شبکههای اجتماعی و شرمِ نافرهیختگی
بعثت علمی
برجستهترین پیامد گسترش شبکههای اجتماعی اهمیت یافتن سخن بوده است: برای انسانِ امروز، به سخن درآوردن شخصیترین اندیشههایش (در قالب یک «توئیت»، «استوری»، «پُست»، «کامنت»، «ویدئوی یوتیوب» و …) و دادوستد آنها با دیگر اندیشهها گویی سرنوشتسازترین کار روزانهی انسان شده است. اکنون، سکوت، گوشهگیری و درخودفرورفتن فضایلی عارفانه نیستند چرا که دیگر کمتر کسی از وسوسهی از-خود-سخن-گفتن در امان است؛ اینترنت پر است از «عارفان» پرسخن!
اکنون، همگام با گسترش روزافزون رسانههایی که از کاربر میخواهند «محتوا تولید» کند، انسان بیش از پیشْ هستی خود را در سخنگفتنِ از خودْ شکوفا میکند: اگر تا پیش از برآمدن اینستاگرام «انسان موفق» آن «مهندسی» بود که با تکیه بر ریاضی و فیزیک جهان مادی را دگرگون میکرد، اکنون «انسان موفق»—و حتی بسی فراتر از این، «انسان خوشبخت»— آن «یوتیوبری» است که با هنر خوشسخنی ویدئوهایی میلیونی دربارهی زندگی خود میسازد؛ اگر تا دیروز چنین بود که انگار تنها مهندساناند که در جهان کارهایی مهم میکنند و در این میانْ گفتههای شاعران، سخنوران، روشنفکران، کتاببازان، منتقدان فیلم، بلاگرها و… صرفاً چاشنی این «کارهای مهم» اند، اکنون، رفتهرفته، همان مهندسان درمییابند که انگار آن کارها و سازههای مهندسی سرانجام در خدمت انتشار هرچهسریعتر گفتهها و ساختههای همین قشرِ «ولمعطلِ» شاعران، سخنوران و… بودهاند؛ اگر در گذشتهای نهچندان دور دانشجویان هنر و علوم انسانی ناخودآگاه از مهندس نبودن (ویا پزشک نبودن و…) رنج میبردند، و شاید در پاسخ به «چه رشتهای میخونی؟» با شرمساری میگفتند «هنرهای نمایشی دانشگاه تهران»، اکنون این مهندساناند که، رفتهرفته، از کتابباز نبودن (و یا فیلمبین نبودن و…) شرمسار خواهند بود، و دیگر نخواهند توانست در پاسخ به « قهرمان اصغر فرهادی رو هنوز ندیدی؟» با بادی به غبغب بگویند «من اساساً وقتی برای اینجور چیزا ندارم!» اکنون، نه تنها مهندسان که بسیاری از دیگر انسانهایی که حتی تحصیلات دانشگاهی ندارند (اما میخواهند که در جریان گفتوگوها و بحثهای داغ شبکههای اجتماعی باشند) نیز به آرامی برآمدن گونهای احساس شرم را در خود درمییابند: شرمِ نافرهیختگی و یا، به سخن دیگر، رشکِ فرهیختگی.
فرهیخته به این معنایی که من به کار میبرم کسی نیست که الزاماً دکترای مثلاً فلسفه داشته باشد، و یا شاعری بلندآوازه باشد، و یا چهرهی ماندگار تاریخ. فرهیخته، در معنای گستردهتر، کسی است که کاویدن دستاوردهای اندیشه (اندیشهای غیرریاضی) و تخیّل انسانی را کاری بس سرنوشتساز میداند. برای فرهیخته، خواندن مثلاً دیوان حافظ، دنیای سوفی، ما چگونه ما شدیم؟ و… ترفندی برای گذراندن وقت نیست؛ خواندن، تماشا کردن، نوشتن، بحثکردن، سفر کردن، گشتوگذار در موزهها و گالریهای هنریْ برای فرهیخته «تفریح» نیستند؛ فرهیخته، با پرداختن به فرآوردههای فرهنگ، هنر و اندیشه میخواهد به شیوههای دیگرگونه زیستن سرک بکشد؛ فرهیخته، که همیشه از اضطرابِ ندانستن رنج میبرد، همیشه نگران است که «نکنه فیلم خوبی هست که من هنوز ندیدم؟ من حتی هنوز اون 250 فیلم برتر سایت IMDB رو هم کامل ندیدم. نکنه رمان خوبی هست که من هنوز نخوندم؟ حیف که شعر زیادی حفظ نیستم! این “رواقیگری” که تازگیها میگن دقیقاً یعنی چی؟ یه ذره تاریخ معاصر ایران هم بخونم بد نیست! چه قدر حالم گرفته شد اون روز وقتی از اقتصاد حرف میزدند، هیچی از “سیاستهای اقتصادی سوسیالیستی” نمیدونستم!» و… . خوددگرگونسازی از راهِ آشنایی با اندیشههای دیگر خودها گرانمایهترین دغدغهی انسانِ فرهیخته است. بدین معنا، میتوان سرایدار بود و فرهیخته؛ بدین معنا، بسیاری از ما انسانهای آغاز هزارهی سوم میلادی که در دامان اینترنت و سپس شبکههای اجتماعی بزرگ شدهایم فرهیختهایم، و یا دستکم سودای فرهیختگی داریم.
خواست ِفرهیختگی بدین معنا—هرچه بیشتر دانستههای خود را به پرسش کشیدن، با نظربازی به اندیشههای دیگران راههای دیگرگونه زیستن را کاویدن، به سخن درآوردن این جویشهای اندیشه با دیگران و خلاصه هرچه بیشتر انسانی «فرهنگی» شدن— با پیشرفت فناوری افزایش خواهد یافت. از آغاز، هدف مهندسیْ «برونسپاری» کارهای عملیِ تکراری (مانند باز و بستن در) و یا کارهای کمرشکن (مانند درو کردن یا حفاری معدن) بوده است؛ با پیشرفت مهندسی، دیگر نیازی نیست که انسان خودش بسیاری از چنین کارهای روحفرسای پیشین را انجام دهد؛ رفتهرفته، همهی آن کارهایی که انسان برای زندهماندن و رفاهاش نیاز دارد به ماشینها و هوش مصنوعی سپرده میشوند. هدف نهایی پیشرفت مهندسی بیکار کردن انسان است!
اکنون، نکته اینجاست که پیشرفت مهندسی بدینگونه فضیلتهای پیشین را نابود و فضیلتهایی نو را برمیسازد: امروز، دیگر حتی سنتیترین زنان هم نمیتوانند شیر بدوشند، از شیر کره بگیرند و یا لحافدوزی کنند، همانگونه که سنتیترین مردان امروز هم دیگر نمیتوانند شکار کنند و یا گوسفندی را سر ببرند، و اگر هم بتوانند، دیگر انجام دادن این کارها فضیلت به شمار نخواهد آمد. چنین فضایل کهنی از میان رفتهاند و بسیاری دیگر نیز رو به نابودیاند—تا چند سال دیگر، همگام با افزایش تعداد تهیهغذاها، رستورانهای سرپایی، کوچکتر شدن آپارتمانها، پرواز پهپادهای دِلیوِری بر فراز آسمان شهر، و بیش از همه، میل انسان برای هرچه بیشتر زیستن در فضای مجازی، حتی آشپزی هم دیگر آن تهماندهی شأن خود را از دست خواهد داد؛ دیگرْ خانمها از آشپزی بلد نبودن شرمسار نخواهند بود.
پس از آغاز جهانگسترشدن اینترنت از سال 1990 به این سو، روند از بین رفتن چنین فضلیتهای عملیای چنان شتابی گرفته که تا چند دههی دیگر انسان (دستکم انسان طبقهی متوسطی که میتواند از پیشرفت مهندسی بهره ببرد) کاری زیادی برای انجام دادن نخواهد داشت. با از بین رفتن و یا حتی کمرنگتر شدن «کار» به معنای سنتی واژه— فروختنِ ناگزیرِ توانِ غالباً جسمی خود به کارفرما برای بیشتر زندهماندن و شاید رفاه بیشتری داشتن— انسان خواهد ماند و انبوهی زمان مرده و بار سنگین آزادی. با برآورده شدن بسیاری از نیازهای زیستی و معیشتی به دستِ ساختههای مهندسی، تنها کارِ پیشاروی انسانْ پروراندن باورها، احساسها و خواستهای نو خواهد بود؛ با «پایانِ کار»، انسان برای نخستین بار خواهد خواست که بر روی خود کار کند، و این کارْ ناگزیر با سخنگفتنِ با خود (اندیشیدن) و دیگری (گفتوگو) انجام میشود. فرهیختگی همین «کار بر روی خود» است.
در جامعهی خودمان، پیشاپیش میتوان نشانههای برآمدن خواستِ چنین کار کردن بر روی خود را دید: بازار کتابِ (غیر درسی) امروز دربستْ در چنگِ کتابهای «فلسفه برای همه»، «معنای زندگی»، «چگونه خوب زندگی کنیم؟»، «لایف کوچینگ»، «ایکیگای»، «هنر ظریف بیخیالی» و… است؛ محبوبترین صفحههای اینستاگرام «پیجهای لایفاستایل»اند، با گردانندگانی که زندگی کردنشان کارشان شده است؛ داغترین بحث و جدلها در فضای مجازی بر سر پرسشهایی هنجاری در باب درستی و نادرستی باورهای اخلاقی، سیاسی و فرهنگی دیگران در میگیرد (انگار همه میخواهند بدانند که آیا کس دیگری هست که «درستتر» از خودشان زندگی میکند یا نه!)؛ دیگر همه دریافتهاند که کارکردن (به معنی سنتی واژه) یک «شرّ ضروری» است که هرچه کمتر باشد بهتر است؛ «عشایر دیجیتال» با ساعتهای کاری کمتر و برنامهی زمانی دلخواه وقت آزاد خود را به ساختن کلیپهایی از زندگی خود و «توسعه فردی» میگذرانند؛ برای بسیاری، فیلم و سریال دیدن و نقد آنها دیگر یک سرگرمی حرفهای شده است و… .
همهی اینها نشان از یک گردشِ تاریخی از فرهنگی مهندسسِتا و ریاضیاندیش به فرهنگی هنرمندسِتا، ادبی و سخنپرور دارد؛ در آیندهی نزدیکی که در آن مردم رفتهرفته جدول ضرب را هم فراموش خواهند کرد، دیگر فیگور «مهندس» آن شکوهِ پیشین خود را نخواهد داشت، همانگونه که امروز شکارچی بودن آن مقام اجتماعی پیشین را ندارد.
هگل میگفت انسان در «پایان تاریخ» ذات ِهستی خود را در فلسفه بازخواهد شناخت، و نیچه میگفت که انسانها در آینده به هنر خواهند گرایید. به سخن سادهتر، به گمان هگل سرنوشت انسان این است که سرانجام دریابد که مهمترین کار در زندگی اندیشیدن به خودِ زندگی بوده است، و به گمان نیچه انسان محتوم است که سرانجام دریابد که تنها کارِ درخورِ او آفرینش اثری هنری است. به نظر میرسد که ما انسانها اکنون در آستانهی برآمدن چنین خودآگاهیِ هگلی-نیچهای به سر میبریم: امروز، انسانها در شبکههای اجتماعی یا میاندیشند (میفلسفند) و یا میآفرینند، و مهمتر از همه اینکه این اندیشیدنها و آفریدنها را حیاتیترین کار خود میپندارند.
چه به سود هگل و چه به سود نیچه، آینده هرگونه که باشد، آیندهای خواهد بود از آنِ فرهیختگان، آیندهای که در آن مهندسی آنچنان فرگشت کرده که خود را نابود کرده و به پایان رسانده است، آیندهای که در آن، با پایانِ مهندسی (و حتی پایان علم)، افقهای تازهای برای سخنگفتن (از خودِ زندگی) پدید خواهد آمد، آیندهای که در آن انسانی فرهیخته در برابر شکوهِ تصاویر سحرانگیز جِیمزوِب، این به راستی شاهکار مهندسی، همچون حافظ، این استاد سخن، چه بسا با خود چنین خواهد گفت که «گره ز دل بگشا و از سپهر یاد مکن/که فکر هیچ مهندس چنین گره نگشاد».
«امروز، انسانها در شبکههای اجتماعی یا میاندیشند (میفلسفند) و یا میآفرینند، و مهمتر از همه اینکه این اندیشیدنها و آفریدنها را حیاتیترین کار خود میپندارند.» واقعاً این بوی مغالطه نمیده؟؟
واقعاً چند درصد از مردم همین ایران در شبکه اجتماعی فعالند؟؟ میپذیرم؛ گروه بسیار بزرگی
ولی اینکه چنین حصری صورت بگیره و گفته بشه«می اندیشند» یا «میآفرینند»، قابل تأمل و خدشه هست. فیالواقع اکثر مردم در فضای مجازی فقط دنبالهرو هستند، اون هم سخیف ترین نوعش که دنبال روی از یک عده بلاگر که در همه چیز اظهار نظر قطعی میکنند در حالی که در هیچ زمینه ای تخصصشون بیشتر از مخاطبانشون نیست.
جناب نویسنده، برخی دیگر مولفه های فرهیختگی بومی را فراموش کردید. از جمله خواندن کتاب ها زرد فلسفه و طبل توخالی بودن و ژست روشنفکری گرفتن و سر در آخور اینستاگرام و ده ها گرام دیگه فرو کردن نشخوار کردن و کلیپ های انگیزشی دیدن و یوگا و انرژی کیهانی و کوانتومی.
به نظرم این نوشته در کنار سخنرانی جدید آقای بیژن عبدالکریمی با موضوع انسان اصیل دربارهی رازهای زندگی، باید دیده بشه و اگر اینطوری دیده بشه بهتره…
شبکه های اجتماعی از انواع تحمیل عقیده جدید و demogogyعوامفریبی با کنترل جریان نظر دهی و تمرکز و یا طرح برجسته تر برخی نظرها و یا synthetize به شکل مصنوعی نظر سازی برای مهندسی افکار عمومی.