من اعتراف میکنم!
چرا و چگونه «اعتراف علیه خود» بی اعتبار است؟
این پانزدهمین شماره از ستون ثابت «رگ حرف» و آخرین شماره از سری نخست آن است. این ستون چند ماهی به مرخصی خواهد رفت و -ایزد اگر مدد کند- دیگربار با سری جدیدی باز خواهد گشت. تلاش من در این ستون به میان آوردن مفاهیم و داوریهای روزمره و به نقد و سنجش کشیدن آنها بود، هست و خواهد بود.
اعتراف میکنم، سپس نیستم
این بار میخواهم در رگ «اعتراف علیه خود» خیمه بزنم و نشان دهم که اعتراف علیه خود چه مایه بی اعتبار است، مگر آنکه در مواردی خلاف آن ثابت شود. این گونه اعتراف ریشهای تاریخی دارد و به ویژه در سدههای میانه میان شخصیتهای مهمی مانند آگوستین قدیس و در دورهی روشنگری ژان ژاک روسو رایج بود. اعتراف به این معنا یک گونهی ادبی مهم است. گونهی دیگر از اعتراف علیه خود در دوران تفتیش عقاید کلیسایی رایج بود. در این دوران فرد بدعتگذار را شکنجه میکردند تا علیه خود اعتراف کند و اگر اعتراف نمیکرد زیر شکنجه جان میداد و اگر اعتراف میکرد در مواردی اعدام میشد. مشهورترین نمونهی اعتراف علیه خود مورد گالیله است، او گرچه شکنجه نشد اما در نهایت در مقابل فشارها لب به اعتراف گشود و در توبهنامهی خود نوشت: «در هفتادمین سال زندگی در مقابل شما به زانو درآمدهام و در حالی که کتاب مقدس را پیش چشم دارم و با دستهای خود لمس میکنم توبه میکنم و ادعای واهی حرکت زمین را انکار میکنم و آنرا منفور و مطرود میدانم.» گالیله البته پس از اعتراف محکوم به اعدام نشد (از جمله به این خاطر که مدافعان پرقدرتی در درون دستگاه تفتیش عقاید کلیسایی داشت). دستگاه تفتیش عقاید کلیسایی در کشورهایی مثل پرتغال و ایتالیا حتی تا حدود صد و پنجاه سال پیش (نیمهی قرن نوزدهم) هم رواج داشت. اعتراف علیه خود در دوران مدرن اما بیشتر جنبهی سیاسی دارد تا دینی و رونق آن مدیون نظامهای حکمرانی دیکتاتوری و رژیمهای بسته (یا نیمهبسته) است.
اعتراف میکنم، بگذارید تیرباران کنم
اما چرا اعتراف علیه خود، اصولا بی اعتبار است مگر خلاف آن ثابت شود؟ منظور من از بی اعتبار بودن اصولیِ اعتراف علیه خود، بی اعتباری گونهی ادبی اعتراف (در مثلا آگوستین و روسو) نیست، بلکه گونهی دینی و سیاسی آن است. دلیل این بی اعتباری آن است که اعتراف علیه خود در فضایی که بوی تفتیش عقاید و بسته بودنِ سیاسی و اجتماعی میدهد، چنان مشکوک است و احتمالا اجباری و تحمیلی که اصل بر بی اعتبار بودن آن است مگر آنکه خلافش ثابت شود. در یک نمونهی تاریخی مشهور، یکی از سیاستمداران برجسته پیشدستی کرده و به این شیوه اعتراف احتمالی خود علیه خویشتن را، از پیش، به شیوهای تا حدودی طنزآمیز، بی اعتبار اعلام میکند: «تا دو روز دیگر عمر نخستین مجلس […] که اینجانب عضو آن بودم و از مزایای این عضویّت، از جمله مصونیّت پارلمانی، برخوردار بودم به پایان میرسد. از پسفردا من نیز مانند بقیّه موکّلینم قابل تعقیب و بازداشت و تأدیب هستم. به همین دلیل نیز با استفاده از فرصتی که رئیس مجلس در اختیار بنده گذاشتهاند میخواهم به اطّلاع برسانم که اگر در روزهای بعد شاهد گردیدید که بنده را بازداشت کردند و بعد با تبلیغات و سر و صدا اعلام نمودند که بنده جهت بعضی توضیحات و روشن نمودن حقایق در تلویزیون ظاهر خواهم شد و در صورتی که دیدید آن شخص حرفهایی غیر از سخنان دیروز و امروز میزند و مثل طوطی مطالبی را تکرار میکند، بدانید و آگاه باشید که آن فرد [من نیستم].»
از نمونههای تاریخیِ دادگاههای نمایشی و اعترافات اجباری علیه خود، دادگاههایی بود که استالین، رهبر حزب کمونیست و رییس دولت اتحاد شوروی در میان سالهای ۱۹۳۶ تا ۱۹۳۸ میلادی برپا کرد و در آن جمع زیادی از چهرههای برجستهی حزب کمونیست، که از منتقدان و رقیبان وی بودند، را محاکمه کرد. دادگاهها بدون حضور وکیل مدافع و به صورت غیر علنی برگزار شد و هیچ سندی به جز اعترافات و اقرارهای متهمان علیه آنها وجود نداشت. همچنین حکم دادگاه (که اعدام یا تبعید مادام العمر با اعمال شاقه به منطقهی بسیار سردسیر سیبری -یعنی اعدام تدریجی- بود) بدون امکان فرجامخواهی به سرعت اجرا میشد. اعترافهای متهمان پر از تناقض و کاملا تحمیلی و ساختگی بود. در یک مورد یکی از متهمان به ترور فردی اعتراف کرد در حالی که متهم از یک سال پیش از ترورِ آن فرد زندانی بود. وادار کردن فرد به اعتراف علیه خود چنان با قوت اجرا شده بود که در مواردی متهمان از دادگاه تقاضا میکردند که تخفیفی برای آنها در نظر گرفته نشود و حتما اعدام شوند اما قبل از اعدام این اجازه به آنها داده شود تا بستگان و همکاران خائن خود را تیرباران کنند.
اعتراف علیه خود به احتمال خیلی زیاد اجباری و تحمیلی است، از این رو اعتبار ندارد، مگر در موارد نادری که معلوم شود در محیطی آزاد و به میل و اختیار راستین خود فرد بوده است.