فلسفه برای زندگی در گفتار مصطفی ملكیان
راههای مواجهه با رنجی كه میبریم
محسن آزموده: اصلاح اجتماع یا اهتمام به خویشتن فردی؟ این پرسشی است كه قرنهاست ذهن متفكران را به خود مشغول كرده است. آیا برای یك زندگی سعادتمند، توجه به اصلاح فردی كفایت میكند یا باید وضعیت زندگی همگان را بهبود بخشید؟ درد و رنجهای شخصی اهمیت و اولویت دارند یا مشكلات و مصایب جمعی و همگانی؟ مصطفی ملكیان، پژوهشگر شناختهشده فلسفه و اخلاق در ایران، سالهاست كه بر اصالت فرهنگ تاكید میكند و اصلیترین راهحل مشكلات را اصلاح فرهنگ به معنای اخص آن میداند، یعنی اصلاح درونیات هر انسان. با اینهمه او همواره از اصلاحات اجتماعی نیز غافل نیست و بر ضرورت آن پای میفشارد. او در گفتار حاضر، دو كار فوق، یعنی اصلاح اجتماعی و اهتمام به خویشتن فردی را توامان برای یك زندگی سعادتمند انسانی ضروری میداند و تاكید میكند كه این دو كار نافی یكدیگر نیست، بلكه هر دو برای یك زندگی عقلانی ضرورت دارد. متن حاضر، گزارشی از سخنرانی مصطفی ملكیان در جلسه آنلاین فلسفه برای زندگی است كه چهارشنبه 22 دیماه ساعت 21 در كلابمانیشكو در كلابهاوس برگزار شد. در این جلسه كه با اجرای شكوفه قشقایین و نیما آویدنیا ارایه شد، بیژن عبدالكریمی و سروش دباغ نیز حضور داشتند. به علت محدودیت حجمی و فضا، در صفحه پیش رو تنها به گزارش سخنرانی مصطفی ملكیان اكتفا كردیم.
***
فرض كنید من كسی باشم كه به جهتی همیشه باید در راه تهران به شیراز در رفتوآمد باشم و به هیچوجه نمیتوانم از این سفر صرفنظر كنم و نمیتوانم جاده دیگری را برای رفتن از تهران به شیراز برگزینم. با این شرایط، اگر من انسانی عقلانی باشم- و فقط عقلانیت برای این جهت كفایت میكند- باید دو كار انجام دهم. بر دو تا بودن كارها تاكید میكنم، از این جهت كه بارها از بیانات من سوء تعبیر شده كه گویا من از این دو كار، تنها به یكی قائل هستم. درحالی كه تاكید میكنم اگر انسانی عقلانی باشم، در شرایط مذكور باید دو كار انجام دهم: نخست اینكه اگر ناچارم از این جاده حركت كنم، باید به اندازه خودم و تا آنجا كه در توان و وسع من هست، این جاده پر فرازونشیب و گودالها و درههای خطرناك و سنگلاخی را تعمیر كنم و در اصلاح و مرمت آن كمك كنم و اجازه ندهم كه این جاده با همین حالت عیبناك باقی بماند. این كار اولی است كه من به عنوان یك انسان عقلانی باید انجام دهم، زیرا من از این جاده استفاده میكنم، اگر اخلاقی بودم، میگفتم كه همنوعان من هم از این جاده استفاده میكنند. اما فعلا تنها براساس عقلانیت صرف سخن میگویم و كاری به احكام و قواعد و معیارها و میزانهای اخلاقی ندارم. بنابراین از آنجا كه باید عمری در این جاده در رفتوآمد باشم، عقلانیت اقتضا میكند كه این جاده را تا جایی كه میتوانم، اصلاح و تصحیح و تعمیر و مرمت كنم و از هیچ كاری در این جهت مضایقه نكنم.
اما كار دومی هم باید بكنم. هر چقدر من و حتی سایر همنوعان به مقتضای عقلانیت در جهت اصلاح این جاده بكوشیم، ولی هیچ تضمینی در این نیست كه جاده كاملا بیعیب و نقص و بیاشكال و ایرادی باشد و به هر حال این جاده چه بسا تا آخر عمر من یا همنوعان من كه از این جاده استفاده میكنند، عیب و ایراد داشته باشد زیرا هر چقدر هم فعالیت كنیم، این فعالیت تضمین موفقیت تام ندارد و بنابراین امكان اینكه من باید تا آخر عمر با این جاده بسازم و این جاده به كمال نرسد، هست. به همین علت باید كار دیگری كرد و آن این است كه باید دستكم برای اتومبیل خودم ضربهگیرهایی قوی فراهم كنم تا كمترین مقدار فشار كف ناهموار جاده به بدن من وارد شود.
ضرورت كاستن از درد و رنج دیگران
از مثال فوق برای بیان مقصود خودم میكوشم. یك انسان عقلانی و به طریق اولی یك انسان اخلاقی، باید در ظرف زندگی اجتماعی خود دو كار كند. نخست اینكه باید بكوشد تا جایی كه در توان دارد، جامعه را اصلاح و تصحیح كند و از اشكالهای آن بكاهد. هركس متناسب با میزان داراییهای درونی یعنی داناییها و تواناییها و با توجه به ویژگیهای شخصیتی و منشی و آنچه ژنتیك به او انتقال داده و براساس حوادث زندگی و تعلیم و تربیت و خلاصه با درنظر گرفتن همه امكانهایی كه در زندگی دارد، باید جامعه خودش را در تا جایی كه در توان دارد، اصلاح كند و نسبت به درد و رنجها و فسادها و سوءنیتها و سوءمدیریتها و جهلهایی كه در این جامعه هست، بدون حساسیت نباشد زیرا اگر اخلاقی هم نیست، لااقل عقلانی هست و میداند كه به هر حال باید در این جامعه زندگی كند. بنابراین هر چه این جامعه را بیشتر به صلاح نزدیك كند، خودش هم بیشتر سود میبرد. اگر اخلاقی هم باشد كه میخواهد برای همنوعان خودش و همه كسانی كه در این جامعه زندگی میكنند و چارهای نیز جز آن ندارند، یك وضع بهتری فراهم كند.
اینكه مدام بر این كار اول تاكید میكنم، به این دلیل است كه متاسفانه بسیار مورد این سوءفهم قرار گرفتهام كه انگار به این كار اول التفات ندارم، درحالیكه بارها و بارها گفتهام كه اول قدم در راه اخلاق – بلكه به نظر بسیاری از صاحبنظران، تا آخرین قدم- كاستن از درد و رنج دیگران است و دیگران همان كسانی هستند كه در این جامعه زندگی میكنند و بنابراین هرگز نمیشود نسبت به ظلم و ستم و بیعدالتی و بینظمی و بیامنیتی و نابرابری و فقدان رفاه و آزادی و شفقت یك جامعه بیتفاوت بود و حساسیت نداشت، بنابراین من باید هركاری كه میتوانم برای نظم، امنیت، رفاه، عدالت، برابری، برادری، آزادی و صلح این جامعه انجام دهم، دریغ نكنم.
نیاز به ضربهگیر داریم
اما اگر من تمام مساعی خود را صرف كنم و همه شهروندان دیگر جامعه هم همین كار را انجام دهند، باز هم هیچ تضمینی نیست كه جامعه ما بیعیب و نقص باشد و بنابراین ما نیاز به ضربهگیر داریم. این ضربهگیر فراهم كردن كار دوم ما است. یعنی باید كاری كنیم كه فشار وارد ناشی از زیستن در جامعه ناسالم برای خودمان و شهروندان جامعه كمتر شود و آسیبهای آن كمتر درد و رنجی برای خودمان و سایر همنوعان داشته باشد. به تعبیری كه در آیین هندو به كار میرود، اگر جامعه منجلاب یا مرداب یا باتلاق هم هست، بتوانیم در این منجلاب و باتلاق، لااقل نیلوفر باشیم.
كار اول نیازمند آن است كه در فعالیتهای خودمان به آنچه در نهادهای خانواده، اقتصاد، تعلیم و تربیت، علم و فن و هنر، سیاست، قانونگذاری، اخلاق، دین و مذهب میگذرد، توجه كنیم زیرا این نهادها هستند كه عیب كلی جامعه را فراهم میكنند. اما برای كار دوم یعنی فراهم كردن ضربهگیر باید به یك سلسلهچیزهایی روی آوریم كه شخص خودمان را با آن چیزها مجهز كنیم، بنابراین شأن اجتماعی من، كار اول من است و شأن انفراد من، هم كار دوم است.
علت طرح این مطلب آن است كه روشنفكران و اصلاحگران اجتماعی ما عمدتا به كار اول بسیار بها میدهند، اما به كار دوم بها نمیدهند. یعنی به اصلاح نهاد خانواده، نهاد اقتصاد، نهاد تعلیم و تربیت، نهاد علم و فن و هنر، نهاد سیاست، نهاد قانونگذاری، نهاد اخلاق، نهاد دین و مذهب، نهاد روابط بینالملل و… بسیار بها میدهند، اما در تمام مكتوبات و آثاری كه از ایشان میخوانیم یا میشنویم، به اصلاح این نهادها تاكید میكنند، اما به مطلب دوم یعنی ضرورت حفظ خود و درنظر گرفتن یك ضربهگیر كمتر توجه میكنند یا اصلا توجه نمیكنند. از سوی دیگر معدود كسانی هستند كه به امر دوم (یعنی توجه به خود) بها میدهند، اما به امر اول، یعنی اصلاح نهادهای اجتماعی هیچ توجه نمیكنند؛ یعنی میگویند خودت را برای زندگی در یك جامعه ناسالم مجهز كن، اما اینكه خود جامعه ناسالم را اصلاح كن و تا جایی كه در توان داری، به سلامت نزدیك كن، دغدغه تو نیست. بنابراین برای بیشتر روشنفكران و مصلحان اجتماعی ما جنبه اجتماعی مهم است و به جنبه انفرادی و فردی و شخصی توجه نمیكنند، معدودی هم هستند كه به جنبه شخصی توجه دارند، اما جنبه اجتماعی برایشان اهمیتی ندارد.
اصلاح اجتماعی ما را از خودكاوی مستغنی نمیكند
سخن من این است كه این هر دو باید باهم باشد. اگر دیدید كسی در آموزشها و اصلاحگریهایش در جامعه به آموزههای بودا به عنوان یك درمانگر و نه به عنوان بنیانگذار یك دین و مذهب تاریخی و نهادینه و آموزههای دائو و آموزههای رواقیان یا آموزههای اسپینوزا توجه میكند، نباید او را تخطئه كرد. دغدغه چنین فردی این است كه این آموزهها به كار دوم میآید، اما این فرد هرگز نگفته كار اول را نباید كرد. او نمیتواند چنین ادعایی كند، زیرا همه این بزرگانی كه نامشان آمد، خودشان میگویند حتی اگر در اندیشه نجات خودت هم هستی، چارهای جز این نداری كه به امور و شؤون اجتماعی هم حساسیت بورزی. بنابراین این سخنی نادرست و اتهامی نپذیرفتنی و برخلاف همه اسناد و مدارك موجود است كه فریاد برآوریم كسانی كه دم از رواقیگری و اسپینوزا و آیین دائو و آیین بودا میزنند، میخواهند مردم را به صندوق خانههای خودشان دعوت كنند و به ایشان بگویند كه به تكمیل و استكمال نفس بپردازید و به ارتقای معنوی مشغول شوید و ریاضت بكشید و معرفتالنفس پیدا كنید، خودكاوی و خودشناسی كنید و كاری به امور و شؤون اجتماعی و سیاسی نداشته باشید. این دو كار را باید باهم انجام دهیم، اولی ما را از دومی بینیاز نمیكند و دومی هم ما را هرگز از اولی مستغنی نمیسازد.
برای كار اول یعنی برای اینكه جامعهای سالمتر و مناسبتر برای حیات انسانی فراهم آوریم، همه علوم و معارف بشری موردنیاز هستند. اما برای كار دوم یعنی برای ساختن آن ضربهگیری كه هر فردی برای خودش باید آن را بسازد تا بتواند درد و رنجهای ناگزیر را بهتر و بیشتر تحمل كند، باید از پنج منبع استفاده كند البته در ضمن اینكه تمام تلاش خود را میكند تا درد و رنجهای اجتماعی را كاهش دهد. بقیه علوم و معارف بشری، بلكه همه علوم و معارف بشری، به درد كار اول میخورند، اما برای كار دوم، یعنی ساختن ضربهگیر، به نظر من پنج حوزه به كار میآیند. نخست روانشناسی با همه شعبهها و قسمتهای مختلف آن است. به روانشناسی، آنچه رواندرمانگری میخوانیم را منضم میكنم. یعنی منظورم این است كه هم علم روانشناسی و هم فن رواندرمانگری موردنیاز است.
معرفتهای لازم برای ضربهگیر شخصی
حوزه دوم معرفتهایی كه به درد كار دوم میخورند، بخشهایی از فلسفه هستند. منظور از بخشهایی از فلسفه، بیشتر 6 قسمت آن است، البته نه همه مباحث این 6 قسمت. این 6 قسمت عبارتند از: 1. مابعدالطبیعه، 2. معرفتشناسی، 3. فلسفه زبان، 4. فلسفه ذهن، 5. فلسفه عمل و 6. فلسفه اخلاق. تاكید میكنم كه بعضی مباحث این 6 قسمت فلسفه به درد كار دوم یعنی جلوگیری از درد و رنج شخصی و فردی میخورند. به گمان من بقیه شاخههای فلسفه به درد این كار دوم نمیخورند و به درد كار اول یعنی اصلاح جامعه میخورند.
حوزه سوم از معارفی كه به درد كاستن از درد و رنج شخصی میخورند، ادبیات جهانی مخصوصا رمان و شعر است. بسیاری از آنچه را كه ما میتوانیم برای خودمان به عنوان یك حفاظ و سپر در زندگی تلقی كنیم، در ادبیات بهطور كلی و مخصوصا در شعر و رمان به دست میآید. چهارمین حوزه از معارف، بعضی و تاكید میكنم بعضی نكاتی است كه عارفان همه ادیان و مذاهب و فرهنگهای گوناگون در طول تاریخ گفتهاند. حوزه پنجم از آموزههایی است كه بنیانگذاران ادیان و مذاهب و الهیدانان تابع آنها بیان كردهاند. بنابراین یك تركیب التقاطی و البته سازگار از مجموعهای متشكل از عناصری از این پنج حوزه مذكور برای كاهش درد و رنجهای ناگزیر ضرورت دارد.
اما پرسش این است كه این پنج قسمتی كه میخواهیم با آن ضربهگیری برای كاستن از درد و رنجهای شخصی و فردی فراهم كنیم، برای ما چه میكنند؟ البته من با بودا موافق هستم كه تا انسان انسان است و تا خواستن هست، درد و رنج هم هست. اما ما از این منابع برای چه استفاده میكنیم؟ نخست اینكه رنجهای گریزناپذیر را از رنجهای اجتنابپذیر تفكیك كنیم. این هنر اول بسیار مهم است كه دریابیم این درد و رنج ناگزیر است یا گریزپذیر. كار دوم بررسی درد و رنجهای گریزپذیر است.
راههای مواجهه رنجهای گریزپذیر
به نظر من، هر یك از انسانها در زندگی چهار قسم درد و رنج گریزپذیر دارند. نوع اول درد و رنجهای گریزپذیری است كه ناشی از سیاست، اقتصاد و امور اجتماعی ناسالم است. نظامها و روابط ناسالم سیاسی و اقتصادی و اجتماعی، منشا درد و رنجهای فراوانی هستند. این درد و رنجها گریزپذیر هستند، یعنی میتوان آنها را مرتفع كرد و اجازه نداد كه بیش از حد به ما فشار بیاورند. همچنین ما باید بدانیم راههای نادرست مواجهه با این درد و رنجهای ناشی از روابط و نظامهای غلط سیاسی و اقتصادی و اجتماعی چیست. این راههای نادرست به نظر من سه تا است.
راه نادرست نخست این است كه تصور كنم این درد و رنجهای گریزپذیر ناشی از نظامهای غلط سیاسی و اجتماعی و اقتصادی را با صرف نیایش میتوان برطرف كرد. راه نادرست دوم این است كه تصور كنم با تسلیم میتوان این درد و رنجهای گریزپذیر را برطرف كرد. راه نادرست سوم در مواجهه با این درد و رنجهای گریزپذیر، صرف همدردی است. همدردی با این رنجها، لازم است، اما مطلقا كافی نیست. من باید بتوانم این رنج و منشا آن را نابود كنم. راه درست این است كه اولا منشاو مبدا و خاستگاه این درد و رنجها را تشخیص دهم و سپش آن را ریشهكن كنم. نوع دوم از درد و رنجهای گریزپذیر، بیماریها، جراحتها، آزار و آسیبهای بدنی است كه بر اثر حوادث زندگی برای انسان عارض میشود. در اینجا نیز شكی نیست كه من باید از كمك دیگران استفاده كنم تا این درد و رنجهای خودم را برطرف كنم و این دیگران شامل مثلا پزشكان میشود. البته باید دقت كرد كه در این درد و رنجهایی كه از ناحیه جراحت و بیماری و آزار و آسیب است، سه چیز را باید تفكیك كرد. ما وقتی به این درد و رنجها مبتلا میشویم، گاهی از خود درد رنج میبریم، گاهی از دوام درد رنج میبریم و گاهی از پیامدهای درد رنج میبریم. خود درد، دوام درد و پیامدهای درد، سه چیز متفاوت هستند و برای علاج هركدام، راهی متفاوت هست. قسم سوم رنجهای گریزپذیر، رنجهای عاطفی است. من از یك سلسلهرنجها آزرده میشوم كه ناشی از آن است كه با من بدرفتاری شده، ناشی از احساس تنهایی در من است، به دلیل جداافتادن از محفل دوستان پدید آمده، به علت از دست دادن عزیزانم به وجود آمده، به خاطر كاهش وجهه اجتماعی من است و… اینها رنجهایی ناشی از روابط و موقعیتهای اجتماعی است. برخی از این رنجها به علت روابط اجتماعی و شماری ناشی از موقعیتهای اجتماعی است. هرگونه شكست و موفقیت اجتماعی، ممكن است منجر به رنج شود. اما این رنجها درمانپذیر است و من میتوانم در صورت ابتلا به آنها، علاجشان كنم.
قسم چهارمی از رنجهای گریزپذیر هم هست كه عذاب وجدان است. وقتی من به گذشته خود رجوع میكنم و میبینم چقدر به خطاهای اخلاقی مبتلا شدهام، دچار عذاب وجدان میشوم. اما این رنج هم گریزپذیر است.
رنجهای گریزناپذیر
اما غیر از چهار قسم رنج گریزپذیر فوق، سلسلهرنجهایی هم هست كه گویی از آنها مفری نیست. پیش از هر چیز باید مشخص كرد آیا این درد و رنجهای گریزناپذیر، سودی هم دارند یا خیر. آیا پشت این رنج گریزناپذیر، گنجی هست یا خیر؟ پاسخ این سوال را هركس باید برای خودش روشن كند. اگر فرد باتوجه به اطلاعات و تجارب و فهم و قدرت تفكرش دریابد كه پشت این رنجهای گریزناپذیر گنجی نیست، به گونهای متفاوت زندگی میكند با زمانی كه بر اثر علم و تفكر و تجربه دریابد كه اگرچه این رنجها گریزناپذیرند، اما برای او سودها یا منافعی هم در بر دارند. در این صورت فرد باید دریابد كه آن رنج و گنج چیست. اینجا دو دسته دیدگاه وجود دارد.
راهحلهای استعلایی برای رنجهای گریزناپذیر
یك سلسلهدیدگاهها را راهحلهای الهیاتی یا استعلایی یا آن جهانی میخوانیم. این دیدگاهها قائل به فایدههایی برای رنجها یا دردهای گریزناپذیر هستند، اما این فواید را از طریق الهیات یا امور استعلایی یا امور آن جهانی تصویر میكنند. دو دسته از این راهحلهای استعلایی یا آن جهانی مشهور است: نخست راهحلهای شرقی هستند كه در تناسخ خلاصه میشوند. این راهحلها میگویند درد و رنجهای گریزناپذیر فعلی، ناشی از زندگی پیشین است و اینچنین آنها را معنادار میكنند. ادیان شرقی مثل آیین بودا و آیین جین و آیین هندو درد و رنجهای گریزناپذیر را با توسل به تناسخ توجیه میكنند و میگویند اگر میخواهید در زندگی بعدی چنین نشود، در زندگی فعلی به گونهای دیگر عمل كن. ادیان غربی یا ادیان موسوی یا ادیان ابراهیمی، یعنی ادیانی كه زادگاهشان غرب جهان است، به تناسخ قائل نیستند و بهگونهای دیگر این درد و رنجهای گریزناپذیر را توضیح میدهند و از نظریه «تئودیسه» یا «عدل الهی» بهره میگیرند. ایشان هشت راهحل ارایه كردهاند: گاهی میگویند این رنجهای گریزناپذیر برای آزمایش بشر است. برخی میگویند اینها مكافات دنیوی است، یعنی به علت كارهایی در سالهای قبل همین زندگی پدید میآیند. البته گاهی هم گفته میشود كه اینها مكافات خطاها و تخطیهای زندگی پدر و مادر فرد است. دیدگاه سوم این است كه این درد و رنجها بر فرد وارد میشد تا از گناه دور بماند. راهحل چهارم این است كه فرد این درد و رنجها را میبرد، اما در ازای آن یك خیر عظیمتری در زندگی آن جهانی میبیند، آن خیر آنقدر بزرگ است كه بعدا فرد آرزو میكند كه ای كاش در زندگی دنیوی بیشتر از اینها رنج میبردم. نظریه پنج این است كه فرد به رنج افتاده تا از این طریق به خدا نزدیكتر شود. یعنی رنجها علتی برای نزدیكی فرد به خدا میشوند. نظریه ششم عكس نظریه پنج است و میگوید این درد و رنجها، معلول نزدیكی فرد به خدا هستند، یعنی وقتی انسان زیاد به خدا نزدیك شود، رنج و درد بیشتری تحمل میكند: ألْبلاءُ لِلْوِلاءِ. نظریه هفتم این است كه فرد از طریق رنجها استكمال و استعلای معنوی مییابد. نظریه هشتم این است كه این رنجها حكمتی دارد، ولو ما از حكمت آن بیخبریم.
همه این نظریات استعلایی، خواه شرقی و خواه غربی، سلسلهای از فرضیات هستند. اگر این نظریات به نظر فرد عقلانی آمد، آن را میپذیرد و با آن رنج خود را معنادار میكند و كمتر از رنجهای گریزناپذیر آسیب میبیند.
راهحلهای فلسفی برای رنجهای گریزناپذیر
راهحل دوم مواجهه با درد و رنجهای گریزناپذیر، فلسفی و تجربی و این جهانی است و الهیاتی و استعلایی و آن جهانی نیست. این راهحلها انسان را به نیروانا یا چرخه سامسارا و… ارجاع نمیدهند. هفت تا از مهمترین این دیدگاهها چنین هستند: نخست اینكه گفته شود انسان فقط از طریق رنج میآموزد و همه آموزشها از طریق رنج است. دیدگاه دوم میگوید رنج انسان را اصلاح میكند. اینجا زندگی به كیفرهای حقوقی تشبیه شده است، مثل فرد خاطی كه از طریق مكافات اصلاح میشود. دیدگاه سوم كه در فرهنگ غرب مشهور است و زادگاهش ارسطوست، میگوید منش (character) انسان- و نه شخصیت (personality) او- از طریق رنج شكل میگیرد، ساخته میشود و تقویت میشود. انسان با رنج منش استوار و درست مییابد. دیدگاه چهارم میگوید انسان از طریق رنج بزرگترین فضیلت انسانی یعنی همدردی با سایر انسانها و موجودات را مییابد. دیدگاه پنجم میگوید اگر رنج نباشد، انسان به خوشی و لذت و شادی و رضایت نمیرسد. رنج تنها نردبان رسیدن به خوشی و لذت و شادی و رضایت است. راهحل ششم میگوید رنج، شرط لازم برای درك لذت، درك شادی، درك خوشی و درك رضایت است. راهحل قبل، رنج را شرط پدید آمدن لذت، شادی، خوشی و رضایت میدانست و این راهحل میگوید رنج برای درك قدر (appreciation) لذت و شادی و خوشی و رضایت ضروری است. یعنی ممكن است انسان شاد یا راضی یا خوش باشد، اما بدون رنج، قدر آن را در نمییابد. اشاره به این راهحلها برای آن تاكید بر آن است كه بهتر است ما از تعلیمات امثال اسپینوزا و رواقیان و اگزیستانسیالیستها و دائو و بودا برای ایجاد ضربهگیرهایی شخصی برای مواجهه با درد و رنجهای ناگزیر استفاده كنیم، البته وظیفه اول ما اصلاح زندگی اجتماعی است.