نوشتار حسین امامی با عنوان «مصطفی ملکیان و دعوت به جدایی اخلاق از دین»

نوشتار حسین امامی با عنوان «مصطفی ملکیان و دعوت به جدایی اخلاق از دین»

مصطفی ملکیان و دعوت به جدایی اخلاق از دین

حسین امامی؛ جمعه، ۸ فروردین ۱۴۰۴

استاد مصطفی ملکیان مطلبی را تحت عنوان «سیر تحول اخلاق در ایران و جهان» در ١٥بهمن‌ماه ١٤٠٣ در انجمن ایرانی اخلاق در علوم و فناوری ایراد نموده‌اند که در آن، اخلاق یگانه پناهگاه جهت رشد و سعادت جامعه معرفی شده و در راستای تحقق این هدف، پیشنهادهایی عرضه داشته‌ است. این مطلب در ذات خود حائز اهمیت است و لبّ‌لباب بسیاری از گفته‌ها و نوشته‌های ایشان است؛ امّا در عین حال حاوی ابهاماتی است که بدون گشودن و ایضاح آنها، مطلب از متانت و اتقان لازم برخوردار نیست، لذا در این جستار ملاحظاتی در این باب عرضه می‌شود.

١- این‌که اخلاق یگانه پناهگاه جهت امنیت آرامش و تعالی افراد یک جامعه است و اگر به ابتنای اخلاق در ادیان و مذاهب و باورهای متافیزیکی تن دهیم و اخلاق را مفهوماً از دین‌ها، مکتب‌ها و ایسم‌ها بیرون بکشیم، اخلاق ملعبه‌ای در دست جهت‌گیری‌های الهیاتی مکتب‌ها و ایسم‌های گوناگون و مورد سوء استفاده قرار می‌گیرد سخن منطقی و قابل پذیرش است و در ادامه بیان می‌کند که این‌که جهان هستی عالم طبیعت و عالم انسانی بسیار پیچیده‌تر از آنند که بتوان سخن مطلقی در مورد آنها گفت، به همین دلیل نباید اخلاق را بر هیچ فهم منطبق نسبت به جهان، بنیاد نهاد و رازهایی وجود دارند که عقل درباره‌ی آنها نمی‌تواند هیچ سخن مرجحی داشته باشد؛ لذا آقای ملکیان پیشنهاد می‌کند که باید بند ناف اخلاق را از الهیات و رازها قطع کرد چون در غیر این صورت زمینه برای شیادان به‌عنوان سخنگویان رازها فراهم می‌گردد و به اغواگری می‌پردازند؛ اما باید توجه داشت که اخلاق مفهومی بسیار کلی است؛ لذا باید به‌صورت واضح بیان می‌کرد که مراد ایشان همه‌ی انحای اخلاق است یا بخشی از آن؛ زیرا اگر منظور از اخلاق به صورت مطلق باشد- که بیان وی بیانگر اطلاق است- قطعاً سخنی ناصواب است؛ زیرا هیچ رویکرد الهیاتی و متافیزیکی وجود ندارد الا اینکه اقتضائات ویژه‌ی اخلاقی خویش را می‌طلبد. آیا می‌توان پذیرفت اخلاق زیسته‌ی یک نفر باورمند به زندگی پس از مرگ یا یک ماتریالیست که همه چیز را به چند روز حیات دنیوی فرو می‌کاهد، برابر دانست؟ و آیا در تاریخ باوری وجود داشته که نسبت به همه‌ی بخش‌های اخلاق بی‌طرف بوده و با معیارهای ویژه‌ی خود به سنجش دیگر باورمندان بپردازد و آنا را از حقوق انسانی‌شان محروم نمایند؟ بی‌تردید جواب منفی است لذا قطع ناف اخلاق از باورها هم از نظر منطقی و هم تاریخی سخنی بی‌پایه است؛ شاید مراد آقای ملکیان اخلاق اجتماعی باشد نه اخلاق فردی؛ آن بخش از اخلاق که تنظیم روابط انسان‌ها باهم می‌پردازد. اخلاق اجتماعی در این ساحت اگر دنبال زیست مسالمت‌آمیز ابنای بشر باشیم به نحوی که فضایی امن جهت تعالی و تکامل نوع بشر فراهم گردد، چاره‌ای جز قطع بند ناف اخلاق از باورهای الاهیاتی نداریم؛ البته این رویکرد از این نظر که به کرامت انسان بما هو انسان قائل است، رابطه‌ی علّی- معلولی با باور به حقوق بشر دارد و اعتقاد به کرامت ذاتی است که می‌تواند نحوه‌ای از اخلاق را در جامعه نهادینه سازد که باورمندان به هیچ دین، مذهب و مکتبی نتوانند با معیارهای ویژه‌ی خود به ارزیابی و سنجش دیگر باورمندان بپردازند و آنان را از حقوق انسانی‌شان محروم سازند. بنابراین سخن آقای ملکیان درباره‌ی اخلاق اجتماعی و این‌که این نوع اخلاق را از نظر مفهومی نباید از هیچ مکتب خاصی اخذ کرد، کاملاً موجّه است؛ ولی در مورد اخلاق فردی به هیچ وجه صادق نیست و حقیقت این است ادیان و بسیاری از مکتب‌ها در جهت تحقق و نهادینه کردن اخلاق بسیار موثر بوده‌اند و نیز در حوزه‌ی اخلاق فردی هم از لحاظ مفهومی و هم مصداقی می‌توانند ایفای نقش کنند.
نکته‌ی دیگر که باید مورد توجّه جدّی قرار گیرد، این‌که آقای ملکیان ابراز می‌دارند که: نباید به باورها کار داشته باشیم باید به کارکردها بپردازیم! پرسش این است که کارکرد نسبت به چه امر و هدفی؟ زیرا هیچگونه زیست اخلاقی را نمی‌توان نسبت به هر باوری بی‌طرف و خنثی تلقّی نمود. برای نمونه ایشان میان سعادت فرد و رضایت باطنی، آرامش و شادی رابطه‌ای ناگسستنی می‌بیند؛ با این حال آنچه در میان انسان‌ها موجب رضایت باطن، آرامش و شادی می‌گردد یکسان نیست و میان نحوه‌ی نگاه انسان به این مقوله‌های بنیادی و اعتقادی وی نسبتی غیر قابل انکار وجود دارد و کاملاً ممکن است که نحوه‌ای از زیست اخلاقی برای عده‌ای موجب رضایت باطن، آرامش و شادی گردد و برای عده‌ای، عکس آنها را به بار بیاورد و برای عده‌ای به دلیل تفاوت بنیادهای اعتقادی، عکس آنها را به بار بیاورد و اگر معیار کارکرد مثبت اخلاق را رشد محبت، شفقت و خیرخواهی میان آحاد یک جامعه، قرار دهیم این‌هم همچنان که اشاره شد در ارتباط با حقوق بشر و با نحوه‌ای از باور قابل توجیه است نتیجه این‌که قطع ناف اخلاق به صورت مطلق از باورها و پرداختن به کارکردهای اخلاق، سخنی به ظاهر جذاب ولی خوشبینانه به نظر می‌رسد و با مشی عملی و نظری خود آقای ملکیان در تعارض است؛ زیرا وی می‌گوید: «من نه دل نگران سنت‌ام، نه دلنگران تجدد، نه دلنگران تمدن، نه دلنگران فرهنگ، نه دلنگران هیچ امر انتزاعی از این قبیل. من دلنگران انسان‌های گوشت و پوست و خون‌داری هستم که می‌آیند، رنج می‌برند و می‌روند.» و همچنین می‌گوید: «جز درد و رنج انسان هیچ چیزی نباید مطمع نظر ما باشد هر چیز دیگری مسئله‌نماست نه مسئله.» لذا اگر بخواهیم در یک چینش منطقی به استنتاج از سخنان آقای ملکیان بپردازیم چنین می‌شود: درد و رنج انسان مسئله‌ی اصلی ایشان است و برای رشد و کاستن درد و رنج بهترین پناهگاه اخلاق است و برای این‌که بتوانیم از صعوبت نهادینه کردن اخلاق بکاهیم، باید بند ناف اخلاق را از الهیات و ادیان و همه‌ی ایسم‌ها قطع کنیم و به باورهای مردم کاری نداشته باشیم در نتیجه‌ای که انتظار می‌رود، آقای ملکیان در تمرکز در کاربرد اخلاق و دعوت به آن در جهت رشد انسان و کاستن درد و رنج مردم در تلاش است و کاری به باورهای مردم ندارد؛ در حالی‌که به نظر می‌رسد ایشان امروز شاخص‌ترین منتقد عقائد، باورها و اعتقادات اسلامی است و در واقع تبیین بخشی از پروژه‌ی عقلانیت و معنویت وی با اثبات تعارض تعقل و تعبد گره خورده است؛ تعبدی که در فهم ایشان قوام و ستون اصلی دینداری پیروان ادیان ابراهیمی است.
مدتی قبل[اوایل اسفندماه سال گذشته] در گفت‌وگویی که با استاد ملکیان داشتم، اصرار ایشان بر تخریب باور مؤمنان برای تمامی حضار در جلسه کاملاً آشکار بود؛ لذا انتظار از آقای ملکیان این بود که یا به مقوله‌ی باورها نپردازد یا اینکه تلاش کند تا جایی‌که ممکن است از باورها، تفسیر اخلاقی به‌دست دهند و بطون اخلاقی متون مقدس را نمایان سازد و در سطح ظاهر آنها و به قول خودشان دین نهادینه‌شده‌ی تاریخی توقف ننماید؛ اما صد البته ایشان به‌صورتی کاملاً ذات‌گرایانه و دگماتیک، در توجیه عدم توفیق میان دین و عقلانیت، ارتجاعی‌ترین خوانش را از دین برجسته می‌نماید تا دستاویزی برای متهم‌سازی و نامعقول‌سازی جلوه دادن دین و گزاره‌های آن، در دست داشته باشد!

٢- آقای ملکیان بیان می‌کند که چون جهان پیچیده است و ما نمی‌توانیم به لحاظ نظری شناختی دقیق و مطابق با واقع داشته باشیم؛ لذا در جهان وجود «رازها» همان چیزهایی که نه نفیاً و نه اثباتاً نمی‌توانیم چیزی درباب آنها بر زبان بیاوریم بسیارند و هرگز نباید اخلاق را به شناخت رازها وابسته کرد؛ زیرا جز به تعویق انداختن و عدم تحقق اخلاق نتیجه‌ای دربر نخواهد داشت و باید به کارکردهای اخلاق بپردازیم. نکته‌ای که باید در اینجا مد نظر قرار گیرد، این‌که: جهان بسیار پیچیده است و امکان دارد که بی‌نهایت راز در این دنیا وجود داشته باشند که به هیچ وجه به مخیله‌ی ما هم خطور نکرده‌ باشد تا درباره‌شان، چیزی ابراز داریم. صد البته این سخنی درست است، ولی در این میان چیزهایی وجود دارند که بشر در مورد آنها سخن گفته است مانند خدا، سخن گفتن خدا با انسان، وحی و معاد؛ نخست؛ غالب انسان‌ها در طول تاریخ گرچه مدعی نبودند که به لحاظ نظری چیزی در مورد آنها می‌توان گفت، ولی گواهی پیامبران و عارفان را پذیرفته‌اند و انبیا و افراد هم‌سنخ ایشان مدعی‌اند که فرایندی را برای سخن گفتن از چیزهایی که از لحاظ نظری صادق‌اند، طی نموده‌اند که هر کس شیوه‌ و اصول آنان را سرمشق خویش قرار دهد، او نیز می‌تواند به‌نحوی درباب این رازها شناخت حاصل نماید؛ دوم؛سخن گفتن در مورد رازها تشکیکی است؛ اینکه قائل باشیم به اینکه یا باید اطلاع تفصیلی و دقیق از آنها حاصل نماییم و یا در موردشان هیچ معرفتی نداشته باشیم قول موجّهی نیست؛ البته ممکن است پاره‌ای چیز‌ها برای عقل تحلیلی یک راز باشد ولی نه این عقل تنها مصداق عقلانیت است و نه منابع شناخت، تنها در تعقل محصور است. سوم؛ این نوع معرفت، اقناعی است و استدلالی نیست و در مقام داوری عقل، هیچ سخن خردستیزی را بر نمی‌تابد؛ زیرا مطالب دریافتی از جانب این افراد ویژه، چنین نیست که حقیقتی عریان در اختیار ما قرار دهند و عقل جز تسلیم بدون قید و شرط، راهی نداشته باشد؛ زیرا با تجربه‌ای که از آثار پیامبران و عرفا داریم به محض مواجهه با آنان هرمنوتیک و تفسیرهای متکرر پا درمیانی و واسطه‌گری می‌کنند. چهارم؛ استفاده از یک متن مقدس صرفاً برای پیروان آن دین وجاهت دارد؛ بنابراین می‌شود در اخلاق فردی و میان‌گروهی یعنی پیروان یک دین خاص از دستاورد انبیا و عرفا بهره برد ولی در اخلاق اجتماعی که بر مبنای باور به حقوق بشر شکل می‌گیرد صرفاً خرد جمعی و بین‌الاذهانی بودن، مبنا واقع شود.

٣- استاد ملکیان در پایان سخنانش در ادامه‌ی دعوت به جدایی افکندن میان اخلاق و باورها بیان می‌دارد که فرد می‌تواند متدین باشد و بااخلاق و یا دین‌ستیز باشد و بااخلاق! مفهوم «دین» در سخنان ملکیان دارای ابهام است؛ زیرا اگر مراد دین نهادینه‌شده‌ی تاریخی باشد، این دین در نظر ایشان از تعارض درونی و بیرونی و احکام خشن ضد اخلاقی رنج می‌برد و قوامبخش آن تعبد که نقطه مقابل عقلانیت است، می‌باشد؛ لذا چگونه متصور است که فردی ملتزم به چنین دینی باشد و در عین حال بااخلاق باشد؟! و اگر مراد از دین نه دین نهادینه‌شده‌ی تاریخی بلکه رویکرد خردپسند و قابل دفاع که قوام آن نه به تعبد بلکه به تعقل باشد، چگونه ممکن است کسی که در ستیز با چنین دینی باشد بتواند متخلق به اخلاق گردد؟

6 نظر برای “نوشتار حسین امامی با عنوان «مصطفی ملکیان و دعوت به جدایی اخلاق از دین»

  1. بخش یک:

    Morality و Ethics اخلاق در conceptualization کلی و فرا گیر و اخلاق در perspective ‌دانشگاهی و یک discipline دو محصول جدا به دست می‌دهند. آقای دکتر ملکیان has all the right تا در مورد اخلاق از نگاهی دانشگاهی بنگرند. با این وجود، همین پاراگراف نخست نگاشته فوق دچار اشکال self-defeater خودشکن بودن شده است. اگر stipulate نویسنده و اشکال مبتنی کردن اخلاق بر نگاهی الهی را موقتا بپذریم، حال اشکال دچار همین مشکل مفروض این نویسنده محترم در مورد اخلاق پیشنهادی این استاد محترم خواهیم شد. یعنی، گرفتار وابستگی اخلال به این منبع و این فرد می‌شویم. ضمنا، یک argumet له اخلاق مورد توصیه ادیان الهی از سوی این نگاه قابل ذکر است: اگر وجود خدا به عنوان creator و Omniscient دانای مطلق بنا به تعریف، in principle ‌مبنا قرار گیرد، آن گاه یک rational argument له اخلاق منبعث از خدا شکل می‌گیرد.
    مطالب زیادی در این باب در صورت پیدا کردن زمان خواهم نگاشت.
    مقاله فوق دچار اشکال relativism نیز شده است. اشکالی که امکان پاسخ به آن وجود نخواهد داشت.

  2. آیا میتوان گفت رعایت پیوند و اتصال بین انسانها یک قانون در حوزه اخلاق است؟ …ضد آن ، اسراف و استکبار نسبت به دیگران میباشد…

    افرادی که با ابزار و روش ها یا ترفندهایی بخواهند برتری غیر طبیعی خود ساخته یا حتی برتری طبیعی خود را وسیله قرار دهند و خود را صاحب امتیازات ویژه و قدرت و فرماندهی (دیگران را اجبارا مطیع افکار خود ساختن) بدانند ، غیر اخلاقی عمل میکنند و باید چنین افرادی را (قبل از قدرت گرفتن آنها) ، همچون علف های هرز ، از جامعه زدود… و الا عذابی اجتماعی از ناحیه آنها دامنگیر جامعه خواهد شد…

    بنظر میرسد این قانون کلی است یعنی هم در حوزه دین (حوزه رسالات و دستورات الهی) جاری است و هم در حوزه اخلاق…

    حتی میتوان گفت وصل و پیوستگی نه فقط در حوزه دین و حوزه اخلاق بلکه در کتاب طبیعت بین پدیده های طبیعی نیز برقرار است…

    پدیده های طبیعی از جمله انسانها و بیانات در کتب اصیل دینی مصادیق قول الهی هستند…قول الهی با هر نمودی متصل میباشد…

    خداوند برای دشمنی بین موجودات آنها را خلق نکرده است ، بلکه برای در خدمت هم بودن و در یک سیستم آفریده است…

    موجودات (دارندگان درجاتی از آزادی عمل) خودشان نسبت بهم حسادت و برتری جویی میکنند و مطیع دستور الهی بودن در هر شرایطی را ، فراموش مینمایند…

    … و البته سزای تمرد و عصیان خویش (نادیده گرفتن یا فراموشی یا فراموشاندن و از اتصال انداختن دستورات و قول الهی) را خواهند دید…

  3. در پاسخ به نقد مطرح‌شده، نخست باید به تفکیک مهم میان اخلاق به‌مثابه یک «مفهوم فراگیر» (morality) و اخلاق به‌عنوان یک «رشته‌ی دانشگاهی» (ethics) اشاره کرد. این تمایز، همان‌گونه که منتقد محترم یادآور شده‌اند، دو رویکرد متفاوت در conceptualization اخلاق به دست می‌دهد. اما باید توجه داشت که این دو رویکرد الزاماً متعارض یا ناسازگار نیستند، بلکه می‌توانند در چارچوبی بینارشته‌ای به گفت‌وگو بنشینند.

    ادعای «self-defeater» بودن پاراگراف نخست مقاله، تنها در صورتی موجه است که تصور شود مقاله‌ی مورد بحث مدعی نوعی «استقلال مطلق» اخلاق از هرگونه مبنا یا چارچوب نظری است. حال آنکه در متن مقاله‌ی آقای ملکیان ــ چنان‌که از دیگر آثار ایشان نیز برمی‌آید ــ هدف، بررسی اخلاق به‌مثابه نظامی عقلانی، غیرالهیاتی و قابل فهم همگانی است، نه نفی تمام‌قد امکان اخلاق الهیاتی.

    نکته‌ی کلیدی دیگر، تفاوت میان «اخلاق الهیاتی» و «اخلاق وابسته به اراده‌ی الهی» است. در اخلاق الهیاتی، خداوند می‌تواند خاستگاه شناختی یا انگیزشی برای اخلاق تلقی شود. اما این نگاه، همان‌گونه که در سنت‌های فلسفی مطرح شده، نیازمند اثبات عقلانی وجود خدا، علم مطلق و حسن فاعلی اوست، که خود محل مناقشه است.

    منتقد محترم اشاره کرده‌اند که می‌توان «در اصل» استدلالی عقلانی له اخلاق دینی ارائه داد. این سخن، کاملاً درست است، اما محل مناقشه در «بسندگی» و «لزوم» آن برای همه‌ی انسان‌ها در همه‌ی زمینه‌هاست. پرسش اصلی آن است که آیا اخلاق بدون پذیرش آن مبنا نیز ممکن است؟ آقای ملکیان به‌روشنی در پی ارائه‌ی پاسخی مثبت به این پرسش‌اند.

    در نهایت، اتهام «نسبی‌گرایی» (relativism) که به مقاله وارد شده، نیازمند توضیح دقیق‌تری است. اگر مراد، انکار هرگونه معیار عینی برای اخلاق باشد، آنگاه باید مواضع آقای ملکیان را با دقت بیشتری خواند؛ چراکه ایشان خود بر معیارهای عقلانی و همگانی برای سنجش گزاره‌های اخلاقی تأکید دارند. نسبی‌گرایی‌ای که امکان پاسخ‌گویی نداشته باشد، در صورتی وارد است که نویسنده، هیچ مبنای فراتجربی یا عقلانی برای اخلاق قائل نباشد؛ حال آنکه چنین ادعایی از مقاله استنباط نمی‌شود.

    1. Otta boy
      اخلاق نخوندم اما تلاش میکنم پاسخی به بخش ۳شما بدهم. یک ملاحظه مهم در فلسفه، viability برنامه ها و پروژه های فلسفی ست. اخلاق مورد frown و نامطلوب پوزیتویست ها بود، discipline سختی به باور یک فیزیکالیستی و طبیعت گرا است. اما با ه نظر می رسد mission impossible برای یک nonbeliever باشد. همین تصور را برای دکتر ملکیان دارم. ضمن احترام برای. ایشان ,ایشان نمی‌تواند مبنا، توجیه، argument ufor or against اخلاق به شکل موفق advance کنند.
      برای حقوق بشر نمیتوان توجیه،اثبات، مبنا، non foundationdlism ارایه کرد. آما speculation من اینه که الهیاتی ها با pointبا archemedos نقطه عظیمتی که دارند و ex nihilio که دارند ، می توانند اخلاق تعریف کنند.‌در صورتی که relativismو Kantian morality و …. نهایتا ناموفق هستند.‌
      این بحران فلسفی تنها در ethics وجود ندارد.

  4. نیچه تاب اندیشمندانی را ندارد که … اخلاق مسیحیت را حفظ کنند ولی ایمان مسیحی را رد می‌کنند. او مخصوصا به دیده تحقیر به جورج الیوت «آن زنیکه روضه خوان» می نگریست که بعد از اینکه خودش را از قید الهیات آزاد کرده به آبرومندی چسبیده است. نیچه می گوید مسیحیت نظام و نگرشی منسجم و کامل به امور است. اگر یکی از مفاهیم اصلی آن یعنی اعتقاد به خدا را بردارید همه چیز را خراب میکنید؛ هیچ چیز اساسی ای در دستتان نمی‌ماند. تصور یک قانونِ اخلاقی بدون قانون گذار بی معنی است.
    تاریخ فلسفه غرب، آنتونی کنی، ترجمه رضا یعقوبی، ج۴، ص ۴۰۴

  5. بله. fideism آن‌چه که برخی ایمان‌گرایی یا ایمان‌گروی می‌خوانند، مبتنی بر کاتولیسیزم، و نسخه خاصی از تبیین مسیحیت است. دین مساوی با کاتولیسیزم نیست. فلسفه غرب و حتی scholasticism فلسفه قرون وسطی انعکاس دین و برهان و یا برهین له ایمان به خدا نیست. oversimplification در حملات به عقلانیت مسیحی دیده می‌شود. overgeneralization در یکی دانستن ایمان faith با نگاه مسیحی و ترینیتی وجود دارد. انگار فلاسفه و منتقدین ایمان فقط می‌خواسته‌اند دین را سرکوب کنند.
    حتی old testament عهد عتیق با New Testament عهد جدید یکی نیست. Denomination های مسیحی در اورتوکس، کاتولیسیزم و پروتستانیسم بیشمارند. حتی ای‌ها یکی نیستند. اما نگاه تحمیلی مدرن به دین کاتولیسیزم و The Creation ‌سفر پیدایش را با تفسیری بسیار دین ستیزانه به کل دنیا و بارها تعمیم افراطی داده است.

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *