در روزگاری که «ز منجنیق فلک سنگ فتنه میبارد» فلسفه آیا به کار تسکین این همه رنج بی «مجالِ آه» میآید؟ من در بخش اول و دوم این نوشته استدلال میکنم که پاسخ سرراستی به این پرسش وجود ندارد؛ به این معنا که نمیتوان بی هیچ قیدی یکسره بدان پاسخ مثبت یا منفی داد.
با این حال، استدلال من در بخش سوم و چهارم نوشته این خواهد بود که فلسفه به معنایی کاملاً خاصّ میتواند در سختیها کمککار باشد، با این حال فلسفه در آن معنای کاملاً خاصّ که کمککار تواند بود آنچنان نخبهگرایانه است که اگر بگوییم از فلسفه به وقت بحران برای عموم آدمیان چندان آبی گرم نمیشود دور از آبادی سخن نگفتهایم انگار.
نومیدکننده بود؟ در عوض عصاره کلام را همان ابتدا گفتم که اگر به دنبال امید سرپایی از جنس «موفقیت در کسر ثانیه» میگردید و حوصله خواندن مقالهای تا حدودی نادلخوشکن و ثقیل را ندارید از زحمت خواندناش زود رها شوید.
۱- منطق تحوّل
فلسفه تسکینبخش نیست اگر منظور از «تسکینبخشی» چیزی شبیه معجزه باشد. هیچ ایده یا نظریهای به شکل معجزهآسا تحول نمیبخشد. تصویر کلاسیک و رایج از «تحوّل» این است: عارفی در کوچهای میگذشت لات سرکوچه به عارف توهین کرد، عارف تنها یک جمله گفت و لات سراسر متحول شد و خاک وجودش به نظر کیمیا شد. این تصویر از تحول، نه اینکه لزوماً سراسر باطل باشد، بسا ایدهآلسازی شده است. برخی نمونههای ایدهآلسازی شده اما ردّی احتمالی از پیچیدگی شخصیت فرد متحولشده در خود باقی گذاشته است.
فضیل عیّاض، به روایت عطار در تذکره الاولیا، راهزن مشهوری بود که با شنیدن آیهای از قرآن متحول و تبدیل به عارفی بزرگ شد. اما او پیش از تحوّل راهزنی پارسا و مؤمن بود. اگر روایت عطّار ارزش تاریخی داشته باشد و سراسر ایدهآلسازی نشده باشد آنگاه میتوان گفت فضیل در یک لحظه متحول نشد بلکه سیر تحوّل خود را بسا پیشتر آغاز کرده بود. به این معنا که پیشتر مسیری پارسامنشانه را خردهخرده طی کرده بود.
میتوان حدس زد شنیدن آن آیه نقطه اوج تحول عیّاض راهزن بوده است، یا به قول فیلسوفان مسلمان شنیدن آن آیه «جزء اخیر علّت تامّه» تحول او بوده است؛ نه اینکه کسی در تمام عمر بی محابا راهزنی کند و از پیر و جوان و فقیر و غنی به یکسان بدزدد و هیچ نشانی از لوطیمسلکی و پارسامنشی در او نباشد و ناگهان با شنیدن آیهای متحول شود. کسی که بی محابا راهزنی کند و «آداب راهزنی» را رعایت نکند با شنیدن هزاران آیه، حدیث و جملات انگیزشی هم خم به ابرو نخواهد آورد، بلکه چهبسا بر تیرهدلیاش افزوده شود.
در حاشیه بگویم که بله درست خواندید من از «آداب راهزنی» سخن گفتم بی آنکه راهزنی را به هیچ وجه روا دانسته باشم. عالِمان اخلاق از قدیم معتقد بودند که کار بد هم آدابی دارد و صرف بد بودن کاری موجب نمیشود که علم اخلاق در باب آن سخنی، به جز محکوم کردن، نگوید. از همین رو، برخی عالمان اخلاق مسلمان در قدیم در کتابهای اخلاق خود، در عین حرام دانستن شرب خمر، از «آداب شرابخواری» هم سخن گفتهاند.
به سرِ سخن باز گردم. قرآن به پیچیدگی منطق تحوّل توجه دارد و آنرا این گونه بیان میکند: «و ما آنچه را براى مؤمنان مايه درمان و رحمت است از قرآن نازل مىكنيم، و[لى] ستمگران را جز زيان نمىافزايد.» (اسراء آیه ۸۲، ترجمه فولادوند). قرآن بر این تصوّر رایج که صِرف خواندن قرآن رستگاریآور است خطّ بطلان میکشد. کسی که خوی ستمپیشگی در او مستقرّ شده است خواندن قرآن نه تنها بهخودیخود برای او رستگاریآور نیست که حتی او را بیشتر از رستگاری دور میکند. پس چنین نیست که کسی هر کاری خواست بکندـــــآن هم به شکلی که تبدیل به عادت و سرشتیِ او شده باشدـــــو آنگاه وِردی جادویی بخواند و یا وضعیتی معجزهآسا برای او پدید آید و ناگهان متحول شود. همانطور که «آموزش تضمینی انگلیسی در خواب» افسانهای بیش نیست تحولِ بهیکباره و معجزهآسا هم افسانهای بیش نیست.
علاوه بر قرآن، عارفان مسلمان هم به این نکته توجه داشتهاند. مثلا یکی از دغدغههای عارفان مسلمان این بوده است که چگونه میتوان موقع نماز «حضور قلب» داشت. پاسخ رایج عارفان این بود که برای حضور قلب «در» نماز باید به «بیرون» نماز توجه کرد. در بیرون نماز به «واردات قلبی» (یعنی چیزهایی که میبینیم، میشنویم، لمس میکنیم، فکر میکنیم و میگوییم) باید حسّاس بود. از نظر عارفان اگر کسی در طول روز گوش، چشم، زبان و دامن خود را مراقبت کند، رفتهرفته در نماز «خشوع» و «حضور قلب» پیدا خواهد کرد. این یعنی عارفان معتقد نبودند که صِرف نماز خواندن، خشوع و حضور قلب میآورد و اثر معجزهآسا دارد بلکه برای برای کسب «خضوع» و «حضور قلب» کل سبک زندگی فرد باید در خدمت کسب فضایل باشد و الا هیچ تککنشی بهخودیخود، حتی اگر بارها به نیت خیر هم تکرار شود، در درون معجزه نمیکند.
۲- فلسفه معجزه نمیکند
اگر منطق تحوّل چنان باشد که گفتیم، آنگاه تأثیرگذاری فلسفه نیز از همین منطق پیروی میکند و استثنایی بر آن نیست. یعنی چنین نیست که در بحبوحه مشکلات شخصی، ملّی، منطقهای و بینالمللی جملهای از فیلسوفی و یا نظریهای فلسفی یافت شود که رنج دشواریها را سراسر بر ما هموار کند و یا حتی لزوما راه حلی بنماید؛ راه حل نمینماید از آن رو که مشکلات بزرگ معمولا پیچیدهتر از آن اند که تکنظریهای و یا حتی مجموعهای از نظریّات (در کوتاه مدّت و یا اصلا) آن مشکلات را حلّ کند.
تکیهکلامی فلسفی ممکن است اثر موقتی در تسکین رنج حاصل از مشکلی داشته باشد. اما مشکلات بزرگ، مثل آوارگی بر اثر سیل یا آتشسوزی عظیم یا از دست دادن عزیزی در سقوط هواپیما و یا به طور کلّی تغییرات اقلیمی و استبداد، چنان مهیب اند که درگیریِ چشمدرچشم و طولانیمدت با آنها اثر هر تسکینی را بی اثر میکنند و در دراز مدّت لاجرم زندگی آدمی را از درون بهکلی تغییر میدهد. به تعبیر دیگر، هنگام دستوپنجه نرم کردن با مشکلات بزرگ همانطور که وِردی جادویی برای تحوّل آدمها وجود ندارد نظریه فلسفی جادوییای هم وجود ندارد.
۳- فلسفه چونان راه و رسم زندگی
اما این پایان قصه نیست. ناتوانی فلسفه از معجزهآفرینی به وقت سختی به آن معنا نیست که تحت هیچ شرایطی کام از فلسفه برنمیآید. اما آن نوع فلسفهای که «کارها بکند» فلسفه در معنای رایج امروزی نیست، بلکه فلسفه در معنایی کهن است. فلسفه، در معنای رایج امروزی، شاخهای دانشگاهی است که دپارتمانها، استادان و شاگردان، مجلهها و کتابهای عمومی یا تخصصی خود و اصطلاحات ویژهاش را دارد. مصرفکننده آن هم یا متخصصان اند و یا، اگر کمی عمومیتر نوشته شود، عموم علاقمندان.
فلسفه در معنای رایج امروزی، در باکیفیتترین حالت، درگیر حلّ مسأله است؛ کلانمسألههایی مانند اینکه: آیا خدایی وجود دارد؟ انسان مجبور است یا مختار؟ بهترین شکل حکمرانی چیست؟ ذهن چیست (اگر اصولا چیزی به نام ذهن وجود دارد)؟ آیا علم واقعنما است یا صرفا ابزار مهار جهان؟ آیا اخلاق عینی است یا ذهنی؟ و پرسشهایی دیگر از این دست. در تلقی امروزی رایج از فلسفه این حلّ مسأله است که مهمّ است نه اینکه حلّکننده چگونه آدمی است و یا چگونه آدمی میشود. در دپارتمانهای فلسفه نیز حلّ فلسفه یاد دانشجو میدهند و نه «چگونه بودن». چگونه بودن، اگر اصلا از دیدگاه فلسفه جدید معنایی داشته باشد، چیزی است که به دین و عرفان محوّل شده و کار فلسفه نیست.
در تلقّی دیگر از فلسفه، که به یونان باستان بازمیگردد و در سدههای میانه میان فیلسوفان یهودی، مسیحی و مسلمان هم رایج بوده، فلسفه رشتهای دانشگاهی نیست که محوریّت آن با حلّ مسأله باشدـــــگرچه لزوما منافاتی با آن هم نداردــــبلکه فلسفه راه و رسم زندگی است. فیلسوف، در اصل، مسأله حلّ نمیکند بلکه گره وجودی خویش را باز میکند، آدم دیگری میشود. فلسفه نوعی بودندرجهان است، نوعی ورزه درونی و ترقّی باطنی است. حکمت راستین که حاصل این ورزه است تنها دانش به دنبال نمیآورد بلکه آدمی را آدم دیگری میکند. بر این اساس، غایت فلسفه حلّ مسأله نیست بلکه فیلسوفانه زیستن از رهگذر درگیری با مسأله است. فیلسوفانه زیستن یعنی کسب فضایلی مانند حقیقتجویی (که مستلزم پرهیز از تعصّب و جهلپروری است)، تسلیم حقیقت بودن (که مستلزم دوری از کبر است)، قناعت (که مستلزم پرهیز از جاهطلبی است) و بسا فضایل دیگر.
در حاشیه بگویم که این تلقی کهن از فلسفه، که در فلسفه جدید به محاق رفته بود، در چند دهه اخیر با آثار مهم پییِر هَدو (Pierre Hadot) (۱۹۲۲-۲۰۱۰)، فیلسوف فرانسوی و متخصص فلسفه باستان، رفتهرفته به مرکز توجهها بازگشته است. در این باب، به ویژه، بنگرید به اثر او با عنوان «فلسفه چونان راه و رسم زندگی» (Philosophy as a Way of Life)، انتشارات بلکول، ۱۹۹۵ میلادی.
۴- تسلّیبخشیهای فلسفه
حال، این تلقی کهن از فلسفه چگونه به وقت سختی یاریگر تواند بود؟ در فلسفه چونان راه و رسم زندگی این مهم نیست که دیگران و طبیعت با ما چه میکنند مهم آن است که ما با خودمان و دیگران چه میکنیم؛ به تعبیر ضرب المثل مشهور «هرچه کنی به خود کنی، گر همه نیک و بد کنی». مثلا اگر تمام تلاشت را برای محافظت از خانهات کردی، مثلا آن را قانونی، استاندارد و در محل مطمئن ساختی و بیمه کردی اما سیل، زلزله یا آتشسوزی خانهات را بر باد داد تو غمی نداری نه از آن رو که بیمه پول خانهات را میدهد (فرض کنید بیمه دبّه کرد و پول خانهات را هم نداد) بلکه از آن رو که تو وظیفهات را به درستی انجام دادهای.
در مثالی دیگر فرض کنید که تو یاریگر استبداد نبودی بلکه با آن، به قدر توان، درافتادی اما استبداد ماند بلکه شاخ و برگ پروراند. در این صورت تو وظیفهات را انجام دادهای و جایی برای ناراحتی نداری. اما اگر نانت در روغن بود، آبات گرم، سقفت برافراشته و یارت در بر و خلاصه ایّام به کامت بود اما کاموری را بر ستم بنا کردی، تو بدبختی حتی اگر احساس خوشبختی کنی.
توجه کنید که تسلیبخشی فلسفه به هیچ عنوان از جنس فرومالیده «مهم اینه که حالِت خوب باشه» نیست. محوریّت در اینجا با «حال» نیست با «مقام» است، با این است که کجا ایستادهای نه اینکه لزوماً چه حسّی داری. اگر وظیفهات را انجام دادهای حتی اگر حالت خوش نباشد، خوشبختی و اگر وظیفهات را انجام نداده باشی حتی اگر کیفور باشی بدبختی. البته درک اینکه آدمی وظیفهاش را انجام داده تسلّیبخش هم تواند بود اما محوریّت با حال نیست.
خبر بد اینکه فلسفه چونان راه و رسم زندگی یکروزه به دست نمیآید و پای یک عمر ورزیدن در میان است. زیرا پای کسب فضایل و دفع رذایل در میان است و این کار وقتگیر و حوصلهبر استـــــاگر اصولا ممکن باشد. پس اگر به دنبال معجزه میگردید فلسفه امامزادهای نیست که شفا بدهد اما شاید ارزشاش را داشته باشد که عمرتان را پای آن بریزید، زیرا شاید بهسان باغچه حاصلخیزی شود که خردهخرده غنچههای فضایل در آن روییده میشود و علفهای رذایل زدوده.
.
.
فلسفه به وقت سختی؛
امید هیچ معجزی ز فلسفه نیست
نویسنده: یاسر میردامادی
منتشر شده در: ماهنامه اندیشه پویا، شماره ۶۴
.
.
1 نظر برای “نوشتار یاسر میردامادی ؛ «فلسفه به وقت سختی؛ امید هیچ معجزی ز فلسفه نیست»”