
دیوید ادموندز: کتاب آزادی حیوانات در سال ۱۹۷۵ میلادی منتشر شد. در نگاه به گذشته، این کتاب اثر فلسفی مهمی است که باعث ظهور جنبش پاسداری از حقوق حیوانات، به معنای مدرن آن، شد. البته نویسنده کتاب به طور مستقیم از حقوق [حیوانات] سخن نمیگفت، بلکه او، در مقام یک فایدهگرا، از بیشینه کردن منافع یا خرسندی سخن میراند. نویسنده استرالیایی کتاب هم اکنون در دانشگاه پرینستون است و میتوان ادعا کرد که مشهورترین فیلسوف دنیاست. او بر آن است که برخی حیوانات از مرتبه اخلاقی بالاتری، در مقایسه با برخی انسانها، برخوردارند و بی توجهی ما نسبت به رنج حیوانات نقطه ضعف اخلاقی سرزنش باری است. او همچنین دیدگاههای مناقشه برانگیزی در باب اتانازی، سقط جنین، کشتار کودکان، نافرمانی مدنی – و نیز این امر که ما تا چه اندازه باید به امور خیریه بپردازیم – دارد. اما ما با پیتر سینگر صرفا در این باره سخن میگوییم که انسانها چگونه باید با حیوانات رفتار کنند.
نایجل واربرتن: موضوع بحث ما اخلاق استفاده از حیوانات است؛ چه به عنوان غذا و چه در امور پژوهشی. اما پیش از شروع بحث، شاید شایسته تر آن باشد که شما روشن کنید منظورتان از “شخص ” چیست. زیرا شما میان “شخص” و “انسان ” فرق میگذارید.
پیتر سینگر : “شخص” کسی است که نسبت به وجود خود در زمان آگاه است. آنقدر در این مورد آگاهی دارد که بداند او همان کسی است که پیش از این زندگی کردهاست، و انتظار دارد که زندگی اش در آینده نیز امتداد یابد. پس بسیاری از انسانها “شخص” محسوب میشوند، اما ما هنگامی که از مادر زاده میشویم “شخص” نیستیم. اطفال تازه زاد “شخص” نیستند. و [در مقابل،] برخی از حیوانات “شخص” محسوب میشوند. و البته همه حیوانات شخص نیستند.
ن.و: با این توصیفات، کدام نوع از حیوانات میتوانند “شخص” باشند؟
پ.س: مثلا شمپانزه، احتمالا نسبت به وجود خود در زمان آگاهی دارد. پس من فکر میکنم که دلیل خوبی وجود دارد که شمپانزه ها را “شخص” به حساب آوریم.
ن.و: نظرتان درباره انسانهای بزرگسالی که از ناتوانی ذهنی رنج میبرند و نمیتوانند به گذشتهشان همچون بخشی از تجارب خود بیندیشند چیست؟ یعنی فکر میکنید آنها “شخص” نیستند؟
پ.س: من فکر میکنم که آنها دیگر “شخص” نیستند. شاید آنها، زمانی در گذشته، “شخص” بوده باشند. و ما میتوانیم به آرزوهاشان، آنگاه که “شخص” بودند، احترام بگذاریم. اما بعد زمانی میآید که شما دیگر “شخص” نیستید. مخصوصا اگر تواناییهای عقلیتان زائل شوند اما بدنتان همچنان به زندگی خود ادامه دهد و این زندگی نباتی چنان ادامه پیدا کند که دیگر درکتان را از گذشته تان از دست بدهید و حتی ندانید که قرار است آیندهای داشته باشید.
ن.و: کسی که این گفته های شما را بخواند و فیلسوف نباشد ممکن است بگوید، «خب، شما “شخص” را تعریف کردید. شما “انسان” را تعریف کردید. اما که چه؟»
پ.س: یقینا این عکسالعمل درستی است. تعریفها نمیگویند که کدام کار درست است و کدام نادرست است. اما موجودی را در نظر بگیرید که میتواند در مورد آینده اش بیندیشد و آن را تصور کند. به نظر من، چنین موجودی از نظر اخلاقی دارای اهمیت است. زیرا اگر شما مقایسه ای انجام دهید میان کشتن موجودی که قادر است برخی پیشبینیها در مورد آینده اش داشته باشد، برخی خواسته ها برای آینده داشته باشد، شاید حتی پروژه هایی داشته باشد که بخواهد در آینده تکمیلشان کند، و شما چنین کسی را که می خواهد به زندگی اش ادامه دهد به قتل برسانید، کاری خطا در حق آن شخص مرتکب شده اید. اما اگر همین کار را با موجودی کنید که کاملا شخص نیست و آرزو یا امیدی در آینده ندارد که کشتن او باعث از بین رفتن این آرزوها و امیدها شود کارتان متفاوت خواهد بود. پس مفهوم “شخص” انگشت بر چیزی میگذارد که هنگام گفتوگو در باب درستی یا نادرستی قتل میتواند از اهمیت برخوردار باشد.
ن.و: به نظر من، مهمترین مساله در مورد حیوانات این است که آیا آنها رنج میبرند یا خیر. همه انواع حیوانات قابلیت رنج بردن دارند، حتی اگر آنها هیچ تصوری از تداوم زندگیشان [در گذشته و در آینده] نداشته باشند.
پ.س: کاملا موافقم. این شما بودید که بحث شخصها را مطرح کردید و نه من. مساله عمده در مورد حیوانات و چگونگی رفتار ما با آنها این است که آنها میتوانند رنج ببرند. من بر آن نیستم که مساله عمده درباره حیوانات این است که قتل آنها کار نادرستی است.
ن.و: نکته جالب اینجاست که بسیاری از منتقدان شما تمرکزشان بر توصیف موقعیتی است که شما در آن انسانی را که کمتر از “شخص” است در مقابل حیوانی قرار میدهید که “شخص” است.
پ.س: به نظر من این ترفند است، و در مورد برخی از مخاطبان ترفندی است که کارگر هم میافتد. منتقدان تصویری کج و معوج از دیدگاههای من رسم میکنند و میگویند من بر آنم که حیوانات شایسته توجه بیشتری به نسبت با انسانها هستند. خب، من فکر میکنم که این به طور کلی درست نیست، هرچند درست است که در برخی موقعیتهای نادر – یعنی زمانی که انسانی از نظر عقلی ناتوان باشد یا توانایی درک امور را نداشته باشد – من حیوانات غیرانسانی را ترجیح میدهم؛ البته به شرط برابر بودن سایر شرایط. در چنین موقعیتهایی حیوانات میل بیشتری به تداوم زندگیشان یا رنج نکشیدن دارند. اما این موضوع حقیقتا هیچ ارتباطی ندارد با اکثریت مواردی که ما در روند [عادی و متعارف] زندگی حیوانات دخالت میکنیم، مثلا، هنگامی که آنها را در دامپروریهای صنعتی پرورش میدهیم تا غذای ما را تامین کنند. پس به هیچوجه برای من ضرورت ندارد که بگویم آنها مقام و مرتبهای مشابه با انسانها – و به طریق اولی، برتر از انسانها – دارند. من صرفا نیاز دارم بر این حقیقت انگشت بگذارم که ما رنجی غیرضرور را بر آنها تحمیل میکنیم. همین کافی است تا ثابت کند که کار ما نادرست است، زیرا ما این کار را نمیکنیم تا جان انسانها را نجات دهیم، بلکه صرفا به این خاطر که دوست داریم نوع خاصی از غذاها را بخوریم.
ن.و: مفهوم دیگری که جایگاه مهمی در آثار شما دارد “گونه پرستی ” است؛ یعنی این دیدگاه که اگر ما با حیوانات دیگر – حیوانات غیر انسانی – به گونهای رفتار کنیم که حاضر نیستیم با انسانها رفتار کنیم این رفتارمان شانه به شانه نژادپرستی میساید.
پ.س: ماجرا صرفا این نیست که ما به نحوی با حیوانات رفتار میکنیم که حاضر نیستیم با انسانها همان گونه رفتار کنیم. این در برخی موارد بلااشکال است. زیرا آنها نیازهای متفاوت و تواناییهای متفاوتی دارند. برخی اوقات ما باید با آنها متفاوت رفتار کنیم. دقیقا همانطور که ما گاهی اوقات – و به درستی – با کودکان به نحوی رفتار میکنیم که با رفتارمان با بزرگسالان فرق میکند. چیزی که مفهوم گونهپرستی بر آن انگشت میگذارد این است که ما برای نیازهای موجوداتی که جزوی از گونه ما نیستند وزن کمتری قائل میشویم، صرفا به این دلیل که آنها عضوی از گونه ما نیستند. ما اهمیتی به ویژگیهای فردی آنها یا قابلیتهاشان نمیدهیم؛ یا اینکه چه چیز برای آنها خوب یا بد است. ما خیلی ساده میگوییم: “خب، آنها عضوی از گونه هومو ساپینسها/[انسان ها] نیستند. پس ما میتوانیم از آنها برای دستیابی به اهدافمان و خواستههامان استفاده کنیم. ما مجبور نیستیم به نحوی با آنها رفتار کنیم انگار که اهداف آنها نیز اهمیت دارد.” این درحالی است که ما هنگام رفتار با یک انسان – حالا سطح عقلی آن انسان هرچقدر هم باشد – میگوییم که زندگی انسانها حرمت و کرامت دارد. او خودش هدف است. ما باید کرامت آن انسان را پاس بداریم و از این قبیل حرفها.
این گونهپرستی است. یعنی اینکه صرفا نوع گونه تعیین میکند که موقعیت اخلاقی یک موجود چگونه باشد.
ن.و: اما شاید این قانون کلی مناسبی باشد. وقتی شما به انسانی دیگر نگاه میکنید قاعدتا فکر میکنید که او در طول زمان رشد میکند، نسبت به وجود خودش آگاهی دارد و میتواند درد را حس کند. اما ماهی ای را در نظر بگیرید، مثلا قزلآلا. او هیچکدام از این قابلیتها را ندارد.
پ.س: خب، نکته اول اینکه ما صرفا با حیواناتی از جنس قزلآلا سرو کار نداریم. نکته دیگر اینکه من با بخش اول حرفهاتان موافقم که انسانها، نسبت به حیوانات، احتمالا خودانگاری بیشتری دارند، و نسبت به وجود خود در طول زمان بیشتر آگاه اند. اما واقعا مطمئن نیستم که انسانها ظرفیت بیشتری برای رنج بردن هم داشته باشند. ما میدانیم که حواس برخی حیوانات دقیقتر از حواس انسانهاست. مثلا عقابها دید بهتری دارند؛ سگها حس بویاییشان قویتر است؛ و از این قبیل. پس به هیچ وجه غیر ممکن نیست که حیوانات – از آنجا که ضروری است تا در تماس همه جانبه با جهان زندگی کنند – قابلیتشان برای ادراک درد به خوبی ما و چه بسا بهتر هم باشد. ما نباید این را به عنوان یک قاعده کلی بپذیریم که انسانها همیشه بیشتر از حیوانات رنج میبرند. و به همین ترتیب، اکیدا باید از این باور پرهیز کنیم که رنج انسانها اهمیت بیشتری دارد، که این دقیقا همان نکته ای است که گونهپرستی بر آن انگشت میگذارد.
ن.و: این روزها ما از حیوانات به دو شیوه عمده بهره میبریم: اولی استفادهی غذایی است و دومی در برخی آزمایشها؛ شاید برای پژوهشهای علمی، شاید برای پژوهشها در مواد بهداشتیآرایشی. شما فایدهگرا هستید؛ یعنی به دنبال حداکثرسازی خرسندی [و رضایت] یا منافع موجودات دارای ادراک و شعور هستید. و بر اساس این قاعده کلی میگویید که چه چیز درست است و چه چیز غلط.
پ.س: بله. صحیح است. فایدهگرایی یعنی با در نظر گرفتن همه امور و در بلند مدت، شما کاری کنید که برای منافع همه موجودات دارای ادراک بهترین کار باشد – یا به بهترین وجه ترجیحات آنها را محقق کند.
ن.و: اما آیا این صرفا همهچیز را پیچیده نمیکند؟ بیشتر ما، اغلب وقتها، بیشترین علاقه را به دیگر انسانها داریم. اگر شما همه انواع حیوانات را به این دایره اضافه کنید چگونه میتوانید تصمیم بگیرید که چه کنید؟
پ.س: بله، این بیگمان امور را پیچیده میکند. درست همانطور که اگر شما اروپایی سفیدپوستی باشید که در قرن هجدهم میلادی زندگی میکند، و بخواهید منافع افریقاییها را لحاظ کنید کار پیچیده میشود. این در تعارض است با کاسبی سودآور شما؛ یعنی خرید و فروش بردگان. اما علیرغم پیچیده تر شدن امور، این کاری است که ما باید همچنان آن را ادامه دهیم. خب، این درست است که به هیچوجه نمیتوان محاسبه دقیقی از رنجها و نفعها به دست داد، اما در برخی وضعیتها ما میتوانیم مقایسههای تقریبی ای انجام دهیم و برخی اوقات کاملا پیداست که رنجی که ما [به حیوانات] تحمیل میکنیم بسیار بیشتر از آن چیزی است که نفع حاصله بتواند آن را توجیه کند. یکی از این موقعیتها چیزی است که در دامداریهای صنعتی شاهد آن ایم.
در دامداریهای صنعتی، ما حیوانات را در شرایطی محبوس میکنیم که آنها را برای تمام عمر ناتوان و رنجور میسازد. آنها نمیتوانند نیازهای اساسیشان را برآورده کنند. از نظر فیزیکی، نمیتوانند به این طرف و آن طرف بروند، تمرین و بازی کنند، و جای خواب گرم و راحتی برای خود فراهم سازند. از نظر اجتماعی و روانی نیز نمیتوانند به گروه اجتماعی درخوری بپیوندند که مناسب گونه شان باشد. مرغهای تخمگذار چه بسا تمام عمرشان را در رنج بگذرانند. خوکهای زایا در بخش اعظم زندگی شان در ردیفهایی بسیار باریک و تنگ زندگی میکنند که حتی امکان دور زدن را به آنها نمیدهد؛ چه برسد به راه رفتن.
ما باید این سووال را از خودمان بپرسیم: در مقابل این رنجها چه به دست میآوریم؟ خب، ما میتوانیم غذایمان را کمی ارزانتر تولید کنیم. اما ما که گرسنه نیستیم، و میتوانیم برای تامین غذایمان کمی بیشتر هزینه کنیم. من فکر میکنم اگر ما به همان اندازه که به رنج انسانها بها میدهیم، برای رنج مرغها و خوکها نیز ارزش قائل شویم آنگاه میتوان این هزینهی بیشتر را توجیه کرد.
ن.و: اما آیا این صرفا استدلالی در نکوهش گوشت حاصل از دامداری صنعتی به نفع گوشت حاصل از دامداری غیرصنعتی نیست؟
پ.س: این برهانی است که میگوید، دامداری صنعتی نمونهای کاملا آشکار از خطاهایی است که ما در حق حیوانات روا میداریم. شما پرسیدید که ما چگونه میتوانیم میان گونه های مختلف، مقایسه ها و محاسبات پیچیده را [درباره نسبت میان رنجهای وارده و نفعهای حاصله] انجام دهیم، من هم جواب دادم که دامداری صنعتی چیزی است که ما بهیقین میتوانیم بگوییم توجیهناپذیر است. این به آن معنا نیست که دیگر انواع دامداری مو لای درزشان نمیرود، و هر چه در آنها انجام میشود قابل پذیرش است. اما دلایلی که بر ضد دامداریهای صنعتی وجود دارد قطعی و یقینی اند؛ برخلاف دیگر اشکال پرورش حیوانات.
ن.و: و اگر شما ماجرای شکار را در نظر بگیرید؛ منظورم حیواناتی است که در دنیای وحش زندگی میکنند و خیلی سریع کشته میشوند، شاید با شلیک اسلحه. قاعدتا این کار باید از نظر اخلاقی پذیرفتهتر باشد تا خوردن گوشت حیواناتی که در دامداریهای غیر صنعتی پرورش مییابند و در کشتارگاهها کشتار میشوند؟
پ.س: فکر میکنم این به طور کلی درست است. شرایط خاص در این حکم کلی تاثیر میگذارند؛ از جمله اینکه شما چقدر با اطمینان میتوانید گلولهای را به سر حیوانی شلیک کنید و او را در دم بکشید به جای اینکه زخمیاش کنید و او نالان و رنجور بگریزد. اما اگر شما تیرانداز خوبی باشید و در منطقهای شکار کنید که از نظر اکولوژیکی پایدار باشد و قابلیت جایگزینی حیوانات شکار شده را داشته باشد، بهتر است که گوشت مورد نیازتان را از راه شکار تامین کنید تا آن را از سوپرمارکت بخرید.
ن.و: چیزی که من در حرفهای شما به آن علاقه دارم این است که آنها بسیار مستدل اند. هر قطعه با قطعات دیگر سازواری دارد. شما به دنبال برهانی میگردید که تمایزهایی را ایجاد کند. اما این تمایزها صرفا بر احساساتتان در رابطه با کشتن حیوانات یا رنجرسانی به آنها بنا نشدهاند، بلکه بنیانشان بر نتایج و پیامدهای عقلانی ای است که میتوان از این احساسات بیرون کشید. بسیاری از گیاهخوارانی که من دیدهام خوردن گوشت حیوانات، یا آزار رساندن به آنها، را بسیار دشمن میدارند، اما شاید نتوانند این کارشان را با استفاده از اصول عقلانی توجیه کنند. پس آیا میتوان گفت که شاید آنها از منظر اخلاقی گیاهخوار نباشند؟
پ.س: شاید برخیشان از منظر زیباشناسانه گیاهخوار باشند: یعنی کشتن حیوانات در نظرشان کاری به غایت ناپسند است. و من موافقم که چیزی در این کار است که من را یقینا دچار انزجار میکند. حتی اگر من خودم را به با کمک استدلال عقلانی متقاعد کرده باشم که، صرفا در برخی شرایط خاص، شلیک به حیوانی – مثلا گوزن – کاری پذیرفتنی است، باز هم من رغبتی به تماشای این صحنه ندارم که حیوانی زیبا ناگهان بر زمین بیفتد و بمیرد و به نعشی مرده بدل شود و سر از کارخانههای بستهبندی گوشت در آورد. اما من اینجا در مقام فیلسوف اخلاق صحبت میکنم، پس باید بدانم که آیا این صرفا حالت انزجاری است که ما شاید نسبت به بقیهی پدیدهها نیز داشته باشیم – پدیدههایی که کاملا قابل دفاع یا موجه اند – یا اینکه دلیل اخلاقی محکمی در نهی آن وجود دارد.
ن.و: یعنی شما فکر میکنید همه ما باید گیاهخواری پیشه کنیم؟
پ.س: جواب میدهم تقریبا همه. البته اگر کسی باشد که زندگیاش بدوی و سنتی باشد؛ خواه اسکیمویی باشد که برای زنده ماندن ناچار است ماهیها را شکار کند، خواه از بومیان استرالیا باشد که هنوز به شیوه سنتی روزگار میگذارند و این سبک زندگی مستلزم آن است که هر از گاه حیوانی را بکشد، من به او نمیگویم که باید این نوع زندگی را رها کنی و به شهر بیایی، و آنجا میتوانی پول به دست بیاوری و غذای خود را از سوپرمارکتها تهیه کنی. وضعیت آنها با ما فرق میکند.
ن.و: پس به یک معنا، آنهایی که گیاهخوار نیستند به درجاتی غیراخلاقیاند. اما چگونه میشود که خوردن گوشت غیر اخلاقی باشد؟
پ.س: در مقایسه با چه؟ بله، در حالت متعارف چنین کاری اخلاقا خطاست. البته ما کجا و کمال اخلاقی کجا. من بر آن نیستم که هر چه میکنم بیعیبونقص است. اما فکر میکنم بخشی از زندگی اخلاقی این است که حواست به پیامدهای اعمالت باشد. از جمله اینکه باید حواست به حیواناتی باشد که کنشهای تو زندگی آنها را تحت تاثیر قرار میدهد. بر این اساس می توان گفت که بسیاری کسان در کشورهای توسعهیافته زندگیشان اخلاقا پسندیدهتر میبود اگر گیاهخواری پیشه میکردند. زیرا آنها دستشان در انتخاب غذاهای مغذی کاملا باز است و به سادگی میتوانند نیازهای غذایی خود را، بدون خوردن گوشت، برآورده سازند.
ن.و: به نظر من این تلقیای بسیار کلاسیک از فلسفه است؛ یعنی اینکه به جای صرفا فلسفی اندیشیدن، تلاش کنی تا فلسفی زندگی کنی.
پ.س: بیگمان. اگر من فکر میکردم فلسفه اخلاق صرفا یک بازی نظری است آن را تا حالا ادامه نمیدادم. وقتی نوجوان بودم به شطرنج علاقه داشتم، و زمان زیادی را صرف دست و پنجه نرم کردن با معماهای شطرنج میکردم؛ مسائلی از قبیل “سفید آغاز میکند و ظرف دو حرکت مات میکند.” جالب بود و ذهن آدم را به تحرک وا میداشت، اما من دوست نداشتم تمام عمرم را به این کار بگذارم. چیزهایی هستند که اهمیت بیشتری دارند. و گاه من با خود میاندیشم کسانی که به فلسفه میپردازند تقریبا آن را تا حد حل معماهای شطرنج پایین میآورند.
ن.و: من در آکسفورد زندگی میکنم. آنجا ساختمان بزرگی وجود دارد که همین اواخر صرفا برای پژوهش روی حیوانات ساخته شدهاست. این شیوه ای دیگری است که ما اغلب حیوانات را به کار میگیریم و به آنها رنج میرسانیم. اما با توجه به نتایج حاصله میتوان از این کار دفاع کرد. اگر شما گیاهخوار باشید راههای دیگری نیز برای زنده ماندن وجود دارد. اما چگونه میتوانید بدون آزمایش بر روی حیوانات تحقیقات پزشکیتان را به سرانجام برسانید؟
پ.س: انبوهی تحقیقات پزشکی وجود دارد که بدون آزمایش بر روی حیوانات انجام میشوند. بخش زیادی از تحقیقات پزشکی بر روی انسانها صورت میگیرد، و نیز ما پژوهشها به کمک کشت سلولی (رشد نسوج یا سلولهای حیوانی خارج از ارگانیسمهای زنده)، شبیهسازی کامپیوتری و بدیلهای متعدد دیگر برای حیوانات را بسیار گسترش داده ایم. این حوزه از تحقیقات بر روی حیوانات در سی سال اخیر رشد کرده است، بخشی به دلیل فشار از جانب جنبشهای طرفدار حقوق حیوانات، و این بسیار چیز خوبی است. اما البته من نمیخواهم بگویم که ما نمیتوانیم هیچ چیز از تحقیقات بر روی حیوانات یاد بگیریم.
ن.و: پس شما مطلق اندیش نیستید و فکر میکنید موقعیتهایی وجود دارند که در آنها از نظر اخلاقی پذیرفته است که از حیوانات به نفع انسانها استفاده کرد؟
پ.س: بله ممکن است. من یقینا نمیتوانم این را به عنوان یک امکان نظری رد کنم. اما من موانع بسیار بلندی در این راه گذاشتهام که شما ابتدائا و قبل از اقدام به این کار باید آنها را از سر راه بردارید. و یکی از دلایلی که من این موانع بلند را قرار دادهام این است که میاندیشم کل پروژه تحقیقات بر روی حیوانات بر پایه این پیشداوری متخصصان شکل گرفته که پیشتر ذکرش را آوردم: یعنی حیوانات واقعا به حساب نمیآیند، یا به هر حال خیلی به حساب نمیآیند. و به همین دلیل است که خیلی از پژوهشگران در عرصهی پزشکی به آب خوردنی میگویند که “ ۵۰ موش به من بده”، یا “۲۰ سگ برای من بیاور.”
به این دلیل است که من نمیخواهم آزمایش بر روی حیوانات را، به طور کلی، توجیه کنم و یقینا نمیخواهم از اتفاقاتی که در ساختمان مورد نظر شما رخ میدهد دفاع کنم یا آنها را توجیه کنم – و این ساختمانی است که میدانم در آکسفورد جنگهای لفظی فراوانی بر سر آن در جریان است. زیرا من میدانم که آسمان آنجا نیز به رنگ دیگر جاهاست و دانشمندان ساکن در آن ساختمان نیز به همان راهی میروند که بقیهی دانشمندان؛ آنها به هیچوجه برای منافع و نیازهای حیوانات همان وزن و ارزشی را قائل نمیشوند که برای منافع و نیازهای انسانی با همان قابلیتهای ذهنی قائل میشوند.
ن.و: وقتی شما نوشتن درباره رنج حیوانات، گونهپرستی و این قبیل مباحث را شروع کردید، این موضعی بسیار رادیکال بود. اوضاع از آن زمان تاکنون بسیار تغییر کردهاست. تعداد کسانی که با استدلالهای شما همدلی میکنند بسیار بیشتر شده است. به نظر خود شما، آیا زمانی در آینده خواهد آمد که انسانها به گذشته نگاه کنند و بگویند “باور نمیکنم که آنها زمانی گوشت میخوردند. باور نمیکنم که انسانها روی حیوانات آزمایش انجام میدادند”؟
پ.س: امیدوارم که چنین شود. حداقل اینکه من واقعا یقین دارم که خواهند گفت: “باور نمیکنم که آنها حیوانات را در دامداریهای صنعتی محبوس میکردند، تا آنجا که آن حیوانات نمیتوانستند دور بزنند و به این طرف و آن طرف حرکت کنند.” و من واقعا امیداورم که آنها بگویند: “من باور نمیکنم که آنها این کارها را با شمپانزهها میکردند.” در واقع ما همین الان هم به همین نقطه در رفتار با شمپانزهها رسیدهایم. شما به گذشته نگاه میکنید – و به کارهایی که در گذشته نزدیک رخ میداد، بیست سال یا سی سال پیش رخ می داد – و مردم واقعا وحشتزده میشوند که چنین آزمایشهایی انجام میشد. پس ما داریم پیشرفت میکنیم. من بسیار امید دارم که ما همچنان به پیشرفت اخلاقی ادامه میدهیم.
.
.
گفتوگو نایجل واربرتن با پیتر سینگر در باب حیوانات
* (انتخاب شده از کتاب philosophy Bites)
مترجم: روح الله محمودی
منبع: دین آنلاین
.
.