داغهای تازهشده و ترومای (روانزخم) میاننسلی را بشنویم.
نویسنده: حنیفرضا جابریپور (مشاورِ ارشد «بنیادِ کودکِ استرالیا» و دانشجوی دکتریِ در دانشکدهی آموزش در دانشگاه موناش، ملبورن، استرالیا)
درخواست میکنم این نوشته را یا نخوانید، یا تا انتها بخوانید.
حوادث تلخ روزهای گذشته که دنیا را تکان داد، دلهای ایرانیان زیادی را هم به شکلهای گوناگون و البته متضاد تکان داد. عصبشناسان امروزه بهتر میدانند آنچه که ما از آن به «تازه شدن داغ» یاد میکنیم چه فرایند مغزی و عصبشناختیای دارد. سازوکارهایی در زیست و روان ما انسانها وجود دارند که باعث می شوند برخی اتفاقها که در زمان حال میافتند ما را به تجربهها، احساسات و عواطف، و عزمها و عهدهای گذشته وصل کنند. این همه، محصول اتفاقهای بزرگ است. هر آدمی به نحوی به آن وصل میشود، وجودش پُر میشود از احساس و عاطفه و فکر و تحلیل، و اینها را جایی در ظرفی میریزد.
این روزها ظرفهای مجازی پر شده است از غم و خشم و تهدید و ناسزا و یاد و نوحه و بدوبیراه و عشق و نفرت. سیل کلمات و جملات بعضاً متضاد ایرانیها در این چند روز آینهی تمام نمای نورونهای آینهای و ترومای میاننسلی* بود. در این میان سه جمله ذهنم را تکان داد و برایم انگیزهی این نوشته شد. اول یکی از دوستان بود که گفت: “احساس میکنم پدرم دوباره شهید شده است!” و دیگری محمود دولتآبادی که نوشته بود: “آیا این است سرنوشت همهی فرزندان شایستهی این آب و خاک با هر اندیشه و هر گرایشی؟ انهدام؟” و سوم اینکه: “ما هنوز در مورد هواپیمایی که در دههی هفتاد به کوه کرکس خورد و برادر و داییام را از دست دادم، اطلاعات درستی نداریم.”
واقعاً اینگونه است. اتفاقهایی که ابعاد بزرگی دارند، بیشینهی آدمهایی که با آنها مواجه میشوند را (صرفنظر از گرایش و نوعِ اندیشهشان) وصل میکنند به نقاط حساس در گذشتهی زندگیشان: زمانهایی که آسیب دیدهاند یا در معرض آسیب قرار گرفتهاند. علم جدید به ما میگوید که در این شرایط همان نقاطی از مغز تحریک میشوند که در زمان آسیبدیدن تحریک شده بودهاند. و این یعنی «داغشان تازه میشود». تجربهی مغز به گونه ای است که انگار آن اتفاق تکرار شده است.
هرچند بسیار مهم است که دقیقا چرا هواپیما سقوط کرده است و چرا ما با تأخیر در مورد علتش مطلع شدیم، وهرچند بسیار مهم است که بدانیم سلیمانی دقیقا که بوده است و چه کرده است و چه مرامی داشته است؛ اما برای این نوشته مهمتر آن است که بدانیم و بفهمیم ما از کجا و با چه پیشینهای به این اتفاقها وصل می شویم. برای همین است که میبینیم ناگهان انگار فرزندانی دوباره در جنگ شهید شدند، مبارزانی دوباره اعدام شدند، جوانانی دوباره در گورهای بینامونشانی خاکشدند، مردمی دوباره خانههایشان موشکباران شد، چمران دوباره شهید شد، هواپیماهای متعددی دوباره دچار نقض فنی شدند، خلبانهای متوفایی دوباره مسئول سقوط هواپیما شدند، سربازان وطن دوباره شهید شدند، و خانوادههایی دوباره عزیزانشان را در کف خیابانهای اعتراض از دست دادند. به زبان دیگر این اتفاقها هر کدام از ما را به تجربهای از گذشتهمان وصل کرد و همهی ترسها و خشمها یا عقدهها و تنفرهای یا غموغصههای همراه با آن را با خود آورد. این عواطف و احساسات کلماتی را برانگیخت که در صفحههای مجازی به سوی هم پرتاب کردیم.
موضوع این نوشته درست و غلط یا حق و ناحق بودن آن کلمات یا قضاوت نگارنده در مورد هیچ کدام از وقایع این چند روز نیست، بلکه توجه بر سازوکارِ باز تولید این کلمات و جملات تهدیدآمیز یا توهین کننده یا حقبهجانب یا تکفیر کننده است. یادآوری آسیبهای گذشته میتواند از منابعی باشد که اظهار نظر آدمهایی که له یا علیه سلیمانی، موشکباران، سقوط هواپیما، و تصادف اتوبوس حرف میزنند، از آن میجوشد.
علاوه بر این، تروماهای میاننسلی در این شرایط دوباره جان میگیرند. دردهایی که نسلها به هم منتقل کردهاند زنده می شوند. ترومای میاننسلی با ذهنهای ما چنان میکند که گویی قهرمانان شاهنامه دوباره به خاک میافتند، قلب حمزه دوباره از سینه بیرون کشیده میشود، دستان ابالفضل دوباره قلم میشوند، بیگانگان دوباره خاک ایران را اشغال می کنند، آمریکا دوباره کودتا میکند، مصدق دوباره تبعید میشود، سینهی گلسرخیها دوباره هدف گرفته میشود، و زندانها دوباره پر میشوند از آزادیخواهان. اینها به سلیمانی، موشک، و سقوط هواپیما چه ربطی دارند؟ برای ما مهم نیست که آیا اینها ربط منطقی با حوادث یک هفته گذشته دارند یا نه، مهم این است که تو چگونه و از کجا به این اتفاق ها گوش سپردهای و چه تروماهایی نسل به نسل به تو منتقل شدهاند و اکنون فراخوانده میشوند.
جودی اتکینسون، پژوهشگر در زمینهی روشهای کاهش تروماهای میاننسلی، میگوید که تا زمانی که تروما اجازهی بروز پیدا نکند و شنیده نشود، ناگزیر نسل به نسل منتقل خواهد شد. پرسش اینجاست که ما کِی و در کدام دوره از ادوار تاریخیمان شنیده شدهایم؟ من فکر نمیکنم این همه خشم حاصل آنچه باشد که در این یک هفته کتمان یا برملا شده است. این بغضی انباشته است که دههها و شاید سدههایی است که حبس و حصر شده است. هر چند وقت یکبار میشکند اما زود فروخورده میشود. صدای این گریه نیاز دارد آزاد شود، بلند شود، همراه با شیون باشد. نیاز دارد همدلانه شنیده شود. منظورم گریهای است که همهی ایرانیها می کنند، هر کس به دلیلی.
من همهی هموطنانی که داغی از داغهایشان تازه شده است یا درِ صندوقچهی ترومایی که به ارث بردهاند باز شده است و این احساسها را دارند، می نویسند، نظر میدهند، خشمگین میشوند، و حتی ناسزا میگویند را هموطن خودم میدانم (و اینجا کاری با کسانی که مزد میگیرند تا ناسزا بگویند ندارم. هرچند که آنها هم به نوعی از این دایره خارج نیستند.)
با آنکه بسیاری از این ابرازهای تند و تیز و تلخ را نمیفهمم، نمیپسندم، و درک نمیکنم، اما دو چیز را می دانم. اول اینکه همین قضاوتِ من هم دستخوش همهی چیزهایی است که به ارث بردهام و هم حاصل تجربههایی است که در چهار دهه از زندگیام داشتهام که متعاقباً دستگاه فکری و احساسیام را شکل دادهاند. پس در قضاوت محتاطم. دوم اینکه برای همهی این هموطنانم یک کار می توانم بکنم: اینکه صبورانه به حرفهایشان گوش دهم، به آنها حق حرفزدن، ابراز، و خالیکردن این ظرفهای سنگین و پُر را بدهم.
گیرم که به نظر ما بعضی از گویندگان و نویسندگان در این روزها آدمهای مغرض، خائن، وابسته، جیرهخوار، و مأمور هستند و بههیچوجه نمیتوان و نباید به آنها فرصت ابراز داد. قبول! اما میتوانی و میتوانیم به دیگرانی که چنین تصوری دربارهشان نداریم گوش بدهیم. بقیه را بشنو! کسانی که میتوانی به ایشان فرصت ابراز بدهی هنوز بسیار زیادند. اما اگر تحمل شنیدن هیچ کسی که مانند تو فکر نمیکند را نداری، پیشنهاد میکنم از خودت مراقبت کنی! بگردی و کسی را پیدا کنی که خودت را بشنود. ظرفت خیلی پر است! خیلی هم خودت تقصیر نداری! من با همهی وجود آمادهام تا تو را بشنوم. مانند من و شنوندهتر از من هم بسیارند.
کلام آخر اینکه تاریخ گذشته و معاصر ما شوخی نیست. انباشته است از تروماهایی که به هزار دلیل فرصت شنیدهشدن نداشتهاند. این روزها اینترنت و شبکههای اجتماعی میتوانند این فرصت را در اختیار همه بگذارند که یکدیگر را بشنویم. کافی است ما در ذهن و دل، و در نظرها (کامنتها) و دنبالکردنها (فالوها) و پسندها (لایکها) این فرصت شنیدهشدن را به هم بدهیم. بیشتر بشنویم و کمتر ملامت کنیم. حرف هیچ کس بر پیشانی من حک نخواهد شد، حتی اگر کامل و صبورانه او را بشنوم.
در مورد تروما، ترومای میاننسلی، و نورونهای آینهای توضیحهای مختصر و مفصل در کانال تلگرامی «آموزش در گوشهی دنیا» ارائه شده است.
.
.
فایل PDF این نوشتار
.
.
جناب آقای دکتر در متن “پیشینه” به اشتباه “بیشینه” ثبت شده است
اگر انسان، کسی را جز به عمد بکُشد، این خطا کوچکتر از آن است که او را در جستار” زیبایی “و “نیکی و دادگری” و “قانون” فریب دهد.
(افلاطون)
سلام آقاي جابر ی پور عزیز
در متن شما بسیار شنیده شدم…
سپاس
آقای جابری پور ممنون از متن دلنشینتون کاملا با شما موافقم که باید بشنویم هر چند موافق نباشیم.این ایام داغ های خیلی هامون تازه شده و کمترین کمک به هم گوش دادن به نظرات تلخ و دردناک هم هست بدون سرزنش و ملامت متاسفانه ما جماعتی هستیم که همیشه یا خودمون رو سانسور کردیم یا سانسورمون کردن با حرف های زیااادی که قورت دادیمشون.