مقاله هانا آرنت با عنوان «دين و روشنفکران»

مقاله هانا آرنت با عنوان «دين و روشنفکران»

دين و روشنفکران[1]

نویسنده: هانا آرنت

مترجم: محمد سعید حنایی کاشانی

[ماهنامه‌ی پارتيزان ريويو، در ۱۹۵۰، از تعدادی از متفکران و نويسندگان برجسته، علاوه بر آرنت، شامل و. ه‍. اودن، جان ديويی، رابرت گريوز، ماريان مور، آ. ج. اير، سيدنی هوک، آلفرد کازين، فيليپ راهو، آلن تيت، پل تيليش، رابرت گورهام ديويس، ژاک ماريتن، ويليام بَرِت، جورج بوآس، کلمنت گرينبرگ، اروينگ هاو، دوايت مکدونالد، و ويليام فيليپز، از آن جمله، خواست به «چرخش تازه به سوی دين در ميان روشنفکران و بی‌اعتنايی روزافزونی که نگرشها و منظرهای دنيوی [سکولار] اکنون با آن مواجهند» پاسخ دهند. پنج مبحث کلی پيشنهاد شده بود، مطابق با همين شماره‌هايی که در پاسخ آرنت آمده است: ۱. علل اين گرايش؛ ۲. تغيير در اعتقادات [convictions] در ميان روشنفکران؛ ۳. دين و فرهنگ؛ ۴. دين و ادبيات؛ ۵. جدايی آگاهی دينی از اعتقادات دينی، چنانکه در نزد هايدگر و مالرو مشاهده می‌شود. پاسخ آرنت در دوره‌ی هفدهم، ش ۲، فوريه ۱۹۵۰، پارتيزان ريويو، منتشر شد.]

۱. اين اعتقاد که «همه‌ی وقايع علل خود را دارند» خاص «ديدگاه طبيعت‌گرايانه» نيست: طبيعت‌گرايی می‌کوشد اثبات کند که همه‌ی وقايع علل طبيعی دارند اما خود اصل عليت را مسلم می‌شمرد. اين سخن چيزی بيش از بازی با کلمات است، چون عليت در همه‌ی بحثهای کلامی يا خداشناختی گذشته کاری بس مهم انجام داده است. برهانهای خداشناختی قرون وسطی، «در اثبات» وجود خدا، غالباً مبتنی بر اصل عليت بود، يعنی مبتنی بر اين مفهوم که هرچيزی که هست بايد علتی داشته باشد. از سوی ديگر، مواضع الحادی يا خدانشناسانه‌ی اصيل غالباً منکر سلسله‌ای علی و معتقد به فرض خصلت اتفاقی و تصادفی برای همه‌ی وقايع وصف می‌شوند. اگر هيچ سلسله‌ای از علل که يک واقعه را به واقعه‌‌ای ديگر پيوند دهد اثبات‌پذير نيست، پس نتيجه گرفتن وجود خالق از وجود مخلوق هيچ اعتباری ندارد.

به علاوه، همين نکته حاکی از آن است که دين نوعی «درمان» — شايد موهوم — است، اما اين تأويلی طبيعت‌گرايانه از دين نيست. زيرا اين فرض که هرچيز عللی طبيعی دارد به خودی خود مستقل از نيازهای انسان يا اوضاع و احوال اجتماعی است. اين فرض محتمل صدق يا کذب است.

آنچه می‌خواهم خاطرنشان کنم اين است که اگر شما عليت را اصلی معتبر بينگاريد، همواره به «برهان»ی در اثبات وجود خدا می‌رسيد. عيب چنين برهانهايی البته، به‌طوری که کانت نشان داد، اين است که شخص هرگز نمی‌تواند وجود يک امر واقع را با قياس منطقی اثبات کند. به همين منوال، شخص آن را ردّ نيز نمی‌تواند بکند. اگر بخواهيم به‌طور علمی سخن بگوييم، ما وجود خدا را اثبات يا انکار نيز نمی‌توانيم بکنيم. «نگرش علميی» که معتقد است می‌تواند چنين گزاره‌هايی اقامه کند نگرشی خرافی و عاری از ديدگاه انتقادی است.

اما اين امتناع اقامه‌ی گزاره‌های معتبر در اين خصوص اهميتی فلسفی دارد. چنين می‌نمايد که گويی وضع انسان و ذهن انسان دارای چنان طبيعتی است که انسانها در خصوص جالب توجه‌ترين خبری که به امر واقع مربوط می‌شود در تاريکی رها شده‌اند. اين فی‌نفسه امری واقع است و باب تأويل به روی آن گشوده است. خداشناسی می‌تواند بگويد که بدون اين تاريکی، هيچ ايمانی و لذا هيچ نجاتی که سزاوار باشد وجود نداشت. فلسفه می‌تواند بگويد که بدون اين بی‌خبری ذاتی هيچ‌گونه آزادی انسانی امکان نداشت. نکته‌ی اصلی در خصوص «نگرش علمی» به نظر می‌آيد اين باشد که اين نگرش متعلق به ذات علم است، و علم در بادی نظر به امور واقع علاقه‌مند است، که خبر ما از امر واقع نه تنها محدود است بلکه به نظر می‌آيد که پاسخهای مهمترين پرسشهای مربوط به امر واقع در خصوص وضع انسان و نيز وجود هستی [the existence of Being] به طور عام در ورای دانش به امر واقع و تجربه قرار دارد.

۲. مايلم به شما هشدار دهم که در اهميت «احيای دين» [”religious revival“] در عصر کنونی مبالغه نکنيد. اين «پُُُُُفهای روح زمانه» از عصر روشنگری خط مارپيچی خود را دنبال کرده‌اند، و همان طور که می‌دانيد رومانتيسيسم به دنبال روشنگری آمد و پيوندی تنگاتنگ با آن داشت. اگر به اين تاريخ از ديدگاهی صرفاً فکری بنگريم، و به آن برحسب تاريخ انديشه بينديشيم، درمی‌يابيم که هر بيست سال يا همين حدود نگرشی «طبيعت‌گرايانه‌» (يا پوزيتيويستی، يا ديالکتيکی – ماترياليستی‌، يا پراگماتيستی‌) به دنبال احيايی دينی می‌آيد. اين امر يقيناً شگفت‌آور نيست. به عکس، بسيار بيشتر شگفت‌آور خواهد بود اگر زوال سريع در اعتقادات دينيی که در اثنای سيصدسال گذشته صورت گرفته است با اين خاطرات فرهنگی گسسته نمی‌شد، خاطراتی که، پيش از هرچيز، خاطرات هزاران سال تاريخ و فرهنگ انسانی است.

به زبان تاريخی، تاريخ انديشه يا تاريخ روشنفکران مهم نيست، بلکه تاريخ انسان غربی به طور عام مهم است. امر واقع مهم تاريخی اين است که اکثريت غالب از اعتقاد به روز جزا در پايان جهان دست برداشته است. اين سخن، البته، بدان معنا نيست که اين اکثريت به علم بيشتر متمايل شده است، و حتی می‌توان شک کرد که طلوع علم در اثنای همين دوره واقعاً علت اين تحول بوده است، چنانکه غالباً ادعا می‌شود. همين خلايقی که به هر حال به‌ندرت درد سر فکر کردن به اسرار قدیم را به خود می‌دهند، اسراری مانند تجسد يا تثليث، کاملاً می‌خواهند باور کنند — خب، دقيقاً همه‌چيز را. اين خرافه‌ی آشکار است و يگانه ارتباطی که من می‌توانم ميان اين ساده‌لوحی مردم عصر نو و «نگرش علمی» ببينم اين است که محتويات خرافه‌ی آدمهای سطح بالا و سطح پايين حتی سريعتر از محتويات اکتشافات علمی تغيير می‌کند.

۳ و ۴. می‌بايد اذعان کنم اين تصور که آدم می‌تواند يا می‌بايد دين را همچون نهادی سازمان دهد، تنها به اين دليل که دوست دارد فرهنگ داشته باشد، همواره به نظرم بيشتر خنده‌آور بوده است. تصور اينکه کسی ذهنش را آماده‌ی اعتقاد به خدا می‌سازد، از فرمانهای او پيروی می‌کند، به درگاه او نيايش می‌کند و به‌طور منظم به کليسا می‌رود، باشد که شاعران باز الهام داشته باشند و فرهنگ «يکپارچه» باشد، تصوری صرفاً فرحبخش است. «آيين کاتوليک انديشمند» [catholicism cèrèbral] که شما از آن نام می‌بريد يکی از مطمئنترين راهها برای کُشتن دين است — چون کليسا، به‌طور غيرمستقيم، وقتی که نوشته‌های «روشنفکران کاتوليک» را در فهرست کتابهای ممنوعه قرار داد چندانکه بايد آنان را می‌شناخت. البته، همين امر در خصوص استفاده از دين به منزله‌ی سلاحی عليه تمام‌خواهی يا «محافظی برای سنت مدنی‌شده» نيز صادق است. به علاوه، به نظر می‌آيد که همه‌ی چنين کوششهايی محکوم به شکست خواهد بود، به ويژه در نبرد عليه تمام‌خواهی؛ تاريخ اخير نشان داده است که دين سازمان‌يافته در هنگامی که با صورتهای تازه‌ی تمام‌خواهی حکومت مواجه می‌شود تا چه اندازه ضعيف و ناتوان است — و اين امر با وجود حُسن نيت و قهرمانی مکرر بخشهايی بزرگ از روحانيان تقريباً همه‌ی فرقه‌هاست.

مشکل در اينجا، همچون در همه‌ی بحثها در خصوص دين، اين است که آدم واقعاً نمی‌تواند از پرسش حقيقت فرار کند و بنابراين نمی‌تواند از تمامی مطلب چنان بحث کند که گويی خدا تصور پراگماتيست به ويژه زيرکی بوده است که می‌دانست خدا برای چه چيزی و عليه چه چيزی خوب است. مشکل فقط همين نيست. يا خدا وجود دارد و مردمان به او اعتقاد دارند — و اين، پس، واقعيتی مهمتر از هر فرهنگ و ادبيات است؛ يا او وجود ندارد و مردمان به او اعتقاد ندارند — و هيچ تخيل ادبی يا تخيل ديگری احتمالاً اين موقعيت را به نفع فرهنگ و به خاطر روشنفکران تغيير نمی‌دهد.

۵. من نوشته‌های تازه‌ی مالرو را نديده‌ام، اما کاملاً يقين دارم که هايدگر فيلسوف است، و يقيناً، مانند بقيه‌ی ما، هيچ خبر خاصی از اعتبار يا بی‌اعتباری «اعتقادات دينی معهود» ندارد و هرگز صراحتاً آنها را رد نکرده است. از سوی ديگر، واقعاً مايل خواهم بود بدانم که در ميان فيلسوفان بزرگ از زمان اسپينوزا و دکارت — بيرون از فلسفه‌ی کاتوليک — چه کسی «اعتقادات دينی معهود» را پذيرفته است.

درباره‌ی کوششهای عصر نو «برای پذيرفتنی‌ ساختن برخی نگرشهايی که سابق بر اين جنبه‌هايی از آگاهی دينی بودند» بحث بسياری وجود داشته است. همواره به نظر من رسيده است که اين موضوعی حاشيه‌ای است. گذشته از همه‌ی اينها، هيچ کس نکوشيده است فضيلت فروتنی در مسيحيت را بدون خدای مسيحی موعظه کند. از سوی ديگر، آشکار است که مادام که ايمان مسيحی بی هيچ چالشی بر آگاهی انسان حکومت می‌کرد، همه‌ی نگرشهای انسانی با واژگان دينی و به‌ويژه مسيحی تأويل و تفسير می‌شدند. اگر ما خودمان به اعتقادات مشخصی اعتقاد داشتيم، اعتقاداتی که اساس بی‌چون و چرای فلسفه‌ی مسيحی بود، برای اينکه آن اعتقادات را بفهميم، مجبور می‌بوديم بيش از يکهزار سال انديشه‌ی فلسفی را دور بريزيم. می‌بايد اذعان کنم که من کاملترين همدلی را با روح زمانه‌ای دارم که روشنفکران را به جايی می‌رساند که ديگر مجموعه‌ی عظيم فلسفه‌ی گذشته را «خطاهای گذشته» نمی‌شمارند.

.


.

 يادداشت:

[1] ترجمه‌ی فارسی اين مقاله را نخستين بار در اشراق (فصلنامه‌ی فرهنگی دانشگاه آزاد تبريز)، دوره‌ی جديد، سال اول، شماره‌ی دوم و سوم، بهار و تابستان ۸۴، ص ۳۷–۲۳۲، منتشر کرده‌ام و در اصل ترجمه‌ای است از:

Hannah Arendt, “Religion and the Intellectuals,” in Essays in Understanding: 1930-1945, ed. by Jerome Kohn, Harcourt & Brace & Company, 1994, pp. 228-31.

.


.

فایل PDF مقاله هانا آرنت با عنوان «دين و روشنفکران»

.


.

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *