بسمه تعالی
نقدی بر دیدگاه مصطفی ملکیان در مورد تعبد در دین
میرسعید موسویکریمی
دانشیار دپارتمان فلسفه دانشگاه مفید
فروردین 1400
پیشدرآمد
ماجرای این نوشتار از جایی شروع شد که در کانال واتساپ متعلق به اساتید یکی از دانشگاهها، یکی از اساتید محترم متن زیر را از جزوۀ ایمان و تعقلِ مصطفی ملکیان، تحت عنوان “چرا در جهان معاصر قدرت اقناع مهمتر از بزرگی شخصیت است؟” به این کانال ارسال کرد:
در گذشته اگر یک کسی میگفت آية الله گلپایگانی گفتهاند فلان. اصلا چرا آية الله گلپایگانی را مثال بزنم؟ اگر آخوند محله یک چیزی میگفت، بر مال و جان و ناموس ما حق مداخله داشت چه برسد به اینکه آية الله گلپایگانی یا آية الله خوئی حرفی بزنند و کسی جرأت بکند که مخالفت بکند! اما الآن شما بروید در اکثر این مجامعی که با آنها سر و کار دارید و مثلا بگویید: آقا این را نگو چون آیه الله فلانی فرمودهاند که فلان. اصلا به محض اینکه میگویید فرمودهاند و لغات این جوری به کار میبرید، خندهاشان میگیرد و میگویند: “فرمودهاند، یعنی چه؟!” به نظر شما علت این عکسالعمل آنها چیست؟
آن وقتها کجا و حالا کجا؟ آن زمان شما اصلا تصور میکردید که آية الله بروجردی یک حرفی بفرمايند و دیگران گوش نکنند؟ آية الله بروجردی کسی بود که علامه طباطبایی به خاطر نظر ایشان یا فتوا و حکم ایشان، تا فهمید آقای بروجردی نظرشان این است که فلان کار انجام نگیرد، آن را گذاشت کنار، خودش کی بود؟ علامه طباطبایی بود. اما میگفت که مگر میشود حرف حاج آقا محمدحسین بروجردی، آية الله العظمی بروجردی را زمین گذاشت؟ الآن اگر آية الله العظمی بروجردی بیایند، نه نسبت به علامه طباطبایی، بلکه نسبت به یک جوان بیست ساله هم نمیتوانند آتوريته داشته باشند. چرا این جور شده است؟ این آتوریته به چه خاطر از بین رفته است؟
… در اکثر جوانان ما مسئله تقلید در فقه، دیگر اصلا از قاموس وجودشان کنار رفته است. چون آتوریته وجود ندارد. چرا؟ به نظر من علت عمدهاش این است که مدرنیته، آتوريته را یا اصلا نمیپذیرد یا به حداقل میرساند. این نحوه سخن گفتن که “من فلان چیز را میگویم پس تو قبول کن!” واقعا برای انسان مدرن پذیرفتنی نیست. یادم میآید که مدتی قبل، یکی از آقایان گفتند: آقای رئیس جمهور یعنی آقای خاتمی گفتهاند باید پی حرف آقای فلانی بروید. پس چرا حالا که آقای فلانی بهمان چیز را فرمودهاند، او قبول نکرده است؟!
من وقتی این مطلب را شنیدم به رفقا گفتم: حالا اینکه این مطلب حق نیست، هیچ، بگذریم؛ اما آدم عاقل اگر حرفهایش حق هم نبود و یک حرف باطلی هم زد، لااقل یک حرفی میزند که یک پذیرشی در مخاطبانش نسبت به این حرف پدید بیاورد، اما این حرف را هرکه بشنود اصلا میخندد که فلان آقا باید از یک آقای دیگری حرف شنوی داشته باشد! حرف شنوی یعنی چی؟! چرا ایشان این جوری میگوید؟ چون فضای فکریشان همان فضای فکری آتوریتههاست، که اگر فلان آتوریته اشاره کند یا حتی با حرکت چشم یا حرکت ابرویی، چیزی بگوید، طرف از همه حرفهای خودش دست برمیدارد و میگوید: اگر قبلا هم اشتباهی کردم مست بودم.
الآن آن کسی واقعا آتوریته دارد که بتواند ذهن مخاطب را اقناع بکند، هر کس به میزانی که میتواند ذهن مخاطب را اقناع بکند، آتوریته دارد. امروزه برای آتوریته بودن باید از این حد نصاب و میزان (یعنی توانایی اقناع ذهن مخاطب) برخوردار باشید.
در پاسخ به مطلب فوق متن زیر را نوشته و به همان کانال ارسال کردم:
هرچند تاکنون موفق نشدهام بسیاری از آثار مصطفی ملکیان را بخوانم، اما هر چه بیشتر از ایشان و به شکل جسته و گریخته در اینجا و آنجا میخوانم، بیشتر و بیشتر به این باور میرسم که وی، علی رغم حیطۀ گسترده و متنوع مطالعاتش، نوشتهها و به ویژه سخنانش، علیالخصوص در حیطۀ معرفت دینی، از دقت و عمق کافی برخوردار نیست. برای همین، دستکم آن مقدار از نوشتههایش را که خواندهام، غالباً ترکیبی از مطالب درست و نادرست، دوپهلو و مغالطهآمیز بوده است. نوشتۀ ارسالی از جزوۀ ایمان و تعقل شاهدی بر این ادعاست. در بخش مهمی از این نوشته، وی «قدرت اقناع» را در برابر «قولِ افراد معتبر» گذاشته است، با این تصورِ نادرست که اگر در گذشته، گفتۀ اشخاصِ معتبر، توجیهگر باورها بود، اینک، قدرتِ اقناع جای آن را گرفته است.
احتمالا، ملکیان تصور کرده است راه اقناع افراد برای داشتن باوری موجه، از طریق مثلاً ارائۀ استدلال عقلی یا شواهد تجربی توسط مدعی است، با این پیشفرضِ به وضوح نادرست که دو مقولۀ «اقناع افراد» و «اعتماد به اقوال اشخاص» در برابر یکدیگر قرار دارند و ناچاریم فقط یکی از آن دو را انتخاب کنیم.
اما ملکیان لابد میداند که یکی از مهمترین رویکردها در زمینۀ «توجیه باور»، رویکرد برونگرایی (Externalism)، و شاخۀ مهم آن، اعتمادگرایی (Reliabilism) است. بر مبنای اعتمادگرایی، به زبان ساده، باوری موجه است که از «راهی قابل اعتماد» به دست آمده باشد. این راه قابل اعتماد میتواند ادراکات حسی خود شخص، دروننگری (Introspection)، استدلال عقلی، گفته یا نوشتۀ اشخاص معتبر (گواهی) (Testimony)، یا … باشد.
بنا بر این، دو مقولۀ «اقناع افراد» و «اعتماد به اقوال اشخاص» اساساً در برابر یکدیگر قرار نمیگیرند، بلکه یکی از گستردهترین و مهمترین روشهای اقناع افراد برای ایجاد باور موجه، استناد به گفتۀ اشخاص معتبر و قابل اعتماد است. در واقع و بدون اغراق میتوان گفت به استثنای مواردی اندک، تقریباً تمام باورهای ما به دستاوردهای علوم تجربی و انسانی از این جهت موجهاند که آنها را از اشخاص قابل اعتماد به دست آوردهایم. کدام یک از ما آزمایش سطح شیبدار گالیله را انجام داده یا انحراف نور در میدان گرانشی را مشاهده کردهایم؟ چند نفر از ما مشاهدهگر مستقیم حوادث قطب شمال یا حوادث گذشتۀ تاریخ بودهایم؟ در واقع، اگر اعتماد به گفتۀ اشخاصِ معتبر، توجیهگر باور نباشد، حتی در گذران زندگی روزمره نیز دچار مشکل خواهیم شد.
عجیبتر این است که ملکیان ادعای به وضوحِ نادرست خود را یکی از ویژگیهای مدرنیته نیز میداند. دوران مدرن که جای خود را دارد، در دوران معاصر نیز نه تنها اعتماد به اقوال اشخاص کنار گذاشته نشده، بلکه به علت تنوع و گسترش حیرتانگیز دانشها، معارف و تخصصها، با وضوح و قدرت بیشتری مورد استفاده قرار میگیرد.
اما آن چه تغییر کرده، «مصادیق افراد مورد اعتماد و معتبرند» نه اصلِ استناد به اقوال افراد. در دنیای مدرن، مردم به این باورِ درست رسیدهاند که به ادعای اشخاصی اعتماد کنند که به نوعی در آن رشته، متخصص باشند. برای همین، اگر در گذشته، مردمِ عادی (و نه البته دانشمندان و اندیشمندان)، برای تعیین جایگاه زمین در منظومۀ شمسی سراغ یک کشیش میرفتند، امروزه به گفتۀ یک فیزیکدان استناد میکنند. حال بر این مبنا، قضاوت کنید مقایسۀ ملکیان بین گذشته و حال در مورد استناد به اقوال اشخاص، مسألۀ تقلید، شواهدی که نقل کرده و ….، چقدر بیربط و نادرستاند.
در پاسخ به مطلب فوق، برخی از همکاران دانشگاهی در همان کانال متذکر شدند که اقای ملکیان مدعی است در گذشته، آتوریتۀ افراد، به ویژه در حوزۀ دین، جای استدلال را گرفته بود. اعتماد به سخن فرد متخصص، دو گونه میتواند باشد؛ گاه به خاطر اعتماد علمی و حوزۀ تخصصی اوست و گاه به خاطر آتوریتهای که در شخص وجود دارد. سخنان ملکیان اشاره است به شخصیت کاریزماتیک برخی افراد که در حوزههای غیر تخصصی نیز اظهار نظر، و مردم از آنها پیروی میکنند. آقای ملکیان میخواهد بگوید خیلی از این آتوریتهها در این روزگار، شکسته شده است.
این یادداشت ارسالی دوستان باعث شد آنچه را در مورد سخنان ملکیان نوشته بودم، دوباره مرور کنم. البته باید اعتراف کنم آن چه در کانال نوشته بودم صرفاً بر مبنای سخنان ملکیان در جزوۀ ایمان و تعقل نبود، بلکه نوعی سابقه ذهنی نیز از دیگر نوشتهها و گفتههای وی داشتم که منجر به نوشتن چنان یادداشتی شد. اما برای ارزیابی مجددِ صحت و سقم برداشت خودم، دوباره جستجوی سادهای انجام دادم. جملات داخل گیومۀ زیر که همگی از متنی تحت عنوان “پاسخهای مصطفی ملکیان به پارهای از پرسشهای منتقدان“، منتشر شده در سایت صدانت، انتخاب شدهاند، نشان میدهند که برداشت من از گفتههای ملکیان به صواب نزدیکتر بوده است:
“ادعای من به صورت دقیق این است که مدرنیسم یکی از مؤلفههایش استدلالگرایی است …. اعم از اینکه استدلال، استدلال عقلی باشد یا استدلال تجربی.”
“اگر یک کسی بگوید که من در مورد جمله به جمله قرآن مطالبه دلیل میکنم و تا استدلال قانعکننده به سودش اقامه نشود، هیچکدام را نمیپذیرم، آیا مردم به چنین کسی مسلمان میگویند یا خیر.“ [البته پاسخ ملکیان این است که خیر].
“تعبد مؤلفهی گریزناپذیر تدین است و ….. تعبد که من میگویم یعنی سخن کسی یا کسانی را بیچون و چرا پذیرفتن.”
“من تنها فیلسوف جهان اسلام را محمد بن زکریای رازی میدانم چون همه غیر از محمد ذکریای رازی گاهی حرفی میزدند که گویی الف ب است چون X میگوید که الف ب است، درست است.”
“من هم فرض کنید یک فیلسوفم که به ”خدا وجود دارد“ قائلم. به ”زندگی پس از مرگ وجود دارد“ قائلم. اما من قائل نیستم که ”علیها تسعه عشر“، قائل نیستم که ”جهنم ۱۹ تا دروازهبان دارد“. اگر بخواهم متعبد باشم، باید ”علیها تسعه عشر“ را هم قبول داشته باشم.”
“من به روشنفکر دینی میگویم … تو باید اثبات وجود جن هم بکنی. اثبات وجود شیطان هم بکنی. اثبات وجود ملائکه را هم بکنی، اثبات نبوت پیامبران را هم بکنی، تو باید سد یأجوج و مأجوج را هم اثبات کنی، تو باید اصحاب کهف را هم قبول داشته باشی، اینها را اثبات بکن، بعد بگو که من متدینم. تو کدوم متدینی؟”
“میگویم بسیار خوب همین الان آقای دکتر سروش برای این مدعا که تعداد دروازهبانان جهنم نوزده تاست، دلیل اقامه کنند. ایشان که میگویند ما دلیل داریم. خوب دلیل اقامه کنند. برای وجود شیطان دلیل اقامه کنند. من همین الان مطالبه دلیل میکنم. بر وجود ملائکه دلیل اقامه کنید. بر نبوت پیامبر اسلام دلیل اقامه کنید. اگر شما دلیل اقامه نکردید یا دلیلتان تضعیف شد، اگر فیلسوف باشید و عقلانی، باید دست از خود مدعا بردارید.”
اما نکتۀ جالبتر این بود که با خواندن متن مصاحبۀ ملکیان که در سایت صدانت تحت عنوان “پاسخهای مصطفی ملکیان به پارهای از پرسشهای منتقدان” منتشر شده، در ادعای پیشین خود در مورد دیدگاههای وی راسختر شدم. در اینجا میخواهم از همین متن مصاحبه، با اختصار فراوان، شواهدی را برای تحکیم ادعای خود، نقل، و آنها را نقد کنم. (مطالب داخل گیومه””، از ملکیان است.)
همینجا باید یادآور شوم که در نوشتن مطالب زیر صرفاً به متن همین مصاحبه رجوع کردهام، و نه به سایر نوشتهها و گفتههای ملکیان. ضمناً چون تاریخ مصاحبه چندان قدیمی نیست، میتوان سخنان ملکیان در آن را، به ویژه با توجه به این که در برابر اشکالات منتقدان گفته شده، هم آخرین دیدگاههای او و هم مهمترین و قویترین دلایل او دانست. بعلاوه، در این جا صرفاً به نقد این ادعای او خواهم پرداخت که تعبدِ دینداران به آموزههای دینی، غیر موجه و خلاف عقلانیت است، و این که دینداران برای توجیه معرفتیِ تعبد خود، باید تکتک آموزههای دین را با ارائۀ استدلال اثبات کنند.
**********************
منقدان به ملکیان چنین اشکال کردهاند که بسیاری از باورهای ما مبتنی بر استدلال نیست. به عنوان مثال، بسیاری از باورهای ما به ادعاهای علوم تجربی نیز بر مبنای مراجعه به متخصص و اعتماد به او شکل گرفته، و شبیه همان، در باورهای دینی ما نیز رخ میدهد. ملکیان چنین پاسخ میدهد:
در علم جدید ما دو تا پدیده دیگر داریم که هیچ کدام تعبد نیست. یک پدیده البته رجوع به متخصص است. شکی ندارد که در علم اساساً، رجوع به متخصص داریم. در زندگی عادی هم وجود دارد … اما رجوع به متخصص غیر از تعبد است … سه تا تفاوت میان این دو وجود دارد …. این را خطاب به آخوندها هم میگویم که همیشه میگویند ما روحانیون متخصصان علوم دینی هستیم، پس از ما حرفشنوی داشته باشید. میگوییم که شما متخصص علوم دینی به این معنا که من الان گفتم نیستید. شما از ما تعبد میخواهید … این سه تا یک آدم را متخصص میکند. یکی اینکه ما بدانیم آنهایی که از زیر دست او [یعنی، متخصص] بیرون آمدهاند، خودشان [در آن رشته] … متخصص شدند. دوم این که همکارانی تصدیق کنند [که او یک متخصص است] و سوم هم این که ما راههای دیگر را [غیر از راه مورد نظر متخصص] طی کنیم ولی به نتیجه [مورد ادعای متخصص] نرسیم.
نخستین اشکال به ادعای ملکیان این است که بر خلاف مبنای خودش، برای ادعای خود در مورد سه مشخصۀ یک متخصص، هیچ دلیلی اقامه نمیکند. وی که همواره از مخالفان میخواهد برای تکتک ادعاهای خود استدلال بیاورند، ظاهراً خودش را مشمول این قاعده نمیداند و لابد انتظار دارد «تعبداً» معیارهای او را بپذیریم. البته ملکیان میتواند ادعا کند که معیار وی، نوعی قاعده یا دستورالعمل روششناسانه است، نه گزارهای هستیشناسانه یا معرفتشناسانه که نیازمند توجیه باشد. اما در هرحال، باور به این قاعده یا دستورالعمل نیز نیازمند توجیه است، و وی باید نشان دهد به چه دلیل باور به این قاعده، موجه است.
بعلاوه، ابهام موجود در عبارتهای حاکی از این ویژگیها بیش از آن است که با یک توضیح ساده رفع شود. به عنوان فقط یک نمونه، معلوم نیست منظور از “راه” در این عبارت، روشهای عملی است، یا مبانی نظری، یا ارزشهای مورد نظر، یا …. یا همۀ اینها باهم؟
صرف نظر از این دو اشکال، در اینجا خطای مهلک و در عین حال غریبی رخ داده است. ملکیان به گونهای سخن میگوید که گویی سه معیار معرفی شده توسط او، مقومهای وجودی و هستیشناسانۀ یک متخصص هستند. بر این مبنای عجیب، به عنوان مثال، آن چه اینشتین را یک فیزیکدان کرد، مطالعۀ فیزیک، اندیشیدن دربارۀ فیزیکِ عالَم یا ارائۀ نظریههای فیزیکی نبوده است، بلکه عواملی چون پرورش شاگرد و تصدیق همکاران وی، او را یک فیزیکدان کرده است! به عبارت دیگر، بنا بر این مبنا، نمیتوان جهان ممکنی را تصور کرد که در آن، شخصی فیزیکدان باشد، اما هیچ شاگردی نداشته باشد، یا بقیه او را هنوز به عنوان فیزیکدان نشناخته باشند.
اما اجازه دهید فرض را بر این بگذاریم که منظور ملکیان چنین مبنای غریبی نبوده است. بنا بر این، همدلانه، عبارت او را بر خلاف ظاهرش چنین تفسیر میکنیم که هدف وی در این جا، نه معرفی مقومهای وجودی یک متخصص از منظری هستیشناسانه، بلکه ارائۀ معیارهایی معرفتشناسانه/روششناسانه برای شناخت و تشخیص متخصص از غیر متخصص بوده است. اما در این صورت هم، آشکار است که این سه معیار وی نه جامعاند نه مانع، و نه لازماند نه کافی.
این معیارها مانع نیستند، زیرا برخلاف ادعای ملکیان که به گفتۀ خودش میخواهد با استفاده از آنها نشان دهد «آخوندها» متخصص در علوم دینی نیستند، به آسانی میتوان نشان داد اگر منظور از «آخوندها» همان فقها، و از «علوم دینی» همان فقه باشد، هر سه معیار برای تشخیص آنها به عنوان متخصص وجود دارد: یعنی فقها، هم فقیهان دیگری را تربیت میکنند، هم، همکارانشان تصدیق میکنند که آنها فقیهاند، و هم به ملکیان توصیه میکنیم راه دیگری غیر از راه مورد نظر فقها را انتخاب کند تا در همینجا خودش به عینه مشاهده کند به چه نتایجی خواهد رسید!
اما همان گونه که پیشتر گفته شد، چون نوشتههای ملکیان حاوی عبارتهای دوپهلو و مبهم فراوانی است، ممکن است برای گریز از این اشکال، وی پاسخ دهد که منظور از “راه” در معیار سوم، صرفاً نوعی احکام و دستورات عملی نیست، بلکه “راه” شامل مبانی نظری، باورها، روشها و نظایر آن است. در این صورت، فقها از دایرۀ متخصصین خارج میشوند، چون با مبانی نظری و روشهای دیگری به نتایج مورد نظر آنها میتوان رسید.
در تأیید این تعبیر، وی حتی پیشتر رفته و ادعا میکند که “وقتی شما به بنیانگذاران ادیان و مذاهب رجوع میکنید، نمیتوانیم بگوییم رجوع به متخصص کردهاید …. [زیرا] من راههای دیگر زندگی را هم دیدهام که کسانی که حرف شنوی از محمد بن عبدالله [ص] نداشتند، آنها آن راهها را در پیش گرفتند و ما ندیدیم که کسی بگوید اینها ناموفق بودند.” به عبارت دیگر، پیامبر اسلام (ص) در زمرۀ متخصصین نیست، زیرا از راههای متفاوت با راهِ مورد نظر او، میتوان به همان نتایج مورد نظر او رسید.
اما اشکال این گونه توضیحِ “راه” و مقایسۀ راههای گوناگون این است که بسیاری از دانشمندان و محققان را از دایرۀ متخصصین بیرون میکند. برای توضیح، فرض کنیم نتیجه و هدف هر فیزیکدان از ارائۀ راه مورد نظر خودش، توضیح فیزیکی پدیدههای طبیعت باشد. بسیاری از مورخین علم بر این باورند که در تغییرِ، به تعبیر تامس کوهن، یک پارادایم به پارادایم دیگر، بسیاری از مبانی نظری، روشهای عملی و حتی ارزشهای مورد قبول دانشمندان تغییر میکند. با این حال، نتیجۀ فعالیتهای همۀ فیزیکدانان در پارادایمهای متفاوت، ارائه نظریههایی برای توضیح فیزیکی عالم بوده است.
در مقام عمل هم، همۀ این نظریهها کم و بیش موفق بودهاند. مثلاً، پدیدههای خسوف و کسوف را میتوان هم بر مبنای فیزیک بطلمیوسی توضیح داد و به درستی پیشبینی کرد، و هم بر مبنای نظریۀ فیزیک نیوتنی. بر همین قیاس، هر دو نظریۀ نیوتنی و نسبیتی پیشبینیهای موفق و یکسانی در مورد بسیاری از پدیدههای عالم دارند.
در واقع، بر مبنای مقدمۀ نخستِ برهانی موسوم به برهان “تعین ناقص” (The Underdetermination Argument) که در نزاع بین واقعگرایان و ضد واقعگرایان در حیطۀ فلسفۀ علم صورتبندی شده است، با دلایلی قدرتمند نشان داده میشود که برای هر نظریه در علم، میتوان نامتناهی نظریۀ رقیب ساخت، به طوری که همۀ آن نظریهها در نتایجِ مشاهداتی با یکدیگر یکسان، اما در مبانی نظری با یکدیگر نه تنها متعارض بلکه متناقض باشند.
به عنوان مثال، سه تعبیر ارائه شده در حیطۀ کوانتوم مکانیک، یعنی تعبیر کپنهاکی، تعبیر دیوید بوهمی، و نظریۀ جهانهای متعدد، سه نمونه نظریۀ واقعی و ارائه شده توسط فیزیکدانان هستند که در مبانی نظری با یکدیگر کاملاً متفاوت و حتی متعارض، اما در نتایج مشاهداتی کاملا موافق و یکساناند. بنابراین، در علوم تجربی با مبانی، روشها، باورها و ارزشهای متفاوت میتوان به نتایج یکسانی رسید.
حال بنا به معیار سوم جناب ملکیان، ایشان باید پاسخ دهد که کدام یک از این فیزیکدانان را غیرمتخصص میداند: فیزیکدانانی در پارادایم نیوتنی چون نیوتن و مکسول را که در نظرسنجی سال 1999 نشریۀ معتبر Physics World توسط فیزیکدانان به عنوان دومین و سومین فیزیکدان برتر تمام اعصار انتخاب شدند، غیر متخصص میداند یا فیزیکدانی چون اینشتین با مبانی و پارادایمی کاملاً متفاوت را که در همان نظرسنجی به عنوان نخستین فیزیکدان برتر تمام اعصار انتخاب شد؟ یا شاید چون همۀ آنها با راههای متفاوت به نتایج یکسانی رسیدهاند هیچ کدام متخصص نیستند؟
ممکن است ملکیان پاسخ دهد که مقصود او از معیار سوم این است که: «فرد الف متخصص است چنان چه با تغییر راه پیشنهادی او نتوان دقیقا به همان نتیجۀ خاص مورد نظر او رسید.». بنابر این، درست است که هم نیوتن و هم اینشتین توضیحی فیزیکی برای پدیدههای عالم ارائه داده و نظریههای هر دو نیز در مقام عمل موفقیتهایی به دست آوردهاند، اما با مبانی نیوتن نمیتوان دقیقا به همان توضیح نسبیتی، با همان مفاهیم و معانی خاص مورد نظر اینشتین رسید و بالعکس.
اما این پاسخ، علاوه بر این که در برابر برهان تعیین ناقص، همچنان ناکارآمد و ناتوان است، معیار سوم را به ادعایی همانگویانه و توتولوژیک تبدیل میکند که از هر محتوایی تهی است. زیرا در این حالت، صورتبندی معیار سوم چنین میشود: «فرد الف متخصص است چنانچه با تغییر راه او، که در این صورت به نتایج خاص مورد نظر او نمیتوان رسید، نتوان به نتایج خاص مورد نظر او رسید.» با این معیار، در واقع، همۀ مدعیان، متخصص میشوند و هیچ فردی از دایرۀ تخصص بیرون نخواهد ماند.
بررسی دقیقتر دو معیار اول و دوم نیز نشان میدهد که آنها نیز سرنوشت بهتری از معیار سوم ندارند. تاریخ علم و هنر نشان میدهد که برخلاف معیار اول، چه بسیارند دانشمندان و هنرمندان برجستهای که هیچ شاگردی تربیت نکردهاند. مشکل معیار دوم نیز این است که معلوم نیست با چه معیاری میتوان تصدیق همکاران را تشخیص داد و تعیین کرد.
بعضی از متخصصین در فلسفه، هگل و هایدگر را از بزرگترین فلاسفه و برخی دیگر آنها را شارلاتان میدانند. نظریه اَبَرریسمانها (Super-Strings) از مهمترین نظریههای جدید فیزیکی است که برخی از بزرگترین فیزیکدانان معاصر دربارۀ آن مشغول پژوهش و تحقیقاند. حال آن که ریچارد فینمن، برنده جایزه نوبل و انتخاب شده به عنوان هفتمین فیزیکدان برتر تمام اعصار، این نظریه را مهمل و شاغلین در آن را نوعی ابله و شارلاتان میدانست. در این میان، کدام دیدگاه را و با چه معیاری باید پذیرفت؟
بعلاوه، با توجه به این که ملکیان واقعیت و هویت مستقلی برای جامعه فراتر از افراد قائل نیست، معیار دوم، دُوری نیز هست. . زیرا، بنابر این معیار، فرد الف فیزیکدان است چون فیزیکدانانی مثل ب، ج، د، و … تخصص او را تأیید کردهاند؛ شخص ب نیز فیزیکدان است چون فیزیکدانانی مثل الف، ج، د، و … تخصص او را تأیید کردهاند؛ و هلُمَّ جرّا … در نهایت و به شکلی غیر مصرح، فیزیکدان بودن هر شخص در واقع توسط خودش تأیید شده است.
این سه معیار معرفی شده چنان بیپایه و ناکارآمدند که حتی خود ملکیان نیز در مقام عمل به آنها پایبند نیست. شاهد، این که وی فلسفهنابلدی چون ذکریای رازی را «تنها فیلسوف جهان اسلام» میداند. حال آن که هر کس اندک آشنایی با تاریخ فلسفه داشته باشد میداند که رازی نه شاگردی فیلسوف تربیت کرده، و نه غالب فلاسفه، او را فیلسوف میدانند.
اما علیرغم همۀ این اشکالات، هدف ملکیان از ارائۀ معیاری چنین نادرست و ناکارآمد چیست؟ برای این که وی تلاش دارد نشان دهد رجوع به گفتههای پیامبران و عالمان دین از گونۀ رجوع به متخصص نیست، و پذیرش آموزههای آنها از نوع «تعبدی» است. بنابراین، نمیتوان بر مبنای آن چه تحت عنوان “اعتمادگرایی” گفتیم، باور به آموزههای آنها را توجیه کرد.
اما این ادعا نیز مخدوش است. نخست این که نشان دادیم چون معیار ملکیان برای تمایز بین متخصص و غیر متخصص، ناکارآمد و نادرست است، وی نمیتواند با چنین معیاری پیامبران و عالمان دین را از دایرۀ متخصصین بیرون کند. دوم این که بنا بر اعتمادگرایی، اگر یک شخص، منبعی قابل اعتماد برای کسب معرفت باشد، باور به آموزههای او موجه است. اما در هیچ کجای این قاعده نیامده است که منبع قابل اعتماد، حتماً باید متخصص از آن نوعی باشد که معیارهای مورد نظر ملکیان را داشته باشد. به عنوان مثال، میتوان برمبنای گفتههای فردی غیرمتخصص که به صداقت و راستگویی او اطمینان داریم، و مثلاً، میدانیم که حواس پنجگانۀ او نیز به درستی کار میکنند، باورهای موجهی در مورد برخی پدیدهها کسب کنیم.
از اینها گذشته، تعریفی که ملکیان از تعبد ارائه میدهد نمیتواند او را به نتیجۀ مورد نظرش برساند. تعریف وی از تعبد چنین است: “تعبد که من میگویم یعنی سخن کسی یا کسانی را بیچون و چرا پذیرفتن …. من تنها فیلسوف جهان اسلام را محمد بن زکریای رازی میدانم چون همه غیر از محمد ذکریای رازی گاهی حرفی میزدند که گویی الف ب است، چون X میگوید که الف ب است، درست است.” به عبارت سادهتر، بنا به تعریف وی، تعبد یعنی این که بپذیریم «الف، ب است، چون شخص ج چنین میگوید.»
اما این تعریف، مبهم است و میتواند یکی از معانی متعدد زیر را داشته باشد: (1) «الف، ب است به علت این که شخص ج چنین میگوید.»؛ یعنی از منظر هستیشناسانه، علت این که در عالَم واقع، الف، ب شده است، این است که شخص ج چنین گفته است. هر چند ظاهر عبارت ملکیان، موهم چنین معنایی است، اما واضح است که این معنا، نادرست است، و مقصود باورمندانِ به آموزههای ادیان توحیدی از تعبد، چنین معنایی نیست.
معنای دیگر این است که بگوئیم: (2) «الف، ب است، به این دلیل که شخص ج چنین میگوید.» یک تفسیر این عبارت این است که گفته شود: «صدقِ گزارۀ “الف، ب است” مشروط به گفتۀ شخص ج است.» این معنا نیز نادرست است. زیرا بنا به اصلی موسوم به “استعلا” (The Principle of Transcendence)، یک گزاره، صادق (یا کاذب) است، مستقل از این که کسی از صدق (یا کذب) آن آگاه باشد، یا صدق (یا کذب) آن را کشف کرده باشد، یا اساساً حتی اگر صدق (یا کذب) گزاره غیرقابل کشف باشد. به عبارت دیگر، آن چه یک گزاره را صادق (یا کاذب) میسازد، مطابقت (یا عدم مطابقت) آن است با واقع (البته، بنا به نظریۀ صدق به مثابه مطابقت). بنابراین، با گفتن یا نگفتن یک شخص، گزارهای صادق یا کاذب نمیشود.
بالأخره، میتوان تعریف ملکیان از تعبد را چنین معنا کرد: «باور افراد به صدقِ گزارۀ “الف، ب است” موجه است، چون مستند به گفتۀ شخصِ معتبر ج است.» ملکیان نام این رویکرد را «تعبد» گذاشته است تا نوعی بار ارزشی منفی روی آن سوار کرده باشد، اما این تعریف، چیزی جز بیان قاعدۀ معتبر اعتمادگرایی نیست و همانطور که پیشتر توضیح دادم، از رویکردهای بسیار رایج در بحث توجیه در معرفتشناسی است.
در اینجا باید دقت کرد که «موجه بودن باور به صدق یک گزاره» با «صدق گزاره» یکی نیستند. همانگونه که پیشتر اشاره شد، اگر گزارۀ الف کاذب باشد، باور من، یا گفته و باور هر شخص دیگر، به صدقِ گزارۀ الف، آن را صادق نمیسازد. با این حال، اگر بنا به شواهد معتبر و در دسترس، به «صدق گزارۀ الف باور» داشته باشم، این باور من «موجه» است. نمونۀ این وضعیت، مثالِ شخصی است که در پارادایم بطلمیوسی، بنا به شواهد معتبر و در دسترس خودش، باور دارد که زمین، ثابت است و خورشید به دور آن میگردد.[1]
در همین راستا، ملکیان این ادعا را که رویکرد او همان قرینهگرایی است، رد میکند: “شما فکر میکنید که من فقط یک تبیین را پذیرفتهام و آن هم تبیینهای قرینهگرایانه است … من این را قبول ندارم.” توجیه قرینهگرایانه (Evidential Justification) به انواع متفاوتی تقسیم شده است. به عنوان مثال، در یک تعریف ضیق (Narrow)، شواهد مورد نظر برای توجیه، صرفاً باید از سنخ گزاره یا باور باشند. اما در تعریفی وسیعتر (Broad)، شاهد مورد نظر برای توجیه، میتواند شواهدی غیر از گزاره و باور، و از گونۀ ادراکات حسی، یا شواهد تجربی، یا حافظه و نظایر آن باشد.
در هر حال، تعریف قرینهگرایی (Evidehtialism) به زبان ساده این است: «شخص الف در باور به گزارۀ ب در زمان ج موجه است اگر و تنها اگر باور وی در آن زمان، مبتنی بر بینه، مبانی یا دلایل مناسب و خوب باشد.» این اصل در واقع مبتنی بر گزارۀ مشهوری از کلیفورد در مقاله “اخلاق باورِ” (“The Ethics of Belief”) او، منتشر شده در سال 1879 است که به “اصل کلیفورد” مشهور شده است: «همواره، در همه جا، و برای هر شخص، نادرست است که به چیزی بدون شواهد کافی باور داشته باشد.»
اشکالات متعددی به رویکرد قرینهگرایی وارد شده است؛ از جمله این که خود-متناقض (Self-Contradictory) است، زیرا قابل اِعمال بر خودش نیست. البته برخی به این اشکال پاسخ دادهاند که قرینهگرایی نوعی قاعده است نه گونهای باور. اما در هر حال، باور به خود این قاعده مشمول خودش نیست. به عبارت دیگر، چنین نیست که همۀ باورهای ما مبتنی بر شواهد باشند.
اما این که ملکیان میگوید رویکرد او قرینهگرایی نیست، درست میگوید. زیرا در واقع، رویکرد او بسی افراطیتر از قرینهگرایی است. در حالی که قرینهگرایان انواع توجیهها را میپذیرند، ملکیان مدام بر پذیرش نوع خاصی از توجیه، یعنی استدلال، آن هم فقط استدلال قیاسی، اصرار میورزد و تأکید میکند که هر ادعای دینی را باید اثبات کرد.
اما وقتی به ملکیان اعتراض میشود که رویکرد افراطی او با مشکلات فراوانی مواجه است و توجیه را با استدلالگرایی، خلط کرده است، وی پاسخ میدهد که اولا، وی علاوه بر استدلال قیاسی، به دو نوع استدلال دیگر، یعنی استقرایی و استنتاج بهترین تبیین (IBE) باور دارد؛ ثانیا، اضافه میکند: “من بارها و بارها وقتی منابع شناخت را نام میبردم، میگفتم شش تا منبع شناخت داریم: ادراک حسی، دروننگری، حافظه، شهود، گواهی، و استدلال.”
البته منظور ملکیان از این جملۀ پایانی این نیست که معرفی این منابع معرفت، اختراع یا اکتشاف خاص خود اوست، زیرا در هر کتاب مقدماتی معرفتشناسی نظیر این جمله را میتوان یافت. بلکه نکتۀ مهم در این میان این است که وی به پیروی از همان آموزههای معرفتشناسی، تصریح میکند که گواهی (Testimony) از منابع معتبر معرفت است.
اعتبار گواهی به عنوان منبع معرفتِ موجه، به زبان ساده این است که باور به یک گزاره بر مبنای شهادتِ شاهدِ معتبر، موجه است. بنابراین، چنان چه صادق مصدَّقی شهادت داده باشد که سد یأجوج و مأجوج، اصحاب کهف، اجنه، شیطان، ملائکه، و نظایر آنها وجود داشته و دارند، یا این که نگهبانان جهنم ۱۹ نفرند، باور به این گزارهها همگی موجه و معتبرند، و نیازی به هیچ استدلال دیگری برای اثبات (؟!) آنها نیست؛ هرچند ملکیان دوست داشته باشد نام این باورهای مبتنی بر منبع معتبر را “تعبد” بگذارد.
در همین مصاحبه، ملکیان بارها تأکید کرده است که یک فیلسوف کسی است که وقتی دلایل قدرتمند علیه ادعا و باورهای خود دید، از آنها دست بر میدارد. بر همین مبنا، اگر ملکیان واقعاً بر این باور است که مشرب فلاسفه را پذیرفته، باید با فروتنی بپذیرد هر آن چه علیه تعبد در دین و ضد عقلانی بودن دیانت گفته، نادرست بوده و باید از آنها دست بردارد. اما در کمال تعجب، وی راه دیگری پیش میگیرد. این بار ادعای او این است که هرچند منابع معتبرِ معرفت متعددند، و انواع استدلال داریم، اما استدلال تعبد (کذا؟!) در واقع شکل قیاسی دارد: “خوب ما در آنجا [یعنی، در تعبد] استقراء نداریم، آنجا فقط با قیاس سروکار داریم.”
این ادعا دیگر بسیار عجیب است! تا اینجا همۀ سخنان ملکیان مبتنی بر این ادعا بود که یکی از مؤلفههای اصلی مدرنیسم، استدلالگرایی است، حال آن که در دیانت و گوهر آن، یعنی تعبد، استدلال جایی ندارد. اما حال میگوید خیر، در تعبد هم استدلال داریم، آن هم حتی یقینیترین نوع آن، یعنی استدلال قیاسی، اما این استدلال معتبر نیست. خوب، نباشد؛ مگر همه استدلالهایی که در مدرنیزم به کار رفته، معتبر است؟ همین که شما پذیرفتید تعبد، نوعی استدلال است، در واقع از همۀ ادعاهای پیشین خود در این مورد عدول کردهاید.
در واقع، دیدگاه درست این است که در تعبد، یک استدلال قیاسی کلی به این شکل وجود دارد که کاملا معتبر است: (1) باور به یک آموزه از منظر معرفتشناسی موجه است چنان چه مستند به منبعی معتبر و موثق باشد؛ (2) آموزههای موثق دینی مستند به منبعی معتبر و موثقاند؛ نتیجه: «باور به آموزههای موثق دینی از منظر معرفتشناسی موجه است، چون مستند به منبعی معتبر و موثق است.» بنابراین، متعبد به یک دین لازم نیست برای توجیه تکتک گزارههای آن دین، استدلال، آن هم از نوع قیاسی، ارائه کند.[2]
اما این همۀ ماجرا نیست. ملکیان در این مصاحبه بالأخره میپذیرد که حتی در علم هم تعبد وجود دارد. مصاحبهکننده میگوید فردی کاملا کمسواد یا بیسواد را در نظر بگیرید که هیچ استعدادی در فهم مطالب و مسایل فیزیکی ندارد و تا پایان عمرش هم نمیتواند نظریۀ نسبیت را بفهمد. خوب در این صورت او دو کار میتواند بکند: یا تلاش برای فهم نسبیت را کنار بگذارد یا آن را به صورت تعبدی بپذیرد. اگر چنین شخصی نظریۀ نسبیت را بپذیرد، نمیتوانیم کار او را غیرعقلانی بدانیم.
ملکیان اعتراف میکند که بله، “کاملا درست است، باید تعبد بورزد. منی که فیزیک بلد نیستم باید به فیزیکدانان تعبد بورزم، در این شکی نیست، چرا؟ چون فیزیکدانان گفتهاند نظریۀ همکارمان آلبرت اینشتین درست است و من قبول دارم.” اما عجیب این است که در برابر پرسش مصاحبهکننده که “یعنی این را ناقض سخن خودتان نمیدانید؟”، در کمال شگفتی پاسخ میدهد که: “نه نمیدانم.”
اما چرا؟ تفاوت آموزههای فیزیکی با دینی در چیست که به اولی میتوان تعبد داشت اما به دومی خیر؟ به زعم ملکیان، در اولی که حاصل دستپخت فیزیکدانان است، “فیزیکدانان دیگر میتوانند فیزیکدانی را تأیید بکنند و کردهاند.” اما در مورد دوم، اگر پیامبران دیگر، پیامبر اسلام (ص) را تأیید میکردند ما هم آموزههای وی را میپذیرفتیم؛ اما چنین اتفاقی نیفتاده است.
ملکیان دوباره در اینجا بر مبنای همان معیار تمایز متخصص از غیر متخصص چنین قضاوت میکند که چون پیامبران، متخصص نیستند، تعبد به گفتۀ پیامبران از گونۀ تعبد به گفتۀ متخصصین نیست، و بنابراین، در حالی که دومی، یعنی، تعبد به گفتۀ متخصصین، موجه هست، اولی، یعنی، تعبد به گفتۀ پیامبران، موجه نیست.
اما این ادعا دو اشکال دارد. اشکال نخست این است که انکارِ متخصص بودن پیامبران بر مبنای معیارهایی انجام شده است که پیشتر، نادرستی و بیپایه بودن آن را نشان دادیم. اشکال دوم، ارتکاب یک مغالطۀ دیگر در اینجاست. این مغالطه از این نکته ناشی میشود که از تفاوت بین یک «متخصص» و یک «پیامبر» نتیجه گرفته میشود که پس بین «تعبد به یک متخصص» و «تعبد به یک پیامبر» تفاوت وجود دارد.
در مقام مقایسه، ویژگیهای یک خودرو و یک هواپیما آشکارا با یکدیگر متفاوت است. اما از این تفاوتها نمیشود نتیجه گرفت که پس شروع حرکت از نقطۀ الف و رسیدن به نقطۀ ب در این دو وسیله با یکدیگر کاملاً متفاوت است. زیرا در هر دو وسیله، بردار میانگین جابجایی دقیقا یکسان است.
بر همین قیاس، هرچند ویژگیهای یک پیامبر با ویژگیهای یک متخصص میتواند کاملاً متفاوت باشد، اما نمیشود از این نتیجه گرفت که پس، «تعبد به گفتههای یک پیامبر» با «تعبد به گفتههای یک متخصص» متفاوت است. زیرا میتوان هر دو را منبعی معتبر دانست، و تعبد به هر دو را از نظر معرفتی موجه شمرد.
صرف نظر از این دو مشکل، ملکیان چه شاهدی دارد که نشان میدهد پیامبران دیگر، پیامبر اسلام (ص) را تأیید نکردهاند؟ وی ابتدا عنوانی تحت نام “بنیانگذاران ادیان و مذاهب” اختیار، و سپس ادعا میکند “بودا محمد [ص] را تأیید نمیکند. محمد [ص] بودا را تأیید نمیکند.” اما این بیان هر چه باشد، استدلال نیست. بنا به برخی از آمار، امروزه حدود ۴۳۰۰ دین در دنیا وجود دارد، و تعداد آنها در گذشته احتمالاً بسیار بیشتر بوده است. یعنی ملکیان واقعا انتظار دارد بنیانگذاران همۀ این ادیان، پیامبری یکدیگر را تأیید کنند؟
اما اگر معنا و مصداق دین، اینچنین بیضابطه است، چرا شرک، نازیسم، فاشیسم، یا … را نیز نوعی دین به شمار نیاوریم، سپس حکم کنیم در صورتی مدعیات پیامبر اسلام (ص) را میپذیرفتیم که، مثلا، رئیس مشرکین وقت، یعنی ابوسفیان، نیز آن را تأیید میکرد.
جالب است که ملکیان در اینجا مغالطۀ دیگری نیز مرتکب شده است. بنابر معیاری که خودش آن را معرفی کرده و پذیرفته است، وی در واقع باید درخواست کند که «بنیانگذاران ادیان و مذاهب»، پیامبر اسلام (ص) را نه به عنوان پیامبر، بلکه به عنوان «بنیانگذار دین و مذهب» تصدیق کنند؛ وی حتما میداند که این عنوان، متفاوت از عنوان «پیامبری» است.
بر این مبنا، مگر بودا از پیامبران بود، یا ادعای پیامبری کرده بود، که انتظار تصدیق پیامبری حضرت محمد (ص) را از او داشته باشیم؟ در مقام مقایسه، آیا بهتر نبود که ملکیان میگفت درصورتی مدعیات پیامبر (ص) را میپذیرفت که مسیلمه کذاب او را تأیید میکرد؟ هرچه باشد، در قیاس با بودا، مسیلمه کذاب دستکم ادعای پیامبری داشت!
به نظر روشن میرسد که اگر از بنیانگذاران ادیان و مذاهب میخواستیم که پیامبر اسلام (ص) را به عنوان «بنیانگذار دین و مذهب» تصدیق کنند، به احتمال زیاد این اتفاق میافتاد. اما در مورد تصدیق پیامبری حضرت محمد (ص)، ملکیان از کجا میداند که چنین اتفاقی نیفتاده است؟ شاید پیامبران، یکدیگر را تصدیق کرده باشند.
اما ملکیان منکر چنین تصدیقی است. شاهد وی برای ادعایش این است که: “آنها [پیامبران، یکدیگر را] تصدیق نمیکنند چون مدعیاتشان با هم ناسازگار است. [مثلا] محمد به معاد قائل است، بودا به تناسخ قائل است … حتی در سنتهای دینی ادیان غربی هم که به نظر میآید یک شباهتهایی با هم دارد، مدعیات همدیگر را قبول ندارند. تثلیثی را که در مسیحیت وجود دارد، بنیانگذار اسلام قبول نداشت. توحیدی را که بنیانگذار اسلام قبول داشت، مسیحیان قبول ندارند.”
اما این ادعا که «اگر مدعیات افرادی با یکدیگر متفاوت باشد، لاجرم باید نتیجه گرفت که آنها یکدیگر را تصدیق نکردهاند»، مثالهای نقض فراوانی دارد. به عنوان یک نمونه، مدعیات فیزیکدانان نیز با یکدیگر متفاوت است، پس چرا ملکیان از این شاهد نتیجه نمیگیرد که لاجرم فیزیکدانان نیز یکدیگر را به عنوان فیزیکدان تصدیق نکردهاند؟
پاسخ وی به این اشکال شاید این باشد که “به همه میگوییم فیزیکدان و میگوییم فیزیکدانان با هم اختلاف دارند. به دلیل اینکه یک کانتکس عظیم مشترکی را همه قبول دارند، ولی در حواشی یک اختلافاتی هم دارند.”
اما کسی که اندک آشنایی با مبانی نظریههای فیزیکی داشته باشد، میداند که اختلاف مدعیات فیزیکدانان در حواشی نیست. فیزیک ارسطویی با فیزیک نیوتنی، فیزیک نیوتنی با فیزیک نسبیتی، و فیزیک نسبیتی با فیزیک کوانتوم، ناسازگار و حتی متناقضاند. به عبارت دیگر، مثلا، پذیرش فیزیک نسبیتی ملازم با رد فیزیک نیوتنی است.
این نظریهها نه در حواشی، بلکه در تعریف بنیادیترین مفاهیم و مقولات فیزیک، یعنی فضا، زمان، انرژی، جرم، و حتی علیت با یکدیگر ناسازگار و متعارضاند. اما هیچ کدام اینها باعث نمیشود که شاغلین متخصصی که به آن مبانی متفاوت پایبندند، فیزیکدان نباشند. نتیجه این که بین «تعارض در مدعیات» و «عدم تصدیق یکدیگر به عنوان متخصص در آن رشته» هیچ تلازمی وجود ندارد.
بر همین قیاس، حتی اگر ادعای تحریف کتب آسمانی را کنار بگذاریم، و بپذیریم که مدعیات پیامبران با یکدیگر متفاوت بوده، ملکیان نمیتواند نتیجه بگیرد که پس آنها پیامبری یکدیگر را تصدیق نکردهاند. در واقع، بنابر همان رویکرد اعتمادگرایی، باید بپذیریم که دستکم پیامبران ادیان ابراهیمی یکدیگر را به تمامه تصدیق کردهاند، زیرا صادق مصدَّقی چنین شهادت داده است.
آن چه تا اینجا گفته شد فقط نقدِ بخش مختصری از مصاحبه طولانی ملکیان برای دفاع از مواضع خود در برابر منتقدان بود. البته باز هم تأکید میکنم نمیتوان صرفاً بر مبنای یک مصاحبه به نقد دیدگاههای یک نویسنده پرداخت. اما چون ملکیان در این مصاحبۀ نسبتاً جدید، به نوعی آخرین دیدگاهها و قویترین دلایل خود را بیان کرده است، با اطمینان فراوان میتوان گفت نقد ارائه شده در این نوشته علیه دیدگاه او در مورد ناموجه بودن تعبد دینداران به آموزههای دینی، معتبر است. البته در مصاحبه، جملات مبهم، نادرست و مغالطهآمیز فراوانِ دیگری نیز وجود دارد که خوانندۀ هوشیار خود میتواند به آن متن مراجعه و مشاهده کند.
.
.
[1] بدیهی است اگر روزی معلوم شود شواهد در دسترس معتبر نبوده است، یا بر شخصِ باورمند آشکار شود که گزارۀ الف دیگر صادق نیست، در آن صورت، باور به صدق آن گزاره، دیگر موجه نخواهد بود. اما این، بحثی صغروی و خارج از موضوع این نوشته است (در این حالت، باید تکتک باورها بررسی شوند که آیا با شواهد معتبر پشتیبانی میشوند یا خیر، و آیا صادقاند یا خیر.)
[2] در همین جا باید این یک نکته را یادآور شوم که هدف این مقاله، بحث صغروی در مورد مقدمۀ دوم استدلال فوق نیست تا مثلاً اشکال شود که اعتبارِ منابعِ موثقِ دینی، خود، محل بحث است، و نظایر آن؛ بلکه همانگونه که گفته شد، موضوع این نوشته، صرفاً توضیح تعبد دینی و تثبیت این ادعاست که تعبد دینی با توجیه معرفتشناسی قابل جمع است.
.
.
بله چون همانطور که Marcuse و Horkheimer در The Dialectic of Enlightenmentگفتند مدرنیته الان ایت الله کافی شاپ و دانشگاه و وایامینگ و کالیفرنیا و استنفورد هست. با این فرق که مدرنیته جزم و تعصب بسیار سنگین و تمامیت خواهی است که منجر به میلیتاریسم میشود. دو جور زندان وجود دارد:
1. زندان آلکاتراس لیبرالیسم آمریکایی که باید با چشم خود ببینید و توصیف آن را بشنوید تا بدانید سنگ دلی مدرن یعنی چه.
2. زندان ذهن که فریب و کلک دنیای مدرن است. دیوار و میله ندارد ولی بالاترین محدودیت و سنگین ترین operession ظلم در تاریخ بشری است.
دیالکتیک روشنگری را آدورنو و هورکهایمر نوشته اند. دقت بقیه ی بحث هم همینقدر است
علیرغم ارادت قلبی خاصی که من به جناب استاد ملکیان عزیز دارم .
با تمام سخنان جناب موسوی کریمی همدل هستم .
به نظر من جناب ملکیان در مورد تعبد در دین ،، ( حقیقت) را چندان در نظر نمی گیرند .
اینکه چگونه می توان بین( حقیقت )و( تعبد )و( دین ) رابطه ایی برقرار کرد؟
من معتقدم اگر انسان رابطه بین حقیقت و تمام اجزاء را در نظر نگیرد ، دچار مغالطه مصادره به مطلوب خواهد شد .
همه ما انسانها خواسته یا ناخواسته خواهان (حقیقت) هستیم ، اینکه چگونه طالبِ حقیقت باشیم و از چه راهی به حقیقت برسیم .
حتی کسانی که تعبد می ورزند ، خواهان حقیقت هستند . اما در تعبد مسئله این جاست که آیا می توان به حقیقت وجود متعبد اطمینان و اعتماد کرد؟
تمامی فلاسفه جهان ، پیامبران ادیان اللهی ، عارفان ادیان و فرزانگان و حکیمان به نوعی طالب و کاشف حقیقت بوده و هستند .
هر کدام از آنها به نوعی از( تقرب به حقیقت) گزارشات و دریافت های خود را به مردم جهان اعلام کرده اند .
مثلا در مورد پیامبران ادیان اللهی ، هر کدام از آنها از (تقربِ به حقیقت ) وجودشان سخن گفته اند و کتاب آورده اند .
در مورد حضرت محمد (ص) که در معراج تا “”قاب قوسین او ادنی”” ، به حقیقتِ مطلق ،، تقرب و نزدیکی پیدا کرد .
و سایر پیامبران نیز بر اساس مراتب وجودی خود نیز به حقیقت تقرب پیدا کردند .
در مورد عارفان نیز که طالب و کاشف حقیقت بودند نیز گزارشات فراوانی از شهودها و کشف های آنها و اطرافیان آنها مکتوب شده است .
در مورد فلاسفه بزرگ جهان نیز هرکدام به نوعی با تفلسف خود طالب حقیقت بوده اند و هستند.
اما به نظرم آن حقیقتی که پیامبران به آن تقرب پیدا کردند ، حقیقتِ خالق است و نه مخلوق .
در صورتیکه حقیقتِ بیشتر فیلسوفان ، حقیقتِ مخلوق است .
یعنی خدای پیامبران، خدای خالقِ پیامبران و خدای فیلسوفان، خدای مخلوقِ فیلسوفان است .
حال من به عنوان یک انسان معمولی باید به کدامیک اطمینان کنم .
اگر بنا به استدلالات منطقی فیلسوفان عمل کنم و فقط به (عقل خودمحور ) خودم رجوع کنم ، از کجا معلوم که به (حقیقت) رسیده باشم و یا برسم ؟!
منِ نوعی، ناچارم که تعبد بورزم.
اما باید ببینم این تعبد من ، من را به سمتِ (حقیقت) سوق می دهد یا خیر؟
ضمن تشکر از نویسنده محترم , به زعم من ایشان اساسا درک درستی از ” اعتماد پذیری ” ندارند . من معنای درست اعتماد پذیری را – به زعم خودم – بیان میکنم .
1- اعتماد کردن کجا روا و کجا نارواست ؟ اعتماد کردن ، زمانی رواست که ما ” علی الاصول ” بتوانیم شخصا صحت و سقم گزاره ادعا شده را ازمون و بررسی کنیم . فرقی هم نمیکند که گزاره ادعا شده مربوط به کدام حوزه باشد . آنچه مهم است همین امکانپذیر بودن علی الاصول راستی آزمایی شخصی است .
– مثلا – درعلم – راستی آزمایی گزاره خورشید مرکزی ” علی الاصول ” برای همگان ممکن است . با دانستن مقداری نجوم واستفاده از تلسکوپ ، راستی آزمایی خورشید مرکزی برای تمام ابناء بشر مقدور است .
– مثلا – در منطق- راستی ازمایی گزاره اجتماع نقیضین محال است ، برای همگان میسر است ( با شهود عقلی ) .
– مثلا -در اخلاق- راستی ازمایی گزاره آزار بلادلیل دیگران بد است برای همگان ممکن است ( با شهود اخلاقی )
– ولی به عکس مثالهای بالا راستی آزمایی ادعای پیامبران محال است . پیامبران مدعی دریافت پیام از خدا بودند . هیچ روشی برای راستی آزمایی چنین ادعایی وجود ندارد ( برای هیچکس) . به بیان دیگر هیچ روش و استدلالی جهت راستی آزمایی الهی بودن کتب مدعی الهی بودن وجود ندارد .
نتیجه : دین بدون تعبد محال است . البته محال نیست که کسی عقلا به خداباوری برسد ، ولی پله های بعدی ( نبوت عامه و خاصه ) فاقد توجیه عقلانی است . البته به هیچ وجه مدعی نیستم که موجه سازی عقلانی ، صورت نگرفته ، لیکن این موجه سازی ها فقط نام عقلانیت را یدک میکشند .
2- نویسنده محترم با توسل به رویکردهای آنارشیستی معرفتی( توماس کوهن و غیر واقعگرایی علمی ) سعی کرده اند از هر خرمنی گلی بچینند و ایراداتی وارد کنند . لیکن توجه ندارند که در رویکردهای آنارشیستی و غیر واقعگرایانه ، نه از تاک نشان میماند و نه از تاک نشان . کسی که ریشه علم را میزند ، ریشه همه چیز را میزند . به قول معروف بر شاخ نشسته ای و بن میبری . به زعم من ایرادات ریز و درشت دیگری نیز وجود داشت که از حوصله یک کامنت خارج است .
راستی آزمایی( شخصی )؟
یعنی جنابعالی در همه زمینه ها ، با راستی آزمایی شخصی خودتان ،، عمل می کنید؟
یعنی این قدر به دانش و دانسته های خودتان اعتماد و اطمینان دارید؟!
فکر نمی کنید که دچار” خطای ادراکی” شوید؟
ما در این موارد به شخص اعتماد نمی کنیم یعنی به این معنا نیست که چون گالیله گفته باشه زمین گرده ما اعتقاد پیدا کرده باشیم که زمین گرده اما در مورد ادعاهای دینی به شخص اعتماد میشه
نقل قول از منوچهر:
” – مثلا – درعلم – راستی آزمایی گزاره خورشید مرکزی ” علی الاصول ” برای همگان ممکن است . ”
تا کنون تصور می شد اساتید فلسفه ایران غربزده و متوهمند و این اوج absurdity فلسفه ارائه شده در ایران است. اما با کمی توجه به جامعه نمونه های عجیب تری را می یابیم.
راستی ةآژمایی خورشید مرکزی ممکن است!
آن هم برای همه!
آن هم با انستن مقداری نجوم!
بدون شرح.
آقای منوچهر هنوز نمی دانند که ترمینولوژی تخصصی را با نگاه دعواهی سیاسی علیه دین داران با نگاه عامیانه می فهمند و عجیب است که متوجه این موضوع نیست و یا تظاهر می کند که متوجه نیستند.
صدا نت بزرگوار ! دوستدار محترم اندیشه فقط معتبر خارجی ! تو رو خدا بخاطر اکادمیک اینترنتی نظر غیر موافق با آقای منوچهر را منتشر بفرمایید. شاید خوشایند قشر enlightened قرار بگیرد و flatus voices در کنار دیگر observations قابل نظر شما باشد.
واقعا این دوست عزیز آقای امیر چه پیگیری جالب توجهی در گذاشتن کامنت های بی معنی دارند.
انصافا پیگیری و مجاهدتشان در این زمینه ممتاز است.
با سلام فکر میکنم گرچه در موضوعات فلسفی ویا دینی و… راه بررسی و تفحص برای هیچکس بسته نیست ولی اعتماد کردن به تفکرات فرد متخصص مرتبط با آن موضوع و دیدگاه ، میتواند کافی باشد . بعبارتی نظریات او تعیین کننده و مهم است و میشود بدون بررسی محققانه و تخصصی به نظریات فرد معتمد اکتفا نمود . و این بمعنای نه تنها تقلید کورکورانه نیست بلکه مراجعه به مرجع متخصص مربوطه میباشد و در حوزه دینی هم بحث تقلید از همین مقوله میباشد و نظریات آقای دکتر موسوی را خواندم بیانات ایشان کاملا منطقی و دقیق بود با تشکر
با درود
از سروران در صدانت خواهش میکنم نقدها رو قبل از انتشار، با عزیزانی که فلسفه رو و سخنان فلسفی و دقیق اقای ملکیان رو خوب فهمیده اند مطرح کنند و نقدهای ضعیف و نسنجیده مشابه نقد فعلی رو منتشر نکنند.
درمسایل غیر دینی نتیجه تبعیت از یک متخصص اغلب در همین دنیا مشخص می شود.
ضمن اینکه در حین کار هم می تواند رواال پیشرفت و درستی یا نادرستی کار را سنجید.
راه برای سنجش شخصی بسته نیست.
روال و شرایط آزمون مشخص است .
سلام الله علیکم!
مقالات و مباحث مطرح در سایت فخیم صدانت رو در مواردی پی گرفته و به تمامه خوانده و شنیده ام؛ اما به خودم اجازه ندادم برای خواندن این نگاشته وقت صرف کنم؛ زیرا ادبیات متن رو اصلا شایسته ندیدم. وقتی نویسنده عنوان متداولی در حد ” آقا” را نیاورده و پیشاپیش و در آغاز سخن قضاوت می کند و استاد مسلمی چون پروفسور آقای ملکیان را این گونه ارزیابی می کند دیگر وقت گذاردن و خواندن را شایسته ی خود ندیدم با احترام و ادب به دست اندرکاران سایت. یا حق!
می توان این را که کلام الله مجید مؤمنین راامر به اطاعت از خدا و رسول و اولوالأمر فرموده کارشناسان را ، در صورت عدم مغایزت با فرض و سنّت ، مرجع حل تنازع مردمان شناخته است. این کشمکش ، اعم از علمی ، فکری و غیره می تواند باشد. بحران آنگاه پیش می آید که اولوالأمر مذهبی به تخصّص کارداران دیگر وقعی ننهاده خودرأیی نماید.ایضاٌ سایر دانشمندان در صدد سیطره بر جماعت خلایق برآیند. این رفتار از هر جانب ضدّ اخلاقی بوده و مانع خلاقیِت بندگان می شود. شاید جناب ملکیان با عبرت از اولیای دینی اغتبار ایشان را به نفع علمای عرفی نادیده گرفته اند.