اثر مشترک عجماغلو و جانسون توسط مترجمین کتاب بررسی شد؛
از پیشرفت فناوری تا توهم برابری
این نشست توسط سعید دهقانی پیاده شده است
فیلم نشست را اینجا ببینید
اثر تازه تارون عجماغلوبا عنوان 《نزاع هزار ساله ما بر سر فناوری و بهروزی》توسط علیرضا بهشتی شیرازی و محمدرضا فرهادیپور به فارسی ترجمه شده است. محمدرضا کدیور، صفحه جرعه گفتوگویی در تاریخ پنجشنبه ۱۸ آبان گفتوگویی درباره کتاب با مترجمین این کتاب داشته است. چکیده گفتههای مترجمین کتاب با قدری ویرایش در ادامه آمده است:
علیرضا بهشتی شیرازی:
در طول دویست سال گذشته یکی از بزرگترین پرسشهای انسان این بوده است که چرا برخی از جوامع پیشرفت کردند و برخی جوامع عقب ماندند؟
ابتداییترین علتی که به ذهن میرسد، پیشرفت فناوری است. اما عجماغلو و همکارش در ادعایی تکاندهنده که در این کتاب داشتهاند این پیشفرض را رد میکنند و معتقدند که فناوری لزوما به بهروزی نمیانجامد. مثلا بزرگترین رویداد فناورانهای که در طول تاریخ بشر افتاده است، مساله کشاورزی یکجانشین است. اما این دو نویسنده با استناد به شواهد باستانشناسی تردیدناپذیر نشان میدهند که چنین نبوده است. آنها نشان میدهند که امید به زندگی از مرحله پیشاکشاورزی تا پس از زمانی که آدمها گیاهان را اهلی کردند حدود 30 درصد کاهش داشته است. قد انسانها 12 سانتیمتر کوتاهتر شده است. خوراک آنها ضعیفتر شده است. از روی دندان اجساد انسانهای کهن مشخص است که پس از گذار از شکارچی-خوشهچین به انسان کشاورز تغذیه آنها خراب شده است. به عبارت دیگر تکنولوژی نه تنها موجب بهروزی نشده، بلکه موجب فلاکت شده است. مثالهای دیگری نیز در این کتاب زده شده؛ مثلا غالبا تصور میشود که در قرون وسطی هیچ پیشرفت مهم تکنولوژیکی نبوده است. این در حالی است که نویسندگان کتاب ثابت میکنند که بسیاری از تکنولوژیهای مهمی که اکنون نیز از آنها استفاده میکنیم در قرون میانه ابداع شدهاند؛ همانند تناوب زراعی.
موتور بخار نیوکامن که گفته میشود آغازگر سیطره بشر بر طبیعت بوده است هیچ تغییری در درآمد سرانه نداشته است. این در حالی است که افرادی از آن سود کلان بردهاند.
علیرضا بهشتی شیرازی: رهیافت دو نویسنده کتاب این است که اگر عایدات حاصل از پیشرفت فناوری در جامعه به اشتراک گذاشته میشد، همین عایدات چندین برابر میشد.
دستمزد را در مرحله نخست از یک دولار به دو دولار و نیم افزایش داد. رقیبانش شاکی شدند اما او پا را پس نکشید و با افزایش دوباره دستمزد کاگران، آن را به پنج دلار رساند. کلاسهای آموزشی و مشاوره برای خانواده کارکنان صنعتش برگزار کرد تا در خانه محیطی گرم و سالم داشته باشند. تصور این بود که فورد، شخص خیّری است. با همه حال، وقتی با او مصاحبه میکنند، اذعان میکند که نیت اصلی من این نبود که کار خیر برای کارکنانم کنم، هدف اصلیام بالا بردن درآمد خودم بوده است. اگرچه ممکن است این گمان به ذهن برخی متبادر شود که احتمالا او فروتنی در گفتار و ادعای خود داشته اما عجماغلو و جانسون با آمار و استدلالهای موشکافانه آنچه او گفته است را تصدیق میکنند.
در چکیدهترین کلام ممکن میتوان گفت: راه بهروزی را این دو نویسنده در اولویت دادن به مسأله برابری میدانند.
در طول تاریخ، «درآمد سرانه» میان 350 دلار تا 650 دلار بوده است. مثلا اکنون نیجریه حدود 450 دلار درآمد سرانه دارد. در دورهای طولانی وضعیت چنین بوده است. از نیمه سده نوزدهم درآمد سرانه واقعی به شکلی انفجاری افزایش پیدا میکند؛ البته فقط در برخی از کشورها. پرسش اینجا به وجود میآید که چرا کشوری همانند انگلستان درآمد سرانهاش به شکلی فزاینده تغییر کرد اما دیگر کشورها بر سر جای خودشان ماندند. این پرسشی است که دو قرن برای انسانها مطرح بوده است. علت چیست؟ این کتاب نیز تلاشی است برای پاسخ دادن به این پرسش.
محمدرضا فرهادیپور:
آنچه در این کتاب توضیح داده شده این است که: از هزاره پیش تا کنون نزاعی میان صاحبان فناوری یا همان صاحبان سرمایه با نیروی کار وجود داشته است. چنین پروژهای ممکن است قدری مارکسیستی به نظر آید اما در واقع چنین نیست. شاید اگر چنین سخنی را از توماس پیکتی بشنویم یا بخوانیم، برچسب جناح چپ را به او بچسبانیم اما این سخن را اقتصاددانی در جریان اصلی علم اقتصاد که در دانشگاه MIT تدریس میکند زده است. پرسش او به شکلی چکیده این است که آیا با پیشرفت فناوری، لزوما رفاه و خوشبختی، سلامتی بیشتر، دستمزد بالاتر و نابرابری کمتر را میان افراد به وجود میآورد یا نه؟ بحث آنها بر سر این است که منافع حاصل از پیشرفت فناوری چگونه میان افراد جامعه تقسیم میشود؟ آمار و دادهها نشان میدهد که این توزیع در برهههای مختلف تاریخ نابرابر بوده است؛ این نتیجه را از بررسی انقلاب صنعتی تا پیشرفتهای تکنولوژیک کنونی میگیرند. در نتیجه محل نزاع بر سر عایدات حاصل از پیشرفت فناوری است. این روایتی است که دو نویسنده کتاب ارائه کردهاند.
در توضیح هر داعیهای نیاز به نظریه داریم. نویسندگان این کتاب نیز نظریه خودشان را در دو یا سه فصل توضیح میدهند. فرضیه مطرحشده در این کتاب این است که تکنولوژی پیشرفت میکند، اما همین پیشرفت باعث میشود برخیها از کار بیکار شوند.
یکی از نکات کلیدی عجماغلو و جانسون این است که بسیاری از کارفرمایان امروزی در معرض رقابت نیستند؛ به همین سبب دلیلی برای افزایش دستمزد ندارند. فناوری در حال پیشرفت است اما صاحب یککارخانه که از همه این تکنولوژیها بهره میبرد دلیلی برای افزایش دستمزد ندارد. چرا که در معرض رقابت نیستند.
نکته مهم دیگری که نویسندگان کتاب به آن اشاره میکنند این است که دستمزدها معمولا حاصل چانهزنی هستند در صورتی که میبایست تحت تأثیر بازار باشند.
بر اساس همه این موارد، عجماغلو و جانسون به این نتیجه میرسند که ارابه پیشرفت لزوما نیروی کار را منتفع نمیکند. پس پدیدهای وجود دارد به نام «بیکاری تکنولوژیک.» اما آیا دادهها این را تأیید میکنند؟ بله. دادههای اقتصاد آمریکا به عنوان یکی از پیشرفتهترین کشورهای دنیا نشان میدهد که هرچه سطح سواد نیروی کار پایینتر بوده باشد، میزان بهرهمندیاش از پیشرفت فناوری کمتر بوده است. این دو نویسنده، کارخانه فورد را در نظر میگیرند و نشان میدهند که در سال 1920 وقتی که تکنولوژی پیشرفت چشمگیری داشته، نیروی کار نیز از این پیشرفت بهرهمند میشود؛ آقای فورد در آن زمان حداقل دستمزد را بالا میبرد و به این ترتیب بهروزی کارکنان افزایش مییابد. با این حال دادههای تازه نشان میدهد که در چند دهه گذشته با وجود پیشرفتهای فناوری بسیار سریعتر، بهروزی نیروی کار بسیار پایین آمده است.
همه آنچه که من و آقای بهشتی شیرازی تا اینجا گفتهایم به این معناست که یک نزاع وجود دارد؛ فناوری پیشرفت میکند اما وضعیت بهتر نمیشود. این یک تضاد است. گویی افراد اندکی بیشترین منافع را به جیب میزنند. در اقتصاد به این وضعیت «رانتخواری» میگویند. مثلا آقای فورد در غرب یا آقای خیامی در ایرانخودرو از فناوری بهره جستهاند اما بیشترین سود حاصل از آن به جیب یک نفر میروند. به این وضعیت گفته میشود که شخص دارای رانت است. مشکل اینجاست که وقتی میگوییم آقای فورد، آقای خیامی، آقای صاحبکارخانه، بخش بیشتری از این رانت را میان نیروی کار تقسیم کن. در اینجاست که انتخاب اهمیت مییابد؟ انتخاب چه چیزی؟ انتخاب مسیر تکنولوژی. انتخاب اینکه چگونه از دانایی برای بهبود تولید استفاده کنیم؟ این انتخاب در جایی اهمیت مییابید. فرض کنید هر سه ما که در این نشست هستیم اعضای کمیته نوبل اقتصاد هستیم. این پرسش را داریم که جایزه نوبل اقتصاد امسال را به چه کسی عطا کنیم؟ پس از چندی یک اقتصاددان که از قضا در میان کاندیدهای ما نیز است، مبلغ چشمگیری مانند یک میلیون دلار به حساب هر کدام از ما واریز میکند. در این شرایط قدری گرایش پیدا میکنیم به دادن نوبل به اقتصاددان مدنظرمان. یا اگر نهادهای قدرت اثرگذار باشند، به سمت آنها خواهیم رفت. مثال بهتری میزنم: فرض کنید قرار است برای تماشای فوتبال به ورزشگاه بروید. در این مثال به جای داشتن بلیط، معیار ورود زور بازو است. یعنی کسانی میتوانند وارد ورزشگاه شوند که زور بازوی بیشتری دارند. بنابراین طیف محدودی از مردم میتوانند وارد این ورزشگاه شوند. فرض کنید معیار را تبدیل به زیبایی کنیم. در نتیجه آنچه که تعیینکننده است، مناسبات قدرت است. در کتاب «دالان باریک آزادی» تاکید بر متوازن بودن قدرت است. به این صورت که: یک لویاتان قدرتمندی وجود دارد به نام دولت و جامعه نیز باید قدرت داشته باشد. این دو باید در یک چانهزنی، تعادلی را ایجاد کنند. اگر دولت قدرت زیادی داشته باشد و جامعه هیچ قدرتی نداشته باشد، جامعه مستبد میشود. اگر جامعه قدرتمند باشد اما دولت قدرت نداشته باشد، آنارشی به وجود میآید. اما یک حالت سوم هم وجود دارد: دولت و جامعه هر دو قدرتمند باشند و از گذر این توازن قوا دولت در خدمت مردم باشد. لویاتان در خدمت جامعه. به این یک انتخاب بهینه میگویند. اینجا هم معادله مشابهی برقرار است به این صورت که اگر این لویاتان فناوری در خدمت جامعه است. اگر انتخابهای تکنولوژیک که ریشه در روابط صاحبان قدرت دارند، در مسیری قرار بگیرد که بهروزی عمومی را بیفزایند لویاتان تکنولوژی در خدمت مردم خواهد بود. اما اگر چنین نباشد، وضع نگرانکنندهای پیش خواهد آمد. به عبارتی که این دو نویسنده به کار میبرند: یک خبر خوب و یک خبر برای مخاطبان کتاب وجود دارد. خبر خوب این است که نحوه استفاده ما از علم و دانش به نگاه انسان بستگی دارد. اما کدام انسانها؛ افراد صاحب فن و صاحب قدرت. خبر بد این است که نگاه همین صاحبقدرتان است که مسیر تکنولوژی را مشخص میکند. لذا لویاتان تکنولوژی با جامعه در نزاع در میافتند. محل نزاع همینجاست. این دو نویسنده به ما هشدار میدهند که هوش مصنوعی در مسیری حرکت میکند که باید نگران باشیم. به عبارت دیگر صاحبان قدرت به گونهای از هوش مصنوعی استفاده میکنند شیوه تفکر آقای فورد را نداشته باشند.