تاملاتی روش شناسانه بر نظریه دین و قدرت دکتر سروش
علیرضا رئیسی
استاد ارجمند جناب دکتر آقای دکتر عبدالکریم سروش اخیرا در دو سخنرانی (سخنرانی اول و دوم) اقدام به معرفی دیدگاه جدید خود در حوزه دین و قدرت نموده اند. این عنوان که پیش از این در چندین جلسه توسط ایشان مورد بررسی قرار گرفته بود در یک صورت بندی جدید در این دوسخنرانی جدید ارائه شده است. دیدگاه ایشان تاکنون در فضای مجازی مورد نقد واقع شده و میتوان پیش بینی کرد که نقدهای دیگری هم از آن منتشرشود. این نوشتار به دنبال نقد اجزا این دیدگاه نیست و تنها پاره ایی از مشکلات روش شناختی نظریات اخیر دکتر سروش با بررسی موردی این دیدگاه را مورد بررسی قرار میدهد.
دکتر سروش همزمان با سالهای انقلاب آثار متعددی را در حوزه فلسفه و دین پژوهی منتشر کرده اند. اما عمده تاثیر ایشان در فضای روشنفکری ایران به نظریه قبض و بسط تئوریک شریعت باز میگردد. در این نظریه، سروش با استفاده از آموخته های خود در حوزه فلسفه علم و معرفت شناسی نظریه ایی در باب تکامل معرفت دینی ارائه داد. این نظریه همچنان نتایج مهمی در نقد نگاه ایدئولوژیک به دین داشت که سروش در آثار دیگر خود به تبیین آن پرداخت. پس از نظریه قبض و بسط، سروش تلاشهای متعددی برای ارائه نظریات جدید در حوزه روشنفکری دینی نموده است. تفکیک بین انسان حق مدار و تکلیف مدار، تجدید تجربه اعتزال، لیبرالیسم مسلح، رویاهای رسولانه و نهایتا دین وقدرت نمونه هایی از این تلاشهای ناموفق برای نظریه پردازی هستند. علاوه بر اینها، سروش در سخنرانی های متعددی عمدتا به تلاش بر زدودن خرافات و ارائه تصویری از دین -که همخوان با دنیای جدید است- ارائه داده است. عمده این نظریه های اخیر در تاثیر گذاری در فضای فرهنگی و روشنفکری ناموفق بوده اند. در این یادداشت تلاش میکنم تا پاره ایی از دلایل روش شناختی این عدم موفقیت را مورد بررسی قرار دهم و نهایتا این نقدهای روش شناختی را در نمونه سخنرانی دین و قدرت مورد بررسی قرار خواهم داد.
شروع بحث از خلاء:
یکی از عمده ترین مشکلات روش شناختی سروش نادیده گرفتن بحثهای موجود در موضوع مورد مطالعه است. تحقیق و مطالعه روشمند امروزین با دوره مقالات و کتابهای موجود در موضوع مورد مطالعه شروع میشود. تا جایگاه بحث درجغرافیای نظریات موجود و نوآوری آن مشخص شود. اما سروش عمدتا مباحث گسترده ایی که اخیرا در موضوعات مورد بحث شکل گرفته را عمدا یا سهوا نادیده میگیرد. به عنوان نمونه مبحث حق و تکلیف در حوزه های مختلف مانند حقوق بشر و تحت عنوان جهانشمولی یا نسبیت حقوق بشرمورد بحث قرار گرفته است، اما این مباحث جاری معمولا در نوشته های ایشان غائب است. در موارد نادری-که معمولا معدودی از روشنفکران عرب را شامل میشود- سروش به مباحث جاری اشاراتی میکند ولی با ارجاع دادن میانه ایی ندارد، که یادآور کتابهای قدما میابشد. در پاره ایی موارد اساسا سروش هیچ اشاره ایی به مباحث جاری در این حوزه ندارد، گویی که هیچ اطلاعی از این مباحث نداشته و حتی برای بررسی آنها تلاشی نکرده است. به عنوان مثال سروش در سخنرانی “نئولیبرالیسم مسلح” مباحث متعددی را در حوزه روابط بین الملل مطرح میکند بی آنکه حتی نگاهی به نظریه های موجود در این حوزه داشته باشد. این سخنرانی که میتوان آنرا نوعی دور برگردان از نظریات گذشته ایشان نظیر مباحث ایشان با رضا داوری در کیهان فرهنگی دانست بیشتر به بیانیه های فعالان سیاسی-فرهنگی دهه چهل و پنجاه شمسی می ماند، تا نظراتی که روشنفکران و استادان علوم انسانی امروزه در سخنرانی های خود ارائه میدهند. در ادامه تلاش میکنم تا این مشکل روش شناختی را در مورد نظرات اخیر ایشان در مورد دین و قدرت مورد بررسی دقیق تر انجام دهم.
همانطور که سروش در سخنرانی اخیر خود اشاره میکند مهمترین جرقه این ایده از علائق ایشان به عرفان اسلامی و تفاوت مفهوم خشیت با عشق عارفانه در رابطه خالق و مخلوق شکل گرفته است. ایشان رابطه خالق و مخلوق در قرآن را مبتنی بر خشیت میدانند و رابطه عاشقانه انسان و خدا در کلام عارفان اسلامی را حاصل نوآوری های عرفا در جهت تلطیف این رابطه میدانند. در زمینه ریشه های عرفان اسلامی و تحولات و بده بستانهای سنت عرفان اسلامی با عرفانهای شرقی و غربی در نیم قرن اخیر صدها مقاله و کتاب توسط اندیشمندان اسلامی و غربی منتشر شده است که حتی برخی از آنها مانند اثر ماندگار ایزوتسو در مقایسه تطبیقی عرفان اسلامی و شرقی به فارسی هم ترجمه شده است. دایره المعارفهای معتبر مدخل هایی در این خصوص منتشر کرده اند. سروش با این مباحث آشنایی دارد. اما بجز موارد نادری یکسره آنها را نادیده میگیرد. سروش هیچ گاه نسبت دیدگاه خود با نظرات موجود را روشن نمیکند. اساسا مشخص نیست که دیدگاههای ایشان نظریه های عالمانه است یا خطابه هایی برای مریدان و مخاطب عامه؟ حتی برخی اندیشمندان این مباحث را مدون تر برای مخاطب عامه تبیین کرده اند به عنوان مثال استاد زرین کوب بحث ریشه های قرآنی عرفان اسلامی را برای عامه نیز تبیین کرده و عرفان را امتداد آموزه های قرآنی چون آیه “واذکر اسم ربک وتبتل الیه تبتیلا” میدانستند[1]. ولی مشخص نیست نطریات اخیر سروش برای مخاطبه عامه چه ارمغانی دارد.
علاوه بر اینها مستشرقان سالیان متمادی در خصوص رابطه خشونت و گسترش اسلام نظرپردازی کرده اند. اما مشخص نیست نسبت دین و قدرت سروش با نظرات مسشترقان چیست. در مباحث روشنفکری غیر دینی هم نظراتی مشابه سخنان اخیر سروش قبلا توسط روشنفکران تبیین شده است[2]. اما دکتر سروش یکسره انها را نادیده میگیرد. برای تبیین دقیق تر پیامد عدم ارجاع به مباحث جاری بد نیست مهم ترین شاهد سروش در خصوص اقتدارگرایی اسلام در سخنان اخیرش را مورد بررسی قرار دهیم. سروش در سخنرانی دوم درباره دین قدرت استفاده مکرر از ضمیر “ما” در قرآن برای خداوند را دلیل بر سلطانی بودن خدا در کلام قرآن میداند. جدا از آنکه عرب زبانان استفاده از تضمیر “ما” برای فرد را نشانگر تعظیم میدانند (که در تمام ادیان برای خدا بکار میرفته و با اقتدار گرایی متفاوت است)، سروش مطابق معمول، مباحث جاری قرآن پژوهی را در این خصوص یکسره نادیده میگیرد. به عنوان مثال درباره کاربرد ضمایربرای خداوند در قرآن، کتاب کلاسیک و سودمند نیل رابینسن[3] تحلیلی تفصیلی ارائه داده است. در فصل یازدهم این کتاب که سراسر به این موضوع اختصاص دارد. نیل رابینسون کاربرد ضمائر متفاوت برای خداوند را مطابق با معنای توصیفی(که متکلم در آن نقش مرکزی دارد)،تشویقی(که مخاطب درآن نقش مرکزی دارد) وشناختی(پیام و متن در آن نقش مرکزی دارد) در نظریات زبان شناختی میداند که اساسا با تفسیر شاذ سلطانی سروش از ضمایر خدا در قرآن متفاوت است.تحلیل رابینسون نتیجه میگیرد که استفاده از ضمیر متکلم وحده برای خداوند اگرچه نادر است، برای صمیمیت در رابطه بین خداوند و بندگان بکار رفته که ناقض ایده سروش در این باره است. مطابق معمول دکتر سروش تحلیل رابینسون را نادیده گرفته که ضعفی اساسی برای نظرات ایشان در خصوص دین و قدرت است.
برخورد گزینشی با شواهد:
مشکل دیگر نظریات سروش برخورد گزینشی با شواهد است. عموما ایشان به دنبال اثبات ایده ایی هستند و هر آنچه با این ایده همخوانی دارد را برجسته میکند و سایر شواهد را نادیده میگیرد. در این راستا ایشان عمدتا روایات و شواهد تاریخی که با پروژه روشنفکری ایشان همخوانی دارد را برجسته و سایر روایات را کنار میگذارند. این مشکل در نظریات متفاوت ایشان بروز کرده که نمونه ایی از آن را میتوان در سخنرانی دین و قدرت ایشان دید. ایشان تلاش میکنند که خشیت در کلام قرآن و پیشوایان اسلامی را سراسر متفاوت از محبت در کلام عارفان متاخر تعریف کنند. در سخنرانی قبلی و مخصوصا سخنرانی دین و قدرت قرآن را خشیت نامه و کلام امام علی را تقوی نامه و خشیت را مفهومی محوری درکلام امامان شیعه چون دعای عرفه و صحیفه سجادیه میدانند. در حالیکه امامان شیعه خشیت را مغایر با حب و شوق عارفانه نمیدانستند. به عنوان مثال امام سجاد در دعای ابوحمزه ثمالی محبت، خشیت و ایمان و شوق به پروردگار را بصورت مکمل در کنار هم قرار میدهد[4].
علاوه بر این سروش اهمیت بافتار را در این گزاره نادیده میگیرد. چراکه در آن عصر اساسا تقابل بین حب و خشیت مطرح نبوده. که اگر بود چه بسا از امامان و پیشوایان کلام دقیق تری درباره ارتباط این دو بر جای می ماند. اما سروش شواهدی که همخوانی با این نظریه ندارد را نادیده میگیرند. فارغ از آنکه برخی از تحقیقات امروزین تلاش میکنند تا معنای کاربردی کلمات را برای عرب آن روز موشکافی کرده تا برداشت دقیق تری از قرآن و کلام پیامبر داشته باشند. بر همین روال دکتر سروش کاربرد گسترده ضمیر سوم شخص برای پروردگار در قرآن را به کل نادیده میگیرد. همانطور که بررسی شد کاربرد ضمیر “ما” در نظریه ایشان شاهدی کلیدی برای اقتدار گرایی دین است. اما ایشان در سخنرانی دوم دین و قدرت حتی اشاره ایی به کاربرد ضمیر سوم شخص نمیکنند.فارغ از اینکه تغییر کاربرد ضمایر دریک گفتار میتواند تحت صنعت ادبی التفات قرار گیرد که با گفتمان سلطانی ایشان تفاوت بنیادین دارد.علاوه بر اینها سروش تعالیم بسیار سخت عارفانه در ترک دنیا را را نادیده گرفته (که قرآن صراحتا تاکید کرده[5] این تعالیم سخت از جانب پروردگار نیست) و یکسره بر محبت و عشق لطیف عارفانه تاکید میکند.
این ایراد روش شناسانه بر نقل روایات در سخنرانی دکتر سروش نیز وارد است، چراکه پاره ایی از روایات که ایشان به آن استناد میکنند روایات ضعیف یا خبر واحدند، که استفاده از آنها از سالها پیش توسط سنت کلامی شیعه و سنی با چالش مواجه شده است. به عنوان نمونه سید مرتضی و استادش شیخ مفید در قرن چهارم خبر واحدی که با مبانی کلامی ایشان سازگاری نداشت کنار میگذاشتند. در این حوزه به نظر میرسد شیوه برخورد متفکران هزار سال با روایات ضعیف روشمند تر از برخورد روشنفکران امروزی ما بوده است و در نتیجه بایاس کمتری در مواجهه با رویدادهای تاریخی داشته اند. به نظر میرسد تلاش در جهت خرافه زدایی(که توسط سروش در سالهای اخیر مورد تاکید بیشتری قرار گرفته است) بیشتر در امتداد سنت روشنفکری دهه بیست شمسی در ایران است که تاثیر مهمی در روشنفکری دینی سالهای بعد ایران گذاشت. در این سنت به جای توجه به بافتار و استفاده از تحولات علوم انسانی در زبان شناسی و هرمنوتیک ، روشنفکران به دنبال زدودن و پاک دینی بوده اند. که باعث انقطاع از جریان عقل گرا در سنت دینی شده است.
نظریه موثر و نظریه ناکام:
نظریه قبض و بسط تئوریک شریعت دکتر سروش برای چند دهه در فضای روشنفکری ایران و منطقه تاثیر گذار بود. دلایل این تاثیر را میتوان در نیاز برای تحول در پارادیم فکری دهه شصت شمسی، اعتماد بخشی از نخبگان حاکم در حوزه فرهنگ و سیاست به سروش، تحولات ساختاری در جامعه ایران و از همه مهمتر دانش و توانایی مفهوم سازی سروش درمباحث معرفت شناسی خلاصه کرد. سروش به عنوان دانش آموخته فلسفه علم سالها در این حوزه آموخته بود و بر مباحث معرفت شناسی تسلط داشت و در عمل با نقد دیدگاههای مارکسیستی توانایی مفهوم سازی در این حوزه را پیدا کرده بود. اما نظریات بعدی دکتر سروش با اقبال چندانی مواجه نشده و تاثیری در گفتمان غالب روشنفکری نداشته است. یکی از دلایل این ناکامی عدم تخصص در حوزه های دیگر نظیر سیاست و قرآن پژوهی و جامعه شناسی بوده است. دلیل دیگری این ناکامی عدم تبیین روشمند نظریات است که اساسا ارزیابی نظرات سروش رو دشوار میکند. تاکنون نظریات متعددی در خصوص سیاست ورزی پیامبر اسلام ارائه شده است. اساسا مشخص نیست که دین و قدرت سروش چه نسبتی با این نظریات دارد و بناست چه چیزی را به این نظریات اضافه کند. در نتیجه میتوان پیش بینی کرد که این سخنان اخیر هم چون نظریه رویای های رسولانه سروش پس از چندی بحث و بررسی بدون دستاوردی خاصی به بایگانی سپرده خواهد شد.
[1] زرینکوب، عبدالحسین (۱۳۸۴)، پله پله تا ملاقات خدا، انتشارات علمی
ارزش میراث صوفیه چاپ 1394 وموسسه انتشارات امیرکبیر
[2] به عنوان نمونه اخیراین نظرات مقاله الاهیات شکنجه، محمدرضا نیکفر،11 شهریور 88 منتشر شده در وب گاه زمانه
[3] Neal Robinson, Discovering the Qur’an A Contemporary Approach to a Veiled Text, Georgetown University Press, 1999
[4] در این دعا میخوانیم
اللّهُمَّ إنّي أسْألُكَ أنْ تَملَأَ قلبي حُبّا لكَ ، و خَشْيَةً مِنكَ ، و تَصْديقا لكَ ، و إيمانا بكَ ، و فَرَقا مِنكَ ، و شَوْقا إلَيكَ”
[5] ثُمَّ قَفَّيْنَا عَلَى آثَارِهِمْ بِرُسُلِنَا وَقَفَّيْنَا بِعِيسَى ابْنِ مَرْيَمَ وَآتَيْنَاهُ الْإِنْجِيلَ وَجَعَلْنَا فِي قُلُوبِ الَّذِينَ اتَّبَعُوهُ رَأْفَةً وَرَحْمَةً وَرَهْبَانِيَّةً ابْتَدَعُوهَا مَا كَتَبْنَاهَا عَلَيْهِمْ إِلَّا ابْتِغَاءَ رِضْوَانِ اللَّهِ فَمَا رَعَوْهَا حَقَّ رِعَايَتِهَا فَآتَيْنَا الَّذِينَ آمَنُوا مِنْهُمْ أَجْرَهُمْ وَكَثِيرٌ مِنْهُمْ فَاسِقُونَ. سوره حدید 27
نقل قول:
” سروش در سخنرانی های متعددی عمدتا به تلاش بر زدودن خرافات و ارائه تصویری از دین -که همخوان با دنیای جدید است- ارائه داده است. ”
رنسانس و محصول آن مدرنیسم اصولا با دین و متافیزیک ستیز و دشمنی دارد. این که نویسنده این متن و یا دکتر سروش نسخه ای از دین که سازگار با جهان جدید باشد ارائه دهند هدفی غیر قابل پذیرش است.
البته باید توجه داشت که مدرنیسم خود متافیزیکی ترین نگاه به عالم است خود غرق در متافیزیک است. انسان کل جهان را مشاهده نکرده و تجربه ننموده است. هر stanceکه حکمی universal صادر کند حاوی متافیزیک خواهد بود.
اکنون برخی تصور می کنند فلسفه تحلیلی خالی از متافیزیک است در صورتی که فلاسفه تحلیلی متافیزیک دارند.
وقتی بگوییم جهان خلق شده این را براساس شواهدی و مشاهداتی پذیرفته ایم و حکمی عقلی کرده ایم. اما وقتی بگوییم جهان physicalistکههر چه هست در آن پدیده های فیزیکالیستی است که در فیزیک قرار میگیرد حکمی بسیار متافیزیکی تر از باور به خدا و خلقت داده ایم. کل جهان و کل رخدادها ی جهان را مشاهده نکرده ایم و رصد مشاهده ما به ذره ای از عالم هم نمی رسد پس در فیزیکالیسم درجه متافیزیکی بودن بالتر ، احتمال صدق کمتر و حکم ما غیر شهودی تر counterfactual است. در این جا هم حکمی کلی کرده ایم درست مانند آن چه در باور آوردن به دین رخ می دهد. در هر دو گزاره ای کلی مورد نیاز است.
ممنون از مقاله خوبی که منتشر کردید.
امکان داره نویسنده مقاله دیگری بنویسید و ایرادات روش شناختی دکتر سروش در آثار دیگر ایشان را هم توضیح دهد
پاسخ با امیر
این که رنسانس و محصول آن اصولا با دین و متافیزیک دشمنی دارد یک مسئله است اما این که جریان محافظه کار و متعصب سنت زدگان و تئولوژیک اندیشان می گویند که نسخه ای از دین که سازگار با دنیای جدید باشد به کل و یا تا حد زیادی مردود است و دین نباید برای اصلاح و بازسازی نقد شود یک مسئله ی دیگر است که این رویکرد در دوران کنونی یک رویکرد غیرتاریخی و غیرواقع بینانه و در نتیجه نادرست و باطل است .
مدرنیته و زیست جهان مدرن برخلاف تصور جماعت سنت زده و دینداران متعصب و محافظه کار فقط حاصل هوی و هوس و گمراهی بشریت نبوده است بلکه ناشی از تحول فکری بشریت در عرصه ها و مقولات مختلف مثل عدالت ، معیشت ، الهیات و حتی عقلانیت بوده است . بشر دوران پیشامدرن دارای هندسه فکری و معرفتی و ارزش های خاص خود بوده است که در دوران خودش عمدتا عاقلانه و عادلانه و بدون نقص بوده است اما برخی از همان ارزش ها با پیدایش مدرنیته و زیست جهان مدرن تبدیل به ضد ارزش شده و نه فقط عقلانی و عادلانه و قابل دفاع در دوران کنونی نیست که غیرمعقول و ظالمانه و غیراخلاقی و غیرقابل دفاع است . به عنوان مثال برده داری یا تبعیض بر مبنای دین که اسلام نیز آن را به رسمیت شناخته است در آن دوران نه فقط غیر عادلانه و غیر معقول و غیر اخلاقی بوده است که امری عاقلانه و عادی و طبیعی بوده است اما در دوران مدرن امری غیرعاقلانه و ظالمانه و غیرقابل دفاع است . بنابراین حتی عقلانیت بشر در طول تاریخ دچار تحول و تکامل می شود . اما جریان سنت زده و تئولوژیک اندیش که به مقولاتی چون تاریخی بودن دین ، ناکارآمدی رئالیسم خام ، غلط بودن نگاه ذات گرایی ارسطویی ، ورود اساطیر به ادیان ، یک سان نبودن مصادیق عدالت در طول تاریخ و از همه مهمتر تحول و تکامل عقلانیت بشر در طول تاریخ را یا قبول ندارد و یا اصلا نمی داند و به قول معروف در باغ نیست .
از آن طرف جریان دین ستیز بنیادگرا و ایدئولوژیک اندیش با مغالطه آناکرونیسم یا همان زمان پریشی می خواهد با علم کردن این احکام و باوررها و ارزش های دینی که در زمان خودش یعنی دوران پیشامدرن عمدتا مشکلی نداشته اما در دوران کنونی تبدیل به ضدارزش و غیراخلاقی و غیرمعقول و خرافی و غیرقابل دفاع شده است چهره ای اهریمنی و سراسر شر و بدی و مضر بودن از دین ارائه داده تا اصل دین و مقولاتی مثل الهی بودن وحی و اینها را نیز منکر شده و نفی کند . مثلا این که دین چرا برده داری را به رسمیت شناخته است و یا چرا پیامبر در آن دوران با کودک خردسال ازدواج کرده است ؟
اما سوال این جاست در این رویکرد غیرمنصفانه و غیرتاریخی چه جریانی بیشترین کمک را به این جریان دین ستیز که با اصل دین مشکل دارد می کند و آب به آسیاب آن می ریزد . پاسخ واضح است ؛ آن جریان سنت زده و تئولوژیک اندیش و دینداران متعصب و محافظه کار هستند که با فرازمانی و فرامکانی دانستن و صحیح و حق دانستن تمام احکام و باورها و عقاید دینی و عدم تن دادن به نقد دین و سنت ها و جهان بینی برآمده از آن برای اصلاح و بازسازی دین و کنارگذاشتن این باورها و ارزش هایی که اگر چه در دوران خود قابل دفاع و عقلانی و عادلانه و طبیعی بوده است اما در دوران مدرن نه این گونه نیست که برعکس غیرمعقول و غیراخلاقی است و سعی در توجیه و دفاع از آنها و اصرار برای اجرای آنها مثل همین مقوله ازدواج کودکان و کمک همسری نه فقط کمکی به حفظ دین نکرده بلکه برعکس آب به آسیاب جریان دین ستیز بنیادگرا و افراطی ریخته و راه آن را هموار کرده که اصل دین و پایه های آن را زده و نفی کند .
حال این جریان سنت زده و محافظه کار تجددستیز دو راه در پیش دارد:
یا هم چنان بر باورها و عقاید غیرمعقول و پوسیده و غیرقابل دفاع خود پای بفشارد و در دورانی که مدرنیته مثل سیل بنیان افکن اصل دین را به چالش کشیده و می خواهد براندازد بگونه ای که در دوران کنونی بی دینی به لحاظ پیروان و داشتن جمعیت پس از اسلام سومین مسلک در جهان است بماند که بخش قابل توجهی از دینداران هم اعتقادات دینی آنها تضعیف شده است شاهد زوال اصل دین و اسلام و بی دینی نسل جوان منتقد و خردگرا و کنار گذاشتن اصل و کل دین توسط آنها باشد
و یا مثل ما نواندیشان دینی قائل به اصلاح طلبی و تجدیدنظرطلبی در دین و اشخاص واقع نگری مثل دکتر بیژن عبدالکریمی نویسنده کتاب ” پایان تئولوژی ” واقعیات زمانه را درک کرده و تن به نقد دین و سنت ها و جهان بینی برآمده از آن برای اصلاح و بازسازی دین در دنیای جدید و مدرن دهند و آن رویکرد تجددستیزانه و محافظه کارانه و جهان بینی سنت زده و به تعبیر دکتر عبدالکریمی تئولوژیک اندیشانه خود را کنار بگذارند که این کار اگرچه مستلزم عقب نشینی ها و تجدیدنظرطلبی هایی در باورهای دینی است اما در مقابل اصل دین و مقولات آن مثل وحی الهی را می توان حفظ کرد .
به هرحال جز این دو راه ، راه دیگری و سومی پیش روی این جریان و در دورانی و زیست جهانی که اصل و کلیت دین در حال زوال و کنار گذاشتن توسط بشریت است برای این جریان سنت زده و محافظه کار و متعصب نیست .
نواندیش دینی به گونه ایی می خواهد با روش دکارتی_کانتی، به نقد دین بپردازد تا شاید مانند کانت بتواند راهی به ایمان باز کند.
اما پرسش اصلی این است : هدف اصلی نواندیش دینی ، نقد دین و کارکردها و عملکردهای دین است یا نقدِ انسان مدرن دین مدار ؟
کدامیک؟
نو اندیش دینی ، انسان دین مدار مدرن را نقد نمی کند؟ بلکه می خواهد دین را با خودش و خواسته هایش تنظیم کند..
می اندیشم ، پس هستم .
اندیشه نو اندیش دینی در گرو بودن اوست.
او اگر نباشد ، دین هم وجود خارجی ندارد .
در صورتیکه دین امری قدسی و اللهی است .
امر قدسی از اندیشه محدودِ انسان نشات نمی گیرد.
نو اندیش دینی ، سالکِ مدرن می سازد !
سالکی دکارتی که می خواهد به حقیقت برسد و دیگران را نیز به آن حقیقت رهنمون کند .
پرسش : آیا سالکِ مدرن نواندیش دینی به راستی به (حقیقت ) می رسد؟
آیا حقیقتِ سالک مدرن نو اندیش دینی حقیقی است یا سرابی است که فقط (حقیقت) را حقیقی جلوه می دهد؟
پاسخ 1
خالی بودن متن آقای محمد آزادی طلب از استدلال: متن ایشان در واقع تلاش برای تخریب است .
توهین: ایشان به جای مطالعه موضع و شناخت آن رو به توهین آورده است .
stereotype کردن ( دسته بندی مخاطب در گروهی خاص): ایشان مخاطب را در دسته نامطلوبی در ذهن خود قرار میدهد و ظاهرا اصولا براشون مهم نیست که به نگاهی بغیر از نگاه خود گوش بدهند .
دیسکورس غیر علمی و عدم رعایت principles of rational academic argumentation:
گفتگوی علمی و بالاخص منطقی روشی دارد که آقای محمدآزادی طلب از آن اطلاع ندارند. گوش دادن و توجه هم دلانه ، فهم درست و دقیق مطلب، ارائه آن(نه تحریف آن مانند آن چه ایشان انجام داده) ، ارائه استدلال و شواهد روش علمی و فلسفی است. نمی شود با دعواهای taxi talk وcollege brag تعصب ضد حکومتی در کشورتان با دنیا سخن بگویید.
آن چه در متن آقای محمد آزادی طلب آمده از جنس دعوای سیاسی علیه ملاهای کشورتان است . شاهد این بکار گیری واژگان تلقین شده و تثبیت شده در اذهان جوانان جامعه با تکرار و propaganda است مثل ایدئولوژیک ، سنت زده، تئولوژیک و غیر آن. که حاصل تخریب اندیشه بوسیله همکاری media و اساتید دانشگاهی عاشق شهرت و جلوه اجتماعی با تخریب دیگران و حمله به کشور و باورهای مردم خود است.
hatred speech و pejorative lexis تنفر پراکنی و واژگان دژ واژه(تحقیر و اهانت ) : آقای آزادی طلب بدون آگاهی از این که ایدئولوژی خواندن سنن فکری دیگر (مثلا برخلاف آن چه کارل پاپر پذیرش سنن فکری دیگر می داند گرچه که من از آن چه در کشور شما با تکیه به ترجمه و کپی برداری موضاع دیگران و تلقین آن به افراد تشنه مطالب جذاب ناآشنا ارائه می شود و بدون منطق و عقلتنیت صادق فرض می شود کراهت دارم و دوست ندارم مانند دانشگاهیان عاشق شهرت سخن بگویم))پوزیتیوسم anachronistic است و پوزیتیوسم موضعی که اکنون در تمامی دانشگا های دنیا فحش و بدبیراه محسوب می شود بکار می برند. آقای محمد آزادی طلب دوره پوزیتویسم بیش از یک قرن است که گذشته. اتیدئولوژی خواندن سنن فکری دیگر فحاشی است و توهم علمی بودن موضع خود. فقط پوزیتیوست ها بودن که که مواضع دیگر را flatus vocis می خوانند و توهم علمی بودن داشتند و شکست قطعی و کامل خوردند اما در کشور شما terminology پوزیتیوستی علیه سنن فکری دیگر بکار می رود بدون آگاهی از overtone پوزیتویستی آن.
خطاهای متعدد در معنای ترمینولوژی تحمیل شده به ذهن جوان تشنه و واله ناشناخته های هالیوودی و professionalism آکادمیک که برای love of place به جوان ایرانی تلقین می شود. انکرونیزم تعریف دارد آقای محمد آزادی طلب استاد از خارج برگشته که رساله اش را دیگران و حداکثر ادیتور دانشگاهی که در اختیار بورسیه های دکتری و … قزرار می گیرد پر از اشتباهند و شما ان ها را منبع فرض می کنید. بجای این کار دانشگاه بروید و خودتان مطالعه کنید. ببخشید اما ادبیات دیپلمه شما من را مجبور کرد یان خط رو برای شما بنویسم.
خط 1 fallacy of irrelavance مغالطه بی ربطی: جالب است که خود شما می فرمایید که
” ین که رنسانس و محصول آن اصولا با دین و متافیزیک دشمنی دارد یک مسئله است….مسئله ای دیگر”
و متوجه نمی شوید که این formal fallacy و informal fallacy در آن واحد است ! خودتان می فرمایید این دو دو مسئله متفاوتند. پس فرهیخته عزیز اگر می دانید متفاوتند پس با ربط سخن بگویید و در مورد مسئله ای مربوط صحبت بفرمایید.
خط 2 ad hominum مغالطه حمله به شخصیت مخاطب به جای ارزیابی موضع وی:
ایشان به فرد مخاطب واژگانی تئولوژیک ، متعصب، سنتی ، ظالم ، بنیاد گرا، ایدئولوزی اندیش متازند. جالب است حتی گوش نمی دهند که فرد مخاطب چه می گوید!
پاسخ 2
masquerade
ماسک زدن بر سئوالات و معضلات لاینحل فلسفه continental و analytic
misrepresentation of philosophy
پوشش مشکلات و غلو درباره حسن های فلسفه بوسیله فارغ التحصیلان بتزگشته به ایران
جایگاه اجتماعی و احترام در کنار عایدات و منافع که با ارتقاء به جایگاه یک متفکر مصلح دانا و سرشار از علم نصیب من در نقاب فرد تحصیلکرده “خارج” می کند بحدی بالاست و بحدی در خانواده و جامعه توجه احاد جامعه را به من جلب می کند صداقتی مسیح وار و شخصیتی مستحکم و بی اعتنا به materialist valuesرا می طلبد که از امکان تخریب سنن و ارزش ها و اساتید گذشته ام بگذرم.
گاهی حتی خود فرد دچار توهم می شود که واقعا از روی وجدان و وظیفه اجتماعی واقعا دارد کاری علمی و یا intelctualمی کند وقتی که به جان شرق و خدا می افتد.
همه چیز حاضر است صدها بلکه هزارها کتاب post-renaissance fodder عشق و والگی به تصویر ایجاد شده بوسیله سینماتاگرفی و رؤیاهای دختران و پسران شیفته بی ام و بورلی هیلز !
جامعه ای نا آگاه از آن چه institution دانشگاه ، film industry, و غلو ها و ایده آل سازی ها و dramatization های منبعث از ضعف های شخصیتی ایرانی های عاشق جلوه گری انجام می دهند تا مورد احترام باشند. تا big egoخود را سیراب کنند. بیچاره ایران ، طفلکی عقلانیت، بمیریم برای اندیشه و پیشرفت. حاصل : consumerism اینتلکچوال و مورد طنز فلاسفه انگلوساکسون شدن.
دوم، ناتوانی و وحشت جوان ایرانی خارج رفته به سئوال پرسیدن و شک کردن در غولی خیالی بنام ژان پل سارتر، و یا الهه ای بنام سول کریپکی. نام همجنس گرایی مانند ویتگنشتاین رو که که دیگر از مقدسات شما مسلمانها هم بالاتر بردند و افتضاح زبانشناختی او را جرات نمی کنند حتی بهش فکر کنند.
اگر نگاهی به conventions و trendهای دانشگاهی ایران بیاندازید شاید مطلقا هیچ کس جرات پا بیرون گذاشتن از چارچوب conservatism آکادمیک را نداشته. افتخار ایکان دانشگاهی ایران به روز بودن اوست اما index factorمقلات او را چک کنید در حد صفر. هیچ جا نام او را بجز در رده های بسیار حقیر نمی بینید. چرا؟
چون بالاترین هدف نیل به جایگاه است و فلسفه جای پرسش . اما ایرانی و اصولا غیر غربی حقیر فرض می شود. گویی که بیولوژی و neurologyغیر غربی مانع اندیشه در سطحی است که وحشت از نام یک هموسکشوال فیلسوف را بشکند و اجازه تردید به او بدهد. پس چه می کند ؟ به جان فرهنگ شرق می افتد.
صدا بلند می کند نه علیه جنون نیچه، نه علیه یک دگر باش بلکه علیه اخلاق!
محصول: بلند آوازگی و غوغای افرادی که خود بدنبال شهرتند و با تعریف از او می خواهند سری تو سرها بلند کنند.
اما این سر و صداها و این انتقادات انتقاد نیست جلوه گری و جلب توجه است.
Philosophy in the position of professionalism
خوب است هم جایگاه شغلی هم تو.جه اجتماعی هم دختر خاله ای که هیچ گاه مرا به یاد هم نمی افتاد به هوای گرین کارت آمریکا و احتمالا citizenship با خیال همسری چنین تحصیلکرده و مقیم ایلات متحده شب خوابش نمی برد. بیچاره عقلانیت ، فاتحه فلسفه را بخوان.professinalism is too important to sacrifice for truth, Jesus Christ, or patriotism.
مشکل جامعه ایرانی که خود را اهل فلسفه می داند این است که مخالف ندارد و اگر دارد هم آن را با اتهام و لجن پراکنی از وحشت مورد اتهام قرار گرفتن خفه می کند.
جالب است که هیچ نظر ی از ساواک صدا نت رد نمی شود. صدا نت جامعه ایرانی را به جامعه تحصیل کرده ، فهیمده، طرفدار دموکراسی، طرفدار غرب
و
جامعه عقب مانده و متحجر تقسیم می کند! همان که غرب می خواست تا بر گرده کشورهای غیر غربی سوار شود.
واژگانی مانند جهان سوم، دیکتاتوری، سکولاریزاسیون، جهان متمدن، دموکراسی ابزار خفه کردن اندیشه غیر رسمی در میان ایرانی است که از فکر کردن بدون تایید غرب وحشت دارد و از وحشت کلامی خلاف دین طبیعی کانت و انکار self دیوید هیوم، و فیزیکالیسم فلاسفه تحلیلی و طبیعت گرایی حاکم بر روح و جان فاشیسم فکری تحلیلی از دهانش خارج نمی شود.