
در کامنتی که دوستانی بر پست چند وقت پیشم در بارهی “ابوزید” گذارده بودند، خواسته بودند مقایسهای بین آراء سه اندیشمند تأثیرگذار ایرانی: شبستری، سروش و ملکیان داشته باشم که پاسخ آن را به بعد موکول کردم. با تکرار چنین طلبی در گفتوگوهای دوستانهی بعدی دیدم باید در حد بضاعت اکنون آن درخواست را اجابت کنم. البته واضح است که خلاصه کردن تمام دغدغههای اندیشهای یک متفکر بدین سادگیها نیست و اینها برداشت کاملاً شخصی بنده از آراء آنان است و کاملاً ممکن است در عالم واقع آن بزرگان چیزی غیر از این باشند که من توصیف میکنم. بنابر این به خاطر نادقتیهای احتمالی از حضور آن بزرگان و نیز خوانندگان پوزش میخواهم. و مشتاق دریافت نقد و نظر دوستان در این خصوص هستم.
ابتدا نوعی دستهبندی توصیفی از آراء آنان:
الف- محمد مجتهد شبستری، متولد ۱۳۱۵؛ دارای تحصیلات حوزوی و دانشگاهی در زمینهی الهیات؛ استاد بازنشستهی دانشگاه تهران. به طور کلی سه دوران را میتوان در حیات فکری ایشان متمایز دانست:
۱-جهتگیریهای فقهی-کلامی سنتی در چارچوب آموزههای حوزههای علمیه شیعه.
۲-نواندیشی دین؛ سعی در بازفهم متن مرجع دین اسلام (قرآن) با تکیه بر یافتههای دانش هرمنیوتیک، تلاش برای ارائهی قرائتی جدید از دین و عبور از قرائتهای رسمی. این دغدغه را میتوان به وضوح در کتابهایی از او: “کتاب،سنت، هرمنوتیک” و “نقد قرائت رسمی از دین” دید. در این مرحله او تلاش دارد با تفکیک عرضیات دین از ذاتیات دین اسلام، بیشتر با تأکید بر فهم تاریخی-عصری از قرآن، قرائتی از دین اسلام ارائه دهد که با دغدغههای انسان مدرن متناسب باشد.
۳-عبور از دینورزی “تاریخی-متنی” و ورود به مرحلهی برساختن ارتباط شخصی با خداوند. در این مرحله که بیشتر با سلسله مقالات او با عنوان “قرائت پیامبرانه از جهان” متبلور شد و بتدریج بلوغ پیدا کرد، او تجربهی پیامبرانه را یک نوع نگاه نسبت به هستی و نوعی دریافت سخن خدا دانست و از منحصر کردن ارتباط آدمیان اعصار پسین با خداوند، در آن سنت فاصله گرفت. به تصریح خودش، در سخنرانیای در پاییز ۸۹، در مؤسسه صراط، او ترجیح میدهد برای سالک این طریق حقیقت، واژهی “موحد” را که رساتر است به کار برد تا واژهی “مسلمان” را که گویی ابهامالود است.
ب- عبدالکریم سروش، متولد ۱۳۲۴ ، دانشآموخته شیمی و داروسازی و سپاس تاریخ و فلسفهعلم. او هیچگاه استاد رسمی دانشگاهی نبود و سالها به عنوان عضو هیأت علمی پژوهشی به تحقیق و تدریس در مراکز علمی و دانشگاهی ایران پرداخت. در دستهبندی آرائ سروش هم میتوان به تعیین حوزههای موازی و همزمان پرداخت و هم به نوعی مرحلهبندی دست زد. او به موازات تفسیر قرآن و نهجالبلاغه و مثنوی، فلسفهعلم هم درس میداد و به تدریس آراء کانت و پوپر میپرداخت و این از موازی بودن لایههای فکری او حکایت میکند. امــا در پروژهی مطالعاتی او صرفاً در امر دین، میتوان مرحلهبندی زیر را قائل شد:
۱- بازخوانی و شرح و تفسیر نوین متون دینی-اسلامی البته بدون عبور از پارادایم سنت. گرایش به عرفان اسلامی، بویژه توأمانی از غزالی و مولوی، به مثابهی بهترین قرائت از سنت پیامبر اسلام (سروش پیش از قبض و بسط)
۲-ورود به عرصهی کلام جدید و تفکیک معرفت دینی از دین، تفکیک فهم متغیر از اصل ثابت دین و استفاده از شگردهای منطقی-تاریخی-هرمنیوتیکی در ارائه قرائتی مدرن از دین (سروش ِ قبض و بسط)
۳- عبور از پارادایم دینداری سنتی و قائل شدن به تعدد و تکثر تجارب ایمانی، عبور از انحصار دینداری در تجربهی پیامبرانه، قائل شدن به تحول و تغییر در اصل دین، قائل شدن به تفکیک ذاتی و عرضی در اصل دین. به تعبیر خودش اگر در مرحلهی قبل او قائل به قبضو بسط در معرفت دینی بود، اینک از قبض و بسط در خود ِ دین خبر داد. (سروش ِ بسط تجربه نبوی) در این مرحله، تجربهی مولانا نه فقط تفسیری بر قرآن و سنت رسولالله، بلکه توسعهی آن تجربه بود. مولانا تجربهی خود را از اسلام و ایمان داشت، اگر چه او میتواند در آغاز کردن سلوک، بهرهور از تجربهی ناب محمدی باشد. باز به تعبیر خود سروش، اگر از او بپرسند مولوی شیعه بود یا سنی، او ترجیح میدهد بگوید مولوی پیرو مذهب مولویه بود. یعنی تجربهی خود از دینداری را داشت. با استفاده از این نقل کلام از سروش من میخواهم اداعا کنم اگر از سروش کنونی بپرسند او بر چه دینی است؟ اسلام، یا …، او خواهد گفت سروش است و حظّ خود را از دینداری تجربتاندیشانهی خود دارد و البته در این رهگذر بسی وامدار بختیاران کامروایی چون محمد و مولانا است.
ج- مصطفی ملکیان، متولد ۱۳۳۵؛ دانشآموختهی فنی و سپس فلسفه و کلام اسلامی، او هیچگاه عضو هیأت علمی دانشگاهی نبود (تا آنجا که میدانم نخواست درس رسمی را برای أخذ مدرک دکتری پی بگیرد)، امــا تا آن زمان که مضایقی برای تدریس او در دانشگاهها ایجاد نکرده بودند، حتی در مقطع دکتری تدریس کرد. او البته نشان داد بیش از اشتها برای درس و بحث رسمی، به تأمل و روشنگری آزاد تعلق دارد.
شاید ملکیان نیز در سلوک شخصی مرحلهی ۱ و ۲ از آنچه در بارهی شبستری و سروش گفته شده را طی کرده باشد، اما در مقام تولید اندیشه، آن فازها را بازتاب نداد. شاید بتوان گفت وجود تجاربی از نوع شبستری و سروش در مقابل دیدگان تیزبین ملکیان او را مستغتی میکرد از تکرار همانها. او این سلوک را نزد خود با فشردگی بیشتر انجام داد. حال اگر بخواهیم سلوک فکری ملکیان را در آینهی آنچه از او به متن تبدیل شده باز بتابانیم، شاید بتوانیم چنین کنیم:
۱- تدریس و ایضاح مفاهیم پایهای از فرهنگ و فلسفه همچون کلام جدید، سنتگرایی، مدرنیته، پستمدرنیته، و مانند آن.
۲-ارائهی پروژهی “عقلانیت و معنویت”. دغدغهی ملکیان بیش از آن که اسلام و حتی دینداری باشد، در درجهی نخست انسان است، و در درجهی بعد بنیادیترین داشتهها و طلب انسان. بنیادیترین داشتهی انسان “عقل” است و نه چیز دیگر و بنیادیترین طلب او “معنابخشی به زندگی” یا “معنویت” است. حال این که این معنویت چگونه حاصل میشود؟ بستگی دارد به اولاً سنخ روانشناختی آدمیان و سپس فرهنگی که در او زیست کردهاند. این ممکن است از رهگذری ایمان به یک دین معین حاصل شود و یا از رهگذر استفاده از چیزی که او با تعبیر “سالاد دینی” از آن یاد کرد.
در آراء این سه اندیشمند نقاط اشتراکی وجود دارد و نقاط افتراقی. من آنها را بدین سان قابل دستهبندی مییابم:
اشتراکات:
۱- این سه متفکر در واپسین منزلگاه فکری از آبشخور روشناندیشی مدرن بهره گرفتهاند، خرد انتقادی خودبنیاد کانتی را میتوان نقطهی اتکاء آنها دانست؛ میتوان آنها را روشنفکر دانست.
۲- این هر سه در دین اندیشیدهاند، دستکم قرائتی از آن را معنابخش و پاسخگوی نیازهای روحی انسان برای نیل به زندگی بهتر میدانند.
۳- این سه، نگاهی انتقادی به قرائتهای رسمی و سنتی از دین داشتهاند.
توضیح:
الف- دین رسمی را باید از دین سنتی منفک دانست. منظور از دین رسمی، قرائتی از دین است که مستظهر به حاکمیت است و دین سنتی آن است که متکی به عقل ِ پیشامدرن است. یعنی اگر چه در شرایط کنونی جامعه ما قرائت رسمی از دین بر خوانش سنتی از ان استوار است، اما چنین نیست که هر کس که خوانش سنتی از دین دارد، مستظهر به حمایت حکومتی باشد.
ب- نقد این سه تن به قرائت رسمی از دین از آن جهت است که فضا را برای دینورزی آزادانه و مؤمنانه مضیق میکند. و نقدشان بر قرائت سنتی از این باب است که قرائت سنتی از دین حاوی پارهای آموزههاست که با درکی که انسان مدرن از چیزهایی مانند حقوق بشر و یا قوانین طبیعی دارد، ناسازگار است.
و امــا افتراقات:
۱- ترمینولوژی: دکتر سروش تعبیر “روشنفکر دینی” را تعبیری واجد معنای محصل میداند و ای بسا بتوان گفت واضع آن یا نقشآفرین در نهادینه ساختن آن است. شبستری ۳ به نظر میرسد سطح نظری خود را در واپسین منزل فراتر از “دین” برده است. او بیشتر روشنفکری موحد است تا دینی. و اما ملکیان، او این تعبیر را (روشنفکری دینی) اساساً فاقد معنای روشن میداند. از نظر او میتوان دیندار روشناندیش داشت و نه روشنفکر دینی. گویی او در این تعبیر بوی نوعی پارادوکس را استشمام میکند. پس سروش اصطلاح روشنفکری دینی را به کار میبرد و تلاش میکند تا شعلهی آن به خاموشی نگراید، شبستری آن را به کار نمی برد و ملکیان آن را نقد میکند.
۲- توجه به متن: سروش خوانش نوینی از متن (بهطور خاص “قرآن”) را وجههی همت خود قرار میدهد. سعی دارد با ارجاع به متن قرائتی سازگار با خرد مدرن از آن ارائه دهد، اگر چه او متن را منحصر در قرآن نمیکند، بلکه مثلاً مثنوی را نیز متنی مبتنی بر الهامات گرانسنگ و شایستهی اعتنا میداند. پس اولاً تجربهی دینی را، اگر چه با نگرشی کثرتگرایانه (پلورالیستیک)، دارای شأن ممتاز در تجربهی ناب از زندگی معنادار میداند، ثانیاً توسل به متن را شرط لازم دینداری و ثالثاً خوانش مدرن از متن را شرط لازم خوانش صحیح و کارآمد از متن. امــا شبستری ۳ با گذار از دینداری “تاریخی-متنی”، ارجاع به متن را اگر چه منتفی نمیکند، اما آن را فقط یکی از مدلهای نگاهمعنامحور از هستی میداند. از نظر او هر انسانی خود باید رابطهی خود-با-خدا را تعریف کند و پس از گوش فرادادن به ندای هستی برین (خداوند) آن را به سبک خود بازتاب دهد. نباید محصول شنیدن سخن خداوند را منحصر در یک متن دانست که در تاریخ خاصی صورت تحقق به خود گرفته و لاجرم واجد محدودیتهای عصر خاص است. شخص مؤمن حسب نیاز میتواند به متن رجوع کند یا نه. شاید بتوان گفت آنچنانکه میتوان شبستری ۳ را از شبستری ۲ جدا کرد، در سروش چنین تفکیک صریحی آسان نیست. شبستری ۲ در مقام استخراج پیامی راستین و فراتاریخی از متن و گفتمان پیامبرانه است. (> نقدی بر قرائت رسمی از دین، مقاله: ویژگیهای گفتمان پیامبر) او در این مرحله آشکارا پیام پیامبر را جاودانه میداند و لبّ آن را چهار چیز اعلام میکند: عقلگرایی، واقعگرایی، محبت و عدالت. اما شبستری ۳ اساساً از دغدغهی تفکیک لُبّ از قشر در میگذرد.
امــا اهتمام ملکیان اساساً تحلیل عقلانی منابع واجد معنا و ملهم معنا است. محصول این تحلیل میتواند تفکیک سره از ناسره باشد. او پرهیزی ندارد از این که در متن اصیل نیز اموری بیابد مستلزم نقد و فروگذاری (تا اینجا در نقطهی عزیمت با سروش ۳ مشترک است) اما وجههی همت ملکیان بیشتر آشکارسازی وجوهی از متن است که با تکیه بر موازین عقل قابل همدلی نیست (مانند بخشهایی از متن که مغایر حقوق بشر است)، تا ارائهی خوانشی خردپسند و ملائم با نیازهای انسان مدرن. او تصریح میکند: به نظر من بر اساس تجربهی تاریخی، دین هم میتواند بزرگترین کمککننده معنویت باشد، و هم بزرگترین مانع و مخرب معنویت باشد. به نظر من بزرگترین دوست و بزرگترین دشمن معنویت دین است. اما بستگی به این دارد که شما چه تلقیای از دین داشته باشید. (> کتاب مشتاقی و مهجوری، نگاه معاصر، ص. ۴۱۹ )
۳- چنانکه در پست پیشین نیز به اشارت گفته شد، پروژهی تا اکنون فرجامین ِ ملکیان “عقلانیت و معنویت” است؛ پروژهی شبستری “اقامهی توحید آزاد” است، یعنی حفظ دغدغهی ایمان و برساخت ارتباط شخصی انسان با خدا؛ و پروژهی سروش “دینورزی تجربتاندیش” است و در این تجربه اهتمام برای تقرب به تجربهی نبوی جایی غیرقابل انکار دارد.
۴- خدا برای سروش “معشوق محتشم” است و نسبت سروش با خدا چنین قابل وصف است: “حدیث بندگی و دلبردگی” (نام کتابی از او، انتشارات مؤسسه صراط)
نسبت شبستری با خدا نسبت ایمان در فضای ابراندود است: «ایمان من چیزی بود که در کف دستم بود و من محکم به آن چسبیده بودم تا از کفم نرود. اما در لحظهای دستانم از هم باز شد … و اکنون چیزی در آن نیست. اما دستانم همچنان به نشانه طلب گشوده است و ایمان برای من در طلب دائمی معنا میشود.» (>مجله مدرسه، شماره ۶ ، زیستجهان مجتهد شبستری، جلال توکلیان)
و حدیث ملکیان با خدا و ایمان دینی چنین است: “حدیث آرزومندی” یا قصهی “مشتاقی و مهجوری” (نام دو کتاب اخیر از ملکیان، نشر مؤسسه پژوهشی نگاه معاصر)
اگر قرار باشد در پایان حس شخصیام را در مقایسهای فشرده عرضه کنم خواهم گفت در میان این سه تن، سروش مسلمانی است رو به سوی دنیای مدرن و دعوت کننده به ایمانی اسلامی اما آزاد و اصیل و سازگار با خرد مدرن و خواست انسان امروز/ ملکیان معناگرایی مدرن است که دلواپس زندگی عقلانی انسانها و کاستن از رنج آنهاست، بیشتر انسانی جهانی است که از قضا مسلمان متولد شده و شبستری در میان این دو تن ایستاده است.
.
.
این سه اندیشهگر (شبستری، سروش، ملکیان)
نویسنده: اردشیر منصوری
منبع: وبلاگ کوه-فلسفه
.
.
تحلیل خوبی بود موفق وپیروز باشید
ممنون از فرصتی که برای مقایسه ی آرای این سه نامدار فراهم کرده اید,
اما واقع اش را اگر بخواهید, از مقایسه ی آرا مهم تر این نکته است که کمتر از آن سخن رفته است:
=================
یک نکته ی بسیار بسیار مهم :
وجه افتراق زبان آقای سروش با دو تن دیگر است.
زبان ایشان و نحوه ی خطاب ایشان تاکنون خطابی ستیزه جویانه و آنتاگونیستک بوده.
ادبیات ایشان ، ادبیات ستیزه و حذف است. با وجودی که صابون حذف بعد از رضایت به حذف قبلی ها به تن ایشان هم خورده، هنوز هم که هنوز است این زبان را در مورد کسانی که با او هم نظر نیستند، به کار می برد. شمشیر زبان ایشان، از بهترین زبان طعن و کنایه ی ادبیات فارسی یعنی حافظ به شکلی حداکثری و بخوبی استفاده می کند و در نهایت به زبان جافظ، زبان لعن و تکفیر را هم اضافه می کند، حتی در این دوران فترت دورافتادگی از قدرت.
متاسفانه این جمع بندیِ تجربه ی ۴۰ سال با جناب آقای سروش است ، یعنی از کمی قبل از بهمن ۱۳۵۷٫
در این نوشته، اشاره ای کرده ام به زبان ۴ روشنفکر مطرح ایرانی (البته به نقل از کسی دیگر):
هدایت
آل احمد
شریعتی و
سروش.
http://goo.gl/mK1Rgn
======================
می شود گفت باقی “سواد دار” های ایرانی هم دست کمی از این جمع چهارگانه نداشته اند. فقط اندکی از این جماعتِ اهل بحث و فحص بوده اند که نظرات خود را در خُم خشونت غرقه نکرده اند و فقط از دریچه تنگ حذف، مبارزه ی زندگی را ندیده اند.
بله!
این شبستری و ملکیان هستند که تا بهحال، متفاوت بوده اند با بسیاری؛ و امیدواریم که متفاوت بمانند و به چاه ویل “چشم در برابر چشم” سقوط نکنند.
اما چرا در کنار مباحث نظری ، این نکته مطرح می شود؟
هر چند که این نکته، ربطی به مباحث نظری و معرفت شناسیکِ این سه نامدار ندارد؛ اما تفاوتی است بسیار پراتیک و تحول ساز.
نمی توان نسبت به تاثیر این نوع جهان بینی – که دنیا را پر از توطئه ی دشمنان می بیند- بر روی مباحث نظری بی توجه بود.
با احترام فراوان از توجه تان.
درود و سپاس برای توجه و نکات قابل تأمل.
مطلب نگارش شدۀ جناب عالی را نیز خواندم و بهره بردم.
آرزوی توفیق
سلام جناب کشانی.
در مورد ادبیات سروش بنظر میرسد قدری از دایره انصاف خارج شده اید. بنده با آثار هر سه این بزرگان تا حدود زیادی مانوس هستم و علی الخصوص با سخنرانی های سروش. و البته نقدها و تخفیفات و ریداکشن هایی که در مورد سروش نگاشته میشود را با دقت رصد میکنم.بر خلاف نظر شما اتفاقا این سروش است که همواره در تیررس طعن طاعنان قرار دارد و هر کسی میخواهد تعداد فیوهای مطالب کانال خود را بالا ببرد سروش را از زبان گزنده خود بی نصیب نمیگذارد. آنچه که من تاکنون از سروش دیده ام خطاپوشی و بوده و کاظمین عافیین. اما آنجا که دیگ غیرت جوشیده با زبان خود طاعنان با ایشان سخن رانده است.اما چون سروش مسلط به متون ادبی است نکته هایش چون تیغ پولاد تیز است. لازم به پرده پوشی نیست که روشنفکری دینی بدون نام بردن از سروش فاقد مفهوم خواهد شد و از بنیادگرایان دینی گرفته تا ایرانشهریان به رهبری سیدجواد طباطبایی و براندازان و باصطلاح دین ستیزان همگی فی الجمله به سروش میتازند. علتش هم واضح است. سروش آخرین ایستگاه دینداری معرفت اندیشانه است.ما نمیتوانیم این نوع دینداری را در ملکیان و شبستری جستار کنیم.لذا گمان میکنند اگر با سروش گلاویز شوند میتوانند فاتحه اسلام را بخوانند.
با سلام و تشکر از انتشار مطالب مرتبط با فهم دینی
۱- نویسنده محترم مقاله با توجه به تخصصشان سعی نموده اند که به تمایزات و تشابهات این سه تن بپردازند اما بنظر حقر نتوانسته اند خود را در جاده سلامت نقد نگهدارند و قالب فکری حکومتی خود را در بحث غالب نکنند!!
به نظر میرسد موضوعاتی را که علاقه داشتند و از تحلیل حکومتی آنها بر می آمدند را تنها در بوته ارزیابی قرار دادند و صد البته در همان اندک موضوعات ؛ نکات مفیدی بود که سپاسگزاری میکنم
۲- در نقد دوم طرح شده توسط جناب اقای کشانی ، ظاهرآّ انکار و حذف و قذف در ناقد بیشتر متبلور شده تا شخصیت های مطرح شده در اصل مقاله
امیدوارم به سطحی از فهم نقد برسیم تا در فضایی بدون حب و بغض و تنها در حوزه علمی مطرح شده ، به نقد آراء دیگران بپردازیم
جناب آقای عاشوری،
دوستان،
سلام.
از اعتنای تان به این چند کلمه سپاسگزارم.
ممکن است کلام من همان طور باشد که شما گفته اید, اما امیدوارم این طور نباشد.
پیشنهاد می کنم یک بار دیگر بدقت بخوانید همین چند کلمه را. و بعد لینک ارجاعی را؛ شاید نظرتان قطعی تر شودو شاید هم نظر دیگری پیدا کنید.
باز هم از اعتنا و ادب تان تشکر می کنم.
کمترین.
سلام. مطلب خوبی است. اما درباره دقت آن نمی توان اظهار نظر دقیق داشت. به ویژه اینکه در یک مورد که موضوع کاملا واضح است و براحتی قابل مستند شدن، ایشان اطلاعاتی ندارد. مثلا استاد مصطفی ملکیان خود به صراحت گفته است که ایشان ۵ دوره و گفتمان فکری بسیار متفاوت از هم را در طول زندگی خود سپری نموده و پروژه عقلانیت و معنویت آخرین و پنجمین دوره فکری ایشان است. اما نویسنده چنین نکته برجسته ای را ندیده است. با این دانش و داده ناقص چگونه می توان به ارزیابی ایشان درباره سه متفکر برجسته ایرانی اطمینان داشت؟ به عبارت دیگر گر چه این موضوع بسیار خوب است و جای بررسی دارد، اما این مطالعه ناقص و در نتیجه چه بسا گمراه کننده است.
قابل توجه اقای کشانی
حملاتی که کتبا و لفظا و عملا به سروش شد هرگز به آن دو بزرگوار دیگر نشد.این راهم در محاسبات خود به حساب آورید.
آقای جواد، دوست بزرگوار, سلام بر شما.
ممنونم از توجه و دقت تون به جزییاتِ احتمالا مغفول.
==========
قدیم ها(قبل از بهمن ۵۷) اسم نقد را “ردیه” می گذاشتند.
مصرف کننده و مخاطب این تعبیر چپ و راست نداشت.
کافی بود در نقش تحسین گر و تاییدگر و هم دسته ی نظریه ای ایدئولوژی زده ظاهر نشوی, پس ضدخدا یا ضد خلق یا ضد میهن یا دشمن بودی و توطئه گر و عمله ی … و جیره خوار و مزدور … ،و سزاوار انواع دیگر تعابیر ستیزه گرانه ، شکاف انداز و برهم زننده ی جریان گفتگو.
“گفت” و “گو” داشتیم، اما “هنر شنیدن و گقتگو” نداشتیم.
این نوع نگاه را محکوم می کنیم؛ و محکوم کنیم؛ حتی اگر هزینه هایی عاطفی یااندیشگی داشته باشد.
اگر من اشتباه کرده ام در تشخیص این مصداقِ خاص و اگر صائب بوده ام، هر دو قابل تحقیق و کشف است. سرپایی نمی توان رد یا تایید کردادعای کمترین را.
کافی است هر کس (از جمله خود این کمترین) به موارد رخ داده مراجعه کند.
جدا از این بحث،
هستند کسانی که نظرات مخالف شان را گوش می دهند، اما پاسخ نمی دهند، یعنی فکر می کنند جنجال راه می افتد و جنجال هم خوب نیست. پس پاسخ نمی دهم.
هستند کسانی که می شنوند و پاسخ می دهند.
تا این جای کار، ایرادی ندارد.
ایرادی که مطرح کردم،ایراد بر لحن پاسخ است، و نه صِرفِ پاسخ گویی به اتهامات یا نقدهای منصفانه یا مغرضانه.
فرق است میان این دو.
و یک قضیه ی دیگر که خیلی هم مهم است:
گیریم که شما دشنام هایی را ردیف کنید برای منِ نوعی. من حتی اگر یک بار هم، همان دشنام ها یا حتی کمتر از آن رادر جواب شما ردیف کنم, از شمای نوعی کمترم.
این از این.
از طرف دیگر،اگر دیده شود که از میان چند مخاطب و گوینده،یکی از آنان لحن و زبانی خاص را مکررا بکار می گیرد, می توان نتیجه گرفت که این حال و وضع، امری نیست آنی،تصادفی و عَرَضی.
نتیجه ای که عقل سلیم می گیرد چیست؟ جز این است که این نوع رفتار، یک رویه است؟
پس بهتر است برگردیم به خود موارد رخ داده، تا صواب و خطای مدعامعلوم شود.
به این ترتیب، مدعا می تواند برای هر کس به شکلی پژوهشی، رد و اثبات شودو در حد مدعای معلق باقی نماند.
با تشکر مجدد از اعتناو اشاره تان.
با احترام.
سلام
در آغاز،سپاس از مقاله تطبیقی جناب منصوری.
آنچه به نظر بنده می رسد این است که این سه بزرگوار، به نوعی دگردیسی اندیشه ورزی که حاصل روحیات جستجوگری و آشنایی با فلسفه غرب بوده است،دست یافته اند.اما انچه حائز اهمیت است اینکه،رسوبات مذهب سنتی، که گاهی بنظر میرسد حتی در ژن افراد مبتلابه به اینگونه اقالیم دینمدار، رسوخ کرده است مانع ابراز پیراسته ی عقیده ی شان در نقد صره دین میگردد وبکار گرفتن واژه های چندین پهلو، تنها مفری برای این بزرگواران در مواجهه با مخاطبانشان در جوامع متعصب میباشد.
بنظر حقیر،حرکت این بزرگوران در عصر کنونی جوامع اسلامی گرته برداری هرچند نامحسوس از نقد عقل محض کانت و راشنالیزم دکارت در دوران تجدد اروپاست که در نوع خود حرکت مبارکی محسوب میشود.
در پایان ضمن عذر خواهی از پرگویی ام با جمله ای از گاندی بزرگ کلامم را به پایان میرسانم:
بهترین دین دین انسانیت است هرچند پیروان اندکی دارد