گفتوگوی مصطفی ملكیان و بابك عالیخانی
حكمت خالده در بوته نقد
محسن آزموده | روزنامه اعتماد، دوشنبه ۲۲ آذر ۱۴۰۰
تعبیر فهلوی را شهاب الدین سهروردی (587-549 ه.ق.)، نویسنده «حكمت الاشراق»، در آثار خود برای اشاره به اندیشه ایرانی پیش از اسلام به كار برده و شخصیتهای اساطیری و پهلوانی ایران چون فریدون را «الفهلویون» نامیده؛ اشارهای به فرهنگ و زبان پهلوی در ایران پیش از اسلام. سهروردی میان اندیشههای این فهلویون با دیدگاههای اشراقی و باطنی خود تشابه و تناسب قائل بود و معتقد بود كه ریشه اندیشههای عرفانی و رازورزانه یكی است. در روزگار ما برخی سنتگرایان (Traditionalist) معتقدند این اندیشه فهلوی را میتوان با حكمت خالده یا جاویدان خرد (Perennial philosophy) توضیح داد و آن را حكمت خسروانی یا حكمت فهلوی میخوانند. بابك عالیخانی، عضو هیات علمی موسسه پژوهشی حكمت و فلسفه ایران به تازگی كتاب رموز اشراقی شاهنامه فردوسی را نوشته است و از منظر حكمت خسروانی كوشیده عناصر حكمی اشراقی در شاهنامه فردوسی را برجسته سازد. به این مناسبت وبیناری دو روزه در روزهای یكشنبه و دوشنبه، هفتم و هشتم آذر ماه از سوی موسسه پژوهشی حكمت و فلسفه ایران برگزار شد كه در آن شماری از اساتید فلسفه و ادبیات ایران شركت كردند، همچون سید حسین نصر، جلال خالقی مطلق، نصرالله پورجوادی، میرجلالالدین كزازی، بیژن عبدالكریمی و…. در پنل چهارم این وبینار بحثی داغ میان مصطفی ملكیان و بابك عالیخانی درباره حكمت خالده در گرفت كه به علت مشكلات فنی، یك بار دیگر به صورت حضوری تكرار شد. آنچه میخوانید، گزارشی از گفتوگوی میان مصطفی ملكیان و بابك عالیخانی درباره حكمت خالده است كه به صورت حضوری در محل موسسه حكمت و فلسفه ایران برگزار شد. این گفتوگو با این سخنان مصطفی ملكیان به پایان رسید كه گفت: «تا وقتی كه روحیه مادیت اخلاقی داریم و داشتن را مهم تلقی میكنیم و مصرف زدهایم و به نیازهایمان اكتفا نمیكنیم، بحران محیط زیست ادامه پیدا میكند و ما سرنا را از سر گشاد آن میزنیم. زیرا این فساد از درون ما بیرون آمده است. تا زمانی كه به سادهزیستی روی نیاوریم و به ضروریات زندگی اكتفا نكنیم و به جای نیازها دنبال خواستهها برویم، وضع محیطزیست تغییر نمیكند.»
انتقاداتی به حكمت خالده
مصطفی ملكیان
سخن من درباره كتاب رموز اشراقی شاهنامه نوشته دكتر بابك عالیخانی به دو بخش تقسیم میشود. یكی نكاتی راجع به خود كتاب و دوم راجع به فكرت اصلی كه كتاب به گمان من در زمینه و پس زمینه آن پدید آمده است. اما در زمینه حكمت خالده پرسشهایی به نظرم میرسد.
نظریهپردازان حكمت خالده معتقدند كه یك رشته آموزههایی هست كه در میان متفكران از قدیمالایام مشترك و مشاع و واحد است، خواه متفكرانی كه بنیانگذاران ادیان و مذاهب بودند، خواه الهیدانان یا عارفان یا حكیمان. این نظریهپردازان وقتی با تكثر بیش از حد این آموزهها مواجه میشوند، برای آنكه ادعای اصلی محفوظ بماند، درجه كلیت و انتزاع را بالا میبرند. این روش به لحاظ روششناختی (methodological) درست نیست و این یك خدعه یا مكر است. البته مراد خدعه اخلاقی نیست، بلكه به لحاظ روش شناختی یك نیرنگ یا ترفند رخ داده است. یعنی نباید وقتی با یك تكثر و تنوع مواجه میشویم، برای امحای آن وجه جامعی بین همه متكثران و متنوعان بیابیم. برای مثال با محو تفاوت میان قائلان به معاد جسمانی و معاد روحانی و معاد جسمانی-روحانی، میگویند همه به معاد قائلند و یك سخن را میگویند. بعد وقتی میگوییم كه عدهای نه به معاد كه به تناسخ قائل هستند، مدعی میشوند كه به هر حال همه به یك سخن یعنی حیات پس از مرگ قائل هستند. بنابراین با بالا بردن درجه كلیت و انتزاع، میكوشند همه كثرات را به یك وحدت بازگردانند.
نكته بعدی اینكه برای آنكه قائلان به حكمت خالده یا فلسفه جاویدان، برای اینكه آرا و اندیشههای متكثر را ذیل اندیشهای واحد گرد آورند، به وثاقت تاریخی ماثورات، منقولات، مآثر، احادیث، روایات، جملات و فقراتی كه در كتب مقدس هست و… كار ندارند و هر جملهای كه به درد مدعای اصلی بخورد، مبنی بر اینكه اینها یك حرف میزنند، تلقی به قبول میكنند. در حالی كه ما در احادیث و روایات و جملات نه فقط دین ما كه همه ادیان و مذاهب و حتی نحلههای عرفانی، فراوان سخنانی داریم كه وثاقت تاریخی ندارند و مثلا از آن بایزید بسطامی یا ابوالحسن خرقانی یا منصور حلاج نیستند. زمانی كه در قم مشغول بودم، شاهد بودم كه به طور جدی میان عالمان متخصص حدیث تكرار میشد كه حداكثر 5درصد از احادیثی كه در مجامع حدیثی هست، معتبر است. این تعبیر مرحوم محمدباقر صدر این را هم خوشبینانه میدانست. اما در كتابها و آثار قائلان به حكمت خالده، هر سخنی كه مدعای اصلی را تایید میكند، مورد پذیرش قرار میگیرد و به هر سخن و بلكه آیهای كه مدعای اصلی قائلان حكمت خالده را مورد تردید قرار دهد، بیتوجهی میشود. در نتیجه در آثار قائلان حكمت خالده بیدقتی تاریخی مشهود است. ادعاهای كلی و بزرگ و عظیمی كه در این مكتب میشود، بر پذیرش نظریهای در جغرافیا زمین یا نظریهای در هیات و نجوم یا نظریهای در طب ابتنا دارد. مثلا چون نجوم بطلمیوس و افلاك نهگانه پذیرفته شده، یكسری رمزپردازیها و نمادپردازیها صورت میگیرد یا براساس رطوبت و حرارت و یبوست و طبائع و امزجه و… كه متعلق به طبیعیات قدیم است، نظریهپردازیهایی صورت میگیرد. اكنون آن مبنا از دست رفته، اما بناهایی كه بر آنها استوار است، مورد اعتقاد قائلان حكمت خالده است. یا مثلا براساس 28 حرف بودن زبانی كه محیالدین ابنعربی به آن مینوشت، نتیجهگیریهای فراوانی صورت گرفته شده است. در حالی كه من به عنوان دانشجو نمیتوانم بناهایی را كه برمبنای علوم منسوخ قدیمی استوار شدهاند، بپذیریم.
نوعی زمانپریشی در استنباطات زبان شناختی قائلان حكمت خالده وجود دارد. یعنی به صرف اینكه لغتی در متون متعدد به كار رفته، رشته ارتباطی میان این متون برقرار میكنند. مثلا بر اساس اینكه در قرآن حضرت ابراهیم (ع) را «فتی» یعنی جوانی خوانده كه بتها را شكسته، او را رییس اهل فتوت جهان میخوانند و بعد این فتیان را چنان گسترش میدهند كه شامل سرخ پوستان و ساموراییها و شوالیههای قرون وسطا و برخی قبایل عرب میشوند و میگویند رییس همه اینها ابراهیم (ع) است!
در مطالب قائلان حكمت خالده فراوان سخنانی است كه معلوم نیست از كجا آمده است و منبع شناخت آنها روشن نیست. منابع ششگانه شناخت عبارتند از: ادراك حسی، دروننگری، حافظه، گواهی، شهود عقلی و عقل یا استدلال. توسعا میپذیریم كه وحی و كشف و شهود عارفانه نیز از منابع شناخت هستند. اما بسیاری از مطالبی كه قائلان به حكمت خالده میگویند، از هیچكدام از منابع هشتگانه بیرون نمیآید. به لحاظ روش شناختی پرسش من این است كه اینها را از كجا آوردهاید؟ اینجا بحث از مقام ثبوت و حاق واقع نیست، بحث این است كه این افراد این حاق واقع را از كجا و چطور كشف كردهاند، یعنی به مقام اثبات كار داریم. به تعبیر امروزی به انتولوژی (هستیشناسی) كار نداریم به اپیستمولوژی (معرفتشناسی) آن كار داریم. یعنی روش (متد) فهم تو كجاست؟
پژوهشگر فلسفه و اخلاق
درباره حكمت خالده كلیگویی
و سادهانگار نباشیم
بابك عالیخانی
در بحث كنونی، مبحث حكمت خالده بهطور كلی مدنظر استاد ملكیان بود. گاهی تعبیر به این میكردند كه حكمت خالده در قرن بیستم توسط استادانی مثل رنه گنون و شاگردانش مطرح شد. صحبتهای ایشان ناظر به مباحث ایشان به صورت كلی بود و این كلیت مشابه همان تجرید و انتزاعی است كه محل انتقاد خود ایشان است. بهتر است در جلسهای راجع به كتاب «رموز اشراقی شاهنامه» درباره حكمت خالده به صورت كلیگویی بحث نشود و به صورت موردی درباره خود كتاب بحث شود. یعنی در این زمینه بحث شود كه آیا كتاب توانسته به مقایسه میان فرهنگ ایران و اسلام بپردازد یا خیر؟ در این كتاب جاویدان خرد نه به صورت كلی كه به صورت مصداقی درباره ایران و اسلام مطرح شده است.
برای مثال رنه گنون در باب معاد و تناسخ به شكل كلیت بخشی و انتزاع، وحدت مذاهب و مشارب را بیان نمیكند. در شاگردان او هم چنین نیستند. متاسفانه در سالهای اخیر ایشان را نویسندگانی خیالپرداز و فراتاریخی میخوانند كه از مطالعات تاریخی عاجز هستند. اما در واقع چنین نیست. چنین نیست كه گنون از تاریخ بیاطلاع باشد. اما این توهم از كجا پدید آمده است؟ زیرا او به عنوان یك حكیم، از واقعیتهای جزیی شروع میكند اما به دنبال معانی میگردد. برخی تصور میكنند جستوجوی معانی به معنای نادیده گرفتن تاریخ است. در حالی كه چنین نیست. كسی كه بگوید اشراق در نظر سهروردی، به معنای تفكر آن سوی ابرها و ندیدن جلوی پا است، به او افترا زده است. شیخ اشراق و شاگردانش به خوبی جلوی پای خودش را میدید. مثلا شیخ اشراق به دنبال اصلاح اجتماعی است و در خاورمیانه طرحی برای اصلاح دارد. مثل افلاطون طرح مدینه فاضله دارد و به دستگاه سلجوقی و ایوبی نزدیك میشود. چنین فردی فوق ابرها زندگی نمیكند! در مورد مرحوم رنه گنون هم چنین است. او به اصلاح جوامع فكر میكند و عارضههایی مثل خطرات اقلیمی را كه به آن مبتلا شدهایم، گوشزد میكند.
این متفكران مثل همه عرفا و حكمای راستین، یكجانبه نمیاندیشند و هم ظاهر و هم باطن و هم صورت و هم معنا را میبینند. گنون و كومارا سوامی برای جمع معاد و تناسخ از راه اشراقیون وارد میشوند. البته بحث تناسخ نزد اشراقیان طولانی است. اما اجمالا به این معناست كه تناسخ در هند را نباید به معنای عامیانه در نظر گرفت، بلكه باید دید اهل نظر در یك دین و آیین مثلا شانكارا در آیین هندو چگونه میاندیشند. تناسخ نزد اهل نظر به معنای تجسم ملكات است. در كتاب «مغلطه اصحاب روح حیوانی» گنون میگوید این روح باوران قائل به تناسخ باطل هستند، یعنی تصور میكنند انسان بعد از وفات به این زمین باز میگردد، در حالی كه نفس در زمین دیگری كه در كلمات فیثاغورس مجمل به آن اشاره شده، بعد از وفات خودش را خواهد یافت. این زمین شبیه برزخ به تعبیر ما است. مثلا انسان متكبر و مغرور به صورت موری تجسم پیدا میكند كه پایمال همه خواهد شد. بنابراین تناسخ خواه نزد فیثاغورس، خواه بودا، خواه هندو به معنای تجسم ملكات است. در ادیان ابراهیمی هم عرفا بخشی از معاد را تجسم یافتن خلقیات انسان میدانند. این ضرورت تزكیه را به ما یادآوری میكند.
در مورد وثاقت هم اگر كسی درباره اسناد یا منابع تاریخی كوتاهی كند، قابل انتقاد است. اما صورت آرمانی این است كه تنها به گردآوری جزییات بسنده نشود و مسائل عمیقتر هم مطرح شود. در جاویدان خرد جزییات در نظر گرفته میشود، اما به حس بسنده نمیشود، بلكه كوشیده میشود به سر و بلكه سر سر و سر سر سر آن برسند. برای هر مطلبی هم اهل آن هست. یعنی باید هم باشد و هم علاقه كه آن راه طی شود. منظور انحصارگرایی نیست، بلكه مراد كسانی است كه بخواهند این مسیر را طی كنند.
اما در كتاب رموز اشراقی شاهنامه، راجع به آیین شینتو در ژاپن و سرخپوستان بحث نشده. به مسیحیت و آیین هندو اشاراتی شده است. اما بیش از همه آیین دائویی در چین محل بوده است. اما بیشتر مباحث رابطه ایران و اسلام است. پرسش این است كه فرض كنیم من از علاقهمندان به جاویدان خرد هستم، آیا بر اثر كتاب خواندن آثار رنه گنون و شاگردانش مثل تیتوس بوركهارت و استاد دكتر سید حسین نصر، حواسم پرت شده و این كتاب ملغمه عجیب و غریبی است؟
بحث علم جدید و قدیم، از دیگر مباحث مهم مطرح شده است. مثلا گنون در این زمینه اندیشههای خاص خودش را دارد. او حتی در پیشنهاد ابطالپذیری نسبت به سایر نویسندگان پیشگام است. بهطور كلی باید به جهانشناسی قدما توجه كرد و وجهه نظر سمبلیك را مدنظر داشت. مثلا چنانكه تیتوس بوركهارت میگوید، آب و خاك و باد و آتش را نباید با جدول عناصر تناوبی سنجید بلكه باید آن را حالتهای مختلف ماده یعنی جامد و مایع و گاز و… مقایسه كرد. در مورد افلاك هم با استهزا صحبت كردن درست نیست. بنابراین متون طبیعیات قدیم را باید با نگاه سمبلیك بازخوانی كرد. كنار گذاشتن طبیعیات ابن سینا و ملاصدرا درست نیست و مانع از فهم فلسفه آنها میشود. مدل فیزیكی كه آنها بیان میكردند، آیینهای برای معانی فیزیكی بود كه بیان میكردند. كیهان شناخت قدما سرشار از بارهای متافیزیكی است و برای كسانی كه متافیزیك قدما را جدی میگیرند، اهمیت دارد. همچنین سخنان گذشتگان درباره حركت خورشید و ستارگان و ثبات زمین، براساس تجربیات روزمره ما از آن بود و حواس ما حتی امروز كه میدانیم فیالواقع خورشید ثابت است و زمین به دور آن میچرخد، به ما چنین مینماید كه زمین ثابت است و خورشید و ستارگان گرد آن میچرخند. اما در مورد موضوع فتی و جوان، در قرآن اصحاب كهف فتی یا جوان خوانده شدهاند و آمده است: «إِنهُمْ فِتْیةٌ آمنُوا بِربِّهِمْ » (آیه 13، سوره كهف) درست است كه اینها جوان هستند، اما این نافی معنای جوانمرد برای آنها نیست، زیرا كار این افراد قهرمانانه و جوانمردانه رفتار كردند. حضرت ابراهیم خلیل (ع) هم جوانمردانه و با شجاعت در برابر بتپرستان و مشركان ایستادگی كرد.
پژوهشگر فلسفه و عرفان
انسان وارانگاری درست نیست
مصطفی ملكیان
دكتر عالیخانی در بحث انتزاعی و كلی شدن مثال معاد و تناسخ را برجسته ساختند و گفتند كه مراد از تناسخ این است كه فرد براساس خویها و خلقیاتش، شبیه حیوانی كه منشا آن رذایل است، متجسم میشود. مثلا اگر فرد اهل مكری به صورت روباه در خواهی آمد. اما اولا اینكه به هر كدام از حیوانات رذیلتی نسبت میدهیم، بر یك انسانوارانگاری غیرقابل (آنتروپومورفیسم نادرست) قبول مبتنی است. ما امروزه از طریق فلسفه ذهن میدانیم كه انسان تا انسان است، به درون هیچ غیرانسانی راه نمیبرد. بنابراین از كجا میتوان گفت سگ وفادار است یا میمون مقلد است. از رفتار بیرونی نمیتوان به درون نقب زد. چند اشكال فلسفی در این زمینه هست. نخست قیاس به نفس است، یعنی میمونها و گربهها و سگها را با خودمان قیاس كردیم. مقلد بودن یا مكر به رفتار بیرونی نیست بلكه به حال درونی فرد ربط دارد. ثانیا فرض كنیم چنین باشد. در حیوانات هم میتوان شبیه صفات خوب انسانها یافت، البته به فرض پذیرش آن انسان وارانگاری. پس انسانهای باوفا به صورت سگ تناسخ مییابند و انسانهای متكبر به صورت طاووس! چرا باید با قیاس به نفس نوعی، آنچه بد هست را به حیوانات نسبت دهیم؟ این سخنان استحسانات خوبی است و برای ذهن شاعرانه جذاب است، اما به استدلال منطقی و عقلانی ربط ندارد. نكته دیگر اینكه این سخنان ناشی از نوعی عجب نوع بشر است و میگوید من اگر به صورت انسان محشور شوم، یعنی خوب هستم، در حالی كه اگر به صورت شتر محشور شوم، بد هستم. این یعنی نوع بشر یك عجب نوعی دارد. متاسفانه در سنتهای ما به این عجب بسیار دامن زده میشود و گفته میشود مثلا فقط انسان اختیار دارد و بقیه موجودات مجبورند یا فقط انسان است كه عقل دارد و بقیه به حكم غریزه عمل میكنند و… اینها ناشی از نوعی عجب نوعی است، اما دلیلی برایش اقامه نمیشود. این سخنان خیلی جذاب است و برای ما خوشایند كه انسان آزاد است، عقلانی عمل میكند و…
اما من بارها گفتهام هر وقت سخنی ناز و نوازشمان میكند، بیشتر باید با ادله آن سخن را تشكیك كنیم. وقتی خبر بد میشنویم، دایما در مدارك و اسناد آن تشكیك میكنیم، اما وقتی خبر خوش میشنویم، سادهتر آن را میپذیریم. در حالی كه عقل بشر درست خلاف این حالت را اقتضا دارد و میگوید هر خبری كه ناز و نوازشت میكند، از آنجا كه این ناز و نوازش ممكن است علت پذیرش آن خبر باشد، بیشتر در ادله و مستندات آن خبر مداقه كن. در خبرهای بد كمتر تشكیك كن. در باوری كه انسان را بسیار ستایش میكند، بیشتر باید تشكیك كرد. نمیتوان همه خوشایندهای بشر را به عنوان امر فطری تلقی كرد. درحالی كه خوشایند بشر غیر از مصلحت است و نیاز غیر از خواسته. اما در باب اینكه خاك را جامد و آب را مایع درنظر گیریم، یعنی پذیرفتهایم كه آن طبیعیات راه بطلان را در پیش گرفته است، ضمن آنكه حالتهای مواد دقیقا با آن چهار عنصر یكی شود، چنین نیست، ثانیا مگر خاك جامد است و آب، مایع؟ در گذشته چنین نبوده كه این چهار عنصر نماد باشند، آنها فیالواقع به این چهار عنصر قائل بودند. یا اینكه میگویند افلاك تمثیل و نماد قدرتها هستند، میتوان پرسید چرا این قدرتها 9 تا هستند؟ خیر، اینچنین نیست كه افلاك نماد باشند، قدما واقعا به این افلاك 9 گانه باور داشتند. دوستی میگفت انصاف هم یكی از منابع شناخت است. واقعیت آن است كه انصافا در گذشته به 9 فلك باور داشتند. امروزه دیگر نمیتوان این سخنان را پذیرفت. میگویند كه حواس ما زمین را ثابت و آسمانها را متحرك تجربه میكنند. درست است، اینها نمودهای ما هست، اما بنا نیست كه دانشمندان و متفكران نمودها را به ما نشان بدهند، بلكه آنها باید عالم واقع را به ما نشان بدهند. نمودها كه گفتن ندارد، ما خودمان میبینیم كه خورشید در حال حركت است. متفكران و دانشمندان و فلاسفه و… قرار است ما را از نمود به بود برسانند و اشیا را كماهی به ما نشان دهند، نه اینكه نمود غلط ما را تایید كنند. نمودها كه نیاز به اثبات ندارد. آنچه اهمیت دارد این است كه بشر را از عوالم نمود به عالم وجود یا عالم حاق واقع یا عالم تحقق واقعی برساند. قصد من ایراد گرفتن یا تمسخر نیست، بلكه بثالشكوی میكنم و میگویم اگر یك انسان امروزی نسبت به این سخنان اعتراض میكند، معاند نیست یا در لقمه و نطفهاش شك نیست. كسانی كه این انتقادات را مطرح میكنند، از عقل خود بهره میگیرند.
علمزدگی خوب نیست بابك عالیخانی
به موضوع معاد و تناسخ به عنوان مثال اشاره شد. وقتی راجع به حكمای حكمت خالده بحث میشود، در راس ایشان رنه گنون است كه به آن صورتی كه استاد ملكیان بیان میكنند، به دنبال پیدا كردن وحدت نیست و تلاش كرده تناسخ یونانیان یا هندیان را به آن شكلی كه بیان شد، تفسیر كند. نباید به شكل خام دستانه و كلی راجع به حكمای حكمت خالده بحث كرد.
درباره علم گفتند كه نمودها ارزش ذاتی ندارند. اما این نمودها آینههایی برای جلوهگری بودها هستند. بحث از توقف در نمودها نیست، بلكه آنها سكوی پرشی به سمت بودها هستند. مثلا افلاك تو در تو میتوانند نموداری از محیط و محاط باشند و احاطه مرتبه بالاتر وجود نسبت به مراتب پایینتر را به ما نشان میدهند. طبق این نگاه ما زمینیها توسط حقیقت و تقدیر احاطه شدهایم. مهم تفكر در نمودها و پرواز به حقیقت است. فایده دیگر آشنایی با این طبیعیات، شناخت هنر و ادبیات و آثار دینی و عرفانی است. محسوس پایگاهی برای پرش است. كتابهای عرفا از آنچه محسوس است برای اشاره به مسائل دوردست استفاده میكنند. آنچه محسوس است، مقدمهای برای رسیدن به حقیقت است.
برای مثال طبق طرح زمین مركزی، خداوند عالم محیط بر كائنات است. یعنی احاطه خداوند را میتوان به صورت دایرهای بس بزرگ مجسم كرد. در طرح خورشید مركزی، خدای تعالی مركز است. آیا خداوند فقط محیط است یا مركز؟ در مدلهایی كه ما میسازیم، دو مدل داریم. طرز تفكری كه به تاویل فكر میكند و میخواهد صورتها را به معنا بازگرداند، در طرح خورشید مركزی، خدایتعالی در مركز عالم و چشمه نور است و در طرح زمین مركزی، محیط عالم است. در جاویدان خرد پیشنهاد شده كه دو طرح خورشید مركزی و زمین مركزی جمع شوند، یعنی میگوییم ما یك شأن حسی داریم كه آمیخته به خطاست و مطابق آن زمین را مركز میدانیم و با شأن عقلی خورشید را مركز میدانیم. هر دو را میپذیریم. نباید با حس ستیز كرد. خطای بصری كلاهی نیست كه طبیعت یا خدا بر سر انسان گذاشته باشد. این یك وضعیتی سرشار از معناست و باید معنای آن را یافت.
اما اگر معتقد هستید كه در آغاز مدرنیته اتفاق بزرگی رخ داد و دادههای علمی چنین و چنان بود، چنین عقیدهای ندارم. دادههای علمی فینفسه ارزش و بار معرفتی چندانی ندارد. امیدواریم روی این دادههای علمی كار شود. اینكه یك سیارك یا سحابی كشف شود، فینفسه اهمیتی ندارد. علم زدگی خوب نیست. علم و تمدن جدید به وضعیت فعلی رسیده كه محیطزیست را ویران ساخته است. حتی فعالان محیطزیست هم جدی نیستند و باید با سنت بیشتر آشنا شوند. نباید طبیعیات و كتابهای پیشینیان را تحقیر كرد.
.
.
مشاهده فیلم سخنرانی مصطفی ملکیان و بیژن عبدالکریمی همراه با پرسش و پاسخ با حضور بابک عالیخانی | ۸ آذرماه ۱۴۰۰
مشاهده فیلم ادامه گفتگوی مصطفی ملکیان و بابک عالیخانی از وبینار شاهنامه و حکمت فهلوی | ۱۰ آذرماه ۱۴۰۰
.
.