الهیات اندوه
فرهاد شفتی
توضیح: آنچه میخوانید متن تنقیحشده و بسط یافتهی بحثی است که در اینستاگرام دینآنلاین به تاریخ 26 مرداد 1400 انجام شد (اینجا ببینید). در نسخهی نوشتاری بحث، زبان محاوره حفظ شده است، همچنین برای حفظ یکدستی بحث، گفتگو با میزبان برنامه که تنها در بحث زنده کاربرد داشت حذف شده است. برای پرهیز از طولانی شدن متن بخش پرسش و پاسخ نیز حذف شده و تنها پاسخ به یک پرسش در پاورقی آمده است. توضیحات بیشتر برای تبیین بهتر بحث یا مستندسازی ادعاها نیز در پاورقیها اضافه شدهاند.
عنوان بحث الهیات اندوه است. وقتی میگویم الهیات اندوه در واقع منظورم این است كه نسبت اندوه با آن تصویری كه ما از خداوند در ادیان ابراهیمی داریم چگونه است. فكر می كنم كه اگر بتوانیم نسبت خداوند با اندوه را بحث و تبیین كنیم، میتوانیم ادعا كنیم كه الهیات اندوه را، اگر هم کاملا نفهمیده باشیم، حداقل راجع به آن صحبت كردهایم.
صحبت من سه بخش خواهد داشت. بخش اول بخش طولانیتری خواهد بود و در آن مستقیما سعی میکنم به این مسأله بپردازم که با پرسش الهیات اندوه چه میتوان کرد و نسبت خداوند با اندوه چیست. در بخش دوم بر پایهی نتایج بخش اول سعی می کنم بحث کنم که معنی عملی الهیات اندوه برای انسانی كه خود را بندهی آن خداوند می داند چیست. در بخش سوم طبعا به مناسبت این روزها و این شبها بحث را میرسانم به ماجرای امام حسین و عزاداری برای او.
بخش اول: نسبت خداوند با اندوه
بخش اول را با این پرسش آغاز میکنم: “آیا خداوند اندوهگین می شود؟” منظورم از خداوند همان تصویری از خداست که در ادیان ابراهیمی داریم و در اینجا منظور تصاویر دیگر از خداوند و یا خدای غیرمتشخص نیست، هر چند (در پاورقی 8) توضیح خواهم داد که نتایج این بخش برای دیگر تصاویر از خداوند نیز تا حد زیادی قابل تعمیم است. پاسخی قابل قبول به این پرسش این است که خداوند نمیتواند انسانوار باشد و بنابراین او اندوهگین نمیشود. در قرآن هم همین را مییابیم، آنجا که میگوید “… لیس کمثله شی … – 42:11″، و نیزآنجا که اسامی او مانند اول و آخر، ظاهر و باطن، سمیع و بصیر آمده است. خدایی که میدانیم قادر است، چرا و چگونه می تواند اندوهگین شود؟ اندوه اگرچه محترم است اما به نوعی نشانهای از محدودیت و ضعف نیز هست. ما معمولا هنگامی اندوهگین میشویم که آنچه که میخواستیم بشود نشده است.
با این حال آیا نمیتوان گفت که به همان دلیل که خداوند نمیتواند اندوه داشته باشد، همچنین او نمیتواند غضب داشته باشد، نمیتواند در کار انتقام گرفتن باشد، نمیتواند مکر کند و نمیتواند كسی كه او را فراموش كرده است فراموش كند؟ مانند اندوه، غضب و مکر و انتقام گرفتن و فراموش کردن نیز میتوانند نشانهی ضعف باشند. پس چرا این تعبیرات در قرآن آمده است؟[1]
این ما را میرساند به نكتهی بعدی در این بخش و آن اینکه در قرآن برخی تعابیر برای خداوند به كار برده شده که انسانها برای خود استفاده میکنند مانند غضب و انتقام و مکر. با توجه به آیاتی مانند “لیس کمثله شی” نتیجهای كه می توانیم بگیریم این است كه معنی این تعابیر این نیست که خداوند مانند انسان غضبناک میشود یا مکر میکند، بلکه بازگشت اینگونه آیات به مخاطب قرآن یعنی انسان است. در واقع اینگونه آیات اشاره می كنند كه توی انسان كاری میكنی كه اگر بنا بود خداوند عصبانی شود اینجا عصبانی میشد، اگر بنا بود كه خداوند فراموشت کند، اینجا فراموشت میكرد. تأکید بر عمل انسان است، و اینکه عاقبت این عمل به گونهای است که گویی خداوند غضبت کرده است یا دچار مکر خداوند شدهای، یا گویی که او از تو انتقام میگیرد یا فراموشت کرده است.[2] به بیانی دیگر، غضب، مکر، انتقام و دیگر تعابیر انسانوار برای خداوند، حکایت از حقیقتی میکنند نزد امر متعالی که برای ما انسانها در عالم ناسوت میتواند با ابن تعابیر تصویر شود. پس میتوان گفت كه از نظر كلامی، فلسفی و الهیات در ادیان ابراهیمی، اگر بگوییم كه خداوند اندوهگین میشود، با توجه به آنچه توضیح دادم قابل پذیرش هست.[3]
نکتهی دیگر اینکه میدانیم که در قرآن اندوه به خداوند نسبت داده نشده است. در تورات و انجیل اما اگرچه نه به وفور، تعابیری میبینیم که به وضوح یا در لفافه به خداوند نسبت اندوه میدهند. در سفر پیدایش 6:5 و 6:6 به عنوان نمونه میخوانیم که هنگامی که خداوند شری را که انسان در زمین آغاز کرد – و هنوز نیز ادامه دارد! – دید، پشیمان شد كه انسان را در زمین ساخته، و البته این “پشیمان شدن” نیز بازمیگردد به همان تعابیر مانند غضب که قبلا بحث کردیم. در ادامه میگوید “و (خداوند) در دل خود محزون گشت”.[4] پس اگرچه می توانیم بگوییم كه در قرآن اندوه به خداوند نسبت داده نشده است اما نمی توانیم بگوییم كه در كتب ادیان ابراهیمی اندوه به خداوند نسبت داده نشده است چون در تورات این تعبیر آمده است. نمیتوانم ثابت کنم اما تصور من این است كه علت اینكه اندوه در قرآن به خداوند نسبت داده نشده، اما صفاتی مانند انتقام، خشم و مکر به او نسبت داده شده است به خاطر فرهنگ زمانهی مخاطب بوده است، یعنی صفاتی به خداوند نسبت داده شده است که قدرتمداراند و صفاتی نسبت داده نشده که در ذهن مخاطب میتواند تصویری درمانده از خداوند نشان دهد حتی اگر قابل توضیح باشد.
با این توضیحات حال میتوانیم اندوه را نیز مانند دیگر صفات انسانی مثل غضب و مکر وارد این مبحث کنیم بدون اینکه مشکل الهیاتی پیشآید. میتوانیم اینگونه نگاه کنیم و این را بگوییم که بله خداوند واقعا اندوهگین نمیشود اما برای تبیین نسبت خداوند با اندوه این پرسش را مطرح کنیم که “اگر بنا بود خداوند اندوهگین شود از چه چیزی اندوهگین میشد؟”. لازم است توضیح دهم که منظورم از “اگر بنا بود” این نیست که ما در پی خیالپردازی هستیم. عبارت “اگر بنا بود” برای ترمیم محدودیت زبان است، اما به لحاظ مفهوم، مانند غضب یا مکر خداوند، حکایت از حقیقتی دارد. در حقیقت پیآمدی در عالم واقع میبینیم که به گونهای است که گویی خداوند از واقع شدن امری اندوهگین شده است.
برای پاسخ به این پرسش نیاز داریم که به عمق مفهوم اندوه برویم و آن را معنی کنیم، و سپس سعی کنیم بر اساس مفاهیم قرآن نسبتی بین اندوه و خداوند پیدا کنیم. به نظر میآید که بین بسیاری از تعاریف متفاوت برای اندوه، فصل مشترکی وجود دارد، و آن این است: “احساسی كه به انسان دست می دهد وقتی به نظرش میآید كه چیز با ارزشی را از دست داده است”. حالا یا این چیز با ارزش از دستش رفته، یا به آن دسترسی نیست، یا چیز با ارزش فرد دیگری از دست رفته و آن فرد برای انسان با ارزش است. پس تمام بحث دربارهی از دست دادن یك چیز با ارزش است. حال اگر بپذیریم که اندوه یعنی از دست دادن چیزی با ارزش، و اگر بپذیریم كه با آن توضیحی که دادم میتوان اندوه را به خداوند نیزنسبت داد ، پرسش این است: “برای خداوند چه چیزی با ارزش است؟”.[5]
این سؤال دشوار و آسان است. بسیاری چیزها را میتوان نام برد که برای خداوند با ارزشاند، مانند توحید، نماز خواندن، کار خیر، اما من در اینجا بر چیزی تاکید میکنم که همهی اینها را میتواند در بر بگیرد و به نظرم برای خداوند با ارزشترین است و آن “حق” است. منظورم از حق در اینجا مفهوم اصلی این کلمه است که به اشتراک معنوی، کاربردهای متفاوت دارد،[6] و به خصوص منظورم حق در برابر باطل، و نیزحق و ارتباطش با ظلم است. در قرآن بیش از 220 آیه دربارهی حق، به خصوص حق در برابر باطل آمده است. این آیات را میخوانیم میبینیم که اینگونه نیست که خداوند حق را با خودش ثابت كند، بلكه خداوند خودش را با حق ثابت می كند. خداوند نمی گوید كه این حق است چون من میگویم، بلکه می گوید كه من خدا هستم چون اینكه میگویم حق است. شاید با کمی جسارت و اغراق بتوانم بگویم که در قرآن مفهومی هست که از مفهوم خداوند بالاتر است و آن “حق” است.[7] بله از نظر کلامی فلسفی اصلا حق و خداوند یكی هستند، به قول عرفا و حکما خداوند حقیقة الحقایق است و در قرآن نیز آمده است که خداوند حق است و نیز حق را از اسماء خدا میدانیم. من اما از منظر تعامل خداوند با انسان صحبت میکنم.
تنها چند آیهی قرآن در اهمیت مفهوم حق را در اینجا مرور میکنم. در سورهی فصلت آیهی 53 میخوانیم “سنريهم ءاياتنا فى الافاق و فی أنفسهم حتى يتبين لهم أنّه الحق …” (به زودى آيات خود را در افقهاى عالم و در جانهايشان به ايشان نشان دهيم تا برايشان آشكار شود كه به راستى او حق است … – ترجمهی اصغر برزی). خداوند چه نیازی دارد که خود یا قرآنش را ثابت کند؟ این دغدغهی قرآن است برای ثابت کردن خود با حق. در آیهی 54 سورهی حج، پس از ماجرایی که برای پیامبر پیش میآید و خارج از این بحث است، آمده است که خداوند آیات خود را استوار (نگهداری) میکند، سپس آمده است: “و ليعلم الَّذين أوتوا العلم أنّه الحقّ من رّبّك فيؤمنوا به فتخبت له قلوبهم …” (تا آنان كه دانش يافتهاند بدانند كه آن حق [و] از جانب پروردگار توست و به آن ايمان آورند و دلهايشان در برابر آن خاضع شود … – همان ترجمه). در آیهی 1 سورهی رعد میخوانیم: “… و الَّذى أنزل إليك من رّبّك الحق …” (… و آن چه از پروردگارت به تو نازل شده است، حقّ است ولى بيشتر مردم ايمان نمىآورند … – – همان ترجمه). در یونس 94 آمده است: “… لقد جاءك الحقّ من رّبّك فلا تكوننّ من الممترين” (… به يقين حق از جانب پروردگارت به سوى تو آمده است. پس هرگز از ترديدكنندگان مباش – همان ترجمه). این تاکید بر حق و بر اثبات حق برای مخاطب با فکر اشعری در تضاد است که ملاک حق را خود خدا میداند و مثلا نتیجه میگیرد که اگر در آخرت خداوند خوبان را به جهنم بیندازد و بدان را به بهشت، این حداقل از نظر عدل الهی حق است. بر مبنای قرآن اما اینگونه نیست، حق است که ملاک خداوند است.
این تسری پیدا میکند به مفاهیم دیگری که از حق نشأت میگیرند و شاخههای حقاند. به عنوان نمونه “عمل صالح”، مگر در قرآن ریز اعمال صالح آمده است؟ خیر، چند موردی گفته شده اما در کل تشخیص عمل صالح به عهدهی انسانها گذاشته شده است چون آن حق که منشا عمل صالح است برای انسان قابل دیدن و قابل فهم است، جزء فطرت اوست. نمونهی دیگر “امر به معروف”، این به معنی تحمیل عقیده نیست، بلکه معروف آن است که همه آن را خوب میدانند. حقی است که همه آن را حق میدانند. در قرآن که میگوید در روز قیامت ظلم نخواهد شد این ظلم را به زبان ما میگوید، نه آنکه به نظر نوع انسان کاری ظلم باشد اما چون خداوند عامل آن است پس آن ظلم نیست و حق است. اینگونه نیست، معنی اینگونه آیات این است که آنچه خداوند در آخرت میکند، از دید انسان بهخصوص، عین حق است و ظلم نیست.
پس اگر بنا بود بر مبنای قرآن تعبیری داشته باشیم مبنی بر اینکه خداوند کی اندوهگین میشود، با توجه به معنی اندوه و ارزش حق، اینگونه این نظریه را ارائه میکنم: “خداوند هنگامی اندوهگین میشود که حقی زایل شود. اسباب اندوه نزد خداوند زایل شدن حق است”. این گزاره برای من خلاصهی نتیجهی تدبر در مفهوم الهیات اندوه است و هستهی این مفهوم.[8]
بخش دوم: اندوه و انسان
تاکنون دربارهی اندوه و خداوند صحبت کردیم. اکنون به اختصار به اندوه و انسان بپردازیم. جالب است که در قرآن اگرچه به خداوند نسبت اندوه داده نشده است اما به انسانها این نسبت زیاد داده شده است، با کلمهی “حزن”، مانند “لا خوف علیهم و لا هم یحزنون” که در قرآن زیاد آمده است. آنگاه آمده است که در آخرت انسانهای رستگار حزنی نخواهند داشت، “یا عباد لا خوف علیکم الیوم و لا انتم تحزنون –43:68” (اى بندگان من امروز نه ترسی بر شما است و نه اندوهگين مىشويد – ترجمهی اصغر برزی). چرا اندوهی نخواهند داشت؟ چون ملاک حق در آخرت برپاست: “و الوزن يومئذ الحق … – 7:8”، یعنی میزان در آن روز حق است، همه چیز حق است، و چون همه چیز حق باشد دیگر حقی زایل نمیشود و چون حقی زایل نشود دیگر اندوه و حزنی نخواهد بود. آن گزارهی بالا که اسباب اندوه نزد خداوند زایل شدن حق است برای انسان نیز صادق است.
این یکسان بودن اسباب اندوه البته دور از انتظار نیست. در قرآن انسان تشویق شده است که بر راهی باشد که رنگ خدایی به خود بگیرد، صبغه الله، و چه رنگی از رنگ خدا بهتر است (2:138). رنگ خدا داشتن یعنی در همین محدودیت انسانی، صفات خداوند را داشته باشیم. نفخت فیه من روحی (15:29)، یعنی از روح خود به او دمیدم، میتواند دلیلی برای استعداد بالقوهی انسان برای به رنگ خدا درآمدن باشد. یعنی انسان با تمام محدودیتهایی که دارد، برای خود یک خداگونه است. همان صفات و همان ارزشها در چارچوب محدود انسانی نیز جای دارند. یعنی چه؟ یعنی هر چه انسان به خداوند نزدیکتر شود، هر چه رنگ خدایی بیشتر بگیرد، زایل شدن حق او را اندوهگینتر میکند، شعلهورتر میکند. از این منظر، اندوه انسان امتداد اندوه خداوند است.
انگار که خداوندِ قرآن همین را به انسان میگوید، که دوای درد تو از جهت اندوه، از جهت اینکه خسران نکنی این است که با حق بمانی، آنجا که آمده است: “والعصرِ إِنّ الانسـان لفى خسرٍ إِلَّا الَّذين ءامنوا وعملوا الصّـلحـت وتواصوا بالحقّ وتواصوا بالصّبر”. تصور من این است که عبارت کلیدی این سوره “تواصوا بالحق” است. صحبت از ایمانی است که منجر به عمل صالح شود و عمل صالحی که شامل وصیت یکدیگر به حق شود و البته این وصیت به حق نیاز به وصیت به صبر نیز دارد چون ایستادن با حق همیشه کار آسانی نیست. همچنین شما نمیتوانید دیگران را واقعا به حق وصیت کنید مگر اینکه خود پای حق بایستید. رطب خورده منع رطب کی کند.
من کمی نگران بودم که در این شرایط دشوار از نظر بیماری و مشکلات اقتصادی در تمام دنیا و به خصوص ایران، ما میخواهیم دربارهی الهیات اندوه صحبت کنیم. اما اگر اندوه را از این دید ببینیم، یعنی احساس برخواسته از زایل شدن حق، آنگاه این اندوه به مقصد میرسد و به یاس تبدیل نمیشود، بلکه اندوهی سازنده میشود. اندوهی میشود که به عمل صالح میرسد. آن خسرانی که در این سوره میگوید پیش نمیآید یا کمتر پیش میآید. اگر بر اندوه این معنا را بار کنیم که زایل شدن حق موجب اندوه میشود، آنگاه این شاید انگیزهای شود که هر یک از ما سعی کنیم نقش خود را در حقمداری و نگهداری از حق بازی کنیم. شاید بتوان اینگونه با اندوه کنار آمد و آن را به جایی رساند.
بخش سوم: اندوه امام حسین و عزاداری
من تصور میکنم که وقتی نگاه میکنیم به ماجرای کربلا میبینیم که حسین در واقع تمثیلی زیبا از سورهی والعصر است. ببینید چقدر امام حسین در طول این راه، مستقیم و غیر مستقیم به حق اشاره میکند و چقدر به صبر اشاره میکند. کل داستان حسین و کربلا انگار نمایشی است از سورهی والعصر. سخنانی از ایشان در مسیر کربلا نقل شده است، ببینیند دغدغهی امام حسین چیست: “الا ترون ان الحق لا یعمل به”،[9] (نمیبینید که به حق عمل نمیشود؟). ببینید که اندوه امام حسین از کجاست. دغدغهی امام حسین همان حق است. همان دغدغهای است که خدای او دارد.
داستان مشهور سلطان و دو خیاط را شندیدهاید.[10] دو خیاط حیله میکنند و میگویند ما لباسی درست کردهایم که تنها انسانهای پاک آن را میبینند و دیگران نمیتوانند آن را ببینند. در واقع سلطان را به سخره گرفته بودند. وانمود میکنند که لباس آماده است و آن را به سلطان میپوشانند. سلطان نیز در آینه لباسی بر تن خود نمیبیند اما برای آنکه به ناپاکی متهم نشود وانمود میکند که لباس را میبیند. اطرافیان سلطان نیز با اینکه لباسی بر تن سلطان نمیبینند از آن تعریف میکنند. سلطان از قصر خارج میشود تا به تصور خود لباس فاخرش را به مردم نشان دهد. مردم نیز از برهنه دیدن سلطان تعجب میکنند اما حرفی نمیزنند، بلکه برای سلطان و مثلا لباسش هلهله نیز میکنند. در آن میان ناگهان کودکی سلطان را به انگشت نشان میدهد و میگوید ببینید سلطان برهنه است، و او که این را میگوید مردم نیز به سلطان میخندند. هر کس به گونهای از این داستان استفاده میکند. برای برخی سلطان و غرور او جالب است، برای برخی اطرافیان سلطان که جرات حرف زدن ندارند، برای بعضی مردم که میبینند و چیزی نمیگویند. برای برخی اما آن کودک جالب است. کودک، صاحب قلبی پاک و بدون پیچیدگیهای مصلحت اندیشانه، کاری ندارد که دیگران چه میگویند، آنچه را به عنوان حق میبیند میگوید. اتفاقی که به کربلا منجر شد از این دست بود. در آن وضعیت هولناک، این دغدغهی مقدس حسین برای حق است که او را به حرکت وامیدارد. او همان کسی است که کاری ندارد که جمع چه فکر میکند، او پای حق تا آخر میایستد و دراین راه جان میدهد و برای همین نیز “شهید” است چون گواه حق است.
بحث بالا دربارهی الهیات اندوه بود نه الهیات عزاداری، اما شاید از این بحث بتوان برای الهیات عزاداری نیز نتیجهگیریهایی کرد. دو نکته را مطرح میکنم:
اول اینکه خوب است متوجه باشیم که علت اصلی اندوه و عزاداری ما برای امام حسین واقعا چیست یا چه باید باشد. آیا کافی است علت اندوه ما این باشد که حسین نوهی پیامبر بود؟ خیر! در قرآن دربارهی پسر نوح میخوانیم که شایستهی پدرش نبود. بله نوهی پیامبر بودن موجب احترام و دوستی میشود اما این علت اصلی عزاداری ما برای حسین نیست. آیا علت اینکه ما باید برای امام حسین اندوهگین وعزادار باشیم سختیها و دشواریها و مصیبتهایی است که او تحمل کرد؟ البته که این سختیها و مصیبتها دل انسان را میرنجاند و ریشریش میکند، اما اینجا نیز دعوی من این است که علت اصلی این هم نیست. شما میتوانید گروهی را پیدا کنید که با حرکات و سکنات و منش و افکارشان اصلا موافق نباشید، گروهی راهزن و جنایتکار. حالا به هر دلیلی این گروه به شکل خیلی بدی هم کشته شدهاند. ممکن است نحوهی برخورد با آنها را تایید نکنید اما قطعا برای ایشان اندوهی به عمق اندوهتان برای امام حسین نخواهید داشت. آیا علت اینکه برای امام حسین اندوهگینیم و عزاداری میکنیم صرفا به خاطر این است که او امام سوم شیعیان است؟ نه لزوما، مگر باید فقط شیعه بود تا برای امام حسین عزاداری کرد؟ پس چیست علت اصلی اینکه عزاداری میکنیم؟ میگویم علت اصلیاش همان با حق بودن امام حسین است، تنهایی امام حسین در برپا کردن حق و ایستادگی او تا آخر و تا پای جان برای همین. این علت اصلی عزاداری ما برای امام حسین است. ما به نام و یاد امام حسین برای حق عزاداری میکنیم.
نکتهی دوم اینکه آیا منظور من این است که وقتی ما مردم برای عزاداری میرویم باید تنها به این فکر کنیم و تنها این مسائل به ما گفته شود و نباید به جنبههای احساسی عزاداری اهمیت دهیم؟ خیر من این را نمیگویم. چنین چیزی اصلا واقعگرا و عملی نخواهد بود. عزاداری قطعا جنبههای فرهنگی دارد و بسیاری از اینها نیز بسیار زیباست. نمیتوان چنین انتظاری داشت، اما انتظار دیگری میتوان داشت، و آن این است که تجربهی عزاداری برای امام حسین ما را به حق و حقمداری بیشتر متمایل کند، باعث شود پای حق بیشتر بمانیم. از باطل و از ظلم احتراز کنیم. اینگونه نگاه کنیم:
توبه: میگویند یکی از علایم این که توبهی انسان قبول شده است این است که دیگر انسان به آن گناهی که از آن کرده بازنگردد.
نماز: قرآن میگوید “… إِنّ الصّلاة تنهى عن الفحشاء و المنكر … – 29:45)، نماز از فحشا و منکر نهی میکند. پس میتوان گفت یکی از علائم درست بودن نماز این است که آن نماز تو را از فحشا و منکر دور کند.
پس:
عزاداری: یکی از علائم اینکه عزاداری، عزاداری صحیح و درستی بوده این است که از تاثیر آن عزاداری، با حق بایستیم، حقمدار باشیم، با باطل نباشیم، ظلم نکنیم، و از دیدن باطل و از دیدن ظلم برآشفته شویم. اگر چنین نتیجهای از عزاداری نگیریم، آنگاه با کمال تواضع و احترام عرض میکنم که اگر ماشین زمان بود و ما را برمیگرداند به آن زمان و آن مکان، هیچ ضمانتی نبود که ما در طرف باطل و بر علیه همین امام حسینی که برایش سینه میزنیم جنگ نکنیم.
مانند روزه که آمده است “لعلکم تتقون”، یعنی روزه میگیریم که تقوی پیشه کنیم. روزه اگر به تقوی ختم نشود تمامش تنها گرسنگی و تشنگی است و احتمالا پرخوری در زمان افطار. عزاداری نیز اینگونه است. اگر عزاداری ما را به این نتیجه درعمل برساند که به حق علاقهمندتر باشیم و به خصوص خودمان ناحقی نکنیم آنگاه مانند آن روزه که به تقوی وصل میشود این عزاداری هم معنی اصلی خود را پیدا میکند، وگرنه سینهای زدهایم و انشاالله خداوند کمک میکند، اما آن نتیجهی اصلی را نتوانستهایم حاصل کنیم.
این صحبت را با ابیاتی از مثنوی بتشکن بابل، مرحوم مهدی حمیدی، به پایان میرسانم. این ابیات دارند تصویر میکنند که در قوم ابراهیم، زنی را برای بتان قربانی میکنند و همه به تماشا ایستادهاند و هیچکس هیچکاری نمیکند و همه چیز عادی به نظر میآید، اما ابراهیم ناآرام استید آین. در این ابیات شاعر، یکتنه با حق ایستادن ابراهیم را تصویر میکند. این صحنهای است که ابراهیم پس از دیدن آنچه گذشت برآشفته شده است و در فکر چاره است، درنگی میکند و به شهر و کوه و دشت نظاره میکند:
آسمان برکوه ها پهلو زده کوه ها جمازهی زانو زده
باز هرجا دید هرجا بنگریست آن تبرزن ایستاد آن زن گریست
ازدرون نالید کای زن آمدم هان ای مرد تبرزن آمدم
رو به دیر اورد و کوهی پشت او وان تبرزین کلان در مشت او
رفت و یک تن رفت و چون یک کوه رفت رفت و تنها رفت و یک انبوه رفت
نه بت و نه معبد و نه عود ماند نه تبرزن ماند و نه نمرود ماند
.
.
[1] آیاتی که به غضب الهی اشاره میکنند بسیارند از جمله در پایان سورهی حمد. برای مکر نگاه کنید به آیهی 3:54، برای انتقام به عنوان مثال آیات 3:4، 7:136 و برای فراموش کردن آنها که فراموشش میکنند آیهی 67:9 .
[2] به عنوان نمونه نگاه کنید به تفسیر کبیر رازی در شرح مکر خدا در آیهی 3:54 (جلد 8، ص.236، دار الاحیاء التراث العربی) و شرح فراموش شدن توسط خدا در تفسیر آیهی 9:67 (جلد 16، ص.97).
[3] از اصطلاح حقیقت و مجاز استفاده نمیکنم زیرا به نظرم این مفهوم میتواند پیچیدهتر و عمیقتر از این تقسیمبندی باشد. گاه چنین تقسیمبندیهایی ممکن است منظر اندیشه را از آنچه هست محدودتر کند. شاید بتوان ادعا کرد که هر صفت انسانی (مانند اندوهگین، غضبناک) در واقع تجلیی است از حقیقت صفتی از صفات الهی. با این دید اگر از اصطلاح “معنی مجازی” برای اندوه و غضب الهی استفاده کنیم شاید حق مطلب را ادا نکرده باشیم.
[5] این بحث را میشد از طریقی بالعکس نیز پی گرفت، یعنی از انسان به خدا: اندوه انسان را واکاوی کنیم تا ببینیم برای انسان چه چیزی با ارزش است، و سپس با توجه به اینکه بر مبنای قرآن روح خداوند به انسان دمیده شده است، بیابیم که معادل آن برای خداوند چیست. آنگونه که میفهمم هر دو طریق استدلال ما را به یک نتیجه میرساند.
[6]جرجانی (علی ابن محمد) در معجمالتعریفات (تحقیق محمد صدیق المنشاوی، قاهره: دارالفضیله، ص. 79) حق را اینگونه معنی کرده است: “الثابت الذی لا یسوغ انکاره” (آنچه ثابت و انکار ناشدنی است). ابوالقاسم خویی در مصباحالفقاهه (قم: نشر مکتب داوری، 1377، ج.2،ص. 54) مینویسد “… لفظ الحق في اللغة بمعنى الثبوت، ولذا يصح اطلاقه على كل أمر متقرر في وعائه المناسب له، سواء أكان تقررا تكوينيا أم كان اعتباريا، وهو بهذا المعنى قد استعمل في عدة موارد من الكتاب العزيز” (لفظ حق در لغت به معنای ثبوت است بنابراین صحیح است که آن را بر هر چیزی که در ظرف مناسب خودش قرار دارد اطلاق کنیم، صرف نظر از اینکه این قرار گرفتن تکوینی باشد یا اعتباری، و به این معنی این لفظ چندین بار در کتاب عزیز – قرآن – به کار برده شده است). استاد ایشان، محقق اصفهانی نیز نظری مشابه داشته است (حاشیة الکتاب المکاسب، قم: نشر المحقق، 1419 ق، ص. 44). جوادی آملی بر همین مبنا صاحب حقوق بودن انسان را اینگونه توضیح میدهد که “آن امور برای او ثابت هستند” (حق و تکلیف در اسلام، قم: اسراء، 1385، ص. 238).
[7] این جملهی اغراقآمیز و جسارتآمیز را تنها برای تاکید بر اهمیت مفهوم حق در قرآن گفتم، اما اگر به جای “مفهوم خداوند” از عبارت “تصویری که ما از مفهوم خداوند داریم” استفاده کنم آنگاه این جمله را نه جسارتآمیز و نه اغراقآمیز میدانم: “در قرآن مفهومی هست که از تصویری که ما از مفهوم خداوند داریم بالاتر است و آن حق است.”
[8] بر این باورم که مشابه این گزاره را میتوان برای خدای غیرمتشخص نیز گفت. در کل “سبب اندوه، زایل شدن حق است”. آن حقیقت مطلق که برخی خدای متشخص میدانندش و برخی خدای غیرمتشخص، خداوند یا کل نظام هستی یا هر چه تعبیر کنیم، با حق است آنگونه که اگر حقی زایل شود گویی که اندوهگین میشود و آثار این اندوه را در آفاق میبینیم و احساس میکنیم.
[9] ابن شعبة الحرانی، تحفالعقول، تصحیح علی اکبر غفاری، قم: موسسه نشر اسلامی، 1363، ص.245
[10] این داستان البته از هانس کریستین اندرسن است، اما من به اشتباه در حین صحبت گفتم از مولاناست و در مثنوی است! از شنوندگان پوزش میطلبم.
.
.