مقاله «آیا سکولاریزاسیون در اسلام ممکن است؟» شرح و نقدی بر کتاب پیدایش اسلام سیاسی در ایران معاصر (۱۳۲۰_۱۳۵۷) نوشته آرش صفری است که در مجله سیاستنامه، شماره ۲۹، سال هشتم، زمستان ۱۴۰۲، صص ۳۴۶_۳۶۸ منتشر شده است.
زانیار ابراهیمی (نویسنده): در این مقاله میکوشم نشان دهم که از شهریور ۱۳۲۰ به این سو، اسلام شیعی تحولاتی بیسابقه را از سر گذرانده که منجر به سکولار شدنِ آن شده است. این تحولات، که نه بهنحوی درونماندگار بلکه بر اثر فشارهای بیرونیِ عمدتاً چپگرایان و جهانبینی ماتریالیستی رخ داده است، منطق صیانت از نفس را در اسلام شیعی بیدار کرده و اسلامگرایان را به راندن در دریاهای نراندهای واداشته که به سکولار شدن دین و ورود آن به عرصههای بکرِ دنیوی منجر شده است، عرصههایی که پس از غیبت کبری، به اهل دنیا واگذار شده بود. این برداشتِ آخرتشناسانه از سکولاریزاسیون را بر دیدگاه هانس بلومنبرگ (مشروعیت عصر مدرن، بخش اول، فصل چهارم) استوار کردهام…
چرا science که به اشتباه در کشور شما به term تخصصی علم ترجمه میشود، superstition خرافه است؟ social epistemologists جامعه شناسان معرفت و دیسیپلینهای دیگر به جوامع خرافه پرست و متعصب دانشگاهی گوشزد کردند که تعصب و خرافه در میان science communities جوامع ساینتیتی نیز وجود دارد. جامعه علمی نیز مانند تمامی walks of life پاتولوژی آسی شناسی باید بشود و حاوی تفسیر غلط و تعصب professionlistاست.
نگاه antiquated منسوخ و قدیمی شده و سانسور شده ارائه شده به کشور شما توسط فرنگستونیهای روستازاده که با دیدن نتایج غارت ثروت مردم ایران و هند و … در فرنگستون و چشمان آبی و پوست روشن دختران بزک کرده که با چهره بند نینداخته ایرانیها کمی تفاوت ظاهری داشت، و زمینهای تنیس انگلیس و فرانسه هوش و هواس از دست داده بودند و در carnal desires تمایلات unmentionable رؤیاپردازی میکردند با فراموش کردن عقل و ادراک سخن از «هیچ» بودن فردوسی، سعدی، حافظ، مولوی، ابن سینا، رازی، بیرونی، علم جبر، و ریاضیات ایرانی، جامعه شناسی ابن رشد، ملاصدرا، سهروردی و دانشگاه جندی شاپور راندند. عجیب نیست که سروش با تکی بر ترجمههای غلط خود از چنین libidonous drive انگیزههای لیبیدو سر در آورد. و دانشجویان شریف مفتخر به ستاره دار شدن خود در دانشگاههای کشور شما به جای اندیشه علمی و بدیع به جای تقلید و تفاخر به حافظه و دقت گزارش بی ارزش خود باشند.
conceptهای پایه در نسخه معیوب تقلیدی نگاه سانسوری و بیفکر انگلیس، فرانسه و آلمان به دانشجوی ایرانی:
de-sacredizaionتقدسزدایی
لیبراسیون
لائيسیته
egaliteبرابری
scientism
دموک-فاشیسم-راسی (ببخشید دموکراسی)
تمیز علم از غیر علم
atheism کفر
human rights حقوق آمریکاییان و غربیان مقلد آن و برده داری سیاهان و کلفتی دختران ایرانی برای سفارت خانههای غربی و نسل کشی هر کس فاشیسم غرب را نمی پسندد
individualism فردگرایی
separation of church and the state جدایی دین از سیاست (که با یک خط و delineation argument و تعریف آن فاشیستی و متعصبانه بودن حتی با نگاهی atheistic آتئیستی واضح است)
secularism
کسی از میان ملکلمخانها و آخوندزادهها جرأت فکر و پرسش از مبنای این تعصبات و pseudo-science شبه-علم را به خود نمیداد. علت روانشناختی و ریشه در تحقیر self-esteem کشورهای جنوب داشت. علت چشمان سبز دختران انگلیس و هوای خنک زمینهای تنیس انگلیس داشت جایی که آ]وندزاده و ملکمخانها زیبایی کاخ چهل ستون اصفهان و معماری منار جنبون و عزت نفس زنان ایرانی و شجاعت رئیس علی دلواریها را فراموش کردند و بردگی و تحقیر و تقلید فکری و تبختر و سرکوب اندیشه را به نام ساینس به نوجوان ایرانی با بزک رفتار مضحک اروپایی حقنه کردند. باعث تأسف و شرم است. حتی اگر فکر و اندیشه خودت را کنار گذاشتهای و به تظاهر رایج روی آورده ای و میخواهی مثل افراد ظاهرا تحصیلکرده خود فروش مهم به نظر برسی لااقل آثار دیگران را خوب بخوان و بهایی که از کشور و هویت خود باید بپردازی را متوجه باش. هیچ شبهـ فیلسوف ایرانی در هیچ موضوعی در غرب محل اعتنای جدی نیست. جای شرمساری است. از فکر خود کلمهای سخن نمی گویند فقط تکرار و تقلید.
کامنت در مورد سئوال مبنایی آقای قائمپناه را پس از این مقدمه در post script خواهم داد.
delineation این components اجزاء mainstream weltanshauung و مبنای استدلال آنها را یک به یک خلاصه و ارائه خواهد شد. با عذرخواهی از دوستان صدانت، من در comment box به جای چند صد نویسندگان تقریر کننده تعصب scientism و ترجمه مطلق و تبعیت بردهوار couter-argument ارائه کرده و نگاهی که از atheism یونان باستان برآمد و با نگاه افرادی مانند Epicurous و Democritus که برخی بعضا حتا به nous و روح عالم اعتقاد داشتند اما آن را نیز متشکل از اتم های میدانستند , و انتقال این نگاه به تصور عالم به عنوان یک ماشین بزرگ و فلسفه mechanism را تبیین و نکنه ساده و روشنی را ارائه خواهم کرد. این نکته این است چنین تفاسیری از عالم از نگاه توصیف عالم به عنوان طبیعت صرف و هستی شناختی مکانیکی و ماتریالیستی و naturalistic که می گوید علم فقط باید طبیعت را مطالعه کند در می اید. اما این تز self-defeaterخود شکن است چون خود وارد فرافلسفه میشود و میگوید چیزی به جز طبیع وجود ندارد. این یک دین فربهتر از ادیان شناخه شده است. این دین دین تر از ادیان مشهور است چون آنها لااقل یک توضیح برای جهان ارائه میدهند، اما naturalism میگوید هیچ چیز دیگری وجود ندارد. وجود عاملی و یا به جود آورنده اعمال و اشیاء لاقل یک تبیین شهودی مبتنی بر مشاهدات است، مشاهداتی که از رخدادهای عالم نشأت میگیرند. همانطور که رخدادهای عالم پیدآورنده دارند، کل جهان هم میتواند پدیدآورنده داشته باشد. این تز از absurdityتز مضحک طبیعتگرایی که میگوید جهان بی innitiator به وجود آمده و یا همیشه بوده عاقلانهتر و تجربیتر است. چون اجزاءعالم این طور نیستند طبیعی است که نتیجه بگیریم کل عالم هم این گونه نباشد.
conjuring up values
جعل و ابداع ارزش هایی که intrinsic value ارزش ذاتی ندارند پدیده ضد-فکری intellectual tradition سنت فکری ای است که در Hellenism و بازگشت به سنت فکری یونان در نهاد universitat یونیورسیتات یا محصول فکری برآمده از دانشگاه های پاریس و آکسفورد احیاء شد. چرا آنگلوساکسون های وحشی مدعی civilization مضحک ترین چیز برای یک گرگ (انسان غربی مسلح به سلاح هسته ای)(Man is a wolf تاماس هابز) تکرار جمله لاتین Homo homini lupus)یعنی اخلاق می شوند؟ چون این conceptرا از شرق و از پیران خود دزدیده اند. چرا می توانند آن را مدعی شوند ، از آن سخن بگویند و حتی آن را در سازمان برندگان جنگ جهانی (که خود را سازمان ملل می نامند) حتی به کار گیرند؟ به علت زور سلاح. چرا این مفهوم در غرب وجود دارد؟ چون یک واقعیت در زندگی بشر است و conceptualization آن در دانشگاه صورت می گیرد.
یک جمله و اندیشه transitional link انتقالی از نگاه طبیعتگرای الحادی به اخلاق وجود دارد و آن قرض گرفتن اخلاق و مفاهیمی شبیه به آن از مسیحیت و ادیان دیگر است و سپس philosophize و یا گذر ددادن این مفهومی استقراضی از فلسفه طبیعت گرا و قرار دادن در چارچوب ارزش های انگلوساکسونی.
سکولاریزاسیون در اسلام ممکن است از یک نظر یک پرسش است که میتوان articulate کرد آن را. اما به tennetهای سنت فکری یونانی از جمله متافیزیک زدایی سنت فکری فلسفی رایج توجه ندارد. چون اسلام را نمی شناسم نمی توانم از نظر دین قضاوتی کنم. اما از نظر روش شناختی پرسش اشکال دارد.
secularization مبنایی دارد و آن آن نوع epistemology معرفت شناسی است که که همراه است با و یا برخواسته و نشأت گرفته از مبنا قرار دادن humanism نگاه به جهان بر اساس محوریت آگوست کنت و افرادی مانند دموکریتوس و اپیکورس و پروتاگوراس. با پذیرش الحاد و کفر و با پذیرش معرفت شناسی ای که با اکراه و پس از قرن ها مبارزه با متافیزیک و توهین و تحقیر آن سخن از اسلام سکولار ناشی از بی توجهی به منشأ و tennet های سکولاریسم است. این مانند آن می ماند که از امکان عرفان در نگاه Otta Neurath و یا امکان Babtism دیوید هیوم سخن بگوییم. Absurdity مضحک بودن و تجاهل تنها توصیفی است که می توان به این مقاله نسبت داد. دین ، اسلام و شیعه روحانیون ایرانی را نمی شناسم. عنوان این مقاله حاوی اشکال در خود چارچوب فلسفه غرب و مبانی است. نویسنده از خود preliminaries ابتدائیات اسلام هم ناآگاه است. البته تلاش به سرکوب سنت های فکری و اندیشه توسط غرب پدیده جدید و ناشناخته ای نیست. اگر این نویسنده واقعا نمی داند که مبانی فلسفه غرب mainstream (نه همه فلاسفه غرب ، نه فلسفه scholastic و نه افرادی مانند پلنتینگا) اصولا با انکار Revelation به جهان می نگرند. Reformation رفورماسیون ، مدرنیته ، روشنگری مبانی ای دارد. آن چه حتی کسی مانند وحید به عنوان دین در ایران ارائه می دهد دین نیست. کما این که اسلامی که آرش صفری از امکان سکولاریسزاسیون آن سخن گفته اسلام نیست. تمامیت خواهی و تلاش برای حذف همه اندیشه بشری با حقنه کردن dogmatism یونانی خود را در سکولاریزاسیون متجلی می کند: چه ترکیب مضحکی: چگونه می توان سکولاریزاسیون منکر وحی را بر وحی سوار کرد؟
سؤال بهتری از شما می توان پرسید: چگونه می توان اندیشه آزاد از سکولاریزاسیون و داگماهای دیگر رفورماسیون ، روشنگری، مدرنیسم و انکار متافیزیک را در آشویتس آلمان مطرح کرد و گسترش داد؟
وقتی که معنی واژه هایی مثل سکولاریزم و لائیتیسه و تفاوت آنها و رابطه اش با دین و مدرنیته و روشنگری و رفورماسیون یا همان اصلاحات دینی و تفاوت مسیحیت کاتولیک و اسلام را متوجه نباشی و همه را با هم خلط و یکی کرده و بدتر این که حتی به خودت زحمت ندهی مقاله ی طرف مقابل یعنی آقایان صفری و ابراهیمی را نخوانی یا درست فهم و درک و نکنی و به عبارتی رویکردی سرسری نسبت به آن مقوله داشته باشی ؛ نتیجه اش چنین ساده انگاری ها و کج اندیشی ها و بدفهمی ها و اشتباهات وحشتناکی می شود که دینی هم چون اسلام را که اساسا سکولار و تا حد قابل توجهی دنیوی است و به عبارت بهتر باید گفت سکولاریزم در اسلام به شکل مسیحیت کاتولیک در اروپا و غرب اصولا موضوعیت ندارد ، اشاره به چنین واقعیتی را ادعایی مضحک بخوانی و دچار مغالطه ی پهلوان پنبه در نقد هم بشوی که آن چه معرفی می کنی اسلام نیست و طرف مقابل را به این متهم کنی که از ابتدائیات اسلام نمی داند و آن چه به عنوان دین در ایران مطرح می شود دین نیست بلکه برداشت و تصور غلط شخص من همان دین و اسلام است!
در مقاله به درستی و به طور مشخص آمده که سکولاریزم یعنی ” تن دادن به بازی قواعد دنیوی و پذیرش آن ”
در مقاله همین طور به درستی بین سکولاریزاسیون و لائیتیسه تفاوت قائل شده است و لائیتیسه به معنای “جدایی نهاد دین از حکومت ” آمده است که نباید با سکولاریزم و سکولاریزاسیون خلط و اشتباه شود .
اما چرا اسلام به خصوص تشیع با فرآیند سکولاریزاسیون نه فقط در تضاد و تعارض نیست و سکولاریزم آن طور که در تمدن مسیحی قرون وسطایی و کاتولیک موضوعیت دارد در اسلام ندارد و اسلام خود یک دین سکولار است باید به تفاوت جهان بینی این دو دین اشاره کرد .
مسیحیت کاتولیک برخلاف اسلام اساسا دینی دنیا گریز و ضد دنیا بود و با سکولاریزم و دنیوی شدن نسبتی نداشت و آن را مذموم می شمرد . در مسیحیت کاتولیک همان طور که می دانیم رهبانیت و دوری از دنیا امر مقدسی است و دنیا مذموم است .
اما برخلاف مسیحیت کاتولیک در اسلام ما چنین شدتی از دنیاگریزی و ضدیت با امور دنیوی نداریم . اسلام در عین این که از معاد و توجه به آخرت سخن گفته و تاکید کرده که دنیا و شهوات جسمانی نباید انسان را از معاد و جهان دیگر غافل کند اما دنیا و امور دنیوی را نفی نکرده و مثل مسیحیت کاتولیک پست و حقیر نشمرده است .
همین طور فقه اسلامی سیره ی عقلا و اصول قواعد دنیوی را در روابط و عقود و قراردادهای عرفی بین مسلمین و سیره عقلا در امور دنیوی در جامعه امضا کرده و پذیرفته و بر آن استوار است .
اما در مسیحیت کاتولیک چنین نبود و مسیحیت در غرب با پروتستانتیسم بنا به اعتقاد کسانی مثل شریعتی و دکتر جواد میری تحت تاثیر اسلام که البته درست تر این است که بگوییم تحت تاثیر پیدایش مدرنیته و تمدن جدید مدرن غربی در فرآیند رفورماسیون و اصلاحات دینی تن به این فرآیند دنیوی شدن و سکولاریزم داد .
لذا با توجه به این واقعیت و تفاوت بین جهان بینی این دو دین یعنی مسیحیت کاتولیک و اسلام اساسا آن چه که با عنوان سکولاریزم در غرب مسیحی و کاتولیک مطرح بوده در اسلام مطرح نیست و موضوعیت نداشته است .
در واقع اگر رویکرد اسلام و کمتر تشیع با لائیتیسه و جدایی نهاد دین از نهاد حکومت مشکل دارد و تا حدی در تضاد و تعارض است چون به معنای اولویت دادن بر قوانین بشری به جای احکام دینی و فقهی در حکومت و قانون گذاری است اما با سکولاریزم تضاد و تعارضی ندارد.
و این نکته و بصیرتی است که بسیاری در باب آن در جامعه ایرانی دچار کج فهمی و اشتباه بوده و این مقاله که یکی از بهترین مقالاتی است که در این باب نگاشته شده است .
همین طور دکتر جواد میری در همایش و نشستی که در نقد یکی از آثار دکتر عبدالکریمی برگزار شده است به این اشتباه تاریخی در ایران در باب سکولاریسم مفصل صحبت می کند که در کامنت دیگری شاید گفته های ایشان را بیاورم .
نه فقط سکولاریزم که حتی لائیتیسه هم الزاما به انکار دین و وحی نمی انجامد . چرا که یک شخص لائیک که قائل به عدم دخالت دین در عرصه ی سیاست و حکومت است ممکن است دیندار باشد و به وحی هم معتقد باشد .
لذا این ادعا که چگونه می توان سکولاریزیسیون منکر وحی را بر وحی استوار کرد بی معنا است و ناشی از بی اطلاعی منتقد از مقوله و واژه و مفهوم سکولاریزم است . زیرا که اصولا دین اسلام بر سکولاریزم و پذیرش و به رسمیت شناختن امور و قواعد دنیوی در کنار آخرت و معاد استوار است .
برعکس اسلام ، مسیحیت کاتولیک ضد سکولاریزم و ضد دنیا بود و مدرنیته با این فرهنگ منحط و ضد دنیوی بودنش اصولا نمی توانست به پیش برود و و سد و مانعی بزرگ به لحاظ دینی بر سر راه مدرنیته و تجدد در غرب بود . از آنجا که در غرب مدرنیته در ابتدای راه خود بوده و هنوز مذهب و دین در جامعه قوی بود مدرنیته از در ضدیت با دین و الحاد هم نمی توانست جلو بیاید لذا بر مبنای خود دین و از خاستگاه دینی که همان رفورماسون و اصلاحات دینی بود به مقابله با مسیحیت کاتولیک آمد . با جنبش پروتسنانتیسم و رفورماسیون دینی بود که مسیحیت در غرب توانست سکولار و دنیوی شود و مدرنیته و تجدد توانست تکیه گاه و خاستگاهی دینی هم در کنار سایر خاستگاههای فرهنگی ، سیاسی ، فلسفی ، هنری ، اقتصادی ، فکری ، ادبی و علمی اش پیدا و از این طریق هم توسعه پیدا کند .
اما چنین مشکلی در اسلام وجود نداشت چون همان طور که در مطلب قبل مفصل توضیح داده شد اسلام اساسا بر سکولاریزم استوار و سوار بود .
و ایشان بدون توجه به چنین واقعیتی ترکیب اسلام و سکولاریزم را مضحک دانسته و می پرسد چگونه سکولاریزاسیون منکر وحی را بر وحی استوار کرد !؟
اسلام بر سکولاریزم اساسا استوار است و نیازی به سوار کردن و ترکیب ندارد . شما اگر می خواستید پرسش و ادعایی مطرح کنید باید می پرسیدید که چگونه روشنگری و یا حداقل مدرنیته ی منکر وحی را می توان بر وحی سوار کرد نه سکولاریزم را .
که البته در این صورت و با این نقد هم دیگر ایرادی هم متوجه این مقاله و نویسنده اش نمی شد و نبود .