صوت و متن سخنرانی علیرضا علویتبار با موضوع: آسیب شناسی اندیشههای دینی
دین منشأ الهی دارد ولی شناخت دین منشأ الهی ندارد و یک امر بشری است/ اگر ما فکر کنیم که شناختمان از دین، دقیقاً همان خصوصیاتی را دارد که اصل دین دارد و خصوصیاتی برای این شناخت قائل شویم که برای خدا قائل میشویم حتما دچار نوعی شرک شدیم و این هم نوعی بت پرستی است/ معیار ما برای آسیب شناسی اجمالا اگر بگویم؛ تقریبا تمام نواندیشان دینی دو معیار را ارائه میدهند: ۱)اصالت و خلوص ۲)توانمندی و پویایی/ اگر قرآن در قرن بیست و یکم در سوئد نازل می شد چه فرقی با قرآن فعلی داشت؟ و چه جاهایی مشترک بود؟ این پرسش به ما کمک میکند که فهم عمیق تری از اسلام داشته باشیم/ اگر شما ظرف را از مظروف جدا نکنید خاصیت فرازمانی و فرامکانی پیام را از آن گرفته اید/ سوال را اینگونه مطرح میکنند که پیامبر و اصحابش چه گفتند و چگونه زندگی کردند؟ اما در حالیکه سوال را باید اینگونه مطرح کند که پیامبر و اصحابش اگر در جهان امروزه بودند چه می گفتند و چه میکردند/ اگر میخواهید به پرسش های زمانه پاسخ دهید و اگر میخواهید مشکلات دین داری مردم را حل کنید و دین داری را سهل کنید و کمک کنید به دین دارتر شدن مردم باید به مشکلاتی که مانع دین داری میشود مسلط باشید/ سرمشق غالب (پارادایم) تشیع ظرفیت برای غلو دارد و سرمشق غالب تسنن هم ظرفیت بنیادگرایی را دارد. و هر دو هم آفت بزرگی است یکی با توحید نمیخواند و یکی با پیام فرازمانی و فرامکانی دین نمی خواند.
این سخنرانی علیرضا علویتبار در جمعیت خیریه غدیر ایراد شده است
ما در مباحث معرفت شناسی، گرایشی داریم به نام گرایش واقع گرا. واقع گرایان کسانی هستند که معتقدند هدف از تلاش های ما برای شناخت این دنیا شناخت واقعیت است و رسیدن به یک شناختی که مطابق با واقعیت باشد. این واقع گراها معمولا بین شئ و علم به شئ تفاوت میگذارند. یعنی مثلا میگویند این لیوان یک چیزی است و علم به این لیوان یک چیز دیگری است و این دو را نباید یکی تلقی کرد. تقریبا اغلب دین شناسان ما در واقع جزء واقع گراها هستند. یعنی از نظر آن ها میشود بین اشیاء و دانش ما از آن اشیاء تمایز قائل شد. بنابراین بدیهی است که باید بپذیرند بین دین و دین شناسی هم تمایزی قائل شد. دین یک چیزی است و شناخت ما از دین هم چیز دیگری است. همین تمایز در واقع نقطه عزیمت گفت و گوی ما است. از نظر یک دیندار، دین یک امر الهی، کامل، بدون تناقض و ناسازگاری، فرازمانی و فرامکانی و… البته باید دقت داشت که این ها خصوصیات دین است و نه خصوصیات شناخت ما از دین. شناخت ما از دین(اندیشه دینی) غیر از خود دین است. درست است که خود دین قدسی است ولی شناخت دین قدسی نیست. درست است که دین منشأ الهی دارد ولی شناخت دین منشأ الهی ندارد و یک امر بشری است؛ شناخت ما از دین یک امری کاملا انسانی است با تمام ضعف ها و نقص ها و کمبود هایی که در انسان وجود دارد که طبعا در شناخت ما از دین هم وجود دارد. این نکته که ظاهراً بدیهی به نظر میرسد، پذیرشش میتواند انقلابی در نوع نگاه ما به دین ایجاد کند. هیچ کس حق ندارد بگوید شناخت من از دین مطلق و خدایی است و اساساً خود شناخت را امروزه میگویند یک سازه بشری و یک برساخته انسانی است. ما بسته به حساسیت و دانش و فهممان و میزان تسلطی که به منابع دینی داریم تلاش میکنیم که دین را بشناسیم ولی هیچگاه نمیتوانم ادعا کنیم که این شناخت ما خصوصیاتی دارد که ما برای خدا میدهیم. ما در واقع به نوعی باید از بت پرستی پرهیز کنیم. وقتی شما صفاتی را که صرفا به خدا اختصاص دارد به یک برساخته بشری(محصول بشری) نسبت دهید، به نوعی دچار بت پرستی شدید. اگر ما فکر کنیم که شناختمان از دین، دقیقاً همان خصوصیاتی را دارد که اصل دین دارد و خصوصیاتی برای این شناخت قائل شویم که برای خدا قائل میشویم حتما دچار نوعی شرک شدیم و این هم نوعی بت پرستی است. پس دین شناسی ما عین دین نیست. میخواهم این را خدمتتان عرض کنم که این که شما اندیشه دینی را آسیب شناسی کنید هیچ تعارضی با مومن بودن شما ندارد. میتوان به اصل دین مومن بود ولی شناخت های موجود از دین را کاملا نقد کرد و اعتبار و حجیتشان را زیر سوال برد و این دو هیچ تعارضی با هم ندارند.
نکته دیگر اینکه در هر دوره ای پارادایم ها یا سرمشق های غالب میتوانند تغییر کند. دین شناسی هم تابع پارادایم های خود است و در هر دوره ای از یک سرمشق غالبی تبعیت میکند. سرمشق غالبی که سعی میکند به پرسش هایی پاسخ دهد که خودش آن ها را مهمتر از سایر مسائل تلقی میکند و آن ها را اولویت میدهد. پاردایم ها وقتی که با پرسش مواجه میشوند یعنی یک جاهایی که دیگر قادر نیستند توضیح بدهند در ابتدا رفوگری میکنند اما رفته رفته آنقدر این رفو ها زیاد میشوند که در یک مقطعی مجبور میشوند کل آن جامعه را عوض کنند. و اینجاست که در واقع یک پارادایم جدید میآید و مثل اینکه دنیا، دنیای تازه ای شده. در حالیکه موضوع همان موضوع قبل است و حساسیت ها عوض میشوند و همه چیز هم به تبع آن دگرگون میشود. ما در جهان اسلام در حوزه دین، دو پارادایم سنتی غالب داشتیم. مسلمان ها در یک مقطعی به دو جریان اصلی تقسیم میشدند. ما البته ابعاد سیاسی اجتماعی این و جریان را فعلا نادیده میگیریم و فقط تمرکزمان را روی بعد دین شناسانه آن میآوریم. بعد از اینکه پیامبر از دنیا میرود، در مورد تفسیر و فهم پیام پیامبر بین مسلمان ها اختلاف پیش میآید. شیعیان گروهی از مسلمان ها بودند که باور داشتند که فهم علی بن ابی طالب از پیام پیامبر معتبر تر از باقی فهم ها است و بعلاوه الگوی رفتاری علی بن ابی طالب از همه اطرافیان به شخص پیامبر شبیه تر و نزدیک تر است. بعدها هم البته در مورد خود فهم علی بن ابی طالب هم بین شیعیان قدری اختلاف و تفاوت بوجود آمد. از آن طرف اهل سنت اما معتقدند که فهم و تعبیر سایر صحابه پیامبر از اسلام هم معتبر است و کسی اگر این تعبیر را پذیرفت و یا از الگوی رفتاری آن ها تعبیت کرد باز هم در چهارچوب اسلام است. اما به تدریج در درون این دو جریان اصلی جهان اسلام هم دو سرمشق غالب شکل میگیرد. مثلا در جریان اهل سنت در بحث نظری ما جریان های مثل معتزله، اشعری، ماتریدی و اهل حدیث وجود دارد و در بحث فقه هم باز چهار گرایش وجود دارد: شافعی، حنفی، حنبلی و مالکی. ولی هم در دیدگاه اعتقادی و هم در دیدگاه فقهی شان اگر دقت کنید یک اصول مشترک(یا یک سرمشق غالب مشترک) وجود دارد و این خطوط و اصول مشترک باعث میشود که باز به یک جریان تعلق پیدا کنند. این همان سرمشق غالب سنتی بین اهل سنت است. دقیقا در مورد تشیع هم چنین چیزی را دارید. مثلا در بحث نظری و اعتقادات، گرایش های فلسفی، ظاهرگرایانه، عرفان گونه و در فقه هم اصولی و اخباری و… وجود دارد. باز اگر دقت کنید در همین تشیع هم یک اصول مشترک و یک سرمشق مشترک وجود دارد. در واقع ما در جهان اسلام، مستقیم با دین ارتباط نداریم و بلکه با شناخت های از دین مواجهیم. ثانیا هر یک از این شناخت ها هم در چهارچوب یک سرمشق غالب است. هر کدام از این دو سرمشق پتانسیل آسیب های خاص خود را دارند.
وقتی شما تشیع را به عنوان سرمشق در نظر میگیرد در همان سرمشق غالب سنتی اش، در درون خود، ظرفیت یک آسیب های خاص را دارد. همین اتفاق هم در اهل سنت وجود دارد. و ما احتیاج به آسیب شناسی سرمشق های غالب دین شناسی سنتی در هر دو جریان اصلی اسلام داریم، چه تشیع و چه تسنن. ولی هر کدام از این ها ظرفیت های متفاوتی دارند. اما قبل از اینکه بررسی کنیم در هر یک از اینها ما چه آسیب هایی در این ها میبینیم، برای آسیب شناسی باید معیار داشته باشیم. مثلا شما وقتی برای بیماری کلیه تان به پزشک مراجعه میکنید، آن پزشک یک کلیه سالم را معیار قرار میدهد و کلیه شما را با آن مقایسه میکند. ما هم باید معیاری داشته باشیم. معیار ما برای آسیب شناسی اجمالا اگر بگویم؛ تقریبا تمام نواندیشان دینی دو معیار را ارائه میدهند: ۱)اصالت و خلوص ۲)توانمندی و پویایی. یعنی یک عده دغدغه شان این است که آیا این ادعا و حرفی که مطرح میشود واقعا دینی است و اصالت دارد یا غیر دینی است و به دین تحمیل شده است. از آن طرف هم احساس میکنند که دین قرار نبوده پیامی برای یک مقطع زمانی خاصی باشد بلکه قرار بوده دین پیامی برای همه انسان ها و در همه زمان ها و مکان ها باشد. و بنابراین باید بتواند به پرسش های دینی ما پاسخ دهد. یک موقعی ممکن بود برای مسلمانان هیچ پرسشی پیش نیاید وقتی که سنگسار را می دیدند ولی امروز کمتر مسلمان عادی ای حاضر است سنگسار را ببیند. بنابراین این پرسش به طور جدی برای ما مطرح است. پرسش هایی برای ما مطرح شده که برای پیشینیان ما مطرح نبوده است. پرسش هایی از قبیل نسبت خدا و جهان و نسبت خدا با قواعد علمی ای که بر جهان حاکم است و پرسش هایی از احکام دینی و… ببینید اگر قرآن در قرن بیست و یکم در سوئد نازل می شد چه فرقی با قرآن فعلی داشت؟ و چه جاهایی مشترک بود؟ این پرسش به ما کمک میکند که فهم عمیق تری از اسلام داشته باشیم.
آیا مثلا اگر قرآن در سوئد قرن بیست و یکم نازل می شد باز هم همه جا شتر نشان از قدرت خداوند بود یا یک حیوان دیگر؟ اگر قرآن در سوئد نازل شده بود اگر می خواست بهشت را برای مومنین توصیف کند باز هم از آب خنک و باد صحبت میکرد یا از آفتاب درخشان گرم؟ آیا زبان هم باز عربی می بود؟ وقتی این پرسش را مطرح میکنید چه چیزهایی مشترک میماند؟ آن پیام اصلی دین چه بوده که در قالب فرهنگ زمانه نازل شد؟ ببینید ما یک داستانی داریم به نام بعثت و برانگیختگی، شخصی ادعا میکند که به ادراکی از خداوند رسیده است و یک ادراک بی واسطه و غیراستدلالی از خداوند پیدا میکند. این ادعای مدعی بود ولی ما یک چیزی را هم میبینیم اینکه باورهایش کاملا عوض شد و گرایس هایش کاملا عوض شد و اراده تازه ای در او شکل گرفت و گفتار و رفتارش هم به طور کلی تغییر کرد. یعنی یک واقعه دگرگون کننده عمیق در این شخص اتفاق افتاد. ولی مدعی این است که پیامی گرفته ولی هیچکس کنارش این پیام را نگرفته است. یعنی ادراکش کاملا شخصی است و همچنین گذرا است و در یک دوره خاصی بوده است. پیامبر میخواهد این پیام شخصی و گذرا را تبدیل به یک پیام جمعی و ماندگار کند. چه کار میتواند بکند؟ جز اینکه آن را در قالب زبان بریزد؟ تنها راه این است که ادراک عمیقا دگرگون کننده خود را در قالب زبان بریزد. زبان هم البته فقط این علامت و کلمه ها نیست. زبان فرهنگ است، زبان سبک زندگی است. یعنی پیامبر برای اینکه پیامش شخصی و گذرا نماند بلکه ماندگار و جمعی بشود ناگریز است که آن را در زبان قومی که در آن نازل شده است بریزد. اگر در چین بود باید به زبان چینی میگفت. البته باز هم تاکید میکنم زبان تنها کلمات نیست، زبان آینه یک فرهنگ است. زبان نشانه دانش دوره شماست و ارزش های دوره شما را نشان میدهد و حتی نحوه معیشت شما را نشان میدهد. یعنی پیام فرازمانی و فرامکانی خداوند در ظرف زمان و مکان خاص بعث ریخته شده است. حال پرسش اساسی این است که ما چگونه میتوانیم ظرف را از مظروف جدا کنیم؟ ظرف کدام است و مظروف کدام است؟ مثلا وقتی که قرآن درباره باد و باران با توجه به دانش زمانه اش صحبت میکند، این ظرف است یا مظروف؟ وقتی مطابق با دانش زمانه در مورد خلقت صحبت میکند این ظرف است یا مظروف؟ چطور میتوان پیام فرامکان و فرازمان خداوند را از ظرف خاص زمان و مکانی و فرهنگی که پیامبر در آن زیست میکرده جدا کرد؟ اگر شما ظرف را از مظروف جدا نکنید خاصیت فرازمانی و فرامکانی پیام را از آن گرفته اید. در قرآن مثلا آمده که بهشت جایی است که شما در آن میتوانید لذت بدون رنج را تجربه کنید خب این برای همه فرهنگ و ملتی قابل فهم است ولی جایی که مصداق های لذت را میگوید فقط برای عرب ها قابل فهم است. شما در قرآن درباره میوه های بهشتی، خیلی از میوه ها را ندارید؛چرا؟ آیا در بهشت نیست؟ چون عرب ها آن زمان برخی میوه ها را اصلا نمی شناختند. عرب های آن زمان مثلا توت فرنگی یا بلوبری نمی شناختند. اگر قرآن در چنین شرایطی میآمد، بهشتی هم که ترسیم میکرد متفاوت بود. بنابراین آن پیام فرازمان و فرامکانی چیست؟ پاسخ به این پرسش است که پویایی و توانمندی دین شناسی را تشخیص میدهد. من میخواهم بگویم که این عواقب بسیار زیادی برای دین شناسی دارد. شما نگاه کنید داعشی ها یا سلفی ها را که شلوارهای پاچه کوتاه یا برمودا میپوشند. چون حدیثی دارند که پیامبر خیلی توصیه کرده که دامنتان را بلند نکنید که به زمین بکشد(یا پاچه های شلوارتان).
خب این یک توصیه کاملا معقولی بوده در زمان خود. ولی اکنون که دیگر شرایط تفاوت کرده است. آن موقع مثلا اشرافیان چنین میکردند. و اکنون این دستور را از آن زمان بیرون آوردهاند و نتیجه اش هم این چیزهای عجیب و غریب که میبینید، طرف پوتین آخرین مدل آمریکایی را دارد اما در عین حال شلوار کوتاه هم رویش پوشیده و عملیات را انجام میدهد. چرا؟ چون سوال را غلط مطرح میکند. سوال را اینگونه مطرح میکند که پیامبر و اصحابش چه گفتند و چگونه زندگی کردند؟ اما در حالیکه سوال را باید اینگونه مطرح کند که پیامبر و اصحابش اگر در جهان امروزه بودند چه می گفتند و چه میکردند. از این دو پرسش، دو پاسخ مختلف زاییده میشود. ما مثلا در مورد حضرت فاطمه، یک حدیث ضعیفی داریم که خوش به حال کسی که نه هر مردی او را ببیند و نه او هر مردی را ببیند. من کاری ندارم،البته این حدیث به لحاظ فنی هم اشکال دارد و با معیارهای حدیث هم قابل قبول نیست. ولی فرض کنید که همه این ها را داشته باشیم. این پاسخی به آن زمان اسا. ولی اگر حضرت فاطمه در اینجا و اکنون زندگی میکرد چه میگفت؟ اگر ما بتوانیم این پرسش را مطرح کنیم بسیاری چیزها فرق میکند با آنچه که تا به حال از دین استباط کردیم. و این در واقع زیر سوال بردن پارادایم سنتی دین شناسی است. در واقع با معیار توانمندی و پویایی سراغ فهم دین میروید. میگویید این فهم دینی مورد قبول من نیست، چون این فهم دینی فرازمان و فرامکان نیست. پیام را در یک زمان و مکان دیگری منحصر میکند. میخواهم بگویم که خیلی بحث ها پیش میآید که آن موقع دیگر شما میتوانید به آن ها پاسخ دهید. مثلا فرض کنید آیا ممکن است در قرآن اشتباه وجود داشته باشد یا نه؟ پارادایم سنتی ما میگوید نه. ولی شما باید بتوانید به نحو موجهی بین گزاره غلط و دروغ تفاوت بگذارید(دروغ خبری است که به قصد فریب داده میشود). گزاره کاذب با دروغ تفاوت دارد. فرض کنید من در حال نسکافه خوردن هستم و شخصی در همین مجلس نزد شما آمد و پرسید که آقای علوی تبار کیست؟ بعد شما میدانید که اگر بگویید آن شخصی که نسکافه میخورد طرف مقابل متوجه نمی شود، برای همین میگویید آن شخصی که چای میخورد(به این جهت که او بفهمد). در اینجا شما دروغ نگفتید. یعنی خلاف واقع گفتید اما قصدتان فریب نبوده است. در همین قرآن هم اگر گزاره ای یافتید که برای زمان خودش راهنما بود ولی امروز مثلا فکر میکنیم آن گزاره کاذب است،آیا به آن متن دینی خدشه ای وارد میکند؟ نه؛ آن گزاره متناسب با فهم آن جمع بوده است. میخواهم بگویم که این پویا بودن و توانمند بودن دین در پاسخگویی به پرسش های زمانه، موکول به این است که شما از دانش های زمان برخوردار باشید. اگر میخواهید به پرسش های زمانه پاسخ دهید! اگر میخواهید مشکلات دین داری مردم را حل کنید و دین داری را سهل کنید و کمک کنید به دین دارتر شدن مردم باید به مشکلاتی که مانع دین داری میشود مسلط باشید، یعنی یک نوع فهم عصری از دین، پویایی و توانمندی آن را حفظ میکند. و اما خلوص آن را چه چیزی حفظ میکند؟ اول اینکه شما بین ادعاهایی که درباره دین میکنید با داده های معتبر دینی (متن وحیانی و آنچه که به طور معتبر از سنت پیامبر به دست ما رسیده است و البته در صحت آن تاکید میکنم چون بسیاری از همان چیزهایی که امروزه معتبر و صحیح تلقی میشوند هم معتبر و صحیح نیستند مثلا کتاب روضه الشهدا که امروزه متاسفانه اکثر مداحان به آن استناد میکنند در حالیکه این کتاب اصلا معتبر نیست، به گونه ای که آقای مطهری درباره آن شخص میگوید خدا آن شخص را نیامرزد!) با آن ها سازگاری داشته باشد. دوم ساده بودن است و پیچیده نباشد. سوم اینکه انسجام درونی داشته باشد و ناسازگاری درونی نداشته باشد.
اکنون با این دو معیار(یعنی از یک سو پویایی و توانمندی و از سوی دیگر خلوص) سراغ دو پارادایم سنتی دین شناسی برویم. دو آسیب عمده وجود دارد. در پارادایم تشیع، ظرفیت عمده اش برای آسیب در غلو است. در پارادایم تسنن هم آسیب اصلی بنیاد گرایی است. شما ببینید ما در تشیع یک مشکل جدی ای داشتیم اینکه بسیار دچار غلو شده است. هم دچار غلو الحادی و کفر آمیز و هم غلو انحرافی و شرک آمیز. غلو کفر آمیز این بوده که این ها ادعا میکردند که پیامبر یا ائمه خدا هستند و برای آن ها مراتب ربوبیت و الوهی قائل میشدند یا برخی میگفتند ائمه، پیامبر هستند یا از این دست غلو ها. در حالیکه هیچ شخصی هم سطح پیامبر نیست و نمی توان با پیامبر مقایسه کرد. اما غلو انحرافی یا شرک آلود این است که ائمه مثل باقی آدمیان آفریده خداوند هستند ولی مثلا رزق و تدبیر آدمیان را به ائمه میدهند! و یا حتی در جاهایی خلق را به ائمه میدهند! این ها انحراف است. ولی متاسفانه در پارادایم تشیع این ظرفیت غلو وجود داشته است. ائمه خودشان معمولا در مورد غلو اول آن ها را کفر میدانستند و در مورد غلو دوم آن ها را تفریض میدانستند. و اما مشکل اصلی پارادایم تسنن، بنیادگرایی است. یعنی ظرفیت بنیادگرایی زیادی دارد. به دلیل تاکید زیادی که روی ظواهر دارند (البته من نواندیشان آن ها را نمی گویم). مثلا در مذهب فقهی تسنن، حنبلی ها برای بنیادگرایی از همه مستعد تر هستند . بنیادگرایی یعنی یک قرائت خشن و غیر زمان و غیر مکانی از دین داشتن. مخصوصا به خاطر ابن تیمیه و عبدالوهاب در فقه حنبلی این بسیار پررنگ تر است. مثلا ابن تیمیه معتقد بود مثلا اگر در قرآن آمده که خدا بر تخت(عرش) است یعنی دقیقاً خداوند هم بر روی تخت است و یا خداوند را میتوان با دو چشم در قیامت دید؛ خلاصه بسیار ظاهرگرایانه است.
پس سرمشق غالب تشیع ظرفیت برای غلو دارد و سرمشق غالب تسنن هم ظرفیت بنیادگرایی را دارد. و هر دو هم آفت بزرگی است یکی با توحید نمیخواند و یکی با پیام فرازمانی و فرامکانی دین نمی خواند.
.
.
دانلود صوت سخنرانی آسیب شناسی اندیشههای دینی، علیرضا علویتبار
.
.
سخنرانی علیرضا علویتبار در جمعیت خیریه غدیر موضوع: آسیب شناسی اندیشههای دینی
دوم اردیبهشت ۱۳۹۵ به مناسبت میلاد حضرت علی (ع)
.
.
بسم الله
ضمن اینکه بسیاری از نظرات این بزرگوار قابل تایید است ومسلمان باید جواب معضل ها ومشکلات فعلی خود را درکلام الله جستجو کند وشرایط حاکم در آن زمان را مظهر والگوی خود نداند باید تذکر دادکه معارف اینگونه نیست که با شرایط تغییر نماید
مثلا همانطورکه گفته شد اهل سنت کلا معتقدند که رابطه آسمان وزمین پس از رسول الله قطع شد وما هستیم وقرآن محید
وشیعیان معتقدند که این رابطه از طریق اولیاالله ادامه یافته است
درترازوی حق بودن این معرفت از کلام الله می توان مدد گرفت ، درآیه دوم وسوم سوره نحل از کسانی سخن گفته می شود که ملائکه وروح به آنان نازل می شوند وآنان انذار کننده ودعوت کننده به پرودگار می باشند ونیز آیه سی سوره فاطر از وارثان کتاب سخن می گوید که یک طیف از آنان به اذن الله عمل می کنند واین معرفت جاری وساری در همه زمان ها ومکانها می باشد تعاقب این باور به این است که خداوند دروجه ولایتی که برمومنان برخود فرض نموده است اعمال این وجه ولایتی مجرا می خواهد ومحرای آن اولیاالله می باشند به عبارتی وجود ولی الله در هر زمان مجرای اعمال مستقیم ولایت پروردگار می باشند ونیازی به توضیح نیست که اکرجامعه ای تخت ولایت خداوند قرارگیرند چگونه خواهد بود
متاسفانه اهل سنت که از همان اول این معرفت را نفی نمودند وشیعیان هم که به این معرفت اشراف یافتند با محدود کردن این محرا به دوازده نفر باز مسلمین را محروم از فیوضات وجود وشناخت ولی الله در زمان خود کردند وپس اما عسکری دچار بن بست این معرفت شدند
ولی همانطورکه به بزرگان عالم نوشتم باید یا آیات دوم وسوم نحل منسوخ شده باشند ویا جوابگوی مسلمانان در بیان این آیات باشند ،واین بیان مغایرتی با قیام مهدی از نسل رسول الله در آخرالزمان ندارد ولی کشاندن مردم به وعده آخرالزمان با وجود پروردگار حی وقیوم در اسلام ندارد
هنوز کجا تا پایان جهان ،بشر هنوز به کهکشان ها دست نیافته است ،کوتاه اندیشی است که وجود کهکشانها را ببینیم وگمان کنیم جهان به آخرش رسیده است
غرض از بیان این است که با وجود ولی الله ولایت مستقیم خداوند مشمول حال انسان ها می گردد وبا مولایی پرپردگار بشر به همه استعدادهای خود (آنچه خداوند بخواهد ) دست خواهد یافت واین معرفت زمان مکانی نیست
والسلام علی من اتبع الهدی
سیدمسعود 95/2/2