جمعِ نگارشی ساده و زیبا با مفاهیمِ عمیق و کاربردی، هنرمندی یی می خواهد، که به نظرم استاد رضا بابایی در زبانِ مقاله های خود به آن رسیده است. آنان که با قلم بابایی آشنا هستند می دانند که در کنار این دو خصیصه، روحِ حاکم بر نوشته های او متاثر از “دردمندی”است، انفسی و آفاقی، که در جای جای مقالاتش به وضوح دیده واحساس می شود. بابایی دردمندی دیندار است که در این حال، تپش های ناجورِ معضلات اجتماعی نیز وجودش را به لرزه می اندازد. از این رو همه ی همِّ و مسوولیت خویش را در شناساندن بیماری ها و آسیب هایی این چنینی می بیند و از آن جا که تخصصش در حوزه ی دین است و عمده معضلات نیز در جامعه ی ما بی ارتباط با دین و دین ورزی ما نیست، پیکانِ نقد و جرح و اصلاح او به نوع نگاه دین و دین داران گرفته شده است.
قلم بابایی آن چنان عاری از هر گونه تعلیقات ناپیراسته است و کلماتش با وسواسی خاص در کنار هم قرار گرفته اند که فکر می کنم، هر نوع نوشته یی برای شناساندنِ مباحثش، اضافه یی “ناهم گون” و “بارِ بیهوده یی” در جهت مبهم نشان دادن کار او خواهد بود. از این رو کار من در معرفی “دیانت و عقلانیت” بسیار مشکل و شاید بیهوده بنماید! کتابی که “جستارهایی است در قلمرو دین پژوهی و آسیب شناسی دینی” که با این رویکرد و با همان زبان ساده و عمیق به طبع رسیده است:
به هر روی …
این کتاب در پنج فصل سامان یافته: “دین و متون دینی”،”دین و نواندیشی”،”دین و آسیب ها”،”دین و معرفت های تاریخی” و “اخلاق، عرفان، معنویت”.
نویسنده آن گونه که در مقدمه ی کتابش آورده در پی «رسیدن به فهمی از متون تاریخی دین است که مهم ترین ویژگی آن، سازوارگیِ همه ی اجزای دین با یک دیگر و نیز سازگاری با روح و اهداف ادیان بزرگ است.»(ص12)
اساس و پایه ی نگرش بابایی را می توان در فصل اول کتابش آن جا که میان “امردینی و نسبت آن با متن دینی” بحث می کند، یافت:
«آیا هر چیزی که در متون دینی درباره ی آن گفتگو شده است، مشمول “امردینی” است؟ مثلا چون متون دینی درباره ی معاملات فراوان سخن گفته اند، دین داران باید بپذیرند که اقتصاد تحت قیمومیت و اشراف دین است؟ آیا توصیه های متون دینی به فرزندآوری، آن را داخل مسایل و تکالیف دینی می کند؟ آیا وجود احکام برده داری در قرآن و روایات به این معناست که نفی و اثبات برده داری برعهده ی دین است؟…»(ص17)
به نظرم پاراگراف آغازین کتاب، خط مشی بابایی را برای خوانندهاش روشن میکند. او پس از آن که سوال از «امر دینی چیست و چه نسبتی با متون دینی دارد؟» میکند؛ به تفکیکِ این دو از هم دیگر میپردازد و نهایتا در شش ویژگی آن را به ما نشان میدهد، این ویژگی ها لب کلام و راه نُمای نویسنده ی کتاب است:
«- امر دینی نسبتی روشن و مستقیم و نزدیک با امر قدسی/ متعالی… دارد.
امر دینی، همان مشترکات همه ی ادیان و آیین های معنوی است.
بخشی از متون دینی، بازنمایی تاریخ و جغرافیای دین داری در عصر رسالت است…
تاریخ ادیان، مواجههی امر عام دینی با عرف های خاص است. بنابراین همه ی ملاحظات عرفی باید در آن منظور گردد.
امردینی، بسیار شخصی است؛ چون معطوف به رشد و کمالات معنوی انسان است.
امر دینی، آن است که در آن نیت و قصد قربت شرط شده است و بدون آن معنا ندارد. »(ص19)
وقتی بابایی می گوید:«… متن محوری و نص گرایی بی قاعده، حقیقت دین را به محاق می برد و یا سر از سلفی گری در می آورد.»(ص23) در واقع راه صعبی که در پیش گرفته است را به این زبان بیان می کند:
بابایی در مقالاتش چونان باغبانی دلسوز به هَرَس شاخ و برگ های دینِ متن محور و دُگم و جامد می پردازد و از روحِ دین و معنایی برایمان می گوید که “پیام” پایداری آن را به دوش می کشد و “مُسلمِ” آن «… در برابر حقیقت معنوی جهان سر تسلیم فرود می آورد …»(ص39) و با همین مشی است که به دینِ سیاسی خُرده می گیرد:
«… هیچ کس منکر اهمیت سیاست در سرنوشت جامعه نیست؛ اما دین مسوولیت های ژرف تر و مهم تر از حکومت و سیاست دارد. تربیت انسان معنوی و اخلاقی، در درازمدت بر سیاست عمیق ترین تاثیرات را می گذارد…»(ص265)
با هر مقاله از این کتاب گویی نویسنده با پارچه یی لطیف آینه ی دین را از لکه های کِدِر کننده اش تمیز می کند و جلوه یی تازه از آن شمایل رحمانی به مخاطبش نشان می دهد.
“عقلانیت” در این میان شاغول بابایی است. او می خواهد پنداری که از دین، ذهنِ خود و مخاطبش را در برگرفته کمترین تعارض را با عقلانیت پیدا کند و البته خود واقف است که چه سخت مسیری است این راه.
در این مسیر از “مشکلات ذاتی زبان می گوید”، “سکولاریسم اسلامی” را به بحث می نشیند، “دین رخنه پوش، دین رخنه گر” را توضیح می دهد، در خصوص نسبتِ “دین و خشونت” می نویسد و ده ها مقاله این چنینی را به قلمش می راند.
ویژگی دیگر کتاب ملموس بودن مباحث و مقالات و عاری بودن زبان بابایی از هرگونه کلی گویی و مبهم نویسی است. دین بابایی دینی است که یک به یکِ دین داران در سطوح مختلف آن را می فهمند و کم و بیش، چنین دین ورزی می کنند و با گوشت و پوست و استخوان خود آن را درک کرده اند…
وقتی بابایی می گوید: «اجتهاد، کشف شیوه های نو برای ایستادگی در برابر تحولات یا دور زدن آن ها نیست؛ درک تحولات نوپدید و عرضه ی آن به دین و کشف حکم دین درباره ی آن هاست…»(ص89) این بحث را در واژه های کلی رها نمی کند؛ مصداق می آورد و سعی می کند بر اساس آموزه های دینی اش، نمونه هایی را نیز به ما نشان دهد.
در مقالاتی چون”حرام و حلال محمد“،”پس از چهل سال“،”اسلام؛ شلاق؛ شتر” ، “اسلام مکه؛ اسلام مدینه” و… به ریز “نگاهی تازه افکندن به دین” را نشان می دهد و خود جلو دار می شود:
به عنوان مثال در نقد مجازات شلاق می نویسد: «مدافعان ِ مجاراتِ شلاق، به قرآن استناد می کنند. بر پایه ی روایات نیز، مجازاتِ بسیاری از جرم های اخلاقی و اجتماعی، شلاق است. اما استناد به قرآن و روایات برای مجازات با تازیانه در زمان ما،چندان موجه نیست؛ زیرا در صدر اسلام، مجازات های جایگزین مانند زندان به شکل امروزین ممکن و رایج نبود… طرفداران شلاق می گویند: تازیانه حکم قرآن و فرمان خداست و به هیچ بها و بهانهیی نباید از آن دست کشید. از این گروه باید پرسید: چرا اسب و شتر را می توان به تانک و هواپیما تبدیل کرد، اما جای شلاق را نباید به زندان داد؟ مگر قرآن نفرموده است که برای جهاد در راه خدا اسب های خود را آماده کنید؟ اگر اسب موضوعیت ندارد و اکنون میتوان تانک و هواپیمای جنگی را مصداق رباط الخیل (اسبهای آماده برای جنگ) دانست، چرا شلاق را از دست نیندازیم؟»(صص99و100)
شکی نیست که مشی بابایی، نگاهی اصلاحی به صدر تا ذیل دین است. این نگاه از سرچشمهیی می آید که حرکت محمد(ص) را، حرکتی اصلاح خواهانه فرض میگیرد:«تاریخ گواه است که اسلام در زمان پیامبر(ص)، دینِ اصلاح بود نه انقلاب…»(ص125) و گوهر ادیان را معنویت می بیند: «… به گواهی سخنان و سیره ی انبیا، رسالت دین، رونق بخشیدن به زیست معنوی یا هم معنوی و هم خاکی انسان بود؛ نه این که مساله یی بر مسائل لاینحل بشری بیفزاید. دین قرار بود به داد ما برسد و گرهی از کارفروبسته ی ما بگشاید، نه این که خود معادله یی سخت و پیچیده شود…»(ص141)
نویسنده ی کتاب فصلی را به نواندیشی دینی اختصاص می دهد و تمام قد از این گروه و راهشان دفاع می کند و تا آن جا پیش می رود که دین داری در این عصر را وامدار روشنفکران دینی می داند:
«خاستگاه روشنفکری دینی، پرسش های انسان مدرن است، انسانی که هم به تکلیف میاندیشد و هم به حقوق اساسی خویش؛ یک چشم به آسمان دارد و یک چشم به زمین؛ امروز را فدای گذشته و نزاع های تاریخی نمیکند؛ سخت فایدهاندیش و نتیجهگراست و به تقسیم کار معتقد است؛ یعنی از دین فقط چیزی را می خواهد که در غیر دین نمی یابد…»(ص173)
بر اساس همین رویکرد است که در فصل “دین و آسیب ها”، مفصل و در مقالات متعدد آسیب هایی که دین را خطر است و گاه به انحراف و از آن چه منظور داشته به دور افکنده را نشان می دهد و آنان را دردمندانه برای دغدغه مندان هویدا می کند. “سیزده نکته درباره ی خرافات” و “چهارنشانه ی متعصبان” از مقالات خواندنی این بخش است که پرداخت به آن در مجال این چند خط نیست.
معتقدم هر یک از مقالات این کتاب زاییده از دردی است که نویسنده چنان درگیر با موضوعش بوده که انگاری “دلِ” خویش را در میان آن نهاده و لاجرم محصولی که عرضه داشته بر دل ها و جان ها می نشیند. “داستان علی و خوارج”،”تشیع به دو روایت” و… از فصل ِ “دین و معرفت های تاریخی” از ماندگارترین نوشته های اوست که خواننده اش را بی تردید به تامل و اندیشه یی سوزناک می کشاند. از این جمله است “عاشورا و تحریف ستیزی ناکام” که ای کاش این مقاله را تمامی منبریان و مداحانی که عاشورا بازارِ آن هاست می خوانند:
«در عاشورا شناسی، آسیب اصلی در گفته ها نیست؛ در “ناگفته ها” است. اهل منبر و ذاکران و مداحان، معمولا در مجالس عزاداری برای امام حسین(ع)، مسائلی خاص را مطرح می کنند، از جمله فسق یزید، مظلومیت امام، قساوت شمر و ابن سعد و مانند آن. این موضوعات و مسائل، هماره و با حجم فراوان در همه ی منبرهای عاشورا بیان می شود؛ در حالی که مسائل مهم و اصلی عاشورا این ها نیست. به همین دلیل آسیب شناسی عاشورا باید از «آن چه نمی گویند» شروع کنیم، نه از چیزهایی که می گویند. مثلا در سخنرانی ها به تفصیل درباره ی شجاعت و رشادت حسین و یارانش می گویند، اما از کوشش بسیار و شگفت امام برای جلوگیری از جنگ و پرهیز از خونریزی تا صبح روزِ عاشورا و پیشنهادهای ایشان برای صلح نمی گویند، یااشاره وار از آن می گذرند…»(ص360)
آن گونه که بارها گفته شد، مغز و هسته ی دینی که بابایی و چون او بر آن تاکید دارند “معنویت” است. دینی که از پی آن معنایی نتوان یافت و آدمی زیستش را با آن معنا دار نکند، شاید آسیب های نبودنش، کمتر از بودنش است. “معنویت” یگانه ی گمشده یی است که دین می تواند با بال و پّرِ خویش، سهل الوصول تر به آدمیان عرضه دارد و این گونه است که نویسنده ی این کتاب نیز به دنبال آوازِ آن است. بابایی فصل واپسینش را “اخلاق، عرفان، معنویت” نام نهاده تا بدین سان و بعد از جرح و نقد و اصلاح فراوانی که به دین معمولمان می کند، هسته ی اصلی را بیشتر در این فصل بکاود. باید مقالات را تمام خواند و از نگاه پر از معنویت نویسنده پُر شد. فقراتی که بابایی با مولوی و مثنوی هم نشینی می کند و از باغ پر از معنایش برایمان خوشه چینی می نماید، یکی از زیباترین و پر حال ترین قسمت های کتاب اوست:
«باورهای ذهنی و اعمال خاصِ دینی، کسی را واجد ایمان نمی کند. قصه ی ایمان، قصه ی دیدار است، نه گفتار و نه پندار و نه حتا ایثار. پایتخت ایمان قلب است، وقلب دیدارجوست. بدون مکاشفات شخصی و دیدارهای خصوصی با روحِ زنده ی هستی، که گه گاه رخ می دهد و نه همیشه، دینداری کالبدی بی جان است…»(ص383)
«مولوی بر این نوع ایمان، نام عشق را برگزیده است؛ زیرا عشق، شبیه ترین حادثه به ایمان است. عشق، درس و کتاب و دفتر و تکرار نیست؛ عشق حادثه ی مبارک، در رمزی ترین بخش وجود انسان است. ایمان نیز اگر در جان بنشیند، جان را تازه می کند…»(ص428)
«انسان معنوی، در درون، جهانِ دیگری دارد و بیشتر در آن زندگی می کند تا در دنیای خاکی، در جهان درونی او، هستی غایتی دارد و او نیز به سوی همان غایت می رود. لذت ها و رنج های او متفاوت است. انسان معنوی خدا را در همه ی ذرات عالم می بیند و در نزد او هیچ موجودی و هیچ رخدادی بیگانه نیست… ما در معنویت دنبال هدف خاصی نیستیم. چون خود معنویت هدف است. معنوی بودن آن قدر اصالت و حتا لذت دارد که وسیله نباشد…»(صص445و448)
.
.
دمی با کتاب «دیانت و عقلانیت» اثر رضا بابایی
نویسنده: مسعود قربانی
.
.
اسم این سبک مجیزگویی و والگی عرفانی نقد و معرفی کتاب نیست «معتقدم هر یک از مقالات این کتاب زاییده از دردی است که نویسنده چنان درگیر با موضوعش بوده که انگاری “دلِ” خویش را در میان آن نهاده و لاجرم محصولی که عرضه داشته بر دل ها و جان ها می نشیند» آدمی باورش نمیشود در سایت شما چنین جملاتی به عنوان نقد یا معرفی کتاب نقش بسته باشد.
با سپاس فراوان از ارائه خلاصه مفید و رئوس مطالب کتاب دیانت و عقلانیت زنده یاد استاد رضا بابایی