در ستایشِ کمکخواستن
حنیفرضا جابریپور (مشاورِ ارشد «بنیادِ کودکِ استرالیا» و دانشجوی دکتریِ در دانشکدهی آموزش در دانشگاه موناش، ملبورن، استرالیا)
کمکگرفتن به مثابهی احساسِ ضعف
کمکگرفتن برای من کار سختی است. برایم آسان نیست که برای انجام یک کار یا در مورد شرایطی که در آن قرار دارم از کسی کمک بخواهم. حتی اگر کسی خودش بیاید سراغم و پیشنهاد کمک بدهد، معمولا با سختی میپذیرم. این روحیه سبب شده است (و میشود) که برخی کارهای دشوار را به خوبی به پایان نرسانم یا از برخی شرایط پیچیدهی زندگی آسیب ببینم.
روزی به انباری خانه رفته بودم تا یک میز نه چندان سنگین را بیرون بیاورم. دست کم دو نفر در خانه بودند که می توانستم از آنها کمک بخواهم تا با هم میز را بیاوریم. اما به طور خودکار به تنهایی وارد این کار شدم. هنگام خارج شدن از در انباری یکی از پایه های میز بین دیوار و در گیر گرد. سعی کردم میز را بیرون بکشم اما اندازهی بزرگ میز و جا دست نداشتن در آن راهروی نسبتا تنگ باعث شد تا تعادلم به هم بخورد. برای به دست آوردن تعادل، ناخودآگاه به میز فشار آوردم و پایه میز ترک برداشت و لق شد. خیلی اعصابم خرد شد.
اولین چیزی که به ذهنم آمد جملهای ملامتگونه بود: “میمُردی از یک نفر کمک میگرفتی؟ بیا! تحویل بگیر!” ظرف مدت کوتاهی قوای توجیهگیر وجودم با حداکثر تلاش در جهت خلاصی از عذاب وجدان، فعال شدند. “مگه چیه؟ اصلا کی گفته که آدم باید از دیگران کمک بخواهد؟ صائب همینطوری روی هوا که نگفته دست طلب چو پیش کسان میکنی دراز/ پل بسته ای که بگذری از آبروی خویش.” ابتدا تلاش کردم موضوع را انکار کنم و زیر فرش بزنم. اما خودم هم میدانستم که دارم هوچیگری درمیآورم. کمکخواستن برای جابجا کردن میز هیچ ربطی به آبرو ندارد. قطعا بیآبروییِ شکستنِ میز بیشتر از کمک خواستن برای جابجایی سالم میز است. مدتی زمان لازم بود تا بتوانم آرامشم را بازیابم و کمی گردن فرود آورم و با فروتنی بیشتر به این موضوع فکر کنم. بزرگترین کشف در این مسیر یک سوال بود: “کمکگرفتن از دیگران برای تو نشانهی چیست؟” ادامه مطلب “نوشتار حنیفرضا جابریپور با عنوان «در ستایشِ کمکخواستن»”