قدرت یعنی حضور همگان؛ گفتاری از جواد کاشی درباره هانا آرنت و اندیشه او

قدرت یعنی حضور همگان؛ گفتاری از جواد کاشی درباره هانا آرنت و اندیشه او

متن زیر سخنرانی جواد کاشی ، استاد علوم سیاسی دانشكده حقوق و علوم سیاسی دانشگاه علامه طباطبایی است كه در خصوص كتاب «خشونت» هانا آرنت در شیراز ایراد شده است. كاشی در این نشست به هانا آرنت و اندیشه‌های او پرداخته است كه بخش‌هایی از آن  به روایت «سیاستتنامه» روزنامه «اعتماد» را در ذیل می‌توانید بخوانید. فایل صوتی جلسه نیز به پیوست تقدیم می‌شود.

اغلب فیلسوفان دیگر مغرب زمین مثل پوپر، سارتر و… كسانی هستند كه در سنت‌های فكری مشخصی جای دارند. اما آرنت، جزو فیلسوفانی است كه حقیقتا معلوم نیست به چه سنتی تعلق دارد و از این نظر ویژه و
منحصر به فرد است. البته آرنت، فیلسوف سخت و پیچیده‌نویسی هم هست و پرداختن به او به آن معنای تخصصی، در اینجا خیلی امكان‌پذیر نیست. به خصوص كه لازمم است ابتدا به مسائل اصلی و پیچیده آرنت بپردازیم تا به این كتاب برسیم زیرا این كتاب، فقط در فرع كتاب‌های اصلی او قابل فهم است. بنابراین، می‌كوشم با مثال‌هایی متفاوت و به ویژه آوردن آرنت در عرصه زیسته خودمان، روح كلی كلام او را عرضه كنم. یكی از ویژگی‌های مهم آرنت، خانم بودن اوست؛ زنان بیش از مردان قادر هستند بر اساس تجربه‌های زیسته خاص خود به امور نظر كنند. مردان تا حدی نگاه منطقی و كلان دارند و بخش زیادی از ویژگی‌های خاص آرنت نیز ناشی از همین قدرت بیان او از منظر تجربه‌های زیرپوستی عمیق تجربه زندگی روزمره اوست. بنابراین، فكر كردم اگر من نیز بتوانم او را از منظر تجربه‌های زیسته خودمان بیان كنم، شاید از عهده این كار سنگین بربیایم.
با این مثال خیلی ساده شروع می‌كنم تا از اینجا دریچه‌ای به یكی از زوایایی كه می‌توان آرنت را از آنجا آغاز كرد، باز كنم. كودكان در حین بازی، قهر و آشتی می‌كنند،، گاهی یكدیگر را دوست دارند و گاهی از هم متنفرند. آنها گرم بازی هستند و ما بزرگ‌ترها عادت داریم از بیرون نظر كنیم و به بچه خود یا دیگری كه عروسكش را به دوستش نمی‌دهد، بگوییم كه این كار عادلانه یا مودبانه‌ای نیست. ما مرتبا كدهای اخلاقی، اصولی و منطقی‌ای كه در ذهن‌مان وجود دارد را به بچه‌ها عرضه می‌كنیم و در این كار نیز تا حدی موفق و تا اندازه‌ای نیز ناموفق هستیم. كودكان اگر بخواهند كاملا مطابق آنچه ما به شكل منطقی و اصولی و مطابق با اصول اخلاق به آنها می‌گوییم عمل كنند، اصلا بازی كردن برای آنها غیرممكن می‌شود و نه عشق آنها ممكن است و نه نفرت‌های‌شان. ما دنیای بازی كودكان را نمی‌فهمیم، آنها نیز جهان منطقی ما را نمی‌فهمند. به هر حال، بازی بین این و آن و بین صورتبندی‌های منطقی ذهن ما و جهان آشوبگر پر از لذت و كیف بچه‌ها پیش می‌رود.
قدرت متفكران در جهان غیرعقلانی
از دنیای بچه‌ها وارد عرصه اجتماعی و سیاسی شوید؛ حالتی شبیه به این، در عرصه‌های سیاسی- اجتماعی كلان نیز وجود دارد. مردم به همین شكل كاملا متعارفف زندگی روزمره، كینه‌ها، رنج‌ها، فقرها و آرزوهایی دارند. آنها در زندگی روزمره خود تحقیر می‌شوند، به هم امید می‌بندند، گاه رفتارهای جمعی انجام می‌دهند، در متن تحقیر و تشویق و معضلات و گشایش‌های زندگی روزمره، كارهایی به عقل آنها می‌رسد و انجام می‌دهند. جمع می‌شوند و قدرتی تولید می‌كنند، جهانی برای خود می‌آفرینند، اسطوره‌های خود را فراخوان می‌كنند تا اینكه جهان مشتركی می‌سازند و از دل این جهان مشترك و باورهای‌ جمعی، كینه‌های جمعی یا عشق و اشتیاق‌شان‌ را نسبت به كسی یا كسانی یا طبقاتی یا اموری شكل می‌دهند. این جهان نیز مثل جهان كودكان، خیلی عقلانی نیست، پر از عشق و هیجان و خواست و آرزو است. مردم، مطابق با این عشق و آرزوها كارهایی نیز انجام می‌دهند و گاه مثل بچه‌ها نیز به چاله می‌افتند اما به هر حال، این جهان مشتركی كه در آن قدرتی تولید می‌شود، عالمی ساخته می‌شود و نیرو و انرژی‌ای آفریده می‌شود، در دل همین زیست روزمره، اسطوره‌ها، باورها و علایق آنها است.
اما در جهان زندگی روزمره مثل دنیای كودكان، بزرگ‌ترهایی نیز وجود دارند كه در مقام فیلسوفان، دانشمندان و متخصصان ظاهر می‌شوند و مانند همان نقشی كهه والدین برای كودكان ایفا می‌كنند، رفتارها، باورها یا اشتباهات مردم و نظم و چارچوب مسائل را به آنها گوشزد می‌كنند. زیرا در همین جهان مشترك باورها و علایق، گاه فجایعی نیز می‌آفرینند. بحث این است كه آیا اصلا مردم، می‌توانند بر حسب آن قواعد منطقی تخصصی كارشناسانه آن بزرگان جهان مشتركی داشته باشند؟ اصلا دیگر قدرت تولید خواهد شد؟ اگر مردم در زندگی روزمره خود احساس تبعیض و نابرابری می‌كنند و بر مبنای همین اعتقادات جمعی، گرد هم می‌آیند و فریادی می‌زنند و اغتشاش می‌كنند تا حدی اهداف آنها محقق می‌شود و تا حدی خیر. اما وقتی در خانه‌های خود می‌نشینند، قدرت آن فیلسوفان خیلی منطقی كه همه‌چیز را درست و دقیق می‌بینند كجاست كه بتوانند چیزی را جابه‌جا كنند؟
حیات سیاسی؛ عقیده یا حقیقت؟
آرنت، نظام آگاهی را بین مفهوم (truth) به معنای حقیقت و (belief) به معنای عقیده، از هم تفكیك می‌كند. عقاید، منظومه‌ای از باورهایی است كه فقط عقلانی نیستندد بلكه پر از احساس و هیجان و به نوعی با زندگی مردم نیز در نسبت هستند. مردم به اعتبار عقاید یكدیگر را دوست دارند، با هم احساس آشنایی می‌كنند، جهان مشترك دارند و… عقاید ویژگی متخصصان نیست، مردم از كوچك و بزرگ با عقاید درگیر هستند. اگر این عقاید نباشد ما فقط بدن و فیزیك هستیم. در مقابل این، آرنت، مفهوم حقیقت را می‌گذارد كه باورهای یقینی، منطقی، دقیق و پیچیده است. باورهایی كه عقل من و شما كه آدم‌های جاری در زندگی روزمره هستیم به آنها نمی‌رسد. آنها را فیلسوفان و كارشناسان و متالهان و فقیهان می‌فهمند.
قصه از نظر آرنت بر سر این است كه حیات سیاسی با كدام یك از این منظومه‌های آگاهی در نسبت است؟ اگر بخواهم كل پروژه آرنت را بگویم؛ او در بخش اعظم حیاتت فكری و فلسفی خود، حیات سیاسی را وابسته به جهان عقاید می‌دانست. اما آخر عمر اتفاقی برای آرنت افتاد كه او را تكان داد، آرنت از این اعتقاد دست نكشید ولی در عین حال، گفت كه حقیقت را نیز نمی‌توان نادیده گرفت. بنابراین، آرنت آخر عمر كه فرصت نكرد این آرنت دوم را بپرورد، معتقد بود كه حیات سیاسی به گونه‌ای به هر دوی این منظومه‌ها نیاز دارد. از نظر او، بنیاد سیاست یا حیات سیاسی، قدرت و میل ما به قدرت است. می‌دانید كه آرنت متاثر از نیچه است، بنابراین، انسان جویای دانایی نیست بلكه در وهله اول، جویای قدرت است و قدرت یعنی زندگی، ظهور كردن و بالیدن. پس به قدرت نگاه منفی نداشته باشید. بنابراین، ما با میدان رقابت و قدرت و ائتلاف و ستیز و منازعه درگیر هستیم قبل از اینكه با مفاهیم انتزاعی به نام حقایق برین مواجه باشیم. زندگی از جنس شور و خلق و آفرینش است. میل به قدرت، به روایت نیچه‌ای همین است و آرنت نیز به همین نظر دارد. ما در جست‌وجوی خویشتن، اثبات خویش و خلق و ابداع در این عالم، یكدیگر را پیدا و با هم ائتلاف می‌كنیم. امكان ندارد قدرت و جست‌وجوی آن، در تنهایی اتفاق بیفتد درست برخلاف فلسفه و وصال حقیقت كه در تنهایی اتفاق می‌افتد. من می‌خواهم شاعر بزرگی باشم اما اگر تو نباشی كه به شعر من گوش كنی، من هیچ خواهم بود.
نقد آرنت به جامعه سرمایه‌داری و مدرن
بنابراین، قدرت با دیگری توام است. شرط تحصیل قدرت این است كه تو باشی و اینجاست كه میدان‌های مشترك حیات انسانی شكل می‌گیرد آدم‌ها مجتمع شده وو خلاقان قدرت می‌شوند. همه نقد آرنت، به ماركس و جامعه سرمایه‌داری و مدرن این است كه این میل به قدرت را از انسان‌ها گرفته و آنها را درگیر زندگی روزمره معاش خود كرده است. فقط یك عرصه وجود دارد كه آدمیان می‌توانند میل به قدرت را تا حد اعلی بالا ببرند و آن، حیات سیاسی است. سیاست از نظر آرنت، یعنی قلمرویی از حیات جمعی كه ما در آن جز جست‌وجوی خویشتن در نسبت و ائتلاف با دیگران چیز دیگری را نمی‌جوییم. سیاست میدان آشوبناكی است از گروه‌هایی كه همه جست‌وجوگران قدرت هستند و این جامعه‌ زنده است. اساسا اگر شما در الگوی فهم سیاسی خود همیشه هرمی با یك راس بالایی می‌بینید كه از آنجا همه‌چیز به قاعده سرریز می‌كند، در آرنت درست برعكس این است؛ یك ذوزنقه می‌بینید كه راسی ندارد و از پایین همه‌چیز می‌جوشد. آرنت، یك جمهوریخواه است و از نظر او مردم آزاد، آرزومند و فعال و ائتلاف‌كننده با دیگران، گوهرها و موتورهای تولید قدرت در عرصه عمومی هستند. بالاترین و عالی‌ترین كنش سیاسی از نظر آرنت، در سخن پدیدار می‌شود؛ آن جایی كه ما گرد یكدیگر جمع شده و سخن می‌گوییم.
آرنت، تمثیل زیبایی دارد؛ او می‌گوید میز بیضی‌شكلی را تصور كنید، دور تا دور این میز صندلی‌هایی چیده شده و گرد آن كسانی نشسته‌اند. دور این میز بیضی شكل- بهه خاطر جایی كه دور میز نشسته‌اند- هیچ كس مثل هیچ كس دیگر نیست و هر كسی یك منظر منحصر به فرد دارد. جامعه سیاسی آزاد نیز جامعه‌ای است كه هر فرد یك منظر ویژه منحصر به فرد دارد اما این كسان بسیار كه هر كدام منظرهای ویژه‌ای دارند دور یك میز جمع شده‌اند كه این میز، جهان مشترك آنها است. اگر این میز نبود آنها با یكدیگر روبه‌رو نمی‌شدند.
  آرنت، دشمن افلاطون و فیلسوفان
سیاست یعنی جهان مشتركی كه این فرصت را به ما می‌دهد كه هر كدام‌مان، سوژه‌های منحصر به فردی باشیم و حال می‌توانیم با سخن گفتن این جهان مشترك راا بارور كنیم و غنا ببخشیم. به این معنا آرنت، در بخش مهمی از زندگی خود، دشمن افلاطون و فیلسوفان است. او می‌گوید فیلسوفان می‌خواهند همین جهان مشترك را از ما بگیرند. از نظر او، فیلسوف، جهان مشترك آدمی را تخریب می‌كند و خود مبلغ حقیقت می‌شود و آن ذوزنقه را به یك هرم تیز تبدیل می‌كند. به جای كنش انسان‌های منحصر به فرد آفرینشگر و خلاق، گله درست می‌كند. اشاره‌ای به این كتاب داشته باشم و به اینكه چرا آرنت، كمی در این ایده خود تجدید نظر كرد. در این كتاب، آرنت می‌گوید اگر قدرت این است كه من می‌گویم؛ قدرت یعنی حضور همگان. دانایی ممكن است دارایی فردی باشد اما قدرت مایملك جمعی است و جز با شماره افراد شكل نمی‌گیرد. در عرصه سیاست، هر گامی كه از قدرت عقب بنشینید، هر گامی كه قدرت واپس نشیند و هر درجه‌ای كه قدرت تضعیف شود، خشونت جای آن را می‌گیرد. اگر در سیاست، خشونت دیدید، بفهمید كه ریشه قدرت در حال كنده شدن است. مثالی كه این كتاب می‌زند، می‌گوید كه  وقتی كه بازی قدرت است همگان در مقابل یكی و وقتی بازی خشونت است، یكی در مقابل همگان است. به همین دلیل است كه قدرت، نیازمند ابزار نیست. در انقلاب ما امام خمینی(ره) گفتند خون بر شمشیر پیروز است زیرا همگان حضور داشته و در مقابل یكی بودند و ابزارآلات او هیچ چیزی را پیش نمی‌برد.
 تبدیل شدن مرگ به ابژه لذت و آرزو
آرنت می‌گوید حقیقتا بین خشونت و قدرت، تمایز گذاشتن خیلی دشوار است اما قدرت فرمان می‌دهد، اتوریته‌ای دارد و اراده‌ای می‌كند اما اراده همگان است. وقتی كهه در دل یك میدان قدرت حضور دارید می‌فهمید كه جان و روح شما تحت فشار است اما آن فشار، عین احساس آزادی است، عین احساس خلاقیت و آفرینش است و از درون تو می‌جوشد. اما اگر در میدان سیاست دیدی كه با فرمان‌هایی مواجه هستید كه وجدان اخلاقی و جسم و روح شما را عذاب می‌دهد، برای تداوم زندگی ناگزیر از دروغ گفتن‌تان می‌كند، دروغ را به متن اصلی زندگی تبدیل می‌كند و اگر می‌بینید كه برای تحصیل یك شغل، منت كشیده‌اید، تحقیر شده‌اید و حرف‌های نامربوط زیادی شنیده‌اید، این یعنی در اینجا اقتدار و قدرت مرده و سیاست در چهره خشونت‌بار خود ظاهر شده است. به همین دلیل است كه می‌گوید اساسا خشونت را حاكمان می‌كنند، مردم علی‌الاصول فاعلان قدرت هستند. در نگاه آرنتی، ما با هیچ یك از این صورت‌ها به شكل خیلی خالص آن، مواجه نیستیم. نه هیچ‌وقت مردم آنقدر آزاد هستند كه عرصه تام یك قدرت خلاق و آفرینشگر باشند، نه حاكم آنقدر قادر است كه مظهر یك خشونت تام باشد. او می‌گوید اگر مستبدترین حاكم طول تاریخ را تصور كنید حتما كسانی را دارد كه به او قدرتی عطا كنند. به عبارت دیگر، هر الگویی از خشونت نیازمند اقلی از قدرت است و هر الگویی از قدرت، درآمیخته با اقلی از خشونت نیز می‌شود؛ یعنی بازی تركیبی است. بنابراین، آرنت مثل لیبرال‌ها در باب خشونت سخن نمی‌گوید كه همه‌چیز سیاست، منطقی و با برنامه‌ریزی است و باید صبور بود. آرنت می‌گوید یكسری مطالعات درباره جانور‌شناسی راه می‌اندازند و می‌گویند انسان وقتی خشونت می‌ورزد همچون حیوانات می‌شود و ریشه خشونت را نه در عقل آدمی بلكه در طبع حیوانی او می‌جویند. اما آرنت می‌گوید خشونت نیز بخشی از كنش انسانی است. وقتی جمعیت كثیری از مردم تحقیر می‌شوند و قرار نیست باب تازه‌ای به روی آنها گشوده شود، خواه‌ناخواه در آرزوهای خود خواب خشونت را می‌بینند. در خشونت سری است كه بیچارگان و نادیده گرفته‌شدگان چاره‌ای جز تمسك به آن ندارند و این راز این است كه شاید به یكباره بازی به هم ریخت، شاید این گونه بابی گشوده شد و اگر هم نشد، می‌میرم و راحت می‌شوم. بنابراین، آرنت می‌گوید در شرایطی كه برای سیاست‌ورزی مردم راه گشوده نیست تا مردم به طور طبیعی بر مبنای رنج‌ها و آرزوهای خود گرد یكدیگر جمع شده و قدرت بیافرینند، خواب خشونت را می‌بینند. یعنی مرگ به ابژه لذت و به آرزو تبدیل می‌شود.
 كمی نیز افلاطون لازم است
این شاكله بحث آرنت است. آرنت در بخش اعظمی از زندگی خود این گونه می‌اندیشید؛ دشمن فیلسوفان بود، با تفكر منطقی بیرون بازی، میانه‌ای نداشت. می‌گفت
هر چه هست در میدان بازی است، در همین عقاید، خواسته‌ها و باورهایی كه در متن زندگی شكل می‌گیرد. این گذشت؛ می‌دانید كه آرنت یهودی است در جنگگ جهانی دوم در خطر است و به نوعی از آلمان فرار كرد، در آشویتس، خیل عظیمی از هم قومی‌های او را نیز در آتش سوزانده‌اند بنابراین، می‌توانید بفهمید كینه آرنت از فاشیست‌ها چقدر زیاد است. تئوریسین این كوره‌های آدم‌سوزی، شخصی به نام آیشمن است. بعد از پایان جنگ جهانی، او را می‌دزدند و در منطقه‌ای كه ما امروز به نام رژیم صهیونیستی می‌شناسیم، می‌آورند و جلسات محاكمه او برقرار می‌شود. آرنت، به عنوان یك خانم خبرنگار در این جلسات شركت می‌كند. ما فكر می‌كنیم حتما تصویر آیشمن در ذهن آرنت، یك شیطان خوفناك است اما او در این جلسه خیره به آیشمن می‌ماند كه اتفاقا مرد ریزنقش و كم‌توانی است و بعد، شروع به نوشتن مجموعه یادداشت‌هایی- نظریه ابتذال به شر- می‌كند كه مورد هجوم نیز واقع می‌شود و می‌گوید چقدر این شر، مبتذل است، آیشمن كه كاره‌ای نیست. به تعبیر دیگر، آن تصویر خوفناك شیطانی ناگهان تبدیل به یك فرد ریزنقش می‌شود. آنجا تكانه ذهنی مهمی برای آرنت، پیش می‌آید كه اگر قرار باشد صرفا به جهان عقاید و دنیای منتشر در زندگی روزمره اكتفا كنم، خب این بیچاره (آیشمن) نیز كاری را انجام داده است. آیشمن نیز در دفاعیات خود می‌گوید من نمی‌دانستم چه می‌كنم و تصورم این بود كه بشریت را نجات می‌دهم و در تاریخ، قهرمان خواهم ماند.
اینجاست كه آرنت به شأن فلسفه پی می‌برد. البته از عقاید خود دست نمی‌كشد، هنوز به جهان عقاید و باورها و… باور دارد اما می‌گوید در عین حال، باید یك خرد آزادد مستقل از میدانی مطرح باشد كه هر لحظه هرچه میدان ایجاب می‌كند، من بتوانم یك لحظه خود را از میدان بیرون بكشم و از خود بپرسم آیا این كار درست و انسانی است؟ آنجاست كه آرنت متوجه این شد كه گویا كمی نیز افلاطون لازم است زیرا همیشه آن جهان آشوب عموم مردم، قصه را حل نمی‌كند. هر كس، باید در متن زندگی روزمره جاری شود اما یك آیتم آن نیز عقل افلاطونی-كانتی است. -آرنت به طور مشخص با افلاطون و كانت گفت‌وگو می‌كند- كه هرچه مردم می‌گویند من نیز دنباله‌روی نكنم بلكه لحظه‌ای عقب بنشینم و به درستی آن بیندیشم. بنابراین، گویا آرنت بین دو موضع تماشاگر و بازیگر در انتخاب بود؛ فیلسوفان می‌گفتند در عرصه سیاست باید تماشاگر بود، آرنت می‌گوید در عرصه سیاست، باید بازیگر شد. سیاست، میدان بازی است، میدان تاملات عمیق نیست. در جنگ بین بازیگر و تماشاگر، آرنت در ماه‌های آخر عمر خود به این نتیجه می‌رسد كه در عرصه سیاست باید بازیگر بود اما موضع تماشاگر را به كلی واننهاد.

.


.

صوت سخنرانی جواد کاشی در این نشست

.


.

قدرت یعنی حضور همگان؛ گفتاری از جواد کاشی درباره هانا آرنت و اندیشه او

جواد كاشی (استاد علوم سیاسی دانشگاه علامه طباطبایی)

.


.

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *