?اگر كسی ادعایی كرد كه عقول ما آدمیان، نیروهای ادراكی ما آدمیان برای شناخت خود ما آدمیان و برای شناخت سایر بنینوع ما و برای شناخت طبیعت كفایت میكند ولی خدا را نمیتوانیم با توسل به عقولمان بشناسیم و بنابراین نمیتوانیم بگوییم ارتباطاتتمان با خدا چگونه باید باشد و چگونه نباید باشد، در این ارتباطاتتمان با خدا چه چیزهایی بد است و چه چیزهایی خوب، چه چیزهایی درست است و چه چیزهایی نادرست. آنوقت كسی بگوید اخلاق به این حیث نیاز به دین دارد، برای اینكه دین چگونه باید باشد و چگونه نباید باشدِ ارتباطات تو با خدا و اینكه در این ارتباطات تو با خدا چه چیزهایی بد است و چه چیزهایی خوب، چه چیزهایی درست است و چه چیزهایی نادرست است رامیگوید، چون ما یكی از طرفین ارتباط، كه خدا باشد، را نمیشناسیم.
?اگر كسی این ادعا را كند، ادعای نامعقولی نكرده است، ولی سخنش دو پیشفرض دارد كه باید آنها را اثبات كند. پیش فرض اولی كه باید اثبات كند اینست كه اصلاً خدایی وجود دارد كه حالا با او دارای تعامل باشیم. اگر اصل وجود خدا اثبات شد، آنوقت طبعاً دیگر اخلاق اینجا باید یك چیزی بگوید، بالأخره خدا موجودی از موجودات چهان است و من هم بهعنوان انسان میخواهم با او ارتباطاتی داشته باشم و اخلاق باید بگوید این ارتباطات چگونه باید باشد وچگونه نباید باشد و درست و نادرست آن را مشخص كند.
?پیشفرض دومی كه باید اثبات شود اینست كه علاوه بر اینكه خدایی وجود دارد، ما با نیروهای ادراكی خودمان شناخت كافی و وافی از خدا نداریم. اگر این دو پیشفرض اثبات شود، آنوقت میشود گفت كه لااقل در ارتباط انسان با خدا ما محتاج دین هستیم، از دین باید بپرسیم كه چه مناسباتی اگر با خدا داشته باشیم خوب است و چه مناسباتی بد ادامه مطلب “پیشفرضهای اثبات نشده حاجت اخلاق به دین”