شریعتی یک استثنا بود
گزارشی از نشستی دوستانه با مصطفی ملکیان
گفتگویی در باب نسبت و رابطهی روشنفکران دینی با مردم
علی زمانیان
۹۹/۳/۲۷
سال 93 با جمع محدودی از دوستان همدل، به دیدار استاد ملکیان رفتیم. در این جلسه که دو ساعت به طول انجامید، سه موضوع را با ایشان در میان نهادیم و جویای نظرشان شدیم. ابتدا نسبت و رابطهی میان حزن و معنویت مورد گفتگو بود و پس از آن، رابطهی روشنفکران دینی با تودهی مردم و توفیق و یا عدم توفیق ایشان در این رابطه را مورد پرسش قرار دادیم. گزارش بخش اول، یعنی حزن و رابطهاش با معنویت در سال 97 منتشر شد.
و اما بخش دوم گفتگو با این پرسش آغاز شد که:
چرا روشنفکران دینی مانند مرحوم شریعتی نتوانستند در میان جامعه و طبقات اجتماعی نفوذ بالایی به دست آورند و رابطهی موثر و وسیعی میان آنها و تودهی مردم برقرار نشد؟ اگر این فرض درست باشد که روشنفکران دینی در ارتباط با جامعه، توفیق مناسبی نداشتند، آن گاه پرسش از چرایی آن نیز به میان میآید.
در ادامه، پاسخ استاد ملکیان و نظر ایشان خواهد آمد. با این تذکر که بیان شفاهی استاد، به نحوی که به اصل نظر لطمه نزند، اندک ویراستاری شده است تا جامهی نوشتار به خود بگیرد.
استاد ملکیان با توجه به بحث ارائه شده و ارتباط روشنفکران با جامعه در گذشته این گونه پاسخ دادند:
“فکر نمیکنم برای این سخنتان غیر از دکتر علی شریعتی، بتوانید مثال دیگری بزنید. یعنی من فکر میکنم شما روشنفکران غیر دکتر علیشریعتی را اعم از دینی، سکیولار، مارکسیست، لائیک، سوسیالیست و لیبرال را در یک طرف مقایسه میکنید و دکتر شریعتی را در طرف دیگر. فکر نمیکنم نمونهی دومی مثل دکتر شریعتی بتوانید پیدا کنید.
دکتر شریعتی با بقیهی روشنفکران چندین تفاوت داشت. این تفاوتها بعضا به اوضاع و احوالی که شریعتی در آن ظهور کرد، مربوط میشود و بعضا هم به شخصیت و منش شخص دکتر شریعتی مربوط است. علل و عوامل شش گانهای دست به دست هم داد و دکتر شریعتی را استثنایی کرد (و همان گونه که شما اشاره کردید)، در دل مردم نفوذ کرد و به یکی از سخنگویان مورد علاقهی مردم تبدیل شد. و نه سخنگویانی که از طرف مردم سخن میگویند ولی مردم در حال حاضر چندان ارتباط عاطفی با روشنفکران دینی ندارند.
علت شش گانهای که شریعتی را استثنایی کرد عبارت است از:
1_ اولا دکتر شریعتی در زمان شاه ظهور کرد. در آن زمان، روشنفکر دینی، یکی از چند رقیب حکومت شاه بود. بنابر این حکومت شاه باید میزان مخالفتی را که با روشنفکران داشت به چند قسم تقسیم میکرد. آن وقت یک سهم از آن مخالفت به روشنفکری دینی میرسید. یعنی یک سهم از نیروی خشونتآمیز و قهرآمیز خودش را معطوف به روشنفکران دینی میکرد. همان گونه که به دکتر شریعتی فشار میآورد به دکتر مصطفی رحیمی، دکتر حاج سید جوادی، باقر مومنی و به شایگان هم فشار میآورد و قسعلیهذا.
حکومت ما تنها رقیباش روشنفکری دینی است، بنابر این تمام فشارش فقط بر روشنفکری دینی است. چون میداند اگر بنابر این باشد که آلترناتیو و بدیل داشته باشد، چه بپسندیم و چه نپسندیم، چه خوشمان بیاید و چه نیاید، آن آلترناتیو، روشنفکران دینی خواهند بود. البته من خودم را روشنفکر دینی نمیدانم. اگر آلترناتیو داشته باشد، باید کسی مثل دکتر سروش باشد، کسی مثل دکتر کدیور و یا مجتهد شبستری و مثل اینها باشد. به همین علت است که میبینید بی رحمی که با این افراد میکنند، یک دهمش را با دیگران نمیکنند. بخاطر این که این افراد به زعم خود رژیم، آلترناتیو به حساب میآیند. اما این که فیالواقع خود رژیم آیا درست تصور میکند یا نه داستان دیگری است. ولی بالاخره تصور نظام ما این است که من فقط یک آلترناتیو بیشتر ندارم. و این آلترناتیو را باید نابودش کرد. از این نظر میبینید نسبت به نهضت آزادی که مظلومترین و مسالمتآمیزترین حزب کشور است، بیشترین سبعیت را نشان دادند. زیرا میفهمند که جانشین من چه کسانی هستند. از این رو برای آنها بازرگان، سحابی، سروش و دکتر شبستری مهم میشود. بنابراین روشنفکران دینی را نباید با شریعتی بسنجید. در زمان رژیم شاه، شریعتی یکی از کسانی بود که ضربه میخورد و به رقبای شریعتی بیشتر از شریعتی ضربه میزد. اما الان این گونه نیست. الان تمام نیرو و قوهی قهریه و خشونت، معطوف به روشنفکران دینی و یا نیروهای ملی و مذهبی است. از این رو، آزادی که خود شریعتی در نظام شاه داشت، الان سوسن شریعتی ندارد.
2_ علت دوم این است که شریعتی، نیروهای مذهبی کشور را خیلی تصحیح نمیکرد. نهایت کاری که میکرد این بود که برخی شخصیتهای مانند حسین، ابوذر و زهرا را آگراندیسمان میکرد. ولی از مردم تغییر بنیادین نمیطلبید. می گفت عاشورا را بد تفسیر کردند و یا قیام پیامبر اسلام را بد تفسیر کردند. نمیخواست یک تغییر بنیادین ایجاد بکند. نهایت کاری که میخواست بکند این بود که میخواست دین را از شر روحانیان نجات دهد. اما وقتی دکتر سروش میخواهد با مردم حرف بزند، مردم میبینند که سروش خیلی دور فکر میکند. مثلا این که اصلا آیا امام زمانی هست یا نیست. آیا ائمهی ما معصوم بودند یا معصوم نبودند. روشنفکر دینی بعد از انقلاب، یک مقدار رادیکالتر میاندیشد. شریعتی غیر از این که آخوندها را محکوم میکرد و غیر از این که میگفت آخوندها چند مفهوم را بد معنا کردند، اما بقیهی دین برای او ارزشمند بود. آیا هیچ وقت شریعتی در باب این پرسش سخن گفت که مثلا آیا قرآن سندیت تاریخی دارد یا خیر؟ وحی حجیت معرفت شناختی دارد یا ندارد؟ از این رو مردم با شریعتی بهتر میتوانستند با شریعتی هم کلام بشوند. شما این را مقایسه کنید با این که کسانی پای صحبت کسی بنشینند و بشنوند که میگوید تجربه نبوی قابل تکرار است. یا این که معلوم نیست جبرئیل نازل میشده است و آیا وحی همان تجربهی عرفانی است و یا چیزی بیشتر از تجربه ی عرفانی؟ و معلوم نیست که این قرآن سخن خداست یا سخن محمد است. مثلا بگوید قرآن، روایت رویاهای پیامبر است. از نظر مردم این حرفها خیلی عجیب است. اینها در شریعتی نبود اما در روشنفکران پس از انقلاب هست.
3_ علت سوم این است که در آن زمان، شریعتی در میان روشنفکران دینی”تک” بود. شریعتی در زمان خودش مثل آیت الله بروجردی بود در زمان مجتهدی ایشان. آیت الله بروجرودی اگر بروجردی بود، چون یکی بود. بلافاصله بعد از رفتن او، پانزده نفر نفر دیگر جای او را گرفتند. بدیهی است که طرفداران بروجردی تقسیم بر پانزده میشدند. شریعتی هم در زمان خودش واقعا تک بود. اما بعد از انقلاب چند تا روشنفکر ظهور کردند که چه قوی بودند و چه ضعیف اما به هم تنه میزدند. اگر بعد انقلاب، فقط یک دکتر سروش را داشتیم، وضعیت به گونهی دیگری بود. الان نیروهای طرفدار روشنفکری دینی هم خودشان چند اردوگاه هستند. اردوگاه کدیور داریم، اردوگاه مجتهد شبستری داریم، اردوگاه دکتر سروش داریم
4_ عامل چهارم که به نظرم مهم است، اصلا مردم پس از انقلاب، به خاطر کارهای 35 سالهی این رژیم، علاقه شان را به خود دین هم مثل گذشته حفظ نکردند، که حالا بگویند برویم سراغ مفسران نو.
در حال حاضر در جهان اسلام هیچ کشوری مانند ایران بیتدینتر وجود ندارد. شما در استانبول ترکیه دم در یک مسجد بایستید ببینید در وقت نماز ظهر چند نفر بیرون میآيند. میبینید که از هر مسجدی، چهار یا پنج هزار نفر بیرون میآیند. و مهمتر از جمعیت نماز گزار در مسجد، سن آنان است که بیش از 60 درصد آنان کمتر از چهل سال سن دارند. حالا بروید مساجد خودمان را ببینید که مثلا ظرفیتش مثلا دوهزار نفر است. اما میبینید مسجد خالی است و فقط یکی دو صف بسته شده است. و بعد جمعیت را که 10درصدشان هم جوان نیستند. آن 10درصد جوان هم عضو بسیج آن مسجد هستند. علاقه به خود دین هم واقعا کاهش پیدا کرده است. این هم علتش فقط و فقط بدفعلی، بدنیتی و سوءمدیریت روحانیونی بود که به حکومت رسیدند. وقتی شیرینی برای من بد است، نمیروم داخل قنادی که شیرینی انتخاب کنم. وقتی من دین را برای خودم مضر میدانم، میان افراد انتخاب نمیکنم، همه ی آن ها را کنار میگذارم. فکر نکنید که جوانان از اطراف “سروش” پاشیدند، اصلا جوانان ما به خود دین خیلی بی علاقه شدهاند. خیلی سال قبل بود که دکتر کدیور به من میگفت که من امسال ماه رمضان رفته بودم خوابگاه امیرآباد تهران و نماز ظهر را برگزار میکردم. بعد گفتند یکی از روزها وقتی سخنرانیام تمام شد، تعدادی جوان به من گفتند آقای دکتر، بیایید روی زمین حرف بزنید، این قدر آن بالاها اوج نگیرید. همین الان که بعد از ظهر ماه رمضان است، بیایید با هم برویم در ده اتاق خوابگاه را به صورت تصادفی باز کنیم، اگر از این ده تا، نه تای آنها مشغول روزه خوردن نبودند، هر چیزی خواستید بگویید. اصلا یک دهم دانشجویان هم روزه نمیگیرند. من در پاسخ گفتم که حالا به شما چیزی میگویم که خودم در همین خوابگاه دانشگاه تهران در سال پنجاه دو و سه بودم. گفتم ماه رمضان که میشد مارکسیستها و نیروهای چپ، هر ده نفرشان در اتاق یکی جمع میشدند و آن جا غذا میپختند که فقط بوی غذا از یک اتاق باشد و از ده اتاق بوی غذا بیرون نرود. دور هم جمع میشدند و فورا غذا میخوردند و هر کدامشان میرفتند اتاق خودشان. برای آن که پاس ما بچههای مذهبی را داشته باشند. یک نفر که مارکسیست بود میگفت من که معتقد نیستم اما نباید به دین اسلام بی حرمتی کنم و از هر اتاقی بوی پلو راه نیفتد. اما الان این جوری نیست. الان شما میبینید اکثر جوانان که حتی از روستا یا شهرهای کوچک آمدهاند، و در خوابگاه زندگی میکنند و به همین خاطر که ساکن تهران نیستند در خوابگاه اقامت دارند و بچهی شهرستانند، ببینید چند نفرشان اهل نمازند؟
بنابر این میخواهم بگویم یک علت این است که خود دین هم عقب نشینی کرده است. (کاری به این نداریم که به حق و یا به ناحق است، باید شاد باشیم یا ناشاد؟ کاری به این نداریم)، بنابر این از اطراف مفسران دین پراکنده شدهاند. فرقی هم نمیکند که آقای جوادی آملی، حسن زاده املی، جعفر سبحانی و ناصر مکارم شیرازی و مصباح یزدی و چه مفسرانی مانند دکتر سروش و شبستری و کدیور.
5_ اما دو ویژگی خود دکتر شریعتی هم خیلی مهم بود. اگر بخواهم منصفانه بگویم، دکتر شریعتی نسبت به زیر دستان خودش خیلی متواضع بود. مثلا نسبت به دانشجویان خیلی متواضعانه، خاکسارانه و فروتنانه برخورد میکرد. و خب با این رفتار دیگران را جذب میکرد. اما روشنفکران دینی که الان داریم، شخصیت و منششان هیچ کدامشان به لحاظ همان تواضع (که اتفاقا اولین جاذبه آدمی، تواضعاش است)، چنان نیستند. نمیدانم شما با کدامشان آشنایی دارید، اصلا متواضع نیستند. حتی تواضع روشنفکران چپ مارکسیستی را هم ندارند. یعنی روشنفکران چپ مارکسیستی متواضعترند. یعنی لااقل رفتار متواضعانه تر دارند، اما این که در درونشان چه میگذرد، کاری ندارم. یعنی دکتر شریعتی مثلا ساعت هشت شب تمام میشد اما وقتی به خانه میرسید ساعت دو بعد نیمه شب بود. یعنی بعد سخنرانی، شش ساعت کنار مستمعین مینشست و با افرادی که سنین پایینی داشتند، حرف میزد. و این با روشنفکری که بعد از سخنرانی، فورا مجلس را ترک میکنند و میروند، خیلی فرق دارد.
تواضع، عامل خیلی مهم است. برای آن که آدم اول قلب کسانی را جذب کند و بعد ذهنشان را قانع کند. ما انسانها به درست و یا به نادرست، که غالبا در ابتدا قلبمان جذب میشود و بعد فکرمان قانع میشود. دکتر شریعتی این خصوصیت را داشت و بهرهاش را میبرد.
6_ ویژگی بعدی دکتر شریعتی که آن هم به شخصیت و منشاش ارتباط داشت، و آن این که شریعتی، بیش از هر چیز سخنران بود. منظورم این است که با احساسات، هیجانات و عواطف مخاطبان بازی میکرد. ولی روشنفکران بعد از انقلاب، بیشتر معلم و مدرساند.در سخنرانیهایشان هم درس میدهند. شما وقتی به سخنرانی دکتر علی شریعتی گوش میکنید، خیلی احساسات و عواطف و هیجانات دارید، غلیان پیدا میکنید. میگویید حق با اوست، آفرین و هورا… اما وقتی سخنرانیاش تمام شد، اگر کسی از شما بپرسد که عصارهی سخنرانی دکتر شریعتی چه بود، آن گاه میبینید مثل ماهی که از چنگتان میگریزد، چیزی در مشت ندارید. نمیتوانید مثلا بگوید سخنرانی یک مقدمه داشت، سه تا ذیالمقدمه داشت، یک مدعا و دو تا دلیل داشت. چون خطیب بود. از خطهی خراسان بود و در آن خطه سخنرانان قهار داشتیم. مثل فخرالدین حجازی. “هیاهو بر سر هیچ”. خدا رحمتاش کند اما هر وقت به ایشان فکر میکنم یاد گفته ی شکسپیر میافتم که “هیاهو بر سر هیچ.”
شریعتی خطیب بود و منظورم همان خطابهی صناعات خمس ارسطویی است. یعنی با هیجانات، احساسات و عواطف سر و کار داشت. اما وقتی پای صحبت روشنفکران پس از انقلاب مینشیند، احساسات، عواطف و هیجان شما در کار نیست و دایم باید فکر کنید که استدلالش چه بود. دکتر سروش یک معلم خیلی خوبی است و نه یک خطیب خیلی خوب. او با هیجانات کاری ندارد و ادعای میکند، قوی یا ضعیف، استدلال میکند. گرچه حالا دکتر سروش گاهی شعری میگوید. اما مجتهد شبستری، خشک، “کدیور” از آن خشک تر. این که گفتم مذمت نیستند، معنایش این است که اینها معلماند. یعنی با ذهن مخاطب کار دارند، استدلال میکنند، مدعا پیش میکشند، ادلهی مخالفان را نقد میکنند و دلیل خودشان را میخواهند تقویت کنند. شما آیا از دکتر شریعتی سخنرانی سراغ دارید که بگوید من در این سخنرانی دو مدعا دارم؟ مدعای اول را یک دلیل تایید میکند و مدعای دوم را سه دلیل. در تمام سخنرانی شریعتی یک مورد نمیتوانید بیابید که این گونه باشد.
روشنفکران دینی معلمان خوبی هستند. و بعد می بینیم که مردم و مخاطبانشان کمکم شروع میکنند به خمیازه کشیدن و به بیحوصلگی. معنیاش این است که اگر کسی بخواهد جذب اینها شود باید خیلی فرهیختهتر باشد. اما مخاطبان شریعتی، تمام خیره به سخنران و با دهانها و چشمهای باز توجه میکردند. یعنی یک روستایی هم میتوانست بنشیند و بشنود. انگار داشت یک تعزیه را اجرا میکرد.
من فکر میکنم آن چهار عامل اجتماعی و این دو عامل آخر، سبب شد که دکتر شریعتی بی نظیر شد و فکر میکنم در آینده هم نظیر نخواهد داشت. من فکر میکنم هر چه رو به جلو میرویم عقلانیت بیشتر بر احساسات و عواطف و هیجانات غلبه میکند و طبعا کسانی که بخواهند هیجانی حرف بزنند، در آینده جایی ندارند.
سلام
به نظر من اگه سایت خوب صدانت، پُستها رو پشت سر هم نذاره که خوانندگان بتونن مطالب و نظرات رو دنبال کنن بهتره.
با تشکر
سلام و عرض ادب چناب ملکیان که الحق وانصاف سخنران زبردستی هستندمرحوم شریعتی را به درستی نمی شناسند و نخواهند توانست شناخت چراکه ایشان اهل فلسفه و ادله و برهان آوردن هستندو جنس و فصل مرحوم شریعتی را به جهت سوگیری های ناآگاهانه نخواهند توانست مدرک شوند؛از طرفی گفتمان ایشان را در یک دوره زمانی مشخص از نظرتان بگذارنید بعد متوجه خواهید شد که ایشان هماز صناعات خمس چون دیگران بهره می برند و از سویی دیگر ایشان در هرساحت و علمی به دلائلی که بر بندهکاملا مشخص است دخالت کرده و نظر خود را ابراز میدارند بی آنکه درآن علم و ساحت تخصص به حد کفایت داشته باشند… در مصاحبتی که با ایشان داشتم با اینکه بنده درحوزه مورد بحث مان متخصص بودم و ایشان تنها در مورد علم مورد مطالعه من مقاله نوشته بودند کلام حق را پذیرا نمی شدند… در هر صورت ایشان خطیب بزرگی هستند و بنده هم بسیار از ایشان تا به اکنون آموخته ام امابایدهمواره منصف باشیم و دراموری که مطلع نبوده و اشراف نداریم جانب احتیاط رارعایت کنیم.
دکتر شریعتی دانش فلسفی اش کم بود ,, چرا که اگر فلسفه می دانست هیچگاه ابوذر را با ابن سینا مقایسه نمی کرد,, هیچگاه به فیلسوفان توهین نمی کرد.
به نظرم یک روشنفکر دینی می بایست تسلط کافی به کلام , فلسفه, عرفان داشته باشد,چنانچه بخواهد در حوزه دین سخنی تازه و نو داشته باشد.
درغیراین صورت گفتارش در حوزه دین فقط موجب تههیج افکار عمومی خواهد شد..
چقدر از ملکیان مطلب می ذارید. شورش را در اوردید. این ادم واقعا جدی نیست.
من در سال ۱۳۴۸ پای سخنرانیِ دکتر شریعتی نشستهام.
از سال ۱۳۵۱ به بعد دکتر شریعتی “بت” من بوده است تا حدود اوایل دههی ۱۳۶۰.
شهادت میدهم که ایشان اصلا در میان مردم شناخته نبود، حتی تا سال ۱۳۵۸.
به همین دلیل، احساس تنهایی همیشه با من همراه بوده. حتی در بعد از ۲۲ بهمن ۱۳۵۷.
بحثهای ایشان فقط در میان بخشی از دانشجویان مطرح بود، یعنی دانشجویانِ سیاسی-مذهبیِ فعال.
نمونهی این افراد، بخشی از خط فکری دانشجویان خط امام و کسانی بود که چند سال سن بالاتر از دانشجویان در حال تحصیل سال ۱۳۵۷(همه طرفداران همزمانِ شریعتی، سازمان مجاهدین وجدیدا رهبر کبیر انقلاب) داشتند.
در سال ۵۶ اولین تجدید چاپ جزوات دکتر در نمایشگاه کتابِ دانشجوییِ دانشگاه آریامهر به فروش رفت. بعد از آن در سال ۱۳۵۷ در “کتابفروشی آذر” جزوات او باز نشر شدند. فقط در اینجاها بود که صفِ خریداران جوان تشکیل شد.
بعد از آن کتابهای ایشان پر فروش شدند. اما این کتابها را فقط اهل سواد میخریدند و بیخودی انبار میکردند و نمیخواندند. اهل سوادی که نسبتشان به عامهی مردم، همیشه بسیار بسیار ناچیز بوده.
در روز ختم درگذشت آقای شریعتی، در تیرماه ۱۳۵۶ در مسجد ارک، کل جمعیتی که مسجد را پر کرده بودند (اعم از حدود بیست نفر روحانی و نزدیکان آقای بازرگان و جوانان) و در خیابان ایستاده بودند، حداکثر به هزار نفر میرسید. بیشتر از آن نبودند. این بود کل بقیهالسیفِ سپاه دکتر شریعتی.
در تظاهراتِ رسمی و آزادانهی روزهای تاسوعا و عاشورا (آذر ۱۳۵۷) برای اولین بار بود که عکسهایی در دست بعضیها به هوا رفت: اول از همه عکسِ آقای خمینی، بعد هم آقای شریعتی، آقای طالقانی و بعد هم عکس چهار رضایی، و عکسِ بنیانگذاران سازمان مجاهدین (حنیف و بدیع و محسن).
این عکسها را دانشجویانِ هوادار شریعتی و سازمان هوا کرده بودند، نه مردم. مردم چیزی جز آقای خمینی به گوششان نخورده بود، آنهم به تازگی.
رژیم سابق دهانها را بسته بود. تنها کسانی که برای دانشجویان مذهبیِ تا سال ۵۶ مطرح بودند، آقای شریعتی و اعضای سازمان مجاهدین و آقای طالقانی بودند و جدیدا هم فقط و فقط آقای خمینی و به عنوان روحانی مبارز بزرگ و زنده به آن سه اضافه شده بود (بعد از مصاحبهی ایشان با روزنامهی لوموند).
متاسفانه عادت کرده ایم که به داستان سازیها و داستانسراییها گوش بدهیم.
سیل ۲۲ بهمن که آمد و هلاکتِ حرث ونسل را درافکند، شریعتی دوستان (همان جوانان دانشجو) در رسانههای مملکت نفوذ پیدا کردند. اصلا در همهجا نفوذ پیدا کردند و همین ها بودند که کارها را راه میانداختند و راه یاد میدادند. همینها با وجود تمام احتیاطی که روحانیت غالب میکرد تا با شریعتیِ محبوب این دانشجویان دیپلماتیک برخورد کند، میتوانستند گهگاهی در رسانهها اسم شریعتی را مطرح کنند. اما این شریعتی باز هم برای تودهی مردم چیزی بود بیگانه.
وقتی بیگانه میگوییم، یعنی این که مردم برای روضهشان یا برای ختمشان به آخوند مراجعه میکردند، یعنی آخوند را برای این کارها میشناختند. کارکرد او را میدانستند. شریعتی به مثابه یک اسلام شناس یا کنشگر اجتماعی برای مردم هیچ کارکردی نداشت، مثل صدها روشنفکر یا چریک جدا از مردم، از قبیل آل احمد و شاملو و اسماعیل خویی و جزنی و احمدزاده و پویان و … .
حلقههایی که او را میشناختند و برایاش اهمیت قائل بودند خیلی تنگ بود و تنگ ماند. برای باقی روشنفکران و چریکها هم حلقههای طرفداران خیلی تنگ بود.
اشتباه می کنیم که تصورات خودمان را بر واقعیت تحمیل میکنیم: مثلا ما همین که امثال دکتر شریعتی را در عرصهای مهم میدانیم، تصور میکنیم که او واقعا در نظر همهی مردم هم همان قدر مهم است، غافل از آن که درست است که او برای ما مهم است، اما “برای مردم” چیزهای دیگرند که مهم اند.
دین آقای سروش، دین آقای مجتهدی، دین آقای فیرحی و دین طبقهی بالا و پایینِ روحانیون دولتی و غیر دولتی و ضد دولتی با دین مردم عادی کاملا متفاوت است. دین این گروه اهل کتاب، در کتابها بحث میشود، اما دین مردم عادی، سینه به سینه و بهشکلی “شِبْه غریزی” در زندگیشان جاری است.
دین و دنیای شریعتیْ دین و دنیای اهل کتاب بود. مردم هم اهل کتاب نبوده و نیستند.
اشکال کسانی که برای انکار پیروزی جامعه مخالف خود دست و پا می زنند این است که موبیلیزیشن ملی را oversimplified می کنند و طبق تبیین آن ها همه چیز طبق نگاه آن ها بوده اما خلاف جریان طبیعت انقلاب مردمی شده.
البته رسانه های با اصطلاح آزاد ، دانشگاه، روشنفکر متنفر از ملت و دین خود، دانشگاه یاری رسانان انان بوده اند.
آفرین! صادقانه و مبتنی بر شواهد قابل بررسی
کامنت بالا به هیچ وجه ناظر بر سخنان جناب آقای ملکیان بزرگوار یا جناب آقای زمانیان بزرگوار نیست. اما تلاش داشته تا یک تصور تاریخیِ دستساز و ژورنالیستی، و یک نمونه از اسطورهسازیای را به خوانندگان گرامی معرفی کند که کاملا بدیهی انگاشته میشود.
درباره انتقاد هایی که به طور تلویحی و ضمنی به روحانیت فعلی گفته شد: همه اعتراضها و انتقادها بیهوده است. (قدرت سیاسی) و (روحانیت) هیچ تغییر جدی و محسوسی در رویه خود نمیدهند و تا اکثر قریب اتفاق مردم دینگریز و بیزار از دین نشوند، دست برنمیدارند. جناب خمینی میگفت حتی کمونیست ها در نظام ما آزادی بیان دارند، ولی حالا مجری اخبار، به خاطر نام آوردن خواننده مورد علاقهاش از کار بیکار می شود. دیگر یک اپسیلون اعتماد به این ساختار ندارم. متاسفانه و متاسفانه و متاسفانه
بنظرم آقای ملکیان در جای دیگری هم چند سال پیش نیکو گفت که شریعتی گناهش این بود که آب در چاه ریخت و دلو برداشت و داد زد که آی ایها الناس من آب آوردم. او بعد اجتماعی ئی که دلش میخواست را به دین افزود و آن را فروخت. دکتر شریعتی هم ادیب بود هم معلم هم مبلغ و هم سخنران. در حالیکه یکی از این چهار کافی است که انسان را پر گو کند. بله شریعتی مهم بود و پلی ساخت اما ای کاش ادیب میماند که بهحق ادیب خوبی میشد.
جوونهای دانشگاهی رو شماها بی دین کردید نه حکومت! وقتی با اون همه کبکبه و دبدبه میاید میگید وحی خواب بود و جبرییل تصورات پیامبر بود شریعتی منبری بود دین به در نمیخوره و عقلانیت و معنویت جایگزینه دولتهای فشل هم دولتهای اصلاحات واعتدال بودند حالا کاسه هاتون رو فقط سر حکومت نشکنید