پرسش پیش روی من این است: آیا روشنفکری دینی با همه فراز و فرودش در جوامع دینی و بالاخص قبل و بعد از انقلاب اسلامی ایران اصلا به درد می خورد؟ و اگر بله، به چه «درد» می خورد؟ من تلاش می کنم تا نشان دهم روشنفکری دینی به «درد» می خورد، ولی تا «درد» چه باشد و «درمان» کدام.
سارا را در نظر آورید که فرد دینداری است. عالم را خالی و تاریک نمی بیند، به گونه ای که حوادث برای او معنادارند و تصادفی روی نمی دهند. متاسفانه طی حادثه ای او فرزندش را از دست می دهد. ناگهان خداوند مهربان برای او منتقم ظاهر می شود. علایق دینی او رفته رفته کمرنگ می شود و عالم در نظر او پوچ جلوه می کند. پوچ شدن عالم در نظر او سبب می شود تا تصور کند خداوند ناظر بر افعال او نیست. از آنجا که سارا در بانک مشغول به کار است، به همراه همکارش تلاش می کند تا از بانک اختلاس کند تا زندگی پر رفاه تری برای خودش فراهم کند. کاری که قبل از رخ دادن این حادثه انجام نمی داد.
اکنون حسین را در نظر بگیرید. او نیز فرد دینداری است؛ در جوانی شاهد انقلاب ایران بوده است. یکی از دوستان روحانی او اکنون در ظل نظام جدید از مقامات بلند پایه شده است. حسین با خبر می شود که دوست روحانی او ثروت عظیمی (از راه نادرست) به چنگ آورده است. حسین به این فکر می کند چطور یک روحانی چنین کرده است؟ اگر دین مانع چنین چیزی نشده است پس شاید بتوان چنین کرد. حسین تلاش می کند تا از راه دین و دیانت سرمایه (نادرست) کسب کند تا زندگی بهتری فراهم کند.
روشنفکری دینی برای سارا و حسین چه می تواند بکند؟ سارا نماینده کسانی است که طی حادثه ای روانی نگاه دینی به عالم را از دست می دهند و این سبب می شود تا تصور کنند «جایی که خدا نیست همه چیز مجاز است». حسین نماینده کسانی است که نظام روحانیت بر آمده از انقلاب اسلامی ایران به آنها القا کرده است از دین امر خطا سر نمی زند. ایشان تصور می کنند «جایی که خدا هست همه چیز مجاز است»!
سارا و حسین شهروندان جامعه ایران هستند؛ جامعه ای که محتمل بدون مناقشه می توان گفت قویا یک جامعه دینی است. حتی شاید بتوان پا را فراتر نهاد و ادعا کرد در جامعه دینی ایران با اینکه بسیاری از افراد دین ورزی نمی کنند یا خود را بی دین می دانند در ناخودآگاه نگاه دینی به عالم دارند. یعنی پشت این عالم دست پنهانی می بینند که حوادث را نظم می دهد. این نگاه دینی بالاخص زمانی ظهور می کند که حادثه ای گریبان آدمیان را می گیرد. بسیاری از افراد در چنین لحظاتی به دنبال نشانه هایی خارج از این عالم می گردند. برای مثال وقتی کسی در حادثه ای فرزندش را از دست می دهد ناخودآگاه گمان می کند عملی مرتکب شده است که این حادثه پاسخ آن است.
حسین و سارا همچنین شهروندان جامعه ای هستند که حکومت آن نیز دینی است. دین دست بالا را دارد و شب و روز از در و دیوار بر آدمیان می بارد. حاکمان ادعای دیانت دارند و برای بردن شهروندان به بهشت از هم سبقت می گیرند. طبیعی است که در چنین جامعه ای باورهای دینی محرک و فراهم کننده انگیزه بسیاری از افعال آدمیان باشد. و باز طبیعی است اگر کسی در چنین جامعه ای قصد تغییر و بهبود داشته باشد محتمل به سروقت همین باورهای دینی برود که خیل عظیمی صبح تا شب با آن دست و پنچه نرم می کنند. به گواهی تاریخ، عده ای از اندیشمندان در جوامع دینی گوناگون (از جمله ایران) از دیرباز قصد بهبود و اصلاح این باورهای دینی را کرده اند. این افراد را مصلحان یا روشنفکران دینی بنامیم.
یکی از جنبه های پراهمیت باورهای دینی که روشنفکران دینی بر آن تاکید کرده اند ربط و نسبت این باورها با اخلاق است. انتظار اولیه عموم آدمیان این است که یک فرد دیندار باید فرد اخلاقی هم باشد. بنابراین، جامعه ای که باورهای دینی در آن رواج دارد جامعه ای اخلاقی هم باید باشد. جامعه اخلاقی جامعه ای است که دست کم اصول اولیه و بدیهی اخلاقی در آن جامعه رعایت شود و حاکمان در پیاده سازی آن اصول بکوشند. اصولی مثل نکشتن افراد بیگناه، دزدی نکردن و… در کل ظلم نکردن. اما به نظر می آید به جهت تجربی در برخی از جوامع دینی (مثل ایران) چنین چیزی رخ نمی دهد. یعنی به سختی می توان گفت دست کم تاکنون جامعه ای اخلاقی فراهم شده است و «مظلوم می تواند بدون لکنت حق خود را بگیرد». روزانه بسیاری از شهروندان اخبار قتل و تجاوز و دزدی و اختلاس و ظلم را می شوند و به این می اندیشند که آیا قوه قضا می تواند پناهی برای این بی پناهی ها باشد؟ اما آیا واقعا این اخبار مهم اند؟ آیا این طور نیست که این مشکلات و معضلات گریبان عموم جوامع اعم از دینی و غیردینی را گرفته است؟ البته که چنین است. اما لابد مسئله اینجاست که از حکومتی که معترف است قصد پی افکندن جامعه ای دینی را دارد انتظار بیشتری می رود تا جهد کند چنین نشود.
اما آیا چنین انتظاری از یک جامعه دینی موجه و بجاست؟ آیا بحقیقت ضرورتا از دل یک جامعه دینی یک جامعه اخلاقی بیرون می آید؟ آیا اخلاق در دیانت مندرج و منطوی است؟ آیا می توان از دینی سراغ گرفت که اخلاقی نباشد؟ یعنی آیا به شکل بدیهی می توان مفروض گرفت که دین داری و دین ورزی لزوما و ضرورتا اخلاقی شدن را در پی می آورد؟ کسی مثل سارا گمان می کند با رفتن دین اخلاقیات نیز رحلت می کند. یعنی اخلاق در دین مندرج است. برای همین است که کمرنگ شدن نگاه دینی به او مجوز انجام عمل ناروا می دهد. از طرف دیگر کسی مثل حسین گمان می کند دین نمی تواند غیراخلاقی شود. یعنی با داشتن ابزار دین در دست می توان هر عملی انجام داد و خیال را آسوده کرد که در داخل دیانت ایستاده ایم. اما مصلحان و روشنفکران دینی، به نحو اغلبی و اکثری، معتقدند اولا می توان اخلاقی زندگی کرد درحالیکه دیندار نبود. چرا که اخلاق مستقل (و برتر) از دین (فقه) است. اگر سارا توصیه روشنفکران دینی را در کار بگیرد می تواند به این باور برسد که حتی با رفتن دین اصول اخلاقی بر سر جای خود ایستاده اند و باید به آنها متوسل شد. ثانیا، روشنفکران دینی معتقدند دین و دینداری لزوما آدمیان را اخلاقی تر نمی کند. چه بسیار دیندارانی که اعمال ناروا انجام می دهند و چه بسیار احکام و فروع دینی که اخلاقا ناروا هستند. اصول اخلاقی بیرون از دین تعریف و تفسیر می شوند. اگر دینی خود را مطابق اصول اخلاقی معرفی کند یک دین اخلاقی خواهد بود، در غیر این صورت دین اخلاقی نیست.
اما محتمل اشکال می شود مگر ما یک اخلاق داریم که بتوان به آن متوسل شد؟ مگر اصول اخلاقی ثابت و تعریف شده اند؟ آیا اینگونه نیست که اخلاق هم مثل بسیاری امور دیگر نسبی است؟ پاسخ خیر است، دست کم همه اصول اخلاق نسبی نیست. این قسم تعابیر که «هر کس مطابق با آنچه فکر می کند درست است باید عمل میکند» و… گزاره هایی از این قیبل ناموجه اند. ساده ترین دلیل علیه این دست گزاره ها این است که مطالعات تجربی نشان می دهد با همه تفاوتی که میان اقوام و ملل گوناگون با فرهنگ های گوناگون وجود دارد دست کم بر سر نوعی از گزاره های بدیهی اخلاقی مثل قاعده زرین اخلاقی توافق وجود دارد. یعنی همان قاعده که: آنچه بر نفس خویش مپسندی/ نیز بر نفس دیگری مپسند. این بدین معنی است که دست کم می توان از بعضی اصول اخلاقی عام سخن به میان آورد و به آن متوسل شد. سارا و حسین اگر قاعده عام زرین اخلاقی را پیش چشم بیاورند در انجام اختلاس و کسب مال از راه نادرست محتمل تجدید نظر می کنند.
اهتمام روشنفکران دینی در جوامع دینی مختلف بر سر حفاظت از اخلاق تحسین برانگیز است و کارگشا. حفاظت از اخلاق در برابر دین می تواند برخی از دردهای جوامع دینی را درمان کند. و باید اضافه کرد این حفاظت نه تنها اخلاق که دین را هم نجات می دهد. اگر حاکمان جامعه ای در پی دینی کردن یک جامعه هستند باید از اخلاقی کردن جامعه آغاز کنند. در جامعه ای که جامعه اخلاقی است به سهولت می توان دینداری کرد و نه بر عکس. جامعه دینی ممکن است لزوما جامعه ای اخلاقی از کار در نیاید.
البته باید اذعان کرد تنها روشنفکران دینی نیستند که اخلاق را محافظت می کنند. فیلسوفان اخلاق پیش و بیش از آنها چنین گفته و کرده اند و روشنفکران بعضا از یافته های فیلسوفان در استدلال های خودشان مدد می گیرند. شاید بپرسید اگر چنین است، پس چه احتیاج به روشنفکران دینی است؟ پاسخ اینجاست که مخاطبان فیلسوفان و روشنفکران دینی متفاوت اند. سخن فیلسوفان برای گوش جامعه دینی بعضا ثقیل و سنگین می آید اما سخن روشنفکران دینی لزوما چنین نیست. مخاطب روشنفکران علی الاغلب متوسطین هستند و سوالات فلسفی چندان گریبانگیر آنها نیست. به همین جهت نحوه مواجه و تخاطب روشنفکران دینی بسیار مهم است. تا جایی که مقدور است این روشنفکران باید از مغلق گویی و استفاده از اصطلاحات فلسفی و تخصصی پرهیز کنند. سخنان این مصلحان دینی حتی باید به درد نوجوانان و کودکان نیز بخورد. باید ترتیبی اتخاذ کرد تا بتوان سخنان روشنفکران دینی برای نوجوانان و کودکان ترجمه و تفهیم شود تا نگاه اخلاقی به جامعه و پیرامون از سنین کمتری تمرین شود.
.
.
جایی که خدا هست هم همه چیز مجاز است!
نویسنده: حسین دباغ
.
به نظر می رسد آنچه بر ذهن و باور سارا و حسین تاثیر گذاشته ، پی بردن به مساله وجود شر در عالم هستی است. آنها ناخواسته به این موضوع رسیده اند و از دنیای خداباوران به دنیای خدا ناباوران گام نهاده اند.
انچه شما وجود شر نامیده اید فقط یک توهم است . اگر میخوا هید خود را از این توهم نجات بدهید به کامنتی که توسط موحد در زیر موضوع فوق نوشته شده نگاه کنید. با گذشتن نزیک به یک سال هنوز مخالفین نتوانسته اند به ان پاسخ بدهند.
براستی بشر موجود شگفتی است چگونه می تواند حق وباطل را در هم آمیزد طوری که خودش هم باور کند!و در این مورد فرقی بین سارا وحسین وخود آقای دباغ
نیست! اما این واقعیت را سارا وحسین وآقای دباغ به راحتی خواهند پذیرفت !شاید سارا وحسین روزی با ارشادات وافاضات آقای دباغ بپذیرند ولی خود آقای دباغ که رودست هردو بلند شده است چه!!!
کل حزب بما لدیهم فرهون -صدق الله العظیم
خیلی مقاله ضعیفی بود اگرچه نتیجه گیری مثبت و مفیدی داشت اما در عجبم که آیا واقعا این مقاله نوشته آقای دباغ هست؟ چراکه ایشان مدام بر دیگران نقد میکنن که آثارشان کیفیت علمی لازم را ندارد و چه و چه … ! اما خودشان با دو مثال که حتی برای دو فرد خاص هم قابل دفاع نبود (چون جزییات کامل بیان نشده و اصلا معلوم نیست مفروضات سارا و حسین همین باشد که اینجا آمده) و به کل جامعه و شهروندان تعمیم داده میشود، قصد نتیجه گیری کلی دارند
قرار نیست دنیا بهشت باشد. چرا بعضی نمی خواهند ببینند که خدا تمام امکانات زندگی را برای ما فراهم می سازد و به ما حیات وعقل و انواع توانایی ها را داده است در حالی که ماانسانها یکصد سال قبل هیچ چیز نبودیم. با تمام اینها دنیا محل آموزش تمرین تربیت پیشرفت وتعالی است .این موارد با امتحانات عملی و نظری ساده و متوسط و پیشرفته توام است. کسانی هم هستند که تلاش می کنند امتحانات مهم را با موفقیت سپری نمایند.چرا از انان مثال نیاورده اید؟!!!
نه سیاستمداران ونه روحانیون هیچکدام معیار و ملاک دین نیستد. ملاک و الگوی دین فقط قران همراه با عترت است.اگر جامعه حقیقتا دینی باشد برگزیده خدا یعنی امام زمان(ع)در جامعه ظاهر می شوند
روشنفکران ادعایی شما خودشان مانند دیگران نیاز به تر بیت اخلاقی دارند. الگوهای اخلاق را خالق انسانها بر گزیده و توسط پیامبر(ص) معرفی فرموده است.
مسئله شر هیچ توجیهی ندارد و این دنیا هم هیچ ضرورتی ندارد.بنابراین خالق احتمالی دنیای انسانها کاری بیهوده انجام داده که در مغایرت دانایی مطلق او و مهربانی اش است.