کانت، خودآیینی و بنیانهای اخلاق لیبرال
رضا یعقوبی
1- زمینهها
کانت میخواست مثل تمام فلاسفة گذشته(بجز اندکشماری) جایگاه ممتاز انسان در طبیعت را مشخص کند و با معلوم کردن تمایز اساسی انسان از سایر جانداران او را قلة آفرینش و غایت خلقت و طبیعت بداند. اما نمیتوانست به سیاق ارسطو با عاقل دانستن انسان، این جایگاه را به او ببخشد. چون اولا با توجه به نظرات فلاسفة قبلی دوران جدید از کجا معلوم که حیوانات هم به همین اندازه از عقلانیت و هوش برخوردار نباشند و آن عقل و هوش را در جهت خیر و نیکی به کار ببرند، دوما مدعیات عقل محض، استعلایی از آب در آمدند و طبق فلسفة او، مابعدالطبیعه نمیتواند به عنوان علم عرضه شود. هر چه بود عقل براي اين كار كافي نبود با اينكه اتكاي نهايي او هميشه بر عقل است. پس باید مشخصة دیگری را در انسان پیدا میکرد و آن اخلاق بود. وجود ارادة خیر در انسان باعث میشود که آدمی موجودی اخلاقی باشد و به عنوان غایت اصلی و نهایی طبیعت در نظر گرفته شود. اما اگر اخلاق عبارت از مجموعه ارزشهایی باشد که از بیرون تحت عنوان دین یا فرامین تعیین شده از سوی جامعه یا حتی پیامدهای رفتار به ما تحمیل شود، چگونه میتوان وجود آن در آدمی را مایة یگانگی و غایت بودن ذاتی او دانست؟ او خود در اين باره بيان گويايي دارد: «كافي نيست كه بر هر مبنايي آزادي را به ارادة خود نسبت دهيم، اگر مبناي كافي براي نسبت دادن آن به تمام موجودات عاقل را نداريم. چون، از آنجا كه اخلاق در مقام قانون فقط به عنوان موجودات عاقل در خدمت ماست، بايد براي تمام موجودات عاقل هم آن را قائل شويم، و از آنجا كه اخلاق بايد صرفا از دارا بودن آزادي منتج شود، بايد آزادي هم ازآنِ ارادة تمام موجودات عاقل دانسته شود».(G1، ص124).
در نتیجه کانت معتقد است که انسان آزادانه ارزشهای اخلاقی خود را تعیین میکند. آدمی در قلمرو غایتها هم قانونگذار است، هم مطیع. او تابع ارزشهایی است که خودش وضع کرده است. در واقع چیزی که انسان را به جایگاه رفیع میرساند و به او مقامی بیبدیل میدهد، آزادی او در برگرفتن ارزشهایی است که ارادة اخلاقی خودآیین (autonomous will) آفريده است. از اینجاست که او در هر سه نقد بنیادین خود، آزادی را بر دین و اخلاق مقدم میداند. این دقیقا همان نكتهاي است که کانت را به جنبش رمانتیسم متصل میكند، هرچند که او دقيقا نه عضو روشنگري است نه رومانتيسم.
کانت نمیتواند قبول کند که انسان در عین حال هم عالیترین جلوة آفرینش و غایت ذاتی آن باشد، هم موجودی که ارزشهای والا و اعتقادی، خارج از اختیار او و از بیرون، بر او تحمیل شده باشند.
او در نقد قوه حکم میگوید: «بلکه ارزشی که فقط خود او میتواند معطي آن به خویش باشد و عبارت از این است که چه عملی انجام دهد، چگونه و مطابق با کدام اصول، نه به عنوان حلقهای در زنجیرة طبیعت بلکه در آزادی قوة میل خویش رفتار میکند.»(نقد قوة حكم، ص۱۲۴). او در این نکته آشکارا تحت تاثیر هیوم است. کانت خود اذعان کرده که هیوم او را از خواب جزمگرایی بیدار کرده است. این نکته که هیوم چگونه و بر سر چه نکتهای این تاثیر را بر او گذاشته، محل بحث است و مجلداتی هم دربارة آن نگاشتهاند. اما به عقیدة من بیشترین تاثیر هیوم بر او در این نکته آشکار میشود که وقتی «نمیشود از است، باید را نتیجه گرفت»، در واقع او را از این نکته آگاه میکند که آدمی به لحاظ اخلاقی در سیطرة طبیعت نیست و قلمرو ارزشها از قلمرو ضرورتهای علّی جدا است و آنچه موجب امتیاز ویژة آدمی و بنیادین او شده نه عقلانیت بلکه ارادة خودآیین است که آفرینندة بایدها و ارزشهای اخلاقی است.
کانت در ۱۷۸۴ یک سال قبل از نوشتن بنياد مابعدالطبیعة اخلاق در جزوة «پاسخ به پرسشِ روشنگری چیست؟» که در جواب پرسش مطرح شده از جانب یوهان فردریش زولنر (Johann Friedrich Zöllner) منتشر کرد، نوشت: «روشنگری توان انسانها در تعیین زندگی خودشان و آزاد کردن خود از قید افسار دیگران و این واقعیت که انسانها به بلوغ میرسند و خود آنچه را که میکنند، خواه نیک و خواه بد، برمیگزینند، بیآنکه اتکای زیادی بر نوعی اقتدار یا حاکمیت، بر دولت و بر پدر و مادر بر پرستاران و بر سنت داشته باشند یا بر هر نوع ارزش تثبیت شده که تمامی وزن مسئولیت اخلاقی بر آن نهاده میشود»(ریشههاي رومانتيسم، ص۱۲۲). او در ابتداي همين جزوه ميگويد: «شعار روشنگري اين است: جراتش را داشته باش كه از فهم خودت استفاده كني»،(به نقل از Collected Works of Immanuel Kant) كه در اصل از شعري لاتيني سرودة هوراس برگرفته شده است.
کانت، معاصر اولین انقلابهای بزرگ آزادیبخش بود و نظام اخلاقی خود را سازگار با آنها طراحی کرد. از این نظر قطعاً تحت تاثیر روشنگری بود. چیزی که باعث میشود کانت را در هیچ یک از این دستهبندیها قرار ندهیم و او را عضو جنبش خاصي ندانیم (نه روشنگری، نه رومانتیسم) این است که او اولا از حیث وسعت اندیشه، نظامی مستقل از این نهضتها فراهم کرد و باعث شد سررشتههایی به وجود بیاید که مکاتب بعد از روشنگری(مثل ایدهآلیسم آلمانی و رومانتیسم) از افکار او مایه بگیرند و دوماً با وجود اينكه تاثیر روشنگری بر او آشکار است، میزان تاثير مستقیم او بر مکاتب بعدی با ابهام آمیخته است و برای مثال بعد از فجایع به بار آمده توسط انقلابیون فرانسه، کانت هنوز هم به انقلاب خوشبین بود و هرگز از این عقیده دست برنداشت که انقلاب فرانسه در هر حال، تجربهای در مسیر درست بوده، گرچه به بیراهه افتاده باشد».(ریشههاي رومانتيسم، ص۱۳۲).
2- خودآیینی
تا اینجا باید روشن شده باشد که کانت بر چه زمینهای و چرا بر خودآیینی اراده و غایت بودن ذاتی انسان فردی(فردگرایی) تاکید میكرد. حالا باید روشن کنیم که او چگونه نظام اخلاقی خود را بر اساس خودآیینی طوری به ارادة خیر گره میزند که معنایی غیر از لاابالیگری و رفتار بیخردانه داشته باشد و قواعد رفتار را تعیین کند. به بیان فنیتر، ارادة خودآیین چگونه ارزشهای اخلاقی را میآفریند. با چه ظرافتی از این اصل به اصل تکلیف گرایی منظم، دقیق و تخطیناپذیر خود میرسد. در این نکته شک نیست که آدمی قواعدی براي رفتار خود تنظیم میکند. این قواعد هر چه میخواهند باشند، خوب یا بد، شرورانه یا خیرخواهانه. اما از آنجا که موجودی عاقل است و باید طوری رفتار کند که نه تنها زندگی در كنار دیگران را برایش ممکن سازد و از همکاری و تعاون آنها برخوردار شود، بلكه با انسانها همچون موجوداتي ذاتا ارزشمند رفتار كند كه بدون هيچ دليلي ارزشمندند و غايتاند. پس باید قواعد فردی (maxim) خود را طوری تنظیم کند که اگر تبدیل به قوانین همگانی(universal law) شدند، خود را شايستة همانگونه رفتار بداند. به تعبیر خود کانت «فقط بر اساس قاعدهای عمل کن که بتوانی در عین حال بخواهی که یک قانون همگانی شود».(G,31). این قاعده که به قاعدة زرین یا طلایی شهرت دارد، خبر از وجود ارادة خیر در آدمی میدهد. چیزی که نه تنها باعث بیهمتایی او در طبیعت شده است، بلکه او را به غایت نهایی تبدیل کرده است. مفهوم تکلیف هم از همین جا میآید. او در كتاب مابعدالطبيعة اخلاق در بخش سوم، فصلي با اين عنوان دارد: «چگونه يك امر مطلق ممكن است؟» كانت ابتدا ميگويد كه آدمي به عنوان موجودي هوشمند، خود را متعلق به عالم فهم ميداند و فقط به عنوان علت فاعلي نام علت بودن خود را اراده ميگذارد. اراده، عليتي است كه متعلق به عالم فهم است. از طرفي هم ميداند كه متعلق به جهان حس است و كنشهاي او در عالم حس نمودهاي صرفِ عليت ارادهاند اما امكان آن كنشها از اين اراده براي او نامعلوماند، پس كنشها تا جايي كه متعلق به عالم حساند، بايد تعينيافته توسط نمودهاي ديگر دانسته شوند، يعني اميال و گرايشها. پس به عنوان عضوي از جهان فهم، كنشهاي من كاملا با «اصل خودآيينيِ ارادة محض» تطابق دارند و به عنوان جزوي از عالم حس، كنشها بايد كاملا مطابق با قانون طبيعيِ اميال و گرايشها باشند و در نتيجه، مطابق با ديگرآيينيِ طبيعت تلقي شوند.(اولي بر قانون اعلاي اخلاق و دومي بر خوشبختي متكي است). اما از آنجا كه جهان فهم، حاوي بنياد جهان حس و در نتيجه قوانين آن هم هست، و در نتيجه بيواسطه با توجه به ارادة من قانونگذاري ميشود(كه كاملا متعلق به عالم فهم است) و بنابراين بايد همانطور هم فهميده شود، من خود را عاقل ميدانم و با اينكه از ديگر سو موجودي هستم متعلق به عالم حس كه آن هم مطيعِ قانون عالم فهم است، عالمي كه قوانيناش دربردارندة مفهوم آزادياند، و در نتيجه دربردارندة خودآيينيِ اراده، پس قوانين عالم فهم براي من مطلقاند و كنشهايي كه مطابق با اين اصل باشند، تكليفاند».(,G137).
ارادة خير در آدمی یک امر مشروط نیست بلکه یک امر مطلق است. اگر ارادة خیر مشروط باشد نمیشود مفهوم تکلیف را از آن نتیجه گرفت. ارادة مشروط اصلا خیر نیست، چون فقط تا زمانی پابرجاست که شرطی را برآورده کند: «اگر میخواهی کسب و کارت رونق بگیرد به مشتریها گران نفروش». اما وقتی گرانفروشی تاثیری در میزان تقاضای مشتریان نداشته باشد(مثل زمان قحطی) این قاعده برداشته میشود و شخص تکلیف ندارد که گران نفروشد. او باید همیشه چنین کند چون میخواهد دیگران هم همیشه در همه حال به او گران نفروشند(قانون همگانی). پس او در همه حال مکلف است که گران نفروشد. خواهید گفت این چه تفاوتی با پیامدگرایی دارد؟ شخص به این دلیل طبق آن قاعده رفتار میکند که در نتیجه با او چنین رفتاری نشود. این نکتهای است که کانت به شدت با آن مخالف است، او میگوید مهم نیست به چه چیز میخواهی برسی بلکه فقط بر اساس تکلیف عمل کن. علاوه بر آنچه قبلا گفتيم، او با ضابطهبندی دیگری از امر مطلق این نکته را روشن میکند: «همیشه طوری رفتار کن که انسان برایت هیچوقت ابزار نباشد، بلکه به خودی خود همیشه برایت هدف باشد، چه خودت چه دیگری» و قبلا توضیح دادیم که چرا انسان ذاتا هدف و غایت است نه وسیله.
در واقع اگر بخواهیم بر این اساس او را در یکی از این دستهبندیها بگنجانیم باید بگوییم او قراردادگرا است نه پیامدگرا. از اینجا باید فصل تازهای بگشاییم که بحث دربارة نظریة ارزش و دستهبندیهای ارزش در لیبرالیسم را توضیح میدهد.
3- نظریههای ارزش در لیبرالیسم
پژوهشگران این نظریهها را ذيل چهار عنوان دستهبندی میکنند: ۱. کمالگرایی(جان استوارت میل) ۲. تکثرگرایی(آیزایا برلین) ۳. ذهنگرایی(هیوم) ۴. قراردادگرایی(کانت، رالز).
قبل از شرح هر کدام از موارد بالا لازم است خاطرنشان کنم که وجه مشترک تمام این نظریهها فردگرایی است و اگر فردگرایی را از هر کدام آنها حذف کنید، دیگر ذیل نظریههای اخلاق لیبرال نخواهند بود و به مکاتب دیگری تعلق خواهند گرفت. مثلا قراردادگرایی هابز که آن را از وضع طبیعی نتیجه میگرفت، نسبت چندانی با فردگرایی ندارد، چون اولاً در وضع طبیعی طبق عبارت معروف او «انسان گرگ انسان است» و دوما مردم بعد از قرارداد اجتماعی قدرت خود را به پادشاه تفویض میکند و اعضای جامعه به شکل پیکرة عظیمالجثهای درمیآیند که بدن نظام سیاسی را شکل میدهند که پادشاه در حکم سرِ آن پیکره بر دیگران حکم میراند.(به همین خاطر نظام سیاسی را به شکل هیولای غولپیکر لویاتان به تصویر کشیده است که در صفحهعنوان چاپ اول کتابش با عصای مطرانی و شمشیر به عنوان دو رکن حکومت نشان داده میشود). نیز این نوع قراردادگرایی با قراردادگرایی روسو هم نسبتی ندارد. چون بنابر قراردادگرایی روسو، توافق جمع مهمتر از توافق فرد است و فرد وقتی با ارادة عمومی خلاف ارادة خود روبرو میشود، تازه متوجه میشود که ارادهاش خطا بوده است! اما قراردادگرایی كانت مبتني بر ارادة خودآیین فرد است. انسان در قلمرو ارزشها، هم قانونگذار است هم مطیع و این نوعی قرارداد فردی و درونی است که به شکل عام و همگانی درمیآید. یعنی وقتی قواعد فردی از طریق امر مطلق تبدیل به قوانین همگانی میشوند.
جان رالز که احياگر قراردادگرایی لیبرال است بر این نکته تاکید دارد و از طریق اصطلاح «پردة بیخبری»، قراردادگرایی خود را با خودآیینی کانت پیوند میزند و نظریة خود را به این طریق از دگرآیینی و تحمیلی بودن ارزشها مبرا میکند. او میخواهد ثابت کند که وقتی از وضع اولیه (وضع طبیعی) سخن میگوید، مقصودش همان خودآِیینی کانت است: «پس میتوان وضع اولیه را تفسير رویهايِ مفهوم خودآیینی و امر مطلق کانت در چارچوب نظریهاي تجربی قلمداد کرد. اصول نظام بخش قلمرو غایتها آنهایی هستند که در چنین وضعیتی انتخاب خواهند شد و توصیف این وضعیت به ما امکان میدهد تا توضیح دهیم به چه معنا پیروی از این اصول، سرشت ما را در مقام اشخاص عاقل آزاد و برابر به نمایش میگذارد»(نظریهای در باب عدالت، ص ۲۷۶ با ویرایش ترجمه). او در کتاب لیبرالیسم سیاسی با تفصیل بیشتر و تاکید بیشتر بر مفهوم خودآیینی، چگونگی عملکرد آن به مثابه پردة بیخبری را توضیح میدهد و آن را در مقام عدالت رویهای محض مینشاند(لیبرالیسم سیاسی، ص۱۶0).
از دیگر دستهبندیهايی که برای نظریة ارزش نام بردیم، یکی ذهنگرایی یا درونگرایی (subjectivism) است که هیوم نمایندة بارز آن است. به نظر او چیزی که خوب و بد اخلاقی را تعیین میکند نه عقل بلکه احساس است. کدام احساس باعث میشود فعلی خوب یا بد دانسته شود؟ احساس همدلی(An Enquiry Concerning the Principles of Morals,45). دیگری تکثرگرایی است که آیزیا برلین نمایندة آن است و به نظر برلین از آنجا که حوزة اخلاق و سیاست جدا از حوزة علوم طبیعی و تجربی و ریاضی است، نمیتوان در این حوزه ادعا کرد که برای هر سوال فقط و فقط یک پاسخ وجود دارد. هر کسی برای پرسشهایی از این دست پاسخهایی متفاوت دارد و انحصاری کردن پاسخ منجر به پایمال شدن آزادی میشود که خود نوعی بیاخلاقی است. پس به نظر او ارزشها متکثرند و مطلق و یگانه و منحصر نیستند. آخرین آنها هم کمالگرایی است که هر چند قرائتهای غیرلیبرال هم دارد اما قرائت لیبرال آن، ازآنِ جان استوارت میل است که آزادی را شرط کمال و رشد اخلاقی و شکوفایی فرد میداند. او اين انديشه را در كتاب دربارة آزادي پرورده است.
خاتمه
از آنجا که کانت فرزند روشنگری و فرزند زمانة خود بود، نمیتوانست از عصر خرد نتیجه بگیرد که آدمی، کودکی نادان است که بايد به زحمتِ جزا و پاداش یا سعادت و شقاوت رفتار نیک را به او یاد داد. به عقیدة او آدمی موجودی آن چنان شریف است که خود آفرینندة ارزشهای خود و خود به اختیار خویش مطیع آنهاست. در غير این صورت شرافت آدمی به چیست و چرا باید غایت نهایی آفرینش باشد وقتی توانایی آن را ندارد که از پیش خود ارزشهای درست بیافریند و از آنها اطاعت کند. این نکته نه تنها موجب سست شدن مبانی اخلاق او نشد بلکه آن را سختگیرانهتر هم کرد. این کار باعث شد او سنت سعادتگرایی باستانی و مسیحی را نفی کند و تکلیف و ارادة خیر را به خودی خود و ذاتاً خیر بداند نه به خاطر پیامدها و ثواب و عقاب آن. این نکته نشانگر امر مهمی است و آن اینکه آزادی نه تنها موجب تباهی اخلاقی و فساد روح آدمی نمیشود بلکه تمام ارزش اخلاقی فعل انسان به اختیاری بودن آن است، آن هم نه اختیار در انتخاب، بلکه اختیار در آفرينش ارزشها و تبعیت از آنها. در واقع کانت میخواهد نتیجه بگیرد که برخلاف بسیاری از تعالیم گذشته، انسان آزاد در حالت آزادی نه یک موجود فاسد بوالهوس، بلکه یک موجود شریف و اخلاقی است که تکالیف و ارزشها را به خواستة خود و بدون اجبار میآفریند و از آنها تبعیت میکند.
.
.
منابع:
–Groundwork of the Metaphysics of Morals, Immanuel Kant, The Cambridge Kant German-English Edition, 2011 (G1).
–Groundwork of the Metaphysics of Morals, Immanuel Kant, translated and edited by Mary Gregor, Cambridge University Press, 1997(G).
– Collected Works of Immanuel Kant, Delphi Classics, 2016.
– An Enquiry Concerning the Principles of Morals, Edited, and with an Introduction, by J. B. Schneewind, Hackett Publishing Company, 1983.
–نقد قوة حكم، ايمانوئل كانت، ترجمه عبدالكريم رشيديان، نشر ني، 1395 .
–ريشههاي رومانتيسم، آيزايا برلين، ترجمه عبدالله كوثري، نشر ماهي، 1398 .
–ليبراليسم سياسي، جان رالز، ترجمه موسي اكرمي، نشر ثالث، 1397 .
–نظريهاي در باب عدالت، جان رالز، ترجمه مرتضي نوري، نشر مركز، 1397 .
.
.
کانت، خودآیینی و بنیانهای اخلاق لیبرال
نویسنده: رضا یعقوبی
روزنامه اعتماد – 28 مهر 99
.
.