ما هنگام رفتار با یك انسان – حالا سطح عقلی آن انسان هرچقدر هم باشد – می‌گوییم كه زندگی انسان‌ها حرمت و كرامت دارد. او خودش هدف است. ما باید كرامت آن انسان را پاس بداریم و از این قبیل حرف‌ها.
این گونه‌پرستی است. یعنی اینكه صرفا نوع گونه تعیین می‌كند كه موقعیت اخلاقی یك موجود چگونه باشد.

ن.و: اما شاید این قانون كلی مناسبی باشد. وقتی شما به انسانی دیگر نگاه می‌كنید قاعدتا فكر می‌كنید كه او در طول زمان رشد می‌كند، نسبت به وجود خودش آگاهی دارد و می‌تواند درد را حس كند. اما ماهی ای را در نظر بگیرید، مثلا قزل‌آلا. او هیچ‌كدام از این قابلیت‌ها را ندارد.

پ.س: خب، نكته‌ اول اینكه ما صرفا با حیواناتی از جنس قزل‌آلا سرو كار نداریم. نكته‌ دیگر اینكه من با بخش اول حرف‌هاتان موافقم كه انسان‌ها، نسبت به حیوانات، احتمالا خودانگاری بیشتری دارند، و نسبت به وجود خود در طول زمان بیشتر آگاه اند. اما واقعا مطمئن نیستم كه انسان‌ها ظرفیت بیشتری برای رنج بردن هم داشته باشند. ما می‌دانیم كه حواس برخی حیوانات دقیق‌تر از حواس انسان‌هاست. مثلا عقاب‌ها دید بهتری دارند؛ سگ‌ها حس بویایی‌شان قوی‌تر است؛ و از این قبیل. پس به هیچ وجه غیر ممكن نیست كه حیوانات – از آنجا كه ضروری است تا در تماس همه‌ جانبه با جهان زندگی كنند – قابلیتشان برای ادراك درد به خوبی ما و چه بسا بهتر هم باشد. ما نباید این را به عنوان یك قاعده‌ كلی بپذیریم كه انسان‌ها همیشه بیشتر از حیوانات رنج می‌برند. و به همین ترتیب، اكیدا باید از این باور پرهیز كنیم كه رنج انسان‌ها اهمیت بیشتری دارد، كه این دقیقا همان نكته ‌ای است كه گونه‌پرستی بر آن انگشت می‌گذارد.

ن.و: این روزها ما از حیوانات به دو شیوه‌ عمده بهره می‌بریم: اولی استفاده‌ی غذایی است و دومی در برخی آزمایش‌ها؛ شاید برای پژوهش‌های علمی، شاید برای پژوهش‌ها در مواد بهداشتی‌آرایشی. شما فایده‌گرا هستید؛ یعنی به دنبال حداکثرسازی خرسندی [و رضایت] یا منافع موجودات دارای ادراك و شعور هستید. و بر اساس این قاعده‌ كلی می‌گویید كه چه چیز درست است و چه چیز غلط.

پ.س: بله. صحیح است. فایده‌گرایی یعنی با در نظر گرفتن همه‌ امور و در بلند مدت، شما كاری كنید كه برای منافع همه‌ موجودات دارای ادراك بهترین كار باشد – یا به بهترین وجه ترجیحات آنها را محقق كند.

ن.و: اما آیا این صرفا همه‌چیز را پیچیده نمی‌كند؟ بیشتر ما، اغلب وقت‌ها، بیشترین علاقه را به دیگر انسان‌ها داریم. اگر شما همه‌ انواع حیوانات را به این دایره اضافه كنید چگونه می‌توانید تصمیم بگیرید كه چه كنید؟
پ.س: بله، این بی‌گمان امور را پیچیده می‌كند. درست همان‌طور كه اگر شما اروپایی سفیدپوستی باشید كه در قرن هجدهم میلادی زندگی می‌‌كند، و بخواهید منافع افریقایی‌ها را لحاظ كنید كار پیچیده می‌شود. این در تعارض است با كاسبی سودآور شما؛ یعنی خرید و فروش بردگان. اما علی‌رغم پیچیده ‌تر شدن امور، این كاری است كه ما باید همچنان آن را ادامه دهیم. خب، این درست است كه به هیچ‌وجه نمی‌توان محاسبه دقیقی از رنج‌ها و نفع‌ها به دست داد، اما در برخی وضعیت‌ها ما می‌توانیم مقایسه‌های تقریبی ای انجام دهیم و برخی اوقات كاملا پیداست كه رنجی كه ما [به حیوانات] تحمیل می‌كنیم بسیار بیشتر از آن چیزی است كه نفع حاصله بتواند آن را توجیه كند. یكی از این موقعیت‌ها چیزی است كه در دامداری‌های صنعتی شاهد آن ایم.
در دامداری‌های صنعتی، ما حیوانات را در شرایطی محبوس می‌كنیم كه آنها را برای تمام عمر ناتوان و رنجور می‌سازد. آنها نمی‌توانند نیازهای اساسی‌شان را برآورده كنند. از نظر فیزیكی، نمی‌توانند به این طرف و آن طرف بروند، تمرین و بازی كنند، و جای خواب گرم و راحتی برای خود فراهم سازند. از نظر اجتماعی و روانی نیز نمی‌توانند به گروه اجتماعی درخوری بپیوندند كه مناسب گونه ‌شان باشد. مرغ‌های تخم‌گذار چه بسا تمام عمرشان را در رنج بگذرانند. خوك‌های زایا در بخش اعظم زندگی‌ شان در ردیف‌هایی بسیار باریك و تنگ زندگی می‌كنند كه حتی امكان دور زدن را به آنها نمی‌دهد؛ چه برسد به راه رفتن.
ما باید این سووال را از خودمان بپرسیم:‌ در مقابل این رنج‌ها چه به دست می‌آوریم؟ خب، ما می‌توانیم غذایمان را كمی ارزان‌تر تولید كنیم. اما ما كه گرسنه نیستیم، و می‌توانیم برای تامین غذایمان كمی بیشتر هزینه كنیم. من فكر می‌كنم اگر ما به همان اندازه كه به رنج انسان‌ها بها می‌دهیم، برای رنج مرغ‌ها و خوك‌ها نیز ارزش قائل شویم آنگاه می‌توان این هزینه‌ی بیشتر را توجیه كرد.

ن.و: اما آیا این صرفا استدلالی در نكوهش گوشت حاصل از دامداری‌ صنعتی به نفع گوشت حاصل از دامداری غیرصنعتی نیست؟

پ.س: این برهانی است كه می‌گوید، دامداری صنعتی نمونه‌ای كاملا آشكار از خطاهایی است كه ما در حق حیوانات روا می‌داریم. شما پرسیدید كه ما چگونه می‌توانیم میان گونه ‌های مختلف، مقایسه ‌ها و محاسبات پیچیده را [درباره نسبت میان رنج‌های وارده و نفع‌های حاصله] انجام دهیم، من هم جواب دادم كه دامداری صنعتی چیزی است كه ما به‌یقین می‌توانیم بگوییم توجیه‌ناپذیر است. این به آن معنا نیست كه دیگر انواع دامداری مو لای درزشان نمی‌رود، و هر چه در آنها انجام می‌شود قابل پذیرش است. اما دلایلی كه بر ضد دامداری‌های صنعتی وجود دارد قطعی و یقینی اند؛ برخلاف دیگر اشكال پرورش حیوانات.

ن.و: و اگر شما ماجرای شكار را در نظر بگیرید؛ منظورم حیواناتی است كه در دنیای وحش زندگی می‌كنند و خیلی سریع كشته می‌شوند، شاید با شلیك اسلحه. قاعدتا این كار باید از نظر اخلاقی پذیرفته‌تر باشد تا خوردن گوشت حیواناتی كه در دامداری‌های غیر صنعتی پرورش می‌یابند و در كشتارگاه‌ها كشتار می‌شوند؟

پ.س: فكر می‌كنم این به طور كلی درست است. شرایط خاص در این حكم كلی تاثیر می‌گذارند؛ از جمله اینكه شما چقدر با اطمینان می‌توانید گلوله‌ای را به سر حیوانی شلیك كنید و او را در دم بكشید به جای اینكه زخمی‌اش كنید و او نالان و رنجور بگریزد. اما اگر شما تیرانداز خوبی باشید و در منطقه‌ای شكار كنید كه از نظر اكولوژیكی پایدار باشد و قابلیت جایگزینی حیوانات شكار شده را داشته باشد، بهتر است كه گوشت مورد نیازتان را از راه شكار تامین كنید تا آن را از سوپرماركت بخرید.

ن.و: چیزی كه من در حرف‌های شما به آن علاقه دارم این است كه آنها بسیار مستدل اند. هر قطعه‌ با قطعات دیگر سازواری دارد. شما به دنبال برهانی می‌گردید كه تمایزهایی را ایجاد كند. اما این تمایزها صرفا بر احساساتتان در رابطه با كشتن حیوانات یا رنج‌رسانی به آنها بنا نشده‌اند، بلكه بنیانشان بر نتایج و پیامدهای عقلانی ای است كه می‌توان از این احساسات بیرون كشید. بسیاری از گیاهخوارانی كه من دیده‌ام خوردن گوشت حیوانات، یا آزار رساندن به آنها، را بسیار دشمن می‌دارند، اما شاید نتوانند این كارشان را با استفاده از اصول عقلانی توجیه كنند. پس آیا می‌توان گفت كه شاید آنها از منظر اخلاقی گیاه‌خوار نباشند؟

پ.س: شاید برخی‌شان از منظر زیباشناسانه گیاه‌خوار باشند: یعنی كشتن حیوانات در نظرشان كاری به غایت ناپسند است. و من موافقم كه چیزی در این كار است كه من را یقینا دچار انزجار می‌كند. حتی اگر من خودم را به با كمك استدلال عقلانی متقاعد كرده باشم كه، صرفا در برخی شرایط خاص، شلیك به حیوانی – مثلا گوزن – كاری پذیرفتنی است، باز هم من رغبتی به تماشای این صحنه ندارم كه حیوانی زیبا ناگهان بر زمین بیفتد و بمیرد و به نعشی مرده بدل شود و سر از كارخانه‌های بسته‌بندی گوشت در آورد. اما من اینجا در مقام فیلسوف اخلاق صحبت می‌كنم، پس باید بدانم كه آیا این صرفا حالت انزجاری است كه ما شاید نسبت به بقیه‌ی پدیده‌ها نیز داشته باشیم – پدیده‌هایی كه كاملا قابل دفاع یا موجه‌ اند – یا اینكه دلیل اخلاقی محكمی در نهی آن وجود دارد.

ن.و: یعنی شما فكر می‌كنید همه‌ ما باید گیاه‌خواری پیشه كنیم؟

پ.س: جواب می‌دهم تقریبا همه. البته اگر كسی باشد كه زندگی‌اش بدوی و سنتی باشد؛ خواه اسكیمویی باشد كه برای زنده ماندن ناچار است ماهی‌ها را شكار كند، خواه از بومیان استرالیا باشد كه هنوز به شیوه سنتی روزگار می‌گذارند و این سبك زندگی مستلزم آن است كه هر از گاه حیوانی را بكشد، من به او نمی‌گویم كه باید این نوع زندگی را رها كنی و به شهر بیایی، و آنجا می‌توانی پول به دست بیاوری و غذای خود را از سوپرماركت‌ها تهیه كنی. وضعیت آنها با ما فرق می‌كند.

ن.و: پس به یك معنا، آنهایی كه گیاهخوار نیستند به درجاتی غیراخلاقی‌اند. اما چگونه می‌شود كه خوردن گوشت غیر اخلاقی باشد؟

پ.س: در مقایسه با چه؟ بله، در حالت متعارف چنین كاری اخلاقا خطاست. البته ما كجا و كمال اخلاقی كجا. من بر آن نیستم كه هر چه می‌كنم بی‌عیب‌ونقص است. اما فكر می‌كنم بخشی از زندگی اخلاقی این است كه حواست به پیامدهای اعمالت باشد. از جمله اینكه باید حواست به حیواناتی باشد كه كنش‌های تو زندگی آنها را تحت تاثیر قرار می‌دهد. بر این اساس می توان گفت كه بسیاری كسان در كشورهای توسعه‌یافته زندگی‌شان اخلاقا پسندیده‌تر می‌بود اگر گیاه‌خواری پیشه می‌كردند. زیرا آنها دستشان در انتخاب غذاهای مغذی كاملا باز است و به سادگی می‌توانند نیازهای غذایی خود را، بدون خوردن گوشت، برآورده سازند.

ن.و: به نظر من این تلقی‌ای بسیار كلاسیك از فلسفه است؛ یعنی اینكه به جای صرفا فلسفی اندیشیدن، تلاش كنی تا فلسفی زندگی كنی.

پ.س:‌ بی‌گمان. اگر من فكر می‌كردم فلسفه‌ اخلاق صرفا یك بازی نظری است آن را تا حالا ادامه نمی‌دادم. وقتی نوجوان بودم به شطرنج علاقه داشتم، و زمان زیادی را صرف دست و پنجه نرم كردن با معماهای شطرنج می‌كردم؛ مسائلی از قبیل “سفید آغاز می‌كند و ظرف دو حركت مات می‌كند.” جالب بود و ذهن آدم را به تحرك وا می‌داشت، اما من دوست نداشتم تمام عمرم را به این كار بگذارم. چیزهایی هستند كه اهمیت بیشتری دارند. و گاه من با خود می‌اندیشم كسانی كه به فلسفه می‌پردازند تقریبا آن را تا حد حل معماهای شطرنج پایین می‌آورند.

ن.و: من در آكسفورد زندگی می‌كنم. آنجا ساختمان‌ بزرگی وجود دارد كه همین اواخر صرفا برای پژوهش روی حیوانات ساخته شده‌‌است. این شیوه ‌ای دیگری است كه ما اغلب حیوانات را به كار می‌گیریم و به آنها رنج می‌رسانیم. اما با توجه به نتایج حاصله می‌توان از این كار دفاع كرد. اگر شما گیاه‌خوار باشید راه‌های دیگری نیز برای زنده ماندن وجود دارد. اما چگونه می‌توانید بدون آزمایش بر روی حیوانات تحقیقات پزشكی‌تان را به سرانجام برسانید؟‌

پ.س: انبوهی تحقیقات پزشكی وجود دارد كه بدون آزمایش بر روی حیوانات انجام می‌شوند. بخش زیادی از تحقیقات پزشكی بر روی انسان‌ها صورت می‌گیرد، و نیز ما پژوهش‌ها به كمك كشت سلولی (رشد نسوج یا سلول‌های حیوانی خارج از ارگانیسم‌های زنده)، شبیه‌سازی كامپیوتری و بدیل‌های متعدد دیگر برای حیوانات را بسیار گسترش داده ‌ایم. این حوزه از تحقیقات بر روی حیوانات در سی سال اخیر رشد كرده ‌است، بخشی به دلیل فشار از جانب جنبش‌های طرفدار حقوق حیوانات، و این بسیار چیز خوبی است. اما البته من نمی‌خواهم بگویم كه ما نمی‌توانیم هیچ چیز از تحقیقات بر روی حیوانات یاد بگیریم.

ن.و: پس شما مطلق ‌اندیش نیستید و فكر می‌كنید موقعیت‌هایی وجود دارند كه در آنها از نظر اخلاقی پذیرفته است كه از حیوانات به نفع انسان‌ها استفاده كرد؟

پ.س: بله ممكن است. من یقینا نمی‌توانم این را به عنوان یك امكان نظری رد كنم. اما من موانع بسیار بلندی در این راه گذاشته‌ام كه شما ابتدائا و قبل از اقدام به این كار باید آن‌ها را از سر راه بردارید. و یكی از دلایلی كه من این موانع بلند را قرار داده‌ام این است كه می‌اندیشم كل پروژه‌ تحقیقات بر روی حیوانات بر پایه‌ این پیشداوری متخصصان شكل گرفته كه پیشتر ذكرش را آوردم:‌ یعنی حیوانات واقعا به حساب نمی‌آیند، یا به هر حال خیلی به حساب نمی‌آیند. و به همین دلیل است كه خیلی از پژوهشگران در عرصه‌ی پزشكی به آب خوردنی می‌گویند كه “ ۵۰ موش به من بده”، یا “۲۰ سگ برای من بیاور.”
به این دلیل است كه من نمی‌خواهم آزمایش بر روی حیوانات را، به طور كلی، توجیه كنم و یقینا نمی‌خواهم از اتفاقاتی كه در ساختمان‌ مورد نظر شما رخ می‌دهد دفاع كنم یا آنها را توجیه كنم – و این ساختمانی است كه می‌دانم در آكسفورد جنگ‌های لفظی فراوانی بر سر آن در جریان است. زیرا من می‌دانم كه آسمان آنجا نیز به رنگ دیگر جاهاست و دانشمندان ساكن در آن ساختمان نیز به همان راهی می‌روند كه بقیه‌ی دانشمندان؛ آنها به هیچ‌وجه برای منافع و نیازهای حیوانات همان وزن و ارزشی را قائل نمی‌شوند كه برای منافع و نیازهای انسانی با همان قابلیت‌های ذهنی قائل می‌شوند.

ن.و: وقتی شما نوشتن درباره‌ رنج حیوانات، گونه‌پرستی و این قبیل مباحث را شروع كردید، این موضعی بسیار رادیكال بود. اوضاع از آن زمان تاكنون بسیار تغییر كرده‌است. تعداد كسانی كه با استدلال‌های شما همدلی می‌كنند بسیار بیشتر شده‌ است. به نظر خود شما، آیا زمانی در آینده خواهد آمد كه انسان‌ها به گذشته نگاه ‌كنند و بگویند “باور نمی‌كنم كه آنها زمانی گوشت می‌خوردند. باور نمی‌كنم كه انسان‌ها روی حیوانات آزمایش انجام می‌دادند”؟

پ.س: امیدوارم كه چنین شود. حداقل اینكه من واقعا یقین دارم كه خواهند گفت:‌ “باور نمی‌كنم كه آنها حیوانات را در دامداری‌های صنعتی محبوس می‌كردند، تا آنجا كه آن حیوانات نمی‌توانستند دور بزنند و به این طرف و آن طرف حركت كنند.” و من واقعا امیداورم كه آن‌ها بگویند:‌ “من باور نمی‌كنم كه آنها این كارها را با شمپانزه‌ها می‌كردند.” در واقع ما همین الان هم به همین نقطه در رفتار با شمپانزه‌ها رسیده‌ایم. شما به گذشته نگاه می‌كنید – و به كارهایی كه در گذشته‌ نزدیك رخ می‌داد، بیست سال یا سی سال پیش رخ می داد – و مردم واقعا وحشتزده می‌شوند كه چنین آزمایش‌هایی انجام می‌شد. پس ما داریم پیشرفت می‌كنیم. من بسیار امید دارم كه ما همچنان به پیشرفت اخلاقی ادامه می‌دهیم.

.


.

گفت‌وگو نايجل واربرتن با پيتر سينگر در باب حيوانات

* (انتخاب شده از كتاب philosophy Bites)

مترجم: روح الله محمودی

منبع: دین آنلاین

.


.

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *