حرمت حیات (بزرگداشت زندگی) از نگاه آلبرت شوایتزر
مترجم: غلامعلی کشانی
تعبیر بزرگداشتِ زندگی یا حرمتِ حیات (Reverence for Life) برگردانی است از عبارت آلمانیِ: “Ehrfurcht vor dem Leben”. این واژهها در طیِ سفری بر روی قایق در رودخانهی اوگوئه (Ogooue) در آفریقای استواییِ فرانسه (کشور گابونِ فعلی)، به فکر آلبرت شوایتزر رسید. او در آن دوران عمر، در جستجوی معنایی جهانی برای اخلاقیات زمانهی ما بود. شوایتزر باور داشت که بزرگداشت زندگی مفهومی است که از مشاهدهی جهان پیرامونمان زاده میشود. در کتابِ “تمدن و اخلاقیات” این معنا را با گزارههای زیر بیان کرد:
“اخلاقیات چیزی نیست جز بزرگداشتِ زندگی. بزرگداشتِ زندگی، اصول بنیادیِ اخلاق را به من میدهد، یعنی، اینکه خیر عبارت است از حفظ و کمکرسانی به زندگی و تقویتِ آن؛ و شرّ به معنیِ نابودکردنِ زندگی، آسیبرسانی بهآن، یا سنگاندازی به جلوی آن است.”
جیمز برابازون (نویسندهی زندگینامهی آلبرت شوایتزر)، با این گزاره، بزرگداشتِ زندگی را تعریف کرد:
“بزرگداشت زندگی میگوید تنها چیزی که واقعاً از آن مطمئن هستیم این است که زندگی میکنیم و دلمان میخواهد به آن ادامه دهیم. این چیزی است که با هر چیز دیگری که زندگی میکند، شریک هستیم، از فیل گرفته تا برگ علف –و البته که با هر انسانی. بههمینخاطر، ما برادر و خواهران همهی موجودات زندهایم، و به همهی آنان، همان دلنگرانی و احترامی را بدهکاریم که برای خودمان دوست داریم.”
شوایتزر این عبارت را سنگبنای فلسفهی اخلاقی کرد که پیریخت و به عمل هم درآورد. او این تعبیر را در کتابهای چندگانه و مطالب منتشره در طیِ زندگیاش و نیز در دستنویسهایی که بهتازهگی منتشر شدهاند، تکامل بخشید. کار اصلیاش، “فلسفهی فرهنگ” (به آلمانی: Kulturphilosophie) چهار پارهی ناتمامی بود که عنوان دوماش: “نگاه جهانی به بزرگداشتِ زندگی” بود. در ضمن، از بیمارستان “لَمبارنه”اش در گابون (آفریقای مرکزی) برای نشاندادنِ عمل به این فلسفه استفاده کرد.
آلبرت شوایتزر امید داشت که بزرگداشتِ زندگی بر اساس توضیحِ او در کتابها و سخناناش، بر اساس نمونهی زندگی و قدرت استدلالاش، بر اساس عمق اندیشهی بنیادیاش، راه خود را در جهان باز کند. بخشی از این انتظار با مشاهدهی رشد جنبش محیط زیستی، تا حدّی عملی شدهاست. (کتاب بهار خاموش، نوشتهی راشل کارسون [با ترجمهی عبدالحسین وهابزاده]، که در راه اندازیِ جنبش محیطزیستی، دارای اعتبار گستردهای است، به آلبرت شوایتزر تقدیم شدهاست.) بزرگداشتِ زندگی میتواند در رشد انفجاریِ انواع سازمانهای خیریه و اخلاقی در بسیاری از نقاط جهان هم دیده شود.
ریشههای “بزرگداشت زندگیِ”
دکتر آلبرت شوایتزر باور داشت که ارزشهای اخلاقیای که میتوانند شالودهی آرمان تمدن حقیقی شوند، باید ریشههایشان در تاملِ عمیق بوده و جهان-پذیر و زندگی-پذیر باشند. بههمین خاطر اقدام به جستجوی ارزشهای اخلاقی در چندین دین بزرگ و دیدگاههای جهانیِ دمِدستِ خود کرد، امّا نتوانست بپذیرد که هیچ یک از آنها صریحاً و بیابهام، قادر به ترکیب اخلاقیات با اصل زندگی-پذیری باشند. باید دو سالی از رفتناش به کشور گابن برای تاسیس بیمارستان آلبرت شوایتزر میگذشت تا سرانجام بتواند گزارهی سادهای را کشف کند که به پرسشاش پاسخ میداد.
شوایتزر در زندگینامهی خودنوشتاش، بهاسم “از زندگی و اندیشههایم [جعفر فلاحی، نگاه معاصر]” این فرایند را توضیح میدهد.
او با “شرح چگونهگیِ بیداری از نوعی گیجی و منگیِ ذهنی در آغاز تابستان ۱۹۱۵، از خود میپرسد چرا فقط و فقط از تمدن انتقاد میکند و بر روی چیزی سازنده کار نمیکند.” شوایتزر روایت میکند که این پرسش را چگونه از خودش پرسید:
“امّا تمدن چیست؟”
“عنصر اساسی در تمدن، بهکمال رسیِ اخلاقیِ فرد و همینطور جامعه است. همهنگام، هر گام معنوی و هر گام مادی بهجلو، برای تمدن اهمیت دارد. پس، اراده و میل به مدنیت، آن اراده و میل جهانی به رشدی است که به امر اخلاقی بهعنوان بالاترین ارزش، آگاه است. با وجود اینکه ما به دستاوردهای علمی و مهارتیِ بشر اهمیت بسیار زیادی میدهیم، روشن است که فقط بشریتی که برای اهداف اخلاقی تلاش میکند، میتواند بهشکل تمام مقیاس از رشد مادّی سود ببرد و میتواند بر خطرهایی که همراه آن هستند، غلبه کند…”
“تنها راهِ شدنی برای فرار ما از ورطه و آشوب و دوزخ، انتخاب معنای جهان بر پایهی آرمان تمدن حقیقی است.
امّا سرشت آن معنایی از جهان که برحسب تعریفاش، ارادهی معطوف به رشد عمومی و ارادهی معطوف به رشد اخلاقی، بههم میرسند و بههم میپیوندند چیست؟
این معنا، مبتنی به پذیرش اخلاقیِ جهان و زندگی (حیات) است.
پذیرش جهان و زندگی (حیات) چیست؟ …”
“چندین ماه پشت سر هم، در وضعیت اضطراب و سراسیمهگیِ دائمی بهسر بردم. حتی در طیّ کار روزانهام در بیمارستان، بدون کمترین موفقیتی، بر روی سرشت واقعیِ پذیرش حیات و اخلاقیات متمرکز شده بودم، و در فکر این بودم که این دو’ چه چیزهای مشترکی با هم دارند. در بیشهای سرگردان بودم که قرار نبود مسیری در آن پیدا شود. به درِ بستهی آهنیای فشار میدادم که اصلا تسلیم نمیشد…”
“در این وضعیت روحی، روزی قرار شد که به سفری به بالای رودخانه بروم … در حالیکه در دریای تفکر گمشده بودم، روی سکوی قایق نشستم، داشتم تقّلا میکردم تا معنای اولیه و جهانیِ اخلاقیاتی را که در فلسفه کشف نکردهبودم پیدا کنم. ورق پشت ورق بود که پر از جملات بیربطْ خطخطی کردهبودم، فقط به این خاطر که بر روی مسئله تمرکز کنم. دو روز گذشت. آخرِ روز سوم، درست در لحظاتِ غروب آفتاب، وقتی که راه خود را از بین گلهی اسبان آبی پیدا میکردیم، بهشکلی پیشبینینشده و ناخواسته، تعبیر: “بزرگداشت زندگی” در ذهنم جرقه زد. درِ آهنی تسلیم شد. کورهراه در بیشهزار خود را نشان داد. حالا راهام را به اصلی که پذیرش جهان و اخلاقیات بههم میرسیدند، پیدا کرده بودم!”
بنا به گفتهی بعضی نویسندگان، اندیشهی شوایتزر، و بهخصوص بالیدنِ بزرگداشتِ زندگیاش، از اندیشهی مذهبیِ هندیان، بهویژه از اصل اَهیمسای (بیخشونتیِ) “جِیْنی”[1] تاثیر گرفتهبود. آلبرت شوایتزر از نقش تاثیر هند در کتاباش به نامِ “اندیشهی هندی و بالیدنِ آن” حرف زدهاست:
“تصریح به فرمانِ نکشتن و صدمه نرساندن، یکی از بزرگترین رویداد های تاریخ معنویِ بشریتاست. اندیشهی باستانیِ هند، که از اصل خود مبنی بر روگردانی از دنیا و زندگی، و پرهیز از عمل شروع میکند –و این در زمانی بود که مباحث اخلاقی از نظرات دیگر رشد زیادی نکرده بود– به این کشف شگرف و عظیم میرسد که اخلاقیات مرزی نمیشناسند. تا جایی که میدانیم، این نکته، اولین بار از سوی جِیْنگرایان بیان میشود.”
امّا نباید از نظر دور داشت که او در دورانِ کودکی، عمیقا از رنج همهی جانداران دور و برش رنج میبرد. این مسئله برایش ضربهای سخت بود. مینویسد، “تا جایی که میتوانم به یاد داشتهباشم از میزان فلاکتی که در دنیای اطرافام میدیدم، ناراحت میشدم. “شور زندگیِ” نامحدود نوجوانان را اصلا نمیدانستم که چیست … چیزی که مخصوصاً مرا ناراحت میکرد، این بود که حیوانات بینوا مجبور بودند درد و فلاکت بسیار زیادی را تحمل کنند … برایم قابل فهم و درک نبود که چرا در دعای شبام باید فقط برای انسانها دعا کنم –این داستان پیش از آنی بود که به مدرسه بروم. بههمین خاطر موقعی که مادرم با من دعا میخواند و بوسهی شببهخیر میدادم،عادت داشتم که در سکوت دعایی بخوانم که خودم برای همهی آفریدگان جاندار درست کرده بودم. دعا به این شکل بود که: “ای خدای آسمانی، همهی چیزهایی را که نفس میکشند، سالم نگهدار و برکت بده و آن را از شرّ حفظ کن، و بگذار تا در آرامش بخوابند …”
شوایتزر دو بار با چند پسربچه به ماهیگیری رفت، چون آنها از او خواستهبودند “… و این ورزش به خاطر رفتار با کرمهایی که بهسر قلاب فرو میکردند…و از جا کندن دهان و فکّ ماهیهایی که گرفتار میشدند، فورا برایم ناشدنی شد. رهایش کردم… از تجربههایی مثل اینها، که قلبم را میلرزاندند…. کمکم اعتقاد راسخی در من رشد کرد که ما حقّی نداریم رنج و درد را به آفریدهی زندهی دیگری بار کنیم، و اینکه همهی ما باید حسّ کنیم که باعثِ رنج و مرگ شدن چه چیز وحشتناکی است…” مفهومِ “بزرگداشتِ زندگی” تقریباً از خود تولد در او شروع به رشد کردهبود.
این حساسیت و آگاهی در همهی زندگی بر رویاش تاثیر داشت، مثلاً در موقعی که با دقت و احتیاط و آرامی، عنکبوتی را با کاسهکردن کف دست، از چالهای بیرون آورد که برای کاشتن گیاه کنده شدهبود تا محصولاش به مصرف بیماران و خانوادههایشان هم برسد که بر روی مزرعهی بیمارستان کار میکردند. دریادداشتهایش نوشت که، درست همانطور که وجود خود ما برای هر یک از ما اهمیت دارد، وجود [یک آفریده] برای خودش مهم است. و در ادامه “… رابطهی من با “وجود” خود من و با دنیای عینی، بر پایهی بزرگداشتِ زندگی تعیین میشود. این بزرگداشتِ زندگی بهعنوان عنصری از ارادهی معطوف به زندگیِ من فرض میشود…” و این ارادهی معطوف به زندگی در همهی آفریدهگان وجود دارد و باید که بهآن احترام گذاشته شود.
او بهعنوان کودک آموخت و بعدها بهعنوان فردی بالغ در همایشهای خود آموزاند که “حقایق بنیادیِ دین مسیح چیزی نیستند که با خِرَد بستیزند و در جنگ باشند (یعنی خرد-ستیز نیستند)، بلکه برعکس، خرد آنان را تقویت میکند.” بسیاری از مردم بعدها از او به این خاطر سپاسگزار بودند که میگفتند این آموزه “به آنان کمک کرد تا دینشان را در زندگی آیندهشان حفظ کنند.” ذهنی شگرف داشت، بهطوریکه “پشتههای کتابی” را با دقت خواند و هضم کرد که از شدت انباشتگی، مجبور بود از میانشان راهرویی باز کند تا ردّ شود. عمق زندگیِ مسیح را تا آن حدّ دقیق بررسی میکند که افراد کمی توانستهاند در اینکار موفق شوند. فلسفهی خودش، که در عبارتِ “بزرگداشتِ زندگی” خلاصه شد، این زیربنا را در چهار انجیل عهد جدید پیدا کردهبود.
شوایتزر در کتابِ فلسفهی تمدن مینویسد، “اخلاقیاتْ مسئولیت بیحدّ در برابر همهی آنانیاست که میزیند…. عشق معنای بیشتری دارد، چرا که شامل همراهی و همدلی در رنج، در شادی، و در تلاش است…” محتوای این کتاب نشان میدهد که شوایتزر چه آدم پرخوانی بوده، هم فیلسوفان باستان را و هم مدرن را.
ارادهی معطوف به زندگی
واژهی “اراده” بهمعنیِ تعین و پایداری در هدف و منظور، امروزه بسیار کم بهکار میرود و بنابراین، برداشت شوایتزر از معنیِ ترجمهی واژهی آلمانیِ “Wille” ممکن است ناآشنا باشد. در هرحال، این مفهوم، بخش مهمی از پیام شوایتزر است. در دههی ۱۹۲۰، نظرش این بود که مردم، عموماً تماسشان را با ارادهی خود از دست دادهاند و آن را به اقتدار بیرونی تسلیم کرده و در برابر شرایط بیرونی قربانی کردهاند.
بنابراین، او به بخش بنیادیِ خودهایمان برمیگشت که میتواند در تماس با “اراده”مان باشد و انسان میتواند آن را برای خیرِ همگان بهکار گیرد.
او در کتابِ “از زندگی و اندیشههایم” نوشت:
بیواسطهترین حقیقتِ آگاهیِ انسان، تصریح این نکته است که “من زندگیام، همان چیزیکه در میانهی زندگیای که اراده به زیستن دارد، به زیستن اراده دارد.”
پذیرش زندگی، عملی است معنوی که از زیستنِ بیملاحظه دست میکشد و شروع میکند به وقف خود به زندگیاش با بزرگداشت آن، بهخاطرِ دادن ارزش حقیقی بهآن. پذیرفتن زندگیْ عمیقتر کردن، درونیتر کردناش، و ستایش اراده به زندگی است.
همهنگام، انسانی که موجودی اندیشهگر شده، اجباری حسّ میکند که برای هر ارادهای به زندگی، همان بزرگداشتی را قائل شود که برای خودش قائل است. [….] این اصلِ مطلق و بنیادیِ اخلاق است، و اصل بدیهی بنیادیِ اندیشه است.
در جستجویش برای یافتن پاسخی به آننوع از مسایل که بهنظرش “نزول تمدن غربی” میآمد، آمادهی این نبود که از باور به مفهومِ بنیادیِ پیشرفت[2] دست بکشد؛ باوری که از سوی افکار معقول اروپا، بهشدت بدیهی گرفته میشد. درمقابل، بهدنبال شناسایی این نکته بود که چرا این “اراده به پیشرفت” ظاهراً از مسیر خود بیرون میرود و باعث پارگی و فروپاشیِ تمدن اروپا میشود.
در پاسخ، در کتابِ “از زندگی و اندیشههایم” به این جمعبندی رسید:
“پذیرش زندگی (یا زندگی-پذیری) تنها میتواند تمدنی جزئی و ناقص بوجود آورَد. فقط اگر به سوی درون بچرخد و اخلاقی شود، این اراده به پیشرفت میتواند به تواناییِ تشخیص پدیدهی “ارزشمند” از “بیارزش” دست پیدا کند. بنابراین باید برای تمدنی تلاش کنیم که فقط بر اساس تصریح و تاکید بر علم و قدرتِ صِرف نباشد، بلکه برای تمدنی که بیشتر از همه، دلنگران بالیدن معنوی و اخلاقیِ فرد و همهی بشریت باشد.”
“انسان، که در برابر این تنگنای دوگانهی “اراده به زیستن” قرار دارد، مانند همهی موجودات زنده، دائماً مجبور به حفظ زندگیِ خود و زندگی به معنای عام، فقط به قیمت زندگیِ دیگری است. اما اگر تحت تاثیرِ اخلاق “بزرگداشتِ زندگی” باشد، فقط در موقعی به زندگیِ دیگری آسیب میزند یا نابودش میکند که ضرورتی پیش بیاید که نتوان جلوی آن ایستاد، امّا هرگز از روی بیفکری و بیمبالاتی دست به آن کار نمیزند.”
.
.
برای مطالعهی بیشتر:
Ara Paul Barsam (2008). Reverence for Life: Albert Schweitzer’s Great Contribution to Ethical Thought. Oxford University Press US. ISBN ۰-۱۹-۵۳۲۹۵۵-۴ .
Albert Schweitzer (1961). The Decay and the Restoration of Civilization. Unwin Books.
Albert Schweitzer (1966). The Teaching of Reverence for Life. Peter Owen Limited.
James Brabazon (2000). Albert Schweitzer, A Biography. Syracuse University Press, New York. ISBN ۰-۸۱۵۶-۰۶۷۵-۳ .
James Brabazon (2005). Albert Schweitzer, Essential Writings. Orbis Books, New York. ISBN ۱-۵۷۰۷۵-۶۰۲-۳ .
Marvin Meyer & Kurt Bergel (2002). Reverence for Life, the ethics of Albert Schweitzer for the twenty-first century. Syracuse University Press, New York. ISBN ۰-۸۱۵۶-۲۹۷۷-X.
.
.
[1] Jainism: جِیینیسم در کنارِ دینهای هندو و بودایی، یکی از دینهای باستانیِ زندهی هندی است که هدفاش را فراهمکردنِ مسیری به سمتِ پاکسازیِ معنوی و رستگاری معرفی میکند. این هدف بر اساس اعتقاداتِ این آیین از راهِ زندگی بر پایهی اَهیمسا (پرهیز از آزارِ هرگونه جاندار) قابل دستیابی است. آیین جِیْن در اعتراض به آدابِ آیین هندو، بهویژه مراسمِ قربانی، و قدرت و نفوذِ متون وداها بهوجود آمد.
[2] progress: منظور مفهوم فلسفیِ پیشرفتِ بشر در فناوری، علم و سازمانِ اجتماعی در طول تاریخ است که در دورههای نوزایی و روشنگری مطرح شد و بعدتر هم بدیهی گرفته شد. این مفهوم اساس مدرنیته است. والتر بنیامین و بسیاری از متفکرین به بدیهیانگاری یا به تعاریف و جزئیات این خطِ سیر انتقاد دارند.
.
.