قسمتی از سخنرانی دکتر عبدالکریم سروش با عنوان «مبانی تئوریک لیبرالیسم»، ایراد شده در دانشکدهی حقوق دانشگاه تهران سال ۱۳۷۰ – منتشر شده در کتاب رازدانی و روشنفکری و دینداری
لیبرالیسم یعنی هیچکس و هیچچیز،هیچگاه مقدس نبوده و نیست، ما را از شرّ مقدسات رها کنید. هیچ شخصیت یا هیچ عقیدهای را مطرح نکنید که فقط وظیفهی ما تقدیس و تجلیل آن باشد و بس. ما از این پس،اهل تحلیلیم، نه اهل تجلیل. این است مفهوم دقیق لیبرالیسم. راسیونالیسم به معنای عقلگرایی که همزاد لیبرالیسم است،از همینجا برمیخیزد. عقل اهل تحلیل است، نه اهل تقدیس. آن عاطفه است که اهل تقدیس است و به همین دلیل است که شما میبینید که به طور ناخواسته، در مکتب لیبرالیسم،عاطفه تحقیر میشود. شاید اگر از تکتک فیلسوفان لیبرال و راسیونالیست بپرسند، راضی به تحقیر عاطفه نباشند. اما ثمرهی منطقی لایتخلف اندیشهی لیبرالیسم که ستایشگر عقل و نافی تقدیس بود، این بود که عاطفه را هم تحقیر کند. به همین سبب بعدها در مکتب روشنگری، رمانتیسم یا ضدروشنگری ظهور کرد که حق عاطفه را طلب میکرد. ویلیام وردزورث میگفت: «کافی است این همه علم،این همه فن.آن کتابهای عقیم را ببندید. در عوض دلی پاک بیاورید که بفهمد و ببیند.»سهم عقل را دادید،سهم دل را هم بپردازید.
نهضت فاشیسم به یک معنا غلبهی اندیشه رمانتیسم در مغرب زمین بود که عاطفه را به حد اعلی رساند و عقل را به حد صفر. تکیهای که در مکتب فاشیسم بر جوانها میشد چیزی نیست جز بهره جستن از عاطفهی ناپرورده و ناپختهی آنان و تعطیلی عقل به بهانهی گشودن باب عاطفه.
لیبرالیسم از آنجا آغاز میشود که آدمی میکوشد خودش را از شرّ مقدسات آزاد کند. اما فقط ولایت کلیسا نبود که مقدس بود. ولایت شاهان (سلطنت) نیز مقدس بود. ولایت متفکران پیشین نیز مقدس بود. همهی شما این جمله را که در قرون وسطی زیاد تکرار میشد شنیدهاید که : Magister Dixit، استاد چنین فرموده است (یعنی ارسطو و افلاطون). کافی بود قولی از متفکران پیشین در میان بیاید تا دهانها را ببندد و همه را تسلیم دعوت کند. شوریدن در برابر هرگونه ولایت،چه ولایت دینی چه ولایت سلطنتی چه ولایت فکری از ارکان لیبرالیسم است. لذا وقتی گفته میشود لیبرالیسم نقش سلطنت و حکومت و دولت را به شکل محدود میخواهد به همین نکته بازمیگردد. او هیچ آقابالاسری را نمیپسندد؛ هرکه میخواهد باشد،خواه خدا،خواه سایهی خدا، خواه در عرصهی فکر و نظر و مذهب،خواه در عرصهی حقوق و امتیازات مادی و معنوی. به این ترتیب لیبرالیسم نفی قدرتهای مقدسی بود که جامعه آن روز اروپا را نظراً و عملاً به طور کامل در تسخیر خود داشت.
به زبان نرمتر و سادهتر، با طرح لیبرالیسم جایزالخطا بودن آدمی مورد توجه و تقدیس و تأکید جدی قرار گرفت و این اصل به جای همهی اصول مقدس پیشین نشست که آدمی، هم در عرصهی سیاست و هم در عرصهی معرفت و هم در عرصهی دیانت جایزالخطاست. حق در آستین هیچکس نیست و لذا هیچکس نمیتواند معصومانه سخن بگوید و یا معصومانه حکومت کند. همه بر سر یک سفره نشستهایم و همه ساکن یک کوییم. هیچکس از پیشِ خود یا از پیشِ خدا واجد امتیازی نسبت به کس دیگر نیست.
از این جنبهی معرفتشناسی که بگذریم به جنبهی انسانشناسی لیبرالیسم میرسیم. سخن اصلی انسانشناسی لیبرالیستی این است که عقیدهی آدمی در انسانیت او دخالتی ندارد و به عبارت دیگر،عقیده برتر از انسانیت نیست. این را با مکاتب دینی یا مارکسیستی مقایسه کنید که معتقدند یکی از مقومات انسان عقیدهی اوست و شهادت در راه عقیده را فضیلت میشمارند.اما در لیبرالیسم همچنان که انسان مقدس نداریم انسان نامقدس هم نداریم. سخن لیبرالیسم این است که دایرهی انسانیتِ انسان بسیار وسیع است. هیچکس به دلیل داشتن عقیدهی خاصی از انسانیت نمیافتد و مستحق قتل و سلب حقوق نمیشود، مگر اینکه خود آدمیان به بیرون راندن او از جهان(اعدام)فتوا دهند؛ آن هم نه به دلیل عقیدهاش بلکه به دلیل کردهاش و پیداست که این رای با رای کلیسا منافات صریح داشت که کسان بسیار را با طرد و لعن محکوم به قتل و مرگ میکرد.
آدم ندانستن کفار فقط از آن مسیحیان نیست، به مولانای رومی بنگرید که فیالمثل میگوید:
خر نشاید کشت از بهر صلاح
لاجرم کفار را شد خون مباح
چونشودوحشیشودخونشمباح
همچو وحشیپیش نشّاب و رماح
جفت و فرزندانشان جمله سبیل
زان که وحشیاند از عقل جلیل
باز عقلی کو رمد از عقل عقل
کرد از عقلی به حیوانات نقل
(مثنوی،۱ :۵/۳۳به بعد)
فکر لیبرالها دقیقا این بود که اگر کسی از دین بیرون رفت از انسانیت بیرون نمیرود. مرز دیانت و انسانیت یکی نیست و دایرهی انسانیت بسی وسیعتر از اینهاست و از همینجا بود که نوعی تسامح دینی یا نرمخویی در لیبرالیسم متولد شد.
در جامعهی امروز ما وقتی لفظ لیبرالیسم به کار میرود بیش از هر مفهوم دیگری همین مفهوم تسامح تداعی میشود. این تسامح هم ریشهی انسانشناختی و هم ریشهی معرفتشناختی دارد. همچنین تساوی حقوق انسانها در لیبرالیسم و آزادی انتخاب همسر، عقیده، وطن و شغل، معارضهی آشکار دارد با عدمتساوی حقوق میان پیروان یک دین با پیروان دین دیگر در تفکر دینی رایج.
مرحوم شیخ فضلالله نوری در یکی از نوشتههای خود مینویسد که در دوران تدوین قانون اساسی مشروطه وقتی در تساوی حقوق مسلم و کافر بحث میکردیم یکی از روشنفکران مشروطهخواه به من میگفت که این تساوی حقوق آنقدر مهم است که اگر شما تمام اصول دیگر قانون اساسی را باقی بگذارید ولی این یکی را حذف کنید، دیگر ما را مشروطه نخواهند شناخت. شیخ فضلالله این را از سر تقبیح و انکار میگوید و مرادش این است که قانوناساسی نویسان مشروطه تعهد اسلامی ندارند. بله همین طور است. این فکر،فرزند مکتب لیبرالیسم است. مساوی دیدن انسانها باعث میشود که همگان حقوق مساوی پیدا کنند و لذا در عرصهی سیاست و در عرصهی اجتماع هم مساوات پدید خواهد آمد. آزادی سیاسی که پیشتر از آن سخن گفتیم همینجا معنی عمیق خود را آشکار میکند. آزادی سیاسی دقیقا به این معناست که کسی از پیشِ خود یا از پیشِ خدا حق حکومت ندارد. این حق را آدمیان دیگر باید به او ببخشند. معنای سادهی آزادی سیاسی البته این است که مردم حکومت دلخواه خود را با ریختن آرا در صندوق انتخاب کنند. ولی این امر پشتوانهی فلسفی عمیق دارد که رای دادن و حکومت انتخاب کردن و پارلمانداشتن همه از فرزندان اوست و آن، داشتن حقوق طبیعی در برابر حقوق الهی است.
خط 1:
لیبرالیسم یعنی هیچکس و هیچچیز،هیچگاه مقدس نبوده و نیست، ما را از شرّ مقدسات رها کنید.
خط 28:
به زبان نرمتر و سادهتر، با طرح لیبرالیسم جایزالخطا بودن آدمی مورد توجه و تقدیس و تأکید جدی قرار گرفت و این اصل به جای همهی اصول مقدس پیشین نشست که آدمی، هم در عرصهی سیاست و هم در عرصهی معرفت و هم در عرصهی دیانت جایزالخطاست.
این تناقض در چند خط کوتاه نشان می دهد توی یک متن کوتاه ساده نمی شود تناقض ذاتی لیبرالیسم را پنهان کرد.
اگرلیبرالیسم یعنی ما را از شر مقدسات رها کنید پس چرا خود لیبرالیسم مقدس باشد شاید کسی بگوید ما را از شر لیبرالیسم هم رها کنید، و اگر کسی بگوید ما را از شر لیبرالیسم رها کنید پس چرا نگوید ما را دوباره به مقدسات باز گردانید