? هنرِ عشق:
اگرچه
◽️عشق تجربهٔ «ما شدنِ» «دو من» (عاشق و معشوق) است،
اما
◽️«ما» مطلقاً مجموعِ «دو من» نیست.
چنانکه
◽️«ما» «بیمنیِ» مطلق هم نیست.
در واقع،
◽️«ما» تجربهٔ متقابلِ «منی در عین بیمنیِ» «دو من» (عاشق و معشوق) است.
بنابراین،
◽️«عشق» بیش از آنکه تجربهٔ «حضور» باشد، تجربهٔ «غیاب» است.
چنانکه، از یکسو،
◽️حضورِ حقیقیِ عاشق، نتیجهٔ «عدمِ حضور» او، یعنی «غیبت و فقدان نزد خویش»، و «حضور نزد معشوق»، است.
بدین معنا،
◽️عشق تجربهٔ «کشفِ خود در دیگری» است.
به عبارت دیگر،
◽️غیبت و فقدانِ عاشق، نه تنها عدمِ حضور او نیست، بلکه بالاترین جلوهٔ حضور او است.
از سوی دیگر،
◽️حضورِ حقیقیِ معشوق٬ نیز، نتیجهٔ «عدمِ حضور» او، یعنی «غیبت و حرمان او برای عاشق»، است.
بدین معنا،
◽️عشق تجربهٔ حضورِ معشوق است در فرمِ غیبت.
به عبارت دیگر،
◽️غیبت و حرمانِ معشوق، نه تنها عدمِ حضور او نیست، بلکه بالاترین جلوهٔ حضور او است.
باری،
◽️عشق «حضورِ توأمان و همزمانِ دو غیبت» است: نخست، «غیبتِ حضورمندانهٔ عاشق»، و دیگری، «حضورِ غایبانهٔ معشوق».
? هنرِ تنهایی:
اما
◽️حکایتِ «غیبتِ عشق»، یعنی «تنهایی»، حکایتِ به غایت متفاوتی از آن دو «غیبتِ زندگیبخش در عشق» است.
در واقع،
◽️«غیبتِ عشق» یا «تنهایی» دو گونهٔ کاملاً متفاوت، بلکه متضاد، دارد: نخست، «تنهایی منفی» که «مُهلک و مرگبار» است؛ و سپس، «تنهایی مثبت» که نقطهٔ مقابل آن است، و به سانِ عشق و غیابهای نهفته در آن، «مفید و زندگیبخش» است.
میتوان گفت
◽️گاه وضعیتِ تنهایی را میتوان یک «نقیصه» دانست که نتیجهٔ «عدمِ توانایی یا شایستگی فرد برای عشقورزی» است که در واقع همان «تنهایی منفی» است.
و
◽️گاه وضعیتِ تنهایی را میتوان یک «نقیضه» (پارادوکس) دانست که «علیرغمِ توانایی یا شایستگی فرد برای عشقورزی» است که در واقع همان «تنهایی مثبت» یا «تنهایی به مثابهٔ هنر» است.
بدین معنا،
◽️«هنرِ تنهایی»، در واقع، نه «نقیض» و حتی «بدیلِ» «هنرِ عشق»٬ بلکه «رویِ دیگر» آن است.
چرا که
◽️عدمِ تجربه هم، اگر از سرِ ناتوانی نباشد و به همراه «اشتیاق» و «انتظار» باشد، خود، نوعی تجربه، بلکه بالاترین گونه و مرتبهٔ آن است.
بنابراین اگر
◽️عشق، «به مثابهٔ هنر»، تجربهٔ غیبتِ معشوق و تابآوردن آن است،
آنگاه
◽️تنهایی، «به مثابهٔ هنر»، نیز٬ غیبتِ تجربهٔ عشق و تابآوردن آن است.
بدین معنا،
◽️تنهایی غیبتِ «تجربهٔ غیبت» است.
به عبارت دیگر،
◽️تنهایی تجربهٔ حضور عشق است در فرمِ غیبت.
با این تفاصیل،
◽️تنهایی، نه تنها، عدمِ عشق نیست، بلکه بالاترین گونه و مرتبهٔ آن است.
باری،
◽️عشق «غیاب» و «حرمان» است
و
◽️تنهایی «غیابٍ غیاب» است؛ «غیاب و حرمانِ مکرّر» است،
و به تعبیرِ رساتر و زیباتر،
◽️تنهایی «عشقِ مکرّر» است.
باری،
◽️تنها آنگاه که «تنها» هستیم «تنها» نیستیم. در واقع، در «تنهایی»، نه تنها یک «تَن» هستیم، بلکه «تَنها» و با «تَنها» (دوهزاران من و ما) هستیم.
اما،
◽️ در «عدمِ تنهایی»، آنگاه که ظاهراً «تنها» نیستیم و با «تَنها» هستیم، نه تنها «یک تَن» نیستیم، بلکه «هیچ» نیستیم؛ میتوان گفت که تنها یک «تَن» هستیم.
بدین معنا،
◽️کسی که «هنرِ تنهایی» دارد، هرگز، «تنها» نخواهد بود.
چنانکه
◽️کسی که «ناتوان از تنهایی» است هماره «تنها» خواهد بود.
باری٬
◽️بسی تفاوت است میان «تنهایی به مثابهٔ یگانگی و خلوتگزیدگی» و «تنهایی به مثابهٔ ازخودبیگانگی و وانهادگی»،
چنانکه
◽️بسی تفاوت است میان «تَن به مثابهٔ یک فردِ اصالتیافته» و «تَن به مثابهٔ یک کالبدِ جانباخته».
بخشهای دیگری از مجموعه «کلماتِ باطل» را که پیشتر در «کانال تلگرامی صدانت» منتشر شدهاند در نشانیهای زیر ببینید و بخوانید!
تأمّلی دربارهٔ «فلسفیدن» و نسبت آن با «اشتباههای آدمی» و «اشتیاق های او»
تأمّلی دربارهٔ «فلسفیدن» و نسبت آن با «اشتباههای آدمی» و «اشتیاق های او»
تأمّلی دربارهٔ «خلاقیت» و تفاوت «خلاقیت الاهی» و «خلاقیت بشری»
تأمّلی دربارهٔ «راز» و نسبت آن با «عشق» و «هنر»
تأمّلی دربارهٔ «هنر تنهایی» و نسبت آن با «هستی» و «نیستی»
تأمّلی دربارهٔ رابطهٔ «علم» و «فلسفه» و نسبت آنها با اندیشیدن «پیشروانه» و «پسروانه»
.
.
تأمّلی دربارهٔ تجربهٔ «حضور» و «غیاب» و نسبت آنها با «هنرِ عشق» و «هنرِ تنهایی»
نویسنده: مسعود زنجانی
.
.
جناب زنجانی خیلی خوب به مقوله عشق پرداختید.
به نظرمن یک فیلسوف عارف بهتر از یک شاعر عارف ،عشق را می فهمد.
دقیقا
عشق درعالم خیال کجا
عشق درعالم عقل کجا
این کجا و آن کجا…
عقل بیشترازاینکه اهل کثرت باشد,اهل وحدت است.
عقل اساسا وحدت گراست.کثرت مناسبت بیشتری باعالم خیال دارد.
ملاهادی سبزواری می گوید:وحدت نزد عقل اعرف است و کثرت درنزد خیال اعرف است.
وقتی عقل مست می شود,نام عشق می گیرد…
فيلسوفان بهتر می فهمند, چون مانند شاعران (شاعرانگی و نرگسانگی)ندارند.
خیلی جالب بود.تاحالا به عشق ازاین منظر نگاه نکرده بودم.
ولی درزمانه ما هرکسی این گونه به عشق نگاه نمی کند,دراین زمانه بيشتر خودخواهی حکمفرماست.نوددرصد با وصال عشق خاموش می شود.عشق اسطوره ایی مربوط به قصه هاست.