مروری بر ادله اثبات خدا
نقد و بررسی کتاب درباره خدا نوشته مایکل پامر ترجمه نعیمه پورمحمدی-شهرکتاب – آبان93
مصطفی ملکیان
مروری بر ادله اثبات وجود خدا[1]
همه ادلهای كه در طول تاریخ فرهنگ بشری اقامه شده و خصوصاً الهیدانان، عرفا و فلاسفه برای اثبات وجود خدا ارائه دادهاند و طبعاً مخالفان آنها نیز به نقل آن ادله پرداختهاند، این ادله را شاید بتوان به صورتی كه الان میخواهم بگویم، سامانهای به آن داد:
تفکیک میان بحث ها درباره ی خداوند
اول باید بگویم در باب وجود خدا باید 5 مبحث را از همدیگر تفكیك كرد و نباید آنها را خلط نمود. اگر به ساحات پنجگانه وجودی انسان توجه كنیم، یعنی شخصیت و منش هر انسانی را مورد نظاره قرار دهیم، شخصیت و منش آدمی متشكل از 5 ساحت است كه عبارتند از:
1) ساحت باورها، 2) ساحت احساسات، عواطف و هیجانات، 3) ساحت خواسته ها، 4) ساحت گفتار و 5) ساحت كردار.
شما خواهید دید وقتی كه من آن 5 مبحث را كه در باب خدا طرح میكنم، هر یك، ناظرند به یكی از این 5 ساحَت.
1- عقیده به وجود خدا
یك بحث درباره خدا ، عقیده به وجود داشتن خداست یعنی عقیده به این كه خدا یا خدایانی وجود دارد/دارند یعنی عقیده به اینكه در جهان هستی، خدا هم هست –خواه خدایی به نحو اجمال یا خدای خاصی و یا خدایانی به نحو اجمال.
2- ایمان به خداوند
بحث دوم، ایمان به وجود خدا. مایكل پامر درباره عقیده به وجود خدا و ایمان به خدا خلط كرده است. عقیده به وجود خدا، مربوط است به ساحت عقیدتی و معرفتی وجود انسانها یعنی به ساحت باورها و دانشها، شكها و ظنها و غیره. اما ایمان به وجود خدا، مربوط است به ساحت عواطف، احساسات و هیجانهای ما. ایمان به وجود خدا در همین ساحت جای دارد.
3- پرستش خدا
بحث سوم، پرستش خدا. این بحث مربوط است به ساحت سوم از انسان یعنی به ساحت خواسته ها.
4- مناجات و دعا به خداوند
بحث چهارم، مناجات و دعا به خداوند است. توجه دارم كه مناجات غیر از دعاست. این بحث مربوط است به ساحت چهارم وجود انسان یعنی ساحت گفتار.
5- عبادات به معنای خاص
بحث پنجم، عبادات به معنای خاص یعنی نماز و روزه، عشای ربانی، غسل تعمید و ندبه و غیره كه به ساحت كردار آدمی مرتبط است.
همه این 5 تا، باید مدلل به دلیل گردند. كتاب مایكل پامر از میان این 5 بحث به بحث اول پرداخته است یعنی عقیده به وجود خدا. خب ما میخواهیم ببینیم بشر در طول تاریخ در باب وجود خدا چه گفته است. بحثی كه من طرح میكنم، یك بحث درختی است كه شاخه به شاخه میشود.
دسته بندی معتقدان به وجود خدا
گروه اول: قائلان به عدم نیازمندی به اثبات وجود خدا
اول: برخی گفتهاند كه اصلاً عقیده به وجود خدا، نیازمند به اثبات نیست. یعنی اصلاً دلیل در قلمرو وجود خدا راه ندارد. خب ما می پرسیم چرا؟ و در اینجاست كه دو گروه پیدا می شوند.
1- قائلان به فطری بودن اعتقاد به خدا
برخی میگویند نیازی به دلیل نیست زیرا هر انسانی در هر مكانی، زمانی، وضع و حالی، در هر جامعهای، در هر فرهنگ و برههای خواه آگاهانه و خواه ناآگاهانه، معتقد به وجود خدا میباشد و چون معتقد به وجود خداست پس نیازمند به اقامه دلیل نیست. دلیل در جایی به درد من میخورد كه مخالفی در مقابل من باشد اما وقتی كه همه انسانها در همه زمانها و مكانها معتقد به وجود خدا باشند، دیگر نیازی به اقامه دلیل نیست. اینها به فطری بودن وجود خدا قائل بودند و میگفتند كه اعتقاد به وجود خدا جزو ذات ماست.
2- قائلان به اصل موضوعی بودن اعتقاد به وجود خدا
گروهی میگویند وجود خدا بینیاز از دلیل است اما نه به این خاطر كه همه انسانها معتقد به وجود خدا هستند بلكه به این دلیل كه وجود خدا برای گروهی از انسانها اصل موضوع است. پس گروهی از انسانها مراد است نه همه آنها. گروهی از انسانها، اصلاً اصلِ موضوع زندگیشان این است كه “خدا وجود دارد”. آیا شما اصلا از یك ریاضیدان طلب میكنید كه اثبات كند كه از یك نقطه خارج از خط، فقط یك خط را به موازاتش می-شود رسم كرد؟ خیر چون این، اصل موضوع ریاضیات است اگر كسی به این مورد قائل نباشد، ریاضیات بنیان و اساسی نخواهد داشت. حالا ببینیم كه چه كسانی وجود خدا را اصل موضوع قرار داده اند:
لااقل سه گروه را میتوان در این رابطه پیدا كرد كه عبارتند از:
الف) اخلاقیون. این گروه نمیتوانند اخلاقی زندگی كنند مگر آنكه اصل موضوع زندگیشان این باشد كه خدایی هست. این رأی، رأی كانت بود. كانت البته یك رای دیگر نیز دارد كه به آن نیز اشاره خواهم كرد. كانت میگفت اگر كسی اصل موضوع زندگیاش این نباشد كه خدا وجود دارد، اصلاً نمیتواند اخلاقی زندگی كند پس همه انسانهایی كه اخلاقی زندگی می كنند، اصل موضوع زندگیشان، این است كه خدا وجود دارد.
ب) مومنان. الوین پلنتینگا این دیدگاه را بیان نموده است. او میگوید برای مومنان، وجود خدا یكی از اصول موضوعه هست و از هیچ كس نمیشود خواست كه اصل موضوعهی زندگیاش را اثبات كند.
ج) برخی فلاسفه حقوق. اگر بخواهیم برای انسانها “حق” قائل باشیم، باید حتما به وجود خدا نیز قائل باشیم. پس همه فلاسفه حقوق و حقوقدانانی كه معتقدند انسانها دارای حقوق ذاتی و فطری (حقوق طبیعی) اند اصل موضوع آنها وجود خداست.
گروه دوم: قائلان به نیازمندی به اثبات وجود خدا
دوم: گروه دیگر معتقدند كه باید برای وجود خدا دلیل اقامه شود. خودِ این گروه دو دسته هستند. ما از اینها میپرسیم كه برای اثبات وجود خدا، چه نوع دلیلی باید اقامه نمود؟
1- یك گروه میگویند ما باید دلیل تجربی بیاوریم.
2- گروه دیگر میگویند باید دلیل عقلی و فلسفی اقامه كنیم.
دسته ی اول: قائلان به دلایل تجربی
آنهایی كه معتقد به دلیل تجربی هستند، عارفان اند. آنها میگویند ما دلیل كسی را در قبال وجود خدا میتوانیم قبول كنیم كه وجود خدا را تجربه كرده باشد و شكی نیست كه مرادشان از تجربه، تجربه باطنی است (Introspection) عرفا كلاً معتقدند كه هیچ دلیل عقلی برای اثبات وجود خدا كفایت نمیكند. باید دلیل تجربی در كار باشد یعنی تجربهی دینی. یعنی ما عرفا و احیاناً بنیانگذاران ادیان و مذاهب هستیم كه برای وجود خدا دلیل داریم زیرا خودِ خدا را تجربه كرده ایم منتها نه توسط حواس ظاهر بلكه توسط حواس باطن.
حتی برخی معتقدند كه تجربه از راه ادراك حسی نیز از خدا امكانپذیر است یعنی ما حتی میتوانیم خدا را perceive كنیم كه به آن، دلیلِ تجربی نیز میگویند، اما این تجربه، متفاوت است از تجربهای كه فلان جراحِ فرانسوی می گفت تا من خدا را زیر تیغ جراحی نیابم، به وجودش قائل نخواهم شد. چیزی كه این گروه می-گویند، با تجربهای كه آن جراح معروف فرانسوی یعنی كلود برنارد میگفت، تفاوت زیادی دارد. تجربهای كه این گروه بیان می دارند، تجربهی درونی است.
دسته ی دوم: قائلان به دلایل عقلی و فلسفی و دو گروه عمده ی آنها
آنهایی كه در دسته اول از این گروه قرار میگیرند، مدعیاند كه برای اثبات وجود خدا، دلیل هستیشناختی دارند و بهترین نمونهاش قدیس آنسلم هست. آنسلم میگفت اصلا به عالم بیرون توجهی نكنید و بروید به عالم ذهن خودتان، خواهید دید كه میتوان اثبات وجود خدا كرد. بعبارت دیگر همانطور كه آنسلم و شارحانش بیان كردهاند، حرف بر سر این است كه از تصور كردنِ هیچ چیزی نمیتوان اثبات وجودش كرد بغیر از خدا. همینكه خدا را تصور كردی، میفهمی كه باید خدا وجود داشته باشد. من اگر تصور كنم مثلث را و بگویم كه مثلث عبارت است از سطحی كه محدود است به 3 خط مستقیم متقاطع بر همدیگر، با صِرفِ تصور مثلث، به این امر نمیرسم كه حتما مثلثی در عالم واقع وجود داشته است. اگر شما تعریفی از فلز طلا به دست دهی كه مثلاً طلا فلزی است چكشخوار، متورق شونده، اكسید نشدنی و دارای تلالو، از این تعریف برنمیآید كه در عالم خارج طلا وجود دارد. اینكه من به شما بگویم اسب تك شاخ unicorn دارای یك شاخ هست. الان شما كه این اسب تك شاخ را تصور كردهای، از این تصور چنین برنمیآید كه حتماً اسب تك شاخ در عالم خارج وجود داشته باشد. آنسلم میگفت فقط خدا یك استثناست كه اگر توانستی تصورش كنی، آنوقت درمییابی كه او باید در خارج موجود باشد. پس لزومی ندارد كه در عالم خارج سَرَكی بكشی. آیا میتوانی خدا را تصور كنی؟ اگر گفتی خیر نمیتوانم كه هیچ. ولی اگر توانستی تصور كنی، آن وقت من به تو اثبات میكنم كه این چیزی كه تو تصور كردهای، در عالم خارج وجود دارد و باید وجود داشته باشد. این نوع از ادله را خواه موفق باشند و خواه موفق نباشند، ادله هستیشناختی میگویند. یك نمونه ذكر میكنم: تصوری كه باید از خدا كرد، این است كه خدا موجودی است كه بزرگتر از آن قابل تصور نیست. همین را تصور بكنید كه موجودی بزرگتر از او قابل تصور نباشد. حالا از شما میپرسم “این موجودی كه بزرگتر از آن قابل تصور نیست” یا فقط در ذهنِ تو وجود دارد یا علاوه بر اینكه در ذهنِ تو هست، در عالم خارج نیز وجود دارد؟ حالا در میان خدایی كه در ذهنِ من است و خدایی كه علاوه بر آنكه در ذهن من است در عالم خارج نیز وجود دارد، كدام یك بزرگتر است؟
معلوم است آنكه هم در ذهن من است و هم علاوه بر ذهنِ من، در بیرون از ذهن من نیز موجود است. چرا؟ به این خاطر كه اگر خدا فقط در ذهن من وجود داشته باشد، لااقل یك موجود بزرگتر از آن قابل تصور میباشد و آن موجود، كدام موجود است؟ موجودی كه علاوه براینكه در ذهن من است در عالم خارج نیز وجود دارد و از همینجا نتیجه میگیرم كه اگر خدا واقعاً موجودی است كه بزرگتر از آن قابل تصور نیست خدا نباید فقط در ذهن وجود داشته باشد و در خارج نیز باید وجود داشته باشد. دلیلش هم این است كه دو تا كاندیدا برای خدایی در نظر بگیرید. یكی موجودی كه بزرگتر از آن قابل تصور نیست و فقط در ذهن وجود دارد و دیگری، موجودی كه بزرگتر از آن وجود ندارد و علاوه بر ذهنِ ما، در خارج نیز وجود دارد. حالا كدام یك از این دو تا كاندیدا، واقعاً بزرگتر از آن، قابل تصور نیست؟ خب معلوم است كه دومی.
نظیرِ این استدلال، استدلالاتی است كه از خدا تعریفی به دست میدهند و میگویند ما از تعریف، وجودِ معرَّف را در عالم خارج اثبات میكنیم و به هیچ واقعیتی از واقعیاتِ عالمِ خارج نیز توجه نمیكنیم. به این ادله، ادله هستی شناختی می گویند.
گروه دوم: قائلان به رجوع به عالم خارج در براهین خداشناسی
حالا میرویم سراغ گروه دوم كه میگویند باید به عالم خارج رجوع بكنیم و همان امور بیرونی ما را به سوی خدا راهنمون میشوند. همه این ادله، یك وجه اشتراك دارند و آن، اینكه همگی از تیغ اكام استفاده میكنند. اكام، قاعدهای وضع نمود كه معروف است به تیغ اكام. گروهی گفتهاند گرچه این قاعده را اُكام وضع نمود لیكن بشر از قدیمالایام این قاعده را پذیرفته بود ولی حواسش به آن نبوده است.
توضیح مختصر قاعده ی تیغ اکام به عنوان وجه اشتراک براهین گروه دوم
آن قاعده عبارت است از اینكه: هیچ چیزی را باور مكن وجود دارد مگر اینكه در یكی از این دو شقّ قرار گرفته باشد:
اولاً باید بتوسط یكی از حواس ظاهر و یا باطنت آن را ادراك كنی
یا
ثانیاً اگر آن چیز را با هیچ كدام از حواس ظاهری یا باطنی ات ادراك نمیكنی، بودنِ آن چیز شرط لازم باشد برای وجود چیزی كه با حواس ظاهری یا باطنی ات ادراك می كنی.
مثلا: چرا من به وجود گرمی معتقدم؟ بخاطر اینكه گرمی را الان دارم حس میكنم. پس اگر من به وجود گرمی قائلم، و اگر به وجود رنگ آبی قائلم و یا اگر به وجود فلان صدا قائلم، به این خاطر است كه مصداق آن را حس میكنم. در این مثالها من دارم با حواس ظاهر آنها را ادراك می نمایم.
از طرف دیگر اگر به وجود غم و شادی قائلم، به این خاطر است كه آنها را در درون خودم احساس میكنم. پس اكام به ما میگفت اگر خواستید به وجود چیزی قائل شوید، دو راه بیشتر ندارید:
اول اینكه خودِ آن چیز را یعنی مصداق آن مفهوم را توسط یكی از حواس ظاهر یا باطنیتان ادراك كنید مثل نمونههایی كه ذكر كردم و راه دوم این است كه بدون این دو حس به وجودشان معتقد شوید و راهش به این شكل است:
یك چیز دیگری هم هست كه چون آن چیز دیگر را بتوسط حس ظاهر یا باطن درك میكنیم، پس بر طبق فقره اول از قاعده اكام به وجودشان معتقد میشویم و بعد میگوییم خب من طبق فقره اول معتقد شدم كه آن چیز وجود دارد ولی اگر یك چیز دیگری را با حس ظاهر یا باطن درك نمیكنم، وجود نمیداشت، نمی-توانست این چیزی كه درك كردهام، وجود داشته باشد. یك مثال می زنم تا این سخنم از ابهام دربیاید:
فرض كنید ما در این محوطه نشستهایم و هیچ ارتباطی با عالم بیرون نداریم درها همه بسته است و پنجرهای هم نیست كه به بیرون نگاه كنیم و صدایی نیز از بیرون به گوشمان نمیرسد. 3 ساعت اینجا نشستهایم و بعد از 3 ساعت میرویم بیرون و میبینیم كه تمام كوچه ها و خیابانها و دیوارها . . . خیس هستند.
من خیسی را بتوسط حواس ظاهری خودم ادراك میكنم و چون ادراك میكنم، طبق بند اول از قاعده اكام، باید وجودش را بپذیرم ولی در كنارش به وجود یك چیز دیگری نیز قائل می شوم و آن، “وجود باران” است.
اگر بارانی وجود نمیداشت، نمیتوانستیم وجود خیسی را تبیین نماییم. درست است كه من خودِ باران را ندیدهام ولی یك چیزی را دیدهام به نام خیسی، و چون خیسی را دیدهام، پس طبق بندِ اول از قاعده اكام معتقد میشوم كه خیسی وجود دارد و سپس میگویم خیسی كه وجود دارد، اگر چیز دیگری وجود نمیداشت (یعنی باران) این خیسی نیز وجود نمیداشت و خیسی قابل تبیین نمیبود. پس به وجود باران قائل میشویم ولو اینكه خودِ آن را ندیدهایم.
یك مثال دیگر میزنم در تمام محاكم قضایی چكار میكنند؟ اصلا وقتی یك جرمی اثبات میشود، چگونه اثبات میشود؟ آیا هیچكس غیر از خودِ قاتل، صحنه قتل را مشاهده كرده یا خیر؟ خیر. پس ما چگونه استدلال میكنیم كه شخصی به نام زید قاتل است؟ از آنجا كه یك سلسله از امور را دیدهام و چون دیدهام، انكار شدنی نیستند. مثلاً رعشه بدن زید را دیدهام، خونآلود بودن گوشهای از لباس زید را دیدهام، ترس زید را از پلیس دیدهام، سپس فهمیدهام كه حسن در هیچ یك از مكانهایی كه ادعا میكرده كه در آنجاها بوده، حضور نداشته و . . . هیچ یك از این امور قابل انكار نیست زیرا با حواس ظاهر یا باطن ادراك شده و حالا میگوییم اگر حسن قاتل نبود، هیچ یك از این امور روی نمیداد مثل خونآلود بودن لباس زید، رعشهاش و . . . . در اینجاست كه اُكام میگوید تو باید قائل شوی كه حسن قاتل است.
لوازم معرفتی پذیرش قاعده ی تیغ اکام
به این قاعده، تیغ اكام میگویند. اگر قائل به تیغ اكام شوید، جهانتان خلوت میشود. چون ما به وجود خیلی چیزها قائلیم كه اصلا ادراكشان نكردهایم نه توسط حواس ظاهر و باطنمان و نه برای تبیین وجود چیزی دیگر كه ادراك حسی شده، فرض وجودش لازم است. یعنی اگر من و شما قرار باشد به قاعده اكام التزام عملی و نظری بورزیم، بسیاری چیزها را كه اعتقاد به وجودشان داریم، نباید به وجودشان معتقد گردیم كه همین امر باعث میشود، جهان خلوت شود. جهان پدران و مادران ما خیلی شلوغ بود چون بر سر هر قناتی كه میرفتند، چند تا روح آنجا بودند، به هر حمامی كه پا میگذاشتند، جنیان در آنجا عروسی یا عزا داشتند و در جنگلها هم اشباح جنجالگر وجود داشت و در بیابان هم غول بیابانی بود. جهان شلوغ بود و اگر تیغ اكام را بكار ببریم جهان خلوت میشود چون فقط باید معتقد شویم كه امور محسوس وجود دارند و یا اگر محسوس نیستند فرض وجودشان برای تبیین امور محسوس لازم است. حالا شما چه چیزی در عالم دیدهاید كه با توجه به آنها باید فرض وجود جن بكنید؟ ظاهرا ندیدهاید پس فرض وجود جن نكنید. كسی میتواند به وجود جن قائل شود كه یا جن را احساس به ادراك حسی كرده باشد یا بگوید كه در زندگیام چیزی دیدهام كه اگر جن وجود نمی-داشت نمیشد آن چیز را دید. پس حالا آن چیز را دیده ام و به وجودش قائلم و از اینرو باید به وجود جن نیز قائل شوم. به مصادیق فقره اول از قاعده اكام، مفاهیم تجربی میگویند و به مصادیق فقره دوم، مفاهیم نظری میگویند.
تفاوت فلاسفه و عرفا در اعتقاد به خدا
عرفا به وجود خدا قائل بودند، بخاطر فقره اول قاعده اكام. بند اول از قاعده اكام میگوید، اگر چیزی را ادراك كردی، به وجودش قائل شو. عرفا طبق ادعای اول خدا را ادراك كرده بودند.
اما فلاسفه با توجه به بند دوم از قاعده اكام، به خدا قائل شدهاند.
دسته بندی براهین فلاسفه در اثبات وجود خداوند(بر اساس استناد به پدیده ای خاص)
دسته ی اول: ادله ی واقع گرایانه
حالا سوال میكنیم كه فلاسفه چه چیزی در جهان دیده اند كه با توجه به آن خدا را یافتهاند؟ فلاسفه ده دلیل ذكر كردهاند برای اثبات وجود خدا یعنی 10 چیز دیدهاند و با توجه به آنها به وجود خدا قائل شدهاند:
1) حركت:
ارسطو میگفت ما در جهان حركت را میبینیم و اصلا نمیشود انكار كرد كه حركت وجود دارد پس طبق بند اول از قاعده اكام، حركت را چون ادراك میكنی باید بگویی حركت وجود دارد. سپس نشان میدهیم كه اگر خدا وجود نمیداشت، حركتی نیز وجود نداشت. از این نظر به خدای ارسطو محرك بلاتحرك می-گویند یعنی محرك الكل.
2) علیت:
گروهی میگفتند كه در جهان شاهد وجود رابطه علی و معلولی هستیم پس نمیتوانیم منكر وجود رابطه علت و معلول باشیم. بعد هم میگوییم اگر علتالعللی وجود نمیداشت، بین موجودات، رابطه علی و معلوای نیز وجود نمیداشت. خدا در این طریقه، علتِ لامعلل هست (علت العلل یا علت نخستین)
3) مشروط بودن یا نامشروط بودن:
این بحث در كتب فلسفی معروف است به وجوب و امكان. یك مثال ذكر میكنم: الان شما صدای من را می-شنوید. آیا میتوان وضعیتی را متصور بود كه اگر آن وضعیت وجود نمی داشت، شما صدای من را نمی-شنیدید؟ بله، اگر بین فضای من و شما خلاء میشد، صدای من را نمیشنیدید، اگر پرده گوشتان پاره میشد، شما صدای من را نمیشنیدید و غیره. از این چه نتیجهای می گیرید؟
نتیجه می گیریم كه شنیدن صدای من بتوسط شما، امری است مشروط به چند شرط (نبود خلاء، …) پدیده شنیده شدنِ صدای من توسط شما، یك پدیده مشروط الوجود است. حالا آیا چیزی در زندگیتان سراغ دارید كه مشروط الوجود نباشد؟ هر امری كه مشروطالوجود است، در حقیقت ممكنالوجود است. همه موجوداتی كه در پیرامونمان می بینیم، وجودشان در 10 روز آینده مشروط است به وجود برخی موارد كه اگر آن شروط وجود نداشته باشند، آن موجودات نیز موجود نخواهند بود. پس همگی ممكن الوجودند یعنی ممكن است وجود داشته باشند، ممكن است وجود نداشته باشند. حالا فیلسوف میگوید من چیزی به شما نشان میدهم كه نباید ممكنالوجود باشد (مطلقالوجود) یعنی از هر قید و بندی آزاد باشد. اگر از آینده سوال كنی، در جواب میگویم آن موجود حتما باید موجود باشد درباره گذشته اش بپرسی میگویم حتما موجود بوده است. این موجود، هیچ قید و بندی برنمیدارد. پس اگر عالَم، بالا برود یا پایین بیاید، این مطلق الوجود، به همین شكل باقی خواهد بود. پس مطلق الوجودها، واجب الوجودند. فیلسوف اثبات میكند كه محال است همه موجودات جهان، مشروطالوجود و ممكنالوجود باشند و لااقل باید یك مطلقالوجود (واجب الوجود) وجود داشته باشد كه به او خدا میگوییم. حالا چرا محال است یك جهان مملو از مشروطالوجود، به تنهایی وجود داشته باشد؟ دلیلش خیلی واضح است كه در كتب فلسفی بصورت مفصل ذكر شده و اینجا ذكر نمیكنیم.
4) نظم:
آنها گفتهاند ما از طریق نظمی كه در عالم میبینیم، به خدا میرسیم یعنی از نظم به ناظم رسیدهاند كه خداست.
5) هدفداری:
گروهی گفتهاند كه ما میبینیم كه موجوداتِ جهان دست به دست هم دادهاند برای تحقق یك سلسله اهدافی. موجودات دیگر بغیر از انسان نمیتوانند به تنهایی دارای هدف باشند زیرا موجودی كه دارای علم و اراده است میتواند دارای هدف باشد و از سوی دیگر شاهد این هستیم كه جهان به صورتی هدفمند در حال حركت است و از سویی هم میبینیم كه در عالم، فقط انسانها میتوانند دارای هدف باشند و میفهمیم كه بقیه هدف ندارند و یك نفر دارد هدف را به اینها تزریق میكند كه خداست.
6) اَكمَل المراتب[2]:
گروهی گفتهاند در عالم، هر چیزی كه ذومراتب است باید كمالی داشته باشد. مثال اگر به شما گفتم كه آب این لیوان گرم است و آب آن لیوان گرمتر است. ما زمانی میتوانیم از گرم و گرمتر سخنی بگوییم كه یك گرمایی مطلق را قبلا در نظر گرفته باشیم و با برآورد نمودنِ فاصله دمایی این لیوان، به آن گرمای مطلق و دریافتِ فاصله دما، این سخن را بر زبان برانیم. من اگر انسانی را دیدم كه زیباست و انسان دیگری هم دیدم كه او هم زیباست و گفتم كه این انسان از آن انسان زیباتر است، پس معلوم میشود كه من یك زیبایی مطلقی را لحاظ كردهام و فاصله این دو را با آن سنجیدهام و دیدهام كه یكی از آنها به زیبایی مطلق نزدیكتر است و دیگری فاصلهاش بیشتر میباشد. پس مقایسه امكانپذیر نیست مگر آنكه در وجه مقایسه، یك مطلقی وجود داشته باشد. مطلق یعنی بیانتها. تا اینجا پدیدههایی را میدیدیم كه عام بودند. ولی گروهی گفتهاند كه برخی وقایع وجود دارند كه همه وقایع جهان را زیر پوشش قرار نمیدهند. اما چون آنها وجود دارند، باید خدا وجود داشته باشد.
7) معجزه:
درباب معجزه دو نكته را بیان میكنم. وقتی در غرب گفته میشود معجزه، بحث آنها با بحث ما مسلمانان فرق میكند. نكته اول این است كه ما وقتی میگوییم معجزه، معجزه را دالّ بر صدق نبی میگیریم و می گوییم اگر كسی ادعای نبوت كرد و معجزه نیاورد، نشان میدهد كه در ادعای خودش صادق نبوده است. در غرب، معجزه 3 مدلول دارد:
الف) گروهی بویژه یهودیان معجزه را مثل ما دال بر صدق ادعای نبی میگیرند،
ب) گروهی آن را دال بر وجود خدا میگیرند و
ج) گروهی معجزه را دال بر این میدانند كه فلان دین، دین صحیحی است.
نكته دوم این است كه ما به هر خارقعادتی، معجزه نمیگوییم ولی هر معجزهای را خارقعادت میدانیم و هر خارقعادتی را معجزه تلقی نمیكنیم. در غرب وقتی میگویند امر خارقالعادهای روی داده، از همینجا نتیجه میگیرند كه خدا وجود دارد.
8) اخلاق:
گروهی میگویند در جهان اخلاق وجود دارد و اگر اخلاق وجود دارد، پس خدا وجود دارد. این سخن را كانت گفته است. كانت در باب وجود خدا دو سخن بیان كرده است كه در اولی میگفت كه خدا پیشفرض برخی انسانها در جهان است یعنی پیشفرض زندگی كسانی است كه در زندگی اخلاقی زندگی میكنند اما در اینجا كانت راجعبه پیشفرض سخن نمیگوید بلكه میخواهد خدا را اثبات كند. او میگوید به خودتان رجوع بكنید، می بینید كه یك نفر در درونتان میگوید كه اگر الان از تو سوال پرسیدند، تو راست بگو. اما شما دروغ میگویی. یكی از اینها، شما نیستی. كانت میگوید آن كسی كه دروغ گفت، تو بودی و آن كسی كه در درون تو میگفت راست بگو، او، شما نبودی. كانت میگوید در درون تو كسی هست كه تو را به خوبیهای اخلاقی یا بعبارت صحیحتر به درستیهای اخلاقی امر میكند و از بدیهای اخلاقی یا از نادرستی-های اخلاقی نهی میكند. این، چه كسی است كه در درون ما این اوامر و نواهی اخلاقی را انجام میدهد و ما گاهی مواقع از او اطاعت میكنیم و گاهی نافرمانی مینماییم؟ از این راه ، خدا اثبات میشود. خدا، در واقع همان ندای وجدانی ماست كه در درون ماست. كانت و روسو معتقد به این راه هستند.
دسته ی دوم: ادله ی عملگرایانه
تفاوت ادله ی واقع گرایانه و عمل گرایانه
تمام ادله ای كه در اینجا ذكر شد، همگی رئالیستیك یا ادله نظری بودند اما ادله دیگری هم داریم كه پراگماتیستیكاند و عملی. ادلهای كه رئالیستیك بودند، اگر موفق باشند، اثبات میكنند كه “خدا وجود دارد” گزارهای است صادق. اما گروهی از فلاسفه معتقدند كه این راهكار اصلاً صحیح نیست و اصلا امكانپذیر هم نمیباشد و اصلا نمیتوان اثبات كرد كه “خدا وجود دارد” صادق است و باید از راهكار رئالیستیك چشم پوشید و باید به راهكار پراگماتیستیك روی آورد.
آنها میگویند، عقیده به “خدا وجود دارد” به مصلحت است. تا اینجا ادلهای كه ذكر شدند، همگی حقیقت-جویانه بودند حالا میخواهیم وارد ادله مصلحتجویانه شویم.
سابقهی مختصری از براهین عملگرایانه
سابقه این راهكار در فرهنگ ادیان ابراهیمی، ظاهرا بازمی گردد به حدیثی كه شیعیان از امام صادق نقل می-كنند و سنیها این بحث را از امام علی (ع) نقل كردهاند. لبّ این ادله، این است: اگر عاقل باشی بر روی اسب برنده شرط ندهی و اسب برنده، همان خداست. آنها میگویند ما سه گزاره پیش روی خود داریم:
الف) عقیده به وجود خدا
ب)عقیده به عدم وجود خدا
ج) عدم عقیده به وجود خدا
ما باید بر روی گزینه اول شرط ببندیم
شما در آثار غزالی –احیاء العلوم- میبینید كه این بحث به حضرت علی نسبت داده شده است. در متون شیعیان نیز این سخن به امام صادق نسبت داده شده است. بعدها كه احیاء العلوم غزالی به لاتین ترجمه شد، این بحث وارد فرهنگ غرب شد و توماس آكویناس این بحث را از غزالی گرفت ولی اعتنایی به ان نكرد و فقط آن را ذكر كرد. پاسكال در قرن 17 این ادله را ذكر كرد و آن را به شكل ریاضی درآورد و مشهور شد به شرطیه پاسكال. او میگوید اگر میخواهی شرط ببندی، شرط را بر روی “بودِ خدا” ببند كه این، به مصلحت توست. بعدها ویلیام جیمز روایت دیگری از این شرطبندی به دست داد و من معتقدم كه این روایت، خیلی جدی تر از شرطیه پاسكال است.
حال سوال میكنیم آیا خودِ این “به مصلحت بودن” قابل اثبات است یا نه؟ من شخصا معتقدم مطلقاً قابل اثبات نیست. اصلا معلوم نیست كه روی وجود خدا شرط ببندیم یا روی عدم وجود خدا. من نمیگویم كه شرط نبندیم. می توانید شرط ببندید و برنده هم بشوید اما ممكن است وارد ادله حقیقت جویانه بشوید. روایت ویلیام جیمز از ادله پراگماتیستی، بسی بهتر از روایت خودِ پاسكال است.
.
.
.
.
منبع : وبسایت فرهنگی صدانت
[1] . سخنرانی مصطفی ملكیان در نقد و بررسی كتاب “درباره خدا” نوشته مایكل پامر و ترجمه نعیمه پورمحمدی. نوشتار حاضر، مربوط است به: بخش اول سخنرانی استاد كه به نقل ادله اثبات وجود خدا و ارائه نمودار درختی پرداخته اند.
[2] . این عنوان را نگارنده این ستور درج نموده است.
.
.
صوت سخنرانی مصطفی ملکیان در نشست نقد و بررسی کتاب «درباره خدا» اثر مایکل پامر
.
.
معرفی کتاب درباره خدا
کتاب درباره خدا کتابی آموزشی و منبع در حوزه فلسفه دین تحلیلی است که با نگاهی انتقادی به شش دلیل اثبات وجود خدا می پردازد. این دلایل ششگانه عبارتنداز: دلیل وجودشناختی، جهانشناختی، دلیل از راه نظم، دلیل از راه معجزهها، دلیل اخلاقی و دلیل عملگرایانه. در واقع کتاب محصول یک دوره تدریس مقدماتی فلسفه دین در دانشگاه بریستُل است که در سال 2001 به صورت کتاب از سوی انتشارات راتلج منتشر شده است. کتاب دارای شش فصل است که هر فصل به یک دلیل از دلایل ششگانه اختصاص دارد. پامر در این کتاب به سیر تاریخی دلایل از قدیمترین خوانشها تا خوانشهای جدیدتر با روش تحلیل نقادانه پرداخته است.
.
.
معرفی نویسنده کتاب؛ مایکل پامر
مایکل پامر نویسنده و فیلسوف دین انگلیسی در سال 1945 متولد شد. از دانشگاه دورهایم دکتری گرفت. رساله دکتری او درباره الاهیات پل تیلیش بود. پامر ابتدا دستیار آموزشی دانشگاه مکمستر و دانشگاه ماربورگ بود. او در کالج مارلبرا و دانشگاه بریستُل نیز تحصیل کرد و پس از آن سالهای زیادی مدیرگروه دین و فلسفه در مرکز زبان منچستر بود.
کتابهای او معمولا محصول تدریسهای اوست لذا به شیوه آموزشی نگاشته شده است. کتاب مسائل اخلاقی که یکی از کتابهای پرفروش دهه 90 بود و به فارسی نیز برگردانده شده است، سالها به عنوان درسنامه فلسفه اخلاق در مدارس بود. حوزه مورد علاقه او فلسفه دین است. در سال 2008 کتاب فلسفه دین در دو مجلد از او منتشر شد. کتاب مسأله خدا که در سال 2001 منتشر شد، در کنار کتاب دیگر او دین از دیدگاه فروید و یونگ که پیش از آن و در سال 97 منتشر شده است، حاصل دو دوره تدریس او طی سالهای 91-95 در دانشگاه بریستُل است. کتاب مسأله های اخلاق در پزشکی نیز در سال 99 انتشار یافت.
.
.
معرفی مترجم کتاب؛ نعیمه پورمحمدی
دکتر نعیمه پورمحمدی متولد 1359 است. کارشناسی ارشد خود را در رشته فلسفه و کلام اسلامی از دانشگاه علامه طباطبایی و دکتری خود را در سال 90 در رشته فلسفه و کلام اسلامی از دانشگاه آزاد اسلامی واحد علوم و تحقیقات گرفت. عنوان رساله دکتری او مقایسه رویکرد الاهیات کرکگور و اشاعره متقدم است که در سال 90 از سوی انتشارات دانشگاه ادیان و مذاهب منتشر شد. در سال 89 انتشارات علمی، فرهنگی برگردان او از کتاب بازگشت به عقل اثر جیمز کلارک را منتشر کرد. پورمحمدی هم اکنون استادیار دانشگاه ادیان و مذاهب قم است و به تدریس و پژوهش در حوزه فلسفه دین و کلام اشتغال دارد. او همچنین استاد مدعو دانشگاه پادربورن و دانشگاه گوته فرانکفورت در کشور آلمان نیز هست. برخی از موضوعات فلسفه دین همچون معرفت شناسی دین، رابطه دین و اخلاق و بررسی براهین اثبات و رد وجود خدا، مساله شر و مساله رنج از حوزه های مورد علاقه و تخصص اوست.
.
.
خیلی خوب و مختصر بود برای تحقیق دانشگاهی می خواستم ممنونم از شما