گفت‌وگو نشریه «اطلاعات حکمت و معرفت» با دکتر عارف نظری تحت عنوان «سلامت معنوی؛ زندگی اصیل»

گفت‌وگو نشریه «اطلاعات حکمت و معرفت» با دکتر عارف نظری تحت عنوان «سلامت معنوی؛ زندگی اصیل»

سلامت معنوی؛ زندگی اصیل

گفت‌وگو با دکتر عارف نظری

متخصص روان‌کاوی فرادرون‌فردی (ترنسپرسونال)

مصاحبه کننده: نغمه پروان

منبع: نشریه «اطلاعات حکمت و معرفت» شماره ١۴۵

سلامت معنوی، یکی از انواع سلامت است که رفته‌رفته در کنار انواع دیگر سلامت، یعنی سلامت روانی، جسمی، اجتماعی و فرهنگی جای گرفته و امروزه به یکی از مؤلفه‌های اصلی داشتن زندگی خوب و اصیل بدل گشته است. در گفت‌و‌گوی حاضر دکتر عارف نظری روان‌کاو ترنسپرسونال1 از چندوچون و حدودوثغور این مؤلفۀ تازه‌وارد به دنیای روان‌شناسی یعنی «سلامت معنوی» سخن می‌گوید و به بیان موانعی می‌پردازد که آدمی بر سر راه دستیابی به این نوع از سلامت با آنها مواجه‌ است و در انتها نیز راهکارهای چندی در رفع این موانع ارائه می‌کند.

  • دکتر عارف نظری گرامی، لطفا در آغاز گفت‌وگو، برایمان روشن کنید هنگامی که از سلامت معنوی سخن می‌گوییم دقیقا به چه مؤلفه‌هایی نظر داریم. به‌دیگر سخن، چگونه شخصی به ‌لحاظ معنوی سالم تلقی می‌شود؟

باید به این نکته توجه داشته باشیم که هر کدام از نهادهای دست‌اندرکار امر سلامت  تعریف خاصی از سلامت معنوی ارائه می‌کنند و بدین لحاظ هنوز تعریف دقیق آن کامل بدون ابهام نیست. اما یکی از تعاریفی که نسبت به بقیه عملیاتی‌تر و دقیق‌تر است و جزئیات بیشتری دارد تعریف ان. اُ. سی2 از سلامت معنوی است. سلامت روانی بر این اساس عبارت است از: «ارتباط معنادار و سالم فرد با خویشتن (self)، با دیگران، با نیروی برتر، و با تمامیت زندگی، طبیعت و کیهان به‌گونه‌ای که شخص را نیرومند ساخته، به تعالی برساند. بنابراین به‌طور کلی می‌توان سلامت معنوی را نوعی ارتباط شخص با درون و برون خویش دانست، به‌ شکلی که از رهگذر این ارتباط زندگی شخص معنادارتر و غنی‌تر شود و شخص به سمت تعالی پیش رود و از توان‌مندی بیشتری برخوردار شود.

از نظر ما گام نخست برای رسیدن به چنین مؤلفه‌هایی این است که انسان به این موضوع فکر کند که: «از کجا آمده‌ام، آمدنم بهر چه بود، و همچنین، به کجا می‌روم.» اعم از اینکه پاسخ این دو پرسش برای فرد روشن شده باشد، یا، در جست‌وجوی روشن کردن این دو پرسش مهم باشد، در جادۀ سلامت معنوی قدم نهاده است. اما همان‌طور که گفتیم سلامت معنوی آنگاه متحقق می‌شود که شخص بتواند با خود، با اطرافیان خود، با اجتماعی که در آن زندگی می‌کند و همچنین با نیرویی برتر که می‌تواند خالق هستی، خرد هستی، پروردگار، خداوند و به‌طور کلی نیرویی ازلی  باشد ارتباط متعادلی برقرار کند.

شاخه‌ای از روان‌شناسان اگزیستانسیال، معتقدند آدمی به‌لحاظ هستی‌شناسانه در سه سطح زندگی می‌کند. این سه سطح عبارت‌اند از بودن با خویشتن، بودن با دیگران و بودن با هستی، که سه جهان پدیدارشناختی مستقل اما مرتبط را شکل می‌دهند. از این دیدگاه وجودگرایانه، انسان‌هایی که از این توان برخوردارند که تعادل بین این سه سطح را برقرار سازند، از سلامت برخوردارند. روان‌شناسی ترنسپرسونال ضمن صحه‌گذاشتن بر این تعریف، برای داشتن سلامت معنوی یک مؤلفۀ دیگر یعنی «رابطه با آگاهی هستی» را بدان می‌افزاید که در واقع نوعی آگاهی است که مانند چتری هر سه سطح را دربرمی‌گیرد.

  • به‌نظر می‌رسد در بسیاری از مواقع سلامت معنوی با مفاهیم دیگری اشتباه گرفته می‌شود و به نوعی خلط معنایی به‌وجود می‌آید. برای پرهیز از چنین چیزی آیا بهتر نیست که به صورت سلبی نیز به تعریف سلامت معنوی بپردازیم و علاوه بر آن دقیقا روشن کنیم که هدف سلامت معنوی در واقع امر چه چیزی است؟

بله دقیقا، خصوصا در این بحث بسیار مهم است که بدانیم سلامت معنوی چه چیزی نیست، از آن‌رو که در بحث حاضر بیش از بحث‌های دیگر ممکن است به ورطۀ خلط مبحث فرو افتیم. جان ول‌وود روان‌شناس ترنسپرسونال کسی بود که برای اولین بار مفهومی تحت عنوان spiritual bypass را به بحث از سلامت معنوی وارد کرد. در پزشکی و در عمل قلب بای‌پس به‌معنای کنار نهادن رگ دارای گرفتگی و جایگزین کردن رگی جدید به جای آن است. و در بحث سلامت معنوی هنگامی با این پدیده مواجه می‌شویم که شخص به‌جای حل مشکلات خویش و تلاش برای برطرف کردن آنها به توجیهات معنوی دست می‌زند. برای مثال، زنی که از زندگی زناشویی خوبی بهره‌مند نیست و دائما حقوقش نادیده انگاشته می‌شود، ممکن است به این حدیث تأسی جوید که «جهاد زن در ساختن با شوهر بد است». بنابراین او تصور می‌کند تحمل این آسیب‌ها به نوعی او را به‌لحاظ معنوی ارزشمند می‌سازد و واقعا هم بدین صورت آرام می‌گیرد. یا شخصی که به دنبال حق خود نمی‌رود و به این باور معنوی متوسل می‌شود که خدا جای حق نشسته است. این اشخاص این موضوع را نادیده می‌انگارند که هیچ یک از این حقایق معنوی نباید سبب شوند که انسان به دنبال حق خود نرود.

بنابراین در اینجا به یکی از ویژگی‌های دیگر سلامت معنوی می‌رسیم به این معنا که سلامت معنوی انسان را پویاتر، هماهنگ‌تر، جدی‌تر و ثمربخش‌تر می‌سازد. هرچند که ممکن است در نوع رفتار شخص به‌ظاهر معنوی و شخصی غیرمعنوی تفاوت‌هایی مشاهده کنیم، اما این تفاوت‌ها ضرورتا به‌معنای غنای معنوی شخص اول نیست.

از چیزهای دیگری که با معنویت اشتباه گرفته می‌شود می‌توان به باورمندی یا اعتقاد مذهبی اشاره کرد. به این معنا که شخص فکر می‌کند چون نماز اول وقت می‌خواند، روزه می‌گیرد، خمس و زکاتش را پرداخت می‌کند، و در کل از احکام مذهبی پیروی می‌کند به‌لحاظ سلامت معنوی نیز در مرتبۀ بالایی قرار دارد، ولی چه‌بسا اصلا از سلامت معنوی برخوردار نباشد. بنابراین دایرۀ «سلامت معنوی» بسیار کوچک‌تر از دایرۀ «باور معنوی» است. همان‌طور که گفتیم شخص برای داشتن سلامت معنوی حتما باید از برخی ویژگی‌ها بهره‌مند باشد؛ باید آرامش درونی داشته باشد، مهربان باشد، در جستجوی معنا باشد، باید ندای درون خود را بشنود و دنبال کند، باید برای غنی کردن لحظاتش در زمان حال (در این زمان و این مکان) تلاش کند. بنابراین انسان حتی اگر تا درجۀ زیادی اهل ذکر و دعا باشد اما با کوچک‌ترین ناملایمتی مضطرب شود، با کمترین میزانِ ناکامی خشمگین شود و با کوچک‌ترین شکستی روانش از هم بپاشد، از سلامت معنوی برخوردار نیست.

جا دارد که در همین جا بین معنویت حصولی و حضوری نیز قائل به تمایز شویم. معنویت حضوری در تجربۀ حضوری یک پیامبر (در ادیان غربی) یا یکsage  (در ادیان شرقی) رخ می‌دهد که بدان‌ها این امکان را  داده که با یکتای هستی، آن یگانه یا هستی غیردوگانه یکی شوند و آن را تجربه کنند. این افراد پس از این تجربۀ ترنسپرسونال یا فرادرون‌فردی که خود مستقیما آن را لمس کرده‌اند به تجربۀ زمینی خود بازمی‌گردند و می‌خواهند از روش‌هایی سخن بگویند که به دیگران در جهت این مشاهدۀ مستقیم و لمس معنوی یاری می‌رساند. اما متأسفانه بسیاری از این روش‌ها، باید و نباید‌هایی را شکل داده‌اند که فقط به همان قشر و پوست چسبیده‌ و هدف اصلی را فراموش کرده‌اند. مولانا نیز به این مهم بسیار توجه دارد آنجا که می‌گوید: «ما ز قرآن مغز را برداشتیم پوست را بهر خران بگذاشتیم» یا: «به معراج درآیید اگر از آل رسول‌اید».

بنابراین هدف پیامبران جز این نبوده که سیم اتصال فرد را به کل وصل کنند و راه این رسیدن به چنین مقامی را به انسان‌ها یاد دهند. ممکن است عده‌ای تمام اجزای لازم برای بستن مدار و روشن‌کردن چراغ را در اختیار داشته باشند، اما آیا واقعا همه از این توان برخوردارند که مدار را طوری ببندند که منجر به روشن‌شدن چراغ شود؟ ما معتقدیم فرد فقط آن هنگام از سلامت معنوی برخوردار است که بتواند مدار را طوری ببندد که چراغ او روشن شود. اگر چراغتان روشن نمی‌شود بدان معناست که فقط اعمال مذهبی را به ‌جا می‌آورید و این تفاوت میان انجام صرف احکام و دستیابی به سلامت معنوی نکتۀ بسیار مهمی است که نباید از آن غفلت ورزید.

  • آیا می‌توان یقین داشت که شخص برخوردار از سلامت معنوی (spiritual health) از به‌زیستی معنوی (spiritual well-being) نیز برخوردار می‌شود؟ یا به‌عبارت دیگر، آیا شخصی که به‌لحاظ معنوی سالم زندگی می‌کند خوشحال‌تر و لذت‌بخش‌تر از دیگر افراد زندگی می‌کند و زندگی او نسبت به افراد بی‌بهره از سلامت روانی شادمانه‌تر است؟

باور بر این است که اگر کسی از سلامت معنوی برخوردار باشد، حتما دارای زندگی بهتر و خوب‌تری نیز هست، بدین معنا که از سلامت و بهینه‌زیستی بیشتری نیز برخوردار است. اما اینکه آیا این شخص از زندگی لذت بیشتری هم می‌برد به این برمی‌گردد که لذت را چگونه معنا کنیم. لذتی که در بحث سلامت روانی مد نظر ماست معادل واژۀ gratification در انگلیسی است نه (joy) و در فرهنگ شرقی نیز معادل واژۀ Amanda است که نوعی رضایت و شعف درونی است بدون اینکه الزاما تجلی بیرونی داشته باشد. یعنی لذت‌های نفسانی egoistic یا فیزیولوژیک در اینجا مدنظرمان نیست و از لذت‌های سطح دیگری صحبت می‌کنیم که به ارضاء نیازهای فیزیولوژیک وابسته نیست. برای مثال قناعت، رضایت، تسلیم، هماهنگی و حس معنا و یافتن معنا در تجربیات زندگی انسان را به شادمانی درونی می‌رساند. پس قطعا شخص معنوی از درون شادمان‌تر است. در ادبیات خودمان هم به این نوع لذت اشاره شده است: «اگر لذت ترک لذت بدانی، دگر لذت نفس لذت نخوانی.»

  • بنابراین نوع لذتی که در بحث سلامت معنوی محل بحث است همان آتاراکسیای اپیکوری است نوعی لذت سلبی که انسان در نبود رنج آن را تجربه می‌کند، که به نحو ملموس‌تری می‌توان آن را به نوعی در آغوش‌گرفتن آرامش تعریف کرد.

بله درست است. البته اپیکور لذت‌های بدنی را هم تا آنجا که منجر به رنج نشوند، نفی نمی‌کند. از منظر آموزه‌های بودیستی نیز هدف از کسب سلامت معنوی، نه بی‌علاقگی به زندگی زمینی و لذت‌های آن، بلکه قطع زنجیرۀ رنج از زندگی از طریق عدم وابستگی به این لذات است.

برخی از روان‌شناسان این حوزه مانند الیسون، استاد دانشگاه در امریکا و سازندۀ مقیاس به‌زیستی معنوی، به‌نوعی گسترش مؤلفه‌های سلامت معنوی را به‌زیستی معنوی قلمداد می‌کند. آنها معتقدند تنها در اثر پدید‌آمدن و وسعت یافتن سلامت معنوی در وجود انسان است که آدمی می‌تواند از ثمرات آن، که به‌زیستی معنوی است برخوردار شود. او برای روشن شدن مقصود خود مثال می‌زند که همان‌طور که آثار و نشانه‌های برخورداری از سلامت بدنی در فرد سالم در  ظاهر و صورتش نیز هویدا می‌شود، آثار برخورداری از سلامت معنوی نیز در زندگی فرد مشخص می‌شود و آرامش، مهربانی، مولد بودن و… را از جملۀ این آثار معرفی می‌کند.

  • از نظر شما چه رابطه‌ای میان معنویت و اخلاق وجود دارد. آیا می‌توان برای معنویت مبنایی در اخلاق متصور شد؟ و آیا اخلاق در تحقق سلامت معنوی نقش عمده‌ای را ایفا می‌کند؟

شاید بتوان گفت که اخلاق و معنویت ارتباط دوستانه‌ای دارند اما از یک جا ریشه نمی‌گیرند. ریشۀ اخلاقیات نیاز اجتماعی برای برقراری نظم و حفظ سازمان جامعه است؛ خوب و بد، شایست و ناشایست در اصل برای این ساخته شده‌اند که جامعه در مدار نظم و ترتیب خودش بچرخد. اما اساس معنویت خیلی به جامعه کاری ندارد. معنویت در اصل برای این است که انسان خویشتن خویش را پاکسازی کند تا به جان‌مایۀ خود دست یابد و از درون غنی‌تر شود. طبیعتا کسی که از درون غنی‌تر است و کسی که سلامت معنوی دارد، طبق تعریف رابطه‌اش با دیگری و با جامعه و به‌طور کلی با زندگی بهتر است، و طبیعتا به اموری که در جامعه تحت عنوان اخلاقیات جاری است احترام بیشتری می‌گذارد. بی‌تردید می‌توان گفت که اخلاق و معنویت در تعامل با یکدیگرند؛ گاهی در اخلاق از چیزهایی سخن می‌گوییم که در معنویت ریشه دارند و گاهی برعکس، در معنویت به نکاتی اشاره می‌شود که از اخلاق نشأت گرفته است و بدین صورت با یکدیگر هم‌پوشانی دارند؛ اما از یک آبشخور سرچشمه نمی‌گیرند. مثلا مهربانی یک ارزش معنوی است اما ارزشی اخلاقی نیست، عشق ورزیدن یک ارزش معنوی است ولی ارزش اخلاقی نیست.

  • البته گمان می‌کنم در اینجا شما از منظر اخلاق پیامدگرا و درنهایت اخلاق وظیفه‌گرای کانتی به قضیه نگاه می‌کنید که بیش از آنکه بتوان نام اخلاق بدان‌ها داد به نوعی قواعد یا حقوق اجتماعی به‌شمارمی‌روند. اما آیا از چشم‌انداز اخلاق فضیلت نیز بین معنویت و اخلاق قرابتی نمی‌یابید؟

بله درست است، تعریف سلامت معنوی با آنچه در روان‌شناسی، خصوصا روان‌شناسی مثبت‌گرا تحت عنوان فضایل از آنها یاد می‌شود در اشتراک است؛ به‌ویژه با آنچه در آثار ارسطو، آگوستین و آکویناس با عنوان فضایل و اخلاق فضیلت آمده است، مطابق است. زیرا اخلاق فضیلت نیز در صدد است که یک ارزش ذاتی را در انسان شکوفا کند. ولی اخلاقیات اجتماعی از این توان برخوردار نیستند که آن‌چنان که باید ارزش ذاتی انسان را متجلی سازند. این دو اخلاق، یعنی اخلاق وظیفه‌گرا و پیامدگرا بیش از هر چیز قصدِ ‌نگه‌داشتنِ بهینة کیان جامعه را دارند.

البته درست است که اخلاق فضیلت از نوع ارسطویی آن به ارزش‌های درونی انسانی می‌پردازد و حتی یکی از فضایل آن خرد یا حکمت عملی است که انسان را به جستجوی معنا و کشف افق‌های تازه پیش می‌برد؛ اما به نظر من باز هم خط باریکی بین این نوع اخلاق و سلامت روانی وجود دارد که این دو را از هم جدا می‌سازد و آن اینکه در فهرست فضایل ارسطویی مستقیما از مبدأ و معاد سخنی به‌میان نمی‌آید، یا به‌عبارتی ازل و ابد را درنظرنمی‌گیرد. شاید بتوان آن را کمی به این بحث اگزیستانسیالیستی شبیه دانست که ما از نیستی مطلق به این جهان پرتاب شده‌ایم و به نیستی مطلق هم برمی‌گردیم و این ماییم که باید فاصلۀ بودنمان را بین دو نیستی مطلق معنا بخشیم. بنابراین بین ارزش‌های اومانیستی و ارزش‌های معنوی در بسیاری از مواقع اشتراکات زیادی وجود دارد، اما همان‌طور که اشاره کردم مرز باریکی نیز وجود دارد و آن این است که شخص سالم به لحاظ معنوی در صدد است که رابطه‌اش را با خرد هستی یا پروردگار هستی نیز تنظیم کند.

  • یقینا در حرفۀ خود با افرادی مواجه بوده‌اید که از تمامی لوازم برخورداری از یک زندگی خوب برخوردارند، برای مثال با خود و اطرافیانشان و حتی با طبیعت رابطه‌ای خوب و اخلاقی دارند، اما فاقد آن شرط نهایی یعنی ارتباط با نیروی برتر از خویشتن یا برتر از ماده، هستند. از منظر روان‌شناسی آیا چنین افرادی فاقد سلامت معنوی تلقی می‌شوند و در نهایت آیا اصولا روان‌شناسی آنها را سالم می‌داند؟

باید به این نکته توجه داشت که تعریف سلامت تعریفی انسان‌ساخت است. علی‌رغم اینکه سازمان‌هایی مانند سازمان ملی بهداشت امریکا بُعد معنویت را به سلامت اضافه کرده‌اند، درتعریف سازمان بهداشت جهانی از سلامت هنوز بُعد معنویت در سلامت لحاظ نشده و تعریف این سازمان از سلامت همان تعریف قبلی است که: «سلامت عبارت است از سلامت فیزیکی، سلامت روانی، سلامت فرهنگی و سلامت اجتماعی.» و علاوه بر آن در اینجا باید دید خوب از نظر شخصی که ادعا می‌کند «خوب زندگی می‌کند»، چیست. در روان‌شناسی دیدگاه‌های مختلفی وجود دارد. در دیدگاه اول روان‌شناسی، که روان‌کاوی یا دیدگاه فروید و پیروان اوست معنویت جایی ندارد و سلامت روان برای شخص پختۀ تناسلی اتفاق می‌افتد، یعنی انسان آرمانی فروید، انسان پختۀ تناسلی است. انرژی زندگی که در ما به‌صورت زیست‌مایه وجود دارد در پنج سال اولیۀ زندگی در نواحی مختلفی از بدن متمرکز می‌شود.

فروید معتقد است بسته به نوع تربیت و رفتار والدین و ویژگی‌های شخصی و ژنتیکی در هر انسانی در یکی از این مراحل بیش از مراحل دیگر انرژی باقی مانده است، یا به‌عبارتی انرژی بلاک یا قفل شده است و توجهی که هر شخصی مجبور است به این انرژی‌های انباشته‌شده نشان دهد سبب رفتارهایی می‌شود که در بخش ناآگاه او ریشه دارد و در حقیقت به نوعی این انرژی مسدود شده می‌خواهد راهی برای مصرف شدن بیابد.

از پنج‌سالگی تا بلوغ این زیست‌مایه در سرتاسر بدن پخش می‌شود. در مرحلۀ بلوغ شخص وارد بزرگسالی می‌شود. فروید معتقد است بازکردن این گره‌ها نیازمند فرآیند روان‌کاوی است؛ بنابراین از نظر او همۀ انسان‌ها بیمارند مگر اینکه خلاف آن ثابت شود و خلافش هم تنها می‌تواند پس از پنج سال روان‌کاوی ثابت شود. به‌عبارت دیگر شخص فقط بعد از اینکه پنج سال روان‌کاوی شد می‌تواند سلامت خود را بازیابد و انسانی سالم شود، که به چنین انسان سالمی، انسان پختۀ تناسلی گفته می‌شود. حال باید دید این انسان پختۀ تناسلی دارای چه ویژگی‌هایی است. اول از همه در زندگی دارای تعادل است؛ ویژگی‌های رفتاری‌اش این است که می‌تواند کار کند، می‌تواند به‌راحتی عشق بورزد و از هر دوی اینها لذت ببرد. بنابراین از دیدگاه روان‌کاوانه کسی که از شغلش لذت می‌برد و می‌تواند عمیقا عشق بورزد انسانی سالم است. بنابراین می‌بینیم که در این رویکرد هیچ سخنی از تعالی در میان نیست.

دومین رویکرد در روان‌شناسی، روان‌شناسی رفتارگراست. مطابق با این رویکرد سلامت روان در این است که انسان در جامعه شخصی مفید و مولد و هماهنگ باشد. در این رویکرد نیز حتی به شکل کلاسیک آن چیزی به نام ذهن وجود ندارد چه برسد به روح و تعالی روح. بنابراین تا بدین‌جای کار بر اساس این دو رویکرد شخص مورد نظر شما کاملا سالم شمرده می‌شود.

اما در روان‌شناسی با دو رویکرد دیگر نیز مواجه‌ایم. رویکرد سوم رویکرد انسان‌گرایی وجودی است که در آن معنا حائز اهمیت است. بر اساس چنین دیدگاهی اگر انسان در پیوندهای اجتماعی خود غرق باشد، پیوندهای احساسی او با درون خودش، و با طبیعت و جهان هستی چندان عمیق نیست یا قطع است. بر مبنای این رویکرد چنین انسانی هرچقدر هم که خوش باشد و هرچقدر هم که فروید به او آفرین بگوید، غیراصیل زندگی می‌کند و انسانی را که غیر اصیل و جعلی زندگی کند نمی‌توان انسانی سالم دانست.

آبراهام مازلو می‌گوید افرادی که خوب زندگی می‌کنند و فرانیازها را موضوع توجه قرار می‌دهند به تجربۀ اوج یا peak experience دست می‌یابند. بنا به تعریف، تجربۀ اوج هنگامی اتفاق می‌افتد که آگاهی از حالت عادی خود دگرگون می‌شود و انسان به کل آگاهی هستی وصل می‌شود و این همان چیز است که ویلیام جیمز بنیان‌گذار روان‌شناسی امریکا در اولین کتاب خود یعنی تنوع تجربۀ دینی به آن اشاره کرد مبنی بر اینکه روان‌شناسی تنها روزی می‌تواند به علمی کامل مبدل شود که بتواند حالت‌های دیگرگون آگاهی را موضوع مطالعه قرار دهد. تنها هفتاد سال بعد بود که مازلو در تعریف اشخاص خودشکوفا وفور تجربۀ اوج در این افراد را گزارش کرد. این تجربۀ اوج بنا به تعریف بسیار معنوی است یعنی انسان را به خرد هستی یا خداوند متصل می‌سازد. که البته همان‌گونه که می‌دانیم اینکه انسان در این تجربه چه چیزی را مشاهده کند تا حدود زیادی به جهت‌گیری فرهنگی و دینی او مرتبط است؛ برای مثال اگر کسی در رم به دنیا آمده باشد احتمالا در تجربۀ معنوی خود عیسی مسیح را مشاهده می‌کند و احتمالا یک سرخ‌پوست در اثر چنین تجربه‌ای احساس می‌کند که به واکاتانکا یا روح عقاب دست یافته است.

پس رویکرد سوم می‌گوید اگر انسان به این مرحله دست نیابد و هنوز اسیر نیازهای ردۀ اول خود باشد انسانی خودشکوفا به حساب نمی‌آید یا بنا به تعریف راجرز انسانی با کنش کامل (fully function person) نیست و برای رسیدن به این نقطه باید تلاش کند ولی اگر شخص در وضعیت خود احساس لذت ‌کند و حالش خوب باشد، باز هم این رویکرد چیزی را به او تحمیل نمی‌کند.

آخرین رویکرد یعنی رویکرد چهارم که روان‌شناسی قرن بیست‌ویکم را شکل داده است و می‌رود که به پارادایم غالب مبدل شود در حقیقت از همان تحقیقات مازلو نشأت گرفته است. در این تعریف انسان با کلیت هستی دارای رابطه است و سلامت هنگامی اتفاق می‌افتد که شخص بتواند این ارتباط را درک کند، در آن عمیق شود و آن را گسترش دهد. بنابراین سلامت در نگاه روان‌شناسی ترنسپرسونال یک حالت یا state نیست، بلکه کاری همیشه در حال پیشرفت یا work in process است. برخی افراد، به لحاظ تجربه‌های فرافردی، فرگشته‌تر و متکامل‌ترند، آگاهی‌شان در سطح بالاتری قرار دارد و برعکس آنها، برخی به‌لحاظ آگاهی در سطح پایین‌تری قرار دارند. من همیشه در این قسمت داستان به یاد این حدیث می‌افتم که «حسنات‌الابرار، سیئات‌المقربین». بنابراین از انسانی که به‌لحاظ سطح آگاهی رشدیافته‌تر است، انتظارات بیشتری هم هست. منظور این نیست که شخص خاصی از او انتظاراتی داشته باشد بلکه به‌لحاظ مفهومی از او انتظار بیشتری می‌رود. بنابراین مطابق این رویکرد می‌توان گفت که همۀ انسان‌ها سالم‌اند و در حال رشدند؛ یعنی در مراتب رشدی مختلفی قرار دارند.

اگر شخص مورد نظرمان به یک روان‌شناس ترنسپرسونال مراجعه کند این روان‌شناس به او خواهد گفت اینکه شما حال بسیار خوبی داری و از زندگی لذت می‌بری بسیار عالی است، ولی می‌توانی در زندگی به افق‌های دیگری هم سرک بکشی. در اینجا خود شخص تصمیم می‌گیرد که آیا به حوزه‌های دیگری از زندگی نیز وارد شود یا نه. و این تفاوت میان روان‌شناسی و دین است. در دین غالبا احساس وظیفه می‌کنی که دست اشخاص را بگیری و گاهی کشان‌کشان آنها را به راه راست هدایت کنی؛ ولی در روان‌شناسی همچنان به اینکه شخص به خود، به رابطه‌اش با دیگران و به معنای زندگی خود احساس خوبی دارد، یعنی حداقل‌ها را فراهم آورده است و تمایل به تغییر خود ندارد، احترام گذاشته می‌شود.

  • به‌لحاظ معنوی برای تأمین و تقویت سلامت در جامعه و جهان، به عنوان گام نخست چه می‌توان کرد؟

همان‌طور که اشاره کردم روان‌شناسی ترنسپرسونال ازآن‌رو که دیدگاهی یکپارچه‌نگر دارد، رابطۀ شخص با درون خودش، با دیگران و با جهان برون را موضوع توجه قرار می‌دهد. در گام نخستِ دست‌یابی به سلامت معنوی تلاش داریم بر پرسش‌های ساده‌ای تمرکز کنیم که برای شخصی مطرح می‌شود که در این حیطه قدم می‌گذارد. پرسش‌هایی که به حس ارزش درونی فرد بازمی‌گردد، از این قبیل که: «آیا من آدم خوبی هستم؟»؛ «در زندگی از چه چیز رنج می‌کشم؟»؛ «ارتباط من با جهان پیرامونم چیست؟»، «آیا اتفاقاتی که در زندگی‌ام می‌افتد به دلیل خاصی است؟» و اینکه «چگونه می‌توانم زندگی خودم را به بهترین شکل ممکن آن زندگی کنم؟» یا «گوهر یگانۀ وجود خود را چگونه می‌توانم شکوفا کنم؟»

  • و پاسخ دادن به این پرسش‌ها در گام بعدی به تقویت چه ویژگی‌ها و مؤلفه‌هایی در جهت کسب سلامت معنوی می‌پردازد؟

در درجۀ اول رضامندی یا قناعت Contentment که از مهم‌ترین ویژگی‌هایی است که شخص برخوردار از سلامت معنوی باید داشته باشد. انسانی که به‌لحاظ معنوی رشد یافته است انسان قانعی است، نه اینکه آرمان ندارد یا تلاش نمی‌کند، بلکه در همه حال از یافته‌های خویش خشنود است. از دیگر ویژگی‌هاي چنين انساني مهربانی است. شخصی که در مسیر سلامت معنوی قرار دارد مهرورز و مشفق compassionate  است. او در مقام تسلیم و رضایی زندگی می‌کند که پویاست نه منفعل. یعنی اگرچه اتفاقات زندگی خویش را می‌پذیرد، در ورطۀ بای‌پس معنوی نمی‌غلتد. تلاش خود را می‌کند و نتیجۀ حاصل از آن را می‌پذیرد. شخص سالم معنوی حتما آداب و مناسک خاصی را به جا می‌آورد.

روان‌شناسی ترنسپرسونال مدرن بسیار روی ذهن‌آگاهی و ساکت کردن ذهن تأکید می‌کند. ذهن انسان پر است از پارازیت و مانع از این می‌شود که قلب بتواند با خرد هستی ارتباط برقرار کند، مانع از این می‌شود که قلب از خرد هستی چیزی بگیرد یا بدان چیزی مخابره کند. هنگامی که ذهن آرام گیرد و  غبار فرو نشیند، شخص آماده می‌شود که بتواند رابطۀ بسیار خوبی با پروردگار و هستی، طبیعت، دیگران و خودش برقرار کند، به دیگران خدمت کند و می‌تواند جاری شدن یا follow را تجربه کند. با اشخاص معنوی بسیاری مواجه شده‌ام که برایشان تفاوتی ندارد در چه مراسم و مناسکی شرکت کنند و معتقدند در نظام جمعی تمام آیین‌های مذهبی و تظاهرات آن می‌توان نوعی حس و حال معنوی را تجربه کرد. افراد واجد سلامت معنوی دارای قدرت بخشش زیادی هستند، هم دیگران را به راحتی می‌بخشند و هم از دیگران به راحتی طلب بخشش می‌کنند و عذرخواهی کردن و بخشش‌طلبی از دیگران برایشان کار سختی نیست.

اینها بخشی از مؤلفه‌هایی هستند که اشخاصی که به مسیر پاسخ گفتن به پنج پرسش نخست وارد شوند آهسته‌آهسته به آن دست می‌یابند.

به‌هر حال معنویت مستقل از ماست؛ اگر معنویت را وجود یک معنا یا خرد بالغه و آگاهی در هستی یا آفریدگار یا پروردگار تعریف کنیم و آن را هدف تلقی کنیم، سلامت معنوی یک وسیله است، نوعی راه و ابزار. و البته به نظر من این بستگی به این دارد که شما از چه چشم‌اندازی به قضیه نگاه می‌کنید. از دیدگاه وحدت وجودی اینها همه یک چیز است.

معنویت را شاید بتوان در این شعر سهراب دید که:

«برگی از شاخۀ بالای سرم چیدم،

گفتم چشم را باز کنید،

آیتی بهتر از این می‌خواهید؟

می‌شنیدیم که به هم می‌گفتند سحر می‌داند سحر!

نشستن زیر یک درخت و احساس آرامش کردن در یک ظهر تابستانی تجربه‌ای است معنوی؛ همدلی کردن با پیرزنی که دست در دستش به آن سوی خیابانش می‌بریم، تجربه‌ای معنوی است. بنابراین از نظر من بسیار بهتر است که به مصداق‌های تجربۀ معنوی در زندگی انگشت گذاریم تا به تعریف‌ها و چارچوب‌ها. زیرا بسیاری از این تعریف‌ها و چارچوب‌ها مستقل از تجربۀ معنوی است. بسیاری از تعاریف به مذاهبی مبدل می‌شوند که بعضا اصلا معنوی نیستند و این به معنای آن نیست که ذات مذاهب معنوی نیست، بلکه بدین معناست که گاهی ما پوسته را با محتوا اشتباه می‌گیریم و سبب می‌شود لایۀ بیرونی (exoteric) مذاهب با گوهر درونی (esoteric) آنها خلط شود که این می‌تواند زمینه‌ساز آشفتگی و اغتشاش عملی بسیاری در زندگی باشد.

  • نهضت‌های دینی جدید و معنویت‌های نوظهور که در قرن بیست‌و‌یکم در برابر ادیان نهادینه و سنتی سر برآورده‌اند، تا چه میزان در تولید سلامت معنوی موفق بوده‌اند؟ و وجه تمایز آنها با ادیان سنتی در زمینه ایجاد سلامت معنوی و بهزیستی معنوی در جامعه چیست و به نظر شما چگونه می‌توان بین انواع معنویت تفکیک کرد و مثلا معنویت دروغین یا کاذب و معنویت اصیل و حقیقی را از هم بازشناخت؟

ممکن است شما گران‌‌ترین گوشی بازار را در دست داشته باشید اما این گوشی اصلا روشن نشود ولی در عوض یک گوشی بسیار ارزان‌قیمت هدف شما را که صحبت کردن از طریق آن است برآورده سازد. عرفان و معنویت کاذب و غیرکاذب هم مانند جنس اصل و تقلبی است و باید دید این دو جنس تفاوتشان در چیست که به یکی اصلی می‌گوییم و به یکی بدلی. این تفاوت یا از جهت کیفیت است، یا از جهت برند بودن یا نبودن. برخی معتقدند برندها عرفان‌های صادق هستند و غیربرندها در حکم عرفان‌های کاذب. اما باید دید آیا این ابزار ما را به هدفی که داریم می‌رساند یا نه. عرفان از هر نوعی که باشد اگر ویژگی‌هایی را که برای شخص معنوی برشمردیم، فراهم آورد عرفانی است که می‌توان به آن اعتماد کرد.

از طرفی دیگر ممکن است شما از عینکی با عدسی بسیار دقیقی استفاده کنید اما به جای اینکه روی به جهت خورشید داشته باشید رویتان به سمت دیوار باشد و طبیعی است که در این صورت نیز این وسیلۀ دقیق و گران‌قیمت دردی را از شما دوا نمی‌کند. این همان «از قضا سرکنگبین صفرا فزود» است.

متأسفانه حتی خود عرفان اسلامی هم در مقایسه با فقه و احکام دین پذیرفته‌ نشده و مورد قبول واقع نشده است. حتی امام خمینی در یکی از نامه‌های خود به این موضوع اشاره کرده است که چون هم فیلسوف بوده است و هم عارف در چشم برخی از فقهای آن دوران مغضوب بوده است. بنابراین می‌توان دید که غالبا رابطۀ متصدیان امور فقهی با عارفان رابطۀ خوبی نبوده است. در طول تاریخ هم بسیاری از عرفا به دار آویخته شده، و می‌شوند. ولی به هر جهت نوعی از روش‌های عرفانی وجود دارد که در خارج از ایران هم به آن معنویت عصر جدید new age گفته می‌شود و هیچ اساس و پایه و بنیادی ندارد و سرشار از بای‌پاس معنوی است، سرشار از چیزهای بی‌ربط و بی‌زاویه‌ و معنویتی تهی و بی‌عمل و خودخواهانه است که واقعا می‌توان به آن عرفان کاذب نام داد. بنابراین باید دید که منظور از عرفان صادق و کاذب چیست. گاهی اوقات فقط به آن دلیل عرفانی کاذب نامیده می‌شود که حق کپی‌رایت آن پرداخت نشده است و بدین ترتیب بسیای از روش‌های رازورزانۀ کهن به عنوان عرفان کاذب و بعضا نوظهور سرکوب می‌شوند؛ حال آنکه صفت نوظهور اصلا به بسیاری از آنها که  حتی از برخی ادیان کلاسیک قدمت بیشتری دارند، نمی‌چسبد.

  • با توجه به دینی بودن جامعه ایران، چه راهکارهایی برای بهبود کیفیت سلامت معنوی پیشنهاد می‌کنید؟

اسلام به ذات خویش ندارد عیبی/ هر عیب که هست از مسلمانی ماست

دین خیلی زود می‌تواند از مسیر خود انحراف یابد بدون اینکه ما متوجه شویم و به‌سادگی به آیینی مبدل می‌شود برای دستیابی به چیزی که دیگر نمی‌توان بدان دست یافت. داستان گربه در معبد ذن را حتما شنیده‌اید. بنابراین اگر دین درست اجراء شود به احتمالی بیش از 99 درصد افراد به معنویت دست می‌یابند، ولی متأسفانه به دین در جامعۀ ما گزینشی عمل می‌شود. برای مثال ریاکاری یا دروغگویی یا تهمت زدن و اتهام‌پراکنی همه در دین ما جزو گناهان کبیره محسوب می‌شود، اما متأسفانه جامعۀ ما به اندازه‌ای که روی حجاب تأکید دارد به این گناهان حساسیت نشان نمی‌دهد. بنابراین به گمان من در جامعۀ دینی ما برای بهبود سلامت معنوی بهتر است کاری بین رشته‌ای صورت گیرد. به این صورت که یک عده جامعه‌شناس، روان‌شناس و دین‌شناس دور هم جمع شوند و بسنجند که کدام کیفیت‌ها هست که برای بهبود وضعیت جامعه مفیدتر است و دینی نیز هست و سعی کنند که آنها را گسترش دهند، بر آنها تأکید کنند و روی آنها مانور دهند.

ارزش‌های کنونی جامعۀ ما متأسفانه گاهی وارونه است؛ ریاکاری و دروغگویی و اتهام‌پراکنی گاه ارزش شمرده می‌شود و حتی گاهی پاداش دریافت می‌کند، اما غیبت‌کردن تنبیهی دربرندارد. برای مثال در کمپین‌های انتخاباتی افراد تهمت‌ها و اتهام‌هایی به هم می‌زنند که چه‌بسا بنا به آموزه‌های دینی گناه کبیره محسوب شود. ولی او که بهتر و شجاعانه‌تر و بلندتر تهمت می‌زند تشویق بیشتری دریافت می‌کند. بنابراین برای اینکه به سلامت معنوی دست یابیم شاید مهم‌ترین کار رگلاژ کردن پیچ مذهب باشد. هر کسی باید بتواند به سمت آن دسته ارزش‌های دینی که برایش کاربرد دارد، حرکت کند و تحمیلی در این زمینه صورت نگیرد.

دوم اینکه در همان دین رسمی و جاری کشور هم باید دید کدام‌یک از اجزاء با سلامت روانی و سلامت معنوی افراد همسوتر است و به آنهایی که تاکنون از آنها غفلت شده اهمیت دهیم. متأسفانه جوامع دینی  این قابلیت را دارند که تا حدود زیادی ضدمعنوی شوند و یکسری آیین‌ها و مناسک دینی جای معنویت را بگیرند. ولی باز هم تأکید می‌کنم بر اینکه بسیاری از بزرگان دین هم بر این نکته اتفاق نظر دارند که اگر اصول و فروع دین به‌درستی اجرا شود حتما برای انسان معنویت به ارمغان خواهد آورد.

  • اگر معنویت را به معنویت دینی و معنویت فرادینی تقسیم کنیم، کدامیک از این دو را دارای تأثیر معنادارتر و پیش‌برنده‌تری بر سلامت معنوی در جامعه می‌دانید؟

به نظر من معنویت فرادینی به مراتب برای سلامت روان مفیدتر است. معنویتی که صرف‌نظر از نژاد، رنگ پوست، دین، تحصیلات، طبقۀ اجتماعی، جایگاه فرد در سلسله‌مراتب مذهبی و دینی می‌توان آن را در یک جامعه تمرین کرد و گسترش داد. این معنویت از آن رو که در را به روی هیچ انسانی نمی‌بندد برای جامعه بسیار مفید خواهد بود. این معنویت در را باز خواهد گذاشت که هرکس که می‌خواهد بتواند عملی معنوی انجام دهد. مثلا کاتولیک‌ها شخصی را که غسل تعمید داده نشده و مراسم عشای ربانی بر او اجرا نشده، برای اعتراف کردن نیز نمی‌پذیرند. پس هنگامی که نگاه دینی می‌شود دیگر نمی‌توان گفت که:« بازآ بازآ هرآنچه هستی بازآ/ گر کافر و گبر و بت‌پرستی بازآ.»

کمک به جامعه، کمک به تهیدستان، کمک به محیط‌زیست در ذات خود دارای عنصری معنوی است. من نمی‌گویم که هیچ‌گاه چنین اعمالی با نیت‌های فرصت‌طلبانه و سودجویانه انجام نمی‌شود که چنین نیاتی در کمک از سوی هر کسی چه دینی یا غیردینی ممکن است که صورت گیرد. منظور من این است که انسان‌هایی با نیت خیر نیز وجود دارند که کارهای عام‌المنفعه و ذاتا معنوی برای جامعه انجام می‌دهند بی‌آنکه به دین خاصی گرایش داشته باشند و یا دینشان رسمیت داشته باشد ولی جوامع ذاتا دینی که یک باور عمده را ترویج می‌کنند به این گونه فعالیت‌ها با شک نگریسته و عمدتا نیز آنها را نمی‌پذیرند. در اینجا منظور من هرگونه باور دگماتیسم است و به دین خاصی اشاره ندارم و حتی ساینتیسم (علم‌باوری) هم نوعی باور است و چه‌بسا در جوامعی که این باور حکم‌فرماست از خدمات عام‌المنفعه و معنوی دین‌داران جلوگیری شود. بنابراین کمی مهربانی و فاصله گرفتن از جزمیت عقیدتی می‌تواند معنویت بسیار شیرین‌تری را برای جامعه به ارمغان آورد.

.


.

1_ روان‌شناسی ترنسپرسونال Transpersonal آخرین جریان روان‌شناسی است که نیروهای فراسوی شخص، و توانمندی‌های درونی او را به منظور بررسی فرآیندهای دگرش و تحول موضوع مطالعه قرار می‌دهد. واژۀ ترنسپرسونال کمی مقاوم در برابر ترجمه است. دکتر گنجی فراسوی شخصی را برای این واژه پیشنهاد داده‌اند که از فراشخصی درست‌تر اما همچنان ناقص است. به‌نظر می‌رسد بهترین معادلی که تاکنون برای آن پیشنهاد شده است روان‌شناسی «فرادرون‌فردی» باشد اما در متن حاضر اصطلاح اغلب واژۀ ترنسپرسونال را به‌کار می‌گیریم.

2_Nursing outcomes classification

.


.

فایل PDF این مصاحبه

.


.

2 نظر برای “گفت‌وگو نشریه «اطلاعات حکمت و معرفت» با دکتر عارف نظری تحت عنوان «سلامت معنوی؛ زندگی اصیل»

  1. تحلیلی بسیار نو و کاربردی بود،سپاس فراوان.معنویان سنخی از افراد هستند که با چالش های شدید شخصیتی و مقابله با آن به بیداری معنوی رسیده اند. انسان معنوی تنها با همان سبک زندگیش امی تواند الهام بخش راه،بسیاری باشد.آخرین بلوغ انسانی، بلوغ معنویست. بعد از آن رشد درونی سرعت فزاینده ای می گیرد.

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *