نیویورک تایمز به تازگی گزارش کرد که 40 درصد دانشمندان آمریکایی به یک خدای خاص باور دارند و به سوی آن عبادت میکنند. یکی از دانشمندان بریتانیایی خدا باور، جان پوکینگ هورن است. او 25 سال است که به عنوان استاد فیزیک ریاضی در دانشگاه کمبریج فعالیت میکند، حوزه تخصصی او، فیزیک ذرات بنیادی است او در سال1974 به عضویت انجمن سلطنتی درآمد. با این حال تنها پنج سال بعد، یعنی در سال 1979، پوکینگ هورن در مسیر حرفهای خود تغییر عمدهای به وجود آورد. او فعالیتهای آموزشی سودآور خود را رها کرد و با ارائه درخواست برای تحصیل در رشته الهیات، دوباره دانشجو شد. با انتشار کتابها و مقالات بسیار در زمینه علم و دین، پوکینگ هورن تبدیل به یکی از متفکران پیشروی جهان شد که برای همگامسازی و ارتباط بین پیچیدگیهای فیزیک کوانتوم و رازهای نهفته در اعتقادات مسیحیت تلاش می کرد. مصاحبه زیر در مدرسه دینی الاهیات عمومی در شهر نیویورک انجام شده است که پروفسور پوکینگ هورن در بهار سال 1997 به عنوان سخنران مهمان به آنجا دعوت شده بود. این پرسش و پاسخ تلاشی در جهت کاوش و شفاف سازی برخی از مسائل موجود در مباحث علم/ الاهیات است.
پروفسور پوکینگ هورن، شما به عنوان پروفسور فیزیک ریاضی در دانشگاه کمبریج، کمک شایانی به پیشرفت فیزیک ذرات بنیادی کردید. سپس در سال 1979، از سمت خود استعفا دادید تا بتوانید در کلیسای انگلستان برای کشیش شدن آموزش ببینید. ممکن است در باب این تغییر توضیح دهید؟
من از فعالیتهایم در حوزه علم بسیار لذت بردم. گستره علم را به خاطر از بین رفتن شیفتگیام به آن ترک نکردم، بلکه احساس کردم پس از حدود 25 سال سهم خودد را در پیشبرد آن انجام دادهام. کار من بیشتر در زمینه ریاضیات و حوزه فیزیک ریاضی بود که احتمالا پیش از سن 55 سالگی میتوان بهترین تلاشها را در این زمینه انجام داد. با گذر از این سن، با خود فکر کردم که میخواهم کار دیگری انجام دهم. از آنجا که باورهای مسیحی همیشه نقشی مرکزی در زندگی من داشته است، آزمودن تخصصم در این زمینه به نظر ایده خوبی برای شکلگیری مسیر حرفه ثانویه من میآمد.
مدتی را نیز در کلیسا گذراندهاید درست است؟
بله، پنج سال کشیش بودم. در یک کلیسای بزرگ در بریستول دستیار کشیش اعظم و در دهکدهای در کنت نیز کشیش بخش بودم.
پس از آن دوباره شما را با انتصاب به عنوان رئیس دانشکده کوئینز دانشگاه کمبریج به محیط دانشگاهی برگرداندند. پیشینهتان در علم، نقطه برتری شما در الاهیات است، روشی که خود شما آن را به صورت “تفکر پایین به بالا” تعریف کردهاید. خواهش میکنم این عبارت را توضیح دهید و بگویید که چرا پایبندی به این روش، برای پیشبرد الاهیات ضروری است؟
متفکران پیرو روش پایین به بالا تلاش میکنند که کار خود را با تجربه آموزی آغاز کنند. سپس از این تجربیات به سمت درک و آگاهی میروند. آنها با در نظر گرفتن اصولل کلی مشخص از پیش تعیین شده، که احتمال درستی آن را بالا میدانند، کار خود را شروع نمیکنند؛ بلکه تنها امیدوارند که به چیستی حقیقت پیببرند. اگر تجربیات علمی تنها یک چیز به ما آموخته باشد، آن نکته این است که جهان بسیار عجیب و شگفتآور است. انقلابهای بسیار علمی بهطور قطع این موضوع را نشان دادهاند. اگر این موضوع در مواجهه ما با جهان فیزیکی صدق میکند، بهطور قطع در مواجهه با خدا نیز به احتمال فراوان صدق بیشتری دارد.
در آوریل 1997 در مجله الهیات امروزی، از شما به عنوان متکلم پویشی یاد شده است اما خود شما به وضوح بیان کردهاید که اینگونه نیست. تفاوتهای اساسی بین روش فکری شما و الاهیات پویشی در چیست؟
فکر میکنم دو تفات عمده وجود دارد: تفاوت نخست در ارتباط با بعد متافیزیکی تفکر پویشی است که بیانگر نگرش و تصورِ رخداد محور وایتهد از حقیقت است، ایدهای کهه میگوید ابتداییترین مبنای اندازهگیری همه چیز، رخداد یا حادثه است. این یک روش فکری بسیار مشخص ” نقطه خطی” است، که از دیدگاه من تعریف مناسبی از پویشهای فیزیکی موجود، در علم امروزی نیست. درست است که گسستگیهایی در نظریه کوانتوم وجود دارد برای مثال در جایی که اندازهگیریها شروع میشوند؛ اما بیشتر اوقات در حقیقت یک پویش و فرآیند پیوسته در جریان است. بنابراین همزمان با افزایش درک ما از فرآیندهای جهان، به نظر میرسد که متافیزیک مطرح شده توسط وایتهد مناسب علم فیزیک نیست.
تفاوت دوم در جنبه الاهیاتی است، خدا از دیدگاه تفکر پویشی بیشتر یک خدای ترغیب کننده است، یعنی کسی که در هر چیزی که روی میدهد سهیم است، اما درر حقیقت نقشی در وقوع هیچ رویدادی ندارد؛ این خدا بهطور ساده تنها تلاش دارد که جهان را جذب کرده و آن را به یک سمت و سوی مشخص بکشاند. و من فکر میکنم که این برهانسازی، تصویرسازی قدرتمندی به منظور ارتباط دادن خدا با واقعیت خلق شده و یا تبدیل خدا به عنوان زمینه اصلی امیدبخشی و یا تعریف خدا به عنوان پدر عیسی مسیح ما و کسی که او را دوباره زنده کرد، نیست.
پس چرا گاهی اوقات به اشتباه شما را به عنوان متفکر پویشی در نظر میگیرند؟
به این دلیل که من، برخی ایدههای مطرح شده در الاهیات پویشی را آگاهانه میپذیرم، اما فکر میکنم که (این موارد الزاما) به تمام جزئیات تفکر پویشی گره نخوردهاندد ولی بسیار روشنگرانه و مفید هستند. وایتهد در برابر ایده در نظر گرفتن خدا به عنوان فرمانروایی کیهانی و کسی که در تمامی رخدادها نقش دارد، به سختی ایستاد. به باور من، خدا اجازه داده است جهان به حال خود رها شود اما نه تا نقطهای که تنها تبدیل به یک خدای ترغیب کننده شود. تصویرسازی خدا به نحوی که (تعریفی) مابین خدای کنترل کننده همه چیز و خدای ترغیب کننده فرآیندهای جهان باشد، ایدهای است که ارزش کار کردن بر روی آن را دارد. من در این هدف با الاهیدانان پویشی شریک هستم اما روش رسیدن من به این هدف متفاوت است. ایده دیگری که از دیدگاه من بسیار سودمند است، این ایده است که خدا در سراسر زمان، به طور جدی دست اندرکار جهان است. ما برای خدا هم وجهه زمانی و هم وجهه لازمان در نظر میگیریم. بنابراین خدا در فرآیندهای جهان دخیل است و از آن جدا نیست. از دیدگاه من این تفکر بسیار مفید است، من نیز همانند بسیاری دیگر از الاهیدانان (معتقد به این ایده) درقرن بیستم که خود را به صورت متفکر پویشی تعریف نمیکردند، این تفکر را بسیار سودمند میبینم.
اون توماس(Owen Thomas) به دلیل ایده “وحدتگرایی دو وجهی”تان، شما را به عنوان یک متفکّر پویا تعریف کرده است. میتوانید بهطور خلاصه به تشریح این ایده بپردازید؟
“وحدتگرایی دو وجهی” تلاشی در جهت رویارویی با مشکل دائمی و حل نشده چگونگی ارتباط مغز با ماده است. این دیدگاه با نظریه دوگانهانگاری کلاسیک متفاوتت است که میگوید دو نوع جوهره در جهان وجود دارد: ذهن و ماده فیزیکی. مشکل این نظریه، تشریح نحوه ارتباط این دو با یکدیگر بود. من مطمئن هستم که ما تنها از ماده فیزیکی ساخته نشدهایم و همچنین مطمئنم که واقعیت چیزی فراتر از تنها ایدههاست. هیچ کدام از راه حلهای کلاسیک به نظر با تجریبات ما همخوانی نداشتند. نظریه وحدتگرایی دو وجهی تلاش دارد که هم تجربیات ذهنی ما و هم تجریبات فیزیکی و مادی ما را بهطور جدی مدنظر داشته باشد. این نظریه بیان میکند که هر دوی اینها بهطور ژرف با یکدیگر مرتبط و تکمیل کننده یکدیگرند، و اینکه تنها یک ماهیت و جوهره در جهان وجود دارد. نظریه وحدتگرایی دو وجهی به دنبال این است که از ارزشزدایی و یا فرعیسازی هر کدام از این دو وجه، دوری کند. گاهی ممکن است این دیدگاه تنها به صورت یک شکل پیچیده از مکتب مادهگرایی به نظر برسد، اما به نظر من اینگونه نیست، به این خاطر که به ذهن بهعنوان پدیده ثانویهای که پس از پدیده نخست- یعنی ماده- نمود کرده، نگاه نمیکند.
شما قدردانی و ارزشگذاری بسیاری نیز بر روی آنچه تیار دوشاردن (Teilhard de Chardin) در طول دوران حیاتش انجام داده است داشتهاید، اما دیدگاههای خود را با او نیز متفاوت میبینید. امکان دارد که این تفاوت را تشریح کنید؟
بله. اجازه دهید که در ابتدا بگویم من دوشاردن را به عنوان شخصیت یکپارچهای که تلاش کرد تجربیات دینی خود و علم را در کنار یکدیگر نگه دارد، ستایش میکنم، اماا جزئیات انجام این کار توسط وی، سنخیتی با روشی که من این کار را انجام میدادم، ندارد. من فکر میکنم بسیار مهم است که بین تعریف مسیحیت از آفریننده و آفرینش تفاوت قائل شویم. البته که ما خدای بسیار دورِ تعریف شده در الاهیات کلاسیک را نمیخواهیم، تعریفی که او را بسیار برتر و متعالی و فراگیرتر از آنچه قابل درک باشد، مطرح میکند. ما نیازمند یک توازنِ یک دست در فراگیری ذهنی و برتری و تعالی فراطبیعی برای تعریف خدا هستیم، اما من فکر میکنم که به دو دلیل تفاوت قائل شدن بین آفریننده و آفرینش، همچنان بسیار حیاتی است. یک دلیل آنکه اگر ما این تفاوت را در نظر نگیریم، مشکل تعریف موجودیت شیطان و ارتباط خدا با شیطان، عمیقتر خواهد شد. و دوم اینکه، خدایی که بسیار درگیر آفرینش باشد نمیتواند پایه و اساس امید به سرنوشتی به جز مرگ، هم برای آفریدهها و هم برای کل آفرینش باشد.
به باور من خدا این جهان را، این آفرینش را، آفریده است تا چیزی به غیر از خود خدا وجود داشته باشد و اجازه داده است که به حال خود باشد. اما کلیساهای شرقیی همیشه این باور را حفظ کردهاند که آفرینش مسیح به منظور به اشتراک گذاشتن حیات و نفس خدا بوده، یعنی حیات ماهیتی الهی با بشر بوده است. حتی همین حالا نیز، این دنیا دربردارنده آیین و اشاراتی به آفرینش جدید خداست، که آن رستگاری این جهان پس از مرگش است. به باور من این آفرینش و جهان جدید، دنیایی سراسر مقدس و دینی است، که سرشار از وجود خداست. به همین دلیل است که در آن هنگام میتوان به درستی آن جهان را به صورت جهانی وحدت وجودی (pantheism) تعریف کرد. بنابراین من (به خلاف دوشاردن) تحقق این امر را به عنوان یک سرنوشت نهایی در آخرت می بینم و نه واقعیتی موجود در حال حاضر.
اجازه دهید موضوع بحث را به سمت جهانشناسی ببریم. در ادبیات، بخصوص در نوشتههای نویسندگانی نظیر توماس تورنس (Thomas Torrance)، توجه بسیاری به انقلاب شگفتانگیزی که در آگاهی و درک بشر در حال روی دادن است، شده است، گذر از جهانشناسی نیوتونی به سمت جهانشناسی انیشتینی. مسائل اصولیای که باعث گذر از تفکرات دوگانه دکارت و نیوتن به سمت درک حال حاضر ما از حقیقت بهصورت یک تعریف یگانه شده است، چیست؟
من فکر میکنم سه اتفاق مهم رخ داده است. رویداد نخست مطئمنا با طرح نسبیت اینشتین مرتبط است که آن شناسایی ماهیت نسبیتی واقعیت است. تصور نیوتن ازز جهان، یک محفظه بسته بود که ذرات کوچک و مستقلی در آن در حرکت بودند که یکباره به یکدیگر برخورد کردند. این دیدگاه، توسط درک و بینش یگانه و متحدی جایگزین شده است، که از نظریه نسبیت عام اینشتین نشات گرفته است که میگوید فضا و زمان و ماده، همگی به یکدیگر متصل هستند، بنابراین با این تعریف جهان نسبیتی است. این یک پیشرفت بسیار مهم است… پس از آن یک انقلاب دومی رخ داد. کشف نظریه کوانتوم، که تغییراتی در تفکر ما در مورد جهان به وجود آورد. در درجه اول باعث شد که متوجه شویم جهان خلاف آنچه که فکر میکردیم، هدفمند و ماشینی نیست؛ و در فرآیندهای فیزیکی، احتمال نیز مطرح است. و البته باید گفت خود نظریه کوانتوم نیز دارای ویژگیهای نسبیتی مخصوص به خود است. هر گاه دو ماهیت کوانتومی با یکدیگر برخورد کنند، قدرتی شگفتآور و غیرمنطقی برای تاثیرگذاری بر روی یکدیگر به دست میآورند، بدون توجه به اینکه چقدر آنها را از یکدیگر دور کنیم. نظریه کوانتوم همچنین به ما میگوید که جهان تنها عینی نیست؛ بلکه مکانیزمی پیچیدهتر از این است. در برخی جوانب ماهیت آن از ما پنهان است اما در عین حال دارای ساختاری است که ما توانایی درکش را داریم.
تغییر سومی که در تصور ما از جهان فیزیکی رخ داده است مربوط به فرآیندهای روزمره فیزیکی است – نظریهای که بهعنوان نظریه آشوب تعریف میشود، به ما می گویدد که بروز رفتارهای غیر قابل پیشبینی ذاتی و غیر ماشینی، یک از ویژگیهای این جهان است که نه تنها در فیزیک کوانتوم و ریشههای اتمی مواد، بلکه در فرآیندهای روزمره هم قابل رویت است. در جهان فیزیکی هم مظاهر نظم وجود دارد و هم بینظمی، و این بدین معنی است که رفتارهای این سیستم به ترکیب متضادی از نظم و بینظمی وابسته است- جهان همانگونه که مردم گاهی میگویند “بر لبه آشفتگی” قرار دارد – در میانه دو جهان؛ یکی با چارچوبی کاملا موجَب و تغییرناپذیر، که به دلیل اینکه هیچ چیز نمیتواند بطور حقیقی در آن تغییر کند، ملالانگیز و عبث است و دیگری یک جهان کاملا تصادفی که به دلیل کاملا اتفاقی بودن آن، باز هم بیحاصل است. چیزی در این میان، در نقطه توازن بین میزانی از نظم و میزانی از احتمالات و عدم قطعیتها که باعث ثمربخشی این دنیا میشود.
بسیار باشکوه! آیا این واژه با احتمال و قطعیت وابستگی دارد؟
قطعا. یک روش دیگر برای بیان آن، تشریح جهان به صورت یک واقعیت در حال رشد و گسترش به دلیل برهم کنش بین احتمال و قطعیت است. احتمال به معنای تصادف وو اتفاقات بیمعنا نیست. احتمال راهکاری است که باعث بروز خلاقیت و پدید آمدن چیزهای نو میشود. در سوی دیگر نیز اگر این چیزهای (ظاهرا احتمالی) جدید در درون میزان مشخصی از نظم قانونمند قرار نداشتند، به راحتی از بین میرفتند.
و هر دوی اینها از ضروریات اولیه برای آفرینش هستند.
بله. هم برای آغاز و هم در طول آفرینش، ضروری هستند. فرگشت (تکامل) قطعا تنها در زندگی بر روی زمین رخ نداده است؛ بلکه در کل جهان هستی روی داده است.. در هر صورت جهان برای اینکه حتی حیات در آن امکانپذیر باشد نیازمند 10 میلیارد سال فرگشت بود؛ تکامل ستارهها و رشد و پیدایش عناصر جدید شیمیایی در هستههای سوزان ستارهها، پیش نیازهای ضروری برای زایش حیات بودند. قوانینی که به عنوان قوانین طبیعت میشناسیم، باید برای امکانپذیر شدن این حیات به دقت تنظیم شده باشند. سرشت فیزیکی این جهان باید به گونهای بوده باشد که ده میلیارد سال تکامل اولیه برای تشکیل مواد اولیه حیات را امکانپذیر کرده باشد. بدون آن، مواد اولیهای برای امکانپذیر کردن حیات بر روی زمین وجود نداشت.
من میخواهم عبارت نوشته شده توسط توماس تورنس در کتاب الاهیات و تطبیق Theology and Reconciliation در مورد گذر از معرفتشناسی نیوتن به معرفتشناسی حال حاضر را نقل قول کنم: یک مشکل جدی که ما امروزه با آن روبرو هستیم، فاصله زمانی رخ داده بین آغاز انقلاب در بنیانهای تفکر و تکمیل بازسازی روشهای تفکر و زندگی است. این دوره انتقال، سرشار از ایدههای آشفته، اضطرابهای کژپندارانه (پارانویا)، راه حلهای ترکیبی و گرایشات واپسگرایانه است. (271-270) تورنس میگوید که “ما برای انجام این انتقال و گذر دچار مشکل هستیم، به این دلیل که همچنان به علوم قرون 18و 19 میلادی پای بندیم.” آیا شما ایدهای درباره نحوه گذر از این سردرگمی دارید؟
تام تورنس یک خداشناس برجسته است که در طول دوران حیات خود به جستجوی بینشهایی از علم برای بهکارگیری در تفکرات خداشناسانه خود گشت. من فکرر میکنم که نقل قولی که از او خواندید، کاملا درست است. اکثر افراد، تصور بسیار تاریخ گذشتهای از آنچه که علم در مورد جهان به ما میگوید، دارند. آنها به چشمِ جهانی منظم و موجَب، به این دنیا مینگرند؛ لاپلاس نیز در انتهای قرن هجده در مورد این چنین جهانی صحبت میکند و سخن منسوخ شده و معروفی دارد که میگوید اهریمن از آنچه که در حال روی دادن است، با خبر است و آنچه در آینده رخ میدهد را میتواند پیشبینی کند و کل گذشته را نیز میتواند کشف نماید. این به طور قطع در آن دوره ایده غالب در مورد فرآیندهای فیزیکی بود، اما در حال حاضر اینگونه نیست. جهان گشودهتر، حاوی احتمالات و پیچیدهتر از اینهاست و انعطافپذیری بیشتری نسبت به آنچه افراد قرن 18 و 19 درک میکردند، دارد. متاسفانه این دیدگاه نفوذ زیادی به درون تفکرات خداشناسی نداشته است. مردم، بخصوص الاهیدانان، باید تلاش کنند خود را بیشتر با ایدههای علمی آشنا کنند. درست است که علم در بسیاری از جنبهها فنی و تخصصی است، اما کتابهای بسیار خوبی نیز هستند که تلاش میکنند به نوعی ساختارهای مفهومی علوم را بیان کنند. مانند کتاب نیروی برتر و کتاب درباره زمان پال دیویس، و همچنین کتاب آشفتگی جیمز گلیک و کتاب خود من به نام کوانتوم جهان.
در ارتباط با این موضوع شما در کتاب منطق و واقعیت Reason and Reality، از برنارد دسپاگنای فیزیکدان که باور داشت فلسفه باید از علم، به خصوص از فیزیک بیاموزد، نقل قول کردهاید که: “ما ممکن است تصور کنیم که برای رسیدن به حقیقت تنها باید ایدههای هوشمندانه ارائه دهیم، اما این نادرست است. به این دلیل که امید به اینکه بشر حال حاضر بتواند تعاریف کاملا درستی از واقعیت، زمان و علیت داشته باشد، تفکری توهم آمیز است اگر ریشههای این تعاریف با بیانات استادانه و فوقالعاده و منطبق با واقعیتهای در دسترس حال حاضر بشر نباشد”.
خداشناسان با مشکل بزرگی روبرو هستند به این دلیل سعی دارند در مورد خدا صحبت کنند. از آنجایی که خدا پایه و اساس همه چیز است، میتوان این گونه برداشتت کرد که هر گونه جستجوی انسان در واقعیات، ریختن گندم در آسیاب الاهیات است. مطمئنا هیچ خداشناسی نمیتواند همه چیز را بداند. در سوی دیگر نیز ماهیت جهان فیزیکی و تاریخ جهان فیزیکی فاکتورهای مهمی هستند. آن الاهیدانانی که قصد پرداختن جدی به دکترین آفرینش را دارند، باید به پیشینه علم توجه بیشتری داشته باشند. در حال حاضر، غالب تفکرات خداشناسی تمرکز زیادی به مرکزیت انسان دارند. البته هیچ کس منکر اهمیت انسان در این نگره نیست، اما بازه زمانیای که خداشناسان به آن فکر میکنند، به جای پانزده میلیارد سال تاریخ جهان تنها چند هزار سال از فرهنگ و تمدن بشری است. و مقیاسی که در آن تفکر میکنند نیز محدود است. وقتی که آنها میگویند “جهان” معمولا منظورشان سیاره زمین است و نه یکصد هزار میلیون کهکشان قابل مشاهده در جهان هستی. آنها باید افق فکری خود را گسترش دهند.
یک نمونه از کسانی که عمیقا به انقلاب علمی اینشتین و فیزیک کوانتوم پایبند است، مایکل پولان یی،(Michael Polanyi) فلسفهدان و شیمیدان است. شما فکر میکنید جذابترین جنبه روش او چیست؟
چیزی که در مورد پولان یی بیشتر نظر من را جلب میکند این است که او خود را به صورت یک پست لیبرال تعریف میکند. احتمالا امروزه میتوانیم از واژه پست مدرنن برای این مفهوم استفاده کنیم. از دیدگاه او فلسفه عظیم دکارت که حاوی ایدههای مشخص و آشکاری است، و پایه و اساسش، دانش صحیح و بیاحتمال شک و تردید است، غیرقابل دستیابی است. اما در عین حال به سمت نظریه نسبیت گرایی نیز نمیرود که میگوید تو دیدگاههای خود را داری، من نیز دیدگاههای خودم را. او به جستجوی روشی در میانه این دو میگردد، که در این راه، تجربیات علمی او نیز بسیار به یاریاش میآیند، و متوجه میشود که در دانش انسانی نیز مقدار مشخصی تزلزل و ناپایداری وجود دارد. او تاکید میکند که ادراک، نیازمند پایبندی به نوعی نگرش و دیدگاه بخصوص است؛ دیدگاه یک شخص باید پذیرای بازنگری باشد، اما در عین حال، از طریق پای بند بودنمان است که میتوانیم قدرت ادراک که ما را در راه کسب دانش از جهان فیزیکی توانمند میسازد، را به دست آوریم. او کتاب مهم خود به نام دانش شخصی را نوشت تا نشان دهد که چگونه میتوان خود را به یک دیدگاه مشخص پایبند نمود، اما در عین حال این احتمال را مدنظر قرار داد که شاید این دیدگاه اشتباه باشد. به باور من این تعریف در گستره علم به راحتی قابل شناخت است. من همچنین با این نکته نیز موافق هستم که گستره علم بسیار موفق عمل میکند و این موفقیت سبب ترغیب شدن من به تایید درستی دیدگاه پولان یی میشود. و اگر این دیدگاه در تحقیقات ما در مورد جهان فیزیکی صدق میکند به عقیده من این یک نوع دلگرمی و ترغیب برای بسط دادن این دیدگاه به اشکال دیگر جستجو و کاوشهای انسانی نظیر الاهیات نیز هست که در این حیطهها نیز باید حتی در مقیاسی وسیعتر خود را پایبند به نوعی دیدگاه بخصوص بدانیم ولی در عین حال بدانیم که ایدههای ما، تنها تا اندازهای مناسب و صحیح هستند. دیدگاه پولان یی روشی بسیار سودمند برای هدایت ما به سمت تعیین مسیر فکری خود در بین تفکری که میگوید تو میتوانی همه چیز را با روشی منطقی ثابت کنی و تفکری که میگوید هیچ حقیقتی برای یافتن وجود ندارد و یا دانشی برای دست یابی نیست، است.
جایگاه ویژه او به دلیل پیشینه علمیاش، برای پیشبرد الاهیات در دورهای که ما به آن دوره پست مدرن میگوییم به نظر بسیار مفید میآید.
بله، اینگونه به نظر میآید. ایدههای او روشی تفصیلی از آنچه که ما به عنوان “واقعگرایی انتقادی” مینامیم است، هم در ارتباط با گستره علم و هم در ارتباط با الاهیات.. اگر در مورد این موضوع فکر کنید، خواهید دید که قانون راهنر Rahner که میگوید “تثلیث اقتصادی، تثلیث فراگیر و جهانشمول است”، یک جمله واقعگرایانه الاهیاتی است که میگوید آنچه ما در مورد خدا میدانیم، گمراه کننده نیست. به عبارت دیگر تثلیث اقتصادی، تثلیث ضروری است؛ آنچه که ما در مورد خدا میدانیم راهنمای قابل اطمینانی برای درک ماهیت الهی است.
شما گفتهاید “انیشتین به جای آنکه نخستین دانشمند نوین باشد، آخرین دانشمند سنتی است” منظور شما از این جمله چیست؟
صد البته که اینشتین یک دانشمند بسیار بزرگ بود و من احترام عظیمی برای او قائلم و یافتههای او را بسیار میستایم. اما او پایبندی زیادی به دیدگاه عینی بودن جهانن فیزیکی داشت. او میخواست که جهان فیزیکی قابل تصویرسازی و هدفمند باشد و دلیل این خواستهها نیز، فکر میکنم این بود که باور داشت این ویژگیها، واقعیت جهان فیزیکی را تضمین میکنند. مانند تمام دانشمندان دیگر، انیشتاین نیز با شور و اشتیاق فراوان به واقعیت جهان فیزیکی باور داشت، و مطمئن بود که ما میتوانیم از طریق پژوهشهای علمی خود چیزی در مورد ماهیت و طبیعت این جهان بیاموزیم. من نیز همانند او با این دیدگاه موافقم، اما فکر میکنم که این بدین معنا نیست که ما باید خود را به طور محض محدود به بینش عینی جهان فیزیکی کنیم. به باور من نظریه کوانتوم (نظریه ای که انیشتین از آن متنفر بود و هیچ گاه به طور کامل آن را نپذیرفت)، آشکارا به ما نشان میدهد که جهان، ظرافتی پیچیدهتر و نهفتگی بیشتری از آنچه که فکر میکردیم دارد. در هر صورت همگی ما که در زمینه فیزیک کوانتوم فعالیت میکنیم، به واقعیت جهان کوانتومی و واقعیت موجودیتهای کوانتومی نظیر پروتونها و الکترونها باور داریم. دلیل اصلی این باور ما به دلیل عینی بودن آنها در تعریف کلاسیک علم نیست، به این دلیل که آنها اصلا عینی نیستند، بلکه به این خاطر است که فرض موجودیت آنها، ما را برای درک تجربیات فیزیکی تا گستره بزرگی، توانمند میسازد. بنابراین تضمین واقعیت، قابل فهم بودن آن است نه عینی بودن آن. این دیدگاه به طور بسیار قوی و متقاعد کنندهای توسط برنارد لونرگان(Bernard Lonergan) پیش برده شده است.
امکان دارد چند کلمهای در مورد پال دیراک(Paul Dirac) و یافتههایش در مورد پوزیترون (پادالکترون) و گسترش فیزیک کوانتوم بگویید؟
من دانستههایم در مورد فیزیک کوانتوم را از پال دیراک آموختهام، او یکی از پایهگذاران اصلی این موضوع است. او هم توانمندی ذهنی فوقالعادهای داشت و هم از فروتنیی وافری برخوردار بود. دیراک موفق شد یافتههای بسیار تاثیرگذاری با کمک معادلات بسیار زیبایی در این حیطه بر جای بگذارد، اما هیچگاه بر نقش خود در این موفقیتها تاکید نداشت و یا نام خود را بر روی این یافتهها قرار نداد. یکی از جاذبههای فریبنده در مورد جهان فیزیکی این است که به نظر میآید همیشه میتوان ساختارهای بنیادین آن را از طریق ریاضیات، به زیبایی تشریح کرد. برای من این نکته، اشارهای به وجود یک تفکر و ذهنیت (عظیم) در پشت این ساختار جهانی است، و اینکه ذهن ما نیز به نوعی با آن ذهنیت، هماهنگ و کوک شده است. دیراک یکی از بزرگترین متفکران فیزیک در قرن بیستم است. او هرگز یک شخصیت مذهبی سنتی نبود. او حتی در جوانیاش مخالف دین بود، اما درکش نسبت به این موضوع تغییر کرد البته هیچگاه بهطور کامل در زندگیاش دین را نپذیرفت. یک بار از او پرسیده شد که شالوده باورهای او چیست و دیراک به سمت یک تخته سیاه چرخید و نوشت “معادلات فیزیک را میتوان با ریاضیات به زیبایی بیان کرد”. پیگیری خستگیناپذیر زیبایی ریاضیات، منجر به یافتههای مهم وی شد. او پادماده (ضد ماده) را کشف کرد و دریافت که چگونه میتوان مکانیک کوانتوم و نسبیت را در کنار یکدیگر جای داد.
دکتر پوکینگ هورن، شما خیلی اوقات علاقه خود را نسبت به یک عبارت مشخص یعنی “معرفتشناسی، نمونهای از هستیشناسی است” ابراز کردهاید. میتوانید چند کلمهای در این مورد نیز بگویید؟
من این عبارت را خودم نخستین بار استفاده کردم و همسرم اینقدر از زبان من این جمله را شنیده بود،که یک پیراهن که همین عبارت بر روی آن نقش بسته بود به منن داد. برای من این عبارت، چکیدهای از دیدگاه واقعگرایانه به گستره علم است، و یا حتی تعریفکننده جستار گستردهتر بشر در واقعیت است: که میگوید آنچه که ما میدانیم، راهنمای قابل اطمینانی از آنچه که مدنظر داریم، است. جهان ما را گمراه نمیکند. من جدایی مد نظر طرفداران كانت بین پدیده (چیزهایی که ما آنها را میدانیم) و معنویات (چیزهایی که در درون قرار دارند) را نمیپذیرم. تاثیر کلی تجریبات علمی این است که باعث ایجاد باورمندی به این شود که ما واقعیت حقیقی را با درک یکپارچه ای به دست میآوریم. البته ما به جای توضیح کامل جهان، از نقشهها استفاده میکنیم؛ همیشه چیز بیشتری برای آموختن وجود دارد. تکیه کلام من تنها روشی برای بیان این حقیقت است که ما در مواجهه با حقیقت، گمراه نمیشویم. واقعیت آنگونه که خود را به ما نشان میدهد، آنگونه که ما آن را میدانیم، راهنمای قابل اطمینانی برای درک کامل ماهیت حقیقت است. ایدهها، از تجربیات من به عنوان یک دانشمند پدید میآید، اما من فکر میکنم که این ایدهها در درون آفرینش خدا نوشته شدهاند، برای خدا این جهان خلاف دیدگاه دکارت، یک شیطان گمراه کننده نیست. ایمان به خداست که اجازه میدهد معرفتشناسی نوعی از هستیشناسی باشد.
آیا معرفتشناسیهای گوناگون ارتباطی با واقع نمایی دارند؟ احتمالا مفید خواهد بود که شما ارتباط بین هماهنگی و همگونسازی را تشریح کنید.
من باور راسخی به یگانگی دانش دارم. تنها یک جهان واقعی وجود دارد، یک جهانی که ما تجربه میکنیم و تلاش داریم آن را تشریح کنیم. البته سطوح متفاوتی وو لایههای گوناگونی از واقعیت وجود دارد؛ امکان دارد که ما با یک رخداد مشخص، به روشهای مختلفی روبرو شویم. میتوانیم آن رخداد را با مفاهیم کاملا فیزیکی تعریف کنیم و یا آن را به صورت پدیدآورنده زیبایی تشریح کنیم، و یا لحظه انتخابی اخلاقی تعریف کنیم؛ ممکن است آن لحظه، لحظه رویارویی ما با خدا باشد. اینها لایههای مختلفی از واقعیت است. اما همگی آنها در جایی در کنار یکدیگر قرار میگیرند. من میخواهم آنها را به روشی در کنار یکدیگر قرار دهم که خصوصیات گوناگون همگی لایههایی که من تجربه میکنم، حفظ شود و این حقیقت نیز پابرجا باشد که تجربه تنها یک واقعیت یگانه است. من یک ارتباط هماهنگ میخواهم. برای مثال ارتباط هماهنگ بین علم و الاهیات. علم نمیتواند به الاهیات بگوید که چگونه دکترین آفرینش را پایهریزی کند، اما شما نمیتوانید بدون در نظر داشتن سن جهان و ویژگی تکاملی در تاریخ جهان هستی، یک دکترین برای آفرینش ارائه دهید. همچنین فکر میکنم که باید تمایزات لازم را همیشه در نظر بگیریم- دکترین آفرینش دینی از کیهانشناسی علمی متفاوت است، و باید در برابر تلاشی که گاهی دانشمندان برای همانندسازی دیدگاههای الاهیاتی با دیدگاههای علمی انجام میدهند، ایستادگی کنیم. در اینجا یک تمایز وجود دارد که باید حفظ شود.
یک دانشمند میتواند دعا کند؟
خب این نکته بسیار به این وابسته است که منظور شما از دعا کردن چیست. من فکر می کنم دانشمندان بدون آنکه خودشان بدانند اکثرا مشغول دعاکردن هستند. یک تجربه متداول در کار علمی، احساس شگفتانگیز زیبایی و حاصلخیزی در جهان است. در حقیقت این یک نوع دعاگویی ضمنی و ستایش آفریدگار است، اما مطئمنا بسیاری از دوستان دانشمند من به این موضوع اینگونه نگاه نمیکنند. من فکر میکنم که نکته کلیدی در این سوال، از دیدگاه دعاگویی درخواست است: آیا ما میتوانیم از خدا درخواست چیزی داشته باشیم؟ به باور من، همانگونه که تصویر ما از جهان فیزیکی به یک تصویر باز با احتمالات فراوان، ظرافت بالا و انعطافپذیری زیاد تبدیل شده، باعث شده است که ما به نحوی شروع به نگرش جهان فیزیکی کنیم که به عنوان ساکنان آن، بتوانیم آن را درک کنیم، به این دلیل که میدانیم دارای قدرت لازم برای ایجاد تغییر در جهان هستیم؛ بنابراین جهان پذیرای عملکرد و ایجاد تغییرات توسط ماست. به عقیده من، به همین شکل، ایجاد تغییر توسط خدا نیز امکانپذیر است. به عبارت دیگر آنچه که ما به عنوان فرآیندهای علمی میشناسیم، تعامل خدا با این جهان را رد نکرده است.
در یکی از نوشتههایتان عبارت کنجکاو کنندهای را آوریدهاید، “منطق یاری گرفته از مناجات”، منظور شما از این جمله چیست؟
این یک عبارت تغییر شکل یافته از جمله دیوید پارک(David Park) است. او در حال صحبت در مورد نحوه درک جهان توسط علم بود و به این نکته اشاره کرد که برای درکک دقیق الگوها و ساختارهای جهان، علم نیازمند یاری گرفتن از اشارات طبیعت است. اغلب الگوهای حقیقی جهان از آنچه که ما به طور پیشفرض تصور میکنیم، بسیار جذابتر هستند. دیوید به این میگوید منطق یاری گرفته از طبیعت. و به نظر من آمد که بسیاری متفکران الاهیات نیز به همین شکل از “منطق یاری گرفته از مناجات” استفاده میکنند: من فکر میکنم که یکی از بنیادیترین تجربیات دینی، تجربه پرستش است. من آدمی با تجربیات بیشمار و بسیار دینی و یا تجربیات رازگونه ژرف نیستم. اما یک نوع برنامه شخصی پرستش و عبادت روزانه دارم. در حقیقت زندگی روحانی من در چیزهایی نظیر کارهای روزمره به عنوان کشیش، و عشای ربانی در کلیسا تعریف می شود. من فکر میکنم این تجربیات است که به ما کمک میکند در مورد خدا تفکر کنیم.
آیا در پایان صحبت و نظری در مورد آینده گفتمان بین علم و الاهیات دارید؟
چیزی که من دوست دارم بگویم این است که این گفتمان ادامه خواهد داشت. پر بحثترین موضوع صحبت در حال حاضر (نحوه) فاعلیت خداست و این خود نشانهایی است از اینکه به مصاف کامل بین علم و الاهیات نزدیکتر میشویم. ما تنها در مورد آفرینش و الاهیات طبیعی صحبت نمیکنیم (اگرچه موضوعات مهمی در این مبحث هستند)؛ این دو حوزه فکری احتمالا در پرسشهای بنیادیتری با یکدیگر در کشمکش هستند که این کشمکش ادامه خواهد داشت و گستردهتر نیز خواهد شد. بر همین اساس من فکر میکنم که دامنه مباحثه نیز باید گستردهتر شود. ما خداشناسان بیشتری را برای شرکت در این مباحثه نیاز داریم؛ همچنین به دامنه وسیعتری از دانشمندان نیز نیازمندیم. تلاش بسیاری در این زمینه توسط دانشمندان فیزیکدان صورت گرفته است، ما نیازمند زیستشناسان بیشتری در این حوزه هستیم. و فراتر از همه اینها، به دانش بیشتر انسانی نیاز داریم. همکار من در دانشگاه کمبریج، فریزر واتس(Fraser Watts) سخنران استاربریج در الاهیات و علوم طبیعی، نخستین گام را در حوزه مباحث علم و الاهیات در بریتانیا برداشته است. پیشینه علمی او در روانشناسی است و من مطمئن هستم که نتایج بسیار مهمی از این حرکت حاصل خواهد شد.
پروفسور پوکینگ هورن از وقتی که برای این مصاحبه قرار دادید بسیار سپاسگزارم.
ممنونم. من از این گفتگو بسیار لذت بردم.
.
.
فایل pdf این متن
.
.
فیزیک مدرن و فاعلیت الهی
گفت و گو با جان پوکینگ هورن
لیندان. ف. هریس
ترجمه سیدامیررضا مزاری
منبع: ماهنامه اطلاعات حکمت و معرفت
.
نکات جالبی در سخنان این فیزیکدان آمده است.به ویژه دو جمله زیر ، قابل توجه است:
«تضمین واقعیت قابل فهم بودن آن است نه عینی بودن آن»
همیشه میتوان ساختارهای بنیادین طبیعت فیزیکی را از طریق ریاضیات به زیبایی تشریح کرد.این نکته اشاره ای به یک خلاقیت عظیم است(که عالم را اینچنین قانونمند میسازد).
و از اینجا نیز معلوم میشود که پیشرفت علم ، نشانه های توحید را در افق های جدیدی آشکار میسازد.جهان دقیق و قانونمند است. به راستی چرا چنین است؟