00:12
شب بخیر – یا، صبح بخیر، مطمئن نیستم آنجا ساعت چند است. فارغ از زمان، بسیار برای شرکت در کنفرانس شما هیجانزده هستم. عنوان آن را خیلی دوست دارم -«شمای آینده»- زیرا، نگاه به آینده، شما را به آغاز صحبت در امروز دعوت میکند، تا از منظر یک «شما» به آینده نگاه کنید. «شمای آینده:» آینده از شماها ساخته شده است، از دیدارها ساخته شده است، زیرا زندگی در ارتباط ما با دیگران جریان مییابد.گذر سالیان دراز زندگی این عقیده مرا قوت بخشیده است که وجود همه وهر کس عمیقاً به وجود دیگران گره خورده است: زندگی تنها زمان گذران نیست، زندگی کنشها و واکنشها است. زمانی که با افراد بیمار،
یا مهاجرانی که درجستجوی آیندهای روشن با سختیهای بسیار دست به گریبان هستند یا زندانیانی که کوهی از درد بر سینهشان سنگینی میکند، و یا کسانی که نمیتوانند کاری پیدا کنند، و بیشترشان هم جوان هستند، ملاقات میکنم یا به آنها گوش فرا میدهم، معمولا با این سوال مواجه میشوم: «چرا آنها و نه من؟» من، خودم، در خانوادهای مهاجر به دنیا آمدم؛ پدرم، پدر بزرگ و مادر بزرگم، مانند بسیاری از ایتالیاییهای دیگر، راهی آرژانتین شدند و به سرنوشت کسانی دچار شدند که با هیچ برجای ماندهاند. به راحتی ممکن بود من هم یکی از کسانی باشم که امروز «نادیده» گرفته میشوند. و به این دلیل است که همیشه در اعماق قلبم این سوال را از خود میپرسم: «چرا آنها و نه من؟» اول و مهمتر از همه، خوشحال میشوم اگر این نشست به ما کمک کند تا به یاد داشته باشیم
که همه ما به یکدیگر نیاز داریم، هیچ یک از ما یک جزیره مستقل و خودمختار، و یک «من» جدا از سایرین نیست، و ما تنها با کنار هم ایستادن، و همه را در برگرفتن میتوانیم آینده را بسازیم. زیاد به این موضوع فکر نمیکنیم، اما همه چیز به هم مرتبط است، و ما باید سلامت روابطمان را بازیابی کنیم. حتی قضاوتی سخت در قبال برادر یا خواهرم که در سینه نهان داشتهام، زخمی گشاده که هیچ گاه التیام نیافته است، عداوتی که هیچ گاه بخشیده نشده است، کینهای که تنها به من آسیب خواهد رساند، همه جدلهایی هستند که در درونم با خود حمل میکنم،شعلهای سوزان در اعماق قلبم که باید خاموش شود پیش از آنکه گر بگیرد و چیزی جز تلی از خاکستر باقی نگذارد.
امروزه، بسیاری از ما، به این باور رسیدهایم که دستیابی به آیندهای شاد غیر ممکن شده است. هرچند این نگرانیها باید بسیار جدی گرفته شوند، اما شکست ناپذیر نیستند. اگر در را به جهان بیرون نبندیم میتوانیم بر آنها چیره شویم. شادی تنها نتیجه هماهنگی میان همه و تک تک اجزا است. حتی دانش – و شما بهتر از من به آن آگاهی دارید – به درکی از واقعیت اشاره دارد که در آن هر جزئی در ارتباط و تعامل با سایرین است.
و این مرا به پیام دومم میرساند. چفدر خوب بود اگر پیشرفت دانش و ابداعات فناوری با عدالت و همه گیری اجتماعی بیشتری همراه میشد.چقدر خوب بود اگر همان طور که سیارات دوردست را کشف میکنیم، نیازهای برادران و خواهرانمان که در اطراف ما هستند را هم دوباره کشف میکردیم. چقدر خوب میشد اگر انسجام و همبستگی، این واژه زیبا، و گاهی نامناسب، تنها به کار اجتماعی محدود نمیشد، و در عوض، به رفتار طبیعی، در سیاست، اقتصاد و تصمیمات علمی، و همچنین در روابط انسانی، میان مردم و کشورها بدل میشد. تنها با آموزش دادن همبستگی حقیقی به مردم خواهیم توانست بر «فرهنگ اتلاف» غلبه کنیم، که تنها درباره غذا و منابع نیست بلکه، اول و مهمتر از همه، درباره مردمی است که بوسیله سیستم اقتصادی وابسته به فناوری ما به حاشیه رانده شدهاند سیستمی که حتی ناآگاهانه،
محصولات را به جای مردم در مرکز توجه قرار داده است. همبستگی واژهای است که بسیاری آرزو میکنند از فرهنگ لغات حذف شود. با این وجود، همبستگی یک رویه خودکار نیست. نمیتوان آن را برنامه ریزی یا کنترل کرد. بلکه واکنشی آزاد است که از قلب همه و تک تک افراد نشأت میگیرد. بله، واکنشی آزاد! وقتی کسی دریابد که زندگی، حتی درمیان تناقضات بسیار، یک هدیه است، که عشق منبع و معنای زندگی است، چگونه میتواند از خوبی به دیگران خودداری کند؟ برای خوبی رساندن،
به حافظه، شجاعت و خلاقیت نیاز داریم. و میدانم که TED ذهنهای خلاق بسیاری را گرد هم میآورد. بله، عشق نیازمند رفتاری خلاق، مستحکم و مبتکرانه است. اهداف خوب و فرمولهای معمول، که معمولا از آنها برای تسکین وجدانمان استفاده میکنیم، کافی نیستند. بیایید همه با هم به هم کمک کنیم که به یاد داشته باشیم که دیگری آمار و ارقام نیست. که دیگری چهرهای دارد. «شما» همیشه یک وجود واقعی است،کسی که باید به او رسیدگی کرد. داستانی از مسیح هست که به ما در درک تفاوت میان کسانی که کنار میایستند و کسانی که به بقیه اهمیت میدهند، کمک میکند.
مطمئنم که قبلاً شنیدهاید. داستان سامری نیکو است. زمانی که از مسیح پرسیدند: «همسایه من کیست؟» – به عبارت دیگر، «از چه کسانی باید مراقبت کنم؟» – او این داستان را تعریف کرد، داستان مردی که مورد حمله، غارت قرار گرفته بود و کتک خورده کنار یک جاده خاکی رها شده بود. یک کشیش و یک خاخام که در آن زمان افراد پرنفوذی بودند، بدون اینکه به او کمک کنند بی تفاوت از کنارش عبور کردند. پس از مدتی، یک سامری، که در آن زمان قومی منفور بود از آنجا عبور کرد. مرد زخمی را دید که بر زمین افتاده است، اما به او بی توجهی نکرد، گویی که اصلاً آنجا نیست. در عوض، دلش به حال مرد سوخت، و این احساس باعث شد که رفتاری واقعی از خود نشان دهد. روغن و شراب بر زخمهای مرد بیچاره گذاشت، او را به سرپناهی رساند و هزینه مراقبت از او را پرداخت کرد. داستان سامری نیکو قصه بشریت امروز است. مسیر مردم با درد و رنج عجین شده است، زیرا محور همه چیز به جای مردم، پول و مادیات شده است. و معمولا کسانی که اسم خودشان را «محترم» گذاشتهاند، عادت دارند توجهی به دیگران نکنند، و هزاران انسان، یا کل جمعیت را، کنار جاده تنها بگذارند.
خوشبختانه، کسانی هم هستند که دنیا را از نو میساند و حتی از جیب خودشان هم که شده، به دیگران کمک میکنند. مادر ترزا میگفت: «هیچ کس نمیتواند دوست بدارد، مگر آنکه بهای آن را بپردازد» کار زیادی داریم، و باید باهم آنها را انجام دهیم. اما با این همه پلشتی که هر روز تنفس میکنیم، چطور میتوانیم؟ خدا را شکر، هیچ سیستمی نمیتواند تمایل ما به خوبی، دلسوزی و ظرفیت واکنش ما در برابر بدی، و هرآنچه که از درون قلبمان نشأت میگیرد را بی اثر کند. حال ممکن است به من بگویید، «البته، اینها کلمات زیبایی هستند،
اما من سامری نیکوکار یا مادر ترزای کلکته نیستم.» ولی در عوض: ما ارشمند هستیم، همه و هریک از ما. در برابر دیدگان خدا برای هیچ یک از ما جایگزینی وجود ندارد. در میان ظلمات مناقشات امروزی، همه و هریک از ما میتواند شمعی روشن باشد، یادآور اینکه روشنایی بر تاریکی پیروز خواهد شد، و هرگز جز این نخواهد بود. برای مسیحیان، آینده نامی دارد، و نام آن امید است. امیدوار بودن به معنای خوشبینی بیخردانه و نادیده گرفتن فجایع پیش روی بشریت نیست. امید ایمان قلبی است که خود را در تاریکی محصور نمیکند، که در گذشته سکنی نمیگزیند، بی تفاوت به اکنون نمیرسد، بلکه قادر است به فردا نظر کند. امید دری است که به آینده گشوده میشود.
امید خضوع است، دانه مدفون زندگی که، با گذشت زمان، به درختی بزرگ بدل میشود. مثل مخمری ناپیدا است که به کل خمیر اجازه رشد میدهد، که طعم را به همه جوانب زندگی میرساند. و این قدر توانا است، چون بارقهی نازکی از نور که از امید نشأت بگیرد، کافی است تا سپر تاریکی را در هم بشکند. تنها یک نفر برای باقی ماندن امید کافی است، و آن یک نفر میتوانید شما باشید. و بعد از آن یک «شما»ی دیگر، و یک «شما»ی دیگر، و به «ما» بدل خواهد شد. پس آیا امید زمانی که به «ما» برسیم آغاز میشود؟ نه. امید با یک «شما» آغاز شده است. زمانی که «ما» به وجود بیاید انقلاب آغاز خواهد شد. سومین پیامی که میخواهم امروز به اشتراک بگذارم البته، درباره انقلاب است: انقلاب مهربانی. و مهربانی چیست؟ عشقی است که نزدیک میآید و به واقعیت بدل میشود. جنبشی است که از دل ما شروع میشود و به چشمها، گوشها و دستها میرسد. مهربانی یعنی از چشمانمان استفاده کنیم تا دیگری را ببینیم، از گوشهایمان استفاده کنیم تا صدای دیگری را بشنویم، تا به بچهها، فقرا، و کسانی که از آینده در هراس اند گوش کنیم.
تا همچنین به گریه خاموش خانه مشترکمان، زمین آلوده و بیمارمان گوش کنیم. مهربانی یعنی از دستها و دلهایمان برای آسایش دیگران استفاده کنیم، و از نیازمندان مراقبت کنیم. مهربانی زبان کودکان صغیر، و کسانی است که به دیگران نیاز دارند. عشق کودک برای مادر و پدر از طریق لمس یکدیگر، نگاه کردن، صدایشان و مهربانی آنها رشد میکند. دوست دارم وقتی صدای پدرها و مادرها را میشنوم که با بچهها حرف میزنند، و خودشان را با کودک هماهنگ میکنند، و همان سطح از رابطه را به اشتراک میگذارند. مهربانی یعنی این: خود را هم تراز دیگری کردن.
خدا هم خود را به اندازه مسیح پایین آورد تا با ما هم سطح شود. سامری نیکو هم همین شیوه را برگزید. خود عیسی هم همین راه را انتخاب کرد. خود را پایین آورد، او تمام عمر خود را در حال مشق زبان واقعی عشق بود. بله، مهربانی مسیر منتخب شجاع ترین و قدرتمندترین مردان و زنان است. مهربانی ضعف نیست، شکیبایی است. راه همبستگی و فروتنی است. لطفا بگذارید بلند و واضح بگویم: هرچه قوی تر باشید، هرچه کارهای شما تاثیر بیشتری بر مردم داشته باشد، و مسئولیت شما برای رفتار فروتنانه بیشتر خواهد شد. اگر فروتن نباشید، قدرت شما را فاسد خواهد کرد و شما هم دیگران را نابود خواهید کرد. یک ضرب المثل آرژانتینی میگوید:
«قدرت مثل نوشیدن جین با شکم خالی است.» احساس سرگیجه میکنید، مست میشوید، تعادل خود را از دست میدهید، و در نهایت به خودتان و اطرافیانتان صدمه خواهید زد، اگر قدرتتان را با فروتنی و مهربانی همراه نکنید. با فروتنی و عشق پایدار، از طرف دیگر، قدرت – بالاترین و قدرتمندترین آن – به خدمت در میآید، نیروی نیکی میشود. آینده نسل بشر تنها در دست سیاستمداران، رهبران بزرگ و شرکتهای عظیم نیست. بله، آنها مسئولیت سنگینی دارند. اما آینده، بیش از همه، در دست کسانی است که دیگری را به عنوان «شما» و خودشان را به عنوان بخشی از یک «ما» میدانند. ما همه به یکدیگر نیاز داریم. پس، لطفا، به من هم با شفقت بیاندیشید، تا من هم بتوانم مسئولیتی که برای نیکی به دیگری، به هریک و همه، و همه شما، و همه ما بر عهده دارم را به انجام برسانم.
.
.
A single individual is enough for hope to exist, and that individual can be you, says His Holiness Pope Francis in this searing TED Talk delivered directly from Vatican City. In a hopeful message to people of all faiths, to those who have power as well as those who don’t, the spiritual leader provides illuminating commentary on the world as we currently find it and calls for equality, solidarity and tenderness to prevail. “Let us help each other, all together, to remember that the ‘other’ is not a statistic, or a number,” he says. “We all need each other.”
Good evening – or, good morning, I am not sure what time it is there.Regardless of the hour, I am thrilled to be participating in your conference.I very much like its title – “The Future You” –because, while looking at tomorrow, it invites us to open a dialogue today,to look at the future through a “you.”“The Future You:”the future is made of yous, it is made of encounters,because life flows through our relations with others.Quite a few years of lifehave strengthened my convictionthat each and everyone’s existence is deeply tied to that of others:life is not time merely passing by, life is about interactions.
As I meet, or lend an ear to those who are sick,to the migrants who face terrible hardshipsin search of a brighter future,to prison inmates who carry a hell of pain inside their hearts,and to those, many of them young, who cannot find a job,I often find myself wondering:“Why them and not me?”I, myself, was born in a family of migrants;my father, my grandparents, like many other Italians,left for Argentinaand met the fate of those who are left with nothing.I could have very well ended up among today’s “discarded” people.And that’s why I always ask myself, deep in my heart:“Why them and not me?”
First and foremost, I would love it if this meeting could help to remind usthat we all need each other,none of us is an island,an autonomous and independent “I,” separated from the other,and we can only build the future by standing together, including everyone.We don’t think about it often, but everything is connected,and we need to restore our connections to a healthy state.Even the harsh judgment I hold in my heartagainst my brother or my sister,the open wound that was never cured, the offense that was never forgiven,the rancor that is only going to hurt me,are all instances of a fight that I carry within me,a flare deep in my heart that needs to be extinguishedbefore it goes up in flames, leaving only ashes behind.
Many of us, nowadays,seem to believe that a happy future is something impossible to achieve.While such concerns must be taken very seriously,they are not invincible.They can be overcome when we don’t lock our door to the outside world.Happiness can only be discoveredas a gift of harmony between the whole and each single component.Even science – and you know it better than I do –points to an understanding of realityas a place where every element connects and interacts with everything else.
And this brings me to my second message.How wonderful would it beif the growth of scientific and technological innovationwould come along with more equality and social inclusion.How wonderful would it be, while we discover faraway planets,to rediscover the needs of the brothers and sisters orbiting around us.How wonderful would it be if solidarity,this beautiful and, at times, inconvenient word,were not simply reduced to social work,and became, instead, the default attitudein political, economic and scientific choices,as well as in the relationships among individuals, peoples and countries.Only by educating people to a true solidaritywill we be able to overcomethe “culture of waste,”which doesn’t concern only food and goodsbut, first and foremost, the peoplewho are cast aside by our techno-economic systemswhich, without even realizing it,are now putting products at their core, instead of people.
Solidarity is a term that many wish to erase from the dictionary.Solidarity, however, is not an automatic mechanism.It cannot be programmed or controlled.It is a free response born from the heart of each and everyone.Yes, a free response!When one realizesthat life, even in the middle of so many contradictions, is a gift,that love is the source and the meaning of life,how can they withhold their urge to do good to another fellow being?
In order to do good,we need memory, we need courage and we need creativity.And I know that TED gathers many creative minds.Yes, love does require a creative, concreteand ingenious attitude.Good intentions and conventional formulas,so often used to appease our conscience, are not enough.Let us help each other, all together, to rememberthat the other is not a statistic or a number.The other has a face.The “you” is always a real presence,a person to take care of.
There is a parable Jesus told to help us understand the differencebetween those who’d rather not be bothered and those who take care of the other.I am sure you have heard it before. It is the Parable of the Good Samaritan.When Jesus was asked: “Who is my neighbor?” –namely, “Who should I take care of?” –he told this story, the story of a manwho had been assaulted, robbed, beaten and abandoned along a dirt road.Upon seeing him, a priest and a Levite, two very influential people of the time,walked past him without stopping to help.After a while, a Samaritan, a very much despised ethnicity at the time, walked by.Seeing the injured man lying on the ground,he did not ignore him as if he weren’t even there.Instead, he felt compassion for this man,which compelled him to act in a very concrete manner.He poured oil and wine on the wounds of the helpless man,brought him to a hosteland paid out of his pocket for him to be assisted.
The story of the Good Samaritan is the story of today’s humanity.People’s paths are riddled with suffering,as everything is centered around money, and things, instead of people.And often there is this habit, by people who call themselves “respectable,”of not taking care of the others,thus leaving behind thousands of human beings, or entire populations,on the side of the road.Fortunately, there are also those who are creating a new worldby taking care of the other, even out of their own pockets.Mother Teresa actually said:“One cannot love, unless it is at their own expense.”
We have so much to do, and we must do it together.But how can we do that with all the evil we breathe every day?Thank God,no system can nullify our desire to open up to the good,to compassion and to our capacity to react against evil,all of which stem from deep within our hearts.Now you might tell me,“Sure, these are beautiful words,but I am not the Good Samaritan, nor Mother Teresa of Calcutta.”On the contrary: we are precious, each and every one of us.Each and every one of us is irreplaceable in the eyes of God.Through the darkness of today’s conflicts,each and every one of us can become a bright candle,a reminder that light will overcome darkness,and never the other way around.
To Christians, the future does have a name,and its name is Hope.Feeling hopeful does not mean to be optimistically naïveand ignore the tragedy humanity is facing.Hope is the virtue of a heartthat doesn’t lock itself into darkness, that doesn’t dwell on the past,does not simply get by in the present, but is able to see a tomorrow.Hope is the door that opens onto the future.Hope is a humble, hidden seed of lifethat, with time, will develop into a large tree.It is like some invisible yeast that allows the whole dough to grow,that brings flavor to all aspects of life.And it can do so much,because a tiny flicker of light that feeds on hopeis enough to shatter the shield of darkness.A single individual is enough for hope to exist,and that individual can be you.And then there will be another “you,” and another “you,”and it turns into an “us.”And so, does hope begin when we have an “us?”No.Hope began with one “you.”When there is an “us,” there begins a revolution.
The third message I would like to share todayis, indeed, about revolution: the revolution of tenderness.And what is tenderness?It is the love that comes close and becomes real.It is a movement that starts from our heartand reaches the eyes, the ears and the hands.Tenderness means to use our eyes to see the other,our ears to hear the other,to listen to the children, the poor, those who are afraid of the future.To listen also to the silent cry of our common home,of our sick and polluted earth.Tenderness means to use our hands and our heartto comfort the other,to take care of those in need.
Tenderness is the language of the young children,of those who need the other.A child’s love for mom and dadgrows through their touch, their gaze, their voice, their tenderness.I like when I hear parentstalk to their babies, adapting to the little child,sharing the same level of communication.This is tenderness: being on the same level as the other.God himself descended into Jesus to be on our level.This is the same path the Good Samaritan took.This is the path that Jesus himself took.He lowered himself,he lived his entire human existencepracticing the real, concrete language of love.
Yes, tenderness is the path of choicefor the strongest, most courageous men and women.Tenderness is not weakness; it is fortitude.It is the path of solidarity, the path of humility.Please, allow me to say it loud and clear:the more powerful you are,the more your actions will have an impact on people,the more responsible you are to act humbly.If you don’t, your power will ruin you, and you will ruin the other.There is a saying in Argentina:“Power is like drinking gin on an empty stomach.”You feel dizzy, you get drunk, you lose your balance,and you will end up hurting yourself and those around you,if you don’t connect your power with humility and tenderness.Through humility and concrete love, on the other hand,power – the highest, the strongest one – becomes a service, a force for good.
The future of humankind isn’t exclusively in the hands of politicians,of great leaders, of big companies.Yes, they do hold an enormous responsibility.But the future is, most of all, in the hands of those peoplewho recognize the other as a “you”and themselves as part of an “us.”We all need each other.And so, please, think of me as well with tenderness,so that I can fulfill the task I have been givenfor the good of the other,of each and every one, of all of you,of all of us.Thank you.
- Watch next
- Your list (0)
-
Let’s help refugees thrive, not just survive1.2M views16:08
-
A small country with big ideas to get rid of fossil fuels1.1M views15:52
-
12 truths I learned from life and writing2.4M views15:55
-
Want to change the world? Start by being brave enough to care932k views11:00
-
A lyrical bridge between past, present and future904k views20:15
-
3 lessons of revolutionary love in a time of rage674k views22:12
.
.
مشاهده ویدئو در سایت تد
مشاهده ویدئو در آپارات (همراه با زیرنویس فارسی)
.
.
«چرا آنها و نه من؟»
روح شما (صدا نت) شاد با تهیه و اشتراگ گذاریِ این کلمات!
روح تد شاد! شادِ شاد!
روح پاپ شاد, که با کفش دیگران راه می رود!
اگر همه ی بحث های دراز اهل قلم و کتاب و حرافی را به کنار بگذاریم، به این جا می رسیم که این آقا توان این را دارد که با چشم دیگران ببیند و خیلی ها ندارند و نداریم و باقی حرف ها زیادی است.
به همین سادگی به انواع در راه ماندگانی اشاره می کند که تو هر روزه در هر حادثه ی زندگی با آنان رخ به رخ می شوی، اما به هر بهانه ای که شده، کلاهی به احترامشان از سر برمی داری، اما بر سر وجدانت کلاهی می گذاری و
این همه کارِ زمین مانده را پشت سر وجدان می گذاری تا به “کار” خودت برسی و ترمز نکنی.
فارغ از هر گونه تحلیل و ریشه جویی و مرز آفرینی سیاسی فرهنگی طبفاتی و … در این کلمات، و گوینده ی شان،
سخنان ایشان مایه سربلندیِ بشر است و
مایه ی شرم و خجلت ما و کل ملت ما که داعیه های کیهانی داریم، و نه فقط در مقیاس بشریت!
بد نیست فکر کنیم که در این سرزمین چند نفر نام آور بزرگ داریم که این چنین روشن و بی ابهام، حرف رادیکالِ خود را بی حاشیه بزنند، آن هم حرفی با صمیمیت تام! و اتفاقا از خود شروع کنند و تجربه های بی واسطه ی خود را با مردم در میان بگذارند.
مرا به فکر فرو برد.
با احترام