
قتل آتنا بسیار دردناک است. اما دردها در یک جامعه خشونت زده کم نیستند. درد بیشتر زمانی است که برای جبران یک خشونت درخواست خشونت بیشتر میشود. درد بیشتر زمانی است که جامعهای برای ایجاد خشونت بیشتر، دست به هلهله شادمانی میزند. فریاد سنگسار سنگسار مردم و میل به شنیدن فریاد ضجه قاتل از سوی خانواده مقتول در لحظه سنگسار شدن، امیال سرکوب شدهای هستند که در هیئت خشونت سرباز میکنند.
در مقالهای که سالیان پیش به مناسبت اعدام و مرگ بیجه نوشتم، پرده از چهرهای خشونت برداشتم. آن حادثه از یادها رفت، و تنها هلهله ناشی از شادی ضجه قاتل در پای چوبه دار، در پس زمینه میل اجتماعی خشونت تداوم پیدا کرد. در آن یادداشت نشان دادم که چگونه فقر و خشونت همزاد یکدیگر هستند و قاتل در هر شرایط خود قربانی خشونت است. خشونتهای دامنگستری که بر چهره تکیده فقر پیله بستهاند، و جز با قربانی گرفتن پیدرپی دست از دامن جامعه باز نمیکنند. اکنون باید «سرکوبهای جنسی» را بر این پرده افزود.
این بار اولی نیست که قاتل طعمه جنسی خود را دوبار قربانی میکند. یکبار با تجاوز و یکبار با ارتکاب قتل. اما این هر دو بدون قربانی گرفتن از خود قاتل، جامعه عمل به خود نمیپوشد. پیش از آن، جامعه یا به موجب «بیمسئولتی در برابر فقر» و یا به موجب «بیمسئولیتی در برابر منعها و سرکوبهای جنسی» ، قاتل را به قربانی میگیرد. ملاحظه میکنید زمانی که خشونت در جامعهای عمومیمیشود، آتنا تنها یک قربانی نیست، جسد معصومانه و دردناک کسی است که افشاگر یک رشته از خشونتهاست. مرگ آتنا پرده از چهره سرد و یخ زده جامعهای برمیدارد که نسبت به مسئولیتهای اجتماعی خویش بیتفاوت میماند. اکنون بیفایده نیست که توجه خوانندگان محترم را بار دیگر به آن یادداشت جلب کنم.
▫️▫️▫️▫️▫️▫️▫️▫️▫️▫️▫️▫️
وقتی بیجه بر چوبه دار رفت شاید نویسنده نخستین کسی نبود که در مرگ وی به شدت متأثر شد. اما چرا هلهله و غریو شادی در مرگ کسی، در فضای شهری طنین میاندازد، که خود قربانی فقر و خشونت است؟چرا طنین شادی در جایی است که در حاشیه ترین نقطه پایتخت قرار دارد؟ آیا ذائقه پاکدشتیان اینچنین با طعم مرگ سرشته است که در فردای بعد از محرم ، نخستین روز را با غریو شادی مرگ صبح میکنند؟ آیا این فقر و حاشیه نشینی نیست که نقاب شادی بر چهره کریه مرگ میکشاند؟ آیا این بخشی از مرکز نشینان نیستند که هزینه شادمانی خود را به مرگ و فقر شادمانه حاشیه نشینان انتقال میدهند؟ آیا نابرابری های اقتصادی نیست که خشونت و تخریب عمومیایجاد میکند؟ آیا تبدیل مرگ به کارناوال شادی و تبدیل کارناوالهای عزاداری به مراسم سرگرمی، جلوه هایی از عمومیشدن خشونت و تخریب نیست؟ آیا چهارشنبه سوری ها نیست که با وجود انواع تخریب ها و مواد آتشزایی که به وسعت یک جنگ تمام عیار، چاشنی هلهله شادیها میگردد، از آنچه که پیشتر با دفع «زردی روی» و به نماد فقر زدایی موسوم بود، رفته رفته به نماد خشونت ایرانیان تبدیل میشود؟
به غیر از عواملی چون سطح آگاهی ها ، نظام انتظارات ، تراکم انرژی هایی که راه ابراز وجود نمییابند، آیا تخلیه این انرژی ها در چهارشنبه سوری ها، علائم آشکار بیماری و گسترش خشونت در جامعه نیست؟ چرا آن دسته از اصلاح طلبانی که از خشونت در هراس هستند، اینچنین گوش ها و چشمان خود را بر روی خشونت و تخریب عمومیکه در جامعه است، بسته و حقیقت را آنچنانکه هست، نمیبینند؟ اما خشونت ها همیشه و همه جا نمود یکسان ندارند. اشکال بیان خشونت ها در متن با بیان خشونت در حاشیه متفاوت است. وقتی نابرابری ها منشأ خشونت میشوند، خشونت ها نیز ممکن است به اشکال دانی و عالی بیان شوند. در بالادست پایتخت، در روزهای برفی، نمایشی از برخورد اتوموبیل های گرانقیمت را به رخ میکشانند، و در مناطق پست چون پاکدشت، جشن مراسم اعدام را به نمایش میگذارند؟
آمارها نشان میدهند که خشونت و تخریب در ایران امروز به نسبت آنچه که به فرهنگ انسان گرایی ایرانیان منسوب است، علائم آشکاری از یک ناهنجاری عمومیاست. خشونت ها در غرب محصول فرایندی است که سرگرمیرا به فرهنگ تبدیل کرده است. نظام سرمایه داری خود با تولید انواع سرگرمیها، هدایت خشونت ها را به سمت زائل کردن آگاهی و سرگرمیبیشتر هدایت میکند. اما در کشورهایی نظیر کشور ما، خشونت ها چگونه محل بروز مییابند؟ اگر سرگرمیها در غرب و حتی در نواحی متن نشین پایتخت، موجب پنهان شدن نابرابری ها و تخلیه انرژی جوانان به سوی اشکال معینی از خشونت گرایی میشود، خشونت هایی که با لذات جنسی و انواع سرگرمیها همراه است. اما در حواشی پایتخت، به دلیل محرومیت های جنسی و محرومیت های ناشی از نداشتن منزلت و معیشت، خشونت ها در بدترین اشکال بزه بروز میکنند. تا جایی که نمایش اعدام و خشونت های پیش از اعدام علیه فردی که خود قربانی فقر و خشونت است، به صورت یک شادمانی جمعی ظاهر میشود.
شاید شادی کردن در مرگ بعضی از تبهکارانی که با تدابیر غلط ، کشوری را به تبهگنی میکشانند، مانند غریو شادمانی رومانی هایی که چائوشسکو را کنار دیوار تیر بدرقه کردند، نمایش موجهی از شادمانی انقلابی باشد. ولی مرگ هیچ انسانی و لو مرگ یک دیکتاتور نمیتواند خوشحال کننده باشد. اما غریو شادی مردمیکه در مرگ و اعدام کسی که خود قربانی فقر و خشونت است، هشدار جدی به کسانی است که برای سلامت روانی جامعه اندیشه و یا برنامه ریزی میکنند. شاید شادی کردن و حتی اعمال خشونت آمیزترین روش های مرگ علیه جانیان و بزهکاران و حتی علیه کسانی که مرتکب قتل در خانواده ای شده اند، در ایامیکه انتقام گیری ارزش شمرده میشد و در جوامع و طوایف و یا قبایلی که کشش های عاطفی پایه تنظیم رفتار اجتماعی بود، رفتاری لذت بخش و فرهمند محسوب میشد. در این حال نه پدر و مادر و نه هیچیک از بستگان مقتول، وقتی از ریختن خون لذت میبردند، به این مسئله فکر نمیکردند که، ریختن خون قاتل از این حیث لذت بخش است که در تداوم حیات اجتماع و دفع مفسده ای مبادرت کرده اند. لذات ناشی از انتقام، از این حیث بود و هست که کینه و عداوت خود را نسبت به قاتل فرزندشان تخلیه میکردند، احساسی از شادمان ناشی از فروکش کردن خشم کینه.
تا پیش از اینکه انسان به مثابه فردیت و به مثابه یک موجود حقوقی شناخته شود، وجود و بروز این احساس یک حق شمرده میشد. با این وجود، وجود این احساس علائم زندگی ماقبل مدنی و ضدیت با حقوق بشر شناخته میشود. از نقطه نظر آئین دینی و به ویژه آنچه در آئین اسلام به آن اشاره شده است، قصاص کردن «روش تداوم حیات» شمرده میشود. این نقطه نظر زمانی که در همین اشارات و تنبیهات، خرد انسان مورد خطاب میگیرد، توجه ما را بیش از بیش به ماهیت حقوقمند آیات جلب میکند. این در حالی است که نگرش پیش از مدرن در باره موضوع انتقام، متکی بر احساس و عواطف جامعه بود. احساس انتقام و خشنودی از انتقام، احساسی ضدانسانی و ضداخلاقی است. هیچ گزینه انسانی و اخلاقی وجود نداردکه توجیه کننده احساس انتقام باشد. احساس انتقام، ناظر به درک خصوصی است. درکی که تنها به ارضاء خواهش های فردی و حداکثر ارضاء خواهش های یک قوم پاسخ میگوید. احساس انتقام هر چند از یک حق سرچشمه بگیرد (مانند آنچه که در خصوص بیجه رفت)، اما تهی از هر گونه مایه های انسانی و اخلاقی است. بنابراین دامن زدن به احساس انتقام از هر ناحیه ای، تهی کردن انتقام گیرنده از درون مایه انسانی و اخلاقی است.
انتقام گیرنده هیچگاه از خود نمیپرسد که، خون ریزی چگونه موجب تسکین آلام خون ریخته میشود؟ چه چیزی در خون ریزی وجود دارد که پاک کننده جریحه احساسات میشود؟ آیا انتقام گیرنده نمیداند که با خون ریزی مجدد، خون ریخته باز نمیگردد؟ مطمئا میداند، اما قطعا نمیداند که بدون انگیزه های مربوط به «تداوم حیات اجتماعی»، موضوع مجازات فاقد هر گونه ارزش است.
همچنین انتقام گیرنده به این حقیقت آگاه نیست که موضوع مجازات «بدون تداوم حیات»، و تنها به صرف مجازات، چیزی است که به موقعیت انسان در روز جزا مربوط است. موقعیتی که خاص رابطه انسان با کرده هایش میباشد. هیچ فردی حق مجازات انسانی دیگر ، تنها به «صرف مجازات» او و یا به دلایل ایذایی، ندارد. از نقطه نظر حقوقی، جرم و مجازات دارای ماهیت و مبنای فردی است، اما هدف از مجازات دارای «ماهیت اجتماعی» است. به عبارتی هر فرد مسئول درستی و نادرستی رفتار خویش است و در برابر آن، مجازات معطوف به مسئولیت فردی است که او در قبال رفتار خویش دارد. جامعه به این دلیل مبادرت به مجازات میکند که مانع از «تداوم جرم» گردد. بنابر این، اگر جامعه از این هدف چشم بپوشد، و هدف مجازات به صرف مجازات را رویه کند، علاوه بر اینکه کار قیامت را به دنیا واگذارده ، رویه بدترین خشونت ها را پای گذارده است. زیرا ماهیت مجازات را از آنچه به ضرورت تداوم حیات و جلوگیری از بروز و گسترش جرم میشود، موکول به مجازات مجرم به صرف تعذیب او کرده است.
مجازات با هدف تعذیب، هم موجب تقویت احساس ناشی از انتقام میشود و هم آنکه نمیتواند مانع تداوم جرم گردد. بلکه به عکس فرایند تعذیب و انتقام، سلسله بی پایانی از انتقام در پی انتقام میآفریند. اما مجازات با هدف تداوم حیات، نگرشی است که هم به نفی رابطه عاطفی مجازات منجر میشود و هم آنکه از بین برنده چیزی است که احساس انتقام مربوط میشود. بدین ترتیب، هرگونه زمینه سازی خصوصی و اجتماعی برای گسترش خشونت از میان میرود. نکته مهم دیگر اینکه، اعتقاد به قیامت، صرف نظر از یک اعتقاد دینی و صرف نظر از اینکه به روز جزا باور داشته باشیم و یا نداشته باشیم، از این نقطه نظر دارای اهمیت است که:«با واگذاردن مجازات به روز جزا، رابطه عاطفی و تعذیبی انسان با انسان (در این دنیا) به رابطه خردمندانه و با هدف تداوم حیات تبدیل میشود».
نمایش اعدام بیجه و غریو شادی مردم، نمایش احساس خشونت و احساس انتقام بود. این خشنودی شاید از نقطه نظر زندگی ماقبل حقوقی و مدنی و در مقیاس فردی و خانوادگی ، موجه بود. اما در مقیاس با جامعه ای با سی هزار جمعیت و حضور یکپارچه شهر، هشدار به اعلام گسترش خشونت عمومیبود. آیا این جمعیتی که شادمانه در مرگ یک تن هورا میکشیدند، به عوامل فقر و نکبتی فکر نکرده بودند که زمینه های مؤثر جنایت بودند؟ آیا بیجه یک جانی بالفطره بود؟ آیا هلهله شادی آنان ، تصدیق استثماری نبود که نابرابری های پایتخت نشینی ایجاد میکرد؟
آیا پاکدشتیان و همه حاشیه نشینان وقتی میکوشند تا چیزی را پنهان کنند که زمینه اجتماعی ، اقتصادی و ای بسا زمینه سیاسی جنایت بودند، خود به خود بر فقر و ستمیکه علیه آنهاست، شادی نمیکنند؟ اما تنها این پاکدشتیان نبودند که جشن فقر و خشونت به پا کردند، آیا مسئولان با نمایش بیجه و نواختن شلاق پیش از اعدام او، زمینه خشونتی را ایجاد نکردند که دیگرانی پیش از اعدام بیجه، او را هدف ضربات چاقو قرار دهند؟ آیا مسئولان از خود نپرسیده اند که کسی را که دیگر او را حاجتی بر دنیا نیست، چه جای شلاق زدن داشت؟ آیا آنها با این اقدام کوشش داشتند تا عین سزایی که مستحق جانی است، کف دستان او بگذارند؟ آیا همه این مجازات، پاسخ لحظه ای از جنایت هاتی که بیجه علیه کودکان به نمایش گذاشت، میتوانست جبران کند؟ مسلما خیر، اما اگر نمیتوانست، پس اگر هدف از مجازات نمیتوانست تقاص به عین باشد، هدف چه بود؟ آیا نواختن ضربات شلاق پیش از اعدام، به ویژه در معرض نمایش گذاشتن آن در انبوه جمعیتی که امکان تقویت احساس انتقام در آنها هست، اگر با هدف تقاص به عین نیست، با چه هدفی انجام گرفت؟ آیا همین نمونه ثابت نمیکند که، نظام حقوقی باید با سمت گیری تنها اجرای یک حکم، از موارد متعدد احکام صادره تنظیم گردد؟ آیا با نگاه جدیدی که به صدور احکام و شیوه اجرای آنها خواهیم داشت، به هلهله خشونت و فقر پایان نخواهیم داد؟
.
.
در هلهلهی فقر و خشونت
نویسنده: احمد فعال
t.me/BayaneAzadi
www.ahmadfaal.com
.
.
مبهم نوشتید مخصوصا به جامعه دینی برنخوره
حالا مشکل شما فقط همون هلهله ست؟!
چه اشکالی داره اونم بذار به پای استثماری که نابرابریهای پایتخت نشینی ایجاد کرده!!!