وقتی آیتالله خمینی در دهم اسفند ۱۳۵۷ در مدرسه فیضیه فرمود «ما، هم دنیا را آباد میکنیم و هم آخرت را…»، برای من نوجوان سیزده سالهای که در یک خانواده مذهبی بالیده بودم خیلی خوشایند بود و خود را یکی از خوشبختترین آدمیانی میدیدم که برحسب تصادف در زمانه و زمینی به دنیا آمده است که به او مزایای زیستی بهشتی در هر دو جهان را خواهد داد. برای من بیست سال طول کشید تا متوجه شوم این جمله حاصل یک استدلال منطقی همراه با «خطای ترکیب» است و از کسی چون بنیانگذار فقید که فقیهی فیلسوف بود، بعید و عجیب بود که برای برپایی چنان نهضت عظیمی به این دقیقه توجه نداشته باشد. من امروز تمام بحرانهای موجود کشورمان را حاصل همین «خطای ترکیب» میدانم که از آن زمان تاکنون در تمام ارکان نظام تصمیمگیری جمهوری اسلامی بهصورت عمیقی جریان دارد. نقطه آغازین رسوخ خطای ترکیب در نظام تدبیر پس از انقلاب، همین تصور امکان ترکیب موفق «جمهوری» و «اسلامی» است که در قانون اساسی منعکس شده است.
در ۲۲ آبان در سخنان برخطی که با عنوان «چرا مهاجرت نمیکنم؟» داشتم (به دعوت عدهای از هموطنان مهاجر)، تأکید کردم که این سخنرانی در پاسخ به این پرسش است که چرا «من» مهاجرت نمیکنم. در واقع بحث من یک بحث سطح فردی و خُرد بود تا کسانی که قصد مهاجرت دارند به دشواریها و آسیبهای مهاجرت برای خودشان و فرزندانشان توجه داشته باشند. تنها در چند دقیقه پایانی این سخنرانی دو ساعته، من گریزی هم به آسیبهای مهاجرت نخبگان برای کشور و تمدن ایران زدم. گفتم وقتی جامعهای از نخبگان تخلیه شود و فقیر هم باشد، سطح عقلانیت آن جامعه پایین میآید، و بهراحتی شورش و تخریب میکند. این سخنان من که در دقایق پایانی با بیانی احساسی و هیجانی همراه بود باعث شد بگویم با خروج نخبگان جامعه «حالت ژلهای» پیدا میکند که با نقش آفرینی جمعیتی فقیر و جاهل، نهایتاً به ویرانی میانجامد. برخی از دوستان این نحوه بیان من را اهانت به فقیران تلقی کردند و مشفقانه به من تذکر دادند. ضمن این که کاملاً میپذیرم که در یک سخنرانی عمومی که شنوندگان آن طیف متنوعی را در بر میگیرد باید واژگان را با دقت بیشتری بهکار میبردم و از این بابت از همه پوزش میخواهم؛ اما این نکته بهانهای شد تا یکی از فراگیرترین خطاهای فکری در جامعه خودمان را کمی واکاوی کنم. یعنی ادعا کنم حتی اگر من بهصراحت گفته بودم جامعه فقیر یک جامعه جاهل یا شورشگر و خشونتگر است نیز اهانتی به فقرا نبود.[1]
خطای ترکیب یکی از خطاهایی است که در استدلال منطقی رخ میدهد. مثال مرسوم آن در اقتصاد، «معمای خِسّت» است. وقتی یک نفر در ابتدای سال تصمیم بگیرد تا پایان سال کمتر از سال قبل خرج کند، در پایان سال او ثروتمندتر از پارسال خواهد بود. ولی اگر همه مردم یک جامعه در ابتدای یک سال تصمیم بگیرند تا پایان سال کمتر از سال قبل خرج کنند در پایان سال آن جامعه فقیرتر از پارسال خواهد بود.
در علوم سیاسی نیز بحث «تناقض رأی» که در انتخابات وجود دارد یکی از موارد خطای ترکیب است. این موضوع را هفتاد سال پیش اقتصاددانی به نام کنث اَرو (Kenneth Arrow) بهصورت ریاضی اثبات کرده است. یعنی در رأیگیری برای یک موضوع اگر همه رأیدهندگان عاقل باشند و صمیمانه هم رأی بدهند، باز هیچ تضمینی نیست که نتیجه رأیگیری بهنفع همه جامعه باشد. چون اگر افراد واقعاً هم بر اساس ترجیحات و اولویتهای خود رأی داده باشند، هیچ تضمینی نیست که تصمیم برآمده از انتخابات، منافع عمومی و جمعی آنان را تأمین کند. بههمین سبب درقضیه تناقض رأی مطرح میشود که مردم دموکرات باید یک دیکتاتور موقت را ( به نام رئیسجمهور) انتخاب کنند تا او به جای آنها مصالح جمعی را تشخیص دهد و تصمیم بگیرد. مشکل فقط اینجاست که این دیکتاتورهایی که انتخاب میشوند بعد از رسیدن به قدرت، حرفها و افکارشان تغییر میکند یا در هنگام انتخابات، فریبکاری میکنند و وعدههای دروغ میدهند، یا بعد از انتخابشدن تلاش میکنند اجازه ندهند دیکتاتور بعدی (رئيسجمهور جدید) در یک فضای رقابتی انتخاب شود. بههمین علت، در دموکراسیهای واقعی هم دوره انتخاب یک دیکتاتور موقت، محدود است و هم نظام انتخابات، حزبی است تا یک دیکتاتور موقت نتواند خلاف وعدهها و توافقات و قواعد عمل کند، منافعی به جیب بزند و بعد گموگور شود، چون حزب او مسئولیت رفتار او را برعهده میگیرد. یعنی وقتی انتخابات، تکراری و حزبی میشود، احزاب، دیکتاتورهای موقت را کنترل میکنند تا عقلانیتر و تا حدودی در جهت مصالح جمعی رفتار کنند تا دوباره در انتخابات بعدی برنده شوند.
بهعنوانِمثال فرض کنید دولت بخواهد بودجه مشخصی را برای سرمایه گذاری در رشتههای مختلف تحصیلی تخصیص دهد و تصمیم بگیرد که میزان بودجه هر رشته تحصیلی را بر اساس مقدار رأی یا امتیازی که آن رشته در یک نظرخواهی عمومی میآورد تعیین کند. فرض کنید دولت از همه شهروندان بخواهد که از بین حدود هزار و دویست رشته دانشگاهی، سه رشته اولی که تمایل دارند دولت در آنها سرمایهگذاری کند را با پیامک به دبیرخانه دولت اعلام کنند. طبیعی است که میشود پیشبینی کرد که در اولویت اکثریت شهروندان یکی از رشتههای پزشکی و مهندسی قرار داشته باشد. در این صورت این رشتهها بیشترین امتیاز را میگیرند. یعنی از نظر رأیدهندگان بخش اعظم بودجه آموزش عالی باید به این رشتهها اختصاص یابد و حدود هزار رشته دیگر، نصیب بسیار کمی از بودجه خواهند برد. گرچه تکتک شهروندان بر اساس عقلانیت و تمایلات خود رأی دادهاند، اما نتیجه نهایی رأیدهی منافع بلندمدت جامعه را تضمین نمیکند. چون جامعه برای رفاه و پیشرفت خود به متخصصان همه رشتهها نیاز دارد و بودجه آموزش عالی باید به تناسب در بین همه رشتهها توزیع شود. بنابراین امروز هم که از طریق فناوری ارتباطات و اطلاعات امکان رأیدهی جمعی مستقیم برای تصمیمگیری درمورد تمام موضوعات عمومی وجود دارد، مشکل تناقض رأی همچنان برقرار است.
از این بحث میخواهم نتیجه بگیرم که اگر ما گفتیم که در یک جامعه آزاد با انتخابات آزاد نتیجه انتخاب جمعی مردم معمولاً غیرعقلانی است این بهمعنی اهانت به رأیدهندگان نیست. ممکن است تکتک رأیدهندگان عقلانی رفتار کنند اما در کل، نتیجه انتخابات غیرعقلانی باشد. این مربوط به بدذاتی رأیدهندگان و عاقلنبودن آنها نیست بلکه مربوط به ماهیت رأیدهی عمومی است.
در واقع هویتهای جمعی، موجودی متفاوت از تکتک هویتهای فردی یا افرادی است که آنها را ساختهاند. چرا که هویتهای جمعی معمولاً رفتارهای خاص خود را دارند که از رفتار تکتک اعضایشان متفاوت است. بنابراین قضاوت در مورد هویت جمعی را نباید به هویت فردی حمل کرد. مثلاً اگر کسی بگوید ایرانیان تنها ملتی هستند که دین خود را دو بار به زور شمشیر عوض کردند، یعنی حاضر نبودند با هر هزینهای پای دین خود بایستند و آن را حفظ کنند، این سخن اهانتی به منِ فرد ایرانی نیست.
سالها پیش از جنگهای داخلی سوریه، اگر از مسلمانانی که امروز عضو القاعده یا داعش هستند میپرسیدند که شما حاضرید مسلمانان دیگر را قتل عام کنید، زنده بسوزانید یا گردن بزنید، بیگمان پاسخ منفی بود؛ ولی همانها وقتی هویت جمعی یافتند و در بستر کنش جمعی (بهمثابه رأیدهی جمعی) قرار گرفتند دست به قتل عام مسلمانان دیگر زدند (روانشناسی اجتماعی کارش همین است که نشان دهد رفتارهای جمعی الگویی متفاوت از رفتارهای فردی دارد).
مسئله در مورد فقرا هم بههمین ترتیب است. بنابراین گفتن این جمله از سوی من که «وقتی جامعه از نخبگان تخلیه میشود، فقرا در بزنگاههای تاریخی دست به شورش و ویرانی میزنند» دارای هیچ اهانتی به فقرا نیست. یک تحلیل است درباره نتیجه کنش جمعی و اعتراضی فقرا. در اینجا شورش و تخریب، صفتی برای «هویت جمعی» یا «کنش جمعی» فقرا است نه صفتی برای شخص فرد فقیر. مانند اینکه بگویم ثروتمندان معمولاً چنان در رفاه غرق میشوند که دغدغههای مربوط به خودآگاهی انسانی خویش را از دست میدهند. این هم اهانتی به فرد خاص ثروتمندی نیست. یا اگر بگویم جامعه دینی مستعد ریاکاری است، این هم هیچ اهانتی به یک فرد دیندار نیست. (البته وقتی تحلیل در فضای احساسی بیان میشود شاید رنگ قضاوت به خود بگیرد که در مورد سخنان من چنین برداشتی شده است و اکنون من پوزش عمیق خود را به تکتک ایرانیانی که احتمالاً چنین احساس اهانتی از سخنان من داشتهاند، تقدیم میکنم).
اکنون بازگردیم به «جمهوری خطای ترکیب». ممکن است برای من بهعنوان یک فرد ممکن باشد که فرزندم را فردی مؤمن و مقید به مناسک دینی بار بیاورم اما اگر حکومت بهعنوان مدیر (پدر) جامعه بخواهد همه شهروندان را مؤمن و مقید به ایمان و مناسک خاصی تربیت کند، نتیجه آن بیایمانی و بیقیدی اکثریت جامعه خواهد بود. برای من بهعنوان یک فرد، اخلاقی و عقلانی و ستوده است که اجازه ندهم فرزندم با یک معتاد ازدواج کند، ولی اگر من قانونگذار باشم و قانونی بنویسم که ازدواج با معتادان را ممنوع کند، تصمیمی غیراخلاقی و غیرعقلانی و خسارتبار برای جامعه گرفتهام. درباره بسیاری از دستورات فقهی (که احکام فردی و در حوزه وظایف فردی هستند) نیز چنین است. اگر نماز را و روزه را و حجاب را و خیلی دیگر از احکام حوزه فردی را به حوزه عمومی آوردید و الزامآور کردید، اولین خسارتبیننده آن خود نماز و روزه و حجاب خواهد بود. اینجاست که میگوییم «جمهوری اسلامی» نوعی خطای ترکیب است. جامعه دینی خودش باید دینی باشد. یعنی وقتی تکتک مردم یک جامعه از درون و به صورت قلبی دیندار باشند جامعه دینی وجود خواهد داشت. وقتی شما بخواهید به زور قانون و پلیس، دین را مستقر کنید، اولین آسیببیننده آن خود دین خواهد بود. بنابراین ممکن است برای یک فرد شدنی باشد که همزمان دنیا و آخرت خود را آباد کند اما در سطح یک ملت و با فرمان حکومتی، شدنی نیست که همزمان هر دو حوزه دنیا و آخرت با هم آباد شوند، لاجرم یکی یا هر دو آسیب میبینند.
مسئله خطای ترکیب در موارد فراوان دیگری نیز در سیاستهای بعد از انقلاب به ما آسیب زده است. مثلاً سیاست خودکفایی کشاورزی که در سه دهه گذشته از سوی مقامات عالی نظام در دستور کار قرار گرفته است و بهطورِجدی توسط همه دولتهای پس از جنگ دنبال شده است سیاستی برآمده از خطای ترکیب است. ممکن است خودکفایی یک فرد یا یک خانواده به قدرتمندشدن و استقلال آن خانواده بینجامد اما خودکفایی در سطح ملی به تخریب منابع طبیعی آن ملت میانجامد که نتیجه آن در ایران نابودی ذخایر زیرزمینی آب کشور بوده است.
بگذارید امنیت را مثال بزنم. یک خانواده که در محیطی ناامن زندگی میکند، ممکن است بتواند برای امنیت خود تمام دیوارها و پنجرهها را نرده بکشد، دوربین امنیتی بگذارد، قفلها و درها را ایمن کند، شیشهها را دودی کند، سگِ مراقب نگهداری کند و حتی افرادی را برای حفاظت ونگهبانی از خانهشان استخدام کند و همچنان یک خانواده مرفه باقی بماند؛ اما اگر یک ملت بخواهد همه امنیت خود را از طریق بهکارگیری تعداد زیادی از جوانانش در نیروهای نظامی و ساخت تجهیزات نظامی پیشرفته و اولشدن در قدرت نظامی درمیان همسایگانش تأمین کند قطعاً به ملتی فقیر و ناامن تبدیل میشود. چون مجبور است در بلندمدت به جای سرمایهگذاریهای اقتصادی، رفاهی، اجتماعی و فرهنگی، منابع مالیاش را بهسوی امور نظامی ببرد که بهتدریج قدرت خلق رفاه را در آن ملت کاهش میدهد. در دنیای مدرن، پیمانهای نظامی و همکاریهای امنیتی منطقهای برای همین ابداع شدهاند که ملتها مجبور نشوند برای ایجاد امنیت، خودشان را فقیر کنند.
راستش این است که وقتی در سالهای پس از انقلاب، روحانیان از حوزه علمیه به سیاست عملیه آمدند، دستگاه فکری حوزوی که مختص عرصه رفتار فردی مؤمنان بود (فقه یک دستگاه فکری مربوط به تحلیل عرصه رفتارهای فردی افراد است) را به عرصه سیاست -که حوزه رفتار هویتهای جمعی است- آوردند و بنابراین نظام تدبیر را گرفتار خطای ترکیب سیستماتیک کردند. و البته مهندسان (که آنان نیز موضوع تخصصشان حوزههای خُرد، جزئي و فردی است) از این خطای ترکیب روحانیان خیلی سوءاستفاده کردند و روحانیان را بهغایت فریب دادند. در واقع آنچه امروز در ایران با آن روبهرو هستیم دستاورد مشترک ورود روحانیان و مهندسان به حوزه سیاست است.[2]
سخن را چکیده کنم. حاصل مجموعه سیاستهای از نوع «خطای ترکیب» که در این چهار دهه در ایران اجرا شده این است که ایران که جایگاهش در جهان هم از نظر وسعت سرزمینی هم از نظر حجم جمعیت در رتبه هجدهم قرار دارد و قاعدتاً باید در سایر حوزهها رتبهاش نزدیک به این موقعیت باشد، اکنون در موقعیت خود قرار ندارد. یعنی گرچه از نظر قدرت نظامی، خود را به رتبه دهم دنیا رسانده است اما در عوض از نظر قدرت اقتصادی رتبه ۲۳ (بر اساس برابری قدرت خرید در سال ۲۰۲۰؛ ولی با محاسبه بانک جهانی و براساس نرخ دلار ۲۲ هزار تومان رتبه ایران ۵۱ بوده است)، از نظر درآمد سرانه (رفاه) رتبه ۱۰۳ و از نظر تمام دیگر شاخصهای توسعه، رتبههایی بین ۶۰ تا ۱۸۴ را در دنیا کسب کرده است. این دستاورد، نتیجه همان سیاستهای خطای ترکیبی است که پس از انقلاب بویژه در سه دهه پس از جنگ تحمیلی اجرا شده است. بر این اساس، نظام حکمرانی ما بیش از آنکه «جمهوری» یا «اسلامی» باشد، یک «نظام خطای ترکیب» است.
.
.
[1] دیدگاه من در مورد «مهاجرت»
[2] برای بحث بیشتر در این مورد، این گفتار را بشنوید: تبانی مهندسان و روحانیان
.
.