«نقد» و «علم مدرن» به چه معناست؟ «نقد» به معنای بررسی و تعیین حدود است و با انتقاد که بیشتر صبغهی منفی دارد متفاوت میباشد. «علم مدرن» علمی است که در چهارصدسالهی اخیر (از دکارت به اینسو) پیشرفتهای محیرالعقولی داشته است. تفاوت گذاشتن بین علم مدرن با آگاهیهای پیش از مدرن به این معناست که این علم ویزگیها و مختصاتی دارد که آگاهیهای باستانی فاقد آناند. مراد از «نقد علم مدرن» فهم این تفاوتهاست یعنی فهم آن چیزی که امری همچون علم جدید را از علمی که پیشتر بوده است متمایز میکند. سه گروه در غرب بهنقد علم مدرن پرداختهاند. اولین گروه نقدها مربوط به فلسفهی محض (فلسفه قارهای در برابر فلسفه تحلیلی) بخصوص فلسفهی آلمان و شخص مارتین هایدگر میباشد که تندترین نقدها را نسبت به مدرنیته ابراز کردهاند و دو نقد دیگر مربوط به میشل فوکو و مکتب فرانکفورت است که در فلسفه علوم اجتماعی به نقد علم مدرن پرداختهاند. نقد هایدگر (۱۹۷۶ ـ ۱۸۸۹) به علم مدرن سه محور عمده دارد: ۱. اولین گشایش ما به عالم، گشایشی پراتیک است و نه تئوریک اما در علم مدرن جهان، چون گشایش ما به عالم تئوریک شده است، عالم را نه به مثابه نشانه که به صورت اعیان (ابژه) میبینیم. ۲. تلقی دکارتی از عالم (ریاضی دیدن عالم). این دو نقد در هستی و زمان آمده و مربوط به دورهی اول تفکر هایدگر است. ۳. تکنولوژی (= سودای فتح طبیعت به جای فهم حقیقت) به لحاظ وجودی بر علم مدرن تقدم دارد. این نقد در مقاله «پرسش از تکنولوژی» (۱۹۳۶)، مربوط به دورهی دوم تفکر هایدگر، مطرح شده که اولین پرداخت جدی فلسفه به مسئلهی تکنولوژی است و مسامحتاً میتوان گفت فلسفهی تکنولوژی با این مقاله آغاز میشود. هایدگر در مقاله عصر تصویر جهان (۱۹۳۸) هم نقدی به تکنولوژی دارد که به صورت تبصره مطرح شده و آن اینکه وی به تاریخ هستی قائل است و معتقد بود هستی در هر عصری به نحوی خود را به ما نشان میدهد و اینبار خود را در قالب تکنولوژیک به ما نموده است. دومین نقد از علم مدرن مربوط به میشل فوکو (۱۹۸۴ ـ ۱۹۲۶)، فیلسوف فرانسوی، است. به نظر وی علم و قدرت دو روی یک سکه هستند، هیچ حوزهای از علم نیست که حوزهای از قدرت را در اطراف خود نداشته باشد و هیچ حوزهای از قدرت نیست که علم خاص خود را ایجاد نکند. فوکو برای هر عصری یک صورتبندی دانایی (Episteme) تصور میکند که رژیمهای قدرت ـ حقیقت را به وجود میآورند و رژیم قدرت حقیقت نیمهی قرن بیستم به اینسو رژیم قدرت ـ حقیقت علوم انسانی است. سومین نقد به علم مدرن مربوط متفکران مکتب فرانکفورت است به نظر آنها علوم اجتماعی وضع موجود را توصیف میکند و نمایاگر ارادهی طبقهی حاکمه و هژمونی جهان سلطه و توجیهکننده آن است در حالی که باید وضع مطلوب را ترسیم کند. ادامه مطلب “سخنرانی «نقد علم مدرن» از دکتر مهدی معینزاده”







