سنت‌گرایی علیه سنت

سنت‌گرایی علیه سنت

جستاری دربارۀ بحرانِ معرفت‌شناختی در جامعۀ ایرانی به بهانۀ درگذشت فیلسوف معاصر السدیر مک اینتایر

نویسنده: محمدرضا لبیب

در این جستار می‌کوشیم تا با رجوع به نظریه‌های آلاسدیر مک‌اینتایر (۲۰۲۵-۱۹۲۹)، نسبت پیچیده و پرتنش میان سنت و عقلانیت را بازشناسی کنیم و موقعیت آن را در جامعه معاصر ایران تحلیل کنیم. مک‌اینتایر برآنست که عقلانیت بدون پشتوانه سنتِ زنده، تهی و بی‌معناست، و سنتْ بدون توانایی گشودگی، بازاندیشی و گفت‌وگو، به بن‌بست و ایستایی می‌رسد.

سنت، همچون رودخانه‌ای جاری در بستر تاریخ، نه فقط حامل حافظهٔ جمعی ماست، بلکه چارچوبی است که در آن مفاهیم، ارزش‌ها و داوری‌های عقلانی شکل می‌گیرند. اما در جهان مدرن و به‌ویژه در جوامعی که با فشارهای گوناگون جهانی‌شدن، سکولاریزاسیون، و تغییرات سریع اجتماعی مواجه‌اند، سنت بدل به مسئله‌ای مناقشه‌برانگیز شده است: هم موضوع نوستالژی است و هم موضوع جدال (که البته تبارِ این مناقشه به عصر روشنگری باز می‌گردد) گاهی از سنت دفاع می‌شود که این دفاع بیش از آنکه در متن و جهانِ سنت باشد، بدل به ابزار ایدئولوژیک برای تثبیت وضعیت موجود یا احیای نظم از دست‌رفته‌ای می‌شود که دیگر نسبتی زنده با زندگی مردم ندارد.

در این میان، سنت‌گرایانی ظاهر می‌شوند که در گفتار، مدافعان سنت‌اند، اما در عمل، گسستی بنیادین از روح سنت را رقم می‌زنند. آنان، گاه با رویکردی گزینشی، سنت را به مجموعه‌ای از احکام خشک، گزاره‌های بسته یا نمادهای بیرونی تقلیل می‌دهند و از آن، نسخه‌ای سیاسی یا هویتی می‌سازند که در آن جایی برای پویایی، نقد درون‌سنتی یا گفت‌وگوی عقلانی باقی نمی‌ماند. این پرسش از دل همین تجربه برمی‌خیزد: آیا همهٔ آنان که خود را «سنت‌گرا» می‌نامند، حقیقتاً در سنت زندگی می‌کنند؟ یا آنکه برخی از سنت‌گرایی‌ها، در واقع، علیه خود سنت‌اند؟

در این جستار، با نگاهی گذرا به آراء آلاسدیر مک‌اینتایر، فیلسوف اخلاق و سنت‌پژوه فقیدِ برجستهٔ معاصر، می‌کوشم راهی بیابم برای درک معنای سنت، عقلانیت سنت‌بنیاد و نیز آسیب‌شناسی سنت‌گرایی‌هایی که به انقطاع از سنت انجامیده‌اند. سپس با تصویر کردن برخی کشمکش‌های مربوط به سنت در جامعهٔ معاصر ایران، نشان خواهم داد که چگونه آن‌چه در ظاهر دفاع از سنت به‌نظر می‌رسد، ممکن است به نقض مبانی آن بینجامد.

مسیر این جستار، سفری است میان نظریه و واقعیت، میان اندیشهٔ سنت به‌مثابه زمینهٔ عقلانیت و تجربهٔ سنت‌زدایی از درون، که در آن سنت‌گرایان ممکن است، ناخواسته یا عامدانه، سنت را بی‌جان کرده و آن را از نقش تاریخی و زنده‌اش تهی کنند.

مک‌اینتایر و سنت: عقلانیت در بستر تاریخ

آلاسدیر مک‌اینتایر، فیلسوف اخلاق و نظریه‌پرداز سنت، در کتاب تأثیرگذار پس از فضیلت (۱۹۸۱)، طرحی نو برای بازاندیشی اخلاق و عقلانیت در افق سنت ارائه می‌کند. نقطه عزیمت او، نقد وضعیت اخلاقی و فرهنگی دنیای مدرن است؛ جهانی که به‌زعم او در آن، زبان اخلاقی از معنا تهی شده و قواعد رفتاری بی‌ریشه و پراکنده گشته‌اند. در چنین وضعی، مک‌اینتایر معتقد است ما در جهانی زندگی می‌کنیم که در آن «قطعه‌هایی از گذشته» بدون فهم انسجام‌مند سنتی‌شان تکرار می‌شوند، بی‌آنکه چارچوبی برای داوری میان آن‌ها وجود داشته باشد.

مک‌اینتایر سنت را صرفاً میراثی از گذشته یا مجموعه‌ای از آداب و رسوم نمی‌داند. سنت، در نگاه او، چارچوبی زنده، تحول‌پذیر و تاریخی است که در آن کنش عقلانی و به‌عبارتی عقلانیت معنا می‌یابد. قوامِ یک سنت به زنده‌بودن نزاع‌ها در آن است. انسان‌ها، در دل سنت، یاد می‌گیرند که چگونه استدلال کنند، چگونه به فضیلت بیندیشند، و چگونه درباره زندگی خوب بحث کنند. سنت برای او نه مانعی بر سر راه عقلانیت، که شرط امکان آن است. برخلاف تلقی مدرن که عقل را موجودی مستقل و فراتاریخی می‌داند، مک‌اینتایر بر آن است که عقلانیت همواره در درون سنتی خاص شکل می‌گیرد و معنا می‌یابد.

در مرکز اندیشهٔ مک‌اینتایر، پیوندی بنیادی میان سه مفهوم وجود دارد: سنت، عقلانیت، و فضیلت. اخلاق، تنها در زمینهٔ سنتی که فضیلت‌ها در آن معنا دارند، ممکن است. و سنت، تنها وقتی زنده است که بتواند عقلانیت را در خود بپرورد و خود را در برابر پرسش‌ها و بحران‌ها بازاندیشی کند. بنابراین، بازگشت به سنت، از نظر مک‌اینتایر، بازگشت به یک گذشتهٔ منجمد نیست؛ بلکه بازگشت به چارچوبی زنده و گفت‌وگویی است که عقلانیت و زندگی اخلاقی در آن بالیده‌اند.

نسبت عقلانیت و سنت در اندیشه مک‌اینتایر

یکی از بنیادی‌ترین مدعاهای آلاسدیر مک‌اینتایر آن است که عقلانیت، اساسا سنت‌مند است. برخلاف تلقی رایج مدرن که عقل را توانایی فردی و فراتاریخی برای دست‌یافتن به حقیقت یا تنظیم رفتار بر اساس اصول کلی و جهان‌شمول می‌داند، مک‌اینتایر معتقد است که عقلانیت همواره درون سنت‌هایی خاص شکل می‌گیرد. او با تأکید بر مفهوم عقلانیت محصور در سنت می‌کوشد نشان دهد که داوری عقلانی، انتخاب فضیلت، و حتی شکل‌گیری مفاهیم بنیادی اخلاقی، بدون بستر تاریخی و فرهنگی مشخص، نه‌تنها ممکن نیست بلکه تهی و توهم‌آمیز است.

در این نگاه، عقلانیت نه ویژگی انتزاعی یک فرد، بلکه بخشی از یک فرایند تاریخی و اجتماعی است که در دل یک سنت رشد می‌کند. هر سنت، مجموعه‌ای از شیوه‌های زیستن، ارزش‌ها، تعاریف فضیلت، الگوهای زندگی مطلوب و شیوه‌های داوری اخلاقی و عملی دارد. افراد، درون این سنت‌ها می‌آموزند چگونه استدلال کنند، چگونه میان خوب و بد تمایز بگذارند، و چگونه نسبت به زندگی، تاریخ و جامعه خود موضع بگیرند.

به همین دلیل، مک‌اینتایر به‌شدت منتقد ایدهٔ «داوری بی‌طرفانه» و بیرون‌سنتی است. به باور او، هر کوششی برای قضاوت عقلانی بدون اتکا به یک سنت خاص، به دو سرانجام منجر می‌شود: یا به خودبنیادی فردی که در آن هرکس معیار خود را دارد و هیچ گفت‌وگویی ممکن نیست، یا به نسبی‌گرایی کامل که در آن همه سنت‌ها از منظر بیرونی نادیده گرفته می‌شوند و امکان هرگونه داوری از میان می‌رود. در برابر نسبی‌گرایی که مدعی است هر سنتی معیارهای خودش را دارد و هیچ گفت‌وگویی میان سنت‌ها ممکن نیست، مک‌اینتایر از «گفت‌وگوی درون‌سنت و میان‌سنت‌ها» دفاع می‌کند. سنت‌ها، از نظر او، نه بسته‌اند و نه بی‌نقد. بلکه فضای گفت‌وگویی و تاریخی هستند که در درون آن‌ها معیارهای عقلانیت، در کشاکش با واقعیت و تجربه، به‌طور تدریجی پالایش می‌یابند. از همین‌رو، داوری عقلانی تنها در دل یک سنت زنده ممکن است، نه در موقعیتی بیرون از همه سنت‌ها.

اما این بدان معنا نیست که سنت‌ها بسته و تغییرناپذیرند. برعکس، مک‌اینتایر بر ظرفیت سنت‌ها برای تحول درونی تأکید می‌کند. سنت زنده، سنتی است که بتواند در دل خود، در برابر بحران‌ها و پرسش‌ها، بازاندیشی کند. او از سنت به‌مثابهٔ گفت‌وگوی دیرپا و گشوده یاد می‌کند؛ گفت‌وگویی که در آن نسل‌ها با یکدیگر، و با متون و الگوهای زیستی گذشته، وارد تعامل عقلانی می‌شوند.

بر این اساس، می‌توان گفت: عقلانیت بدون سنت، چیزی شبیه به زبان بدون دستور زبان است؛ ممکن نیست و سنت بدون عقلانیت، به مجموعه‌ای ایستا و تهی از معنا تبدیل می‌شود؛ بی‌روح و غیرقابل‌دفاع. و عقلانیت درون سنت( یا محصور در سنت)، همان امکانی است که به جامعه اجازه می‌دهد فضیلت را بازتعریف کند، بحران‌ها را درک کند، و خود را در پرتو تجربه و نقد دگرگون سازد.

از همین منظر است که سنت‌گرایی‌هایی که عقلانیت را قربانی تقدس می‌کنند، و هرگونه گفت‌وگو یا پرسش را طرد می‌کنند، در واقع نه حافظان سنت، بلکه مخرّبان آن‌اند. در بخش‌های بعد، خواهیم دید چگونه این نوع سنت‌گرایی در جامعهٔ ما عمل می‌کند، و چرا از منظر مک‌اینتایر، به‌جای احیای سنت، به انکار آن منتهی می‌شود.

کشمکش‌های سنت در جامعه معاصر ایران

سنت در جامعهٔ ایران معاصر، همواره میدان کشاکش‌های فکری، فرهنگی، سیاسی و هویتی بوده است. از اواخر دوره قاجار و در تمام طول قرن چهاردهم شمسی، سنت در معرض دو نوع فشار قرار گرفته است: فشار بیرونیِ مدرنیزاسیون شتاب‌زده و تقلیدی و فشار درونیِ ایدئولوژیزه‌شدن و مصادره توسط قدرت.

در روایت غالب روشنفکری ایرانی، سنت اغلب به‌عنوان مانعی بر سر راه پیشرفت، عقلانیت و آزادی معرفی شده است. روشنفکران تجددخواه، از دههٔ مشروطه تا عصر پهلوی و بعد از انقلاب، همواره سنت را به چشم نیرویی ایستا و ضدعقل دیده‌اند که باید با آن تصفیه‌حساب کرد. در مقابل، واکنش سنت‌گرایانه به این روند، در قالب پروژه‌هایی برای «بازگشت به خویشتن» یا «احیای ارزش‌های سنتی» ظاهر شد، بی‌آن‌که همواره بتواند فهمی ژرف و تاریخی از خود سنت عرضه کند.

اما مسئلهٔ اصلی آنجاست که هر دو جبهه –هم مدرنیست‌ها و هم سنت‌گرایان– در بسیاری موارد، از سنت درکی ذات‌انگارانه و غیرتاریخی داشته‌اند. روشنفکری ایرانی، گاه سنت را یک کل بسته، یک‌دست و غیرقابل‌اصلاح می‌پنداشت و آن را به‌یک‌باره طرد می‌کرد. از سوی دیگر، برخی جریان‌های سنت‌گرا، سنت را به گزاره‌هایی صلب، تکرارناپذیر و مقدس تقلیل دادند که باید به همان صورت کهن بازتولید شوند، بدون توجه به زمینهٔ اجتماعی و تاریخی آن‌ها.

در عمل، سنت در ایران معاصر نه زنده و پوینده است، چراکه یا به موضوع نوستالژی بدل شده، یا به ابزار قدرت. سنت، به‌جای آن‌که فضایی برای پرورش عقلانیت درون‌زا و نقد خلاقانه فراهم کند، به شعاری توخالی یا ابزار کنترلی برای تثبیت وضع موجود تبدیل شده است. در نتیجه، نوعی بی‌اعتمادی عمیق نسبت به خود سنت پدید آمده است؛ گویی مردم، به‌واسطهٔ تجربهٔ تحمیل‌ها و تناقض‌های بنیادین، دیگر نمی‌دانند سنت چیست، چه کارکردی دارد و چگونه می‌توان در آن زیست و با آن به آینده اندیشید و البته که بستن طرفی معنوی از این رویکرد در سنت در بهترین حالت می‌توان گفت محال است اگر البته اثری مخرب بر جای نگذارد. داریوش شایگان این وضعیت را ایدئولوژی‌شدن سنت نام می‌گذارد و معتقد است که سنت ایدئولوژی شده نسبت خود را با معنویت شرقی از دست داده است و از طریق بازتولید سنت در یک قالب مدرن منطق درونی مدرنیته بدون آگاهی به آن را پذیرفته است.سنت ایدئولوژیک نمی‌تواند امکانی برای تولید معنویت فراهم کند و صرفاً کارکرد سیاسی برای رقابت با ایدئولوژی‌های مدرن خواهد داشت. وی ایدئولوژی را آگاهی کاذب می‌داند و معتقد است که تبدیل دین به ایدئولوژی یک واکنش سلبی نسبت به روند فروپاشی سنت‌های شرقی در مواجهه با هجوم عقلانیت عرفی و اسطوره‌ستیز مدرنیته است که در نهایت سنت را به یک ابزار سیاسی برای ازخودبیگانگی تاریخی تبدیل کرده و ظرفیت‌های معنوی آن را فدای اساطیر عرفی شده سیاسی دنیای مدرن می‌کند. تبدیل دین به ایدئولوژی به اعتقاد شایگان ناشی از فروپاشی مفاهیم عمیق معنوی ادیان در عصر جدید است.

سنت‌گرایی علیه سنت

در جهان متأخر، واکنش به بحران‌های هویتی و فروپاشی معنا، گاه به شکل بازگشت به سنت بروز می‌کند. اما این بازگشت همیشه به معنای بازگشت به زیست سنتی یا احیای گفت‌وگو با سنت نیست. آن‌چه در بسیاری موارد رخ می‌دهد، سنت‌گرایی‌ای است که از سنت، یک کلیشه، یک نظام بسته و صلب، و گاه ابزاری برای قدرت می‌سازد؛ پدیده‌ای که می‌توان آن را سنت‌گرایی علیه سنت نامید.

چنین سنت‌گرایی‌ای، برخلاف فهم مک‌اینتایری از سنت، به چند ویژگی مشخص شناخته می‌شود:

۱. تقدس‌سازی از گذشته و ایستاسازی سنت

در این الگو، سنت نه به‌عنوان یک روند تاریخی و گفت‌وگویی، بلکه به‌مثابهٔ حقیقتی از پیش تثبیت‌شده و مقدس تلقی می‌شود. هیچ‌گونه بازاندیشی یا بازتفسیر درون‌سنتی مجاز شمرده نمی‌شود. سنت، به‌جای آنکه زمینهٔ عقلانیت باشد، بدل به مانع عقلانیت می‌شود.

۲. گزینش‌گری و بازتولید ایدئولوژیک سنت

سنت‌گرایان اغلب با نگاهی گزینشی به سنت می‌نگرند. بخشی از عناصر سنت را که با اهداف هویتی یا سیاسی‌شان هم‌راستاست، برجسته می‌کنند و باقی را حذف یا نادیده می‌گیرند. بدین‌ترتیب، سنت از انسجام تاریخی و اخلاقی‌اش تهی می‌شود و کارکردی ابزاری می‌یابد.

۳. نفی گفت‌وگوی درون‌سنتی

در سنت زنده، امکان گفت‌وگو، بازنگری، و نقد درونی وجود دارد. اما سنت‌گرایی ایدئولوژیک، با مطلق‌سازی گزاره‌های سنتی، هرگونه پرسش یا تأمل درونی را نشانهٔ بدعت یا انحراف می‌داند. در نتیجه، عقلانیت درونی سنت از کار می‌افتد و با افول گفت‌وگو، سنت به مجموعه‌ای از فرمان‌ها تقلیل می‌یابد.

۴. هم‌پوشانی با قدرت و ابزارسازی از سنت

سنت‌گرایی‌ای که در پی مشروعیت‌بخشی به نظم سیاسی موجود است، از سنت همچون پوششی برای کنترل اجتماعی استفاده می‌کند. در این وضعیت، سنت نه سرچشمه‌ای برای تداوم و معنا، بلکه ابزاری برای سرکوب و تثبیت است. همین امر اعتماد اجتماعی به سنت را تضعیف می‌کند.

از منظر مک‌اینتایر، چنین رویکردی در تضاد کامل با طبیعت سنت است. سنت، نزد او، عرصه‌ای است برای عقلانیت تاریخی، برای رشد فضیلت، و برای بازاندیشی در دل تداوم. اما در سنت‌گرایی مسلط، سنت به جای آن‌که زنده بماند، به نام دفاع از خود، خفه می‌شود. و این‌گونه است که سنت‌گرایان، در عمل، سنت را نه احیا، بلکه انکار می‌کنند.

بحران معرفت‌شناختی در نگاه مک‌اینتایر و وضعیت جامعه معاصر

آلاسدیر مک‌اینتایر در کتاب عدالتِ چه کسی؟ کدام عقلانیت؟ (۱۹۸۸) در تحلیل خود از فرآیندِ سنت در مواجهه با چالش‌ها سه مرحله قائل است :در مرحلۀ نخست هنوز سنت با پرسش و چالشی اساسی روبرو نشده است و در وضعیتی آرام قرار گرفته است. در مرحلۀ دوم سنت به چالش‌هایی برمی‌خورد که نقص‌ها و ضعف‌هایش نمایان می‌شود و مرحلۀ سوم که مرحله‌ای اساسی است سنت درصدد رفع و ترمیم خود برمی‌آید. در این مرحله اگر پرسش‌ها بتوانند دیالوگی در بسترِ سنت رقم بزنند، سنت به تکاپو و حرکت می‌افتد و می‌تواند در آفرینشی دیالوژیک خود را نو سازد و به بقای خود ادامه دهد اما اگر در این مرحله سنت‌ها نتوانند آرایشی نو به خود بگیرند، به تعبیرِ مک‌اینتایر در وضعیتِ «بحران معرفت‌شناختی» قرار گرفته‌اند. شاید بتوان مفهوم بحران معرفت‌شناختی را برای توصیفِ فروپاشی سنت به کار برد که به علتِ بن‌بست دیالوگ در دلِ سنت است. در چنین وضعیتی، افراد و گروه‌ها به «جزیره‌های معنایی» تبدیل می‌شوند که نمی‌توانند زبان مشترکی برای تعامل و فهم متقابل بیابند. مک‌اینتایر این بحران را ناشی از این می‌داند که عقلانیت مدرن تلاش کرده خود را از هر سنتی آزاد کند، اما در نتیجه، به جای یافتن یک مبنای مستقل و بی‌طرف، با پوچی و فقدان معنا مواجه شده است.

در جامعهٔ معاصر ایران، این بحران معرفت‌شناختی به شکل ویژه‌ای بروز پیدا کرده‌است. رویکردهای سنت‌گرایانه و اقتدارگرا با نامِ احیای سنت همراه با فشارهای اقتصادی، سیاسی و فرهنگی، همراه با کشمکش‌های هویتی و تاریخی، سبب شده‌اند تا وحدت و انسجام سنتی از هم بپاشد، اما سنت‌های جایگزین نیز نتوانسته‌اند چارچوبی زنده و متقن برای فهم و عمل فراهم کنند. در نتیجه، جامعه به وضعیتی درآمده است که در آن شکاف‌ها و تفرقه‌ها، بی‌اعتمادی متقابل، و سردرگمی معرفتی، زندگی روزمره را شکل می‌دهد.

در چنین وضعیتی، آنچه بیش از هر چیز فقدانش احساس می‌شود، امکان گفت‌وگوی عقلانی در دل سنت است؛ گفت‌وگویی که نه مبتنی بر بازسازی مطلق گذشته باشد، و نه بر انکار و قطع کامل با آن. همین زمینه است که مک‌اینتایر را برای ما مهم می‌سازد: او سنت را نه موزه‌ای از ارزش‌ها و احکام مرده، که زمینه‌ای زنده برای زیستن عقلانی و اخلاقی می‌داند. اما سنت‌گرایی‌های رایج در ایران –که در بخش قبلی از آن گفته شد– به‌جای آن‌که به احیای سنت کمک کنند، از دل سنت، چیزی بی‌جان، بسته و ایدئولوژیک می‌سازند.

از منظر مک‌اینتایر، راه برون‌رفت از این بحران، شاید به جای خوانش‌های ایدئولوژیک، خوانشی دیالوژیک از سنت به مثابه امری زنده است؛ سنتی که نه ایستا و مطلق، بلکه بازاندیشی‌پذیر و گشوده باشد. چنین سنتی می‌تواند بستری فراهم کند برای فهم مشترک، گفت‌وگوی عقلانی، و شکل‌گیری فضیلت‌های جدید که با واقعیت‌های معاصر هماهنگ‌اند.

.


.

منابع:

مک‌اینتایر، السدیر. بحران‌های معرفت‌شناختی: روایت دراماتیک و فلسفه علم. ترجمه سید علیرضا حسینی بهشتی. تهران: نشر ناهید، ۱۳۹۵.

مک‌اینتایر، السدیر. در پی فضیلت: تحقیقی در نظریه اخلاقی. ترجمه حمید شهریاری و محمدعلی شمالی. تهران: انتشارات سمت، ۱۳۹۳.

وینستین، جک راسل. فلسفه مک‌اینتایر. ترجمه کاوه بهبهانی. تهران: نشر نی، ۱۳۹۳.

شایگان، داریوش و مهربان، مهرداد. «ایدئولوژیک شدن سنت». کیان ، سال چهارم، ش ۱۹، خرداد ۱۳۷۳، صص ۳۱–۲۵.

MacIntyre, Alasdair. Whose Justice? Which Rationality? University of Notre Dame Press, 1988.
Knight, Kelvin. The MacIntyre Reader, University of Notre Dame Press, 1998.

.


.

3 نظر برای “سنت‌گرایی علیه سنت

  1. یکی از بهترین مقالاتی در توضیح رویکرد دفاع از سنت و در عین حال نقد رویکرد سنت گرایی و جریانات سنت گرا که در برخی جوامع به خصوص جوامع اسلامی یکی از عوامل مهم انحطاط و عقب ماندگی این جوامع همین رویکرد و مبانی غلط و نگاه این جریانات سنت گرای مذهبی به سنت از جمله سنت های دینی و بی توجهی و غفلت از واقعیاتی که در این مقاله اشاره شده است از جمله مقوله ی تاریخیت و مقدس سازی از سنت و غیر قابل نقد کردن و در نتیجه رویکرد محافظه کارانه و عدم اصلاح و بازسازی و بازتفسیر سنت می باشد ؛ از اندیشه های یک متفکر غربی است که دیده ام .

  2. یکی از مواردی که در این مقاله از زبان این فیلسوف غربی مدافع سنت و در عین حال منتقد سنت گرایی به درستی اشاره شده است و من پیش از این قبلا در مطلبی از آقای قائم پناه تحت عنوان ” بازخوانی اندیشه ی سیاسی و فرهنگی آیت الله میر باقری ” در کامنتی جدا با عنوان ” رویکرد و تلقی غیرتاریخی و غیرواقعی آیت الله میرباقری از دین و وحی و حتی مدرنیته ” در آنجا مطرح کرده و آورده و دوستان اگر تمایل داشته باشند می توانند بخوانند ؛همین مقوله ی تاریخیت عقل است . در آنجا در نقد روحانیون سنت گرا و محافظه کار آوردم که تلقی آنها در باب وحی و عقل این بوده است که عقلانیت و احکام برآمده از آن یک مفهوم ثابت و فراتاریخی است و اصلا به این توجه ندارند که عقلانیت در طول تاریخ دچار تغییر و تحول و تکامل شده و این روند در آینده هم ادامه پیدا می کند .
    در این باب من برده داری و کودک همسری را مثال زدم که در دوران پیشامدرن و عقلانیت تاریخی آن عالم و زیست جهان در تضاد با عقل و عدالت نبوده است و دین هم با اصلاحاتی این مقولات را تایید و امضا و به عدالت و عقلانیت دوران خود نزدیک کرده نه این که با اصل این ساختارها و مقولات مبارزه کند و بخواهد برچیند . اما اکنون با پیشرفت عقل و علوم تجربی و فلسفه و معارف جدید ظالمانه و غیرمعقول بودن آنها ثابت شده است و دیگر نمی توان از این مقولات دفاع کرد .
    بنابراین عقلانیت مقوله ای تاریخی است و چیزی به نام عقلانیت محض الهی برآمده از وحی یا عقلانیت محض فراتاریخی نداریم .
    در آنجا آوردم ما عقلی که به طور تام و تمام مطلق و فراتاریخی و معصوم و محض جاودانه باشد نداریم . اگر کسی حتی به متن عاقل ترین شخص در قرن ۱۸ و عصر روشنگری که اوج عقل گرایی و خردگرایی در تاریخ غرب و اروپا بوده است رجوع کند مطالب غیر معقول خواهد یافت . در ظرف زمانی و مکانی قرن ۱۸ آن شخص عاقل بوده است اما پیروی از عقل به معنای پیروی تام و تمام و مطلق از عاقل های تاریخی نیست .
    این بی توجهی به مقوله ی تاریخیت عقلانیت و در کل فقدان نگاه تاریخی و داشتن یک نگاه و رویکرد به طور مطلق فراتاریخی را نه فقط جریانات سنت گرا و دین گرای محافظه کار و سنتی که حتی خود جریانات تجدد گرا و مدرن که منتقد طیف سنت گرا هستند هم داشته و در باب آن دچار غفلت هستند که در این مقاله به نقد این متفکر غربی به تلقی رایج مدرن از عقل که آن را فراتاریخی می داند اشاره شده است که اگر زمانی بود در مطلب دیگری به صورت مفصل این رویکرد غلط این جریانات چه سنتی و چه بعضا مدرن به عقلانیت و بی توجهی به مقوله ی تاریخیت را شرح می دهم .

  3. ما شاید فقط یک تجربه اصیل از این نوع دیالوگ درون سنتی یا به اصطلاح “دیالوژیک” را داشتیم که آن هم با موفقیتهای در عمل روبرو بود، ولی متاسفانه هجوم و سیل روشنفکری چپ آنرا خفه کرد. نقد و گفتگوهایی که در زمان مشروطه بین آخوند خراسانی و نائینی(مشروطه خواه) و جریان مشروعه خواه (شیخ فضل الله نوری) در گرفت و حق ملت در آن از درون کتاب و سنت بیرون کشیده شد و کم کم داشت به نتایج ماندگاری می رسید که سیل آمد و ویرانی بر جای گذاشت.

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *