ضد فرهنگ، ضد علم
آمیزهای از سرهمبندی، تقلب و گزافهگویی به نام «جریانشناسی ضدفرهنگها»
احمد مطلّبنیا[1]
اگر روش درستی را برای نقد یک انحراف بهکار نبندیم ممکن است که آن انحراف، که هنوز تبدیل به جریان نشده عملاً تبدیل به یک جریان ریشهدار شود و در آن صورت مقابله با آن دشوارتر خواهد بود. (عبدالحسین خسروپناه)[2]
مقدمه
در این نوشته با اختصار بسیار به ارزیابی کتاب جریانشناسی ضدفرهنگها، نوشتة عبدالحسین خسروپناه، میپردازیم.[3] در مقدمة مؤسسة حکمت نوین اسلامی (حنا)، یعنی مؤسسهای که خود عبدالحسین خسروپناه رییس آن است، آمده است این کتاب «تحقیقی است که توسط پژوهشگر و دانشمند ارجمند استاد عبدالحسین خسروپناه، پس از سالها کوشش فراوان و پژوهش و تدریس به نگارش درآمده است» (16). نویسندة کتاب نیز در ابتدای پیشگفتار خود آن را «دومین اثر نظاممند نگارنده در حوزه جریانشناسی ایران معاصر» (17) خوانده است. او خود در این پیشگفتار، به عنوان «دانشیار پژوهشگاه فرهنگ و اندیشه اسلامی»، از منتقدان دعوت کرده است تا «هر گونه نقد و انتقادی نسبت به این اثر دارند، نویسنده را بهرهمند ساخته و بهرمند سازند» (18). این مقاله میتواند پاسخی به همین دعوت نویسنده تلقی شود.
دربارة نویسنده
روی جلد کتاب جریانشناسی ضدفرهنگها عنوان نگارنده «عبدالحسین خسروپناه» ذکر شده است. در صفحة اول از او با صفت «استاد» یاد شده و در شناسنامة کتاب برای او صفت «دکتر» به کار رفته است. عبدالحسین خسروپناه در مردادماه سال 1390 طی حکمی از سوی کامران دانشجو، وزیر علوم و تحقیقات و فناوری دولت دهم (دورة دوم ریاست جمهوری محمود احمدینژاد) به عنوان رئیس مؤسسة پژوهشی حکمت و فلسفة ایران منصوب شد (منبع: خبرگزاری مهر، شناسه خبر 1373874، سه شنبه 11 مرداد 1390-14:10). در این خبر از ایشان با عنوان «حجتالاسلام دکتر خسروپناه» نام برده شده است. در صفحة «زیستنامة علمی» در وبسایت رسمی او آمده است ایشان «در سال 1374 در مقطع دکترای کلام اسلامی با رتبة اول از مؤسسة امام صادق (علیه السلام) فارغالتحصیل شد» (وبسایت مؤسسة فرهنگی حکمت نوین اسلامی (حنا) به نشانی: khosropanah.ir). مؤسسة امام صادق(ع) یا همان مرکز تخصصی کلام در قم، که در سال 1370 (سالی که خسروپناه تحصیل دروس تخصصی کلام را در مقطع دکترا آغاز کرده است) با اشراف آیتالله جعفر سبحانی تأسیس شد و در بالاترین مقطع آموزشی، مدرک سطح چهار ارائه میکند. در بخشنامة مورخ 20/12/1392، به شمارة 124202/5/19 وزارت علوم، تحقیقات و فناوری، از سوی هیئت مرکزی جذب اعضای هیات علمی به کلیة مراکز و مؤسسات آموزشی و پژوهشی و دانشگاهها، ابلاغ شده است که «برابر مادهواحدة مصوب مجلس شورای اسلامی مورخة 25/12/88 سوءاستفاده از عناوین علمی دکتر، مهندس و مانند آن و استفادة غیرمجاز از آن در مکاتبات اداری یا وسائل ارتباط جمعی مانند رادیو، تلویزیون، روزنامه، مجله، سایت و در نطقها و مجامع عمومی، اوراق چاپی یا خطی مشمول مجازات مادة (556) قانون مجازات اسلامی میشود و سوءاستفادهکننده به معین سه ماه یا یک سال حبس و جزای نقدی محکوم میشود. لذا کسانی که قبل از اتمام دورة دکتری در مقالات یا کتابها و مکاتبات از این عناوین استفاده کنند یا دارندگان مدارک معادل و سطح 3 و 4 حوزه و خبرگان بدون مدرک که این عناوین را برای خود به کار ببرند پروندة علمی آنان فاقد وجاهت قانونی و قابل ارجاع به مراجع قضائی است… دکتر محمدرضا رضوانطلب، رئیس مرکز جذب اعضای هیئت علمی» (منبع: خبرگزاری بینالمللی قرآن (ایکنا)، کد خبر: 1457648، تاریخ انتشار: 15 مهرماه 1393، 8:56.؛ تأکید از نگارنده است).
دربارة کتاب
جریانشناسی فرهنگی زمینهای برای شناخت دیدگاههای متنوع فکری و فرهنگیِ تأثیرگذار به وجود میآورد. در فرایند جریانشناسی، جریانشناس سعی میکند معرفی و ارزیابی منصفانهای از این دیدگاهها به دست دهد و چالشهای پیش رویشان را به صورتی مختصر مطرح کند و علاوه بر اینها، منابعی معتبر و مفید معرفی کند تا مخاطبان بتوانند دربارة دیدگاههای مورد علاقه و دغدغة خود مطالعات دقیقتری داشته باشند.[4]
کتاب جریانشناسی ضدفرهنگها، با توضیحی که آمد، به انواعی از آنچه نویسندهاش ضدفرهنگ میشناسد اختصاص دارد. بنابراین، عنوان خود متضمن سوگیری است و نویسنده نیز گفته است که ضدفرهنگهای مورد نظرش را از زاویة خاصی بررسی میکند. از این حیث، کار او هیچ ایرادی ندارد، چون ترجیح داده است نگرش خاصی را مسلّم بگیرد و از منظر آن جریانهای ضدفرهنگ را معرفی کند. اما البته این مهم است که نویسنده مقصودش را از ضدفرهنگ روشن کند، توضیح دهد که چه عامل یا عواملی این جریانها را ضدفرهنگ میکنند و انتخاب هر جریان به عنوان ضدفرهنگ بر چه اساسی بوده است. بهعلاوه، شرط جریانشناسیِ مناسب دقت و نظم در طرح مطالب، استناد کافی و معتبر به منابع و معرفی دقیق منابعی برای مطالعة بیشتر است. این شروط، به منزلة معیار ارزیابی، دقیقاً بیانگر همان نکاتی است که موجب میشوند جریانشناسی ضدفرهنگها کتابی بیارزش بلکه گمراهکننده باشد.
در جریانشناسی ضدفرهنگها، نویسنده اسیر پیشفرضها و برچسبهایی توطئهزده است. به همین دلیل، گرچه ظاهراً از اصطلاح جامعهشناختی «ضدفرهنگ» استفاده میکند، در همه جای کتاب بیدرنگ وارد تمایزگذاریای میشود بین ما و دیدگاه ما، به عنوان نمایندگان حق مطلق و آنها، به عنوان اشخاصی فاصلهدار با «منابع دینی یعنی عقل و قرآن و سنت پیامبر(ص) و اهل بیت(ع)» «منحرف و فرقه ضاله» و «تشکلهایی که با شیوه فریبکاری، ویژهسازی، ترس و ارعاب، جهل، برخورد ضد عقلانیت، رفتار خودکامه، ادعاهای کاذب، ادعاهای ویژه رهبران، کنترل اطلاعات و زمان، کنترل روابط اعضا، برگزاری جلسات جذاب و متنوع، دینداری و معنویت گزینشگر و تحریفی فعالیت میکنند» (42 و 43). برخی پدیدههای فرهنگی ضدفرهنگ نامیده میشوند چون با فرهنگ غالب جامعه در تعارضاند، اما اینکه این پدیدهها متصف به همة این صفات و دهها صفت دیگر و در نهایت برساختة یهود یا فراماسونری باشند (به توضیحی که نقل خواهد شد) ادعایی دیگر است که خود محتاج استدلالهای دقیق و قابل دفاع است. چنین اوصافی نشان میدهد که نویسنده در حال جریانشناسی نیست؛ در حال بولتننویسی است. این مسئله وقتی بارزتر میشود که او پای عوامل روانشناختی را وسط میکشد، مثلاً آنجا که میگوید «روحیه تساهل و تسامح و تنوع و راحتطلبی برخی انسانها» و «جهل و بیاطلاعی افراد از اعتقادات و رفتارهای انحرافی فرقهها» از عوامل زایندة «پیدایش و گسترش فرقهها و ضد فرهنگها در جهان» است (44).
علاوه بر این، وقتی گذشته از سیاستهای بینالمللی، نویسنده وارد سیاست داخلی میشود و بهکرات دولت اصلاحات، وزارت ارشاد آن، وزارت علوم آن، مرکز بینالمللی گفتوگوی تمدنها و پایهگذاران و برنامهریزان رشتههای درسی، مانند مطالعات فرهنگی و مطالعات زنان، را در جاهای مختلف کتاب پیادهنظام استعمارگران برای ترویج ضدفرهنگها مینامد، مشخص است که ذیل عنوان بهظاهر علمیِ جریانشناسی، در حال مطالعة بولتنی جهتدار و نشئتگرفته از ذهنی سیاسی هستیم که میخواهد به هر شکلی که شده آنچه را ضدفرهنگ مینامد به همة شرور عالم، از آیین یهود و فراماسونری گرفته تا دولتی که در اختیار گروه مخالف است، وصل کند، به گونهای که تا پایان کتاب تکلیف روشن نمیشود که بالاخره مسبب این همه فساد، با این همه تنوع، کجاست.
به این دلایل، هیچیک از شروط یک جریانشناسی معتبر و قابل اعتماد در کتاب محقق نمیشود. مشخص نیست چه چیز یا چیزهایی موجب میشود که هم فمینیسم و هم موسیقیگرایی و هم انجمن حجتیه و هم شیطانپرستی و هم کثرتگرایی دینی ضدفرهنگ باشند و اصلاً یک پدیده باید چه حدود و ثغوری داشته باشد تا جریانی ضدفرهنگی به حساب بیاید. بهعلاوه، اگر اینها ضدفرهنگاند، چرا پدیدههایی مثل بنیادگرایی مذهبی یا تشیع تعصبآمیز (مثلاً با نماد برگزاری مراسم «عمرکُشان») ضدفرهنگ نیستند، پدیدههایی که شاید آسیبشان به فرهنگ دینیِ عمومی بیشتر از برخی ضدفرهنگهای مطرحشده در کتاب باشد؟
علاوه بر اینها، نویسنده از بیان صریح و ساده و منسجم آراء و مسائل رویکردهای فرهنگی مورد نظرش عاجز است، هیچ دستهبندیای برای برشمردن این رویکردها در چند قالب کلیتر ندارد (مثلاً از سینما وارد موسیقی و بعد شیطانپرستی و بعد معنویت سکولار و بعد فمینیسم و بعد کثرتگرایی دینی و بعد بهائیت و بعد ناسیونالیسم میشود)، مدام در عرصة بینالمللی و جامعة ایران در رفتوآمد است، و گاهی سعی میکند تکلیف مسائلی را معین کند که هیچ ربطی به جریانشناسی فرهنگی ندارند (مثلاً موسیقی در اسلام و فلسفة آفرینش).
در نهایت، نگاه دقیقتر به کتاب روشن میسازد که غالب منابع نویسنده در شناخت ضدفرهنگهای مورد نظرش غیرمعتبر و نحوة استناد او به آنها نامشخص است. بر همین اساس، منابع معتبری هم برای مطالعات بعدی در اختیار مخاطب گذاشته نمیشود. نتیجة این نکات این است که جریانشناسی فرهنگها بیارزش و، از آن بدتر، گمراهکننده است و خود مبلّغ ضدفرهنگی در شناخت پدیدههای فرهنگی است.
ریشة همةاین اشکالها، نه جهتگیری فکری خاص نویسنده (که میتواند درست یا نادرست باشد) بلکه در دو امر دیگر است: 1. اسیر بودن او در دام پیشفرضها و برچسبهایی توطئهزده و خودحقپنداری افسار گسیخته؛ 2. ضعف دانش و بیتوجهی به موازین پژوهش علمی. آنچه در ادامة این مقاله میآید صرفاً به این امر دوم منحصر است. تذکر این نکته لازم است که آنچه میآید فقط مشتی نمونة خروارها انتقاد ممکن دربارة کتاب است. برای تسهیل کار، این انتقادها ذیل چند عنوان ذکر میشوند.[5]
عنوان کتاب
عنوان کتاب، جریانشناسی ضدفرهنگها، در پشت جلد به این صورت به زبان انگلیسی ترجمه شده است: «Anti Cultures Typology». نویسنده پس از برشمردن برخی معانی «اصطلاحی فرهنگ» از منابع مختلف (آشوری، داریوش، تعریفها و مفهوم فرهنگ، تهران، 1357؛ سلیمی، حسین، فرهنگگرایی، جهانیشدن و حقوق بشر، تهران، 1383 و…)، تعاریف این اشخاص را نقل میکند: «جان، ب. تامپسون» (23)، «علامه جعفری» (23)، «تایلور» (23)، «مایرس» (24)، «هرسکووتیس» (احتمالاً منظور «هرسکویتس» است) (24)، اسمال (24)، «پاتریک نولان» (25)، «گیترز» (25)، «وایت و ارنست کاسیرر» (25) و «مقام معظم رهبری» (26)، ولی نمیگوید چه معیاری برای کنار هم گذاشتن این تعاریف، و نه تعاریفی دیگر، دارد و چه ویژگی خاصی در آنها دیده که در تعاریف دیگر ندیده است. در نهایت، خود او فرهنگ و ضدفرهنگ را چنین تعریف میکند: «مجموعهای هماهنگ از دانشها، باورها، ارزشها و هنجارهای انسانی که به صورت نُمادهای گوناگون در عرصههای سخت افزاری اجتماع انسان و امور مربوط به تمدن ظهور مییابد و به نسلهای بعدی منتقل میشود. اگر این مجموعه، برگرفته از روش عقلی و متون دینی و اسلامی باشد، فرهنگ اصیل و معتبر نامیده میشود و در غیر این صورت، ضدفرهنگ و غیر اصیل و نامعتبر شناخته میشود» (27). اما او کمی جلوتر (40) برای مفهوم «ضدفرهنگ» از تعریف مصطلح و جامعهشناختی این مفهوم بهره میگیرد، یعنی «فرهنگی که با فرهنگ رایج جامعه ضدیت داشته باشد» (40) با این حال، در پانوشت به جای معادل دقیق آن در علوم اجتماعی و مطالعات فرهنگی یعنی «counterculture»، به معنای «ضدفرهنگ/ پادفرهنگ» از اصطلاح «anti Culture» استفاده میکند که در ادبیات جامعهشناسی جایگاهی ندارد. این نکتهای است که جستوجوی سادة این دو واژه در اینترنت آن را بهوضوح نشان میدهد.
مشکلات مفهومی
1_ «معادل واژه فرهنگ در انگلیسی Cult و معادل واژه فرقه Sect است». (21)
«cult» به معنای فرقه، کیش، آیین، یا تب و مُد به کار رفته (نک: فرهنگ هزاره و دیگر فرهنگها). آنچه معنای «فرهنگ» دارد «culture» است. بر همین اساس، تمیز نویسنده بین «cult» و «sect» نادرست است.
2_ معادل «جریانشناسی» برای واژة «typology» در پشت جلد کتاب غلط است. «typology» به معنای «سنخشناسی» یا «گونهشناسی» است.
3_ «اومانیسم» به «خداانگاری انسان» معنا شده است (28).
ممکن است کسی اومانیسم را به خداانگاری انسان تفسیر کند ولی معنای این اصطلاح «انسانگرایی/ انسانمحوری/ انسانباوری» است.
4_ «tolerance» به «نفی حقانیت ارزشهای اسلامی» معنا شده است(28).
معنای «tolerance» رواداری است. اینکه کسی در درون فرهنگ اسلامی معتقد باشد رواداری به نفی حقانیت ارزشهای اسلامی میانجامد منجر نمیشود به اینکه معنای این اصطلاح تغییر کند.
5_ «روسو و مونتسکیو از نخستین بنیانگذاران ناسیونالیسم بودند. ناپلئون، رشد این ایده را سرعت بخشید تا آن جا که ناسیونالیسم حتی از اندیشه دموکراسی و آزادیخواهی هم زودتر در مشرق زمین توسعه یافت» (368).
آیا روسو و منتسکیو «از نخستین بنیانگذاران ناسیونالیسم» بودهاند؟ این سخن در کدام منبع قابل اعتنای فلسفة سیاسی یا علوم سیاسی آمده است؟ بهعلاوه، ناپلئون چگونه ایدة ناسیونالیسم را سرعت بخشیده است؟ آیا او متفکری همپایة روسو و مونتسکیو است که به ایضاح مفهومی و دفاع از ناسیونالیسم بپردازد یا به قول نویسنده این ایده را، بهویژه در مشرقزمین، «سرعت بخشد»؟
6_ نویسنده در گفتار دوم فراماسونری را ریشة ضدفرهنگها دانسته ولی به جای مستدل کردن این ادعا، این گفتار را به توضیح تاریخچة فراماسونری اختصاص داده و در هیچجای کتاب استدلالی بر این ادعا ارائه نمیکند و توضیحی هم نمیدهد که به این پرسشِ ساده پاسخ بدهد که آیا، بنا بر این ادعا، میتوان نتیجه گرفت پیش از به وجود آمدن فراماسونری و «سال 1717 میلادی، آغاز انحراف مسیر فراماسونها توسط انگلیسیها» (53) هیچ ضدفرهنگی در جهان وجود نداشته است؟ از سوی دیگر، در مقدمة ناشر، یعنی احتمالاً خود نویسنده، آمده است: «به نظر نگارنده دشمنی یهود ]کل یهودیان؟![ با اسلام سبب شده است که در همه زمانها بر ضد مسلمانان سخن گفته و توطئه نموده و جریانهای انحرافی، الحادی و غیراخلاقی را در جوامع اسلامی گسترش دهند» (16). گرچه در صفحة 55 فراماسونری با «خدای اختصاصی صهیونیستها» پیوند زده شده، ولی دقیقاً معلوم نیست چه ارتباطی بین آیین یهود، فراماسونری و به اصطلاحِ نویسنده، ضدفرهنگهایی مثل موسیقیگرایی، شیطانپرستی و فمینیسم وجود دارد و چگونه میتوان همة اینها را با این تعابیر قاطع و کلی به هم گره زد.
7_ کتاب سرشار از اطلاعات نادرست است. برای نمونه، این چند خط را ببینید: «گروهی از روشنفکران متجدد سکولار و لیبرال در ایران با شیوه ادبی و با تشکیل کانون روشنفکران ادبی به نشر تفکر خود و ترویج ابتذال اعتقادی و رفتاری میپردازند. این جریان با استفاده از اندیشههای مکتب فرانکفورت و آثار هابرماس، لوکاچ و گلدمن، تفکیک دین از سیاست را شعار خود ساخته است افرادی مانند احمد شاملو (متولد سال 1304)، هوشنگ گلشیری (متولد سال 1332)، سیمین بهبهانی (متولد سال 1306) چهرههای برجسته روشنفکری متجدد سکولارند که در کانون ادبی فعالیت میکنند. البته نویسندگان دیگری، مانند: باقر پرهام، غلامحسین ساعدی… آذین (محمود اعتمادزاده)… نسیم سلطانیپور و ناصر پاکدامن نیز فعالیت داشته و دارند» (62-63). فکر میکنید در این چند خط چند غلط وجود دارد؟ نویسنده از «روشنفکر متجدد» میگوید، گویی «روشنفکر نامتجدد» هم داریم! جمعی از شاعران و نویسندگان را به «ترویج ابتذال اعتقادی و رفتاری» متهم میکند؛ میگوید آنها در «کانون روشنفکران ادبی» فعالیت میکنند در حالی که احتمالاً منظورش «کانون نویسندگان ایران» است؛ آنها را بدون هیچ توضیحی با «مکتب فرانکفورت و آثار هابرماس، لوکاچ و گلدمن ]کدام گلدمن؟! لوسین گلدمن یا آلوین گلدمن یا گلدمنهایی دیگر؟![» گره میزند؛ تاریخ تولد گلشیری را از 1316 به 1332 تغییر میدهد؛ نام بهآذین را به «آذین» تغییر میدهد؛ شخص مجهولی به نام «نسیم سلطانی پور» را وارد «کانون ادبی» میکند (لابد به جای سعید سلطانپور!) و… تو خود حدیث مفصل بخوان از این مجمل!
8_ در بخش سینما نویسنده، بدون نقل منبع، با حسرت میگوید «شهید آوینی بر این نکته تصریح میکند که در مدارس سینمایی ما، تاریخ سینما را به عنوان فلسفه آن درس میدهند» (64) در صفحة قبل، او گفته است «کتابها و مقالات زیادی در معرفی و نقد خُرد و کلان سینما به دست برخی از نویسندگان نوشته شده که به طور جدی در محافل سینمایی مورد توجه قرار نگرفته است. شاید یکی از دلایل بیاعتنایی به آنها، غیرتخصصی بودن و داشتن رویکرد سطحی به سینما در این نگاشتهها بوده است. نقد و تحلیل سینما بدون داشتن تصویر روشن و درست از آن میسر نیست». قاعدتاً باید منتظر «تصویر روشن و درست از سینما» و بیان «فلسفة آن» باشیم اما، چنانکه خواهیم دید، آنچه در صفحات بعد آمده است چیزی جز سرهمبندی مطالب کپیشده از ویکیپدیای فارسی و عامیانهترین و غیرتخصصیترین مطالب دربارة سینما نیست، مطالبی که گاهی غلطهای محتوایی و غلطهای نگارشیِ ابتدایی و غلطهای ویرایشی را در خود با هم ترکیب میکنند؛ مثلاً، «در سال 1946 جشنواره کَن شروع به کار کرد و دو سال بعد یعنی در 1948 تلویزیون به عنوان تحدیدی جدی برای سینما به شمار آمد» (67). نخستین جشنوارة کن در 1939 برگزار شده است و تلویزیون هم قاعدتاً باید «تهدیدی» برای سینما به شمار آمده باشد نه «تحدیدی» برای آن؛ گرچه مشخص نیست سال 1948 چه ویژگی خاصی دارد که در آن تلویزیون یکباره «تحدید» (یا تهدید!) به شمار میآید و این همه دقیقاً با جشنوارة کن چه ربطی دارد. این عبارات که «یکی از ویژگی های فیلمهای این ژانر ]نوآر[ این است که معمولا شخصیتهای اصلی این فیلم ضد قهرمانهای تک و تنهای این فیلم هستند که در شرایط بدی قرار گرفتهاند و هیچ کسی هم نیست که به داد آنها برسد. کاآگاهان خصوصی، پلیس مخفی و شهروند قانونمندی که اتفاقی دستش به جرم و جنایت آلوده شده و خودش مانده و حوضش میتوانند گزینه مناسبی برای انتخاب شدن در قالب شخصیت اصلی اینگونه فیلمها باشند» (70) واقعاً «تصویر روشن و درست از سینما» و «فلسفة آن» است؟ نویسنده واقعاً با خودش تصور میکند این نوشتهها جریانشناسی سینما هستند؟ باید خداوند را هزاران مرتبه شکر کرد که شهید آوینی نیست تا ببیند میراثبران و حاملان نام او به نام تحلیل و «تصویر روشن و درست» از سینما چه چیزی به خورد خلقالله میدهند و در آخر هم خیلی ساده نتیجه میگیرند «فیلم و سینمای جهان مبتنی بر معرفتشناسی نسبیگرایانه، هستیشناسی مادیگرایانه، انسانشناسی لذتگرایانه و ارزششناسی رذیلتگرایانه است» (76)! به قول خود نویسنده، «باید شعور و درک فیلمبینی در جامعه را بالا برد» (77)!
9_ در مواردی، نویسنده چنان در بیان مطالب خود شتابزده و بیمبالات است که به دلالتهای سخنش توجه ندارد و گاه در یک جملة واحد متناقض سخن میگوید. مثلاً، در گفتار چهارم، زیر عنوان مبهم «موسیقیگرایی، رویکردی معنویت ستیزانه»، گذشته از اینکه نیازی نمیبیند منظورش را از عبارت خودساختة «موسیقیگرایی» روشن کند، میگوید: «گاهی موسیقی به عنوان تجربة عرفی بشری نیز میتواند در تأمین معنویت سکولار و زمانی در تقویت معنویت دینی مؤثر باشد، ولی هیچگاه نمیتواند معنویت دینی یعنی سلوک به قرب الهی و… را برای انسان تحقق بخشد» (84) (تأکیدها از نگارندة این مقاله است). در این فصل، که بخشهای بسیاری از آن عیناً از روی ویکیپدیای فارسی، تئوری بنیادی موسیقی پرویز منصوری، درک و دریافت موسیقی راجر کیمیین و مجموعهمقالات مصطفی کمال پورتراب با عنوان دانستنیهای علمی موسیقی کپی شده (و نویسنده حتی از کپی کردن ارجاعات موجود در این منابع هم فروگذار نکرده است)، خسروپناه گاه خود نیز اظهار نظری کرده که البته به علت عدم آشنایی مطلقش با موضوع مضحک از آب درآمده است. مثلاً، او در صفحة 98 میگوید گیتار یکی از سازهای کلاسیکِ مشخصة موسیقی کلاسیک است، و دیگر به این سؤال جواب نمیدهد که گیتار در کجای موسیقی کلاسیک ارکستری پیدا میشود؛ یا در صفحة 100 میگوید موسیقی رمانتیک «بسیار مضر و خطرناک است» یا در همین صفحه گروه یوتو را، که یک گروه موسیقی راک است، گروه موسیقی پاپی مینامد که «آهنگهای پرمعنی میسازند» یا در صفحة 105، میگوید «ماهیت موسیقی متال، خشونتآور است. دلیلش هم استفاده از گیتارهای خشن ]؟[ و پر سر و صدا میباشد» یا در صفحة 107 میگوید «مضمون آهنگهای رپ چند محور اصلی دارد ]کذا فیالاصل[ اول از همه سکس و بی بندوباری و دوم روابط بین دختر و پسر و سوم فحشهای رکیک و زشت».
نقلقولهای طولانی
کتاب پر از نقلقولهای طولانیِ پیوسته، گاه به درازای چندین صفحه، است. مطابق هیچیک از موازین علمی، از جمله موازین نشریات علمی داخل کشور، این حجم از نقلقول در یک نوشتة علمی قابل پذیرش نیست و بیشتر به کار «آب بستن» در نوشته برای حجیمتر شدن آن میآید، بهویژه آنجا که اصولاً مطلب مقتضی چنین حجمی از نقلقول نیست. برای نمونه این موارد را بنگرید:
1_ صفحات 186 تا 219 (33 صفحه) نقلقول مستقیم از تفسیر المیزان (به جای توضیح مطلب از دیدگاه علامه طباطبایی)
2_ صفحات 216 تا 218 نقلقول از جلد سیزدهم بحارالانوار و جلد سوم احیاء علومالدین
3_ صفحات 232 تا 238 نقلقول از ترجمة جلد اول المیزان
4_ صفحات 366 تا 367 نقلقول از ویکیپدیا
5_ صفحات 360 تا 362 نقل قول از «سرکار خانم مهناز رئوفی» (منبع آن مشخص نیست).
کپی از ویکیپدیای فارسی بدون ذکر منبع
در سراسر کتاب، در موارد متعددی مطالب ویکیپدیای فارسی کپی- پِیست شده است، بدون آنکه نویسنده منبع خود را ذکر کند. ارجاع به ویکیپدیا، آنهم ویکیپدیای فارسی، در هیچیک از نشریات و کتابهای معتبر علمی در داخل و خارج از ایران پذیرفته نیست زیرا این دانشنامة اینترنتی مرجع علمی محسوب نمیشود. نویسندة جریانشناسی ضدفرهنگها نهتنها مطالب ویکیپدیا را کپی- پِیست کرده بلکه منبع خود را هم ذکر نکرده است. این یکی از مصادیق روشن انتحال و تقلب علمی است. این سرهمبندی مطالبِ کپی- پِیستی چنان شدتی دارد که در مواردی ارجاعاتِ ضمیریِ کتاب به صورت «همان» و «همین» را در متن اصلی یا در پاورقیها و ارجاعات به هم ریخته است و معلوم نیست این «همان» و «همین»ها را باید به چه مرجعی بازگرداند (مثلاً، صفحة 67 را ببینید که در آن، اگر همانها و همینها را جدی بگیریم، باید نتیجه بگیریم، دهة 1960 با سالی که در آن «فیلمها در آمریکا به لحاظ مخاطبان درجهبندی شدند» با آغاز «سینمای نوین چین» با «افتتاح جشنوارة توکیو» با «معرفی سینمای تایوان به جهان» و ساخت فیلم «آخرین وسوسة مسیح» (یا به قول نویسنده، «آخرین وسوسههای مسیح (!)» یکی است! در اینجا مواردی از تقلب از ویکیپدیا را برمیشماریم:
1_ تعریف سینما از ویکیپدیای فارسی مدخل «سینما»: «یک نمایش سینمایی که فیلم سینمایی نامیده میشود، از عناصر تصویر(به صورت مجموعهای از فریمها) و صدا(گفتگو و موسیقی) تشکیل شده است. یک فیلم بر اساس فیلمنامه یا سناریو و توسط مجموعهای از بازیگرها، کارگردان، فیلمبردار و غیره ساخته میشود. سینما، جدیدترین شاخه هنر است که به هنر هفتم یا هنر هشتم شهرت یافته و از عمومیترین و محبوبترین تولیدات هنری به شمار میآید» (63) البته، در متن اصلی ویکیپدیا تعبیر «یا هنر هشتم» وجود ندارد.
2_ اطلاعات مربوط به برادران لومیر در صفحة 64 از مدخل «سینما» در ویکیپدیای فارسی ذیل عنوان تاریخچة سینما به صورتی ناشیانه کپی شده است.
3_ اطلاعات مربوط به دستگاه شور در صفحه 92 از ویکیپدیا کپی شده است.
4_ مطالب مربوط به موسیقی کلاسیک در صفحات 98 و 99 از ویکیپدیا کپی شده است.
5_ منبع اشارهشده در پانوشت صفحة 99 از ویکیپدیا کپی شده است.
6_ اطلاعات مربوط به سبک بلوز، در صفحات 100 تا 101 از ویکپدیا کپی شده است.
7_ مطالب مربوط به سبک پاپ در صفحة 100 از ویکیپدیا کپی شده است.
8_ در صفحات 102 و 103 اطلاعات مربوط به سبک راک از ویکپیدیا کپی شده است.
9_ در صفحة 106 اطلاعات مربوط به سبک رپ از ویکیپدیا کپی شده است.
10_ منبع اشارهشده در پانوشت صفحة 100 از ویکپیدیای فارسی کپی شده، گرچه نویسنده به منبعی دیگر ارجاع داده است: «ر. ک به: موسیقی و نهضت رمانتیک در موسیقی، ای دبلیو لاک، 1969».
11_ اطلاعات مربوط به «فرقه یزیدیه» از صفحة 177 تا 186 غالباً با اندکی دستکاری از مدخلهای مرتبط ویکیپدیای فارسی کپی شده است.
کپی از منابع دیگر، بدون ارجاع یا با ارجاع ناکافی
کپیهای خسروپناه به ویکیپدیای فارسی منحصر نمیشود و کپی از آثاری دیگر را نیز دربردارد. این کپیها گاهی هیچ ارجاعی ندارند و گاهی در طول چند صفحه کپی، بدون هیچ علامتی که نشاندهندة نقلقول باشد، نویسنده فقط یک بار در انتها به منبعی ارجاع داده است. برای نمونه، صفحات 45 تا 48 با تغییرات اندکی از متنی کپی شده است که در انتها یک ارجاع به این شکل به آن داده شده است: «جنبشهای مذهبی غیرمتداول در جهان غرب(2)، نگارش یافته توسط بنیاد پژوهشی آستان قدس» (48). جستوجو در اینترنت نشان میدهد منبع اصلی مقالهای با عنوان «بررسی جنبشهای مذهبی غیرمتداول در جهان غرب»، نوشتة حیدررضا ضابط، منتشرشده در فصلنامة مشکاه، شمارة 85، پاییز و زمستان 1383 است.
نقلقول بدون منبع
در سراسر کتاب نقلقولهایی وجود دارد که منبع آنها قابل تشخیص و دسترسی نیست. برای نمونه، به این موارد توجه کنید:
1_ مشخص نیست نقلقولهای صفحات 171 و 172 و 173 از کدام منبع اخذ شده است و اخباری هم که در این صفحات و صفحههای 174 و 175 و 176 ذکر شده، همگی بدون منبع است. تنها در پانوشت صفحة 177 به این منبع اشاره شده است: «شیطانپرستی، تحقیق گروه عرفان پژوهشگاه فرهنگ و اندیشه اسلامی». در فهرست منابع پایانی کتاب این منبع چنین معرفی شده است: «شیطانپرستی، آرشیو گروه عرفان پژوهشگاه فرهنگ و اندیشه اسلامی». هیچ اشارهای به نویسندة این تحقیق و تاریخ انجام آن و نحوة دسترسی به آن در کتاب یافت نمیشود.
2_ در صفحة 170 آمده است: «به گزارش روزنامه ایران، شش جوان شرور با اسامی دنی پطروسیان، پیمان ابلیس، امیر مخوف، میلونی خفاش، علی دزد، علی اسلش، با تبلیغ شیطانپرستی…». منبع این خبر ذکر نمیشود.
3_ ریشهشناسی واژهها بدون منبع است. برای مثال: «واژه پلورالیزم از واژه لاتین plurais به معنای گرایش به کثرت گرفته شده است» (27). «واژه فراماسونری از واژه انگلیسی freestone mason به معنی سنگتراش ظریفکار یا بنای آزاد گرفته شده است» (53) (به نظر میآید منبع اصلی مدخل «فراماسونری» در ویکیپدیای فارسی است. البته لفظ لاتین به غلط نوشته شده و درست آن free stonemason است). «نوآر، کلمهای است فرانسوی که در انگلیسی به معنای سیاه است» (70). «واژه جاز از زبان عوام سیاهپوستان گرفته شده و احتمال میرود که در اصل دارای معانی جنسی بوده است هر چند ریشههای دیگری نیز برای آن پیشنهاد شده است» (100). «علت این که این سبک به بلوز معروف شد این بود که پیشگامان این سبک (بردههای سیاه) با غم این موسیقی را اجرا میکردند و Blue در زبان انگلیسی به معنای غم نیز میباشد» (صص 100-102). «لغت باروک به معنای مرواریدهای نامنظم میباشد» (98). «واژه موسیقی از واژه یونانی Mousika و مشتق از کلمه Muse میباشد که نام ربالنوع حافظ شعر و ادب و موسیقی یونان باستان است» (85). «فمینیسم ]در پانوشت feminism [، یک لغت فرانسوی (!) است، جریانی است که در غرب در قرن نوزدهم به عنوان جنبش زنان مطرح گردیده است. این واژه در سال 1837 میلادی، وارد واژگان فرهنگی و اجتماعی فرانسه گردید» (242). «ناسیو در زبان فرانسه به معنای قبیله عقبمانده و به معنای «زادن» بوده است».
4_ «موسیقی کلاسیک امروزه دیگر محبوبیت عام ندارد و عده معدودی طرفدار آن هستند» (98).
5_ «از سقراط نقل شده است که میگفت موسیقی کشوری را به من بدهید هر کشوری بخواهید تحویلتان میدهم» (107).
6_ «مخنث نخستین کسی بود که بعد از اسلام، موسیقی را بر پایه موسیقی ایران احیا کرد» (89). از آنجا که این مورد آخر بسیار عجیب به نظر میرسد، ذهن کنجکاو میشود که ببیند نویسنده چگونه به آن دست یافته است. با جستوجوی منبع آن در اینترنت، متوجه میشویم در مدخل ویکیپدیای «موسیقی عربی» آمده است: «از دورة عثمان درست مانند آنچه در ایران و روم شرقی رایج بود، در دنیای عرب هم “موسیقیدانان مرد” وفور یافتند. اولین مردانی که به طور حرفهای به موسیقی میپرداختند معمولاً ازمخنثون بودند (مخنث مردی است که رفتار زنانه داشته باشد). اما تدریجاً مردان عادی نیز به حرفة موسیقی وارد شدند». این بیان در نوشتة خسروپناه به جملهای تبدیل شده است که پیشتر ذکر شد، و نویسنده از خود نپرسیده، یا تعجب نکرده، است که آیا واقعاً نام نخستین کسی که موسیقی را بر پایة موسیقی ایران احیا کرد مخنث بوده است؟
منابع ناموثق و نامشخص
جریانشناسی ضدفرهنگها پر از منابع غیرموثق است که مدخلهای ویکیپدیای فارسی در مقابل آنها در شمارِ معتبرترین و دقیقترین منابع علمی به شمار میآیند. همچنین، در مواردی، ارجاعات به صورتی رها و نامقید ذکر شدهاند. برای نمونه، به این موارد توجه کنید:
1_ صفحة 108 نقلقول از وبلاگ حمید مغفوری با ثبت واژگون نشانی وبلاگ
2_ صفحة 319 نقل قول از وبلاگ http://akharinmongy.blogfa.com
3_ صفحة 170 منبع «سایت wikepedia.org و سایتهای دیگر» است، بیآنکه مشخص شود نویسنده کدام مدخلها و کدام «سایتهای دیگر» را در نظر دارد.
_ در پانوشت صفحة 369 ، «ویکیپدیا، دانشنامه آزاد» به عنوان منبع آمده است. این منبعنویسی هم با شیوههای دیگر ارجاع به ویکیپدیا متفاوت است (البته جای سؤال است که آیا واقعاً شیوة خاصی در ارجاعدهی مد نظر بوده یا نه) و هم مشخص نیست به کدام مدخل آن ناظر است.
5_ در پانوشت 2 صفحة 186، نویسنده برای اطلاع بیشتر از جمله به ویکیپدیا و وبلاگ http://mimsad.blogfa.com ارجاع داده است.
6_ در صفحات 264 تا 265، در پانوشت تنها اشاره شده است: «ر.ک به سایت رهبری» (265).
7_ در پانوشت 1 صفحة 159 آمده است: «شیخ حرعاملی، همان، ترجمه احمد جنتی، ج 7، ص 405». با رجوع به صفحات قبل مشخص نیست تعبیر «همان» به کدام اشاره دارد.
8_ در پانوشت صفحة 471 آمده است: «برگرفته از تحقیقات معاونت ناجا». در منابع پایانی کتاب در منبع شماره 301 اشارهای به تاریخ و محل نگهداری این منبع نشده است.
9_ در پانوشت 1 صفحة 44 آمده است: «رک به com و کتاب فرقهها در میان ما و فرقهها، جنبشهای معنوی و ضد فرقه». مشخصات کتابشناختی یا نشانة دقیقتری از صفحة اینترنتی ذکر نشده است.
10_ در پانوشت صفحة 123، ارجاع عیناً اینگونه است: «چکیدهای از سخنان سید امیر حسینی، رییس آکادمی ملی المپیک و پارالمپیک و دبیر فدراسیون بین المللی ورزش باستانی». هیچ توضیح دیگری در کار نیست!
11_ در پانوشت 1 صفحة 375 به عنوان منبع چنین آمده است: «حمید پارسانیا، ناسیونالیسم،» و هیچ اشارهای به زمان و مکان انتشار این منبع، یا بقیة مشخصات آن پس از علامت کاما نشده است. با جستوجو در فهرست منابع در پایان کتاب، بقیة مشخصات این منبع را در شمارة 95 مییابیم: «پارسانیا، حمید، ناسیونالیسم، خبرگزاری فارس، 9 /2 /1387». نویسنده حتی زحمت جستوجوی دوبارة مطلب و ذکر نشانی صفحة اینترنتی را به خود نداده است.
.
.
آشفتگی در منابع پایانی کتاب
در فهرست منابع کتاب (صفحات 539 تا 560) تعداد 379 منبع معرفی شده که مخاطب را شگفتزده و تا حدود زیادی مرعوب میسازد. اما نگاهی دقیق به منابع اشتباههای فراوانی را آشکار میسازد که در خوشبینانهترین حالت ناشی از بیدقتی، سهلانگاری و عدم بازنگری آنها دستکم از سوی ناشر -حتی در چاپ هشتم- است. اکثر این خطاها در پانوشتها و ارجاعات داخلی کتاب نیز دیده میشود و اساساً از آنها به فهرست منابع منتقل شده است. برای مثال، نمونة 8 را که حاوی اشتباهات فاحش و مضحکی است، بخوانید. وجود این تعداد غلط باعث میشود که این فهرست، عملاً به هیچ دردی نخورد و به طور کامل از خواننده سلب اطمینان کند. در ادامه تنها به ده مورد از این خطاها اشاره میکنیم. بیتردید ویراستار حرفهای در این فهرست شمار بیشتری از این خطاها را خواهد یافت:
1_ ثبت غلط اسامی: مثلاً «تا باتامور» به جای تام باتامور (منبع 99) و «ریتز» به جای «ریتزر» (منبع 163) و «کیهی ین راجر» به جای «راجر کیمیین» و «حسین بالینی» به جای «حسین یاسینی» (منبع 271).
2_آشفتگی و بههمریختگی ثبت اطلاعات کتابشناختی منابع: ترتیب اطلاعات کتابشناختی رعایت نشده است و هیچ نظم مشخصی ندارد. از نظر کمّی به نظر میآید بنای اصلی چنین است: نام خانوادگی نویسنده، نام نویسنده، عنوان کتاب، نام مترجم، انتشارات، تاریخ. اما در بسیاری از موارد این ترتیب به هم ریخته است و مثلاً منبع با نام نویسنده یا نام کتاب شروع شده است، مثل این شمارهها: 82 ، 88، 90، 92، 99، 121، 107، 135، 136، 142، 167، 228، 232، 233، 266، 279، 306، 350، 351.
3_ آشفتگی در ترتیب منابع: عدم تفکیک کتابها از نشریات و فرهنگنامهها و کتابهای مرجع (مثل دایرهالمعارفها و دانشنامهها و کتب حدیث) و صفحات مجازی و ذکر همة آنها بر اساس حروف الفبا، مثل شمارههای 44، 45، 46، 47، 83، 90، 91، 95، 96، 109، 118، 119، 120، 121، 127، 151، 152، 189، 238، 266، 272، 273، 296، 299، 301، 321، 337، 338، 357، 364، 365، 366.
4_ منبع شمارة 318 چنین است: مفهوم الفقه الاسلامی. معلوم نیست منظور از این تعبیر چیست و به چه معنا منبع است!
5_ در منبع 350 نام نویسنده (ساموئل هانتینگتون) ذکر نشده است.
6_ نویسندة دو منبع 5 و 60 «آشوری، داریوش» است اما معلوم نیست چرا این فاصله میان آنها وجود دارد!
7_ منبع 367 کتابی است که در پانوشت 1 از صفحة 106 اسم آن آمده و از صفحة مدخل «هوی متال» در ویکیپدیای فارسی کپی شده است. در فهرست منابع اشارهای به سال نشر و انتشارات آن نشده است. عدم اشاره به این مشخصات در موارد بسیاری نشانة این است که خسروپناه ارجاعات منبع اصلی خود را هم به عنوان منابع اصلیِ دیگرش کپی کرده است.
8_ منبع شمارة 368، مثل شمارة پیشین، از مدخل «هوی متال» ویکیپدیای فارسی کپی شده است. ضمن عذرخواهی از خوانندگان، نکتة جالب توجه در این منبع آن است که در عنوان اصلی کتاب کلمة «Fuck» وجود ندارد (معنا هم ندارد!) و مشخصات دقیق کتاب چنین است: Running with the Devil: Power, Gender, and Madness in Heavy Metal Music نوشتة Robert Walser، چاپ انتشارات دانشگاه Wesleyan، سال نشر 1993. اما در کتاب جریانشناسی ضدفرهنگها، به تبع مدخل «هوی متال» در ویکیپیدیا، عنوان این کتاب هم در پانوشت 1 صفحة 106 و هم در منبع شمارة 368 در انتهای کتاب چنین ذکر شده است: Running with the Devil:Fuck Power, Gender, and Madness in Heavy Metal Music. نتیجه اینکه بروز چنین مشکلاتی در انتقال مطالب ویکیپدیا را فقط نباید نزد گزارشگران مسابقات فوتبال و نام و نشانی معمارانِ سازندة ورزشگاه سراغ گرفت! بهاصطلاح استاد و دکتر و محققی هم که به جای کار پژوهشی مشغول کپی- پِیست کردن مطالب ویکیپدیا باشد ممکن است گرفتار این مشکلات بشود!
9_ تاریخ و محل انتشار برخی از منابع در انتهای کتاب ذکر نشده است، بدون اینکه از اصطلاحات «بیتا» و «بیجا» و مواردی چون آنها استفاده شود، بهخصوص که زمان و محل نشر بسیاری از این منابع مشخص است. در بسیاری موارد (مثل 16، 17، 34، 35، 36، 50، 51، 85 و …) از تعابیر مذکور (بیتا و بیجا) استفاده شده است و بنابراین جاافتادگی نشاندهندة بیمبالاتی و بیدقتی است. به این موارد نگاه کنید: 4، 5، 81، 98، 108، 117، 118، 123، 130، 141، 150، 153، 173، 176، 187، 196، 201، 208، 209، 216، 233، 234، 235، 236، 264، 266، 273، 276، 285، 299، 301، 315، 318، 321، 332، 361، 363، 367.
10_ برخی منابع مبهم هستند. برای مثال منبع 184 چنین معرفی شده است: سینگر، مارگارت تالر، «فرقهها در میان ما»، سایت فرق. همچنین، منبع 268: کرمانی، محمد کریم خان، ارشاد العوام، سایت شیخیه؛ و منبع 285: مانی، حسن، انجمن حجتیه چونان یک فرقه گنوسی، سایت محاکمه( منبع 290 هم از این سایت است و به همین شکل معرفی شده است).
مشکلات دیگر
1_ بخشهایی از مطالب کتاب حتی یک منبع هم ندارند. برای نمونه، کل مطالب مربوط به سینما، از صفحة 63 تا 81 (18 صفحه) هیچ منبعی ندارد. در این صفحات، اطلاعاتی پراکنده و تحلیلهایی سوگیرانه و بعضاً غلط را دربارة سینمای جهان و سینمای ایران و برخی فیلمها با این زیرعنوانها میخوانیم: تعریف سینما، تاریخچة سینما، ژانر (سبک) فیلمها: 1) خیالی فانتزی، 2) علمی تخیلی، 3) درام، 4) کمدی، 5) اکشن، 6) نوار، 7) وسترن، 8) ترسناک، نیمنگاهی به سینمای شرق، نیمنگاهی به سینمای ایران، آسیبشناسی سینما، بحران سینما، آسیب اخلاقی، آسیب مذهبی. در این صفحات، نویسنده، به نظر خودش، اسامی بهترین فیلمسازان یا بهترین فیلمها را در یک ژانر ( که بهغلط به سبک ترجمه شده است) آورده ولی معلوم نیست انتخاب آنها بر چه اساس و مبنایی صورت گرفته است. برخی از این اسامی هم نادرست هستند. مثلاً چندین بار اسم فیلم «آخرین وسوسة مسیح» (ساختة مارتین اسکورسیزی، محصول آمریکا، 1988) بهغلط «آخرین وسوسههای مسیح» ذکر شده یا اسم «سونات پاییزی» اینگمار برگمن «سوناتهای پاییزی» (99) نوشته شده است.
به طور کلی، در بخش سینما، علاوه بر آنچه اشاره شد، اظهارنظرهای جالب و بانمکی چون این موارد را میخوانیم: «این فیلمها (منظور فیلمهای «خیالی فانتزی؟» است) مرتب خیالپردازی میکنند» (68). «تفاوت ژانر علمی تخیلی با ژانر خیالی فانتزی این است که در این سبک، همه اتفاقات باید مربوط به علم باشد» (68). در تعریف ژانر درام: «شخصیتهای داخلی این فیلمها بیشتر اوقات در موقعیتهای واقعی گرفتار میشوند که در آمدن از آنها، سوژه اصلی فیلم میشود. درست به همین دلیل که همه جور آدمی با هر سن و شکل و شمایلی پای فیلمهای این ژانر مینشیند» (68-69). «اکشن به فیلمهایی میگویند که در آن صحنههای ضد ]احتمالاً منظور «زَد» است[ و خورد و برخوردهای فیزیکی موضوعیت دارد. دیگر مشخصه این سبک، فیلمنامه ساده و غیرپیچیده و قابل هضم بودن آن است» (69). در تعریف «ژانر ترسناک»: «فیلمهای این ژانر، هدفشان ترساندن مخاطب است» (71). «کسی مانند ساتجیت رای ]احتمالاً منظور «ساتیاجیت رای» است[ در سینمای هند ظهور کرد و آبرویی به سینمای هند بخشید» (71). «در فیلمهای قبل از انقلاب به جز چند فیلم انگشت شماری که به دست فیلمسازان با استعداد آن زمان ساخته شد، بقیه فیلمها، بیخودی و همه از سینمای هند و غرب تقلید میشدند. بیشترین فیلمهای آن زمان… احمقانه، مزخرف و همه آنها شبیه به هم بودند» (72). «تا به امروز ]احتمالاً منظور چاپ اول کتاب است و طبعاً در چاپهای بعدی هم کسی حوصلة بازنگری در این اظهارنظر را نداشته است[ بزرگترین افتخاراتی که سینمای ایران داشته نامزدی مجید مجیدی در جوایز اسکار و اهدای جایزه نخل طلایی به عباس کیارستمی بوده است. سینمای پس از انقلاب بیشتر جدی بوده و بر مفهوم و واقعگرایی استوار است. ولی سینمای اسلامی نبوده و نیست» (73). «امروزه، سوژه و داستان مهمی برای سینما نمانده و به اعتقاد اهل فن، تمام داستانها گفته شده و همه فیلمها کلیشهای و تکراری شده است» (77).
2_ تعداد اغلاط تایپی و نگارشی و ویرایشی و جملات مبهم کتاب واقعاً از حیّز شمار خارج است و ذکر آنها در این نوشته ممکن نیست.
3_ از آنجا که احتمالاً بخشهای متعددی از کتاب حاصل سرهمبندی و کپی- پِیست تکههایی مختلف (از جمله تکههایی فراوان از مدخلهای ویکیپدیا و دیگر منابع اینترنتی و غیراینترنتی است، درست در وسط برخی مطالب کتاب جملاتی بهکلی بیربط یافت میشود. برای یک نمونة جالب، انتهای صفحة 103 را ببینید که در آن نویسنده (یا بهتر است بگوییم کپی- پِیستکننده!) در حال صحبت دربارة یک گروه موسیقی انگلیسی است ولی ناگهان این جمله را میخوانیم: «آهنگهای فرهاد در ایران غیرمجاز بود»؛ و سپس همان مطلب قبلی پی گرفته میشود! خواننده از خود میپرسد فرهاد کجاست؟! این جمله از کجا آمده است؟! نویسنده دقیقاً در کدام عالَم است؟!
نتیجه
عبدالحسین خسروپناه در پیشگفتار خود بر کتاب نوشته است: «مسئولان فرهنگی، به ویژه اعضای محترم شورای عالی انقلاب فرهنگی، کمیسیون فرهنگی مجلس و شورای عالی امنیت ملی، با مطالعه این کتاب میتوانند تدبیری نظاممند و هدفمند نسبت به جریانهای فرهنگی کشور داشته باشند و نقشه کنشی با ضد فرهنگها را در چارچوب سند چشمانداز جمهوری اسلامی ایران تدوین نمایند… متصدیان فرهنگی و امنیتی باید این گونه تحقیقات را جدی و اساسی تلقی نموده و پژوهشکدهها و رشتههای دانشگاهی و حوزوی را به این نوع پژوهشها اختصاص دهند» (17). امیدواریم مسئولان فرهنگی و امنیتی کشور هرگز این کتاب و نظایر آن را نخوانند تا در قبال مسائل و دیدگاههای متفاوت فرهنگی دچار سوءبرداشت، سطحینگری و داوریهای نادرست نشوند. یا، به شکلی دیگر، امیدواریم مسئولان فرهنگی و امنیتی کشور حتماً این کتاب و نظایر آن را بخوانند تا خود به چشم خود ببینند که سوءبرداشت، سطحینگری و داوریهای نادرست دربارة مسائل و دیدگاههای فرهنگی، آن هم بر مبنای آمیزهای از مطالب سرهمبندیشده، تقلبی و گزافهگویانه، چقدر اسفبار و خطرناک است و در مورد برخی مشکلات فرهنگی، چقدر میتواند باعث شود اشتباه یا انحرافی «که هنوز تبدیل به جریان نشده عملاً تبدیل به یک جریان ریشهدار شود». بله، کاش مسئولان فرهنگی کشور این کتاب را بخوانند و بدانند نویسندهاش کسی است که خودش را لایق ریاست بر مؤسسة پژوهشی حکمت و فلسفة ایران و لابد عضویت در شوراها و هیئتهای مختلف، از جمله دبیریِ هیئتهای نظریهپردازی میداند و منتقدانش را «اپوزیسیون» میخواند؛ کاش آنها این کتاب را، که تاکنون 10 بار به همین صورت چاپ شده است، حتماً بخوانند و بدانند وقتی استادان دانشگاه در این کشور قرار است از رتبة استادیاری به رتبة دانشیاری برسند و برای این منظور در طرحهای «بصیرتافزایی» شرکت کنند، این کتاب یکی از منابع مطالعاتی آنان است تا از طریق آن بصیرتشان نسبت به جریانهای فرهنگی و ضدفرهنگی جامعهی ایران افزایش پیدا کند. در این صورت، شاید در شناخت علل عقبماندگی علمی یا دیگر آسیبهای علمی و فرهنگی چندان به راههای دور نروند.
.
.
[1] دانشآموخته و پژوهشگر مطالعات فرهنگی
[2] «گفتگو با حجت الاسلام خسروپناه درباره کتاب “جریانشناسی ضد فرهنگها“»
[3] اطلاعات کتابشناختیِ مرجع مورد بررسی ما از این قرار است: جریانشناسی ضدفرهنگها: تبیین و تحلیل جریانهای فرهنگی معارض با فرهنگ ناب محمدی(ص) و علوی(ع) همچون شیطانپرستی، موسیقیگرایی، معنویتهای سکولار؛ عبدالحسین خسروپناه؛ قم: موسسه فرهنگی حکمت نوین اسلامی(حنا) و انتشارات تعلیم و تربیت اسلامی؛ چاپ بوستان کتاب؛ نوبت چاپ: هشتم/1393؛ شمارگان: 1000 نسخه؛ بها: 240000 ریال. تذکر این نکته لازم است که در این مقاله، همهجا ارقام داخل () به شمارة صفحه در همین کتاب ارجاع دارد. در نگارش نقل قولها در «» همهجا سعی شده است که رسمالخط نویسنده حفظ شود و بنابراین اگر جایی در نقل قولی، نیمفاصله رعایت نشده است یا کلمهای جدا یا سرهم نوشته شده، منطبق با متن اصلی است.
[4] نمونة خوبی از جریانشناسی فرهنگی گفتارهایی از مصطفی ملکیان است که بیش از 20 سال پیش ارائه شده و مطالب آن در قالب جزوهای غیررسمی موجود است.
اصولاً اصطلاح و قالب جریانشناسی فکری و فرهنگی از طرح همین گفتارها آغاز شد.
[5] در این مقاله دربارة فصول مربوط به وهابیت، بهاییت، انجمن حجتیه، تصوف و شیطانپرستی در کتاب سخن چندانی گفته نخواهد شد، زیرا، با عنایت به رویکرد فکری نویسندة کتاب و اصحابش، ممکن است نقد این قسمتها موجب شود نویسندة مقاله به دفاع از آن دیدگاهها متهم گردد!
.
.
واقعا باید از نویسنده ی این مقاله به دو دلیل تشکر کرد: نخست آنکه آنقدر حوصله به خرج داده تا کتابی به این حد ضعیف و آشفته را برای نقد تا آخر بخواند و نقد کند. دوم آنکه با شهامتی ستودنی این نقد را منتشر کرده است.
واقعا فکر نمیکنم در یک جامعه ی علمی سالم امثال آقای خسرو پناه می توانستند حتی استاد دون پایه ترین دانشگاهها شوند و اینکه ایشان در ایران به صورت انتسابی رییس یکی از مهم ترین پژوهشگاهها شده اند نشان از فساد سیستماتیک روزافزون در کشور دارد.
خوب شاید اصلا روحشان هم خبر نداشته که الان حمله به چه کسانی یک شبه نام شما را بر سر زبان ها می ندازد! واقعا بدون هیچ توقعی و در جهت کمک به عالم ادیشه با رعایت انصاف! و بدون بکار بردن واژه ای تحقیر آمیز! کاملا تصادفی! دست به نقد متهورانه!!!(ببخشید امکان نشان دادن شدت تعجب با تعداد علامت تعجب وجود ندارد)زده اند. خدا میداند که که الان چه به انتظار اوست تبعید!، مجازات!محرومیت! درست مانند انقلابیون! بایست نشست و دید که چه شهرت ها نه ببخشید مشکلاتی در انتظار این منتقد شجاع اهل قلم خواهد بود!!!!
آقای ایمان
فکر نمی کنید عبارت “کتابی به این حد ضعیف و آشفته” نشان دهنده احساساتی بودن گوینده را دارد؟
صادقانه بگوییم کدامیک از کامنت گذارها کتاب را خوانده؟
خداییش این کامنتها از جنس طرفداری است یا نتیجه مطالعه کتاب؟
آقا/خانم فیلسوف معتبر. اولا منتقد در نقدش جا به جا نقل قول های مستقیم از کتاب آورده که نشان از ضعف و آشفتگی کتاب دارد. دوما بنده هم صحبت ها و مناظره های آقای خسروپناه را در بسیاری موارد دنبال کرده ام و هم برخی از مقالات ایشان را خوانده ام و باید بگویم در هیچکدام از آنها نه نشانی از سواد دیده ام و نشانی از التزام به استدلال و نه نشانی از اخلاق علمی. بنابراین بر اساس استقرا و همچنین شواهد موجود در متن بالا می توانم نتیجه بگیرم به احتمال بالا نقد بالا نقد درستی است. موردی را نقل می کنم: در مباحثه ای ایشان وقتی می خواستند درباره ی مارکس بحث کنند بارها (در واقع در همه ی موارد) کتاب مارکس را به جای “سرمایه”، کتاب “سرمایه داری” نامیدند. وقتی بارها چنین اشتباهی در سخن کسی تکرار شود می توان نتیجه گرفت که اشتباه تنها لغزش زبانی نبوده است. بلکه ایشان واقعا حتی اسم کتاب مارکس را نمی دانند، ولی خود را در نقد آن صاحب صلاحیت می دانند. از این موارد زیاد به خاطرم هست. اگر خواستید باز هم می توانم بگویم. بنابراین می توان نتیجه گرفت که وضع ایشان از چه قرار است. حال شما اسم این قضاوت من را هر چه می خواهید بگذارید. نکته ی جالب در سخنان همه ی مدافعان آقای خسروپناه آن است که هیچکدام محتوای نقدهای بالا را پاسخ نمی دهند و فقط مغالطه ی خلط انگیزه و انگیخته مرتکب می شوند. بر فرض که همه ی ما بر اثر هیجانات یا بدخواهی یا هر چیزی از این قبیل این قضاوت ها را درباره ی ایشان انجام داده باشیم. به هر حال خود منتقد برای ادعایش شواهدی ارائه داده است. اگر پاسخی به نقدها دارید فارق از توجه به انگیزهای نویسنده و ما آن را بیان کنید.
شواهد بسیاری ادعای مطرح شده را زیر سئوال می برد. از جمله واژگان پجاریتیو بکار برده شده.
حمله دست جمعی.
به ترتیب مطرح شدن تخریب ها! که چقدر خود جوش و تصادفی بودند !
خلط نظر منتقد با مفهوم ارائه شده بوسیله مولف.
سیاه نمایی.
فرض کنیم ضعف هایی در کار بوده آیا هدف مولف و جهت نوشتار ایشان هم در همان جهت مورد نظر منتقد است؟شاید هدفی متفاوت و رویکردی دیگر دارد. شاید معیار متفاوتی در نظر دارد.
نخست آنکه اگر منظورتان از “پجاریتیو” همان pejorative (پجورِیتیو) به معنای “تحقیر آمیز” است، لحن (tone) یک نوشته ربطی به محتوای منطقی آن ندارد که بتوان بر اساس آن اعتبار متنی را سنجید. دوم آنکه شما هم مرتکب مغالطه خلط انگیزه و انگیخته شدید، اینکه نقدها خودجوش بوده یا نه، ربطی به اعتبار آنها ندارد. سوم آنکه در این جامعه هر کسی عملکرد اشخاص و نهادهای حکومتی را نقد کند می شود سیاه نمایی. باید اول معلوم کنید معیار سیاه نمایی چیست. چهارم آنکه یکی از محاسن این نقد آن است که در اساس به درستی و نادرستی مدعیات آقای خسروپناه نپرداخته است، بلکه تنها بر اساس موازینی مانند رعایت اخلاق علمی، انسجام ساختاری، صحت دستوری و… کتاب را مورد ارزیابی قرار داده است، بنابراین فارق از اینکه هدف مولف چه بوده، این اشکالات بر کتاب او وارد خواهند بود.
آقای ایمان سخن شما در مواردی صحیح است اما ربطی به منظور نویسنده نظر بالا ندارد.
تون، و تنور یک متن، در کنار واژگان از مولفه هایی است که که شواهدی inconclusive از عیار نقد می دهد. گرچه که قطعی نباشد.
نویسنده ای که با صدق آکادمیک قلم می زند خصلت ها و ویژگی هایی دارد که محتوای صادق و دقیق شامل آن هاست.
محتوای دقیق معمولاً در کلام وزین و همراه با احترام ظهور می یابد.
در ضمن شما در این جا به سیاسی بودن این حمله ها ناآگاهانه اعتراف کردید!(گرچه که همه این را می دانند گرچه که کتمان می کنند)!
( تلفظ صحیح آن واژه آن است که در متن مورد اشاره شما آمده. شما اشتباه تلفظ کردید.)
خسته نباشید به نویسنده بابت اینکه رنج فراوانِ نقد دقیقِ چنین اثر سخیفی را بر خود هموار کرده است. قسمتی از پیشگفتار کتاب که در نتیجه به آن اشاره شده خود به تنهایی گویای همه چیز هست . این اثر در واقع گزارشی امنیتی برای نهادهای سیاسی و امنیتی است .
much ado about nothing
چقدر اثر سخیفی! راستی چرا برای اثری به این سخیفی و فردی که مسابقه ای برای نقد منصفانه! آثارش براه افتاده(که آدم را به یاد مجازات سیاه پوستان بدست کوکلاس کلان ها می اندازد) اینقدر کار علمی و فلسفی را رها می کنند؟!نگرانیم که به فضای آکادمیک لطمه بخورد.پیش بردن قطار فلسفه و روشنگری را فراموش نفرمایید.
رنج فراوان برای چنین اثر سخیفی! واقعاً فکر کردید و این عبارت را نوشتید؟
ادبیات نقد حالت علمی نداشت و نویسنده نقد با زبانی احساسی (مختص سایت صدانت) به کتاب حملهور شده بود
همین؟ “حالت علمی نداشت؟”مطالب کتاب “حالت علمی” داره؟ اینهمه تقلب علمی و مطالب سخیف و کپی کاری از ویکیپدیا و غلط مفهومی و ویرایشی و …. “حالت علمی” داشت؟ چرا خودمون رو به کوچه علی چپ میزنیم؟ اینهمه فکت و ارجاع و اشاره به متن کتاب رو نادیده میگیریم و میگیم “حالت علمی نداشت”؟! میشه “حالت علمی”رو تعریف کنید؟
آقای وفا! ظاهرا شما واقعا باور دارید که منتقدین خودآثار بدیع می نگارند . برای خاطر این که خیلی متاثر نشوید حالت علمی حالتی است که در آن فردی باهوش با تکیه بر فرهنگ لغت و یا استعانت از افرادی ناشناس موفق می شود مقاله و یا رساله خود را به جامعه دانشگاهی بقبولاند. در این حالت هیچ مطلبی از نویسنهده نیست اما او با زیرکی تمام با به هم ریختن ترتیب بیان و بکار بردن مترادف ویا عبارات متفاوت با متن اولیه خود را خالق اثر معرفی کند.البته اظهار نظر حداقلی در حد نه این و نه آن و یا هم این و هم آن و یا قایم شدن در پس موضعی انفعالی و محافظه کارانه نیز از تکنیک هایی است که حوزویان به آن مسلح نیستند وگرنه اینقدر با اتخاذ موضع آرامش متفکرین دانشگاهی را بر هم نمی زدند!
آهان. درست است مقاله حاضر “حالت علمی” به معنایی که توصیف کردید را نداشت. اما به نظر و با توجه نقد بالا، کتابها و مقاله های آقای خسروپناه سرشارند از این “حالت علمی”.
آقا وفا متن را بایست ارئه کنید. معنی حرف شما چیست؟
وفا جان دانشگاهیان می خواهند دست زیاد نشود و کسی روی دستشان بلند نشود.
To be, or not! be! to ! That’s philosophy in non the weastern world!!
بیا من و تو هم یک اسم و رسمی به هم بزنیم و در مورد جهان و اندیشه حرفهای فلسفی ترجمه کنیم نه ببخشید بفلسفیم!
کجای متن کپی برداری از ویکیپیدیا ست؟ نفرمودید.
سلام
با احترام
بنده هم خواهش میکنم《 نقد با حالت علمی و غیراحساسی 》رو که فرمودین یه کم بشکافید و توضیح بدید که بقیه هم روشن بشن
ایشان را ببخشید ایشان با فنون خاص تظاهر به مقاله نویسی دانشگاهی آشنا نیستند!
اتفاقا ادبیات متن کاملا مودبانه و مناسب است. نقد علمی جایی آغاز می شود که حداقل دقت علمی در متنی وجود داشته باشد. نویسنده نشان داده است که کتاب جناب آقای خسرو پناه از حداقل های لازم برخوردار نیست بنابراین روش و بیان مناسبی را برای معرفی این کتاب برگزیده است.
فقط حیرت از این است که این نقدها چقدر خود جوش و چقدر متفاوت هستند. هر کدام نظری متفاوت دارند. با حضور این منتقدین برجسته جای تعجب است که چرا نقش فلاسفه در کشور در طول 100سال گذشته اینقدر کم رنگ بوده. دیگر این که چقدر جامعه فلسفی منتقد اخلاقی و متواضع عمل کرده به شکلی که هر چند وقت یکبار نام یک بدیع سرای جدید بر سر زبان ها می فتد! و باز عجیب تر این که چقدر این محافل فلسفی که همگی دارای اعتبار مفروض در کامنهای نگاشته شده با هم خوبند و چقدر به هم احترام می گذارند! اگر اختلافی هم هست در حد اختلاف در زاویه دید است نه بیشتر!!
ناقد محترم متاسفانه جانب انصاف و حالت علمی خود را در نقل قول از ویکیپدیا حفظ نکرده است. لطفا حالت علمی خود را رعایت کنید. بصورتی که آثار غیر مجاز فرهاد را به اسم مخنث جا نزنند. متشکرم (همان. ص 567).
اکبر جباری مطلبی را درباره ی دو سال حبس خود منتشر کرد، که من رو یاد خسروپناه انداخت. به عقیده بنده، خسروپناه نیز در همین دسته ی “استادان مذهبی، حزباللهی و وابسته به نظام” است، کسانی که نه درد اخلاق دارند، نه صداقت، و نه حتی دین. جباری میگوید نامه عفو وی به رهبری رو:
هیچکدام از استادان مذهبی، حزب اللهی و به قول حاتمی کیا (وابسته به نظام) نامه را امضا نکردند و دقیقا کسانی امضا کردند که شاید کمترین اشنایی مستقیم را با من داشتند و از اساتید آزادهٔ این سرزمین بودند! نامه ای که هیچ هزینه ای برای امضا کنندگان نداشت و صرفاً بر شکوه و شرف و جوانمردی امضا کنندگانش دلالت داشت.
به حق الیقین آزموده ام که در این مملکت، هرکه بیشتر مدعی دین و مذهب است، فاسدتر و بی اخلاق تر است. برای این جماعت حزب اللهی و مذهبی، خیلی راحت است که یک روز به استعمار پیر انتقاد کنند که “چرا جلوی اعتصاب غذای منجر به مرگ بابی ساندز را نگرفتید” و سپس در اعتراض به انگلیس، خیابانی را به نام او کنند، و روز دیگر در زندانهای خودشان اعتصاب غذای زندانی که همه خواسته اش برگزاری دادگاه علنی بود، «خودکشی» بدانند و ککشان هم نگزد!
ما اکنون با وقیح ترین شکل دروغ و فریب مذهبی مواجه هستیم. لذا معتقدم استفاده از هر ابزار دینی که به این دیسکورس وقاحت تعلق دارد (مانند انچه که یاران احمدی نژاد در دفاع از بقایی میکنند) هیچ فایده ای ندارد و درون دیسکورس غالب وقیحان، محو خواهد شد.
تعصب شما و احساسات ضد دینی شما کاملا مشهود است
بله درست می فرمایید مشکل همان الله است وگرنه در دنیای پر نعمت و زیبایی امروز کی توجهی به روحانی و سخنان آنان دارد؟ موفقیت مهم است و پیشرفت دانشگاهی که چقدر صادقانه است و اندیشمندانه.
اما سوشی جان هر چقدر معتقدین به خدا و حزب الله فاقد ادعاهای شما هستند زندگی ما درون جمع مخالف آن ها نشان از اخلاق!!! علم!!!!صدق!!! اشان دارد.
عزیزم اگر واقعا تصور می کنی جمع ضد حزب الهی صادق و آکادمیک است یک سئوال جدی سر کلاس این فرهیختگان عالم اندیشه بپرس.
یک نظر متفاوت مطرح کن. آن گاه با توفان توهین و سرکوب مواجه خواهی شد.
واقعا بايد از خسروپناه و امثال خسروپناه كه ماشالله كم هم نيستند، پرسيد اگر شما درباره ي هر چيزي اظهار نظر نكني، معني اش اين نيست كه لال هستيد.
اصلا اين آدم توي اين زندگي پر بارش تا حالا به موسيقي گوش داده كه درباره ي تمام انواع ان از شرقي و غربي، كلاسيك و پاپ و جاز و …اظهار نظر ميكنه؟ اصلا از سينما چه ميفهمه (به كانالش و پستي كه درباره ي حاتمي كيا گذاشته بود رجوع كنيد)؟ حتي از فلسفه و كلام هم فهمي نداره، وگرنه پلوراليسم رو اونجا كنار شيطان پرستي نميگذاشت.
وقتي فكرش را ميكني كه اين آدم چه پولي از اين شيادي به جيب زده و چه جماعت نفهمي با چنين كتاب سخيفي به افراد شريفي نظير شجريان ظلم كرده اند، دل آدم خون ميشه.
بودجه هايي كه بايد صرف اعتلاي فرهنگ اين كشور بشه ميره توي جيب افرادي كه حتي زحمت يه پژوهش دوزاري به خودشون نميدن. حتي از ويكي پديا غلط كپي پيست ميكنن.
خراب اين حالت علمي خسروپناه و نويسندگان مزدبگيرشم.
ببخشید آقای گوبلز. ببخشید که فاشیسم دانشگاهی شما سبب خفه شدن همه نشد.
بله با حضور مسیقیدانانی مانند شما و متفکرین برجسته ای مانند شما ایشان که باشند که سخنی بگویند.
راستی شما موسیقی کلاسیک !و پاپ!را هر دو می شناسید؟ و فلسفه را هم بلدید؟ کلام هم!سینما؟
صداقتان هم که در سطح دانش های متعدد شماست!یک چیز را متوجه نشدم که چطور در این همه رشته صاحب نظر شدید؟ و ربطی که بین کتاب آقای خسرو پناه و ظلم به شجریان برقرار کردید هم کمی مبهم بود؟
Talk about a promising polymath!
اگر اثر ایشان طبق ادعای آکادمیک شما! بی ارزش است این حمه سر و صدا بخاطر چیست؟ خوب خواننده خود عقل دارد و متوجه می شود.
بنظر می رسد مطلب چیز دیگریست.
از مدافعان دکتر (؟) خسروپناه مخصوصا همان هایی که خسروپناه انها را از موسسه امام خمینی مصباح و دانشگاه غیر انتفاعی باقرالعلوم که مخصوص طلاب در قم است، به برکت ریاستش جذب هییت علمی انجمن نموده است، نیز باز مثل قبل می خواهم که در عوض جذب هییت علمی یشان به برکت خسروپناه باز هم جوابیه ای برای این نقد نیز سراسیمه تهیه کنند. فقط توجه کنند که نویسنده را اپوزیسیون مانند استادشان معرفی نکنند بلکه به متن کتاب رجوع کنند و بگویند که منبع اصلی خسروپناه ویکی پدیا نبوده و موارد تقلب را دیو شرور دکارتی در اثار خسرو پناه دمیده است. شاید طبیعی باشد وقتی خسروپناه که یک روز در دانشگاه درس نخوانده، دکتر خود را می خواند وقتی نقد می شود افرادی که به برکت وی جذب هییت علمی شده اند منافع شان به خطر بیفتد ڄرا که متوجه می شوند که اگر انتصاب خسروپناه نبود به جای انها فارغ التحصیلان دانشگاه های طراز اول کشور مانند دانشگاه تهران، پردیس فارابی، بهشتی و علامه اکنون هییت علمی بودند. پس با دفاع از خسروپناه مرز دفاع از خودشان را به بیرون از خود بکشانند! از این رو که اگر قدر علمی استاد ڄنین باشد دیگر فضل شاگرد را جای پرسش نیست.
نه حرفهاي تو و نه حرفهاي ناقد، هيچ کدام ارزش جواب دادن ندارند. کينه شتری شما از انقلاب، درمان ندارد.
مگه دانشجو، اسير ساختمان هست که دانشگاه تهران را با باقرالعلوم مقايسه مي کني؟
استادي مثل حشمت پور و یزدان پناه و فیاضي در تهران براي رشته فلسفه اسلامي سراغ داريد؟ چرا حرف مفت مي زنيد؟ چرا خودتان را مسخره پيش همه مي کنيد؟
من خودم دانشجوي دانشگاه تهران هستم، و به چشم خودم مي بینم که اساتيد دارند با عمر ما بازی مي کنند.
اميدوارم هيچکس به اين مزخرفات واکنش نشان ندهد تا هم سنگ روي يخ بشويد و هم بفهميد اين تقلاهاي آخر اپوزيسيون هم کار بجائي نمي بره.
بله. بهتر است همه مثل شما هیچ واکنشی به این حرفها نشان ندهند!
مگر نه آقای وفا با حمله ببخشید گفتمان اندیشه مواجه خواهند شد!
وگرنه آبرو حیثیت ات را با خشم و کینه زیر پای آزاد اندیشی! و تعمق!! تحقیق مانند حشره ای موذی له خواهند کرد.
با احترام با فلاسفه با اخلاق! صادق! متواضع! و مبدع ادیشه های نو کپی نشده دست اول از ترجمه های صحیح بوسیله خودشان!!(نه مترجمین و اساتید زبانخصوصی!
واقعا شیفته ی این همه منطق و ادب و عقلانیت شما شدم. اولا دقیقا چرا حرفهای ناقد ارزش جواب دادن ندارد؟ اینکه رییس یکی از مهم ترین نهادهای پژوهشی کشور کتابی نوشته (فارق از محتوایش) پر از اغلاط تایپی و نگارشی و کپی/پیست های غلط آن هم از ویکی پیدیا، چرا ارزش پاسخ ندارد؟ دقیقا یک کتاب یا مقاله باید دارای چه ایرادهایی باشد تا نقد به آن ارزشمند گردد و ارزش جواب دادن پیدا کند؟ دوما شما دستگاه نیت خوانی دارید که متوجه شدید علت نقدها کینه از انقلاب است؟ سوما دچار مغالطه ی خلط انگیزه و انگیخته شده اید، بر فرض که انگیزه ی ناقد تسویه حساب با انقلاب بوده باشد، این دلیلی بر نادرستی نقدش نمی شود. چهارما آقای حق جو نگفته است که ساختمان دانشگاه ملاک سواد است، گفته است کسی که تحصیلات دانشگاهی ندارد بر چه اساسی خود را دکتر می خواند؟ مگر اینکار خلاف اخلاق و حتی خلاف قانون نیست؟
منهم جذب صداقت آکادمیک شما آقای ایمان. واقعا دانشگاه رفته ها آزاد اندیشی اساتید و دانشجویان شهرت طلب ببخشید علم پژوه را تحسین می کنند!
دقیقا به علت تعصب ضد ایرانی و ضد غیر غربی. دقیقا به علت حمله دست جمعی. دقیقا به دلایلی که نویسندگان گذشته از شیفتگی نسبت به خارجی و تنفر از خود و تحقیر خود می گفتند. کافی است یا بیشتر بگویم؟
اگر این اثار اینقدر حقیر است که نیازی به این همه از خود گذشتگی و صرف وقت ندارد که!
دکتر شریعتی واکنش نشان داد و هنوز مورد عتاب است. خوب است که او فرانسه درس خوانده و خار چشم این ازمابهتران بیسواد است.
خوب است که اقبال لاهوری انگلیس درس خواند.امیدوارم این ادعاهایی که با تکیه به اسم دانشگاه و مغالطه توسل به مرجعیت بیان می شود روزی افشاء شود.
مطمئنا همه تحت تاثیر روحیه علمی شما قرار خواهند گرفت. هر کس چند روز دانشگاه رفته باشد (که احتمالا شما چند روز دانشگاه بوده اید) متوجه حاکمیت اندیشه و آزادی فکر شده است.
مگر قصد از دادن جانشان را کرده اند؟
ظاهرا شما سعی در جذب در هیات علمی با حضور اساتید معتبر مورد تایید شما نداشته اید.قطعا این افراد خود رفتاری غیر قابل قبول دارند و اگر از من می پرسید بیشتر سعی در حفظ فضای خفقان زده محافظه کار دارند. اگر کسی جرات سخن گفتن درباره صاحبان حرفه فلسفه را به خود داد بایست او را خفه کرد. حال فرض کنیم آقای خسرو پناه اجازه سخن گفتن در مسیری متفاوت را نداشته. آیا سلیقه رایج خود خالی از اشکال است؟ و یا ترجمه و نگاشته شده با فنون خاص مقاله نویسی و محافظه کاری شدید؟
سلام عزیزان
۱- ناقد محترم اندکی تأمل کند که آیا می پسندد کسی با عنوان، مقدمه و ادبیاتی شبیه این نقد پاسخ او را بدهد؟ به هر حال طنین شفقت و خیرخواهی با طنین حقد و کینه جویی تفاوت دارد… اینگونه نیست؟
۲- ضمن اینکه بنده خود به این کتاب انتقاداتی دارم اما اهل نظر و آشنا با آثار استاد خسروپناه می دانند کتابهای جریان شناسی او – در عین حالی که با تمام انتقادات، آنها را خواندنی و مفید می دانم- در شمار آثار جدّی پرشمارش نیست تا نقد آن مقام حکمی یا صلاحیت علمی و مدیریتی او را خدشه دار کند بلکه برای چنین غرضی و برای رعایت انصاف باید همهٔ آثار و نظریه های طرح شده از جانب استاد خسروپناه مورد توجه قرار گیرد و نیز وضعیت مؤسسه حکمت و فلسفه قبل و بعد از ریاست ایشان مدّ نظر قرار گیرد.
۳- ضمن تٱکید بر اهمیت و فایدهٔ نقد مؤدبانه و منصفانه، به نظرم کوبیدن و تنقیص و تلاش برای حذف افرادی مثل خسروپناه در جهت کمک به علم و فرهنگ و فلسفه کشور نیست…
متشکرم
جالبه که از نظر شما شخصیت حکیم و باصلاحیت ایشون میتونه هر جور مزخرف سرهمبندیشده و تقلبی رو تولید کنه و ده بار چاپ کنه و پول و اعتبارش رو به جیب بزنه و در هزار و یک مصاحبه و سخنرانی و کارگاه و سمینار مطرحش کنه، ولی اگه کسی نقدش کنه نباید بهش توجه کرد چون به آثار و نظریههای دیگهاش نپرداخته. خوب شد با نقدهای قبلی دیدیم که آثار و بهاصطلاح نظریههای دیگه ایشون هم چه وضعی داره. در مورد وضع انجمن حکمت هم خوبه قضیه رو از استادای قدیمی اونجا بپرسید نه کسانی که خسروپناه غیرقانونی و بدون احراز صلاحیت واردشون کرده و حالا باید برای خوشخدمتی جلو منتقدان ازش دفاع کنن. اتفاقاً بهترین خدمت به علم و فرهنگ و فلسفه کشور تلاش برای حذف و رسوا کردن کسانی مثل خسروپناهه که با دروغ و دغل خودشون رو استاد و حکیم جا میزنن. کاش بقیه اهل نظر هم شجاعت کنند و در این مسیر همراهی کنند.
مگر پنل جذب اساتید که خود را علامه دهر می دانند با انصاف و علم برخورد می کنند که شما احراز شرایط آن ها را اینقدر مهم می دانید. فاشیسم دانشگاهی غرب در لوای اندیشه ورزی!
شما ایشان را حقیر می خوانید خریداران را فاقد تشخیص تصور می کنید؟چرا؟
آقای امیر علی خرم واژه مزخرف و سر هم بندی کردن واژه های تحقیر هستند. شما که می فرمایید اهل فکر هستید توجه داشته باشید که هم بکار بردن این این ادبیات از سوی شما و هم تنفر و تحقیری که از سوی افرادی که دست به نشر مطالبی می زنند که نام آن را نقد می گذارند ، و همچنین مکانیسم بکار رفته یعنی یکی پس از دیگری از جنس نقد نیست بلکه از نوع احساسات است. اندیشه و عقلانیت رو به تحقیر و توهین نمی آورد.
نظر ما را هم راجع به اساتید قدیمی آن جا بپرسید. استاد منطقی که سر کلاس فحاشی می کند. استاد معتبری که …می کند. استاد الاساتیدی که در مورد جامعه آمریکا غلو و کشور خود را تحقیر می کند. استاد هوشمندی که با محافظه کاری بی حد مقاله می نویسد به گونه ای که هیچ چیز در مقاله نمی گوید. جمعی که تنها افتخار می کنند که خارج رفته اند و به کسانی که فلسفه “” نمی دانند “” فلسفه” معتبر “می آموزند! آیا این قلیل این همه باد کردن دارد؟
اگر مزخرف است چرا تجدید چاپ می شود.
چرا هر کس را که هم فکر شما نیست بیسواد می خوانید؟
بکار بردن واژه مزخرف نشان گر چیست؟ صدق مدعا؟
سلام. شما میفرمایید این کتاب “در شمار آثار جدی و پرشمار”آقای خسروپناه نیست.پس چرا به چاپ هشتم رسیده است؟ در کشور ما کدام اثر در علوم انسانی-جز کتابهای درسی و برخی اسمهای بسیار مشهور مثل نیچه و کانت-کدام آثار به چنین چاپی میرسد؟ آیا زیبنده نیست آقای خسروپناه جلوی انتشار مکرر این کتاب را که شما هم به آن نقد دارید را بگیرد؟ شما این کتاب را خوانده اید؟ آقای خسروپناه بر خلاف نظر شما این کتاب را “نظام مند” خوانده و اصلا اشاره نکرده که کتابی درجه دوم یا غیرمهم است. آیا به سایر آثار کسی که کتابی با این حجم عظیم غلط نوشته و دست کم 8 هزار نسخه از آن را با پول یک موسسه وابسته روانه بازر کرده میشود اعتماد کرد؟ آیا ایشان و دست اندرکاران چاپ این کتاب نباید پاسخی به این ممنتقد بدهند که در سطحی چنین مستند کتاب را ارزیابی کرده است؟
پس چرا اینقدر فروش دارد؟
از کجا معلوم فروش دارد؟ به کتابفروشی های جلوی انقلاب مراجعه کنید و از ده کتابفروشی معتبر(اختران، طوس، امیرکبیر، خوارزمی، ققنوس، طهوری، بیدگل، افق، مولا، آگه و …) کتاب آقای خسروپناه را بخواهید. بعید است داشته باشند. اصلا ناشران و کتابفروشی های درست و حسابی کتاب هایی از این دست را توزیع نمی کنند، زیرا ناشر این کتاب ها نهادهای خاص با بودجه های خاص هستند و توزیع آنها هم در محل های خاص و برای مخاطبان خاص است. خودشان چاپ می کنند و می فروشند. همین.
بله به این می گوید تعصب گروهی و مافیا.اما چون همیشه مدعی هستند و به علت خفقان دانشگاهی هیچ کس نطق نمی کشد این تصور غلط در عده ای ایجاد می شود.
در ضمن خود وفا گفته اند به چاپ هشتم رسیده.
آقای خسرو پناه جلوی فروش کتاب خودش را بگیرد؟ عجب! مگر منتقدین که برای شهرت و یا خفه کردن مخالف خود از هر توهینی خودداری نکرده اند چنین کاری می کنند؟
ظاهرا جمعی که این نظرها(ببخشید کامنتها) را نوشته اند تصور می کنند پایان نامه ها و رساله ها که در سیاق مطلوب قشر دانشگاهی نگاشته شده واقعا بدیع و حاوی اندیشه محققانه اند!
اگر این طور است چرا هزاران از آن ها در دانشگاه ها خاک می خورد؟
آیا واقعا تصور می کنید رساله های نگاشته شده بوسیله فلاسفه در خارج از ایران رساله هایی است که زبان خارجی بوسیله خودشان نگاشته شده؟ نمی دانم که همه این گونه باشد و قصد تعمیم ندارم ولی خلاف این سراغ دارم.
کسانی می توانند فریاد وااسفا سر دهند که خود کاری بدیع کرده باشند. کامنت گذارهای این صفحه که بعضا دانشجو هستند.
کدام یک از افراد برجسته توان نقد جدی دارند؟ لطفا معرفی بفرمایید.
هوسِ کتاب نوشتن ـ آن هم نه یکی نه دو تا خیلی بیشتر و آن هم نه درباره یک یا دو موضوع بلکه هزاران موضوع مختلف ـ به سرم زد. ممنون از ویکیپدیای عزیز. تا شب دو سه تا کتاب مینویسم! (البته یادم باشه وسطش چند تا جمله از خودم بذارم و بگم مثلاً این خیلی خوب نیست یا به نظرم این جالب نیست تا سهم نویسنده هم در کتاب مشهود باشه!
حتما این کار را بکنید. لطفا نام خود را بفرمایید تا بخریم.ببینیم به چاپ چندم می رسد!
از ناقد محترم بسیار متشکرم
مطلب بسیار دقیق و روشن کننده ای بود
فکر کنم زمان زمان حمله به آقای خسروپناه است. تا عقب نیافتاده ام بهتر است ما هم سری تو سرها در بیاریم. الان اگر بگیم آقای خسروپناه دیو است یا خودش فارسی نمی تواند بنویسد بیشتر مورد تشویق قرار می گیرد. هر چی شوکه کننده تر شهرت و جلب توجه بیشتر!
خوشا به حال جلا آل احمد که در دوران اندیشه(ترجمه غلط اساتید فرهیخته) قلم بر کاغذ نبرد وگرنه زنده زنده در آتش خشم فلسفه و تعمق ( تعصب کور مترجمین ) به درک معنای فلسفه و اندیشه ورزی مستفیض می کردند.
پل فایرابن، میشل فوکو، علی شریعتی، جلال آل احمد
نام اندشمند دیگری را هم به لطف خطاهای یک فرد فاقد اندیشه و تسلط دانشگاهیان محقق شناختیم! چرا ایران با حضور اندیشمندان غربی یه رتبه اول مهمل گویی ببخشید تعمق فکری نمی رسد جای تعجب دارد. یک فردی نادان جرات کرده دهان باز کند و در فضای نبوغ!، تفکر!، و آثار دست اول ! همراه با درک صحیح زبان آلمانی!، انگلیس!!، و فرانسه!!!! (( با تکیه بر فرهنگ لغات و یا کمک های ناچیز! از دیگران، و یا با تکیه به حضور یکی دو ساله ! و یا حتی چند ساله در خارج از کشور (که از نظر زبانشناسان برای نیل به فهم کامل زبان دوم کافی است)اندشه ورزی می کنند)) جسارتی کرد. ببخشیدش خطا کرد.
آقای عقبماندهی… شدت عصبانیت شما قابل فهم است. لطفاً مراقب سلامتی جسمی و روانیتان باشید. و برای پرهیز از خطر، نقدهای مربوط به آقای خسروپناه را نخوانید و بگذارید جماعت در پی شهرت و فاشیست و… دانشگاهی برای دل خودشان هرچه میخواهند بگویند. مزید اطلاع، اسم آن فیلسوف پل فایرابند است، نه پل فایرابن! معلوم است شما هم از علم و حکمت استاد خسروپناه بهرهای بردهاید.
با کدام تلفظ؟آقای polylinguist?
منتظر پاسخ.
امیر علی خرمی عزیز پسیفیست آرام و منطقی شما از کجای سخن ایشان عصبانیت را متوجه شدید؟
عصبانی کسی است که واژگان تحقیر آمیز به کار می برد:
سخیف، بی ارزش، بی محتوی، بیسواد، انتحال، .. این ها واژگان کیست؟
اصولا فرض کنیم نظر افراد شناخته شده مبنی بر ضعف یا عدم آگاهی فلاسفه اسلامی در باب فلسفه غرب صادق باشد که نیست ، وزن کار فلسفی این مدعیان در جهان چیست؟این افراد حتی رساله های دکتری خود را با کمک دیگران نگاشته اند. کسی که توان این کار را ندارد در فهم او از متون نیز تردید جدی بلکه شاید اشکال قطعی است.
خب البته اگر کسی از دیگران کمک بگیرد باز شرف بسیاری دارد بر کسی که با تقلب و سرهمبندی از ویکیپدیا ادعای اصالت کند. 🙂
بهمین پذیرش شما هم اهمیت می دهیم و راضی هستیم. پس بالاخره یک نفر عاشق و مدهوش خارجکستون فرنگ بالاخره یک چیز را پذیرفت!
اگر مدعیان ضعف خود و پنهان کردن روش کسب اعتبار پوشالی در جامعه فلسفی را در نظر بگیرند نمی توانند به موضع افرادی که در صدد ارائه نگاهی متفاوت هستند خرده بگیرند.
خیر غلط است . باید اول به خود بنگرد. اگر ادعای انتحال درست هم بود باز در آن اندکی فکر دیده می شود . مدعیان مترجم دروغین و متظاهر به آفرینش مقالات اوریجینال هستند. بیایید باهم کمی دنبالشان کنیم تا ببینید از کدام موسسه زبان و یا مترجم ناشناخته کمک می گیرند. اگر نظر متفاوتی دارید علت ناآشنایی با یان افراد و عدم تسلط خود شما به ابزار مقاله نویسی است.
آقای امیر علی خرم اگر فکر می کنید این اساتید واقعا به کار فلسفی مشغولند کمی به صدای موجود در حواشی و دعوای فلاسفه توجه بفرمایید.کمی به محتوای مقالات آنان توجه بفرمایید.
آن چه در رفتار معتبرترین فرد فلسفه ایران دیده می شود تحکم و سرکوب است.آن چه در آثار او خوانده می شود تایید دیگران!
آیا این همه غرور با این رفتار و این آثار متناسب است؟
محافظه کاری مفرط و قایم شدن در پس نام فلاسفه مشهور دنیا کاری فلسفی نیست.
به من حمله کنید که هیچ باوری به شما ندارم و در فلسفه تان عقلانیتی ندیدم. آن چه شما فلسفه می خوانید پیش کسوتی و قدیمی بودن و مدرک دانشگاه های مشهور است. با احترام به مطالعه و علاقه به فلسفه خوانی ، این روحیه مطالعه، تشکیک و اندیشه ورزی نیست.
اگر هست بفرمایید.
با تمام احترامی که برای اصل نقد و ضرورت پرداختن به آسیب شناسی پژوهشهای اخیر در جامعه علمی ایران دارم لازم است هویت ناقد محترم نیز کاملا برای همگان روشن شود. بنده نام آقای مطلب نیا را سرچ کردم و به هویت واقعی وی پی نبردم. البته درست است که باید به ماقال بنگریم و نه من قال، اما ممکن است دیگران تصور کنند که این نقدها صرفا بر اساس مصالح علمی نیست بلکه رنگ و لعاب سیاسی دارد و از طرف تیم خاصی برای تخریب آقای خسروپناه صورت گرفته است.
حالا این به قول شما هویت واقعی چی رو تعیین میکنه؟ خوبه خودتون هم میگید باید به من قال توجه کرد. بر فرض هم اسم ایشون واقعی نباشه؛ باید از خودتون بپرسید چی پشت سر آقای خسروپناه هست که ممکنه باعث بشه افراد از آوردن اسم واقعیشون پرهیز کنن.
به بیان امیر توجه بفرمایید:
“حالا این به قول شما هویت واقعی چی رو تعیین میکنه؟”
واقعا که .
اقبال لاهوری:
از خواب گران خیز
از خواب گران خواب گران خواب گران خیز
یا بر فرض که تیمی داره آقای خسروپناه رو تخریب میکنه. ایشون باید حواسش رو جمع میکرد و این همه گزک دست منتقدها نمیداد برای تخریب. اگر چیزایی که توی این مقاله یا نقدهای قبلی اومده درست باشه، که ظاهراً هست، بهویژه در مورد تقلب و انتحال، همون بهتر که خسروپناه و امثال خسروپناه تخریب بشن و بیشتر از این جامعهی فرهنگی رو آلوده نکنن. به سود همفکران خسروپناه هم هست که بهش بگن آقا، شما بفرما برو و یه مدت هم صحبت نکن و بیشتر از این آبروی ما رو نبر.
امیر علی جان نور چشمی اساتید! در مسیر جریان آکادمیک دانشگاه ها قدم برداشتن ممکن است برای افراد ناموفق در تحصیل بسیار مهم به نظر آید اما می دانید که کار شاقی نیست.
چیزی که افراد شناخته شده را به انتشار توهین و تحقیر واداشته ارائه روشی دیگر است که آن ها آن را برنمی تابند. حال چه مواضع آقای خسروپناه صادق باشد و چه طبق نگاه این به اصلاح نقدها بی ارزش و یا کم ارزش.
آیا آثار خود آنان ارزشمند و نو است. اگر بفرمایید بله از بی دقتی شماست.
جناب خرم
بله آبرو و اعتبار این همان چیزی است که به اصطلاح فلاسفه و دانشجویان به دنبال آن هستند. کاملا صحیح می فرمایید. چه آقای خسرو پناه در مواضع خود درست اندیشیده باشد و چه دچار نقصانی باشد خود منتقدین چیزی جز اعتبار ندارند و کاشان یک حرفه است و نه مطالعه و دقت.
پاسخ امیر علی خرمی
و بگذار مردم پول خودشون رو از شغل شریف فلسفه در بیارن چکار داری حرف می زنی؟
شما اول ادعا را بایست ثابت کنید.
آن چه دیده می شود حمله جناحی به فردی دگر اندیش ببخشید غیر باسواد خار رفته باکلاس مدرک دار حاوی اندیشه های دست نایافتنی ممالک زیباست!!!!!!!!!
جالبه که این دوستان حامی آقای خسروپناه یک کلمه هم راجع به محتوای نقد نمیگن و دائم به زمین و زمان میپرن و بد میگن. شدت عصبانیتشون هم جوریه که اصلاً حرفهاشون رو نامفهوم میکننه. بابا، یه کم خونسرد باشید و به قول اون آقای اهل بصیرت و… آب رو بریزید همون جایی که میسوزه!
شما چه در باره محتوای نقد گفتید؟
من که با محتوا مخالفتی نکردم فیلسوف معتبر! شما که ادعای مخالف دارید راجع به محتوا حرف بزنید.
توسل به توهین کاملاً گویای این است که چه کسی عصبانی است. امیر علی جان سئوال را پاسخ ندادید شما محتوی را ارائه کردید پس شما هم نمی توانید ادعایی داشته باشید.
شما از سکوت در مورد محتوای نقد گفتید ! کاری که خود مرتکب آن شدید!!
مگر شما از محتوی چیزی گفتید؟ در کامنت پایید شما توجه ندارید که که ادعای اولیه در باصطلاح نقد نوشته شده است. بردن آو پروف بر عهده مدعی است.(بیسواد خارج نرفته ناآگاه از زیبایی های خاص خارج و سطح سواد فلاسفه!)
صدآفرین به اخلاق موافقان نقد. چقدر عمیق و چقدر فرهیخته ! چقدر ادب!
واقعاً آقای روحانی شرم نمیکنه از اینکه بعد از گذشتن حدود ۵ سال از دولتش، رییس انجمن حکمت و فلسفه، با اون سابقه و اهمیت، یه همچین کسیه؟ یعنی قراره خسروپناه الگوی جامعهی علمی ما باشه. راه ترقی علمی برای دانشجوهای ما همین راهیه که خسروپناه رفته و میره؟ بدا به حال ما!
سخن شما حاوی مفروضاتی است که بایست ابتدا صدق آنها اثبات گردد.
سخن شما سیاسی و حاوی تعصب است.
بله اگر آقای خسروپناه موضعی بدیع داشته باشد می تواند الگو قرار بگیرد. و اگر نه مطمئنا آن چه در جامعه فلسفی می گذرد بغیر از تکرار مکررات حرفه ای نیست.مدعیان خود مخاطب نقد خوداند.
آیا این اظهار نظر شما سیاسی نیست؟
چرا این مدافعان آقای خسروپناه اشاره ای به محتوای نقدها نمی کنند؟ بالاخره کپی از ویکیپدیا بدون ذکر منبع سرقت علمی هست یا خیر؟ آیا به کار بردن صفت دکتر برای فارغ التحصیل سطح چهار پیگرد قانونی ندارد؟ آیا چاپ هشتم کتابی با این حجم غلط نگارشی و محتوایی غیراخلاقی نیست؟ آیا این کتاب یک اثر نظام مند است؟ فرهاد وسط آن جمله چه می کند؟ مخنث چه معنایی دارد؟ امیدوارم کتابهای بیشتری از آقای خسروپناه نقد شود تا معلوم شود ایشان واقعا چه در چنته دارد!
مگر شما محتوی را ذکر کردید؟
دوم، اشاره با ارائه فرق دارد. ارائه بایست مورد مطالعه قرار گیرد.
آنچه روشن است فاشیسم دانشگاهی است و سعی در خفه کردن نظرهای آلترنتیو. آقای خسرو پناه هم مورد حمله قرار گرفته اند به جرم سئوال پرسیدن و تشکیک در فلسفه مد روز.
بله دیگه. منظورم محتوای نقد بود. مواردی از این قبیل: آیا ترجمه تیپولوژی به جریان شناسی درست است؟ آیا معادل فرهنگ در انگلیسی cult است؟ کجا اومانیسم را به خداانگاری انسان ترجمه کرده اند؟ آیا «تولرانس» به معنای «نفی حقانیت ارزش های اسلامی» است؟ بین تعبیر رایج ضدفرهنگ در جامعه شناسی و مطالعات فرهنگی و فراماسونری چه نسبتی هست؟ آن همه مطالب بدون منبع و پر غلط در بخش سینما از کجا آمده است؟ موسیقی گرایی یعنی چه؟ کجای ارکستر سمفونیک از گیتار استفاده می شود؟ چرا کسی که تخصصی در زمینه موسیقی و سینما ندارد، در این موارد اظهار نظر می کند و مطالبی می نویسد که خنده دار است و گزک دست منتقدانش می دهد؟ آیا بهتر نیست آقای خسروپناه به همان کلام اسلامی که در آن مدرک سطح چهار دارد، اکتفا کند و این قدر پا در کفش این و آن نکند؟!
شما سئوال هایی کردید و نحوه پرسش طوری است که پاسخ هایی مورد نظر شما را درست جلوه دهد. اگر قصد تخریب باشد روی دو خط نوشته شما هم می شود دست گذاشت . اگر تصور متفاوتی دارید بفرمایید تا مشخص شود سواد زبانشناسی اساتید بسیار معتبر در نظر شما قابل اعتماد و بی نقص است و یا نه.
واقعا بایست ببخشید که افرادی نادان در حوزه تخصصی افرادی فرهیخته دهان گشودند و جسارتی کردند! ببخشید جامعه فلسفی و متفکر ایران چقدر ناشناخته و چقدر اخلاقی رفتار می کنند!
شما که متن را ارائه نکردید . بریدن تکه نوشتار از کانتکتس حقه ای ژورنالیستی و شناخته شده است.
الان وقت مناسبی برای جلب توجه است. راهش هم آسان لگد زدن به فردی که در لبه چاه است. محتوی هم که تحقیر . راستی کوچکترین کتاب آقای خسروپناه کدام است؟ ما هم بعدی باشیم شاید چیزی از این بی اخلاقی نسیبمان شود.
راستی چرا آقای خسروپناه لبه ی چاه است؟! کدام چاه؟! چرا؟! خودشان کاری کرده اند یا دیگران ایشان را به لبه ی چاه کشانده اند؟! یعنی آیا ممکن است بعد از بر ملا شدن بی سوادی و تقلب های علمی او، از سمتی که دارد بر کنار شود، تا فرد لایقی جای او را بگیرد و آقای خسروپناه هم به جایگاه پیشینش یعنی دانشیاری پژوهشگاه فرهنگ و اندیشه اسلامی(وابسته به سازمان تبلیغات اسلامی) برگردد؟! آیا اگر ایشان اندکی در نگارش آثارش دقت بیشتری به خرج می داد و با کپی کاری و تقلب علمی و دزدی از این و آن و نگارش مطالب بی سر و ته، کمتر و در موضوعات محدودتری می نوشت، باز هم لبه ی چاه بود؟ آیا کسی می تواند از این ایرادها به استادان صاحب نام و شریفی چون پرویز ضیاء شهابی و شاپور اعتماد و ضیاء موحد و حسین معصومی همدانی و … بگیرد؟! آیا خود آقای خسروپناه مقصر نیست که درباره ی همه چیز اظهار نظر می کند، از موسیقی جاز و بلوز گرفته تا سینمای شرق آسیا و فمینیسم و ریشه های ناسیونالیسم و مقام ها و دستگاه های موسیقی ایرانی و ریشه های وهابیت و … ؟ آن هم به مدد ویکیپدیا و کپی پیست کردن از آثار دیگران، بدون ذکر منبع و پر از غلط؟ آیا بهتر نیست آقای خسروپناه همه جا خودش را دکتر و استاد و … نخواند و در «زیست نامه» اش ننویسد: «چشم به جهان طبیعت گشود»؟!آیا بهتر نیست این استاد ارجمند و فرهیخته ادعا نکند که از 21 سالگی، زمانی که هنوز به موسسه کلام پژوهی امام صادق(ع) در قم(که آیت الله سبحانی آن را تاسیس کرده) نیز نرفته است، در «تربيت معلم دزفول و دانشگاههاى شهيد چمران اهواز، شهيد بهشتى و علوم پزشکی شهید بهشتی، علامه طباطبايي، تربيت مدرس، دانشگاه تهران، دانشگاه علوم اسلامى رضوى مشهد، دانشگاه فردوسی مشهد و مؤسسه پژوهشی حکمت و فلسفه ایران به تدريس دروس فلسفى و كلامى پرداخته است»؟! آیا بهتر نیست به جای این رزومه سازی ها کمی در نوشتن تمرین کند که بعدا چند نفر آدم بیکار پیدا نشوند و با اسم مستعار دروغ ها و تقلب هایش را بر ملا نکنند؟! آیا کسی جز خودش او را بر لبه ی چاهی که شما ذکر می کنید، قرار داده است؟! فقط نگاهی به آخرین یادداشت ایشان در خبرگزاری مهر(وابسته به سازمان تبلیغات اسلامی) بیاندازید: در یک مطلب 1600 مدعی شده که نسبی گرایی و پلورالیزم معرفتی را به عنوان «ابزارهای معرفت شناختی جنگ نرم علیه جمهوری اسلامی» خوانده و آنها را به زعم خودش به طور کامل زمین زده است! آیا این ساده انگاری نیست؟ آیا این ادبیات(جنگ نرم و …) زیبنده ی یک استاد فلسفه و رئیس یک موسسه پژوهشی است؟ آیا این ادبیات امثال رحیم پور ازغدی و حسن عباسی نیست؟ تازه، به فرض که اشکالی نداشته باشد، آیا بهتر نیست جمهوری اسلامی از آدم های باسوادتری برای این کارها بهره بگیرد؟! کسانی که فکر نکنند با یک یادداشت 1600 کلمه ای می توانند پنبه نسبی گرایی معرفتی و پلورالیزم را بزنند و خیال خودشان و همه را راحت کنند! آخر اگر مسئله اگر به همین سادگی بود که این همه کار فکری نمی شد! حتما یادداشت آقای خسروپناه را در سایت خبرگزاری مهر(وابسته به سازمان تبلیغات اسلامی) از دست ندهید، خیلی معرفت افزا و آموزنده است:
https://www.mehrnews.com/news/4259535/%D8%A7%D8%A8%D8%B2%D8%A7%D8%B1%D9%87%D8%A7%DB%8C-%D9%85%D8%B9%D8%B1%D9%81%D8%AA-%D8%B4%D9%86%D8%A7%D8%AE%D8%AA%DB%8C-%D8%AF%D8%B1-%D8%AC%D9%86%DA%AF-%D9%86%D8%B1%D9%85-%D8%B9%D9%84%DB%8C%D9%87-%D8%AC%D9%85%D9%87%D9%88%D8%B1%DB%8C-%D8%A7%D8%B3%D9%84%D8%A7%D9%85%DB%8C-%D8%A7%DB%8C%D8%B1%D8%A7%D9%86
ببخشید، «نصیب» رو در کره شمالی، که کشوری در اروپاست، «نسیب» مینویسن؟!
آقای امیر علی خرم بهتر نیست به جای مچ گیری به محتوی توجه کنیم؟ فرض کنید ایشان در اثر بیسوادی که واژه محبوب سروش و جامعه فلسفی ایران است و یا بی توجهی خطای نوشتاری مرتکب شدند، آیا بهتر نیست اهل انصاف و نقد باشیم و نه دعوای رایج فلاسفه و دانشجویانی که خود خالی از ضعف نیستند؟
نوشتن اثری همراه با نظرات رایج ساده است. کار خسروپناه حاوی اشکال است چون همراه نیست.
درست مانند پایان نامه که ظاهری و فرمی مورد تایید دارد که نمره می گیرد و آن که بدیع است و مورد نقد وران گر.
این اشکال سلیقه ایرانی است. کار ناسازگار با جو رایج اشکال فراوان دارد چون نیل به اشکال فضای رایج زمان بر است.
سلام. نقد خوب و موثری بود. امیدوارم آقای خسروپناه یا یک نفر در وزارت علوم توضیحی درباره ی این میزان از بی اخلاقی علمی، سرقت ادبی، شلخته کاری و … ارائه دهد. البته خیلی بعید است که چنین اتفاقی بیافتد. اما همین که تشت بی سوادی امثال خسروپناه از بام بیافتد و صدایش را همه بشنوند هم بد نیست. لااقل بعد از این کسانی که در کار کپی-پیست از ویکیپدیا و جعل عنوان دکتر و استاد وت حجت الاسلام و … برای خودشان هستند، گوشی دست شان هست که ممکن است آدم های گمنامی پیدا شوند و دست خالی آن ها را رو کنند. بی صبرانه منتظر نقدهای دیگر بر دیگر مقالات و نوشته های «حجت الاسلام دکتر عبدالحسین خسروپناه ریاست محترم موسسه پژوهشی حکمت و فلسفه ایران» و «دانشیار پژوهشکاه فرهنگ و اندیشه اسلامی» هستم.
پنهان کاری و جعل هویت ادعای متن بالا را زیر سئوال می برد.
آیا حمله دست جمعی عقلانی است؟ آیا در نوشته ها انصاف و نقد دیده میشود و یا احساسات ضد گروهی که اندیشه متفاوت از موضع مورد علاقه مدعی دارد؟
وجود واژگان تحقیر آمیز این سئوال را در ذهن ایجاد می کند که اگر این ادعا واقعا علمی و تحقیقاتی است نوع کلام و لحن می بایست بیطرفانه و آکادمیک باشد. متن را دوباره بخوانید و کانتها را همینطور آیا در آن هیچ نشانه ای از احساسات قلبی دیده نمی شود؟
تایید شما هم در تصدیق صحت مدعا مطمئنمان کرد!
منتظر نباشید احتمالا اساتید فلسفه همگی بجای انجام وظایف خود و راهنمایی دانشجویان دکتری روی آثار آقای خسرو پناه افتادند و صداقت آکادمیک خود را (که انجام وظایف راهنمایی دانشجویان شاما آن است ) صرف حمله به شخصیت آقای خسروپناه می کنند.
عجیب است که نقدها بر کتاب های متفاوت و به ترتیب و همگی در زمان مناسب منتشر می شوند. معلوم است نقدها خودجوش و بدون هماهنگی صورت گرفته.
حال اگر مشخص شد با هماهنگی بوده بد نیست ببینیم که آیا متفاوتند و یا مشابه.
نقدها شباهتهایی دارند که به ذهن این شبه خطور می کند که گویی تمپلت و الگویی وجود دارد که منتقدین فقط جاهای خالیش را پر می کنند!
…..سخیف است……پر از اشکال ……………انتحال……………….ویکی پدیا……..دانشجوی ترم یک …..
چند تا از این عبارات در این نقدها تکرار شده؟
من هم حرفی در مورد نقد بزنم شاید مشهور شم!
به این عبارت از نقد توجه بفرمایید:
” از آنجا که احتمالاً بخشهای متعددی از کتاب حاصل سرهمبندی و کپی- پِیست تکههایی مختلف (از جمله تکههایی فراوان از مدخلهای ویکیپدیا و دیگر منابع اینترنتی و غیراینترنتی است، درست در وسط برخی مطالب کتاب جملاتی بهکلی بیربط یافت میشود. برای یک نمونه جالب، انتهای صفحه ۱۰۳ را ببینید که در آن نویسنده (یا بهتر است بگوییم کپی- پِیستکننده!) در حال صحبت درباره یک گروه موسیقی انگلیسی است ولی ناگهان این جمله را میخوانیم: «آهنگهای فرهاد در ایران غیرمجاز بود»؛ و سپس همان مطلب قبلی پی گرفته میشود! خواننده از خود میپرسد فرهاد کجاست؟! این جمله از کجا آمده است؟! نویسنده دقیقاً در کدام عالَم است؟! ” این عبارت لااقل در سطر انتهایی نامفهوم است زیرا کانتکتس کافی برای روشن شدن اشکال ارائه نداده.
پدیده نقد !
از جناب خیرخواه که این متن را منتشر کرده اند سؤالی داشتم. لطفا خود ایشان پاسخ بفرمایند.
چرا پشت شخصیتهای ساختگی خود را پنهان میکنید؟ با جستجوی در نت معلوم میشود که هیچ ردپایی از جناب «احمد مطلب نیا» وجود ندارد؟ اگر به دنبال نقد علمی هستید چرا هویت ناقدان را مخفی میکنید؟ مگر نقد علمی نیازمند پنهان کاری است؟
واقعا این سوال را پاسخ بدهید
ممنون
http://problematicaa.com/jarianshenasifekri/
نقد آقای مطلب نیا به کتاب دیگری از عبدالحسین خسروپناه